درسی از ولایت

فهرست کتاب

در تأسّف بر دین و کتاب مبین و شکایت برّب العالمین

در تأسّف بر دین و کتاب مبین و شکایت برّب العالمین

ألا‌ای طوطیان باغ و گلزار
که از هجران گل شد حالتان زار
شما را گر گلی شد پرپر و تار
مرا گل رفت و هم گل کار و گلزار
شما را هجر گل گر نوحه‌گر کرد
مرا گلزار دین خونین جگر کرد
شما را گر گل بی‌تاب کرده
مرا گلزار دین بی‌خواب کرده
اگر شخصی کند ایجاد بستان
برنج و زحمت آرد یک گلستان
بخون دل نماید آبیاری
در آن جاری نماید جویباری
ز هر نوعی نهالی صد بکارد
که بهر مؤمنین صد میوه آرد
پس این کارها با رنج بسیار
برای دفع آفت کرده او کار
برای دفع دزدان سازدی در
سپس دیوار و برجی ماه منظر
اگر رحلت نماید باغبانش
ز دنیا رفته باشد پاسبانش
هجوم آرند مشتی مفتخواران
برای بهره بردن زان گلستان
یکی در بشکند یا افکند دور
یکی دیوار بشکافد بصد زور
یکی با ارّه برد شاخه‌هایش
یکی در معده برده میوه‌هایش
خدایا چیست حال باغبانش
چو بیند گشته ویران بوستانش
بود مقصود من زین باغ قرآن
که شیّادان هجوم آورده بر آن
رسول‌ الله کانرا باغبان بود
ز دنیا رفت و دنیا امتحان بود
چه خوش باشد که بعد از روزگاری
بیاید مصلحی اصلاح‌کاری
دل من خون شده از فکر دینم
چو گلزارش بسی پژمرده بینم
خدایا بس نما افسردگی را
بیاور مصلح پژمردگی را
دلم از غصّۀ دین زار و خسته
چو بینم رشته‌اش از هم گسسته
مرا این غصّه و غم زار کرده
که بی‌دین نام دین ابراز کرده
همیشه دل بود محزون و غمگین
که بینم کفرها نامش شده دین
هجوم آورده جهّالی به این شرع
یکی با اصل دین جنگد یکی فرع
دلم سوزد که باغ دین بود باز
نه در دارد نه دیواری نه سرباز
یکی با لافِ عرفان آمده جنگ
بباغ دین زند صد آتش و سنگ
یکی شد مجتهد یعنی دکاندار
یکی شد مرجع دنی میاندار
یکی شد مرجع و گیرد وجوهات
وجوهاتی که باشد از خرافات
یکی با فلسفه دین کرده مهجور
ز قرآن خلق را او کرده بس دور
یکی شیخی شده آورده آفات
یکی صوفی بیاورده خرافات
یکی مدّاح و خواند شعر باطل
نداند کان بود از کفر قائل
غلوّها کرد و مدح اوصیاء گفت
نداند ضدّ قرآن خدا گفت
غلوّ کردند و اصل دین ببردند
برای بنده فعل حقّ شمردند
امامی که بدی تابع باین دین
شده اکنون خدا و اصل آئین
بدست مفتخوران اهل بدعت
امامت گشته اصل این دیانت
اگر دانا غلوّ را فاش کردی
دو صد عالم نما پرخاش کردی
یکی شد روضه‌خوان از بهر غوغا
بگیرد دم به تصنیف و بلالا
غم او بهره‌برداری زدین است
مرا غم بهر دین عمده همین است
الهی مصلحی دینی بیاید
بیاید دفع آفاتش نماید
نباشد بین ما اخلاق ایمان
بحقّ حقّ که بی‌یار است قرآن
همه احکام آن افتاده از کار
شده متروک نی دارد خریدار
دلم زین غصّه‌ها دریای خونست
که اعلام دیانت سرنگون است
زمام مسلمین با مردم دون
امام دین زده بر دین شبیخون
ز درد و غصّه هر دم می‌کشم آه
غم دل با که گویم گاه و بیگاه
چسان بر دین حقّ جانم نسوزد
که بینم جای آن باطل فروزد
مسلمانان همه چون گوسفندان
شده از بهرشان گرگان نگهبان
خدایا باغ دین آفت رسیده
هدر شد زحمت و رنج کشیده
سفیران تو بس زحمت کشیدند
برای دین چه محنت‌ها بدیدند
همین دینی که با محنت بپاشد
بدونِ پاسبان اکنون چهاشد
همین باغی که با خون شهیدان
بشد خرّم کنون گردیده ویران
همین دین است بودی بهتر از باغ
همی تخریب آن دل‌ها کند داغ
همین دینی که از بهرش پیمبر
مصیبت‌ها بدید از قوم کافر
برای دین سه سالی در شعب ماند
خود و اطفال وی اندر تعب ماند
برای دین پیمبر دربدر شد
تمام عمر در جنگ و سفر شد
تمام عمر بودی در تکاپو
که تا این باغ را خرّم کند او
مقابل گشت با شمشیر عدوان
که تا این دین رسد روزی بسامان
زدند از کین بر او سنگ جفا را
شکستند آنرخ ایمان نمارا
شدی مقتول بس از یاورانش
احد رنگین شد از خون کسانش
بامّت گفت پیغمبر مکرّر
که قرآن بهرتان ثقلی است اکبر
بلی از ثقل اکبر نی شود یاد
شده پامالِ ملّت داد و بیداد
یزیدی کرد گر پامال ابدان
لگد کوبست فعلاً دین و قرآن
بنام دین شده پامال این دین
ز بدعت‌ها شده پامال آئین
خدایا باغ دین گردیده بی یار
کنم ناله بر ان صبح و شب تار
دو سی سال است گویم کردگارا
بپایان میرسان خود عمر ما را
خدایا برقعی از غم رها کن
مزید فضل خود بر او عطا کن

در اینجا از نویسنده سؤالاتی شده که جواب آن را ذیل سؤال نوشته‌ام