درسی از ولایت

فهرست کتاب

جواب اعتراضات آقای نم به روایات

جواب اعتراضات آقای نم به روایات

در ص ۲۱۷ به جملۀ: «لا يعلم الغيب إلّا هو»اشکال کرده از بیان ما در علم غیب و مؤمن به غیب جواب او روشن است مراجعه شود.

در ص ۲۱۹ اقرار کرده که خالقیّت حضرت عیسی÷مانند خالقیّت خدا نیست بلکه از گل است باید گفت پس چرا در ص ۷۸ ضدّ این را نوشته‌ای؟

در ص ۲۲۱ تا ص ۲۲۳ به جملۀ «لا يدبّر الأمر إلّا هو»اشکال کرده و می‌گوید بشر هم مدبّر امور است و قیاس کرده به ملائکه جواب این است که بشر غیر از ملائکه و ملائکه فعل‌شان منتسب به خدا است، امّا فعل رسول و امام که مختارند فعل خدا نیست مگر در معجزات. ثانیاً تدبیر امور تکوینی منحصر بخدا است و مدبّریّت بشر قانونی و تشریعی است.

درص ۲۲۴ می‌گوید: مقصود از جملۀ: «لا يحيي الموتی إلّا هو»نفی احیای استقلالی است، می‌گوئیم شما استقلالی و غیر استقلالی را از کجای این دعا درآوردید از این جمله استقلالی و غیر آن استفاده نمی‌شود.

در ص ۲۲۷ می‌گوید دعای حضرت سجّاد در روز دوشنبه سندش ضعیف است باید گفت چگونه هرچه عیّاشی و صفّار و قمّی گفته‌اند چون غلوّ است، سندش قوی است امّا اگر حضرت سجّاد بگوید ضعیف است چرا برای تعصّب ما می‌خواهیم ایشان را به بهشت بکشانیم ولی ایشان سعی دارند که به دوزخ بروند و حاضر برای اثبات شریک و شرک افعال به خدا، کلام امام خود را نپذیرند. خدای‌تعالی در سورۀ غافر (مؤمن) آیۀ ۱۲ فرموده:

﴿إِذَا دُعِيَ ٱللَّهُ وَحۡدَهُۥ كَفَرۡتُمۡ وَإِن يُشۡرَكۡ بِهِۦ تُؤۡمِنُواْۚ فَٱلۡحُكۡمُ لِلَّهِ ٱلۡعَلِيِّ ٱلۡكَبِيرِ١٢[غافر: ۱۲]

در ص ۲۲۶ تا ص ۲۲۹ سعی کرده که ثابت کند امام و رسول خالق و رازقند، باید گفت خوشا و یا بدا بحال ملّت ما که چنین نویسندگانی دارند و عجیب این است که در ص ۲۳۰ قول خود را ردّ کرده و گوید رسول خداصفرمود به سبب یعنی ببرکت ما خدا روزی می‌دهد متوجّه نشده که با سخن قبلی او تنافی دارد و کلمۀ بنا، بنا را مکرّر کرده و نمی‌داند که بنا یعنی به برکت ما خدا فاعل آن کارها است نه خود ما، اگر چه اصلاً این جملات بکلّی مجعول است.

در ص ۲۳۱ روایت صدوق از امام صادق را که فرموده: «في الرّبوبية العظمي والإلهية الكبری لا يكوّن الشّيء لا من شيء إلّا الله ولا ينقل الشّيء إلی جوهر آخر إلّا الله ولا ينقل الشّيء من الوجود إلی العدم إلّا الله»، را ضعیف السّند شمرده، دقّت فرمائید چون این جملات صریح است در توحید و نفی شرک از خدا در تکوین که فرموده مکوّن و موجد چیزی از نیستی نیست جز خدا و تغییر جوهر نمی‌دهد جز خدا و وجود را معدوم نمی‌کند جز خدا و با محکمات قرآن موافق است و این جملات باطل می‌کند ولایت تکوینی غیر خدا را وتمام بافته‌های آقای نم را از بین می‌برد به این جهت ردّ کرده، امّا هر روایتی که بوی شرک و غلوّ می‌دهد تجلیل می‌کند مثلاً از جابربن یزید غالی و مؤلّف بصائر الدّرجات که مرد عوام روی‌گر بوده و هر روایتی را بدون تأمّل و تمیز جمع کرده چقدر تعریف می‌کند و ثقۀ جلیل می‌گوید و از این روایت که توحید خالص را بیان کرده و اغراض دارد چرا؟ زیرا توحید به مشام مشرک خوش نمی‌آید، حقیقت این است که فهمیده این حدیث بافته‌های او را پاره کرده است.

در ص ۲۳۲ می‌گوید معنی «لاينقل الشّيء من جوهريته إلي جوهر»آخر این است که چیزی را از حقیقت آن به حقیقت دیگر نقل ندهد جز خدا، باید گفت مقصود ما نیز همین است پس آن روایاتی که شما کلوخ‌چین کردید که امام سنگ را طلا کرد و پرده را شیر درّنده نمود منافات با این فرمایش امام دارد، پس شما باید اقرار کنید از این قبیل روایت و صدها آیات قرآن استفاده می‌شود که تغییر جواهر و معجزات فقط کار خدا است نه کار رسول و نه کار امام. آقای نم به جملۀ: «لا ينقل الشّيء من الوجود إلي العدم إلّا الله»اشکال کرده که شبیه به کلمات فلاسفه است چون نتوانسته ایرادی کند این سخن را از عناد گفته و معلوم می‌شود این سخنان فلاسفه بی‌اطّلاع است زیرا فلاسفه نقل وجود به عدم را و اعادۀ معدوم را و ایجاد از عدم را قبول ندارند پس این کلام امام ضدّ فلاسفه است نه شبیه به سخن ایشان، آقای نم این کار را دربارۀ خدا شکّ دارد امّا چون می‌خواهد امام را بالا برد در همان صفحه می‌گوید اگر مراد موجود باشد ممکن است.

انسان به قدرتی که خدا به او داده موجود را فانی کند، ما می‌گوئیم چگونه انسان به قدرت خدا بتواند چیزی را فانی کند امّا خدا خودش نمی‌تواند، اف بر این فهم: ﴿ذَٰلِكُم بِأَنَّهُۥٓ إِذَا دُعِيَ ٱللَّهُ وَحۡدَهُۥ كَفَرۡتُمۡ وَإِن يُشۡرَكۡ بِهِۦ تُؤۡمِنُواْۚ [غافر: ۱۲]

از ص ۲۳۲ تا ۲۳۶ بخود پیچیده که روایاتیکه در کفر غلات است چه بکند زیرا با عقائد او نمی‌سازد گاهی تقلید از همدانی کرده و گاهی نقل قول مجلسی و گاهی از دیگران و خود متوجّه نشده که عقائد تقلیدی نیست و کسیکه در عقائد مقلّد غیر است نباید کتاب بنویسد، و آبروی خود را ببرد خوب بود اقلّا می‌رفت کتاب لغت نگاه می‌کرد تا معنی غلوّ را بداند غلوّ یعنی تجاوز از حدّ پس هر کس امام را از وظائفی که قرآن برای او تعیین کرده تجاوز دهد غلو کرده، خود حضرت أمیر÷در خطبۀ ۱۰۴ نهج‌البلاغه و طائف و مناصب و کار خود را تعیین کرده چنان‌که در سابق ذکر کردیم دیگر کسی حقّ ندارد کاسه گرم‌تر از‌اش باشد و برای امام مناصب خدائی نعوذ بالله تعیین کند. باید به این آقایان گفت اگر شما شیعه می‌باشید گفتۀ حضرت امیر را بپذیرند و از خود نبافید. مثلاً در ص ۵۲ گوید اقتدار ائمه از تمام انبیاء و مرسلین بیشتر است. در ص ۲۷۵ گوئد أئمّه افضل از پیغمبرانند. و در ص ۵۳ برخلاف این‌ها گوید امام أفضل اوصیاء است، و در ص ۲۴۱ ضدّ همۀ این‌ها گویند کسیکه برای أئمّه مقام نبوّت ادّعا کند اهل غلوّ و نجس است معلوم می‌شد آقای نم در عقیده یا متلوّن است و یا اصلاً عقیده‌ای ندارد و این کتاب را برای جلب و خرکردن عوام نوشته، ولی باید بداند عوام خود بخود سواری می‌دهد و زحمت بی جا کشیده.

در ص ۲۵۴ تصدیق کرده که طبق دعای عرفه به امام حسین÷امور خودش حتّی انتقال به دنیا واگذار نشده چه برسد بامور دیگران، ولی باز دبّه آورده و گوید این منافات ندارد با مقامات کامله که خدا به بعضی از افراد داده، ما می‌گوئیم بحث در مقامات نبود بحث در این بود که امور تکوینی به امام واگذار نشده به اقرار خود امام شما اگر عناد ندارید قبول کنید.

در ص ۲۵۵ می‌گوید با اینکه بندگان خاصّ یعنی أئمّه عالم به تمام مقدّرات خود و دیگران هستند و می‌توانند رفع آن نمایند مع ذلک از مقدّرات فرار نمی‌کنند و از خدا تغییر مقدّرات را می‌خواهند. ما جواب می‌دهیم پس فائدۀ علم و قدرت ایشان چیست؟ مثلاً اگر امام زیر دیواری شکسته نشسته و می‌داند که مقدّر شده در این ساعت خراب شود او برنمی‌خیزد و از سقوط دیوار نمی‌گریزد و همان‌جا می‌نشیند تا دیوار بر سر او خراب شود و فقط دفع آن را از خدا می‌خواهد آیا چنین امامی عاقل است یا خیر؟ آیا پیروی عقل بر امام لازم است یا خیر؟ اگر امام می‌داند که در این غذا سمّ است و می‌تواند نخورد و با اینکه می‌داند سمّ کشنده است باز از خودکشی خود‌داری نمی‌کند و می‌خورد و دفع آن را از خدا می‌خواهد آیا این امام مقتدای مردم می‌شود یا خیر؟ ما نمی‌دانیم مقصود آقای نم از نوشتن این هذیانات چیست؟

در همان صفحه قبول کرده که رسول و امام باید بگویند لا حول و لا قوّه إلّا بالله، و بحول الله و قوّته أقوم و أقعد، ولی از قبول اینکه همۀ مردم باید چنین بگویند و حول و قوّۀ خود را از خدا بدانند نه از امام، خودداری کرده و می‌گوید نزد کسانکه به معارف قرآن و عترت آشنا هستند واضح است که خدا افرادی را برگزدیده و همۀ خلائق را مسخّر ایشان کرده. حال ما از این آقای نم می‌پرسیم این خلائق باید «بحول الله وقوّته»بگویند یا «بحبل الأئمّه وقوّتهم؟»اینجا که رسیده طفره می‌رود و خود را آشنا به معارف قرآن می‌داند با اینکه بکلّی از معارف قرآن بی‌خبر است زیرا اگر به معارف قرآن آشنا بود اقرار می‌کرد که همه باید بحول الله و قوّته بگویند و بحول الإمام و قوّه الإمام کفر و شرکست. عجب اینکه یک آخوند قوچانی به نام شیخ غین‌علی و یا نام دیگری که فعلاً یادم نیست می‌گفت من بحول الإمام وقوّته کار حمّام (جماع) می‌کنم و حمّام می‌روم، این آخوند بی‌حیا و نفهم مدّتی به قول خودش رفته نجف درس خوانده ولی توحید و شرک را تمیز نداده است و اکنون کلّ بر جامعه می‌باشد.

آقای نم در ص ۲۷۵ می‌گوید همانطوریکه ما در خیال خود هرچه بخواهیم ایجاد می‌کنیم رسول و امام هرچه بخواهند در عالم محسوسات و خارج ایجاد می‌شود. این آقا در اینجا وارد معقولات شده و خراب‌تر کرده، ما می‌گوئیم اما ایجاد از عدم می‌کند و یا از موادّ قبلی، اگر بگوید از عدم، می‌گوئیم شما در ص ۲۳۱ و ۲۴۸ تصدیق کردید که کسی از عدم نمی‌تواند ایجاد کند جز خدا، مگر اینجا از قول خود برگشته‌ای، و اگر بگوید از موادّ قبلی می‌گوئیم این تکوین نیست و صنعت است پس ولایت تکوینی ندارد.

در ص ۲۶۲ اشکال کرده که اخبار نفی تفویض خلق و رزق پنج عدد بیشتر نیست، ولی خودش در ص ۲۸۵ و ۲۵۹ سی و یک عدد نقل کرده، ما می‌گوئیم اگر یک خبر هم باشد کافی است زیرا موافق قرآن و عقل است، شما را بخدا لجاج و عناد را بنگرید.

در ص ۲۶۲ معجزات را دو قسم کرده می‌گوید یک قسم بود که از خدا می‌خواستند و خدا ایجاد می‌کرد، و قسم دوّم این بود که بدون دعا خودشان قدرت ندارد و بر ضدّ قرآن و برخلاف قول خدا اجتهاد کرده‌ای و اجتهاد مقابل نصّ باطل است زیرا خدا مکرّر می‌فرماید ای رسول ما تو نمی‌توانی معجزه بیاوری: ﴿إِنَّمَا ٱلۡأٓيَٰتُ عِندَ ٱللَّهِو حضرت رضا چنان‌که گذشت فرمود معجزات کار امام نبود.

در ص ۲۶۵ می‌گوید چون بصریح قرآن و روایات صحیحه نسبت خلق به عیسی÷و ملائکه صحیح باشد این موضوع نسبت به ملک و بشر فرقی ندارد اگر چه در نظر اشخاص دور از حقائق فریاد واکفرا بلند می‌شود. جواب این است که نسبت خلق به عیسی÷«خلق من شيء»است نه خلق از عدم. و آن صنعت است و امّا خلق از عدم منحصر به خدا است. و امّا ملک را نمی‌توان قیاس کرد با بشر زیرا ملک مامور از طرف پروردگار است ولی بشر فاعل مختار و مستقلّ است اگر آقای نم درک نکند ما تقصیر نداریم.

در ص ۲۶۹ برای اینکه ثابت کند پیغمبر و امام متحیّز و دارای مکان نیست و در آن واحد همه جا هست دلیل آورده که چون مخزن اسرار و علوم پروردگارند هر جا بخواهند سیر می‌کنند. خوانندۀ عزیز تو را به خدا قسم دقّت کن کسیکه این قدر عوام است که نمی‌داند سیر کردن روح دلیل بر تحیّز و مکان واحد داشتن است زیرا چون همه‌جا نیست سیر می‌کند از جائی به جائی می‌رود و در جائی که نبوده می‌رود و اگر همه جا بود دیگر رفتن لازم نبود و این دلیل بر صحت کلام ما و یا بطلان اوهام خودش می‌باشد. به اضافه علوم الهی مخزن ندارد علم خدا محدود نیست و عین ذات او است خدا در قرآن فرموده: ﴿قُل لَّآ أَقُولُ لَكُمۡ عِندِي خَزَآئِنُ ٱللَّهِ.

در ص ۲۷۱ می‌گوید «باب الله وسبيل الله أئمه»می‌باشند و هر کس هرچه می‌خواهد از این راه و از این باب بیابد. باید گفت خدا مانند شاه و وزیر در و دربان ندارد. این احمقان خیال کرده‌اند خدا جائی است و در و دربان گذاشته و هر کس بخواهد برود نزد او باید از در وارد شود و دربان را ببنید اینان نه به دنبال عقل رفته‌اند و نه از کلام امام خود خبر دارند. حضرت امیر فرموده خدا در و دربان ندارد اینان می‌گویند خیر حضرت عبّاس باب و در خدا است موسی‌بن جعفر÷باب الله است.

در ص ۲۷۱ گوید عبدالله کاهلی دعائی خواند و از شرّ شیر نجات یافت یعنی از خدا خواست و خدا او را اجابت کرد و چون نزد امام رفت و قضیّه را نقل کرد، امام فرمود: «أنا والله صرّفته عنكما»، یعنی بخدا قسم من شیر را از شما دفع کردم، کسی نیست به این شیعۀ دو آتشه بگوید راوی از خدا خواسته و خدا دعای او را اجابت کرده، پس از آن امام گفته من شیر را دفع کردم مگر امام خدا بود به اضافه چرا امام قسم می‌خورد.

در ص ۲۷۲ می‌گوید چون شیطان می‌خواست توحید به خرج دهد ملعون ومطرود شد، مقصود آقای نم این است که مردم باید مشرک شوند تا مطرود نشوند و مقرّب درگاه خدا گردند. جواب این است که شیطان اظهار توحید نکرد بلکه اظهار تکبّر کرد خدا فرموده: ﴿أَبَىٰ وَٱسۡتَكۡبَرَ وَكَانَ مِنَ ٱلۡكَٰفِرِينَ ٣٤[البقرة: ۳۴] و نه فرموده: «و كان من الموحدّين».

در ص ۲۷۳ می‌نویسد أئمۀ فرموده‌اند ما را مخلوق بدانید و هرچه می‌خواهید بگوئید، آقای نم اینجا مطلب را دل‌بخواهی کرده مگر دین دلبخواه مردم است که هر کس می‌خواهد بگوید. و در این جا بی‌بند و باری و غلوّ و دروغ‌های مدّاحان و غلات

وشیخیّه همه را تجویز کرده، فقط ما حق نداریم چیزی بگوئیم مبادا مردم بیدار شوند. ما می‌ترسیم مگر ما أئمّه را مخلوق نمی‌دانیم پس ما هم طبق این حدیث باید هرچه می‌خواهیم بگوئیم پس شما چرا اشکال می‌کنید. پس ما که ائمۀ را مخلوق می‌دانیم هرچه دل ما خواست می‌گوئیم کسی حق ندارد اشکال کند.

در ص ۲۷۸ جهل خود را ظاهر کرده می‌گوید امام واحد که دارای مکان است چه اشکال است که لا مکان در آن واحد باشد.

جواب آنست که چون عقل نشد محالات عقلیّه تجویز می‌شود واقعاً امروزه مردم منکر خدا هستند ولی در مقابل، این آخوندها به فکر این هستند که آیا امام مکان واحد دارد یا خیر و باز می‌گوید اینکه می‌گویند حضرت امیر در یک شب در چهل مکان بوده تا صبح پس اگر حدیثی نباشد یعنی دروغ باشد تکذیب آن جائز نیست. ما می‌گوئیم آنکه دروغی محالی را تجویز کند نباید با او گفتگو کرد، کسیکه اقرار کرده تشبیه خالق به مخلوق جائز نیست و کفر است با این حال برای اثبات خرافات خود که علی÷می‌تواند هزار علی مانند خود را خلق کند و به هر صورتی درآید در صفحۀ ۳۰۲ خدا را تشبیه کرده بکارخانۀ برق که کنتری به آن متّصل کنند و از آن کنتر صدها لامپ در یکزمان روشن کنند و می‌گویند علی÷مانند کنتری است که می‌تواند صدها علی÷را مانند خودش ایجاد کند چون متّصل به خدا شده. جواب این است که اوّلاً کنتر لامپ‌ها را روشن نمی‌کنید. ثانیاً لامپ‌ها مانند کنتر نیستند، و کنتر خودش لامپها را ایجاد نمی‌کند. ثالثاً کارخانۀ برق محدود است و می‌شود به آن وصل کرد و به خدا نمی‌توان وصل کرد نعوذ بالله و کسی به خدا متّصل نمی‌شود نعوذ بالله، رابعاً کارخانۀ برق دور و نزدیک دارد ولی خدا دور نیست. خامساً کارخانه و کنتر و لامپ هر سه ممکن الوجودند و از جنس ممکن می‌باشند و در یکدیگر تأثیر دارند، امّا خدا و خلق از یک جنس نیستند و این تشبیه شما از هر کفر و شرکی بدتر است که خدا را قیاس به خلق کرده‌ای کسیکه خدا را نشناخته کتاب نوشتن او برای امام کار لغوی است و امام او راضی نیست.

در ص ۳۰۸ در جواب اینکه اگر رسول و امام بر هر چیزی ولایت دارند چرا دفع شرّ از خود نکرده‌اند می‌گوید خدا که قادر و تواناست چرا دفع شرّ از خود نکرده، باید گفت ای بی‌شعور به خدا شرّی نمی‌رسد تا از خود دفع کند خدا دافع‌الشر از مخلوق است.

در ص ۳۱۰ گوید: لازمۀ استدلال به جملۀ «اغفر لمن لا يملك إلّا الدّعاء»این است که بگوید پیغمبر و امام هیچ چیز از مال دنیا را مالک نیست. جواب این است که این جمله را علی÷فرموده، معلوم می‌شود شما به امام خود هم اشکال دارید. ثانیاً امام و رسول مالک تکوینی چیزی نبوده‌اند و اگر مالک چیزی شدند به ملک اعتباری قانونی تشریعی است مانند سایر مردم یعنی ملکی برای خود از عدم ایجاد نکردند.

در ص ۳۱۵ می‌گوید آیا خدا برای ضبط اعمال بندگان کافی است یا خیر اگر کافی است پس مأموریت فرشته برای ضبط اعمال لغو و بیهوده است. جواب آنست که خدا برای هر کاری کافی است ولی چون «أبي الله أن يجري الأمور إلّا بأسبابها »ملائکه اسباب ضبط اعمالند، ولی برای شما نتیجه ندارد زیرا شما می‌خواهید امام و رسول مانند فرشته سرپرست جهان باشند امّا نمی‌دانید که رسول و امام مختارند و مانند فرشته نیستند، فرشته اگر کاری کند شریک خدا نمی‌شود ولی دخالت امام در جهان شرک در افعال حقّ می‌باشد.

در ص ۳۱۹ در جواب اینکه یا اباالفضل و یا موسی بن جعفر حاجت مرا بده جائز است یا خیر، ده صفحه بهم بافته و تعاون عرفی و خطابات عرفیّه را مانند دعا که عبادت شرعی است شمرده که جواب این‌ها را سابقاً داده‌ایم. مختصر اینکه بین خالق و مخلوق در دعا واسطه نیست که صدای بشر را بگیرد و به خدا برساند یعنی خدا خود سمیع‌الدّعاء است ودر و دربان قرار نداده امّا چه باید کرد مردم عقل خود را کرایه داده‌اند بیک عدّه شیّاد بی‌سواد، نقل شده که حضرت امیر÷در مقام درد دل به اصحاب خود نوشت «منيت بأطوع النّاس عايشه بنت ابي بكر وبأشجع ‌النّاس الزّير وبأخصم النّاس طلحه». یعنی من مبتلا شده‌ام به سه کس که این سه مانع پیشرفت کار و باعث بدبینی مردم شده‌اند و آن سه یکی عایشه دختر ابی‌بکر است که مردم از او اطاعت بهتری دارند و دوّم زبیر است که شجاع‌ترین مردم است. سوّم طلحه که دشمن‌ترین مردم است با من. در زمان ما ما مبتلا شده‌ایم به سه دسته که موجب بدبینی مردم بما و باعث واژگون کردن اسلامند: اوّل مراجع تقلید مانند سیّد هادی میلانی که شیخی مسلک و مورد اطاعت مردم می‌باشند. دوم گویندگان و روضه‌خوانان که بی‌باک و دکّانداراند و انسان را هو می‌کنند. سوّم عوام خرافی پول‌دار بی‌خبر از قرآن که ابزرار دست دو دستۀ اوّل می‌باشند و هر کس بخواهد حقائق اسلام را بیان کند این سه دسته باتّفاق او را می‌گویند و از نشر حقائق مانع می‌شوند. در زمان ما شریح مسلکان فتوا دادند علیه ما و علیه قرآن و دستۀ دوّم و سوّم با آنان هم‌صدا شدندو حقّ را کتمان و ما را موهون کردند نه برای بحث حاضرند و نه از لج‌بازی دست برمی‌دارند.