جواب بقیّ گفتار آقای نم
در ص ۱۸۰ مینویسد طبرسی گفته آیۀ: ﴿لَيۡسَ لَكَ مِنَ ٱلۡأَمۡرِ﴾[آلعمران: ۱۲۸] دلالت دارد که امور مربوطۀ به یاری و ظفر و قبول توبه و عذاب فقط در اختیار پروردگار است، جواب گوئیم این بیان طبرسی از عترت نرسیده و خود شما گفتهاید هرچه از عترت نرسیده گمراهی است پس این معنی را چرا قبول و چرا آوردهاید، به اضافه همان معنی که ما نوشتهایم آن را نیز طبرسی در تفسیرش گفته چرا آن را مردود میدانید و این را مقبول. در ص ۱۸۰ میگوید لام: ﴿لَيۡسَ لَكَ مِنَ ٱلۡأَمۡرِ﴾شاید برای ملکیّت باشد، ما میگوئیم این معنی هم خلاف ظاهر است و هم از عترت نرسیده به عقیدۀ خودتان چرا شما بقول و عقیدۀ خود عمل نکردید و تفسیر به رأی کردید: ﴿كَبُرَ مَقۡتًا عِندَ ٱللَّهِ أَن تَقُولُواْ مَا لَا تَفۡعَلُونَ ٣﴾[الصف: ۳]
در ص ۱۸۳ و ۱۸۴ میگوید اگر معنی: ﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٞ﴾این باشد که نیست محمّد مگر رسول و نفی عناوین دیگر باشد لازم میآید که محمّدصخاتم النّبیّن و رحمة للعالمین و سایر مناصب را نداشته باشد. جواب این است که شما رسول الله و رسالت را ندانستهاید، آقای عزیز در رسالت محمّدصقرآن است و تمام مناصب رسول خوا در آن ذکر شده هم خاتم النبیین و هم رحمة للعالمین و هم بشیر و هم نذیر و هم أمّی و هم علی خلق عظیم و غیر اینها، پس رسالت او به معنی نفی مناصب دیگر نیست عجب است که شما ندانستهاید که چوند صد آمد نود هم جوف او است. به اضافه ما تقصیر نداریم، خدا فرموده: و ما محمّد إلّا رسول، اگر ایرادی دارید به خدا ایراد نمائید. در ص ۱۷۷ تا ۱۸۱ دربارۀ ما مینویسد ما در ترجمۀ آیۀ: ﴿لَيۡسَ لَكَ مِنَ ٱلۡأَمۡرِ﴾اشتباه کرده، ولی خود آقای نم در همان صفحات متحیّر مانده و چند معنی غیر قطعی کرده و روایات ضدّ و نقیض آورده، یکدفعه میگوید مقصود از این نصب خلافت است که نفی شده جای دیگر گوید ظفر و غلبه است در صورتیکه معنی دوم از عترت نرسیده و به قول او نقل باطل است و عجب این است که معنی دوم از عترت نرسیده و به قول او نقل باطل است و عجب این است معنی اول را از جابر جعفی نقل کرده که علمای رجال او را غلات شمردهاند و فتاوی علما بر نجاست غلات است، أمّا آقای نم آن را برای عناد و کوبیدن ما قبول دارد.
در ص ۱۸۸ و ۱۹۲ میگوید معنی: ﴿لَآ أَمۡلِكُ لَكُمۡ ضَرّٗا﴾چنین است که من بذات خود و از نزد خود مالک ضرر و نفعی نیستم و بدون تعلیم پروردگار چیزی نمیدانم، ما از ایشان میپرسیم شما ذات خود و از نزد خود از کجای آیه درآوردید و چرا این معنی که از عترت نرسیده به هم بافتید. آیا مگر نمیدانی: «من فسّر القران برأيه، فليتبوّأ مقعده من النّار»یعنی هر کس قرآن را تفسیر به رأی نماید جایگاه خود را از آتش برگزیند و آماده سازد. ثانیاً چرا ﴿لَآ أَمۡلِكُ﴾را به معنی «لا أدري»گرفتید، و چیزی را نمیدانم را از کجای آیه بیرون آوردید. معلوم میشود شما به عقیدۀ خودتان هم پابند نیستید.
در ص ۱۸۸ میگوید: رسول خداصو دیگران مالک ضرر برای خود هستند و مثال زده که استعمال آب برای ضرر بدن حرام است، باید گفت ای مردم تعجّب کنید آقای نم دلیل بر ردّ خودش آورده، پس چیزیکه خدای تعالی حرام کرده و نهی نموده دلیل بر این است رسول خداصمالک حقّ استعمال آن نیست. ثانیاً حقّ ضرر زدن بخود و دیگران حکمی است شرعی و ربطی به ولایت ندارد. این آقا هرچه هذیان است به نام اثبات ولایت به غالب زده است.
در ص ۱۹۲ میگوید: ﴿إِنۡ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَىٰٓ﴾را که ضمن آیۀ ما أدری است چون ذکر نکرده دلیل بر جرم است، در جواب میگوئیم أوّلاً این جمله بود و نبودش در ترجمۀ آیۀ ما قبل اثری ندارد ترجمۀ ما قبل که عوض نمیشود با ذکر این جمله و شما خودتان نیز در بسیاری از جاها تمام آیه را نیاوردی از جمله آیۀ: ﴿وَكُلَّ شَيۡءٍ أَحۡصَيۡنَٰهُ فِيٓ إِمَامٖ مُّبِينٖ ١٢﴾[یس: ۱۲] که جملۀ قبل از آن را نیاوردهاید پس شما مجرمید که میگوئید ولی خود عمل نمیکنید.
در ص ۱۹۴ میگوید چگونه عاقل به این کلمۀ قرآن: ﴿مَا يُفۡعَلُ بِي وَلَا بِكُمۡۖ ﴾ایمان بیاورد و به آیات دیگر توجّه نکند؟ جواب این است که خیلی خوب شما مختارید ایمان نیاورید ولی ما میگوئیم هم به این آیه باید ایمان داشت و هم به آیات دیگر هم ایمان و هم توجه.
در ص ۱۹۵ میگوید: ﴿أَنَّمَا عَلَىٰ رَسُولِنَا ٱلۡبَلَٰغُ ٱلۡمُبِينُ ٩٢﴾[المائدة: ۹۲] نگفته بلاغ چه چیز است شاید عام باشد جواب این است که بلاغ و ابلاغ در لغت به معنی ایصال و رساندن قول است نه رساندن کشک و پشم و پنیر و سایر فیوضات خیالی و در اینجا مقصود رساندن آیات قرآن است و قرآن هم تماماً لفظ است.
خوانندۀ عزیز بدان که آقای نم داناتر از همۀ کسانی است که بر ما ردّ نوشتهاند با این حال این همه مزخرفات و خرافات و ایرادهای بیجا ذکر کرده است که ما ناچار شدهایم سخنهای مفت و لاطائلات او را جواب دهیم و امّا سایر کسانیکه بر ما ردّ نوشتهاند از این آقا عوامترند و حوصلۀ جواب آنان را نداریم، این را باب نمونه آوردیم تا خواننده قضاوت کند ما گرفتار چه کسانی هستیم؟
در ص ۱۹۶ میگوید: چون ملائکه حفظه و حضرت یوسف حفیظ و نگهبان بودهاند پس رسول وامام ما نیز حفیظ و نگهبان مردمند. جواب این است که اوّلاً خدا نفی کرده حافظ و حفیظ بودن غیر خود را و تقصیر ما نیست، خدا فرموده: ﴿وَمَا جَعَلۡنَٰكَ عَلَيۡهِمۡ حَفِيظٗاۖ﴾[الأنعام: ۱۰۷]، اگر اشکالی دارید به خدا اعتراض کنید. ثانیاً بگوئید حضرت یوسف حافظ تکوینی است یا حافظ اموال مردم بوده به قانون شرع، اگر بگوئی حضرت حافظ تکوینی است، میگوئیم مگر جهان چه قدر حافظ تکوینی لازم دارد، واقعاً انسان خجالت میکشد که کسی بفهمد یک آخوند اسلامی این قدر خرافی است و چنین افکار پستی دارد. ایشان میگوید معنی آیۀ و: ﴿وَمَا جَعَلۡنَٰكَ عَلَيۡهِمۡ حَفِيظٗاۖ﴾[الأنعام: ۱۰۷]، این است که تو حافظ هستی و اگر حفظ چیزی کنی به قوّت و قدرت خدا است. شما تعجّب کنید آیه نفی کرده و این آقا میخواهد اثبات کند. ما میگوئیم این ترجمه و تفسیر را از کجا آوردی؟ به اضاله مقصود ما این است که حافظ تکوینی جهان فقط خدا است، حال شما میگوئید خیر تمام انبیاء و اوصیاء و ملائکه همه حافظ جهانند. دلیل شما چیست و آیا شرکت سهامی است، آقای نم در اینجا استشهاد کرده به مالکیّت خدا ومالکیّت مخلوق، ما میگوئیم مثلاً مشهدی حسن که مالک خانۀ خود است مانند خدا مالک تکوینی است یا مالک تشریعی، اگر مالکش تشریعی است پس مربوط به مالک تکوینی نیست. این آقا تمام آیات قرآن را به میل خود معنی میکند و تفسیر به رأی میکند و در حقیقت با کتاب خدا بازی میکند و همۀ اینها برای حفظ خرافات مذهبی و کوبیدن مال است.