قصهای برای مح تا برای منبرش حفظ کند
روزی یکی از افراد لرهای بختیاری آمد اصفهان برای فروختن کشک و پشم و پنیر روغن خود، چون همه را فروخت از در مسجدی عبور کرد دید یکی بالای منبر نشسته گاهی مردم را میخنداند و گاهی میگریاند، و خوب مردم را سرگرم کرده، پرسید این کیست و چه میگوید؟ گفتند این روضهخوان است، این مرد لر به خود گفت من که پول دارم خوبست یک روضهخوانی ببریم در قریۀ خودمان، سر ما را گرم کند آمد نزد قصّابی که رفیقش بود و گفت هالو اگر ما بخواهیم یک روضهخوان ببریم لرستان چند باید بدهیم، قصاب دید این بیچاره خیلی هالو است، گفت دویست تومان بده من روضهخوان برایت تهیّه کنم، فردا بتو تحویل دهم، هالو دویست تومان داد و رفت روز دیگر آمد، مرد قصّاب هم یک کوزه تهیّه کرده بود و چند عدد زنبور سرخ شکمگنده میان کوزه کرد و در آن را بست، چون هالو آمد گفت ای هالو روضهخوان تهیّه کردهام ولی این روضهخوان شرط کرده که من روضه نمیخوانم مگر در حمّام، اگر مجلسی در حمّام قریه تهیّه کنی، این روضهخوان چنان بخواند که مجلس را گرم و از جا بکند، و از همه گریه و ناله بگیرد، ای هالو باید چون لرستان رفتی مردم را خبر کنی میان حمّام جمع شوند سپس در کوزه را باز کنی روضهخوان بیرون آید و بخواند، لر بیچاره پذیرفت و کوزه را گرفت و رفت اهل قریه را خبر کرد که روضهخوان آمده و میخواهد بخواند همه در حمّام جمع شوید. مردم همه آمدند و لباسها را کندند و میان حمّام نشستند به انتظار روضهخوان، لر صاحب کوزه آمد میان حمّام و درب کوزه را باز کرد، زنبورها بیرون ریختند و با نیش بجان مردم افتادند و چنان مجلس را از جا کندند و ناله مردم را بلند کردند که مردم از ذوق و یا بگو از ترس فرار کردند و از حمّام بیرون زدند رو بفرار، در این بین یکی از لرها رسید و به رفیقش گفت هالو حسن را ندیدی، گفت دیدم فرار میکرد و یک روضهخوان هم به پشتش چسبیده بود. أمّا آن زنبور مانند آقای مح نیش میزد یا نمیزد نمیدانم. مقصود ما از این قصّه آقایان وعّاظ که به قرآن عالمند نمیباشد بلکه مقصود همان روضهخوانهائی است که در منبر ضدّ قرآن و معارف آن میبافند و ندانسته اسلام را واژگون کرده و خرافی نشان دادهاند. و ایشان از عقرب و زنبور بدترند و اینان دکّان دینی باز کرده و دشمن امام و از ناصبی بدترند. بهر حال مردم ایران باید از خواب بیدار شوند و به زنبورهای اجتماع سواری ندهند.
آقای مح در ص ۱۶۰ مینویسد امام میباید از علم خود صرفنظر کند و تمام دانستهها را ندانسته انگارد، باید در جواب او گفت این چه توهینی به امام بستهای؟ آیا ممکن است سلطان قانونی بگذارد و به وزراء و درباریان خود بگوید شما که قانونها را بهتر میدانید باید به علم خود عمل نکنید و قانونشکنی کنید، اگر چنین نسبتهائی را به سلطانی ببندی، تو را زنجیر میکند، آیا کسیکه بخدا و رسول و امام نسبتی دهد نباید زنجیر شود؟ این آقایان معتقدند که امام مأمور است به عقل و قرآن تبعیّت نکند و بر ضدّ آن رفتار نماید. پس اگر گفتیم اینان امام را مخالف قرآن و مکذّب آن میدانند تعجّب نکنید. آقای مح در ص ۱۶۱ مثالی زده که زن بچّه مرده را به خنده میآورد و میگوید سلطانی سفیری میفرستد به مملکت دشمن و میگوید هر کار خرابی کردند تو آن را ندیده بگیر تا زمانیکه مدرک کتبی بدست آوری با آنکه دانائی باید از دانش خود چشمپوشی کنی تا از طریق حواس به اقداما او آگاهی یابی، و ترتیب اثردهی، و این مثل را برای معاویهسو امام حسنسآورده که امام زهر خورد برای آنکه مدرکی از معاویهسبدست آورد. جواب این هذیانات این است که آیا معاویهستا قبل از رهر خوردن امام حسن مدرکی از او نبود، آیا آن همه کشتار در صفّین چه بوده آیا از قلت عام بسر بن ارطاه تمام حجاز را بأمر معاویهسچه بود؟ آیا زیر پا گذاشتن صلحنامۀ امام حسن چه بود؟ آیا گشتن محمدبن ابیبکر و سایر اهل مصر چه بود؟ آیا این همه جنایت علنی مدرک نمیشود و فقط زهر خوردن مخفی امام حسن مدرک کتبی برای قتل امام حسن دارد یا خیر، آیا اگر این مثل آقای مح صحیح است خدا چرا برسول خود فرمان نداد که در مکّه بمان و فرار مکن و بگذار مشکرین تو را بکشند تا مدرک کتبی شود ومن که خدا هستم پدر ایشان را درآورم.