دنیای سحر و شعبده بازی

فهرست کتاب

۱- سحر حقیقی و انواع آن

۱- سحر حقیقی و انواع آن

سحر حقیقی، سحری است که حقیقتی در خارج داشته باشد. در فصل پیش از ابن خلدون نقل کردیم که سحر حقیقی بر دو نوع است:

۱- سحری که تنها با همّت و بدون ابزار و یاریگر تاثیر می‎گذارد و این همان است که فلاسفه سحر می‎نامند.

۲- سحری که جادوگر در آن بوسیله‎ی یاریگر از قبیل ترکیب و خاصیت افلاک یا عناصر یا خواص عددی در غیر خود تاثیر می‎گذارد و این را طلسم می‎نامند و از نوع اول ضعیف‎تر است. [۱۰۸]

[۱۰۸] ابن خلدون، المقدمه (٩۲۶)

سحری که با همّت وتلاش جادوگر تاثیر می‎گذارد

نوع اول سحر حقیقی، سحری است که جادوگر در آن بدون کمک گرفتن از چیز دیگری در غیرخود تاثیر می‎گذارد.

این نوع سحر، علم پنهانی است که مبتنی بر گفتار و اعمالی است که وقتی جادوگر انجام می‌دهد با قدرت خداوند در دیگران تاثیر می‎گذارند. پیشرفت‎های علوم جدید وجود چنین سحری را (به ذهن) نزدیک می‎کند. علم نیروهای پنهانی را کشف کرده است که می‎تواند (چیزهای زیادی را) ویران و نابود کند مانند اشعه.

علم شاید پا را فراتر نهد. همین مطلب را می‎توان در مورد اشخاصی گفت که از نیروهای ویژه‎ای برخوردارند و می‎توانند با خواندن کلماتی دیگران را بکشند.

و این همان چیزی است که چشم زدن نامیده می‎شود و شرح آن گذشت.

جادوگرانی که این نوع سحر را انجام می‎دهند گروهی از بندگان ستارگان هستند- همانطور که شهرستانی می‎گوید- که از جمله‎ی آن‎ها برهمائیان هستند که به «اصحاب فکر» معروف هستند. فکر نزد آنان مرحله‎ی متوسطی بین محسوسات و معقولات است که صورت معقولات و محسوسات بر آن وارد می‌شود. بنابراین فکر محل ورود این دو علم از جانب جهانیان است.

این جادوگران برای انجام دادن سحر خود تلاش‎های زیادی را انجام می‎دهند تا اگر فکر به تجرّد از این جهان نایل آمد، جهان دیگر برای آن تجلّی یابد که در این صورت چه بسا شخص جادوگر بتواند از امور غیب خبر دهد، مانع باریدن باران شود و توّهم را بر مردی زنده واقع کند و فوراً او را بکُشد.

یکی از شیوه‎های آنان این است که جادوگر چند روزی چشمان خود را می‎بندد تا فکر و وهم او به محسوسات مشغول نشود. گاهی هم گروهی از جادوگران جهت رسیدن به اهدافشان با هم همکاری می‎کنند. از این روی وقتی مشکلی برای آنان پیش می‎آید، طبق عادت چهل نفر از مردان تهذیب شده و همفکر جمع میشوند و در نتیجه مشکلی که آنان را فراگرفته و بر آنان سنگینی می‎کند برطرف می‎شود. گروهی از آنان «بکرنتینیه» یعنی به زنجیرکشیده نامیده می‎شوند. آنان سرها و ریش‎هایشان را می‎تراشند و تمام بدن خود جز عورت‎هایشان را برهنه می‎کنند و بدن خود را از وسط تا سینه به زنجیر می‎بندند تا شکم‎هایشان از کثرت علم و شدت وهم و غلبه‎ی فکر پاره نشود. [۱۰٩]بدون تردید شیطان آنان را با انجام چنان کارهایی فریب داده و گمراه نموده است.

دلایل کسانی که معتقدند جادوگر می‌تواند در نفوس و اجساد دیگران تأثیر بگذارند:

۱- نفس انسان‌ها بر بدن آن‎ها تاثیر دارد، زیرا نفس انسان شاد یا اندوهگین می‎شود و (آثار) این شادی و اندوه بر بدن ظاهر می‎شود و این تاثیر در گرمایی که بدن انسان هنگام خشم بدان دچار می‎شود و رنگ پریدگی که در هنگام خشم بر چهره‎ی انسان می‎نشیند، نمایان می‎شود.

رازی می‎گوید: یکی از پادشاهان فلج شده بود و پزشکان از درمان وی ناتوان شده بودند، یکی از این جادوگران ماهر به طور ناگهانی بر او وارد شد و به او دشنام داد و به ناموس او اهانت کرد، پادشاه خشمگین شد و از شدت ناراحتی از جای خود پرید و این بیماری خطرناک و کشنده‌ی او از بین رفت.

۲- تصورات روانی که برای نفس انسان پیدا می‎شوند بر انسان تاثیر می‎گذارند، مثلاً کسی که بر چوبی که بر زمین انداخته شده و یا بر دیواری نزدیک به زمین حرکت می‎کند، از چیزی رنج نمی‎برد، ولی اگر بر همان چوب که بر چاهی یا رودخانه‎ای نصب شده باشد و یا بر دیواری بلند حرکت کند، در بسیاری از اوقات سقوط می‎کند و می‎افتد، زیرا تخیّل سقوط اگر قوی شود موجب سقوط می‌شود.

به همین خاطر پزشکان به افرادی که خونریزی بینی دارند توصیه می‎کنند که به چیزهای قرمز رنگ نگاه نکنند مبادا این نگاه کردن بر نفس آنان تاثیر بگذارد و خونریزی ادامه پیدا کند. همچنین پزشکان به افرادی که به بیماری صرع مبتلا هستند توصیه می‎کنند که به چیزهای بسیار درخشان نگاه نکنند، زیرا این امر بر نفس آنان تاثیر می‎گذارد و موجب ادامه پیدا کردن بیماری صرع او می‎شود.

واضح‎تر از این، این که اگر به شخصی گفته شود آنچه که خورده است با ادرار یا مدفوع مخلوط بوده است، آن را از شکمش بیرون می‌اندازد اگرچه آن خوراک پاک و تمیز باشد. برخی از پزشکان به اشخاصی خبر دادند که آبی را که نوشیده‎اند در آن مخدّری بوده است، آنگاه آنان بیهوش شدند اگرچه آن خبر دروغ بود و آن نوشیدنی هم آبی زلال و خالص بود.

شیوه‎ی استدلال به این مثال‎هایی که بیان شد این است که اگر نفس انسان از تصوراتی که برای آن عارض می‎شوند متاثر گردد، سپس این نفس هم در بدنی تاثیر بگذارد که در آن جای دارد، تا این که توهم آن را از مکان بلندی بیندازد، بنابراین تاثیر این نفس در دیگران هم بدون اسباب جسمانی طبیعی جایز است، زیرا نسبت نفس با بدن‎ها در این نوع تاثیر یکی است، چون نفس در بدن حلول نمی‎کند و در آن نقش نمی‎بندد، پس ثابت می‎شود که این نفس در دیگر اجسام هم تاثیر می‎گذارد.

۳- کسانی که معتقد به تاثیر نفوس (جادوگران) بر دیگران هستند، به چشم زخم زدن هم استدلال کرده‎اند چون در حدیث صحیح آمده است: «چشم زخم زدن حقیقت است، و اگر حکم چیزی قبلاً طبق قضا و قدر صادر شده باشد، چشم زخم زدن بر آن حکم پیشی میگیرد (و آن را تغییر می‎دهد)». و هرکس نمی‎تواند با چشم زخم زدن دیگران را اذیت کند، و کسانی هم که با چشم زخم زدن دیگران را اذیت می‎کنند- همانگونه که قرافی می‎گوید- احوال مختلفی دارند، برخی از آنان با چشم زخم زدن خود پرنده را در هوا شکار می‎کنند و درخت‎های بزرگ را از ریشه در می‎آورند در حالی که برخی دیگر از آنان به این درجه نمی‎رسند و تنها می‎توانند افراد را به یک بیماری خفیف و امثال آن دچار کنند. [۱۱۰]

حقیقتی که باید بدان اشاره کنیم این است که این جادوگر تنها با همت و تلاش خود و بدون کمک دیگران نمیتواند در دیگران تاثیر بگذارد و کسی که او را در جرم و فساد و به فساد کشاندن یاری می‎کند شیطان است و آنچه ما از جادوگران می‎دانیم این است که نفوس آنان با نفوس شیاطین یکی می‎شوند و آنگاه فساد و به فساد کشیدن به وقوع می‎پیوندد. اگر خدا بخواهد در فصلی مستقل از نقش شیطان در سحر و جادو سخن خواهیم گفت.

[۱۰٩] شهرستانی، الملل و النحل(۲/۲۵۳-۲۵۴) [۱۱۰] مراجعه کن به: قرافی، الفروق(۴/۱۴۶)؛ ابن خلدون، المقدمه: ص(٩۳۲)

طلسم‎ها

«این نوع سحر آنطور که جادوگران می‎پندارند با یاری گرفتن از ستارگان تحقق پیدا می‎کند و همان است که نزد فلاسفه طلسم نامیده می‎شود. تفاوت بین این و نوع اول، آن است که نوع اول با همت و اراده‎ی جادوگر و بدون یاریگری تحقق می‌یابد ولی در سحر طلسم ها، همانطور که منجمان می‌گویند جادوگر از روحانیت ستارگان، رموز اعداد، خواص موجودات و اوضاع فلکی مؤثر در عالم عناصر کمک می‎گیرد. منجّمان می‎گویند: سحر و جادو اتحاد روح با روح است، و طلسم اتحاد روح با جسم است و معنایش چنین است که ارتباط طبایع علوی آسمانی با طبایع سفلی است و طبایع علوی روحانیت ستارگان است، از این روی صاحب طلسم‎ها بیشتر از فن منجّمی یاری می‎جوید». [۱۱۱]

قرافی در تعریف طلسم‎ها با دقت گفته است: «طلسم‌ها نام‌های خاصی هستند که به پندار اهل این علم در قالب اجسامی از معادن و غیره با افلاک و ستارگان ارتباط دارند و برای آن‎ها آثار خاصی است که در مجرای عادات به آن‎ها ربط داده شده‌اند. بنابراین در طلسم سه چیز ضروری است: نام‌های مخصوص، تعلق آن‎ها به برخی از اجزای فلکی و قرار دادن آن‎ها در جسمی از اجسام. علاوه بر نیروی قوت نفسی هم لازم است که صلاحیت این کارها را داشته باشد، چون هر نفسی برای این کارها سرشته نشده است». [۱۱۲]

« طلسم- همانگونه که حاجی خلیفه می‎گوید- گرهی است که باز نمی‌شود. برخی گفته‎اند واژه‎ی «طلسم» مقلوب واژه‎ی «مسلّط» است، چون در آن معنی قهر و تسلط است، و طلسم علمی است که درباره‌ی چگونگی ترکیب نیروهای آسمانی فعال با نیروهای زمینی منفعل در زمان‎هایی مناسب جهت انجام و تاثیر مورد نظر همراه با بخورهای تقویت‌کننده جلب‌کننده‎ی روحانیت طلسم می‌پردازد تا از مجموعه‎ی این کارها در جهان هستی و فساد، کارهای شگفت‎انگیزی به ظهور برسند.

طلسم نسبت به جادو آسان‎تر بدست می‌آید، زیرا اصول و اسباب آن مشخص و سود آن آشکار است ولی شیوه‌ی بدست آوردن آن دشوار است.

مجریطی در کتاب «غایة الحکیم» قواعد این فن را گسترش داده است ولی بخاطر شدّت بخل در تعلیم آن، راه ابهام و دقت را در پیش گرفته است. علامه سکّاکی هم در این زمینه کتاب ارزشمندی دارد». [۱۱۳]

برخی از پژوهشگران سحری را که جادوگر در آن از ستارگان کمک می‎گیرد «هیمیاء» بر وزن «کبریاء» نامیده‎اند و آن سحری است که از خواصی آسمانی ترکیب می‎شود که به حالات افلاک نسبت داده می‎شوند. کسی که چنین سحری برای او انجام شود کارهایی که نزد جادوگران معلوم است برای او تحقق پیدا می‎کند که گاهی درک و فهم او باقی می‌ماند و گاهی هم به کلی از او سلب می‎شود و همچون شخصی که به خواب رفته است بدون هیچ تفاوتی تا جایی که گذشت سال‎های زیاد در زمان کوتاهی و پیدایش فرزندان و سپری شدن عمر و غیره را در یک ساعت از زمان تصور می‎کند ولی کسی که چنین جادویی بر او انجام نشود هیچ امری از آنچه بیان شد نمی‎یابد و این تخیّل است و حقیقت ندارد. [۱۱۴]

این نوع از سحر همانطور که فخررازی می‎گوید، سحر کلدانیان و کسدانیان است که در سواحل رود فرات در عراق سکونت داشتند. آنان می‎پنداشتند که ستارگان تدبیرکننده‎ی جهان هستند و تمام نیکی‎ها و بدی‎ها و خوشبختی‎ و نگونبختی از آن‎ها صادر می‎شود. خداوند ابراهیم خلیل÷را پیش آنان فرستاد تا سخن آنان را باطل و شرک آنان را نابود کند. [۱۱۵]

درست آن است که آنچه ما طلسم می‌نامیم، کار شیطان است و ستارگان در آن تاثیری ندارند. آنان این امور را به ستارگان نسبت می‌دادند تا گمراهی و کفر خود را پنهان کنند و به مردم نیرنگ بزنند. محمد محمد جعفر به این نکته پی برده و گفته است: «طلسم کاری است که جادوگر با همکاری شیطان و یا به دستور او بر کاغذ، پارچه، فلز، چوب، سنگ‎های گرانبها و یا معجون مانند شمع و گل در شکل و زمانی مخصوص و به حجم و صورتی معّین انجام میدهد تا به یک نفر یا بیشتر و یا اموال آنان ضرر برساند».

«تعویذ یا تمیمه کاری است که هرشخصی آن را انجام می‎دهد و ویژه‌ی جادوگر نیست تا مانع تاثیر سحر یا فساد آن حمل کننده تعویذ شود و یا آن را جهت اهداف دیگری انجام می‎دهد تا تنها حمل کننده یا صاحب آن از سود آن بهره‎مند شود». [۱۱۶]

محمد محمد جعفر طلسم و روش انجام دادن و آثار آن را به تفصیل بیان کرده و گفته است: «طلسم‌ها با توجه به زمانی که در آن انجام داده می‎شوند و ماده و اهداف آن با هم اختلاف دارند. طلسمی که جادوگر برای گرفتار کردن شخصی معیّن به یک بیماری مشخص انجام دهد، برای شخص دیگری که بخواهد به همان بیماری مبتلا شوند فایده‎ای نخواهد داشت.

طلسم حاوی کلمات و اشکال و نقوش و رموزی است که بر آن نوشته یا کنده‎کاری و یا به صورت برجسته و رنگی و غیر رنگی بر آن نقش بسته می‎شوند و تمام این‎ها در نهایت سختی و دقت هستند که اشخاص عادی از فهم و حل آن ناتوانند. از این روی لفظ طلسم بر خط بد و امور دیگری که انسان در شناخت آن‌ها حیران است، اطلاق می‌شود.

جز جادوگران ماهر فرد دیگری نمی‌تواند طلسم را انجام دهد، زیرا انجام دادن طلسم نیازمند شناخت کاملی از شیاطین و درک عمیقی از بذرها، گیاهان، فلزات، ستارگان و چیزهای بسیار دیگری است که عمل جادوگر به آن‎ها نیاز دارد.

برخی از طلسم‎ها تاثیرشان چند روز ادامه پیدا می‎کند و سپس فاسد می‎گردند مگر این که تکرار شوند. برخی دیگر تا چند ماه یا چند سال تاثیرشان باقی می‎ماند و برخی دیگر از طلسم‎ها تا مدتی طولانی ادامه پیدا می‎کند و این بسیار کم است. از این روی معالجه‎ی این طلسم‌ها با دل‌ها و بازوبندهایی مناسب آن‎ها خیلی آسان است. برخی از طلسم‌ها را انسان با خود حمل میکند و برخی دیگر در مسیر وزش باد آویزان می‎شوند و یا در درون زمین یا قبرهای متروکه دفن می‌شوند و یا در آب رودخانه‎ها، دریاها و چاه‎ها انداخته می‌شوند. برخی هم سوزانده می‌شوند. برخی از طلسم‌ها هم اصلاً نباید آتش به آن برسد در غیر اینصورت فاسد می‎شوند، ولی هیچ طلسمی یافته نمی‎شود که خورده یا نوشیده شود.

ساختن طلسم با توجه به اهمیت و هدف آن،مدت زمانی طولانی را سپری می‌کند و باید قبل از شروع کار خود آمادگی کامل پیدا کند و مواد و بخورهای لازم را تهیه کند، اطلاعات لازم را درباره‎ی شخصی که طلسم را بر ضد او بکار می‎برد بدست آورد، شیاطین ویژه ای را تحریک کند، دایره‎های سحرآمیز و رموز و نقش‎های آن را رسم نماید و در کنار این‎ها باید عبارت‎هایی شیطانی بخواند و لباس‎های ویژه‎ای را بپوشد». [۱۱٧]

[۱۱۱] ابن خلدون، المقدمه:ص(٩۳۲) [۱۱۲] القرافی، الفروق(۴/۱۴۲) [۱۱۳] حاجی خلیفه، کشف الظنون (۲/۱۱۱۴) [۱۱۴] أضواء البیان: (۴/۴٩۰) [۱۱۵] قصه السحر:ص(۲۵) [۱۱۶] محمد محمد جعفر، السحر: ص(۲۱۵) [۱۱٧] السحر:ص(۲۱۵-۲۱۶)

تأثیر طلسم‎ها

ابن حزم می‎گوید: یکی از طلسم‎هایی که مشاهده کرده است مُهری است که بر آن صورت عقرب نقش بسته است در زمانی که ماه در برج عقرب قرار دارد. نگه داشتن این مُهر برای جلوگیری از عقرب گزیدگی مفید است.

او همچنین می‎گوید: «دفع طلسم‎ها ممکن نیست، زیرا ما خود مشاهده کرده‎ایم که آثار این طلسم‎ها هنوز در روستاهایی وجود دارد که حتی ملخی هم به آنجا وارد نمی‎شود. در «کسر قسطه» که هیچ لشکری جز با زور وارد آنجا نمی‎شود و جاهای بسیار دیگری آثار این طلسم‎ها دیده می‎شود، و این آثار آنقدر زیاد هستند که جز افراد اجوج و ستیزه گر آن را انکار نمی‎کنند». [۱۱۸]

محمد محمد جعفر می‌گوید:«کریگوری» خبر داده است که فرانسویان زمانی که زمینی را جهت ساختن پل بر روی آن می‎کندند طلسم‎های فلزی پیدا کردند که به آن‌ها اهمیت ندادند. بر این طلسم‎ها عکس موش‎، مار، آتش و حشرات بود. کارگران این طلسم‎ها را در رودخانه انداختند. از آن زمان به بعد پاریس با فوران زیاد آتش و موش‎های فراوان و حشرات مواجه شد، در حالی که قبل از این طلسم‎ها از چنین مشکلاتی در امان بود.

«جاک جافاریل» رئیس کتابخانه «ریشیلیو» می‎گوید: هنگامی که سلطان محمد دوم شهر قسطنطنیه را فتح کرد، لشکریان او مجسمه‎ای را به شکل مار بزرگی یافتند که دهانش از برنز ساخته شده باز بود، لشکریان این مجسمه‎ی مصنوعی را ویران کردند تا مارها را از شهر دور کنند، و از زمانی که این مجسمه نابود شده است، خزندگان در این شهر زیاد شده‎اند بگونه ای که هنوز این خزندگان وجود دارند. [۱۱٩]

تمام این موارد که ذکر شد حقیقت ندارند، و جزو خرافاتی به شمار می‌آیند که سزاوار خردمندان نیست، و گرنه چگونه طلسمی می‎تواند شهر بزرگی را از آتش‎سوزی حفظ کند و یا مجسمه‎ی یک مار چگونه می‎تواند مارها را از وارد شدن به شهر بزرگی مثل استانبول منع کند، ولی این دروغی است که عقل‎ها بدون تحقیق و بررسی آن را تصدیق می‎کنند.

[۱۱۸] ابن حزم، الفصل فی الملل و الأهواء و النحل (۲/۴) [۱۱٩] محمد محمد جعفر، السحر:ص(۲۲۸)

مدت زمانی که تأثیر جادو و طلسم باقی می‌ماند

بیشتر سحرها بعد از چند روز یا چند ماه و یا چند سال تاثیرشان از بین می‎رود، ولی برخی از آنان تا مدت‎های طولانی باقی می‎ماند و دیده شده است که بسیاری از کسانی که قبر فرعون‎ها را نبش می‎کنند به مصیبت‎های مختلفی دچار می‎شوند، مثلاً «لوردکانارافون» کاشف قبر «توت عنخ آمون» قبل از به پایان رساندن کشف مقبره و بعد از آنکه به مشکلات خانوادگی و خسارت‎های مالی فراوانی دچار شد، از دنیا رفت.

کاشف دیگر این قبر یعنی آقای «کارتر» روزی که همین مقبره را کشف کرد بصورت شگفت‎انگیزی از مرگ نجات پیدا کرد. «کارتر» به قنّاری که آن را در قفسی در دفتر و یا در منزلش نزدیک مقبره نگهداری می‎کرد، افتخار می‎نمود.

در روز کشف این مقبره مار بزرگی از نوع کبری این قناری را بلعید و کمین کرده بود تا «کارتر» را از پای در آورد، ولی «کارتر» بعد از کشف مقبره به دفتر خود برنگشت، بلکه به قاهره رفت تا این خبر را منتشر کند و برخی از همراهان خود را مجبور کرد که وسایل او را به قاهره منتقل نمایند.

هم اکنون در موزه‎ی بریتانیا تابوت داخلی و ظریف یک مومیایی مصری با شماره (۲۲۵۴۲) وجود دارد که متعلق به یکی از افراد خانواده‎ی حاکم و جزو کاهنان است.

داستان این تابوت آنطورکه در اسناد موزه‎ی بریتانیا ثبت شده است، شگفتی‎آور است و بیانگر نبوغ مصریان در زمینه‎ی سحرهایی است که تاثیر آن‎ها از هزاران سال پیش باقی مانده است. آقای «دوجلاس مواری» این تابوت را از مصر خرید تا آن را به خانه‎‎ی خود در لندن منتقل کند. این شخص و تمام کسانی که با این تابوت در ارتباط بودند به مشکلات و سختی‌های زیادی دچار شدند تا این که سر انجام با اهدای آن به موزه‎ی بریتانیا خود را از آن نجات دادند.

در روز خرید این تابوت و در حالی که آقای «دوجلاس» سلاح کمری خود را تمیز می‎کرد، گلوله‎ای از آن بیرون شد و به ران چپش اصابت کرد و در نتیجه ران او به عمل جراحی نیاز پیدا کرد و در اثنای عمل جراحی جان خود را از دست داد.

آقای «دوجلاس» به یکی از همراهان خود به نام «هوبلی» که او را در مسافرت به مصر همراهی کرده بود، توصیه کرد که اگر در اثنای عمل جراحی برای او اتفاقی پیش آمد، تابوت را به خواهر او در خیابان «بیکر» لندن تحویل دهد.

آقای «هوبلی» خود را برای وصیت دوستش آماده کرد و تابوت را به پورسعید برد تا زمینه‎ی انتقال آن با کشتی به لندن را فراهم کند، ولی هنگامی که به پورسعید رسید تلگرافی از لندن به او رسید مبنی بر این که کشته شدن برادرش در انتظار اوست. هنگامی که به لندن رسید و قبل از آن که تابوت را به خواهر آقای «دوجلاس» تحویل دهد، یکی از فرزندانش که چهار ساله بود از پنجره خانه‎‎اش افتاد و گردنش شکست.

وقتی که خواهر «دوجلاس» این تابوت را تحویل گرفت، آن را در یکی از گوشه‎های سالن گذاشت و از لحظه‎ای که این تابوت وارد خانه‎ی او شد مشکلات و سختی‌ها کم کم آغاز شدند. روزی که آن تابوت را دریافت کرد دخترش در راه مدرسه و بر اثر برخورد با یک ماشین از دنیا رفت. بعد از یک هفته شوهرش بخاطر وفات دخترش خودکشی کرد، و اوضاع مالی او وخیم شد، آشفته حال شد و به بیماری اعصاب و روان دچار شد منجّمان و واسطه‎ها و احضار کنندگان ارواح را فرا خواند و همه‎ی آنان اتفاق نظر داشتند که وجود این تابوت در خانه‎ی این زن موجب این همه بلاها شده که جلوی آن‎ها گرفته نمی‌شود، لرزه بر اندام این زن افتاد و با موزه بریتانیا تماس گرفت تا این تابوت را به آنجا اهدا کند.

هنگامی که تابوت حمل شد تا در جای ویژه‎ای در موزه گذاشته شود یکی از حمل کنندگان تکبر ورزید و عقلانیت هموطنان انگلیسی خود را که به خرافه‎ی فرعون‎ها و آثار فرسوده‎ی آنان اعتقاد دارند و موزه‎ای را به آن‎ها اختصاص می‎دهند تا هم میهنانشان در آنجا همچون خادمان کار کنند، مورد ریشخند قرار داد، و همین که تابوت در جای خود قرار گرفت این حمل کننده به درد بسیار سختی دچار شد و چند دقیقه به خود پیچید و سپس در کنار تابوت بر زمین افتاد و مرد.

تمام کسانی که در انگلستان به آثار مصر اشتغال داشتند به مسأله‎ی این تابوت اهتمام ورزیدند و کمیته‎ای را جهت بررسی مشکل این تابوت تشکیل دادند. این کمیته شرکت عکاسی «هـ. أ. مانسل» را مکلّف کرد تا چندین عکس از زوایای مختلف این تابوت بگیرند، شرکت هم نماینده‎ی خود را برای گرفتن عکس‎های مورد نظر ارسال کرد، نماینده‎ی شرکت برای مأموریت دیگری که در انتظار وی بود به شرکت بازگشت و به آن مأموریت رفت وقتی که از آن مأموریت به شرکت بازگشت، دچار حادثه شد و انگشتان دست راست خود را از دست داد و از گرفتن عکس‎های آن تابوت ناتوان گشت.

هنگامی که عکس‎های این تابوت چاپ شدند بر یکی از طرف‎های آن عکس دختر یا پسر کم‎سن و سالی بود که لباس کاهنان بر تن داشت و نشانه‎های خشم و شر بر چهره‎ی او نمایان بود. وقتی که از کسانی که قبل از عکس گرفتن، این تابوت را دیده بودند یا با آن ارتباط برقرار کرده بودند پرسیده شد، همه‎ی آنان اقرار کردند که قبلاً هیچ نوع عکسی را بر هیچیک از اجزای این تابوت مشاهده نکرده‎اند. [۱۲۰]

[۱۲۰] محمد محمد جعفر، السحر:ص(۱٧-۱۸)

مجسمه‎ی ژاپنی سحر شده

این داستان را نویسنده‎ی انگلیسی «س.ج. لامبرتس» در سفرنامه‎ی خود روایت کرده است.

لامبرتس می‌گوید که وی و همسرش طی یک مسافرت دریایی جهانی از شهر «کوبی» ژاپن بازدید کردند. در محل عتیقه فروشی مجسمه‎ی خدای بخت ژاپنی «هو- تی» [۱۲۱]که از عاج ساخته شده بود، توجه آنان را به خود جلب کرد. این مجسمه به شکل مرد چاق متبسّم نیمه برهنه‎ای بود که بر بالشی نشسته بود. همسرش «ماری» شیفته‎ی این مجسمه شد و تصمیم گرفت آن را بخرد. وقتی فهمیدند با وجود اینکه از عاج ساخته شده،بهایش ارزان است بیشتر خوشحال شدند. بنابراین معامله برای آنان همچون یک خوش‎شانسی غیرمنتظره بود و مجسمه را خریدند. در کابین کشتی به خوبی آن را مورد بررسی قرار دادند. رنگ روشن پوشش آن نشان می‎داد که این مجسمه از عاج قدیمی و ناب و به صورتی زیبا ساخته شده بود و هیچ عیبی نداشت جز سوارخ کوچکی که در قسمت پایین آن قرار داشت. به نظر می‎رسید که این مجسمه از دندان یک فیل ساخته شده و این سوراخ محل عصبی بود که با دندان در ارتباط بود، از این رو سازنده‎ی مجسمه آن سوراخ را از خمیر عاج پر کرده بود.

«ماری لامبرتس» مجسمه را در یکی از کیف‎های خود گذاشت و کشتی به طرف فیلیپین حرکت کرد. روز بعد خانم لامبرتس درد شدیدی را در دندان‎هایش احساس کرد. پزشک کشتی برخی داروی مسکّن‎ به او داد ولی فایده‎ای نداشت. این زوج گردش خود را که دوازده روز به طول انجامید بخاطر دردهای طاقت فرسا به سختی سپری کردند. در مانیل قبل از این که خانم لامبرتس به دندانپزشک مراجعه کند، هر دوی آنان به تب شدیدی مبتلا شدند بگونه ای که تمام مفاصل آنان دردمند شد. هنگامی که خانم لامبرتس نزد دندانپزشک رفت، دندانپزشک اشتباه کرد و با انبُرک خود عصب یکی از دندان‎هایش را گرفت و بجای این که بهبود یابد دردش بیشتر شد.

در مرحله‎ی بعدی سفر که کشتی یسوی استرالیا می‌رفت، مجسمه به یکی از کیف‎های آقای لامبرتس منتقل شد. روز بعد آقای لامبرتس درد شدیدی را در دندان‎های خود احساس کرد و هنگامی که در بندر «کیرنس» در استرالیا با دندانپزشک مشورت کرد، دندانپزشک تاکید کرد که تمام دندان‎های او سالم هستند، هنگام رفتن به دندانپزشکی، درد دندان‎هایش متوقف شده بود ولی به محض این که به کابین کشتی برگشت درد دندان‎هایش دوباره شروع شد. بعد از دو روز با دندانپزشک دیگری مشورت کرد ولی همان اتفاق قبلی تکرار شد. در مرحله‎ی سوم که لامبرتس نزد دندانپزشک رفت اصرار کرد که دندان‎هایش را یکی پس از دیگری بکشد تا درد آن‎ها متوقف شود، و به محض کشیدن اولین دندان درد دندان‎های دیگر نیز متوقف شد، ولی هنگامی که لامبرتس به کشتی برگشت درد دندان‎هایش از قبل هم بیشتر شد.

در «سدنی» زن و شوهر کیف‎هایشان را در انبار گمرگ گذاشتند و درد دندان‎هایشان متوقف شد ولی در سفر به نیوزیلند کیف‎ها به کابینشان برگشتند و همراه با آن درد دندان‎هایشان هم دوباره شروع شد. در طول سفر به «شیلی» و سپس به «آمریکا» وضعیت همین گونه بود.

در «نیویورک» به دیدار مادر زن که یک خانم آمریکایی بود رفتند، و او سخت شیفته‎ی مجسمه‎ی «هو- تی» شد و آنان آن مجسمه را به او اهدا کردند. در همان روز دندان‎های مادر زن که دندان‎هایی سالم و قوی بودند شروع به درد کردند. بنابراین مادرزن آن مجسمه را به فال بد گرفت و آن را به دختر خود و همسرش برگرداند و به آنان گفت: «قدمش بد بود». با این وجود این دو زن و مرد تا آن موقع هنوز درد دندان‎های خود را ناشی از این نمی‌دانستند ولی برای اولین بار مشکوک شدند زمانی که در آخرین مسافرت خود از آمریکا به انگلستان از اقیانوس اطلس عبور می‎کردند در کشتی خانمی این مجسمه را به امانت از آنان گرفت تا آن را به شوهرش نشان دهد. صبح روز بعد در حالی که آن زن مجسمه را به آنان بر می‎گرداند، به آنان گفت که وی و شوهرش دیشب به درد دندان سختی دچار شده‌اند. در این هنگام بود که زن و شوهر فهمیدند که هر وقت مجسمه با آنان بوده، دندان‎هایشان درد می‌کرد و هرگاه از آن رهایی یافته‎اند، درد دندان‎هایشان متوقف می‌شد. با مرور وقایع روزهای گذشته اعتقادشان به این مسأله بیشتر شد. در این لحظه خانم لامبرتس خواست آن مجسمه را به دریا بیندازد ولی شوهرش او را از این کار منع کرد و مجسمه را با خود نگه داشتند تا به لندن برگشتند.

در لندن آقای لامبرتس آن مجسمه را به یک تاجر ژاپنی عتیقه‎های شرقی نشان داد و آن تاجر به او پیشنهاد کرد که بلا فاصله آن را بخرد ولی لامبرتس گفت که نمی‎تواند در مقابل این مجسمه پولی را دریافت کند، بلکه تنها چیزی که می‎خواهد و آرزو می‎کند این است که خود و همسرش از درد شدید دندان‎هایشان رهایی یابند و تمام ماجرای مجسمه را برای تاجر نقل کرد. در این هنگام تاجر یکی از دستیاران خود را فرا خواند و پیرمردی ژاپنی که لباس‎های سنتی ژاپنی بر تن داشت بیرون آمد و آن دو مرد با دقت به بررسی مجسمه پرداختند. لامبرتس فهمید که «هو-تی» مجسمه‎ی یکی از معابد در شرق ژاپن بوده و این نوع مجسمه‎ها گاهی دارای روح می‎شوند. سپس آن ژاپنی چوب‎هایی از بخور را آنجا گذاشت و با فروتنی شدید ژاپنی‎ها لامبرتس را به بیرون مغازه بردند. [۱۲۲]

[۱۲۱] خدا لعنت کند خردهایی را که ایمان می‎آورند به این که این مجسمه خدا باشد. [۱۲۲] حقائق و غرائب، صص(۱٧٩-۱۸۱). اگر این قصه صحیح باشد، پس باید برای این مجسمه شیطانی باشد که او را همراهی می‎کند و به او چنین تاثیر می‎دهد، و گرنه مجسمه خود قطعه جمادی است که نه سود می‎رساند و نه ضرر.

تحلیل ما از این گونه حوادث

به طور یقین نمی‎توانیم این رویدادها را باور کنیم، زیرا ممکن است ساختگی و یا خیالی باشند و یا شاید برای آن‎ها اصلی باشد ولی نه بدین گونه که بیان کرده‎اند.

به هر حال اگر این وقایع آنطور که روایت شده‎اند صحیح باشند پس شیاطین در تمام این ماجراها نقشی داشته‌اند.

سحر ستارگان

در گذشته گفتیم که صاحبان طلسم‎ها ادعا می‎کنند که آنان در ساختن طلسم‎ها از روحانیت ستارگان مدد می‎جویند و در موضوع «تاریخ سحر» از کسانی سخن گفتیم که می‎پندارند جادو را بوسیله‎ی ستارگان انجام می‎دهند. این‎ها همان ستاره‎پرستان مجوس و صابئیانی هستند که گمان می‎کنند ستارگان دارای تاثیر در انسان، حیوان و جهان هستی هستند، و این ستاره پرستان چند نوع هستند:

۱- گروهی ستارگان هفتگانه را می‎پرستند و معتقدند که آن‌ها دارای نفع و ضرر هستند. این‌ها برای این ستارگان خانه‎هایی را ساخته‎اند و در آن‎ها مجسمه‎هایی را به نام این ستارگان به تصویر کشیده‎اند و برای آن‎ها مناسک و شعایری را قرار داده‎اند که طبق این مناسک آنان را عبادت می‎کنند و لباس‎ها و زیورآلات خاصی را می‌پوشند و برای آن‎ها حیوانات مخصوصی را قربانی می‎کنند، برای هر ستاره حیوانی که مناسب آن است.

برای عبادت هر ستاره‎ای زمان مخصوصی را مشخص کرده‌اند مانند اوقات نماز نزد مسلمانان، و معتقد به تصرف این ستارگان در هستی هستند. قوم حضرت ابراهیم در بابل و دیگر شهرها به این کارها معروف بودند و حضرت ابراهیم بنابر آنچه که قرآن حکایت کرده است، آنان را مورد خطاب قرار داد و آنان را به چالش کشید و ضعف خردها و گمراهی دل‎هایشان را بیان کرد. خداوند می‎فرماید:

﴿وَكَذَٰلِكَ نُرِيٓ إِبۡرَٰهِيمَ مَلَكُوتَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَلِيَكُونَ مِنَ ٱلۡمُوقِنِينَ٧٥ فَلَمَّا جَنَّ عَلَيۡهِ ٱلَّيۡلُ رَءَا كَوۡكَبٗاۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّيۖ فَلَمَّآ أَفَلَ قَالَ لَآ أُحِبُّ ٱلۡأٓفِلِينَ٧٦ فَلَمَّا رَءَا ٱلۡقَمَرَ بَازِغٗا قَالَ هَٰذَا رَبِّيۖ فَلَمَّآ أَفَلَ قَالَ لَئِن لَّمۡ يَهۡدِنِي رَبِّي لَأَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلضَّآلِّينَ٧٧ فَلَمَّا رَءَا ٱلشَّمۡسَ بَازِغَةٗ قَالَ هَٰذَا رَبِّي هَٰذَآ أَكۡبَرُۖ فَلَمَّآ أَفَلَتۡ قَالَ يَٰقَوۡمِ إِنِّي بَرِيٓءٞ مِّمَّا تُشۡرِكُونَ٧٨[الأنعام: ٧۵-٧۸].

«و همانگونه (که گمراهی قوم ابراهیم را در امر پرستش بتها به او نمودیم، بارها و بارها نیز) مُلک عظیم آسمان‌ها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم، تا از زمره باورمندان راستین شود( و بر راستای خداشناسی رود). (از جمله) هنگامی که شب او را در برگرفت (و تاریکی شب همه‌جا را پوشاند) ستاره‌ای (درخشان به نام مشتری یا زهره) را دید (سبیل فرض و إرخاءالْعِنان) گفت: این پروردگار من است! امّا هنگامی که غروب کرد (برای ابطال عقیده ستاره‌پرستان موجود در آن محیط) گفت: من غروب‌کنندگان را دوست نمی‌دارم (و به عبادت چیزهای تغییرپذیر و زوال‌پذیر نمی‌گرایم). ‏‏ و هنگامی که ماه را در حال طلوع (در کرانه‌ی افق) دید (باز هم بر سبیل فرض و ارخاءالعنان) گفت: این پروردگار من است! ولی هنگامی که (آن هم) غروب کرد، گفت: اگر پروردگارم مرا راهنمایی نکند، بدون شک از زمره‌ی قوم گمراه (و جمعیت سرگشته در وادی کفر و گمراهی) خواهم بود. ‏‏ و هنگامی که خورشید را در حال طلوع (در کرانه‌ی افق ) دید (دوباره بر سبیل فرض و ارخاءالعنان) گفت: این پروردگار من است (زیرا) این بزرگتر (از ستاره و ماه) است! امّا هنگامی که غروب کرد، گفت: ای قوم من! بیگمان من از آنچه انباز خدا می‌کنید بیزارم (و تنها رو به خدا می‌دارم)». ‏

۲- گروه دوم کسانی هستند که حروف «ابجد» را می‎نویسند و برای هر حرفی عدد مشخصی را قرار می‌دهند و نام انسان‌ها، زمان‎ها و مکان‎ها و غیره را بر آن جاری می‎کنند، آنگاه آن‎ها را به روش خاص خودش جمع و کسر و اثبات می‎نمایند و آن را به برج‎های دوازده‎گانه معروف نزد حسابدارن نسبت می‌دهند. سپس بر اساس این قواعد و با توجه به آنچه که شیطان به او الهام می‎کند حکم به خوشبختی و بدبختی و غیره می‎دهند.

بسیاری از آنان بدین خاطر نام‎ها را عوض می‎کنند و میان مرد و همسرش جدایی می‎اندازند و معتقدند که اگر در یک خانه جمع شوند یکی از آنان زنده نمی‎ماند.

این افراد گاهی هم در مورد مسایل غیبی حکم می‎کنند و مدعی می‎شوند که فلانی بچه‎دار می‎شود و فلانی بچه‎دار نمی‌شود، فلان بچه پسر و فلان بچه دختر خواهد بود، فلان شخص ثروتمند و فلان شخص فقیر، فلانی شریف و فلانی فرومایه، و فلانی محبوب و فلانی مبغوض می‎شود. گویی که او این چیزها را برای جنین در شکم مادرش می‎نویسد. نه، به خدا قسم این چنین نیست، حتی فرشته‎ای که این‎ها را می‎نویسد این چیزها را نمی‎داند تا از پروردگار خود نپرسد که این کودک پسر یا دختر، بدبخت یا خوشبخت است و روزی و اجلش چگونه خواهد بود؟ خداوند این چیزها را به فرشته می‎گوید و او آن‎ها را می‎نویسد. اما این دروغگوی افتراگر مدعی آگاهی از چیزی است که علم به آن مختص خداوند است و ادعا می‎کند که او با صنعتی که خود ساخته و دروغ‎هایی که خود بافته است آن را می‌داند، و این بزرگترین شرک در ربوبیت است و هرکس او را تصدیق کند و در این زمینه به او اعتقاد پیدا کند کافر می‎شود. پناه بر خدا.

۳- گروهی که به حرکت و چرخش افلاک و طلوع و غروب و اقتران و افتراق آن‎ها نظر می‎کنند و معتقدند که هر ستاره در حرکات انفرادی خود دارای تاثیراتی و هنگام اقتران با ستارگان دیگر دارای تاثیرات دیگری است، در زمینه‎ی بالا رفتن و پایین آمدن قیمت‎ها، وزش بادها و آرام شدن آن‎ها و وقوع حوادث. گاهی هم این امور را به صورت مطلق به ستارگان نسبت می‌دهند. طلب باران بوسیله «أنواء» (غروب یک ستاره در مغرب و طلوع رقیب آن در مشرق) جزو این نوع به شمار می‎آید.

گروهی که به منازل بیست و هشتگانه‌ی ماه نظر میکنند و معتقدند که اقتران و افتراق ماه با هر یکی از این منازل دارای تاثیرات خاصی است و این اقتران و افتراق باعث خوشبختی، بدبختی، جمع کردن، جدا کردن و غیره می‎شود. [۱۲۳]

منازل ماه همان چیزی است که عرب‎ها آن را «أنواء» می‎نامند و این «أنواء» بیست و هشت ستاره هستند که برای هرکدام از آن‎ها در طول سال محل طلوع مشخصی است. هر سیزده شب یکی از این ستارگان هنگام طلوع فجر در مغرب ناپدید می‎شود و ستاره‎ی مقابل آن در همان ساعت در مشرق طلوع می‎کند. اگر هنگام این طلوع و غروب ستاره‎ها بارانی می‎بارید، عرب‎های جاهلی آن را به ستاره‎ای که در مغرب ناپدید می‎شد نسبت می‎دادند. [۱۲۴]

خداوند متعال در قرآن کریم بیان کرده است که خورشید و ماه و ستارگان از آیات و نشانه‎های خداوند هستند که آن‎ها را برای منفعت بندگان خود مسخر کرده است. بنابراین ستارگان مقهور و مسخّر آفریدگان خدا هستند و شایستگی این را ندارند که بجای خدا پرستش شوند و این‎ها همانگونه که نمی توانند هیچ سود و ضرری به خود برسانند، قادر به رساندن سود و ضرر به دیگران نیز نیستند.

﴿وَٱلشَّمۡسَ وَٱلۡقَمَرَ وَٱلنُّجُومَ مُسَخَّرَٰتِۢ بِأَمۡرِهِۦٓۗ[الأعراف: ۵۴].

«خورشید و ماه و ستارگان را آفریده است و جملگی مسخر فرمان او هستند».

﴿وَمِنۡ ءَايَٰتِهِ ٱلَّيۡلُ وَٱلنَّهَارُ وَٱلشَّمۡسُ وَٱلۡقَمَرُۚ لَا تَسۡجُدُواْ[فصلت: ۳٧].

«و از نشانه‎های خدا، شب و روز و خورشید و ماه است. برای خورشید و ماه سجده نکنید».

﴿تَبَارَكَ ٱلَّذِي جَعَلَ فِي ٱلسَّمَآءِ بُرُوجٗا وَجَعَلَ فِيهَا سِرَٰجٗا وَقَمَرٗا مُّنِيرٗا٦١[الفرقان: ۶۱].

«والا مقام و بزرگوار است خدایی که در آسمان برج‎هایی را به وجود آورده است و در آن چراغ (فروزان خورشید) و ماه تابان را قرار داده است».

خداوند همچنین بیان کرده است که این ستارگان را به وجود آورده است تا بندگان او در تاریکی‎های خشکی و دریا بوسیله‎ی آن‎ها راه یابند و نیز تا زینتی برای آسمان و رجم کنندگانی برای شیاطین باشند.

خداوند فرموده است:

﴿وَهُوَ ٱلَّذِي جَعَلَ لَكُمُ ٱلنُّجُومَ لِتَهۡتَدُواْ بِهَا فِي ظُلُمَٰتِ ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِۗ[الأنعام: ٩٧].

«و او کسی است که ستارگان را برای شما آفریده است تا در تاریکی‎های خشکی و دریا بدان‎ها رهنمود شوید».

و فرموده است: ﴿وَعَلَٰمَٰتٖۚ وَبِٱلنَّجۡمِ هُمۡ يَهۡتَدُونَ١٦[النحل: ۱۶].

«و نشانه‎هایی (پدید آورد) و (در شب) آنان با ستارگان رهنمون می‎شوند».

و نیز فرموده است: ﴿إِنَّا زَيَّنَّا ٱلسَّمَآءَ ٱلدُّنۡيَا بِزِينَةٍ ٱلۡكَوَاكِبِ٦ وَحِفۡظٗا مِّن كُلِّ شَيۡطَٰنٖ مَّارِدٖ٧ لَّا يَسَّمَّعُونَ إِلَى ٱلۡمَلَإِ ٱلۡأَعۡلَىٰ وَيُقۡذَفُونَ مِن كُلِّ جَانِبٖ٨ دُحُورٗاۖ وَلَهُمۡ عَذَابٞ وَاصِبٌ٩ إِلَّا مَنۡ خَطِفَ ٱلۡخَطۡفَةَ فَأَتۡبَعَهُۥ شِهَابٞ ثَاقِبٞ١٠[الصافات: ۶-۱۰].

«ما نزدیکترین آسمان (به شما) را با زینت ستارگان آراسته‎ایم. ما آن را از هر شیطان متمرّدی کاملاً حفظ کرده‎ایم. آنان نمی‎توانند به گروه والامقام (که فرشتگانند) دزدکی گوش فرا دهند (و اسرار غیب را بشنوند)، چرا که از هر طرف به سویشان نشانه می‎رود. آنان سخت طرد می‎شوند و برای آنان عذابی کامل و همیشگی است، اما از آنان هرکه با سرعت استراق سمعی کند، آذرخشی سوراخ کننده (ی آسمان) او را دنبال می‎کند».

قتاده/می‎گوید: «خداوند متعال این ستارگان را به سه هدف آفریده است: زینتی برای آسمان، وسیله‎ای برای هدایت و راهیابی و رجم کننده‎ای برای شیاطین قرار داده است. پس اگر کسی جز این‎ها را از این ستارگان دریافت کند، در واقع از خود چیزی گفته و بهره‎ی خود را از دست داده و خود را به چیزی ملکف کرده است که بدان آگاهی ندارد.

برخی از مردم بی‎خبر از اوامر الهی از این ستارگان کهانت را پدید آورده و (گفته)اند: کسی که با (طلوع یا غروب) فلان ستاره ازدواج کند، چنین و چنان می‌شود و هرکس که با (طلوع و غروب) فلان ستاره مسافرت کند، چنین و چنان می‎شود و هرکس با (طلوع و غروب) فلان ستاره بچه به دنیا بیاورد، چنین و چنان می‎شود. در حالی که با (طلوع و غروب) هر ستاره‎ای امکان دارد کودکان سرخ‎پوست، سیاه‎پوست، کوتاه قد، بلندقد، زیبا یا زشت متولد شوند و علم به این ستاره یا این چهارپا یا این پرنده به هیچ وجه علم به غیب به شمار نمی‎آید. خداوند مقرّر داشته است که:

﴿لَّا يَعۡلَمُ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ ٱلۡغَيۡبَ إِلَّا ٱللَّهُۚ وَمَا يَشۡعُرُونَ أَيَّانَ يُبۡعَثُونَ٦٥[النمل: ۶۵].

«کسانی که در آسمان‎ها و زمین هستند غیب نمی‎دانند جز خدا، و نمی‎دانند چه وقت برانگیخته می‎شوند».

این کلامی بزرگ، استوار و صحیح است و اصل آن در صحیح بخاری به صورت معلّق آمده است. ابوداود در سنن خود در کتاب «الطب» باب «فی النجوم» گفته است: ابوبکر بن أبی شیبه و مسدّد المعنی به نقل از یحیی بن عبیدالله بن اخنس از ولید بن عبدالله از یوسف بن مالک از ابن عباسسبه ما خبر دادند که، پیامبر صفرموده است: «هر کس بخشی از نجوم را فرا گیرد، در واقع بخشی از سحر را فرا گرفته است و هر اندازه بر فراگیری نجوم بیفزاید، بر فراگیری سحر افزوده است». ابوداود حدیث نَوء «منازل ماه» را هم ذکر کرده است.

عبد بن حمید از رجاء بن حَیوَه روایت کرده است که، پیامبر خدا صفرمود: «من بر امت خود تنها از سه چیز می‎ترسم: تصدیق منجّمان، تکذیب قضا و قدر و ظلم کردن به پیشوایان.

ابن عساکر حدیثی مرفوع از ابومحجن روایت کرده و آن را حدیثی حسن دانسته است: «بر امت خود از سه چیز می‌ترسم: ظلم کردن به پیشوایان، ایمان آوردن به منجّمان و تکذیب قضا و قدر».

ابویعلی و ابن عدی به صورت مرفوع از انس سروایت کرده‎اند: «من بعد از خود بر امتم از دو خصلت می‎ترسم: تکذیب قضا و قدر و ایمان آوردن به منجّمان». [۱۲۵]

[۱۲۳] معارج القبول (۱/۵۲۴) [۱۲۴] مراجعه کن به: شرح نووی بر مسلم (۲/۶۱) [۱۲۵] معارج القبول، صص(۵۲۳-۵۲۶). اگر می‎خواهی از گمراهی منجّمان و بیان این گمراهی اطلاع پیدا کنی به کتاب مفتاح دارالسعاده ابن قیم)۲/۱۲۵) مراجعه کن.