۱- سحر حقیقی و انواع آن
سحر حقیقی، سحری است که حقیقتی در خارج داشته باشد. در فصل پیش از ابن خلدون نقل کردیم که سحر حقیقی بر دو نوع است:
۱- سحری که تنها با همّت و بدون ابزار و یاریگر تاثیر میگذارد و این همان است که فلاسفه سحر مینامند.
۲- سحری که جادوگر در آن بوسیلهی یاریگر از قبیل ترکیب و خاصیت افلاک یا عناصر یا خواص عددی در غیر خود تاثیر میگذارد و این را طلسم مینامند و از نوع اول ضعیفتر است. [۱۰۸]
[۱۰۸] ابن خلدون، المقدمه (٩۲۶)
سحری که با همّت وتلاش جادوگر تاثیر میگذارد
نوع اول سحر حقیقی، سحری است که جادوگر در آن بدون کمک گرفتن از چیز دیگری در غیرخود تاثیر میگذارد.
این نوع سحر، علم پنهانی است که مبتنی بر گفتار و اعمالی است که وقتی جادوگر انجام میدهد با قدرت خداوند در دیگران تاثیر میگذارند. پیشرفتهای علوم جدید وجود چنین سحری را (به ذهن) نزدیک میکند. علم نیروهای پنهانی را کشف کرده است که میتواند (چیزهای زیادی را) ویران و نابود کند مانند اشعه.
علم شاید پا را فراتر نهد. همین مطلب را میتوان در مورد اشخاصی گفت که از نیروهای ویژهای برخوردارند و میتوانند با خواندن کلماتی دیگران را بکشند.
و این همان چیزی است که چشم زدن نامیده میشود و شرح آن گذشت.
جادوگرانی که این نوع سحر را انجام میدهند گروهی از بندگان ستارگان هستند- همانطور که شهرستانی میگوید- که از جملهی آنها برهمائیان هستند که به «اصحاب فکر» معروف هستند. فکر نزد آنان مرحلهی متوسطی بین محسوسات و معقولات است که صورت معقولات و محسوسات بر آن وارد میشود. بنابراین فکر محل ورود این دو علم از جانب جهانیان است.
این جادوگران برای انجام دادن سحر خود تلاشهای زیادی را انجام میدهند تا اگر فکر به تجرّد از این جهان نایل آمد، جهان دیگر برای آن تجلّی یابد که در این صورت چه بسا شخص جادوگر بتواند از امور غیب خبر دهد، مانع باریدن باران شود و توّهم را بر مردی زنده واقع کند و فوراً او را بکُشد.
یکی از شیوههای آنان این است که جادوگر چند روزی چشمان خود را میبندد تا فکر و وهم او به محسوسات مشغول نشود. گاهی هم گروهی از جادوگران جهت رسیدن به اهدافشان با هم همکاری میکنند. از این روی وقتی مشکلی برای آنان پیش میآید، طبق عادت چهل نفر از مردان تهذیب شده و همفکر جمع میشوند و در نتیجه مشکلی که آنان را فراگرفته و بر آنان سنگینی میکند برطرف میشود. گروهی از آنان «بکرنتینیه» یعنی به زنجیرکشیده نامیده میشوند. آنان سرها و ریشهایشان را میتراشند و تمام بدن خود جز عورتهایشان را برهنه میکنند و بدن خود را از وسط تا سینه به زنجیر میبندند تا شکمهایشان از کثرت علم و شدت وهم و غلبهی فکر پاره نشود. [۱۰٩]بدون تردید شیطان آنان را با انجام چنان کارهایی فریب داده و گمراه نموده است.
دلایل کسانی که معتقدند جادوگر میتواند در نفوس و اجساد دیگران تأثیر بگذارند:
۱- نفس انسانها بر بدن آنها تاثیر دارد، زیرا نفس انسان شاد یا اندوهگین میشود و (آثار) این شادی و اندوه بر بدن ظاهر میشود و این تاثیر در گرمایی که بدن انسان هنگام خشم بدان دچار میشود و رنگ پریدگی که در هنگام خشم بر چهرهی انسان مینشیند، نمایان میشود.
رازی میگوید: یکی از پادشاهان فلج شده بود و پزشکان از درمان وی ناتوان شده بودند، یکی از این جادوگران ماهر به طور ناگهانی بر او وارد شد و به او دشنام داد و به ناموس او اهانت کرد، پادشاه خشمگین شد و از شدت ناراحتی از جای خود پرید و این بیماری خطرناک و کشندهی او از بین رفت.
۲- تصورات روانی که برای نفس انسان پیدا میشوند بر انسان تاثیر میگذارند، مثلاً کسی که بر چوبی که بر زمین انداخته شده و یا بر دیواری نزدیک به زمین حرکت میکند، از چیزی رنج نمیبرد، ولی اگر بر همان چوب که بر چاهی یا رودخانهای نصب شده باشد و یا بر دیواری بلند حرکت کند، در بسیاری از اوقات سقوط میکند و میافتد، زیرا تخیّل سقوط اگر قوی شود موجب سقوط میشود.
به همین خاطر پزشکان به افرادی که خونریزی بینی دارند توصیه میکنند که به چیزهای قرمز رنگ نگاه نکنند مبادا این نگاه کردن بر نفس آنان تاثیر بگذارد و خونریزی ادامه پیدا کند. همچنین پزشکان به افرادی که به بیماری صرع مبتلا هستند توصیه میکنند که به چیزهای بسیار درخشان نگاه نکنند، زیرا این امر بر نفس آنان تاثیر میگذارد و موجب ادامه پیدا کردن بیماری صرع او میشود.
واضحتر از این، این که اگر به شخصی گفته شود آنچه که خورده است با ادرار یا مدفوع مخلوط بوده است، آن را از شکمش بیرون میاندازد اگرچه آن خوراک پاک و تمیز باشد. برخی از پزشکان به اشخاصی خبر دادند که آبی را که نوشیدهاند در آن مخدّری بوده است، آنگاه آنان بیهوش شدند اگرچه آن خبر دروغ بود و آن نوشیدنی هم آبی زلال و خالص بود.
شیوهی استدلال به این مثالهایی که بیان شد این است که اگر نفس انسان از تصوراتی که برای آن عارض میشوند متاثر گردد، سپس این نفس هم در بدنی تاثیر بگذارد که در آن جای دارد، تا این که توهم آن را از مکان بلندی بیندازد، بنابراین تاثیر این نفس در دیگران هم بدون اسباب جسمانی طبیعی جایز است، زیرا نسبت نفس با بدنها در این نوع تاثیر یکی است، چون نفس در بدن حلول نمیکند و در آن نقش نمیبندد، پس ثابت میشود که این نفس در دیگر اجسام هم تاثیر میگذارد.
۳- کسانی که معتقد به تاثیر نفوس (جادوگران) بر دیگران هستند، به چشم زخم زدن هم استدلال کردهاند چون در حدیث صحیح آمده است: «چشم زخم زدن حقیقت است، و اگر حکم چیزی قبلاً طبق قضا و قدر صادر شده باشد، چشم زخم زدن بر آن حکم پیشی میگیرد (و آن را تغییر میدهد)». و هرکس نمیتواند با چشم زخم زدن دیگران را اذیت کند، و کسانی هم که با چشم زخم زدن دیگران را اذیت میکنند- همانگونه که قرافی میگوید- احوال مختلفی دارند، برخی از آنان با چشم زخم زدن خود پرنده را در هوا شکار میکنند و درختهای بزرگ را از ریشه در میآورند در حالی که برخی دیگر از آنان به این درجه نمیرسند و تنها میتوانند افراد را به یک بیماری خفیف و امثال آن دچار کنند. [۱۱۰]
حقیقتی که باید بدان اشاره کنیم این است که این جادوگر تنها با همت و تلاش خود و بدون کمک دیگران نمیتواند در دیگران تاثیر بگذارد و کسی که او را در جرم و فساد و به فساد کشاندن یاری میکند شیطان است و آنچه ما از جادوگران میدانیم این است که نفوس آنان با نفوس شیاطین یکی میشوند و آنگاه فساد و به فساد کشیدن به وقوع میپیوندد. اگر خدا بخواهد در فصلی مستقل از نقش شیطان در سحر و جادو سخن خواهیم گفت.
[۱۰٩] شهرستانی، الملل و النحل(۲/۲۵۳-۲۵۴) [۱۱۰] مراجعه کن به: قرافی، الفروق(۴/۱۴۶)؛ ابن خلدون، المقدمه: ص(٩۳۲)
طلسمها
«این نوع سحر آنطور که جادوگران میپندارند با یاری گرفتن از ستارگان تحقق پیدا میکند و همان است که نزد فلاسفه طلسم نامیده میشود. تفاوت بین این و نوع اول، آن است که نوع اول با همت و ارادهی جادوگر و بدون یاریگری تحقق مییابد ولی در سحر طلسم ها، همانطور که منجمان میگویند جادوگر از روحانیت ستارگان، رموز اعداد، خواص موجودات و اوضاع فلکی مؤثر در عالم عناصر کمک میگیرد. منجّمان میگویند: سحر و جادو اتحاد روح با روح است، و طلسم اتحاد روح با جسم است و معنایش چنین است که ارتباط طبایع علوی آسمانی با طبایع سفلی است و طبایع علوی روحانیت ستارگان است، از این روی صاحب طلسمها بیشتر از فن منجّمی یاری میجوید». [۱۱۱]
قرافی در تعریف طلسمها با دقت گفته است: «طلسمها نامهای خاصی هستند که به پندار اهل این علم در قالب اجسامی از معادن و غیره با افلاک و ستارگان ارتباط دارند و برای آنها آثار خاصی است که در مجرای عادات به آنها ربط داده شدهاند. بنابراین در طلسم سه چیز ضروری است: نامهای مخصوص، تعلق آنها به برخی از اجزای فلکی و قرار دادن آنها در جسمی از اجسام. علاوه بر نیروی قوت نفسی هم لازم است که صلاحیت این کارها را داشته باشد، چون هر نفسی برای این کارها سرشته نشده است». [۱۱۲]
« طلسم- همانگونه که حاجی خلیفه میگوید- گرهی است که باز نمیشود. برخی گفتهاند واژهی «طلسم» مقلوب واژهی «مسلّط» است، چون در آن معنی قهر و تسلط است، و طلسم علمی است که دربارهی چگونگی ترکیب نیروهای آسمانی فعال با نیروهای زمینی منفعل در زمانهایی مناسب جهت انجام و تاثیر مورد نظر همراه با بخورهای تقویتکننده جلبکنندهی روحانیت طلسم میپردازد تا از مجموعهی این کارها در جهان هستی و فساد، کارهای شگفتانگیزی به ظهور برسند.
طلسم نسبت به جادو آسانتر بدست میآید، زیرا اصول و اسباب آن مشخص و سود آن آشکار است ولی شیوهی بدست آوردن آن دشوار است.
مجریطی در کتاب «غایة الحکیم» قواعد این فن را گسترش داده است ولی بخاطر شدّت بخل در تعلیم آن، راه ابهام و دقت را در پیش گرفته است. علامه سکّاکی هم در این زمینه کتاب ارزشمندی دارد». [۱۱۳]
برخی از پژوهشگران سحری را که جادوگر در آن از ستارگان کمک میگیرد «هیمیاء» بر وزن «کبریاء» نامیدهاند و آن سحری است که از خواصی آسمانی ترکیب میشود که به حالات افلاک نسبت داده میشوند. کسی که چنین سحری برای او انجام شود کارهایی که نزد جادوگران معلوم است برای او تحقق پیدا میکند که گاهی درک و فهم او باقی میماند و گاهی هم به کلی از او سلب میشود و همچون شخصی که به خواب رفته است بدون هیچ تفاوتی تا جایی که گذشت سالهای زیاد در زمان کوتاهی و پیدایش فرزندان و سپری شدن عمر و غیره را در یک ساعت از زمان تصور میکند ولی کسی که چنین جادویی بر او انجام نشود هیچ امری از آنچه بیان شد نمییابد و این تخیّل است و حقیقت ندارد. [۱۱۴]
این نوع از سحر همانطور که فخررازی میگوید، سحر کلدانیان و کسدانیان است که در سواحل رود فرات در عراق سکونت داشتند. آنان میپنداشتند که ستارگان تدبیرکنندهی جهان هستند و تمام نیکیها و بدیها و خوشبختی و نگونبختی از آنها صادر میشود. خداوند ابراهیم خلیل÷را پیش آنان فرستاد تا سخن آنان را باطل و شرک آنان را نابود کند. [۱۱۵]
درست آن است که آنچه ما طلسم مینامیم، کار شیطان است و ستارگان در آن تاثیری ندارند. آنان این امور را به ستارگان نسبت میدادند تا گمراهی و کفر خود را پنهان کنند و به مردم نیرنگ بزنند. محمد محمد جعفر به این نکته پی برده و گفته است: «طلسم کاری است که جادوگر با همکاری شیطان و یا به دستور او بر کاغذ، پارچه، فلز، چوب، سنگهای گرانبها و یا معجون مانند شمع و گل در شکل و زمانی مخصوص و به حجم و صورتی معّین انجام میدهد تا به یک نفر یا بیشتر و یا اموال آنان ضرر برساند».
«تعویذ یا تمیمه کاری است که هرشخصی آن را انجام میدهد و ویژهی جادوگر نیست تا مانع تاثیر سحر یا فساد آن حمل کننده تعویذ شود و یا آن را جهت اهداف دیگری انجام میدهد تا تنها حمل کننده یا صاحب آن از سود آن بهرهمند شود». [۱۱۶]
محمد محمد جعفر طلسم و روش انجام دادن و آثار آن را به تفصیل بیان کرده و گفته است: «طلسمها با توجه به زمانی که در آن انجام داده میشوند و ماده و اهداف آن با هم اختلاف دارند. طلسمی که جادوگر برای گرفتار کردن شخصی معیّن به یک بیماری مشخص انجام دهد، برای شخص دیگری که بخواهد به همان بیماری مبتلا شوند فایدهای نخواهد داشت.
طلسم حاوی کلمات و اشکال و نقوش و رموزی است که بر آن نوشته یا کندهکاری و یا به صورت برجسته و رنگی و غیر رنگی بر آن نقش بسته میشوند و تمام اینها در نهایت سختی و دقت هستند که اشخاص عادی از فهم و حل آن ناتوانند. از این روی لفظ طلسم بر خط بد و امور دیگری که انسان در شناخت آنها حیران است، اطلاق میشود.
جز جادوگران ماهر فرد دیگری نمیتواند طلسم را انجام دهد، زیرا انجام دادن طلسم نیازمند شناخت کاملی از شیاطین و درک عمیقی از بذرها، گیاهان، فلزات، ستارگان و چیزهای بسیار دیگری است که عمل جادوگر به آنها نیاز دارد.
برخی از طلسمها تاثیرشان چند روز ادامه پیدا میکند و سپس فاسد میگردند مگر این که تکرار شوند. برخی دیگر تا چند ماه یا چند سال تاثیرشان باقی میماند و برخی دیگر از طلسمها تا مدتی طولانی ادامه پیدا میکند و این بسیار کم است. از این روی معالجهی این طلسمها با دلها و بازوبندهایی مناسب آنها خیلی آسان است. برخی از طلسمها را انسان با خود حمل میکند و برخی دیگر در مسیر وزش باد آویزان میشوند و یا در درون زمین یا قبرهای متروکه دفن میشوند و یا در آب رودخانهها، دریاها و چاهها انداخته میشوند. برخی هم سوزانده میشوند. برخی از طلسمها هم اصلاً نباید آتش به آن برسد در غیر اینصورت فاسد میشوند، ولی هیچ طلسمی یافته نمیشود که خورده یا نوشیده شود.
ساختن طلسم با توجه به اهمیت و هدف آن،مدت زمانی طولانی را سپری میکند و باید قبل از شروع کار خود آمادگی کامل پیدا کند و مواد و بخورهای لازم را تهیه کند، اطلاعات لازم را دربارهی شخصی که طلسم را بر ضد او بکار میبرد بدست آورد، شیاطین ویژه ای را تحریک کند، دایرههای سحرآمیز و رموز و نقشهای آن را رسم نماید و در کنار اینها باید عبارتهایی شیطانی بخواند و لباسهای ویژهای را بپوشد». [۱۱٧]
[۱۱۱] ابن خلدون، المقدمه:ص(٩۳۲) [۱۱۲] القرافی، الفروق(۴/۱۴۲) [۱۱۳] حاجی خلیفه، کشف الظنون (۲/۱۱۱۴) [۱۱۴] أضواء البیان: (۴/۴٩۰) [۱۱۵] قصه السحر:ص(۲۵) [۱۱۶] محمد محمد جعفر، السحر: ص(۲۱۵) [۱۱٧] السحر:ص(۲۱۵-۲۱۶)
تأثیر طلسمها
ابن حزم میگوید: یکی از طلسمهایی که مشاهده کرده است مُهری است که بر آن صورت عقرب نقش بسته است در زمانی که ماه در برج عقرب قرار دارد. نگه داشتن این مُهر برای جلوگیری از عقرب گزیدگی مفید است.
او همچنین میگوید: «دفع طلسمها ممکن نیست، زیرا ما خود مشاهده کردهایم که آثار این طلسمها هنوز در روستاهایی وجود دارد که حتی ملخی هم به آنجا وارد نمیشود. در «کسر قسطه» که هیچ لشکری جز با زور وارد آنجا نمیشود و جاهای بسیار دیگری آثار این طلسمها دیده میشود، و این آثار آنقدر زیاد هستند که جز افراد اجوج و ستیزه گر آن را انکار نمیکنند». [۱۱۸]
محمد محمد جعفر میگوید:«کریگوری» خبر داده است که فرانسویان زمانی که زمینی را جهت ساختن پل بر روی آن میکندند طلسمهای فلزی پیدا کردند که به آنها اهمیت ندادند. بر این طلسمها عکس موش، مار، آتش و حشرات بود. کارگران این طلسمها را در رودخانه انداختند. از آن زمان به بعد پاریس با فوران زیاد آتش و موشهای فراوان و حشرات مواجه شد، در حالی که قبل از این طلسمها از چنین مشکلاتی در امان بود.
«جاک جافاریل» رئیس کتابخانه «ریشیلیو» میگوید: هنگامی که سلطان محمد دوم شهر قسطنطنیه را فتح کرد، لشکریان او مجسمهای را به شکل مار بزرگی یافتند که دهانش از برنز ساخته شده باز بود، لشکریان این مجسمهی مصنوعی را ویران کردند تا مارها را از شهر دور کنند، و از زمانی که این مجسمه نابود شده است، خزندگان در این شهر زیاد شدهاند بگونه ای که هنوز این خزندگان وجود دارند. [۱۱٩]
تمام این موارد که ذکر شد حقیقت ندارند، و جزو خرافاتی به شمار میآیند که سزاوار خردمندان نیست، و گرنه چگونه طلسمی میتواند شهر بزرگی را از آتشسوزی حفظ کند و یا مجسمهی یک مار چگونه میتواند مارها را از وارد شدن به شهر بزرگی مثل استانبول منع کند، ولی این دروغی است که عقلها بدون تحقیق و بررسی آن را تصدیق میکنند.
[۱۱۸] ابن حزم، الفصل فی الملل و الأهواء و النحل (۲/۴) [۱۱٩] محمد محمد جعفر، السحر:ص(۲۲۸)
مدت زمانی که تأثیر جادو و طلسم باقی میماند
بیشتر سحرها بعد از چند روز یا چند ماه و یا چند سال تاثیرشان از بین میرود، ولی برخی از آنان تا مدتهای طولانی باقی میماند و دیده شده است که بسیاری از کسانی که قبر فرعونها را نبش میکنند به مصیبتهای مختلفی دچار میشوند، مثلاً «لوردکانارافون» کاشف قبر «توت عنخ آمون» قبل از به پایان رساندن کشف مقبره و بعد از آنکه به مشکلات خانوادگی و خسارتهای مالی فراوانی دچار شد، از دنیا رفت.
کاشف دیگر این قبر یعنی آقای «کارتر» روزی که همین مقبره را کشف کرد بصورت شگفتانگیزی از مرگ نجات پیدا کرد. «کارتر» به قنّاری که آن را در قفسی در دفتر و یا در منزلش نزدیک مقبره نگهداری میکرد، افتخار مینمود.
در روز کشف این مقبره مار بزرگی از نوع کبری این قناری را بلعید و کمین کرده بود تا «کارتر» را از پای در آورد، ولی «کارتر» بعد از کشف مقبره به دفتر خود برنگشت، بلکه به قاهره رفت تا این خبر را منتشر کند و برخی از همراهان خود را مجبور کرد که وسایل او را به قاهره منتقل نمایند.
هم اکنون در موزهی بریتانیا تابوت داخلی و ظریف یک مومیایی مصری با شماره (۲۲۵۴۲) وجود دارد که متعلق به یکی از افراد خانوادهی حاکم و جزو کاهنان است.
داستان این تابوت آنطورکه در اسناد موزهی بریتانیا ثبت شده است، شگفتیآور است و بیانگر نبوغ مصریان در زمینهی سحرهایی است که تاثیر آنها از هزاران سال پیش باقی مانده است. آقای «دوجلاس مواری» این تابوت را از مصر خرید تا آن را به خانهی خود در لندن منتقل کند. این شخص و تمام کسانی که با این تابوت در ارتباط بودند به مشکلات و سختیهای زیادی دچار شدند تا این که سر انجام با اهدای آن به موزهی بریتانیا خود را از آن نجات دادند.
در روز خرید این تابوت و در حالی که آقای «دوجلاس» سلاح کمری خود را تمیز میکرد، گلولهای از آن بیرون شد و به ران چپش اصابت کرد و در نتیجه ران او به عمل جراحی نیاز پیدا کرد و در اثنای عمل جراحی جان خود را از دست داد.
آقای «دوجلاس» به یکی از همراهان خود به نام «هوبلی» که او را در مسافرت به مصر همراهی کرده بود، توصیه کرد که اگر در اثنای عمل جراحی برای او اتفاقی پیش آمد، تابوت را به خواهر او در خیابان «بیکر» لندن تحویل دهد.
آقای «هوبلی» خود را برای وصیت دوستش آماده کرد و تابوت را به پورسعید برد تا زمینهی انتقال آن با کشتی به لندن را فراهم کند، ولی هنگامی که به پورسعید رسید تلگرافی از لندن به او رسید مبنی بر این که کشته شدن برادرش در انتظار اوست. هنگامی که به لندن رسید و قبل از آن که تابوت را به خواهر آقای «دوجلاس» تحویل دهد، یکی از فرزندانش که چهار ساله بود از پنجره خانهاش افتاد و گردنش شکست.
وقتی که خواهر «دوجلاس» این تابوت را تحویل گرفت، آن را در یکی از گوشههای سالن گذاشت و از لحظهای که این تابوت وارد خانهی او شد مشکلات و سختیها کم کم آغاز شدند. روزی که آن تابوت را دریافت کرد دخترش در راه مدرسه و بر اثر برخورد با یک ماشین از دنیا رفت. بعد از یک هفته شوهرش بخاطر وفات دخترش خودکشی کرد، و اوضاع مالی او وخیم شد، آشفته حال شد و به بیماری اعصاب و روان دچار شد منجّمان و واسطهها و احضار کنندگان ارواح را فرا خواند و همهی آنان اتفاق نظر داشتند که وجود این تابوت در خانهی این زن موجب این همه بلاها شده که جلوی آنها گرفته نمیشود، لرزه بر اندام این زن افتاد و با موزه بریتانیا تماس گرفت تا این تابوت را به آنجا اهدا کند.
هنگامی که تابوت حمل شد تا در جای ویژهای در موزه گذاشته شود یکی از حمل کنندگان تکبر ورزید و عقلانیت هموطنان انگلیسی خود را که به خرافهی فرعونها و آثار فرسودهی آنان اعتقاد دارند و موزهای را به آنها اختصاص میدهند تا هم میهنانشان در آنجا همچون خادمان کار کنند، مورد ریشخند قرار داد، و همین که تابوت در جای خود قرار گرفت این حمل کننده به درد بسیار سختی دچار شد و چند دقیقه به خود پیچید و سپس در کنار تابوت بر زمین افتاد و مرد.
تمام کسانی که در انگلستان به آثار مصر اشتغال داشتند به مسألهی این تابوت اهتمام ورزیدند و کمیتهای را جهت بررسی مشکل این تابوت تشکیل دادند. این کمیته شرکت عکاسی «هـ. أ. مانسل» را مکلّف کرد تا چندین عکس از زوایای مختلف این تابوت بگیرند، شرکت هم نمایندهی خود را برای گرفتن عکسهای مورد نظر ارسال کرد، نمایندهی شرکت برای مأموریت دیگری که در انتظار وی بود به شرکت بازگشت و به آن مأموریت رفت وقتی که از آن مأموریت به شرکت بازگشت، دچار حادثه شد و انگشتان دست راست خود را از دست داد و از گرفتن عکسهای آن تابوت ناتوان گشت.
هنگامی که عکسهای این تابوت چاپ شدند بر یکی از طرفهای آن عکس دختر یا پسر کمسن و سالی بود که لباس کاهنان بر تن داشت و نشانههای خشم و شر بر چهرهی او نمایان بود. وقتی که از کسانی که قبل از عکس گرفتن، این تابوت را دیده بودند یا با آن ارتباط برقرار کرده بودند پرسیده شد، همهی آنان اقرار کردند که قبلاً هیچ نوع عکسی را بر هیچیک از اجزای این تابوت مشاهده نکردهاند. [۱۲۰]
[۱۲۰] محمد محمد جعفر، السحر:ص(۱٧-۱۸)
مجسمهی ژاپنی سحر شده
این داستان را نویسندهی انگلیسی «س.ج. لامبرتس» در سفرنامهی خود روایت کرده است.
لامبرتس میگوید که وی و همسرش طی یک مسافرت دریایی جهانی از شهر «کوبی» ژاپن بازدید کردند. در محل عتیقه فروشی مجسمهی خدای بخت ژاپنی «هو- تی» [۱۲۱]که از عاج ساخته شده بود، توجه آنان را به خود جلب کرد. این مجسمه به شکل مرد چاق متبسّم نیمه برهنهای بود که بر بالشی نشسته بود. همسرش «ماری» شیفتهی این مجسمه شد و تصمیم گرفت آن را بخرد. وقتی فهمیدند با وجود اینکه از عاج ساخته شده،بهایش ارزان است بیشتر خوشحال شدند. بنابراین معامله برای آنان همچون یک خوششانسی غیرمنتظره بود و مجسمه را خریدند. در کابین کشتی به خوبی آن را مورد بررسی قرار دادند. رنگ روشن پوشش آن نشان میداد که این مجسمه از عاج قدیمی و ناب و به صورتی زیبا ساخته شده بود و هیچ عیبی نداشت جز سوارخ کوچکی که در قسمت پایین آن قرار داشت. به نظر میرسید که این مجسمه از دندان یک فیل ساخته شده و این سوراخ محل عصبی بود که با دندان در ارتباط بود، از این رو سازندهی مجسمه آن سوراخ را از خمیر عاج پر کرده بود.
«ماری لامبرتس» مجسمه را در یکی از کیفهای خود گذاشت و کشتی به طرف فیلیپین حرکت کرد. روز بعد خانم لامبرتس درد شدیدی را در دندانهایش احساس کرد. پزشک کشتی برخی داروی مسکّن به او داد ولی فایدهای نداشت. این زوج گردش خود را که دوازده روز به طول انجامید بخاطر دردهای طاقت فرسا به سختی سپری کردند. در مانیل قبل از این که خانم لامبرتس به دندانپزشک مراجعه کند، هر دوی آنان به تب شدیدی مبتلا شدند بگونه ای که تمام مفاصل آنان دردمند شد. هنگامی که خانم لامبرتس نزد دندانپزشک رفت، دندانپزشک اشتباه کرد و با انبُرک خود عصب یکی از دندانهایش را گرفت و بجای این که بهبود یابد دردش بیشتر شد.
در مرحلهی بعدی سفر که کشتی یسوی استرالیا میرفت، مجسمه به یکی از کیفهای آقای لامبرتس منتقل شد. روز بعد آقای لامبرتس درد شدیدی را در دندانهای خود احساس کرد و هنگامی که در بندر «کیرنس» در استرالیا با دندانپزشک مشورت کرد، دندانپزشک تاکید کرد که تمام دندانهای او سالم هستند، هنگام رفتن به دندانپزشکی، درد دندانهایش متوقف شده بود ولی به محض این که به کابین کشتی برگشت درد دندانهایش دوباره شروع شد. بعد از دو روز با دندانپزشک دیگری مشورت کرد ولی همان اتفاق قبلی تکرار شد. در مرحلهی سوم که لامبرتس نزد دندانپزشک رفت اصرار کرد که دندانهایش را یکی پس از دیگری بکشد تا درد آنها متوقف شود، و به محض کشیدن اولین دندان درد دندانهای دیگر نیز متوقف شد، ولی هنگامی که لامبرتس به کشتی برگشت درد دندانهایش از قبل هم بیشتر شد.
در «سدنی» زن و شوهر کیفهایشان را در انبار گمرگ گذاشتند و درد دندانهایشان متوقف شد ولی در سفر به نیوزیلند کیفها به کابینشان برگشتند و همراه با آن درد دندانهایشان هم دوباره شروع شد. در طول سفر به «شیلی» و سپس به «آمریکا» وضعیت همین گونه بود.
در «نیویورک» به دیدار مادر زن که یک خانم آمریکایی بود رفتند، و او سخت شیفتهی مجسمهی «هو- تی» شد و آنان آن مجسمه را به او اهدا کردند. در همان روز دندانهای مادر زن که دندانهایی سالم و قوی بودند شروع به درد کردند. بنابراین مادرزن آن مجسمه را به فال بد گرفت و آن را به دختر خود و همسرش برگرداند و به آنان گفت: «قدمش بد بود». با این وجود این دو زن و مرد تا آن موقع هنوز درد دندانهای خود را ناشی از این نمیدانستند ولی برای اولین بار مشکوک شدند زمانی که در آخرین مسافرت خود از آمریکا به انگلستان از اقیانوس اطلس عبور میکردند در کشتی خانمی این مجسمه را به امانت از آنان گرفت تا آن را به شوهرش نشان دهد. صبح روز بعد در حالی که آن زن مجسمه را به آنان بر میگرداند، به آنان گفت که وی و شوهرش دیشب به درد دندان سختی دچار شدهاند. در این هنگام بود که زن و شوهر فهمیدند که هر وقت مجسمه با آنان بوده، دندانهایشان درد میکرد و هرگاه از آن رهایی یافتهاند، درد دندانهایشان متوقف میشد. با مرور وقایع روزهای گذشته اعتقادشان به این مسأله بیشتر شد. در این لحظه خانم لامبرتس خواست آن مجسمه را به دریا بیندازد ولی شوهرش او را از این کار منع کرد و مجسمه را با خود نگه داشتند تا به لندن برگشتند.
در لندن آقای لامبرتس آن مجسمه را به یک تاجر ژاپنی عتیقههای شرقی نشان داد و آن تاجر به او پیشنهاد کرد که بلا فاصله آن را بخرد ولی لامبرتس گفت که نمیتواند در مقابل این مجسمه پولی را دریافت کند، بلکه تنها چیزی که میخواهد و آرزو میکند این است که خود و همسرش از درد شدید دندانهایشان رهایی یابند و تمام ماجرای مجسمه را برای تاجر نقل کرد. در این هنگام تاجر یکی از دستیاران خود را فرا خواند و پیرمردی ژاپنی که لباسهای سنتی ژاپنی بر تن داشت بیرون آمد و آن دو مرد با دقت به بررسی مجسمه پرداختند. لامبرتس فهمید که «هو-تی» مجسمهی یکی از معابد در شرق ژاپن بوده و این نوع مجسمهها گاهی دارای روح میشوند. سپس آن ژاپنی چوبهایی از بخور را آنجا گذاشت و با فروتنی شدید ژاپنیها لامبرتس را به بیرون مغازه بردند. [۱۲۲]
[۱۲۱] خدا لعنت کند خردهایی را که ایمان میآورند به این که این مجسمه خدا باشد. [۱۲۲] حقائق و غرائب، صص(۱٧٩-۱۸۱). اگر این قصه صحیح باشد، پس باید برای این مجسمه شیطانی باشد که او را همراهی میکند و به او چنین تاثیر میدهد، و گرنه مجسمه خود قطعه جمادی است که نه سود میرساند و نه ضرر.
تحلیل ما از این گونه حوادث
به طور یقین نمیتوانیم این رویدادها را باور کنیم، زیرا ممکن است ساختگی و یا خیالی باشند و یا شاید برای آنها اصلی باشد ولی نه بدین گونه که بیان کردهاند.
به هر حال اگر این وقایع آنطور که روایت شدهاند صحیح باشند پس شیاطین در تمام این ماجراها نقشی داشتهاند.
سحر ستارگان
در گذشته گفتیم که صاحبان طلسمها ادعا میکنند که آنان در ساختن طلسمها از روحانیت ستارگان مدد میجویند و در موضوع «تاریخ سحر» از کسانی سخن گفتیم که میپندارند جادو را بوسیلهی ستارگان انجام میدهند. اینها همان ستارهپرستان مجوس و صابئیانی هستند که گمان میکنند ستارگان دارای تاثیر در انسان، حیوان و جهان هستی هستند، و این ستاره پرستان چند نوع هستند:
۱- گروهی ستارگان هفتگانه را میپرستند و معتقدند که آنها دارای نفع و ضرر هستند. اینها برای این ستارگان خانههایی را ساختهاند و در آنها مجسمههایی را به نام این ستارگان به تصویر کشیدهاند و برای آنها مناسک و شعایری را قرار دادهاند که طبق این مناسک آنان را عبادت میکنند و لباسها و زیورآلات خاصی را میپوشند و برای آنها حیوانات مخصوصی را قربانی میکنند، برای هر ستاره حیوانی که مناسب آن است.
برای عبادت هر ستارهای زمان مخصوصی را مشخص کردهاند مانند اوقات نماز نزد مسلمانان، و معتقد به تصرف این ستارگان در هستی هستند. قوم حضرت ابراهیم در بابل و دیگر شهرها به این کارها معروف بودند و حضرت ابراهیم بنابر آنچه که قرآن حکایت کرده است، آنان را مورد خطاب قرار داد و آنان را به چالش کشید و ضعف خردها و گمراهی دلهایشان را بیان کرد. خداوند میفرماید:
﴿وَكَذَٰلِكَ نُرِيٓ إِبۡرَٰهِيمَ مَلَكُوتَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَلِيَكُونَ مِنَ ٱلۡمُوقِنِينَ٧٥ فَلَمَّا جَنَّ عَلَيۡهِ ٱلَّيۡلُ رَءَا كَوۡكَبٗاۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّيۖ فَلَمَّآ أَفَلَ قَالَ لَآ أُحِبُّ ٱلۡأٓفِلِينَ٧٦ فَلَمَّا رَءَا ٱلۡقَمَرَ بَازِغٗا قَالَ هَٰذَا رَبِّيۖ فَلَمَّآ أَفَلَ قَالَ لَئِن لَّمۡ يَهۡدِنِي رَبِّي لَأَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلضَّآلِّينَ٧٧ فَلَمَّا رَءَا ٱلشَّمۡسَ بَازِغَةٗ قَالَ هَٰذَا رَبِّي هَٰذَآ أَكۡبَرُۖ فَلَمَّآ أَفَلَتۡ قَالَ يَٰقَوۡمِ إِنِّي بَرِيٓءٞ مِّمَّا تُشۡرِكُونَ٧٨﴾[الأنعام: ٧۵-٧۸].
«و همانگونه (که گمراهی قوم ابراهیم را در امر پرستش بتها به او نمودیم، بارها و بارها نیز) مُلک عظیم آسمانها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم، تا از زمره باورمندان راستین شود( و بر راستای خداشناسی رود). (از جمله) هنگامی که شب او را در برگرفت (و تاریکی شب همهجا را پوشاند) ستارهای (درخشان به نام مشتری یا زهره) را دید (سبیل فرض و إرخاءالْعِنان) گفت: این پروردگار من است! امّا هنگامی که غروب کرد (برای ابطال عقیده ستارهپرستان موجود در آن محیط) گفت: من غروبکنندگان را دوست نمیدارم (و به عبادت چیزهای تغییرپذیر و زوالپذیر نمیگرایم). و هنگامی که ماه را در حال طلوع (در کرانهی افق) دید (باز هم بر سبیل فرض و ارخاءالعنان) گفت: این پروردگار من است! ولی هنگامی که (آن هم) غروب کرد، گفت: اگر پروردگارم مرا راهنمایی نکند، بدون شک از زمرهی قوم گمراه (و جمعیت سرگشته در وادی کفر و گمراهی) خواهم بود. و هنگامی که خورشید را در حال طلوع (در کرانهی افق ) دید (دوباره بر سبیل فرض و ارخاءالعنان) گفت: این پروردگار من است (زیرا) این بزرگتر (از ستاره و ماه) است! امّا هنگامی که غروب کرد، گفت: ای قوم من! بیگمان من از آنچه انباز خدا میکنید بیزارم (و تنها رو به خدا میدارم)».
۲- گروه دوم کسانی هستند که حروف «ابجد» را مینویسند و برای هر حرفی عدد مشخصی را قرار میدهند و نام انسانها، زمانها و مکانها و غیره را بر آن جاری میکنند، آنگاه آنها را به روش خاص خودش جمع و کسر و اثبات مینمایند و آن را به برجهای دوازدهگانه معروف نزد حسابدارن نسبت میدهند. سپس بر اساس این قواعد و با توجه به آنچه که شیطان به او الهام میکند حکم به خوشبختی و بدبختی و غیره میدهند.
بسیاری از آنان بدین خاطر نامها را عوض میکنند و میان مرد و همسرش جدایی میاندازند و معتقدند که اگر در یک خانه جمع شوند یکی از آنان زنده نمیماند.
این افراد گاهی هم در مورد مسایل غیبی حکم میکنند و مدعی میشوند که فلانی بچهدار میشود و فلانی بچهدار نمیشود، فلان بچه پسر و فلان بچه دختر خواهد بود، فلان شخص ثروتمند و فلان شخص فقیر، فلانی شریف و فلانی فرومایه، و فلانی محبوب و فلانی مبغوض میشود. گویی که او این چیزها را برای جنین در شکم مادرش مینویسد. نه، به خدا قسم این چنین نیست، حتی فرشتهای که اینها را مینویسد این چیزها را نمیداند تا از پروردگار خود نپرسد که این کودک پسر یا دختر، بدبخت یا خوشبخت است و روزی و اجلش چگونه خواهد بود؟ خداوند این چیزها را به فرشته میگوید و او آنها را مینویسد. اما این دروغگوی افتراگر مدعی آگاهی از چیزی است که علم به آن مختص خداوند است و ادعا میکند که او با صنعتی که خود ساخته و دروغهایی که خود بافته است آن را میداند، و این بزرگترین شرک در ربوبیت است و هرکس او را تصدیق کند و در این زمینه به او اعتقاد پیدا کند کافر میشود. پناه بر خدا.
۳- گروهی که به حرکت و چرخش افلاک و طلوع و غروب و اقتران و افتراق آنها نظر میکنند و معتقدند که هر ستاره در حرکات انفرادی خود دارای تاثیراتی و هنگام اقتران با ستارگان دیگر دارای تاثیرات دیگری است، در زمینهی بالا رفتن و پایین آمدن قیمتها، وزش بادها و آرام شدن آنها و وقوع حوادث. گاهی هم این امور را به صورت مطلق به ستارگان نسبت میدهند. طلب باران بوسیله «أنواء» (غروب یک ستاره در مغرب و طلوع رقیب آن در مشرق) جزو این نوع به شمار میآید.
گروهی که به منازل بیست و هشتگانهی ماه نظر میکنند و معتقدند که اقتران و افتراق ماه با هر یکی از این منازل دارای تاثیرات خاصی است و این اقتران و افتراق باعث خوشبختی، بدبختی، جمع کردن، جدا کردن و غیره میشود. [۱۲۳]
منازل ماه همان چیزی است که عربها آن را «أنواء» مینامند و این «أنواء» بیست و هشت ستاره هستند که برای هرکدام از آنها در طول سال محل طلوع مشخصی است. هر سیزده شب یکی از این ستارگان هنگام طلوع فجر در مغرب ناپدید میشود و ستارهی مقابل آن در همان ساعت در مشرق طلوع میکند. اگر هنگام این طلوع و غروب ستارهها بارانی میبارید، عربهای جاهلی آن را به ستارهای که در مغرب ناپدید میشد نسبت میدادند. [۱۲۴]
خداوند متعال در قرآن کریم بیان کرده است که خورشید و ماه و ستارگان از آیات و نشانههای خداوند هستند که آنها را برای منفعت بندگان خود مسخر کرده است. بنابراین ستارگان مقهور و مسخّر آفریدگان خدا هستند و شایستگی این را ندارند که بجای خدا پرستش شوند و اینها همانگونه که نمی توانند هیچ سود و ضرری به خود برسانند، قادر به رساندن سود و ضرر به دیگران نیز نیستند.
﴿وَٱلشَّمۡسَ وَٱلۡقَمَرَ وَٱلنُّجُومَ مُسَخَّرَٰتِۢ بِأَمۡرِهِۦٓۗ﴾[الأعراف: ۵۴].
«خورشید و ماه و ستارگان را آفریده است و جملگی مسخر فرمان او هستند».
﴿وَمِنۡ ءَايَٰتِهِ ٱلَّيۡلُ وَٱلنَّهَارُ وَٱلشَّمۡسُ وَٱلۡقَمَرُۚ لَا تَسۡجُدُواْ﴾[فصلت: ۳٧].
«و از نشانههای خدا، شب و روز و خورشید و ماه است. برای خورشید و ماه سجده نکنید».
﴿تَبَارَكَ ٱلَّذِي جَعَلَ فِي ٱلسَّمَآءِ بُرُوجٗا وَجَعَلَ فِيهَا سِرَٰجٗا وَقَمَرٗا مُّنِيرٗا٦١﴾[الفرقان: ۶۱].
«والا مقام و بزرگوار است خدایی که در آسمان برجهایی را به وجود آورده است و در آن چراغ (فروزان خورشید) و ماه تابان را قرار داده است».
خداوند همچنین بیان کرده است که این ستارگان را به وجود آورده است تا بندگان او در تاریکیهای خشکی و دریا بوسیلهی آنها راه یابند و نیز تا زینتی برای آسمان و رجم کنندگانی برای شیاطین باشند.
خداوند فرموده است:
﴿وَهُوَ ٱلَّذِي جَعَلَ لَكُمُ ٱلنُّجُومَ لِتَهۡتَدُواْ بِهَا فِي ظُلُمَٰتِ ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِۗ﴾[الأنعام: ٩٧].
«و او کسی است که ستارگان را برای شما آفریده است تا در تاریکیهای خشکی و دریا بدانها رهنمود شوید».
و فرموده است: ﴿وَعَلَٰمَٰتٖۚ وَبِٱلنَّجۡمِ هُمۡ يَهۡتَدُونَ١٦﴾[النحل: ۱۶].
«و نشانههایی (پدید آورد) و (در شب) آنان با ستارگان رهنمون میشوند».
و نیز فرموده است: ﴿إِنَّا زَيَّنَّا ٱلسَّمَآءَ ٱلدُّنۡيَا بِزِينَةٍ ٱلۡكَوَاكِبِ٦ وَحِفۡظٗا مِّن كُلِّ شَيۡطَٰنٖ مَّارِدٖ٧ لَّا يَسَّمَّعُونَ إِلَى ٱلۡمَلَإِ ٱلۡأَعۡلَىٰ وَيُقۡذَفُونَ مِن كُلِّ جَانِبٖ٨ دُحُورٗاۖ وَلَهُمۡ عَذَابٞ وَاصِبٌ٩ إِلَّا مَنۡ خَطِفَ ٱلۡخَطۡفَةَ فَأَتۡبَعَهُۥ شِهَابٞ ثَاقِبٞ١٠﴾[الصافات: ۶-۱۰].
«ما نزدیکترین آسمان (به شما) را با زینت ستارگان آراستهایم. ما آن را از هر شیطان متمرّدی کاملاً حفظ کردهایم. آنان نمیتوانند به گروه والامقام (که فرشتگانند) دزدکی گوش فرا دهند (و اسرار غیب را بشنوند)، چرا که از هر طرف به سویشان نشانه میرود. آنان سخت طرد میشوند و برای آنان عذابی کامل و همیشگی است، اما از آنان هرکه با سرعت استراق سمعی کند، آذرخشی سوراخ کننده (ی آسمان) او را دنبال میکند».
قتاده/میگوید: «خداوند متعال این ستارگان را به سه هدف آفریده است: زینتی برای آسمان، وسیلهای برای هدایت و راهیابی و رجم کنندهای برای شیاطین قرار داده است. پس اگر کسی جز اینها را از این ستارگان دریافت کند، در واقع از خود چیزی گفته و بهرهی خود را از دست داده و خود را به چیزی ملکف کرده است که بدان آگاهی ندارد.
برخی از مردم بیخبر از اوامر الهی از این ستارگان کهانت را پدید آورده و (گفته)اند: کسی که با (طلوع یا غروب) فلان ستاره ازدواج کند، چنین و چنان میشود و هرکس که با (طلوع و غروب) فلان ستاره مسافرت کند، چنین و چنان میشود و هرکس با (طلوع و غروب) فلان ستاره بچه به دنیا بیاورد، چنین و چنان میشود. در حالی که با (طلوع و غروب) هر ستارهای امکان دارد کودکان سرخپوست، سیاهپوست، کوتاه قد، بلندقد، زیبا یا زشت متولد شوند و علم به این ستاره یا این چهارپا یا این پرنده به هیچ وجه علم به غیب به شمار نمیآید. خداوند مقرّر داشته است که:
﴿لَّا يَعۡلَمُ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ ٱلۡغَيۡبَ إِلَّا ٱللَّهُۚ وَمَا يَشۡعُرُونَ أَيَّانَ يُبۡعَثُونَ٦٥﴾[النمل: ۶۵].
«کسانی که در آسمانها و زمین هستند غیب نمیدانند جز خدا، و نمیدانند چه وقت برانگیخته میشوند».
این کلامی بزرگ، استوار و صحیح است و اصل آن در صحیح بخاری به صورت معلّق آمده است. ابوداود در سنن خود در کتاب «الطب» باب «فی النجوم» گفته است: ابوبکر بن أبی شیبه و مسدّد المعنی به نقل از یحیی بن عبیدالله بن اخنس از ولید بن عبدالله از یوسف بن مالک از ابن عباسسبه ما خبر دادند که، پیامبر صفرموده است: «هر کس بخشی از نجوم را فرا گیرد، در واقع بخشی از سحر را فرا گرفته است و هر اندازه بر فراگیری نجوم بیفزاید، بر فراگیری سحر افزوده است». ابوداود حدیث نَوء «منازل ماه» را هم ذکر کرده است.
عبد بن حمید از رجاء بن حَیوَه روایت کرده است که، پیامبر خدا صفرمود: «من بر امت خود تنها از سه چیز میترسم: تصدیق منجّمان، تکذیب قضا و قدر و ظلم کردن به پیشوایان.
ابن عساکر حدیثی مرفوع از ابومحجن روایت کرده و آن را حدیثی حسن دانسته است: «بر امت خود از سه چیز میترسم: ظلم کردن به پیشوایان، ایمان آوردن به منجّمان و تکذیب قضا و قدر».
ابویعلی و ابن عدی به صورت مرفوع از انس سروایت کردهاند: «من بعد از خود بر امتم از دو خصلت میترسم: تکذیب قضا و قدر و ایمان آوردن به منجّمان». [۱۲۵]
[۱۲۳] معارج القبول (۱/۵۲۴) [۱۲۴] مراجعه کن به: شرح نووی بر مسلم (۲/۶۱) [۱۲۵] معارج القبول، صص(۵۲۳-۵۲۶). اگر میخواهی از گمراهی منجّمان و بیان این گمراهی اطلاع پیدا کنی به کتاب مفتاح دارالسعاده ابن قیم)۲/۱۲۵) مراجعه کن.