دنیای سحر و شعبده بازی

فهرست کتاب

۴- نمونه‎هایی از پیشگویی و غیبگویی

۴- نمونه‎هایی از پیشگویی و غیبگویی

۱- کاهنان یونان و مصر

از بزرگترین مراکز پیشگویی در دنیای قدیم مرکز «دلفی» در سرزمین یونان بود. یونانی ها برای مشورت با کاهنان در کارها و نیتهایی که قصد انجام و عملی کردن آن را داشتند، به آنجا می‎رفتند. آنان معبد دلفی را بسیار گرامی می‎داشتند، و به قربانگاههای آن هدیه‎ و قربانی می بردند. آن مرکز میدانججهای بزرگ زیادی داشت و با فوّاره‎ها و پرستش‌گاه‌های زیبا آراسته بود. یک استادیوم بزرگ و مرکز نمایش با شکوهی همراه با مجسمه‎های مرمری، برنزی و طلایی در آنجا وجود داشت که بزرگ ترین هنرمند آن زمان تصویرهای آن را کشیده بود.

مشهورترین زن کاهن دلفی «بیثا» نام داشت و یکی از عادت های او این بود که برگهای درخت برگ بو را می جوید و از گازهایی که از شکاف سنگ زیر تختی که بر آن می‌نشست، بیرون می آمد، استشناق می‌کرد. وقتی از آب چشمه‎های «کاسوتس» می‌نوشید بیهوش شده و در حالت کما به سر می برد. و سخنانی بر زبان می‎آورد و از رویدادهای آینده خبر می‌داد. [۳۱۴]

یک مرکز قدیمی در یونان مرکز کهانت «دودودنا» در جنوب مقدونیه بود. این مرکز در میانه‎ی مرغزاری از درختان بلوط قرار داشت. مردم آن روزگار بر این اعتقاد بودند که نسیم و نوازش آن درختان در لابه‎لای خود اراده‌ی معبود «زیوس» را به ارمغان می‎آورند.

کاهنان دروغگو به تفسیر صداهایی که از برگ‌های درختان برمی‎خواست می‎پرداختند و آن را پاسخ مورد نظر سؤال‌هایی به شمار می‌آوردند که در آن مرکز از سوی مراجعه کنندگان که از سراسر یونان برای اطلاع از آنچه تقدیر از آن‌ها مخفی می‎دارد، آمده بودند، مانند این که باران بر آن‌ها فرود می‎آمد. [۳۱۵]

از مراکز مشهور کهانت در دنیا مرکز «آمنون رع» در مصر بود، تاریخ این پرستش گاه آلوده به شرک مربوط به قرن پنجم پیش از میلاد است، شیطان در آن جا لانه ساخته و تخم گذاشته بود. او خود را به عنوان نماینده خدا برای مردم ظاهر می‎کرد و با آن‌ها صحبت می‎نمود و به سؤال ها گوش فرا ‎داده و پاسخ می‎داد. نقل است که اسکندر بزرگ هنگامی که به پرستشگاه «آمنون رع» در بیابان مصر رفت، آن کاهن به سوی او بیرون آمد و خطاب به او گفت: «من به تو وعده می دهم که تمام سرزمین‎ها را به دست می‎آوری و همه‎ی دین‎ها تابع تو خواهند شد». [۳۱۶]

کاهنان ادعا می‎کردند که به آن‌ها وحی می‎شود، البته این درست است، اما نه وحی خدایی، بلکه وحیی ابلیسی و شیطانی.

خداوند فرمود:

﴿شَيَٰطِينَ ٱلۡإِنسِ وَٱلۡجِنِّ يُوحِي بَعۡضُهُمۡ إِلَىٰ بَعۡضٖ زُخۡرُفَ ٱلۡقَوۡلِ غُرُورٗاۚ[الأنعام: ۱۱۲].

«شیاطین انس و جن با فریبکاری گفتارهای آراسته به همدیگر وحی می‎کنند»و ﴿وَإِنَّ ٱلشَّيَٰطِينَ لَيُوحُونَ إِلَىٰٓ أَوۡلِيَآئِهِمۡ[الأنعام: ۱۲۱].

«شیطان‌ها به دوستان خود وحی می‎کنند».

شیطان وقتی به آن کاهنان وحی می‎کرد - همان طور که از حالت شان نیز معلوم می‎شود - یکی از آن‌ها بی هوش می‎شد، و عقل و خردش را از دست می داد و هذیان می گفت و در حالت بیهوشی صحبت می‎کرد، در حالی که آن صحبت کننده شیطان بود از زبان کاهن حرف می‌زد، و به هر‌چه از او پرسیده می‎شد، پاسخ می‎داد و هنگامی که آن کاهن به هوش می‎‎آمد نمی‎دانست چه سؤال‌هایی از او شده و درباره‎ی چه چیزهایی از او پرسیده‎اند، و در آن حالت بیهوشی چه جواب داده، بنابراین تمام این حالت ها و آنچه تشریح شده با حالت فرستادگان الهی که از چگونگی وحی خدا به آن‌ها و حالت آن‌ها هنگام وحی صحبت کردیم تفاوت دارد و در تضاد است.

پیامبر خدا صهرگز در هنگام پذیرش وحی صحبت نمی‎کند و وحی در بدنش می‎ماند طوری که جسمش سنگین می‎شود و پیشانیش عرق می‎کند، در صورتی که این برخلاف حالت کاهن است که صورتش زرد و بدنش ضعیف می‎شود، نیرویش از بین می‎رود، هنگام بیهوشیش سخن می گوید، و چون به هوش می‎آید نمی داند چه گفته و درباره‎ی چه چیزی صحبت کرده است. احمد شنتناوی درباره‎ی حالت کاهنان هنگام وحی شیطانی، چنین می گوید: «گمان بر این بود که این نوع پیشگویی ها نوعی هذیان است که در مراکز پیشگویی به کاهنان دست می‌داد، زبانشان به حرکت می‎افتاد و سخنانی بر زبان می‎آوردند که از رویدادهای روزهای آینده خبر می‎داد. سقراط این هذیان را به یک بخشش آسمانی، و سرچشمه‎ای از بزرگترین نعمتهای موجود میان انسان تفسیر می‎کرد». [۳۱٧]

این دیدگاه سقراط درست نیست، زیرا این القای شیطان است نه وحی خداوندی و امری است که خداوند را به خشم می‎آورد و هرگز نعمت الهی نیست.

همچنین در دیار مصر پرستش گاه «هلیوپولیس» مشهور بود. مردم از هر سو برای راهنمایی و مشورت با کاهنان در مهمترین کارهایشان به آن جا می آمدند و مشهور است که امپراطور رومانی «تراجان» پیش از اینکه در جنگ «بریش» شرکت کند، هیأتی برای مشورت با کاهنان درباره‎ی سرنوشت این جنگ به این مرکز فرستاد. تاریخ بیان میجکند که کاهنان در قبال این درخواست سکوت کردند، به این ترتیب که شاخه‎ی شکسته‎ی انگوری را بدون هیچگونه تعلیق یا شرحی، به سوی «تراجان» فرستادند. این امپراطور در جنگ با یونان کشته شد و جسدش را به روم بردند». [۳۱۸]

[۳۱۴] التنبؤ بالغیب، ص (۱٩) [۳۱۵] التنبؤ بالغیب، ص (۱٩) [۳۱۶] همان، ص (۳٩) [۳۱٧] التنبؤ بالغیب، ص (۱۸) [۳۱۸] التنبؤ بالغیب، ص (۳٩)

۲- کاهنان عرب

کاهنان پیش از اسلام در جزیرة العرب پراکنده بودند، و در میان عرب ها از منزلت اجتماعی والایی برخوردار بودند. مردم برای چاره‎جویی و راهنمایی در تنگناها و امور پیچیده به آن‌ها پناه می‎بردند، ضمن این که از امور غیبی و رویدادهایی که در زمان آینده رخ می‎دهد، از آن‌ها جویا می شدند.

جابر بن عبدالله انصاریسمی گوید:: «نام طاغوت‌هایی که در جهینه از آن‌ها درخواست قضاوت می کردند یکی بود، در اسلم و در هر قبیله و هر محلّه ای همین طور، کاهنانی بودند که شیطان به سراغشان می‎آمد». [۳۱٩]

علاوه از آنچه ذکر شد، این کاهنان به احوالپرسی بیماران هم می رفتند، و به درمان آن‌ها می پرداختند. عرب ها این امر را در شعرشان به ثبت رسانده‎اند، یکی از شاعران عرب در این باره می‎گوید:

فقلتُ لعرافِ الیمامة داوِني
فإنكَ إن داویَتني لَطبیبُ

به پیشگوی یمامه گفتم: مرا مداوا کن که اگر این کار را بکنی حتماَ تو پزشکی.

شاعر دیگری چنین سروده است:

جعلتُ لعرّافِ الیمامه حکمَه
وعّراف نجد إن هما شَفَیانی
فقالا شَفاكَ اللهُ واللهِِ ما لَنا
بما حملت منكَ الضلوع یدانِ

به کاهن یمامه و نجد اختیار دادم که اگر مرا شفا دهند، هر‌چه بخواهند، (فراهم می کنم)، گفتند: خداوند تو را شفا بدهد، به خدا سوگند ما قدرتی بر آن چه در سینه‎ی تو هست، نداریم.

پیشگوی یمامه رباح بن عجله و پیشگوی نجد ابلق اسدی بوده است.

البته کهانت و پیشگویی در میان عرب ها تنها منحصر به مردان نبود، بلکه زنان نیز بدان پرداختند و معروف ترین کاهنان زن عرب در دوران جاهلی این‌ها بودند: ظریفه الخیر کاهن حمیر، سلمی همدانیه، فاطمه دختر مُرّ همدانیه، عفراء حمیر و سجاح که ادعای پیامبری کرد.

از مشهورترین کاهنان عرب دوران جاهلیت شق و سطیح، خنافر بن توأم حمیری و سواد بن قارب دوسی بوده‎اند.

[۳۱٩] بخاری در حاشیه‎ی صحیحش آورده است، نیز نگاه کنید به فتح الباری، (۸/۲۵۱)

اخبار شق و سطیح

شق بدین خاطر به این اسم نامگذاری شده که - چنانچه که می‎گویند - مانند نیمه‎ی انسان بوده است. اما سطیح مانند تکه گوشتی بوده که بر زمین افتاده باشد، و گویا بر آن پهن شده است، به او سطیح (در سطح قرار گرفته و پهن شده) نام نهاده‎اند.

ابن عباس می‎گوید: «سطیح در میان انسان‌ها نظیر نداشت، تنها گوشت و عضله بود، استخوان و عصب نداشت، جز در سر و چشمان و کف دستانش. او مانند لباس از پاهایش به طرف سرش پیچیده می‎شد، هیچ عضوی نداشت حرکت کند، جز زبانش. همچنین درباره‎ی او گفتند: وقتی خشمگین می‎شد، باد می‎کرد و می‎نشست». [۳۲۰]

سطیح نامش ربیع بن مسعود بن مازن بن ذئب بن عدی بن مازن غسان بود. و شق پسر صعب بن یشکر بن ادهم بن اَفرک بن قسر بن عبقر بن أثمار بن نزار بود که أنمار پدر بجیله و خثعم بود. [۳۲۱]

از اخبار شق و سطیح می‎توان به این جریان اشاره کرد که ربیعه بن نضر پادشاه یمن خوابی وحشتناک دید و به شدت ترسید. از این رو تمام کاهنان، جادوگران، فالگیران و طالع بینان سرزمینش را گرد آورد و به آن‌ها گفت: من خوابی وحشتناک دیده‎ام و به شدت مرا سراسیمه کرده است، آن را برایم تعبیر کنید. گفتند: خواب را بیان کن تا تعبیر کنیم. او گفت: اگر خوابم را بگویم، به تعبیرهای شما اطمینان نخواهم داشت، بنابراین تنها کسی تعبیر آن را می‎داند که پیش از این که من بگویم از خواب من خبر داشته باشد، و تأویلش را بفهمد و بداند. یکی گفت: اگر پادشاه چنین می خواهد باید به سطیح و شق خبر بدهد، زیرا هیچ کس آگاه‎تر از آن‌ها نیست، و حتماً پاسخ پادشاه را خواهند داد.

پادشاه آن‌ها را فرا خواند، سطیح قبل از شق رسید، پادشاه به او گفت: من خوابی هولناک دیده‎ام که مرا آشفته و سراسیمه کرده است، آن خواب چه بود؟ اگر درست بگویی، آن را درست تعبیر خواهی کرد. سطیح بی‎درنگ چنین گفت: این کار را می‎کنم، تو شعله‌ی آتشی دیده‎ای که از تاریکی (روی دریا) درخشیده و به زمین های اطراف دریا افتاده و هر ذی روحی را طعمه‎ی خود قرار داده است.

پادشاه گفت: ای سطیح! کاملاً درست بود تعبیر آن چیست؟ گفت: سوگند به افعی‎های موجود در فاصله‎ی میان دو سرزمین سنگلاخی، که حبشی ها به سرزمین شما حمله می‎کنند، و مناطق اَبین و جُرَش را به تصرف خود در می‎آ‎ورند.

پادشاه به او گفت: ای سطیح! سوگند به جان پدرت، این برای ما بسیار دردآور و سخت خواهد بود، کَی این اتفاق خواهد افتاد؟ آیا در زمان من یا پس از آن؟ گفت: نه مدتی پس از زمان تو، پس از شصت یا هفتاد سال که بگذرد. پادشاه پرسید: آیا این وضعیت همچنان بر کشور ادامه خواهد داشت یا می‎گذرد؟ جواب داد: خیر، تا هفتاد و چند سال چنین خواهد بود، پس از آن یا کشته می‎شوند یا فرار می‎کنند. پرسید: چه کسی عهده‎دار کشتن و اخراج آنهاست؟ گفت: اِرم بن ذی یزن، [۳۲۲]از سرزمین عدن بر آن‌ها می‎شورد و یک نفر را در یمن باقی نمی‌گذارد. پادشاه دوباره پرسید: آیا همچنان بر قدرتش باقی خواهد ماند؟ سطیح پاسخ داد: خیر، گفت: چه کسی این پادشاه را از بین می‎برد؟ گفت: پیامبری منبع نیکی و احسان که از جانب مقامی بلند به او وحی می‎شود. پادشاه پرسید: این پیامبر از چه قبیله و طایفه‎ای خواهد بود؟ گفت: از نوادگان غالب بن فهر بن مالک بن نضر، و تا آخر زمان پادشاهی ازآن قومش باقی می‎ماند.

گفت: آیا روزگار، پایانی دارد؟ جواب داد: آری، روزی است که نخستین ها و آخرین ها در آن گِرد می‎آیند، نیکوکاران به گوهر خوشبختی می‎رسند و بدکاران به خاک سیه‎روزی می‎نشینند. پادشاه به شگفتی پرسید: آنچه خبر می‎دهی حقیقت است؟ پاسخ داد: بله، سوگند به شب‎ هنگام و سپیده‎دمان و افق هنگامی که می‎گیرد، آنچه به تو خبر دادم، حقیقت است.

سپس شق آمد، همان سؤالهایی که از سطیح پرسیده بود، از او هم پرسید. اما پاسخهای سطیح را از او مخفی نگه داشت، تا ببیند آیا پاسخ هایشان مشترک هستند؟ شق هم گفت: آری، تو شعله‎ی آتشی دیده‎ای که از تاریکی (روی دریا) بیرون آمده و در میان باغ‎ و تپه‎ای افتاده و هر جانداری را که در آن جا بوده، سوزانده است.

هنگامی که شق نیز چنین جواب داد، پادشاه فهمید که هردو یک جواب داده و سخنان شان یکی است با این اختلاف که سطیح گفته بود: «به زمینهای اطراف دریا افتاده و هر ذی روحی را می سوزاند»، و شق گفت: «در میان باغ و تپه‎ای افتاده و هر جانداری را که آنجا بود، می سوزاند».

آن گاه پادشاه به او گفت: ای شق! کاملاً درست گفتی اما تعبیر آن چیست؟ شق چنین گفت: سوگند به جان انسانهایی که میان دو زمین سنگلاخی‎اند، سودانی ها وارد سرزمین شما می شوند و بر کوچک و بزرگ چیره می‎شوند، و از ابین تا نجران را تصرف می‎کنند، پادشاه گفت: ای شق! سوگند به جان پدرت، این بسیار دشوار و دردآور است، کَی اتفاق می‎افتد؟ آیا در زمان من یا پس از آن؟ گفت: خیر، مدتی پس از زمان تو. سپس شخصی بزرگ و مهم شما را از آن‌ها می رهاند و سخت‎ترین خفّت و خواری را به شما می‎چشاند. گفت: این فرد والامقام چه کسی است؟ گفت: بنده‎ای که غلام و سهل انگار نیست، از خانه‎ی ذی یزن ظهور می‎کند، و هیچ کس از آن‌ها را در یمن باقی نمی‎گذارد.

پادشاه پرسید: آیا قدرتش ادامه خواهد داشت، یا از بین می‎رود؟ گفت: خیر، بلکه توسط پیامبری فرستاده که بین اهل دین وفضل حق و عدالت را به ارمغان می‎آورد از بین می‎رود. و پادشاهی تا روز داوری در میان قومش باقی می‎ماند. گفت: روز داوری چیست؟ پاسخ داد: روزی است که فرمانروایان در آن روز پاداش داده می‎شوند، و از آسمان نداهایی می‎آید، زنده و مرده می‎شنوند، و مردم در روز تعیین شده جمع می‎شوند، در آن روز نجات و خیرو پاداش از آن پرهیزگاران است.

پادشاه با همان حالت شگفتی از او پرسید: آیا آنچه می گویی حقیقت دارد؟ شق گفت: آری، سوگند به پروردگار آسمان و زمین، و پستی و بلندی‌های میان آنها، آنچه به تو خبر دادم حقیقت است و هیچ شکی در آن نیست.

گفته‎های شق و سطیح در درون ربیعه بن نضر نفوذ کرد. او فرزندان و خانواده‎اش را با هرآنچه لازم بود، به سوی عراق روانه کرد و به یکی از پادشاهان ایران به نام شاپور پسر خرزاذ (خرداد) نامه ای نوشت و آن‌ها را در حیره سکونت داد. [۳۲۳]

حافظ ابن کثیر در البدایه و النهایه از حافظ ابوبکر محمد بن جعفر بن سهل خرائطی در کتابش «هواتف الجان»با اسناد به مخزوم بن هانی مخزومی و او از پدرش نقل می‎کند که ایوان کسری به لرزه در آمد، و چهارده تا از بالکن ها و رواقهای آن فرو ریخت، فروغ آتش ایران فروکش کرد، در حالی که پیش از آن هزار سال خاموش نشده بود، آب دریاچه‌ی ساوه فرو رفت، و موبدان (در خواب) شترهایی رام نشدنی دید که اسبهایی اصیل را به دنبال خود یدک می‎کشیدند و از رودخانه‎ی دجله گذشتند و در سرزمین آن‌ها پراکنده گشتند. صبح وقتی کسری از خواب بیدار شد، از آن خواب وحشتناک بسیار ترسید، اما برای نشان دادن شجاعت خود بر آن صبر کرد سپس فهمید که نباید آن را از مرزبانان خود پوشیده نگه دارد، آن‌ها را فرا خواند، و تاجش را بر سر نهاد، و بر تختش تکیه داد، و چون آن‌ها نزد او جمع شدند، گفت: آیا می‎دانید چرا شما را فرا خوانده‎ام؟ گفتند: خیر، پادشاه ما را باخبر می‎کند.

در همان هنگام که آن‌ها در گفتگو بودند، خبر خاموشی آتش ها رسید، و باری بر اندوه و نگرانی او افزود، آن گاه به آن‌ها خبر داد که خوابی هولناک دیده و سراسیمه گشته است. موبدان در این هنگام گفت: پادشاه به سلامت باد، من نیز دیشب خوابی دیده‎ام. او نیز رؤیایی را که درباره‎ی شتران دیده بود برایش بازگو کرد. پادشاه پرسید: ای موبدان! تعبیر این چیست؟ موبدان که آگاه‎ترین آن‌ها بود، پاسخ داد: واقعه‎ای در سرزمین عرب ها رخ خواهد داد.

از داستان چنان بر می‎آید که کسری پیکی به سوی نعمان بن منذر فرستاد، نعمان مردی دانا به اسم عبدالمسیح نزد پادشاه فرستاد. وقتی کسری خواب خود و موبدان را برای او گفت: عبدالمسیح به خبر سطیح اشاره کرد، بلافاصله کسری او را به سوی سطیح روانه کرد، و هنگامی که به آنجا رسید، سطیح آخرین لحظه‎های زندگیش را می‎گذراند، عبدالمسیح با چند بیت شعر علت آمدنش را برای او بیان کرد، و سطیح چون شعرش را شنید سر بلند کرد و گفت: عبدالمسیح سوار بر شتری قوی نزد سطیح که پایش لب گور است آمد، پادشاه ساسان تو را فرستاده، به سبب لرزش ایران، فروکش کردن آتش‎ها، خواب موبدان، که شترانی رام نشده دیده که اسبانی اصیل می‎کشیدند و از دجله گذشتند و در کشورش پراکنده گشتند:

ای عبدالمسیح آن گاه که خواندن زیاد می‎شود، و صاحب عصا ظهور می‎کند، دشت ساوه سرشار می‎شود، دریاچه‎ی ساوه فرو می‎رود، آتش فارس خاموش می‎گردد، شام دیگر برای سطیح شام نخواهد بود، زنان و مردانی از آن‌ها به تعداد رواقها بر تخت می‎نشینند، هر‌چه مقدّر باشد بیاید، پس از آن حادثه سطیح آخرین نفسهای زندگیش را برکشید و جان سپرد. [۳۲۴]

ابن کثیر همچنین می‎گوید: سطیح یک بار به مکه آمد، گروهی از سران شهر از او استقبال کردند، و از او درباره‎ی حوادث آخر زمان پرسیدند، گفت: از من و از الهام خدا به من بگیرید و بشنوید: ای مردم عرب! شما در روزگار پیری هستید، بصیرت و دید شما و عجم‎ها یکسان است، هیچ دانش و درکی ندارید، نزد شما گروهی فهیم و دانا می‎آیند، درِ انواع دانش ها را می‎کوبند، بتها را می‎شکنند، رومیان را می‎رانند، عجم ها را می‎کُشند و غنیمت می‎گیرند.

سپس گفت: سوگند به جاودانه و آن که به خواسته‎ی خود می‎رسد، از این شهر پیامبری هدایتگر ظهور می‎کند، به راه درست می‌نمایاند، «یغوث» و «فند» را رد می‎کند، از پرستش «ضَدَد» بیزاری می‎جوید، خدایی یکتا می‎پرستد، آن گاه خداوند با نام نیک او را از بهترین خانه به سوی خود بر می‎گیرد، از زمین رخت بربسته و در آسمان درخشیده، پس از او راستگویی به جای او تکیه می‎زند، چون به امر قضاوت می‎پردازد، با صداقت داوری می‎کند، در باز پس دادن حقوق بی‌انصافی و سبکسری نمی نماید، سپس شخصی بر آیین یکتاپرستی، کارآزموده و خوش اندام جانشین او می‎شود، میهمانداری را پاس می‎دارد و یکتاپرستی را استوار می‎کند، آن گاه از عثمان و کشته شدنش و روی دادهای پس از آن در زمان بنی امیه و آشوب‌ها و ناآرامی‌های پس از آن دوران خبر دارد.

ابن کثیر می گوید: ابن عساکر با سند این داستان را به ابن عباس نسبت داده است. [۳۲۵]

[۳۲۰] البدایه و النهایه، (۸/۲۵۱) [۳۲۱] اختلاف نظر در متن اصلی است. م [۳۲۲] آنچه معروف است: سیف بن ذی یزن است، اما او را ارم ذکر کرده، یا به خاطر این که ارم اسم شناخته شده ومشهوری است و خواسته او را این چنین بیان و معرفی کند، و یا خواسته است او را به ارم عاد در درشت هیکلی و تنومندی تشبیه کند. [۳۲۳] سیره‎ی ابن هشام، (۱۵-۱۸)، نیز درباره‎ی این داستان نگاه کنید به: البدایه و النهایه، (۲/۱۶۲) [۳۲۴] داستان را به طور کامل در البدایه و النهایه، (۲/۲۶۸) بخوانید. [۳۲۵] همان