۲- سحر و جادوی ناشی از خیال
در انسان نیرویی وجود دارد که متخیّله نام دارد، این نیرو همان است که در صورتهای محسوس و معانی جزئی برگرفته از آن، دخل و تصرف میکند، این تصرف گاه با ترکیب صورتها و گاه با تفصیل آنهاست، مثلاً تصور انسانی دو سر و یا بدون سر، چنین نیرویی را اگر عقل به کار گیرد «مفکّره»، و اگر وهم آن را صرفاً در محسوسات استفاده کند «متخیّله» گویند. [۱۲۶]
تخیلی که پژوهندگان در مسائل سحر از آن سخن میگویند به دو شیوه صورت میپذیرد:
۱- آنکه جادوگر متوجه نیروهای مخیّله شود و به گونهای خاص در آن تصرف نماید، وی انواعی از خیالات و تقالید و تصاویری را که از آن در نظر دارد به متخیّله القا میکند و سپس با نیروی مؤثر درون خویش آن را به حواس بینندگان تنزل میدهد، در نتیجه بینندگان طوری به آن مینگرند که گویی در عالم خارج موجود است، در حالی که اصلاً وجود خارجی ندارد، همانگونه که از برخی جادوگران حکایت شده که بستانها و نهرها و قصرها را به بیننده نشان میدادند با آنکه وجود خارجی نداشتند. این کار را فلاسفه «شعوذه» و «شعبذه» (شعبده) مینامند. [۱۲٧]
ابن بطوطه نمونههایی از این نوع جادو را بیان نموده است، از آن جمله آنکه گمراه بدعتگذار ریش و ابروان خویش را میتراشید، دانشمندی او را بر تراشیدن ریش نکوهش کرد و آن گمراه بدعت گذار ناگهان فریادی زد و ریش سیاه فراوانی پیدا کرد، دوباره فریاد کشید ریش سفید و زیبا شد، مرتبهی سوم فریاد زد و سر بر آورد چون حالت نخست بیریش گشت. [۱۲۸]
همچنین ابن بطوطه از اوحدالدین سنجاری (از دانشمندان ساکن در چین) نقل میکند که او بر مرد عابدی در غاری وارد شد، آن عابد دست او را گرفت و اوحدالدین چنان پنداشت که در قصر باشکوهی است که همین عابد بدعتگذار در آن بر تختی نشسته و تاجی بر سر دارد و کنیزهای زیبا در دو طرف او [ایستادهاند] و میوهها در رودهایی [که در آن جاری است] فرو میریزند. أوحدالدین خیال کرد که میخواهد میوهای بردارد تا آن را بخورد اما ناگهان خود را در غار و در پیشگاه آن عابد گمراه دید که داشت به او میخندید.
ابن بطوطه خود آن عابد را دیده و برخی از عجایب او را مشاهده کرده است. [۱۲٩]
گویند [ابن بطوطه] در چین شعبدهبازی را دید که یک گوی چوبین دارای سوراخهای متعدد که رشتههای درازی از آنها گذشته بود را برداشت و به هوا پرتاب کرد. گوی چوبی آنقدر بالا رفت که از دیدهها پنهان شد، آنگاه که جز اندکی از رشته در دستش باقی نماند به یکی از شاگردانش فرمان داد تا خود را به آن بیاویزد. شاگرد نیز آنقدر اوج گرفت که از دیدهها پنهان شد، شعبدهباز سه بار او را صدا زد اما جواب نشنید، تا آنکه خود نیز خشمگین شد کاردی برداشت و خویش را به رشته آویخت و از نظر پنهان شد، سپس دست شاگردش را به زمین انداخت و پای او را، آنگاه دست او و سپس پای دیگرش را و بعد لاشه و سرش را، سپس خود نیز پایین آمد در حالی که تند نفس میزد و جامهاش آغشته به خون بود. آنگاه در پیشگاه امیر زمین را بوسید، و با زبان چینی با او سخن گفت، و امیر فرمان داد تا به او چیزی بدهند. بعد از آن اعضای آن کودک را برگرفت و به هم چسباند و با پای خود به آن لگد زد تا کودک سالم برخاست. ابن بطوطه میگوید: من از آن شگفت زده شدم و هراسی در دل احساس کردم، تا آنکه دارویی به من نوشاندند که ترسم را برطرف نمود، و در آن لحظه «قاضی فخرالدین» کنار من بود و به من گفت: به خدا سوگند که نه بالا رفتنی در کار بود و نه پایین آمدنی و نه بریدن عضوی، هرآنچه که بود شعبدهای بود و بس. [۱۳۰]
صدیق حسن خان نقل میکند که: وی نزد یکی از پادشاهان هند، جادوگری را دید که دو کودک خویش را بیاورد و آنان را تکه تکه نمود، سپس هر عضوی را به سویی پرتاب کرد تا آنجا که کسی اثری از آن اعضا را ندید، سپس فریاد برآورد و گریست؛ ناگهان حاضران متوجه شدند که هر عضو (از آن اعضا) به تنهایی پایین آمد و به دیگری پیوست و هردو کودک چون گذشته سالم برخاستند.
محققان معاصر میگویند: بزرگترین دغدغهی ذهنی هیتلر به هنگام اشغال «لهستان» در جنگ جهانی دوم آن بود که مردی لهستانی به نام «وولف میسینگ» را دستگیر و زنده یا مرده به برلین ببرد. چنان مشهور بود که آن مرد در مقام یک غیبدان پیشگو دارای نیروهای خارق عادهای است. وی قبل از اشغال لهستان پیشگویی کرده بود که هیتلر جنگ را خواهد باخت و سرانجام بدی پیدا خواهد کرد، و چون هیتلر آدم بدبینی بود و به پیشگویی و طالعبینی عقیده داشت، پیشگویی او را پذیرفت و تصمیم گرفت اگر روزی دستش به وی برسد، انتقام خود را بگیرد.
«میسینگ» توانست در آخرین لحظه بگریزد و به «مسکو» پناهنده شود، اما رفتنش به آنجا چون کسی بود که از گرمای سنگ سوزان به آتش پناه میبرد، زیرا او از چنگ دیکتاتوری گریخت تا به چنگ دیکتاتور دیگری «استالین» گرفتار آید.
دیکتاتور شوروی داستان و ماجرای او را شنید و تصمیم گرفت تا قدرت «تلهپاتی» او را آزمایش کند؛ و او خود از «میسینگ» خواست تا نیروهای خیالی مورد ادعای خود را در سرقت یکی از بانکهای شوروی به کار گیرد.
«وولف میسینگ» بانک بزرگی را در مسکو انتخاب کرد که کسی در آن وی را نمیشناخت در روز تعیین شده «میسینگ» با قدمهای استوار وارد بانک شد و نزد تحویلداری که پشت پیشخوان شیشهای خود نشسته بود رفت و برگ سفیدی را که از یک دفتر کنده شده بود به او داد و کیف خالی گشودهای را در مقابل او قرار داد. به شیوه «تله پاتی» به او فرمان داد تا صد هزار روبل به او بدهد؛ تحویلدار به برگه نگاه کرد و با دقت آن را کاوید، او لحظهای تردید نکرد که آن برگ (چک) معتبری است؛ فوراً صندوق خود را گشود و بستههای اسکناس را از آن بیرون آورد و صد هزار روبل را در کیف او نهاد.
«میسینگ» کیف را برداشت و از بانک خارج شد، تا آنکه مردان استالین پولها را نزد او یافتند و سرقت او از بانک محرز شد.
پس از آن برای بار دوم نزد تحویلدار رفت و بستههای اسکناس را به او بازگرداند تحویلدار متحیر به او و پولها و برگ سفید مقابل خویش نگاه کرد و در اثر یک ایست قلبی بر زمین افتاد...
بخت با تحویلدار یار بود و او از آن ایست قلبی نجات یافت، اما «میسینگ» از چنگ استالین رهایی نیافت. آزمایش دیگری منتظر او بود که استالین میخواست بدان وسیله شخصاً از نیروهای استثنایی «میسینگ» اطمینان حاصل کند.
استالین از او خواست که بدون اجازه نامه کتبی به دفترش در «کرملین» وارد شود. برخلاف کسانی که میخواستند به دفتر او بروند، زیرا چنین اشخاصی حتی اگر فرمانده جنگی و یا رهبران کمونیست شوروی هم بودند میبایست اجازهی کتبی میگرفتند. در روز تعیین شده مردی به (کاخ کرملین) نزدیک شد و فضای بیرون آن را پشت سر گذاشت. چون به در ورودی رسید نگهبانان به نشانهی سلام، اسلحه خویش را بالا گرفتند، و آن مرد سالنهای کرملین را یکی پس از دیگری پیمود و از پلهها و در مقابل دیدگان نگهبانان و مردان امنیتی که همه جا پراکنده بودند بالا رفت، همه به هنگام عبور به او سلام میدادند، تا اینکه به اتاق آجودان استالین رسید، او نیز از جا برخاست، و سلام داد و «میسینگ» را تا دفتر استالین همراهی کرد، و در حالی که کاملاً خم شده بود در را برای او گشود. در این هنگام استالین چشم از اوراق مقابل خویش برداشت و به مهمان نگریست، ناگهان خود را رودرروی «میسینگ» یافت!!
«میسینگ» بعدها کار خود را چنین تفسیر کرد: او به نگهبانان و مأموران اطلاعاتی چنان الهام کرده بود که خودِ «بیریا» است، رئیسی که آنان را در این مناصب گماشته است. همان رئیس خوفناک تشکیلات اطلاعات شوروی. او تنها کسی بود که میتوانست بدون کسب اجازه و هر وقت که میخواست نزد استالین برود. [۱۳۱]
[۱۲۶] تعریف جرجانی:ص(۱٧۶) [۱۲٧] مقدمه ابن خلدون (٩۲۶) [۱۲۸] رحله ابن بطوط (۱/۵۰) [۱۲٩] رحله ابن بطوطه (۲/٧۲۵) [۱۳۰] رحله ابن بطوطه (۲/٧۳۱) [۱۳۱] نگا: مجله قطری (الدوحه) ص(۵۴)؛ شماره(٩٩) مارس (۱٩۸۴) و مقالهی با عنوان: خواب مغناطیسی و اسرار پنهان در جهان و سیاست اثر محمد الغرب موسی.
نوع دوم از سحر تخیلی، چشمبندی است
اساس این نوع بر آن استوار است که نیروی باصره گاه به سبب عوارضی اشیا را خلاف آنچه که در واقع هستند میبیند، به همین دلیل خطاهای چشم بسیار است آیا نمیبینی که شخص سوار بر کشتی آنگاه که به رودخانه مینگرد کشتی را ثابت و رودخانه را متحرک میپندارد، همین دلیل آن است که شیء ساکن گاه در حال حرکت دیده میشود و جسم متحرک ساکن. به همین ترتیب قطرههای باران، که به صورت یک خط مستقیم دیده میشوند و یا فتیلهی آتش که به هنگام چرخاندن به صورت دایرهای دیده میشود، و یا حبهی انگوری که در آب به اندازه هلویی مشاهده میگردد و انسان کوچکی که در مه بزرگ به نظر میرسد.
ابن کثیر در تفسیر سورهی بقره سخن رازی را به اختصار آورده و میگوید: «اساس آن (چشم بندی) بر این است که گاه چشم به خطا میرود و متوجه چیز خاصی شده، از دیگر اشیا غافل میماند، مثلاً یک شعبدهباز حاذق و ماهر به ظاهر کاری را انجام میدهد تا بینندگان را به سبب آن شگفت زده کند و چشمانشان را به آن خیره نماید، به محض آنکه ناظران به آن خیره و مشغول شدند به سرعت کار دیگری را انجام میدهد و در این هنگام است که بینندگان چیز غیرمنتظرهای میبینند و از آن شگفتزده میشوند.
در حالی که اگر آن شعبدهباز سکوت کند و چیزی نگوید و ذهن بیننده را با کلام خود به طرف ضد آنچه که انجام میدهد متوجه نسازد، بینندگان هم آنچه را که انجام میدهد متوجه میشوند.
ابن کثیر در ادامه میگوید: هر اندازه کار شعبدهباز به حس بینایی خلل و نقص بیشتری وارد سازد، کار زیباتر جلوه میکند؛ مثلاً شعبدهباز، در جای بسیار روشن یا تاریک بنشیند تا حس بینایی به کارهای او واقف نشود. [۱۳۲]
ابن کثیر معتقد است که جادوی جادوگران فرعون از این گونه بوده است، آیات قرآن نیز به این نکته تصریح دارند که سحر آنان تخیّلی و چشمبندی بوده است. خداوند میفرماید:
﴿فَإِذَا حِبَالُهُمۡ وَعِصِيُّهُمۡ يُخَيَّلُ إِلَيۡهِ مِن سِحۡرِهِمۡ أَنَّهَا تَسۡعَىٰ٦٦﴾[طه: ۶۶].
«موسی چنان به نظرش رسید که بر اثر جادوی ایشان بناگاه طنابها و عصاهای آنان مار شدهاند و میخزند و تند راه میروند». آوردن تخّیل در این آیه نص صریحی است بر این مدعا. همچنین در آیهی دیگری به این مطلب اشاره شده است:
﴿فَلَمَّآ أَلۡقَوۡاْ سَحَرُوٓاْ أَعۡيُنَ ٱلنَّاسِ﴾[الأعراف: ۱۱۶].
«هنگامی که وسائل جادوگری خود را بینداختند چشمبندی کردند»زیرا سحر کردن بر چشمان مردم که در این آیه آمده است، دلیل آن است که چشمان آنها چیزی غیر واقعی را تصور کرده است و خداوند (به حقایق) آگاه است.
شاید آنچه که دجال آن را میآورد نیز از همین گونه سحر باشد، زیرا پیامبر خداصخبر داده که با او بهشتی و آتشی است اما حقیقت برخلاف آن چیزی است که شخص میبیند، بهشت او آتش و آتش او بهشت است.
از حذیفه سروایت شده که پیامبر خدا صفرمودند: «مَعَهُ جَنَّةٌ وَنَارٌ، فَنَارُهُ جَنَّةٌ، وَجَنَّتُهُ نَارٌ» [۱۳۳][با او بهشت و دوزخی همراه است، دوزخ او بهشت و بهشت او دوزخ است].
همچنین از حذیفه سروایت شده که پیامبرخدا صدر مورد دجال فرمودند: «إِنَّ مَعَهُ مَاءً وَنَارًا فَنَارُهُ مَاءٌ بَارِدٌ وَمَاؤُهُ» [۱۳۴](همانا با او آب و آتشی همراه است، آتش او آبی سرد است و آب او آتشی است) در صحیح مسلم علاوه بر آن آمده است: «فلا تهلکوا»(آگاه باشید که هلاک نگردید).
در روایت دیگری از حذیفه سآمده است که: پیامبرخدا صفرمود: «لأَنَا أَعْلَمُ بِمَا مَعَ الدَّجَّالِ مِنْهُ مَعَهُ نَهْرَانِ يَجْرِيَانِ أَحَدُهُمَا رَأْىَ الْعَيْنِ مَاءٌ أَبْيَضُ وَالآخَرُ رَأْىَ الْعَيْنِ نَارٌ تَأَجَّجُ فَإِمَّا أَدْرَكَنَّ أَحَدٌ فَلْيَأْتِ الَّذِى يَرَاهُ نَارًا وَلْيُغَمِّضْ ثُمَّ لْيُطَأْطِئْ رَأْسَهُ فَيَشْرَبَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مَاءٌ بَارِدٌ» [۱۳۵]به حقیقت من نسبت به آنچه که دجال با خود دارد، از خود او آگاه ترم، با او دو رود جاری است، یکی به ظاهر آبی است سفید و دیگری به ظاهر آتشی است که میجوشد، اگر یکی از شما زمان دجال و کارهای او را دریافت، به روی (رودی) برود که به صورت آتش مشاهده میکند، در آن فرو برود، سپس سر خود را به سمت پایین برده و از آن بنوشد، زیرا آبی سرد و گواراست.
در روایت دیگری از حذیفه س آمده است: «إِنَّ الدَّجَّالَ يَخْرُجُ وَإِنَّ مَعَهُ مَاءً وَنَارًا فَأَمَّا الَّذِى يَرَاهُ النَّاسُ مَاءً فَنَارٌ تُحْرِقُ وَأَمَّا الَّذِى يَرَاهُ النَّاسُ نَارًا فَمَاءٌ بَارِدٌ عَذْبٌ فَمَنْ أَدْرَكَ ذَلِكَ مِنْكُمْ فَلْيَقَعْ فِى الَّذِى يَرَاهُ نَارًا فَإِنَّهُ مَاءٌ عَذْبٌ طَيِّبٌ» [۱۳۶]
همانا دجال ظهور میکند در حالی که با او آبی است و آتشی، آنچه که در نظر مردمان آب است، آتش سوزان، و آنچه که در نظرشان آتش است آبی سرد و گواراست. اگر کسی از شما زمان او را دریافت در آنچه که آن را آتش میپندارد در آید، همانا که آن آبی است گوارا.
از زمرهی سحر خیالی آن است که جادوگران میان زن و مرد را از یکدیگر جدا میکنند در این هنگام شیطان جادوگر نزد زن زیباروی میآید و به شکل عروسکهای زشتی بر چهرهی آن زن زیباروی قرار میگیرد و در نتیجه فرد مورد نظر از آن زن تنفر پیدا کرده و او را زشت میپندارد. از آن سو نزد زن زشت و یا زنی که بهرهای از زیبایی ندارد میرود و به شکل عروسک زیبایی صورت او را میپوشاند، در نتیجه شخص مورد نظر به او علاقهمند شده و با او ازدواج میکند.
طبری میگوید: «جادوگر بدین صورت میان مرد و زن جدایی میاندازد که در ذهن هرکدام از آنها دیگری را برخلاف آنچه که هست جلوه میدهد تا زن و مرد را در نظر همدیگر زشت جلوه دهد و آن دو به هم پشت کرده و از همدیگر دوری کنند و در نتیجه مرد زن خویش را طلاق دهد. در حقیقت جادوگر که سبب جدایی میان آن دو را فراهم نموده جدا کننده اصلی است». [۱۳٧]
گاه جدایی میان زن و شوهر به وسیلهی آن چیزی است که شیطان در دل و اندیشهی انسان القا میکند که در نتیجه آن مرد از زنش متنفّر میشود.
[۱۳۲] تفسیر ابن کثیر: (۱/۵۵) [۱۳۳] مسلم در کتاب الفتن آن را روایت کرده، باب ذکر الدجال (۴/۲۲۴۸)، شماره (۲٩۳۴) [۱۳۴] بخاری در کتاب الفتن باب ذکر دجال، فتح الباری (۱۳/٩۰)، و مسلم در کتاب الفتن باب ذکر دجال (۴/۲۲۴٩) شماره(۲٩۳۴) [۱۳۵] مسلم در کتاب الفتن آن را روایت کرده است (۴/۲۲۵۰) شماره حدیث: (۲٩۳۵) [۱۳۶] همان، شماره حدیث: (۲٩۳۶) [۱۳٧] تفسیر طبری: (۱/۴۶۳)