۲- تفسیر و تبیین
مرجع «ضمیر هم» در «جاءَهم» اهل کتاب است که خداوند در این سوره بسیاری از عیب هایشان را آشکار کرده است. آنها گمان میکردند همان ملت برگزیده و رستگار و اهل علم و دارای کتاب آسمانی هستند.
از این رو میبایست به سوی ایمان آوردن به محمّد- هنگامی که به پیامبری مبعوث شد- میشتافتند؛ زیرا او به سوی آنها مبعوث شده بود همان طور که به سوی دیگران نیز فرستاده شده بود، و به این خاطر که کتابشان به آنها امر کرد که او را تصدیق کنند و به او ایمان بیاورند و پیشاپیش ویژگیهای آن پیامبر برگزیده (محمد) را به اطلاع آنها رسانده بود.
﴿ٱلَّذِينَ يَتَّبِعُونَ ٱلرَّسُولَ ٱلنَّبِيَّ ٱلۡأُمِّيَّ ٱلَّذِي يَجِدُونَهُۥ مَكۡتُوبًا عِندَهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِ وَٱلۡإِنجِيلِ﴾[الأعراف: ۱۵٧].
«آنهایی که از پیامبر برگزیدهی امّی که در کتاب خود تورات و انجیل هست پیروی میکنند».
اما با وجود این همه دلیل و برهان به او کفر ورزیده و از او روی برتافتند و کتاب خدا را که به پیروی از این رسول کریم دستور داده بود، دور انداختند و به سحر و جادویی روی آوردند که شیاطین یا آن دو فرشته در بابل آورده بودند.
نکره آمدن «رسول» در آیه برای بزرگداشت و گرامیداشت است و تقدیر آن چنین است «لما جاءهم رسولٌ عظیمٌ کریمٌ».
و «من عند الله»جار و مجرور متعلق به صفت محذوف رسول است، یعنی «رسولٌ کائنٌ من عند الله»و «مصدق» صفت دیگری برای رسول است. دلیل این که تأیید و تصدیق کنندهی چیزی است که با آنها هست، این است که به آنها خبر داده که تورات راست میگوید، و این که از جانب خدا نازل شده و هرچه دربارهی یکتاپرستی و اصول دین و اخبار ملتها و پند و اندرز در آن است، راست است و هرچه از پیچیدگیها و نکتههای بغرنج تورات از او میپرسیدند، روشن میکرد.
گویند تصدیق تورات از جانب پیامبر با نازل شدن قرآن و مبعوث شدن خودش به همان توصیفی که تورات بیان کرده، تحقق یافته است؛ زیرا وجود پیامبر و صفات و ویژگیهای او مطابق با صفاتی است که تورات خبر داده است، و اگر چنانچه پیامبر با این هیأت ترتیب نمیآمد، پیشگویی تورات صحیح نمیبود. اما صحیح آن است که هردو معنی درست است.
اصل «نبذ» در زبان عربی انداختن است. به همین خاطر بچه ای که سرراه «لقیط» یافته میشود و «منبوذ» مینامند، و خرما و کشمشی را که در آب میریزند «نبیذ» میگویند. مقصود از نبذ در این آیه رویگردانی آنها از چیزی است که کتابشان دستور داده و آن پیروی از پیامبر و ایمان به او و عمل کردن به کتابی است که آورده است. سدی میگوید: «تورات را رها کرده و نوشتهی آصف و جادوی هاروت و ماروت را برگرفتند». شعبی نیز گفته است: تورات در میانشان بود، آن را میخواندند ولی عمل به آن را رها کرده بودند. سفیان بن عیینه میگوید: آن را در حریر و دیباج میگذاشتند و با طلا و نقره آراسته بودند، اما حلالش را حلال و حرامش را حرام نمیشمردند، به آن عمل نمیکردند و نبذ (دور انداختن و رها کردن) چنین است». [۲٧٩]
خداوند این کارشان – رها کردن کتاب خدا و رویگردانی از آن- را به کسی تشبیه کرده است که چیزی را که نمیخواهد یا آن را بیارزش میداند، پشت سر میاندازد. قرطبی میگوید: «این مثال برای کسی است که چیزی را بیارزش بشمارد به آن عمل نمیکند، عربها میگویند: «إجعل هذا خلف ظهرك ودبرًا منكَ وتحت قدمك»یعنی رهایش کن و از آن روی بگردان و پشت سر بینداز. خداوند بزرگ فرموده:
﴿وَٱتَّخَذۡتُمُوهُ وَرَآءَكُمۡ ظِهۡرِيًّاۖ﴾[هود: ٩۲].
«آن را پشت سرتان انداختید».
استاد سیّد قطب میگوید: «کتاب خدا را پشت سر انداختند، یعنی آن را انکار کردند و عمل به آن را نادیده گرفتند و آن را از میدان اندیشه و زندگی خود دور کردند. این تعبیر تصویرگر این معنی را از دایرهی ذهن به دایرهی حس منتقل میکند. این کارشان را در خیال با حرکتی مادی نشان میدهد، و این رفتار را به شکلی زشت و توهینآمیز به تصویر میکشد که بیانگر نافرمانی و انکار و سبکسری و حماقت سرشار از بیادبی و بیشرمی است. این تعبیر قرآنی به خیال گنجایش آن داده تا این حرکت خشمآلود، حرکت دستان در حالی که کتاب خدا را پشت سر میاندازد را به تصویر کشد». [۲۸۰]
جمله «کأنهم لا یعلمون»در محل نصب حال است، یعنی آن را دور انداختند در حالی که مانند کسی بود که نمیداند «در تورات دستوراتی به پیروی از محمد و تصدیق او هست و این از جانب خدای تعالی خبر دادن از این است که آنها آگاهانه و با شناخت، حقیقت را انکار کردند و با فرمان خدا به ستیز برخاستند، لذا با وجود اطاعت از دستور خدا با آن مخالفت کردند». [۲۸۱]
در آیهی ﴿وَٱتَّبَعُواْ مَا تَتۡلُواْ ٱلشَّيَٰطِينُ﴾[البقرة: ۱۰۲].
﴿تَتۡلُواْ﴾فعل مضارع به معنای ماضی است یعنی خواندند. «تتلوا» دو معنی دارد: یکی پیروی مانند: «تلوثُ فلاًنا» یعنی پشت سرش راه افتادند و او را تعقیب کردند. خداوند فرموده: ﴿وَٱلشَّمۡسِ وَضُحَىٰهَا١ وَٱلۡقَمَرِ إِذَا تَلَىٰهَا٢﴾[الشمس: ۱-۲].
«سوگند به خورشید و برآمدنش و سوگند به ماه که به دنبال آن آید». یعنی به دنبال آن آمد. معنی دوم که بیشتر در کتاب خدا آمده: خواندن و بررسی است، مانند ﴿رَبَّنَا وَٱبۡعَثۡ فِيهِمۡ رَسُولٗا مِّنۡهُمۡ يَتۡلُواْ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتِكَ﴾[البقرة: ۱۲٩].
«پروردگارا! پیامبری در میان آنها بفرست که آیات تو را بر آنها بخواند».
و ﴿رَسُولٞ مِّنَ ٱللَّهِ يَتۡلُواْ صُحُفٗا مُّطَهَّرَةٗ٢﴾[البينة: ۲].
«فرستادهای از جانب خدا که صحیفههای پاک را بر میخواند».
هیچ روایت درستی به ما نرسیده که بیانگر این باشد که شیاطین در آن زمان چگونه سحر میخواندند؛ (اما روایتهایی که در کتب تفسیر فراوان آمده و چگونگی سحر خواندن شیاطین را بیان میکند، صحیح نیست) و همان نص قرآنی برای مثال دادن نکوهش یهود که کتاب خدا را پشت سر انداختند و از چیزی که شیاطین به آنها القا میکردند، پیروی کردند، کفایت میکند.
«علی» در این آیه به معنای «فی» است که این نکته در زبان عربی بسیار است، همان طور که «فی» به جای «علی» میآید، مانند آیهی:
﴿وَلَأُصَلِّبَنَّكُمۡ فِي جُذُوعِ ٱلنَّخۡلِ﴾[طه: ٧۱].
«شما را بر شاخههای درخت خرما به دار میآویزم»که «فی» در این جا به جای «علی» آمده است.
جملهی «و ما کفر سلیمان» خداوند پیامبرش «سلیمان» را از تهمتی که یهود به او نسبت داده بودند تبرئه کرد؛ زیرا آنها گمان میکردند سلیمان جادوگر بوده، و جن و انسان و پرنده با سحر مطیع او شده و باد زیر فرمان اوست. از این رو یهود همیشه تلاش میکردند که زشتیها و گناهانی را که دارند توجیه کنند، و یکی از روشهایشان برای این منظور این بود که لکهی این گناهان بزرگ را به پیامبران و فرستادگان نسبت دهند، مثلاً میگفتند: لوط با دو دخترش زنا کرده، و یکی از پسران یعقوب به برادر خود خیانت کرده و سلیمان جادوگر بوده است. انگار میخواستند بگویند اگر ما چنین کنیم، بر ما گناهی نیست، زیرا پیامبران الهی هم چنان گناهان بزرگی مرتکب شدهاند و چه بسا پندار دیگرشان دربارهی اینکه خداوند شهوت را بر دو فرشته هاروت و ماروت چیره کرده، از این رو چون بر زمین فرود آمدند چندان طول نکشید که وارد چیزهایی شدند که خداوند حرام کرده بود، از همین قبیل باشد. اما خداوند پیامبران و فرستادگانش را از تهمتهای یهود تبرئه نمود و آنها را با دروغگوییها و ادعاهایشان رسوا کرد.
صدیق حسن خان دربارهی این آیه میگوید: «خداوند پیامبرش را از کفر تبرئه کرد، قبلاً هیچ کس او را به کفر نسبت نداده بود، اما چون یهود او را به جادوگری نسبت دادند مانند این بود که او را به کفر نسبت بدهند؛ زیرا کفر لازمهی جادوست» [۲۸۲]
ابن حجر عسقلانی میگوید: «دربارهی مقصود این آیه اختلاف نظر وجود دارد، نقل است: سلیمان کتابهای سحر و کهانت را جمع آوری نمود و آنها را زیر تختش دفن کرد، و هیچیک از شیاطین نمیتوانست به تخت نزدیک شود. تا این که سلیمان وفات یافت و دانشمندانی که از این امر باخبر بودند رفتند و پراکنده شدند. شیطان به شکل انسانی آمد و به یهود گفت: آیا میخواهید گنج بیمانند سلیمان را به شما نشان دهم؟ گفتند: آری، گفت: پس زیر تخت را حفر کنید. آنها حفّاری کردند- در حالی که شیطان ایستاده بود- کتابها را پیدا کردند. به آنها گفت: سلیمان با اینها بر انسان و جن مسخر بود. از آن پس منتشر شد که سلیمان جادوگر بوده است، و هنگامی که قرآن از سلیمان یاد کرد و در قرآن جزو پیامبران به شمار آمد، یهود انکار کرده، و گفتند: او جادوگر بوده است. سپس این آیه نازل شد. طبری و دیگران این خبر را از سدی نقل کردهاند و از سعید بن جبیر با سند صحیح چنین روایتی آمده است، و از عمران بن حارث از ابن عباس معنایش نقل شده است.
از ربیع بن انس نیز نظیر این خبر نقل شده، اما گفته است: شیاطین سحر را نوشتند و زیر تختش دفن کردند، و چون سلیمان وفات کرد آنها را بیرون آوردند، و گفتند: این همان علمی است که سلیمان از مردم پنهان میکرد. این خبر از محمد بن اسحاق چنان روایت شده که آنها انگشتری مانند انگشتر سلیمان ساختند. کتاب را با آن مهر کردند و عنوانش را چنین نگاشتند: «این کتاب را آصف بن برخیا به پادشاه سلیمان پسر داوود نوشته که سرشار از ذخایر و گنجهای دانش است». سپس دفنش کردند. و ادامهاش را مانند آن چه اشاره شد آورده است.از عوفی از ابن عباس هم نظیر روایت سدی نقل شده اما گفته است: وقتی کتابها را پیدا کردند، گفتند: خداوند اینها را بر سلیمان نازل کرده و او از ما مخفی کرده است. همچنین با سندی صحیح از سعید بن جبیر از ابن عباس روایت شده که گفته است: در روزهای بیماری سلیمان، شیاطین نوشتههایی آمیخته با سحر و کفر تهیه کردند و زیر تخت او دفن نمودند، و پس از مرگ سلیمان آن را بیرون آوردند و برای مردم خواندند. ابن حجر میگوید: گزیدهی آنچه در تفسیر این آیه آمده، این است که از آنچه شیاطین میخواندند پیروی کردند». [۲۸۳]
فرمودهی خداوند: ﴿وَلَٰكِنَّ ٱلشَّيَٰطِينَ كَفَرُواْ يُعَلِّمُونَ ٱلنَّاسَ ٱلسِّحۡرَ وَمَآ أُنزِلَ عَلَى ٱلۡمَلَكَيۡنِ بِبَابِلَ هَٰرُوتَ وَمَٰرُوتَۚ﴾[البقرة: ۱۰۲].
«اما شیاطین کفر ورزیدند، به مردم سحر و آنچه در بابل به دو فرشته هاروت و ماروت نازل شده بود، میآموختند». ابن عامر و حمزه و کسائی «ولکنَّ» را «و لکن» با تخفیف نون و رفع نون «الشیاطین» خواندهاند، و بقیه «ولکنَّ» با تشدید نون و نصب «الشیاطین» خواندهاند، و البته هردو قراءت درست است. [۲۸۴] ابن عباس، حسن، سعید بن جبیر و زهری «الملکین» با کسر لام خواندهاند [۲۸۵]و منظور از آنها داوود و سلیمان، یا دو نفر از انسانهاست.
طبری پس از اشاره به این قراءت (اخیر) میگوید: «اجماع صحابه و تابعین و قاریان ممالک مختلف بر اشتباه بودن این قراءت است». [۲۸۶]
علما در مورد بابل که در این آیه آمده، اختلاف نظر دارند، که کدام است؟ و کجاست؟ قرطبی به این اختلاف پرداخته و میگوید: «بابل به خاطر تأنیث، معرفه و عجمی بودن غیرمنصرف است، و آن یکی از ناحیههای زمین است. گویند عراق و بالاتر از آن است. ابن مسعود به اهل کوفه گفته است: شما در میان حیره و بابل قرار دارید. قتاده نیز گفته: بابل سرزمینی است از ِنصیبین تا رأس العین. گروهی نیز گفتهاند: در مغرب (مراکش) است، البته ابن عطیه این دیدگاه را ضعیف شمرده است. گروهی دیگر معتقدند: کوهی در نهاوند است. همچنین در نامگذاری بابل هم اختلاف نظر است. بعضی گفتهاند: بدین خاطر آن را بابل نامیدند؛ زیرا هنگامی که کاخ نمرود فرو ریخت مردم به تبلبل (اختلاف در سخن گفتن) افتادند. برخی دیگر چنین گفتهاند: بدین سبب به این نام خوانده شده، چون وقتی خداوند خواست لهجههای انسانها مختلف باشد، بادی برانگیخت که آنها را از جاهای مختلف در بابل گرد آورد، و خداوند این بلبله یا جدایی را در زبانهایشان انداخت و همان باد آنها را به ممالک گوناگون منتشر کرد. خلیل میگوید: بلبله به معنای اختلاف و جدایی است. ابوعمر بن عبدالله گفته: از خلاصهترین نظر که در مورد بلبله (با معنی مذکور) آن است که گفته شد و زیباترینش روایتی است از داوود بن ابی هند از علیا بن احمر از عکرمه، از ابن عباس که وقتی نوح به دامنههای کوه جودی فرود آمد روستایی بنا نهاد و آن را ثمانین (هشتاد) نامگذاری نمود، تا روزی فرا رسید که تعداد لهجههای آن منطقه به هشتاد لهجه رسید که یکی از آنها زبان عربی است. مردم آن سخنان همدیگر را نمیفهمیدند». [۲۸٧]
اما دربارهی بابل درست این است که شهری بوده در عراق بر ساحل رودخانهی فرات، و در زمان خود بزرگترین شهر دنیا بود. هرودوت [۲۸۸]تاریخ نگار معروف آن زمان این شهر را به بزرگی، فراوانی دانشها و فنون که از جملهی آن جادو و اخترشناسی بوده، وصف کرده است.
هنوز با وجود سپری شدن صدها سال در عراق جادوگری به وضوح یافته میشود. بدرالدین شبلی میگوید: امام مالک شنیده است که عمر بن خطاب سمیخواست به عراق برود، کعب احبار به او گفت: «ای امیرالمؤمنین! به آن جا نرو، ٩/۱۰ سحر و بدی در آن سرزمین است».
بدرالدین این خبر را به امام مالک در مؤطایش نسبت داده است و همچنین تاریخ نویسان حکایتها، افسانهها و داستانهایی مملو از خیال از سرزمین بابل بیان کردهاند. [۲۸٩]
علما دربارهی «ما» در جمله ﴿وَمَآ أُنزِلَ عَلَى ٱلۡمَلَكَيۡنِ﴾[البقرة: ۱۰۲].
اختلاف نظر دارند که آیا موصول است یا نافیه؟
محمد بن جریر طبری میگوید: مای موصول است، و «ما» در آیهی ﴿وَٱتَّبَعُواْ مَا تَتۡلُواْ ٱلشَّيَٰطِينُ عَلَىٰ مُلۡكِ سُلَيۡمَٰنَۖ﴾[البقرة: ۱۰۲].
معطوف است یعنی پیروی کردند از چیزی که شیاطین خواندند و چیزی که بر دو فرشته نازل شده، نیز عطف آن به سحر صحیح میباشد، و معنایش این است که شیاطین به مردم سحر و آن چه بر آن دو نازل شده، میآموزند. [۲٩۰]
گروهی از مفسران از قبیل قرطبی این نظریه را در تفسیر آیه رد کردهاند، زیرا در این صورت خداوند باید سحر را بر ملایکه نازل می کرد، و آنها به مردم یاد میدهند و می گویند: قواعد شریعت این امر را بر نمیپذیرد. اینها بر این باورند که «ما» در ﴿وَمَا كَفَرَ سُلَيۡمَٰنُ﴾[البقرة: ۱۰۲].
نافیه و معطوف است این چنین آیه بیانگر تبرئهی فرشتگان از ادعاهای یهود مبنی بر اینکه سحر آموزش میدادند، می باشد. همانطور که سلیمان تبرئه شد. معنی آیه چنین خواهد بود: سلیمان کفر نورزیده، و چیزی بر آن دو فرشته نازل نشده است.
اما این گروه با این تفسیر خود مشکلی پیدا میکنند؛ زیرا آیهی «هیچ کس را آموزش نمیدادند مگر این که به او میگفتند ما تنها مایهی امتحانیم پس کافر نشو»، و جملهی «از آنها چیزی فرا میگرفتند که میان زن و شوهر جدایی میانداخت» به روشنی بیانگر بر وجود دو نفر است که با وجود برحذر داشتن یاد گیرنده از آموختن، باز خود آموزش میدادهاند و این که یاد گیرنده دانشش را که از آنها فرا گرفته بود در ضرر و زیانرسانی که آیه اشاره کرده استفاده می کردند. این گروه در تأویل متن قرآن به خطا رفته و اظهار داشتهاند در این آیه تقدیم و تأخیری هست، که تقدیرش چنین است:
﴿وَمَا كَفَرَ سُلَيۡمَٰنُ وَلَٰكِنَّ ٱلشَّيَٰطِينَ كَفَرُواْ يُعَلِّمُونَ ٱلنَّاسَ ٱلسِّحۡرَ وَمَآ أُنزِلَ عَلَى ٱلۡمَلَكَيۡنِ بِبَابِلَ هَٰرُوتَ وَمَٰرُوتَۚ وَمَا يُعَلِّمَانِ﴾[البقرة: ۱۰۲].
إن شاء الله همان دیدگاه نخست صحیح است، به دلایل:
۱- هاروت و ماروت را بجای شیاطین قرار دادند، و در زبان عربی بدل باید مانند مُبدَل منه باشد، اما بدل این جا مثنی و مُبدَل منه جمع است، و این ایراد و اشکالی نیست که نمیتوان پنهان کرد، و قرطبی در توجیه اعراب هاروت و ماروت تکلف کرده است.
۲- تقدیم و تأخیر در متن قرآن با این شیوه ای که به معما و لغز نزدیک تر است، شایستهی سبک قرآن نیست - که به قلّههای بلند فصاحت و بلاغت رسیده است. شوکانی بر این گونه تفسیر تعلیقی آورده و گفته است: «به نظر من به این چنین پیچیدگی و کج راهی که مخالف با ظاهر و واقع است، نیازی نیست».
آلوسی هم اظهار داشته است: «نباید کلام خداوند را که بالاترین درجهی فصاحت و بلاغت است، بر چیزی حمل کرد که پایینتر از آن است، زیرا این کار تحریف کتاب خدا و کاستن از مقام و ارزش والای آن است و زیان کم مایگی بیشمار است».
۳- چطور ممکن است هاروت و ماروت دو شیطان باشند، سپس کسی را که میخواهد سحر و جادو بیاموزد نصیحت میکنند و به او میگویند: «ما مایهی امتحان هستیم پس تو کفر نورز»، در حالی که ما از شیطان جز یک چهرهی وسوسه گر به بدی ندیدهایم و هرگز نشنیدهایم که نصیحتگر و سفارش کننده به نیکی و مانع بدی باشد».
از متن قرآن به روشنی معلوم می شود که خداوند سحر را در سرزمین بابل به قصد آزمایش و تجربه بر دو فرشته نازل کرد، خداوند هر طور که میخواهد بندگانش را بیازماید.
او ابلیس را که ریشهی منکر و بدی است، آفرید و بندگانش را از پیروی از او منع کرد و لشکریان طالوت را با ننوشیدن از آب رودخانه آزمود.
چه بسا حکمت نهفته این آزمایش، آگاه کردن مردم در آن روزگار نسبت به این نکته باشد که سحر و جادو چیز بزرگی نیست که- آن گونه که بسیاری از مردم آن روزگار گمان میکردند- جز خواص و خردمندان کسی به آن دسترسی نمییابد، از این رو خداوند آن دو فرشته را واداشت تا به مردم سحر بیاموزند و به آنها بفهمانند، هرکس میتواند جادوگر بشود، اما ما شما را از سحر و جادو برحذر می داریم، زیرا سحر و جادو کفر است و مایهی خشم خداست.
علامه ابن عربی به دو اعتراض به وجود آمده از نظر آنهایی که نازل شدن سحر از جانب خدا و آموزش فرشتگان را نفی میکردند، پاسخ داده و می گوید: «اگر بپرسند چگونه خدا باطل و کفر را نازل کرده است؟ می گوییم: هرگونه نیک و بدی، فرمانبری و یا سرکشی و ایمان و کفر از سوی خداوند بلند مرتبه نازل شده است. پیامبر فرمود: «امشب چه گنجهایی گشوده شد؟ و خداوند چه بلاها و آزمایشهایی نازل کرده است! صاحب خانهها را بیدار کنید، چه بسا شخصی در دنیا لباس پوشیده اما در روز قیامت لخت و برهنه میباشد!».
پیامبر این چنین از فرود آمدن بلاها و آزمایشها بر مردم، خبر داد». [۲٩۱]
اگر بگویند: چگونه کفر را بر آن دو فرشته نازل کرد؟ در حالی که هرچه به آنها دستور داده می شد انجام می دادند، و بدون سستی و تنبلی شب و روز تسبیح میگفتند، پس چطور درست است سخن کفرآمیز بگویند و آموزش بدهند؟
پاسخ این است که آنها هنگام آموزش سحر به مردم، گناهکار نبودهاند، بلکه فرمان بردار خداوند بودند، چون آنها از سوی خداوند موظف شدند بندگان خداوند را مورد آزمایش و امتحان قرار دهند.
آلوسی میگوید: «این دو فرشته برای آموزش سحر و جادو به مردم به منظور امتحان الهی نازل شدند، از این رو هرکس آن را بیاموزد و اجرا کند، کفر ورزیده و هرکس بیاموزد و از انجام آن خودداری نماید، بر ایمان، پایدار خواهد بود و خداوند اختیار دارد بندگانش را به هر وسیلهای بیازماید، همان طور که قوم طالوت را با رودخانه در بوتهی آزمایش قرار داد». [۲٩۲]
فتنه: به معنای آزمودن و به مصیبت گرفتار کردن است، مانند: «فَتَنتُ الذهبَ بالنار»یعنی: طلا را با آتش آزمایش کردم» جهت شناختن مرغوبیت یا بیارزشی آن.
هیچ کس نباید سحر و جادو بیاموزد و به دیگران بیاموزد مبنی بر این که به آن دو فرشته اقتدا کرده است؛ زیرا خداوند آن دو را موظف کرد که به آموزش دادن آن اقدام کنند، اما بندگان را از آموختن آن نهی نمود. بدین سان نادرستی و ظلمی را که برخی شیادان کلاهبردار مرتکب میشوند، فاش می نماییم، آنها به مردم چنین وهم و گمان تلقین می کنند که روحانی هستند و به هاروت و ماروت اقتدا کرده و به مردمی که نوشتن را به آنها یاد میدهند، می گویند: توصیه میکنیم این مطلب را برای جلب زنی شوهردار به سوی عشق مردی جز همسرش ننویس؟ و برای زن یا شوهری که دیگری را دوست نداشته باشد ننویس؟ و این فواید را به مصلحتهایی مانند ایجاد دوستی میان زن و شوهری که نسبت به هم بغض و کینه دارند، و جدایی بین دو عاشق فاسق اختصاص بده. آنها با این سخنانشان می خواهند به مردم بفهمانند که دانش هایشان الهی و پیشههایشان روحانی است و خود نیز نیتی خالصانه دارند! [۲٩۳]
دربارهی داستان هاروت و ماروت احادیث و روایت های زیادی وجود دارد، خلاصهی آنها چنین است: آنها دو فرشته بودند که به زمین فرود آمدهاند. دلیل آمدنشان این بود که وقتی خداوند به اطلاع فرشتگان رسانید، از گناهان و سرپیچی شان از فرمان خدا – با وجود نعمتهای فراوانی که به آنها ارزانی داشته بود- در شگفت آمدند. آنگاه خداوند هم به فرشتگان فرمود: اگر شما هم به جای آنها بودید، همان طور عمل میکردید.
گفتند: سبحان الله! این شایستهی ما نیست.
به همین منظور خداوند به آنها دستور داد از میان خود دو فرشته را انتخاب کنند تا به زمین بروند، آنها هاروت و ماروت را برگزیدند، و به زمین فرود آمدند. خداوند همه چیزها را برای آنها حلال کرد مشروط به این که به خدا شرک نورزند، دزدی و زنا نکنند، شراب ننوشند، و خون کسی را که خداوند حرام کرده بیهوده نریزند. پس از سپری شدن مدت زمان که به امر قضاوت در میان مردم مشغول بودند، زنی که با شوهرش دعوا کرده بود، پیش آنها آمد، نامش به عربی «زهره» و به فارسی «فندرخت» بود. هاروت و ماروت شیفتهی او شدند؛ از او تقاضا کردند، اما او خودداری ورزید مگر این که بت را پرستند و شراب بنوشند. آن دو فرشته شراب نوشیدند و بت را پرستیدند و با آن زن همبستر شدند. و رهگذری را در راه دیدند از ترس این که مبادا راز آنها را فاش کند، او را کشتند. و به زن سخنانی آموختند که هرکس بر زبان بیاورد به آسمان عروج میکند، آن زن چنین کرد و عروج کرد، اما فراموش کرد که برای پایین آمدن چه بگوید، از این رو به یک ستاره تبدیل شد.
کعب (الاحبار) میگوید: قسم به خدا، آن دو فرشته همان روزی را که فرود آمده بودند، به شب نرساندند، که تمام مواردی را که از آن نهی شده بودند مرتکب شدند، فرشتگان از ین امر بسیار شگفت زده شدند، از آن پس هاروت و ماروت نتوانستند به آسمان برگردند، از این رو به آموزش سحر و جادو روی آوردند. [۲٩۴]
اما این داستان که مفسران در تفسیر این آیه ذکر نمودند، درست نیست. قاضی عیاض میگوید: ای بزرگوار! بدان که آن چه روایتگران دربارهی داستان هاروت و ماروت میگویند و مفسران آن را نقل میکنند، و نیز آن چه از علی و ابن عباس در تأویل آن روایت شده، درست و نادرست آن از پیامبر خدا روایت نشده است، و قیاس شود، و مواردی از آن که در قرآن آمده مفسران در معنایش اختلاف نظر دارند، حتی بسیاری از پیشینیان گفتار برخی از آنها را انکار کردهاند، سرچشمهی این روایات نوشته ها و کتابهای یهود و افتراهایشان میباشد، همان طور که خداوند نیز در آغاز آیات بر آن تأکید کرده است». [۲٩۵]
ابن کثیر چه زیبا گفته، آن جا که پس از آوردن احادیث و روایاتی که دربارهی داستان هاروت و ماروت آمده، می گوید: «مجموع آن به تفصیل، روایتهای بنیاسرائیل می باشد، زیرا هیچ حدیث موضوع، صحیحِ متصلِ به یک شخصِ راستگوی مورد اطمینان معصومی که از روی هوس سخن نگوید، وجود ندارد، و داستان مختصراً بدون بسط و اطناب از سیاق قرآن فهمیده می شود و ما به آن چه در قرآن آمده بر این اساس که خداوند اراده کرده، ایمان داریم، اما در هر حال خدا به حقیقت آگاه تر است». [۲٩۶]
ابن کثیر در جایی دیگر می گوید: «اما آن چه بسیاری از مفسران دربارهی داستان هاروت و ماروت اشاره کردهاند که «زهره» زنی بوده و آن دو فرشته او را برای انجام عمل نامشروع فرا خواندهاند، او انکار نموده و تسلیم نشده مگر به این شرط که اسم اعظم را به او بیاموزند، آنها آن را به او یاد میدادند و او آن را بر زبان می آورد، و سرانجام به ستاره ای تبدیل شد و به آسمان صعود کرد، سخنان واهی و بیاساس و ساختگی میباشند که بنی اسرائیل آنها را ساخته اند، هرچند کعب احبار آن را نقل و از گروهی از پیشینیان دریافت کرده است، و به عنوان حکایت و داستانگویی دربارهی بنی اسرائیل بیان نموده است». [۲٩٧]
قرطبی پس از ذکر برخی آثار و متون که دربارهی هاروت و ماروت بیان کرده میگوید: «همه این روایات ضعیف و شایسته ابن عمر و مانند او نیست، زیرا اصولی که درباره فرشتگان که امین وحی خدا و سفیر او به سوی پیامبران و فرستادگانش هستند وجود دارد، با این روایات در تضاد است، فرشتگان از هیچ فرمان الهی سرپیچی نمیکنند و هرچه به آنها دستور داده شود انجام میدهند، سپس به بیان مطالبی پرداخته که مفهومش این است عقل وقوع چنین عملی از آنها را جایز می داند، اما وقوع چنین امر جایزی جز با گوش درک نخواهد شد، و درست نیست». [۲٩۸]
آیا وجود هاروت و ماروت به دوران خاصی اختصاص داشته، سپس مأموریتشان به پایان رسیده، یا این که وجودشان در طول دورانها همچنین ادامه داشته است؟
طبری در تفسیرش داستانی از عایشهلنقل میکند که بیانگر این است وجودشان ادامه داشته است. وی میگوید: «ربیع بن سلیمان آورده است، که ابن وهب به ما چنین گفت: ابن ابی زناد میگفت: هشام بن عروه از پدرش، از عایشه همسر پیامبرصروایت کرد که گفت: «زنی از اهالی دومه جندل پس از وفات پیامبر نزد من آمد، دربارهی چیزهایی از سحر و جادو که با آن روبهرو شده، اما به آن عمل نکرده بود، از رسول خداصبپرسد».
عایشه برای عروه بازگو می کرد: ای خواهرزاده! وقتی آن زن فهمید رسول الله وفات نموده، به خاطر آرامش دردش گریه میکرد. چنان گریه میکرد که دلم به رحم آمد، میگفت: میترسم زمان رهاییم گذشته و هلاک شده باشم. شوهری داشتم که ناپدید شد، پیرزنی نزدم آمد، در این باره پیش او گلایه کردم، او گفت: اگر آن چه میگویم انجام بدهی، کاری میکنم که شوهرت باز گردد.
هنگام شب آن پیرزن با دو سگ سیاه آمد، بر یکی او سوار شد و بر دیگری من، چندان طولی نکشید که وارد بابل شدیم، با دو مرد که از پا آویزان شده بودند، روبهرو شدیم، پرسیدند: چرا به اینحا آمدی؟ جواب دادم: آمدم سحر و جادو یاد بگیرم. گفتند: ما تنها مایهی آزمایش هستیم، پس کفر نورز و برگرد. اما نپذیرفتم و گفتم: خیر. گفتند: به آن تنور برو و در آن ادرار کن. رفتم، ولی ترسیدم و آن کار را نکردم و به نزدشان برگشتم، گفتند: دستور را اجرا کردی؟ گفتم: آری. پرسیدند: پس آیا چیزی ندیدی؟ پاسخ دادم: نه. گفتند: پس اجرا نکردی، به سرزمین خود برگرد و کفر نورز اما قبول نکردم، باز گفتند: به آن تنور برو و در آن ادرار کن. رفتم: اما بدنم به لرزه افتاد و ترسیدم، و برگشتم گفتم: انجام دادم. پرسیدند: پس چه چیزی دیدی؟ گفتم: هیچ چیز ندیدم. آنها هم دوباره گفتند: دروغ میگویی و این کار را نکردهای، به سرزمینت برگرد و کافر نشو، تو بر سر کار خویش هستی من نیز دوباره از بازگشتن امتناع کردم گفتند: به آن تنور برو و در آن ادرار کن. رفتم اما این بار چنان کردم، ناگهان اسب سواری را دیدم که با نقاب آهنی از وجود من بیرون آمد، و به سمت آسمان تاخت تا آن جا که از جلوی چشمانم پنهان شد، به طوری که دیگر او را نمیدیدم. نزد آنها برگشتم و گفتم: اجرا کردم. گفتند: چیزی دیدی؟ گفتم: اسب سواری با نقابی آهنی که از وجود من خارج شد و به آسمان رفت و از جلوی چشمانم ناپدید گشت، گفتند: اکنون راست گفتی، آن چه دیدی، ایمانت بود که از وجودت بیرون رفت. حالا برو.
به آن زن گفتم: سوگند به خدا، چیزی نمیدانم و چیزی به من نگفتند، گفت: آری، هرچه بخواهی انجام داده میشود، این دانههای گندم را بگیر و پخش کن، من چنان کردم و گفتم: ظاهر شو، آن هم ظاهر گشت، و گفتم: درو کن، درو کرد، سپس گفتم: دانه را از ساقه و گُل جدا کن، جدا کرد. آن گاه گفتم: آن را خشک کن؛ خشکش کرد و گفتم: آن را به آرد تبدیل کن، چنان کرد، و در نهایت از او خواستم آن را به نان تبدیل کند، از آن نان درست کرد. پس چون دیدم هرچه از او بخواهم انجام خواهد داد، بسیار پشیمان گشتم، سوگند به خدا ای ام المؤمنین! هرگز هیچ کاری نکرده و نمیکنم. [۲٩٩]
این داستان درست نیست، و با آیات قرآن در تضاد است، زیرا در قرآن آشکارا آمده که هاروت و ماروت به کسی که میخواست سحر و جادو بیاموزد پس از این که به او میگفتند کافر نشو، سحر را یاد میدادند، و این داستان به صراحت بیانگر این نکته است که آنها به آن زن چیزی یاد نداده بودند.
علاوه بر آن در قرآن آمده که سحر آموزشی بوده، و آن باعث اختلاف و جدایی میان زن و شوهر میشود:
﴿فَيَتَعَلَّمُونَ مِنۡهُمَا مَا يُفَرِّقُونَ بِهِۦ بَيۡنَ ٱلۡمَرۡءِ وَزَوۡجِهِۦۚ﴾[البقرة: ۱۰۲].
از داستان به روشنی چنین معلوم می شود که این زن از هاروت و ماروت چیزی نیاموختند که این آیه قرآن به آموزش آن به جادوگر اشاره کرده باشد.
به فرض صحّت داستان منسوب به عایشه، از کجا بدانیم که این زن راستگو است؟ ممکن است آن چه او دیده باشد شیطان بوده که خواستهاند او را گمراه کنند، و یا این که زن دروغ میگوید چون جزو دشمنان اسلام بوده و قصد گمراه کردن مسلمانان را داشته باشد، چه بسیار اندیشهها و خردها که این داستان به جادهی گمراهی انداخت، و چه بسیار دلها را فاسد نمود. «ولا حول ولا قوة إلا بالله».
آیه ﴿وَمَا هُم بِضَآرِّينَ بِهِۦ مِنۡ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذۡنِ ٱللَّهِۚ﴾[البقرة: ۱۰۲].
یعنی با تقدیر و قضای الهی نه به فرمان او، زیرا که خدای بلند مرتبه به زشتی و انجام کار بد دستور نمیدهد، مردم را به آن دچار نمیسازد، این دیدگاه ابن عربی است. [۳۰۰]
این آیه همچنین به روشنی بیان کرده که هرچه خداوند بخواهد، روی می دهد و هرچه اراده نکند، به وقوع نمی پیوندد. بر این اساس اگر خداوند نخواهد، جادوگر نمیتواند با جادویش بر چیزی تأثیر بگذارد، و این راهنمایی است برای دلهای بندگان تا معبود و آفریدگار خود را صدا بزنند نه دیگران را، و بر او توکل کنند که او امید امیدواران است و هیچ جنبشی جز به قدرت او نیست.
﴿وَلَقَدۡ عَلِمُواْ لَمَنِ ٱشۡتَرَىٰهُ مَا لَهُۥ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ مِنۡ خَلَٰقٖۚ﴾[البقرة: ۱۰۲].
یعنی یهود میدانستند - در آن چه خداوند به آنها داده و با آنها پیمان بسته بود- که آنهایی که کتاب خدا را با سحر و جادو عوض کردند، در آخرت هیچ نصیبی نخواهند داشت. «منظور از شراء (خرید و فروش) در این جا عوض کردن است، یعنی کسی که کتاب خدا را با آنچه شیاطین میخوانند عوض کند».
[۲٧٩] تفسیر قرطبی (۲/۴۱) [۲۸۰] فی ظلال القرآن (۱/٩۵) [۲۸۱] تفسیر طبری (۱/۴۴۲) [۲۸۲] الدین الخالص (۲/۲۲۴) [۲۸۳] فتح الباری (۱/۲۲۳) [۲۸۴] حجة القراءات (۱۰٩)؛ زاد المسیر (۱/۱۲۲) [۲۸۵] زادالمسیر (۱/۱۲۲) [۲۸۶] تفسیر طبری (۱/۴۵٩) [۲۸٧] تفسیر قرطبی (۲/۵۳) [۲۸۸] جهانگردی یونانی بود که در سالهای (۴٧۴-۴۲۵) پیش از میلاد زیسته است. [۲۸٩] نگاه کنید به: معجم البلدان، یاقوت حمودی (۱/۳۰٩) [۲٩۰] تفسیر طبری (۱/۴۵٩) [۲٩۱] أحکام القرآن (۱/۲۸) [۲٩۲] روح المعانی (۱/۳۴۰) [۲٩۳] مختصر تفسیر المنار (۱/۸۳) [۲٩۴] تفسیر الماوردی (۱/۱۴۲) [۲٩۵] نگاه کنید به: تعلیق محقق زاد المسیر (۱/۱۲۵) [۲٩۶] تفسیر ابن کثیر (۱/۲۴۸) [۲٩٧] البدایه و النهایه، (۱/۳٧) [۲٩۸] تفسیر قرطبی، (۲/۵۲) [۲٩٩] تفسیر طبری (۱/۴۶۰) [۳۰۰] أحکام القرآن (۱/۳۱)