دنیای سحر و شعبده بازی

فهرست کتاب

۱- شیوه امت‎ها در پرهیز از سحر و رهایی‌یافتن از آن

۱- شیوه امت‎ها در پرهیز از سحر و رهایی‌یافتن از آن

ادیان آسمانی مردم را به راه‌های پرهیز و خلاص شدن از سحر وجادو رهنمون می‌شدند. در مؤطای مالک از کعب روایت شده که گفت: «این‌ها کلماتی هستند که از تورات به یاد دارم، اگر آن کلمات نبودند یهود مرا به درازگوشی تبدیل می‌کردند، پناه می‎برم به خداوند بزرگ که چیزی بزرگتر از او نیست و پناه می‎برم به کلمات تامّه‌ی خداوند که هیچ آدم نیکوکار و بدکاری نمی‌تواند از آن‌ها تجاوز کرده و بگذرد و پناه می‎برم به نام‌های نیکوی خداوند، به آنان که می‎دانم و نمی‎دانم از شر آنچه که آفریده و خلق نموده است».

اما درمان و پرهیز از سحر نزد ملل مختلف ناشی از گذشته‌های بسیار دوری است. آثار گذشتگان افسون‎ها و طلسم‎هایی برای ما بر جای گذاشته که در آن اشخاص جادو شده یا کسانی که از سحر هراس داشته‌اند به خدایان خویش پناه می‎برده‎اند تا آن‌ها را از جادو و جادوگران و نیرنگ آنان حراست نمایند.

از جمله این افسون‎ها و وردهای شرک آلود، این طلسم فرعونی است که می‎گوید:

درود بر تو ای حورس.

ای کسی که در سرزمین صدگان هستی.

ای دارای دو شاخ تیز.

ای رسیده به مقصود.

من قصد تو کردم زیبایی تو را بستایم.

هان، شیطانی را که جسم مرا تصرف نموده نابود کن.

این در حالی است که آن بیچاره نمی‎دانسته که به کسی پناه برده که هیچ سودی برایش ندارد.

آثار یافته شده در شهر بابل، طلسم شرک‎آلود دیگری را برای ما بر جای گذاشته که خطاب به معبود خیالی خود چنین می‎گوید:

ای ایزد بانو! برخیز و به شِکوه‌ی من گوش فرا ده.

عدالت را به من ارزانی دار و از حالاتم آگاه باش.

همانا پیکره‎ای برای مرد و زن جادوگرم ساختم.

در پیشگاه تو خوار ایستادم و حاجتم را به تو عرضه نمودم.

و آن به سبب ضرری است که آن دو به من رساندند.

و به سبب آن چیزهای پستی که آن دو گرفتند و خوردند.

بگذار این زن جادوگر بمیرد و تو ای ایزد بانو، به من زندگی ببخش.

بگذار که افسون این زن جادوگر فرو ریزد و سحرش باطل گردد.

بگذار شاخه‌ی گرفته شده از درخت «بینو» مرا پاک نماید.

بگذار این شاخه مرا رها کند و بوی بد دهانم در هوا نابود شود.

و گیاه «مشتکل» که زمین را پر می‎کند مرا پاک نماید.

قبل از آنکه مرا در زیر گیاه «کنکل» قرار دهید.

بگذار در نظافت گیاه «لاردو» و طراوات آن باشم.

طلسم آن جادوگر، پلید و زیان آور است.

بگذار که کلماتش به دهانش باز گردند و زبانش بریده شود.

معبود شب او را به خاطر جادویش به دردی مبتلا کند.

نگهبانان سه گانه‌ی شب، جادوی گناهکار او را باطل می‌کنند.

و بگذار دهان او مومی و زبانش عسلی باشد.

بگذار کلمه ای را که او گفته چون موم آب شود که همان سبب بدبختی من بود.

و بگذار افسونی که او کرده چون عسل ذوب گردد.

و آن گره که او بسته به دو نیم شود و هرآنچه که انجام داده متلاشی گردد.

این یکی از آن وردهای شرک‎آلود و کفرآمیز است که در قدیم در بابل و آشور به کار برده می‌شد و نشان می‌دهد که آنان در جادوی خود از پیکره‎های سحرآمیز و گره‎ها و خواص برخی درختان و گیاهان استفاده می‎کرده‎اند و پیکره‎های جادویی در آن زمان از رسوبات و موم و روغن و مانند آن درست می‎شده و به شیوه‌های گوناگون استفاده می‎شده است.

تحقیقات نشان می‎دهد که بابلیان در جادو از موادی چون شراب، روغن، نمک، خرما، پیاز و لعاب استفاده می‌نموده و نوشیدنی‎ها و معجون‎هایی را که دارای تاثیرات جادویی بوده‎اند به کار می‎گرفته‎اند و برخی آیین‎های مخصوص سحر مانند روشن کردن آتش و سوزاندن بخور را نیز انجام می‎داده‎اند.

بسیاری هنوز در دنیای غرب از افسون‎ها و دعاها برای باطل کردن کار جادوگران استفاده می‎کنند که به آن «جادوی سفید» می‎گویند.

آنان معتقدند بهترین وسیله برای باطل نمودن جادو و از بین بردن اثر آن کمک گرفتن از مردان دین جهت خواندن آیه‎های دینی و برگزاری آیین‎ها همراه با دعا و تضرّع به درگاه خداوند بلندمرتبه می‎باشد تا زیان فرود آمده بر جادو شدگان برداشته شود. شیوه‌ی دیگر یاری خواستن از دانشمندان متخصصی است که به فواید و ضررهای دانه‎ها و گیاهان آگاه بوده و نسبت به اجرام آسمانی و تاثیرات مفید و زیان آور آن شناخت دارند، تا آنان معلومات خویش را برای باطل نمودن جادو به کار گیرند.

این تفکر موجب شد تا شیوه‎های گوناگون «سحر مفید» برای درمان «سحر سیاه» رواج پیدا کند، در سراسر اروپا طلسم‎ها و دعاهایی که این جادوگران درست می‎کردند منتشر شد و به شدت رواج یافت، از جمله این جادوگران می‌توان به «جیمز هالس» که خود را «جادوگر سفید» نامیده بود و «شارل لام» شارح داستانهای شکسپیر و «دکتر سیمون رید» متخصص افسون‎های عشق و علاقه اشاره کرد.

این طلسم‌ها تنها برای از بین بردن جادو و باطل نمودن آن استفاده نمی‎شد، بلکه بسیاری از مردم از آن برای اهداف مفید گوناگونی چون منع بدشگونی و حسد، گشایش در روزی و رواج در تجارت و یا از بین بردن بحرانهای روانی و مانند آن که در واقع هیچ ارتباطی با سحر و جادو نداشت استفاده می‌کردند.

نسخه‎های بسیار زیادی از این افسون‌ها برای اهداف گوناگون مشاهده شده است مثلاً آدم منحوس- مرد یا زن- انگشتری از نقره می‎سازد که تصویر زن یا مردی (به فراخور حال) نشسته بر زمین بر آن نقش بسته است، اگر شخص منحوس زن باشد تصویر نقش بسته سرش را به دست راست و اگر شخص منحوس مرد باشد سر را به دست چپ مانند آدمی فرو رفته در فکر تکیه داده است.

اگر شخص منحوس معتقد باشد که بدیُمنی او ناشی از جادوی جادوگر مرد و یا زن است، عروسکی پارچه‎ای به شکل زن یا مرد (به فراخور عقیده او در مورد جنسیت کسی که او را جادو کرده) درست مانند عروسک کودکان درست می‎کند و لباس‌های مخصوص مردانه یا زنانه (به فراخورحال) به تن آن می‎کند و برایش چشم و ابرو و دهان و... می‎سازد و پاره‎ای مو بر سر او می‌گذارد تا به شکل زن و یا مردی جلوه کند، سپس تمام بدن عروسک را با سنجاق پر می‎کند و آن را در آتش می‎اندازد و همراه این عمل از خوش بویی بخور نیز استفاده می‎شود.

هر مملکت و ملتی آداب و رسوم خاص خود را در ساختن افسون‌ها و طلسم‎های بازدارنده و باطل کننده‌ی سحر دارند. ایتالیایی‎ها کوبیده‌ی گیاه خاصی را در تکه کوچکی از پارچه یا یک کیسه چرمی کوچک می‌ریزند و آن را بر گردن کودکان، چهارپایان و حیوانات اهلی می‎آویزند و اگر شخص بالغ و بزرگ باشد آن را در لباس او قرار می‎دهند تا در مقابل جادو و جادوگران او را محافظت نماید.

کشاورز فرانسوی اگر شک می‌کرد که شخصی می‎خواهد حیوانات یا محصولات او را جادو کند، با شتاب شیر یکی از گاوهای خود را می‎دوشید و آن را آمیخته با آب جو به شخص مظنون تقدیم می‌کرد، اگر آن را می‎نوشید معلوم می‎شد که درست حدس زده و آرام می‎یافت و اگر آن را رد می‌کرد بر حیوانات یا محصول خود می‎پاشید به گمان این که جادوی جادوگران را باطل می‎سازد.

آنان افسون‎ها و طلسم‎هایی به شکل النگو یا انگشتر با نگینی از سنگ‎های گرانبها درست می‎کردند و یا خود آن سنگ‌ها را به برخی از تصاویر و رمزها منقّش نمودند و به عنوان طلسم استفاده می‎کردند و این عمل هم اکنون نیز انجام می‎شود.

در موزه‌ی بریتانیا انگشتری نگهداری می‎شود که جادوگر مشهور «لوردنیفل» آن را ساخته است، او جوانی قمارباز و ماجراجو بود که از خانواده «وستمورلاند» ثروت فراوانی به ارث برد. گفته می‎شود وی به وسیله‌ی این انگشتر در قمار و یا مضاربه‎های مالی به ثروت فراوانی دست یافت اما زیاد از آن بهره نگرفت، زیرا در دهه‌ی سوم زندگی مرگ به سراغش آمد.

از عادتهای رایج در انگلیس آن بود که اگر کسی به چنان بیماری مبتلا می‎شد که درمان نداشت و مردم گمان می‎کردند که آن شخص جادو شده است، وی را وارونه بر الاغی سوار می‎کردند و چند تار مو از دُم الاغ را کنده و در داخل یک کیسه پوستی کوچک می‌گذاشتند و آن را بر گردن شخص بیمار می‎آویختند، سپس تاجی از خار برایش تهیه‎ می‎کردند و بر سر او می‎گذاشتند و او را به بیابانی می‌بردند تا در جای وسیعی آن الاغ نُه مرتبه بیمار را با خود حمل کرده و بیاورد و بعد از آن با اطمینان و آرامش به خانه‎های خود باز می‎گشتند.

در فرانسه بیمار را در یک شب مهتابی با چشمانی بسته از منزل خارج کرده و به یک بوستان عمومی می‎بردند و مکانی را در آنجا به عنوان کانون انجام آیین انتخاب می‎کردند؛ بیمار در این محل پشت به ماه به رکوع می‌رفت و از خاک آن بر می‎‎گرفت و به محل بیماری خود می‌مالید و یک سکه نقره ای را در آن محل می‎گذاشت، سپس در همان محل به ماه روی ‎می‎کرد و به رکوع می‎رفت و همان کارها را تکرار می‎نمود. پس از آن پارچه را از روی چشمانش برمی داشت و برای مدت کوتاهی به ماه می‎نگریست و به منزل باز می‌گشت.

در ترکیه و شبه جزیره‌ی بالکان تخم مرغی می‎آوردند که بر روی پوست آن با مداد و یا رنگ قرمز یا آبی کلماتی نوشته شده بود و آب آن را پاک نمی‎کرد. این تخم‎مرغ را در ظرفی پر از آب جوش می‎گذاشتند تا کاملاً بپزد، سپس آن را در اجاق آتشی مدفون می‎کردند و آب جوش بر اجاق می‌ریختند تا آتش آن خاموش شود، سپس تخم‎مرغ را بیرون می‎آوردند و به بیمار می‎دادند.

در آلمان اگر می‎خواستند که مرد یا زن جادوگری را از نزدیک شدن به منازلشان و یا ضرر رساندن به خودشان منع نمایند، خرگوش یا خروسی را سر می‎بریدند و قلب آن را گرفته و چند سنجاق کوچک در آن قرار می‎دادند و آن را کباب می‎کردند، هرگاه سگ و یا گربه ای جلوی خانه به صدا در می‎آمد، یکی از اعضای خانواده بیرون می‎رفت و آن قلب را به آن حیوان می‎داد؛ سنجاق‎ها در بدن حیوان کارگر می‎شد و با سروصدا به این طرف و آن طرف می‎رفت، و پس از آن دیگر مرد یا زن جادوگر جرأت نمی‎کرد که به آن خانواده ضرر برساند.

از طلسم‎هایی که میان زن و شوهرها در تمام نواحی جنوب اروپا به کثرت رواج یافت آن بود که هرگاه زنی نسبت به شوهرش بد گمان می‌شد و یا خیال می‎کرد که کسی او را جادو کرده و از زنش دور نموده است، دسته کوچکی از موی خود را در تکه گوشت کوچکی می‎گذاشت و آن را در اتاق خواب دفن می‎نمود، سپس بر سر «گوانتی» حاضر می‎شد و یک سنجاق را در دست راست و سوزنی را دست چپ او قرار می‌ داد و آن‌ها را می‎سوزاند تا به خاکستر تبدیل شوند و آن خاکستر را در لفافه‎ای جمع کرده و زیر بالش یا تشک پنهان می‎کرد.

همه ما خرافات رایج در مورد نعل اسب، و اینکه نعل اسب شانس می‎آورد و یا بدشگون است را شنیده و می‎دانیم.

این مورد یکی از بقایای طلسم‎هایی است که ساکنان «لانکشیر» در انگلیس به هنگام شدت گرفتن سحر و جادو انجام می‌دادند.

اهالی «لانکشیر» به بزرگان دینی شکایت کردند که جادوگران اسبان آن‌ها را با هدف شکنجه و کشتن به سرقت برده‎اند- زیرا تمام جادوگران دنیا از هیچ موجود یا حیوانی به اندازه‌ی اسب متنفر نیستند- گفته می‎شود که از میان حیوانات تنها اسب است که با غریزه‌ی خود نزدیک شدن چیز ترسناکی را به خود احساس می‎کند و به آسانی روحهای پلید را می‎بیند و شیهه می‌کشد و از رفتن سر باز می‌زند... به همین دلیل این روح‎های پلید و جادوگران به شدت از اسب متنفر هستند، زیرا اسب مردم را از آمدن آنان خبر می‌دهد و نسبت به وجود آنان هشدار می‎دهد. بزرگان دین در «لانکشیر» از مردم خواستند که هرکدام نعل اسبی را در جای مخصوص در منزل خود بیاویزند که این کار مانع نزدیک شدن جادوگران به آن‌ها می‎شود.

اهالی «ویلز» در انگلیس برای از بین بردن سحر از گیاهی به نام «انجیر قدیس جون» استفاده می‎‎کردند، آن‌ها از آن گیاه فتیله و یا مشعلی درست می‎کردند و در خانه‎های خود روشن می‎نمودند... این عادت هنوز هم در میان ما و به خصوص نزد بیگانه‎های مقیم نزد ما وجود دارد. نوعروسان پس از ازدواج دسته‎ای از این گیاه را جهت دور کردن حسد و جادو در خانه‌های خود آویزان می‌کنند. [۱٩٩]

این دیدگاه تاریخی راه‌های مبارزه ملت‎های غیرمسلمان با جادو و پیشگیری از آن را برای ما آشکار می‎سازد، این راه‌ها در افسون‎ها و طلسم‎ها خلاصه می‎شد که همه شرک‎آلود و کفر‎آمیز و بندگی شیطان بود. این بیانگر این است که شیطان می‌تواند انسان را گمراه سازد، او برخی از مردم را با مشغول نمودن به سحر و جادو گمراه می‎کند و برخی دیگر را با مشغول کردن به گشودن و باطل کردن آن.

[۱٩٩] سحر اثر محمد محمد جعفر: ص(۲۲۳-۲۲٧)