دنیای سحر و شعبده بازی

فهرست کتاب

نمونه‎هایی از سحر و جادوی مجازی

نمونه‎هایی از سحر و جادوی مجازی

دوست دارم نمونه‎هایی از سحر مجازی بیان شود. اساس این نوع بر تردستی و نیرنگ‎هایی علمی و یافته‎هایی است که در آن جادوگر از زمان خویش پیشی می‎گیرد و کار جادوگران در چشم مردم بزرگ و عجیب می‎نماید، زیرا آنان نمیدانند که چگونه مشاهدات خود را تفسیر و تعلیل کنند، و اگر به راز آن پی ببرند، حیرتشان برطرف می‎شود.

۱- راز پرندگانی که به گنبد بیت المقدس زیتون می‎‎بردند

مردم شب اول آبریل هر سال صدها پرنده را می‎دیدند که دانه‌های زیتون را به گنبدی که بر روی قبری در بیت المقدس بنا شده بود حمل می‎کردند و گنبد را از دانه‎های زیتون پُر نمودند.

آنان معتقد بودند که این کار کرامتی است برای مرده‎ای که آنجا دفن است، در حالی که آن گونه نبود. ماجرا نیرنگ نوازنده‎ای مشهور بود که با حیله‌ی خود پرندگان را وادار کرده بود تا دانه‎های زیتون را به آنجا ببرند.

ابوبکر رازی این داستان و راز آن را بیان کرده است. واقعیت آن است که در آن زمان نوازنده مشهوری به نام «أرجعیانوس» می‎زیست که بر حسب اتفاق [روزی] از صحرایی می‌گذشت، در آن بیابان جوجه برصله‎ای دید. (برصله) پرنده‌ی مهربانی است آن جوجه برخلاف دیگر پرندگان آواز اندوهگینی سر می‎داد و دیگر پرندگان دانه‎های تازه‌ی زیتون را برای او می‎آوردند و آن جوجه برخی را به هنگام نیاز می‎خورد و برخی دانه‎ها نیز باقی می‎ماندند.

نوازنده آنجا ایستاد و عملکرد آن جوجه را بررسی کرد و دانست که در آواز او که با سایر پرندگان متفاوت است نوعی از احساس درد و اندوه وجود دارد که جلب توجه می‎کند و سایر پرندگان را دلسوز او قرار داده است و آنان غذای او را فراهم می‎کنند.

[با الهام از این کار] نوازنده وسیله‎ای شبیه سوت ساخت که چون باد به آن می‌و‎زید همان صدا را تولید می‎کرد، نوازنده آنقدر دستگاه خود را آزمود تا به آن اطمینان پیدا کرد و آن پرندگان به همان گونه که برای آن جوجه غذا می‎بردند، دانه‌های زیتون را نزد او آوردند، زیرا گمان می‎کردند آنجا پرنده‎ای از جنس خودشان وجود دارد.

نوزانده چون هدف خویش را نزدیک و محقق شده دانست قصد هیکل اورشلیم کرد و از شب دفن «أسترخوس» عابد پرسید، عابدی که آن هیکل را بر پای داشته بود. به او گفتند که وی در شب اول ماه آبریل دفن شده است. او مجسمه‎ای شیشه‎ای و توخالی ساخت و آن را بر بالای آن هیکل نصب نمود و بر بالای آن نیز گنبدی بنا کرد و از مردم خواست تا شب اول آبریل آن را بگشایند. چون باد می‎وزید آن مجسمه مانند «برصله» صدا می‌داد و سیل پرندگان دانه‎های زیتون را به آنجا می‎آوردند تا آنکه هر روز گنبد مملو از دانه‎های زیتون می‎شد و مردم چنان پنداشتند که این کرامت آن شخص مدفون است. [۱۳٩]

ابن کثیر نیرنگ‎های بزرگان نصارا را نسبت به مردم خویش از این قبیل می‌داند. از آن جمله است نورهایی که به آنان نشان می‎دادند مانند داستان «کنیسه القیامه» در سرزمین مقدس و نیرنگی که جهت داخل نمودن مخفیانه آتش به کنیسه به آن متوسل می‎شدند، و روشن ساختن چراغ‎های آن با ترفندی لطیف که نزد توده مردم خریدار داشت، در حالی که بزرگان نصارا خود به آن (ترفند) اقرار داشتند، اما کار خود را به این بهانه توجیه کردند که می‎خواهند یاران خویش را بر دین خود گرد آورده و نگه دارند و در این راه چنین کاری را درست می‎دانستند. [۱۴۰]

از همین گونه سحر روایت شده است که مردی در زمان‌های پیشین از آهنربایی آگاه بود و به همین نیرنگ یک بت آهنین را در هوا نگاه داشت، او این کار را با ایجاد نیروی جاذبه‌ی مغناطیسی پیرامون آن بت‎ها انجام داد سپس به قوم خویش گفت: این خدای شماست، و مردم نیز به پرستش آن پرداختند.

[۱۳٩] قصة السحر (۴۴) [۱۴۰] تفسیر ابن کثیر(۱/۲۵۶)

۲- شفای بیماران

مردم در مورد بسیاری از کسانی که ادعای دینداری و تقوا دارند، داستان‌هایی نقل می‎کنند که گویا آنان بیمارانی را که پزشکان حاذق از درمان آن‌ها ناتوان بوده‎اند، شفا داده‎اند. زمره‌ی آن‌ها داستان قصه حسین بن منصور حلاج است که بر شهری از بلاد جبل وارد شد و بیماری را مشاهده کرد که کور و زمین‎گیر شده بود، او برایش دعا کرد و از آب دهان خود در دستانش ریخت و چشمان آن بیمار را با آن مسح نمود تا بینایی‌اش را بدست آورد، سپس پاهای او را مسح کرد و شخص بیمار فوراً برخاست و شروع به راه رفتن کرد.

اما حقیقت ماجرا فاش شد و مردم دانستند که این از نیرنگهای حلاج بوده است.

راز این ماجرا آن گونه که ابن کثیر به نقل از خطیب بغدادی آورده،آن است که حلاج به یکی از یاران نزدیک خود فرمان داد تا قبل از او به یکی از شهرهای بلاد جبل برود و به عبادت و پارسایی و زهد تظاهر نماید و چون مطمئن شد که آنان نزد او گرد آمده و او را دوست دارند و به او عقیده پیدا کرده‎اند، خود را نابینا جلوه دهد وپس از چند روز وانمود کند که زمین گیر شده است و آن گاه که مردم برای درمان او تلاش کنند بگوید: ای مردم نیکوکار، کارهای شما به من سودی نمی‌رساند، پس از سپری شدن چند روز وانمود کند که پیامبرخدا صرا در خواب دیده که به او می‎گوید: فقط«قطب» می‌تواند تو را شفا دهد و «قطب» در فلان روز و فلان ماه نزد تو می‎آید و خصوصیات او چنین و چنان است، و حلاج به آن مرد گفت که در فلان روز نزد تو می‎آیم!

مرد به آن سرزمین رفت و مدتی را در ظاهر به عبادت و پارسایی و قرائت قرآن سپری کرد، تا اینکه مردم به او عقیده نموده و علاقمند شدند، سپس چنان وانمود کرد که نابینا گشته و مدتی به این حال ابراز باقی ماند، سپس خود را فلج جلوه داد، مردم تا آنجا که ممکن بود تلاش کردند تا او را درمان کنند اما سودی نداشت، وی به آنان گفت: ای مردم نیکوکار! تلاش شما نسبت به من سودی ندارد، و من پیامبر خدا صرا در خواب دیدم که به من ‎گفت: تنها قطب می‌تواند تو را شفا دهد و او در فلان روز و فلان ماه نزد تو خواهد آمد؛ مردم که در ابتدا او را با خود به مسجد می‎کشاندند، [چون این سخن را شنیدند] وی را بر دوش خود سوار کرده و به او احترام می‌گذاشتند.

چون زمان موعود (و مورد توافق او و حلاج) فرا رسید، حلاج مخفیانه وارد شهر شد در حالی که لباس پشمی سفیدی به تن داشت، سپس وارد مسجد شد و در کنار ستونی بدون آنکه به کسی توجه کند مشغول عبادت شد. مردم او را بر همان خصوصیاتی یافتند که آن مرد برایشان گفته بود، و برای عرض سلام و کسب برکت و تبرّک به سوی او روان شدند، آن گاه نزد مرد بیماری که منتظر شفا بود آمدند و او را از آمدن قطب باخبر کردند، مرد گفت: ویژگی‌های او را برایم بگویید، آنان ویژگی‌های آن شخص را برایش گفتند، مرد گفت: این همان شخصی است که پیامبرخدا صدر خواب به من خبر داده بود و فرموده بود که او مرا شفا خواهد داد، مرا نزد او ببرید، آنان بیمار را در پیشگاه قطب قرار دادند. مرد با او سخن گفت و او را شناخت و گفت: ای بنده خدا! من پیامبر خدا را در خواب دیدم... و خواب خود را برایش تعریف کرد. حلاج دستان خود را به آسمان بلند نمود و برایش دعا کرد، سپس آب دهان خود را در دستانش ریخت و با آن چشمان مرد را مسح نمود. مرد چشمان خود را گشود، گویی هرگز بیماریی نداشته‎ است، او بینا شده بود. حلاج دوباره با دهان خود پاهای مرد بیمار را مسح کرد، و مرد بلافاصله برخاست وشروع به راه رفتن نمود، گویا که هرگز فلج نبوده است. همه‌ی مردم و امیران و بزرگان شهر نزد حلاج حاضر بودند. ناگهان مردم فریاد بلندی سر دادند و تکبیر و تسبیح گفتند و حلاج را فراتر از نیرنگ و باطلی که در حق آنان کرده بود بزرگ داشتند.

حلاج مدتی با احترام فراوان نزد آنان ماند، مردم آرزو می‎کردند که او چیزی از آنان بخواهد، آن گاه که خواست آنان را ترک کند، خواستند مال فراوان برایش گرد آورند اما او گفت: من نیازی به مال دنیا ندارم، ما با ترک دنیا به این مقام و منزلت رسیده‎ایم! اما شاید این دوست شما برادران و یارانی از «ابدال» داشته باشد که در مرز «طرسوس» در حال جهادند و حج می‎کنند و صدقه می‎دهند، آنان به چنین مالی نیازمندند. مرد بیمار شفا یافته گفت: شیخ راست می‎گوید، خداوند بینایی مرا به من باز داد و سلامتی را به من ارزانی داشت، باقی مانده‌ی عمرم را همراه برادران «ابدال» و صالح خویش با جهاد در راه خدا و حج خانه‌ی او سپری خواهم نمود. حلاج مردم را تشویق کرد تا هرآنچه که دوست دارند به آن مرد بدهند و سپس آنان را ترک نمود. آن مرد مدتی میان مردم ماند تا آنکه زر و سیم فراوانی برایش گرد آوردند، چون به اندازه‎ای که می‎خواست از آن مال اندوخت با آنان وداع کرد و آن‌ها را ترک نمود و نزد حلاج رفت و آن دو ثروت را میان خود تقسیم نمودند. [۱۴۱]

از این قبیل شگفتیهای حلاج، در زمانهای مختلف، مردم را فریفته و هنوز هم می‎فریبد، اما فقط نزد مردم ساده‎لوح خریدار دارد و آنان که ادعای سحر می‎کنند می‎دانند کدام نوع از آن، نیرنگ و سحرشان را نزد مردم رواج می‎دهد به خصوص اگر این شعبده‎بازان چنان به مردم ساده لوح القا کنند که دارای نیروهای منحصر به فردی هستند و یا هر دستوری که بدهند جنیان آن را اجرا خواهند کرد. در چنین حالتی و بعد از آنکه عقل مردم را به کلی تسخیر کردند با آسودگی خاطر شعبده‌ی خود را انجام می‎دهند.

ابن کثیر این نوع از فریفتن را «تنبله» نامیده است، و آنچنان که خود او می‎گوید فقط نزد مردمان کم عقل و ساده‎لوح چنین فریب داده می‌شوند. در علم فراست (درایت و تیزبینی) مواردی وجود دارد که به وسیله‌ی آن می‌توان عاقل را از کم‎عقل تشخیص داد، و اگر شخص زیرک در این دانش مهارت داشته باشد می‎داند چه کسی از او اطاعت می‎کند و چه کسی اطاعت نمی‎کند.

عموم مردم اسطوره و خرافات و خبرهای دروغ و غیرممکن را زود باور می‎کنند. [۱۴۲]یکی از این نمونه‎ها ماجرایی است که ابن کثیر در تاریخ خود آورده است. وی نقل می‎کند که در سال سیصد و چهار در بغداد منتشر شد که حیوانی به نام «زرنب» شبانه بیرون می‎آید و کودکان را در رختخواب می‌خورد و به مردم در حالت خواب حمله می‎کند و گاه دست مرد و یا پستان زنی را در حالت خواب بریده است.

این شایعه در میان مردم بغداد اثرگذار شد. مردم شب‎ها بیدار می‎ماندند و بر بامهای خانه بر وسایل مسی و آهنی خود می‎کوبیدند تا این حیوان را از خویش برانند، اطراف و گوشه‌های بغداد آکنده از پژواک این صداها شده بود. مردم برای فرزندان خود گلوله‎هایی از لیف خرما و غیر آن ساخته بودند و دزدان این اغتشاش و شلوغی را غنیمت دانسته بودند و دزدی و گم شدن اموال مردم فزونی یافته بود.

مردم تنها زمانی آرام یافتند که خلیفه دستور داد حیوانی از جنس سگهای آبی را بگیرند و بر روی پل بغداد بر دار آویزند، و چون مردم آن صحنه را مشاهده کردند، به خیال آنکه این حیوان همان است و دولت توانسته که آن را بگیرد، آرام و قرار یافتند!

[۱۴۱] البدایه و النهایه: ابن کثیر(۱۱/۱۳۵) [۱۴۲] نگا: تفسیر ابن کثیر(۱/۲۵٧)

۳- راز مردی که در دارالخلافه پیدا می‎شد

جصاص و مورّخان چنین نقل کرده‎اند که در زمان «معتضد بالله» در اوقاتی که او با زنان و خانواده‌اش خلوت می‎کرد و بیشتر اوقات بویژه هنگام ظهر مردی مشاهده می‌شود شمشیر در دست داشت، هر‌چه می‌خواستند او را دستگیر کنند، نمی‎یافتند با وجودی که به شدت در تعقیب او بودند. خلیفه خود بارها او را دیده بود واز این امربسیار وحشت زده شده بود.

خلیفه افسونگران را فرا خواند و آنان با مردان و زنانی که گمان می‎کردند برخی دیوانه و برخی عاقل‎اند، حاضر شدند. وی از یکی از بزرگان آنان خواست تا جادو کند، و آن جادوگر یکی از آن مردان را که گمان می‎کرد سالم است جادو کرد و او دیوانه شد. خلیفه به اوضاع می‎نگریست و آنان برای وی توضیح می‎دادند که این کار نهایت مهارت و توانایی در این حرفه است، زیرا جنیان از جادوگر اطاعت کرده و آن مرد سالم را دیوانه کرده‎اند، اما این کار فقط هماهنگی آن جادوگر با آن مرد بود تا هر وقت که او را جادو نماید، او نیز دیوانه و بی‎عقل شود. (این سخن در معتضد) اثر کرد و او نسبت به آن افسونگر بدبین شد، اما باز هم در مورد آن شخص که مرتباً در خانه‌ی او ظاهر می‎شد از آن‌ها سؤال کرد؛ آنان با حیله و نیرنگ در مورد او دروغ گفتند بدون آنکه ماهیت و حقیقت آن مرد را برایش بازگو کنند. خلیفه دستور داد که از نزد او بروند و خواست که به هرکدام از آن‌ها پنج درهم بدهند.

معتضد تا آنجا که می‌توانست محکم‎کاری کرد و فرمان داد تا حصار و دیوار را آنچنان محکم بسازند که هیچ کس نتواند از آن بالا رود. بر بالای دیوارها خم‎هایی را به حالت خوابیده قرار داد تا دزدان نتوانند با انداختن قلاب از آن بالا بروند، اما هیچ آن مرد را نیافتند جز آنکه گاهی اوقات در دارالخلافه ظاهر می‎شد، و این ماجرا تا مرگ معتضد ادامه یافت.

من خود این خم‎های خوابیده بر باروی قصر ثریا را دیده‎ام، از دوستی که دربان المقتدر بالله بود در مورد آن شخص پرسیدم. او در جواب گفت: که تا زمان مقتدر خبری از او نبود. آن شخص خدمتکار سفیدپوستی به نام یقق بود که به یکی از کنیزان حرم علاقه مند شد و ریش‎های رنگارنگی برای خود تهیه کرده بود. چون یکی از آن ریش‎ها را می‎گذاشت هیچ کسی نمی‌دانست که ریش خود اوست. او در زمان مشخصی یکی از آن ریش‎ها را می‎گذاشت و در مکان موعود سلاح در دست در مقابل چشمان معتضد ظاهر می‎شد، و چون می‌خواستند او را دستگیر کنند به داخل درختان باغ و یا یکی از راهروها و دالان ‎ها می‎رفت و ریش خود را می‎کَند و در آستین و یا جیب خود قرار می‎داد و سلاح در دست مانند دیگر خدمتکاران به تعقیب آن شخص می‌پرداخت بگونه ای که هیچ کسی مشکوک نمی‌شود و حتی از وی می‎پرسیدند: آیا آن شخص را اینجا ندیده است؟ ما دیدیم که به این سمت آمد و او در جواب می‌گفت: کسی را ندیده‎ام.

هرگاه که این آشوب به پا می‎شد کنیزها نیز بیرون می‎آمدند و به آن محل می‌رفتند و آن شخص کنیز مورد علاقه‌ی خود را ملاقات می‌‎کرد و با او سخن می‎گفت. هدف او از این کارها دیدن و سخن گفتن با آن کنیز بود و این در زمان مقتدر هم عادت او بود تا پس از مدتی به «طرسوس» رفت و در آنجا ماند تا اینکه وفات کرد. پس از مرگش کنیز ماجرای او را تعریف کرد و راز او را فاش نمود.

با وجود مراقبت‌های شدید معتضد یک خدمتکار چنین حیله و نیرنگ پنهانی را انجام می‌دهد و همه از یافتن او ناتوان می‌شدند، در حالی که مکر و نیرنگ پیشه‌ی اصلی او نیست.

در مقایسه با چنین شخصی، حال آنکه چنین کارهایی پیشه‌ی اوست و او از این راه نان می‎خورد چگونه باید باشد؟ [۱۴۳]

[۱۴۳] أحکام القرآن جصاص:(۱/۴٧ )و نگا: البدایه و النهایه: (۱۱/٧٧)

۴- نیرنگ زنده‌کردن مردگان

یکی از این نیرنگ‎ها که موجب شگفتی مردم است زنده کردن مردگان است که جادوگر در این مورد به یافته‎های علمی تکیه می‌کند.

نمونه‎ای از این نیرنگ آن است که جادوگر گردن کبوتری را می‎پیچاند تا آنجا که به نظر برسد کبوتر مرده است، سپس کبوتر را به سمت مردم پرتاب می‌کند، مردم با دیدن این ماجرا دردمند و آزرده می‎گردند، جادوگر از مردم کبوتر می‎خواهد تا به گمان خویش آن را زنده کند، او کبوتر را در ورقی می‎گذارد و بر آن ضربه می‎زند، کبوتر زنده می‎شود و به سمت افرادی که جادوگر را احاطه کرده‎اند پرواز می‌کند. راز این کار آن است که دست جادوگر قبل از گرفتن کبوتر آغشته به «بنگ» است آن گاه که به ظاهر گردن کبوتر را می‌پیچاند می‌خواهد آن «بنگ» را به حس بویایی کبوتر برساند، در نتیجه کبوتر احساس خود را از دست می‎دهد و مردم گمان می‎کنند که او مرده است آنگاه جادوگر به کبوتر ضربه ای می‎زند و کبوتر پس از مدتی به هوش می‎آید. آن گونه که گفته‎اند اگر سبب و علت این کار فاش شود، شگفتی آن نیز از میان خواهد رفت.

این کار چندان خارق العاده نیست، زیرا یک پزشک بزرگترین کارهای جراحی را انجام می‎دهد در حالی که بیمار بر اثر مواد بیهوشی به خواب رفته است به گونه‌ای که اگر کسی قبل از انجام عمل جراحی او را ببیند وی را مرده می‎پندارد. [۱۴۴]

[۱۴۴] فن الشعوذه، من مذاکرات شرلوک هولمز: ص(٩)

۵- نیرنگ شعله‌ور ساختن شکر بدون آتش

یکی دیگر از نیرنگ‎هایی که جادوگر در آن از یافته‎های علمی استفاده می‎کند، آن است که شعبده باز یک سینی پر از شکر را به مردم نشان می‎دهد و از آنان می‎خواهد که آن را بچشند تا مطمئن شوند که شکر است، سپس با عصایی که در دست دارد به سینی اشاره‎ می‎کند و شکر آتش گرفته و زبانه می‎کشد.

راز این کار آن است که سینی حاوی دو قسمت مساوی از شکر و «کلرات پتاسیم» (یک ماده‌ی شیمایی شبیه شکر است) می‌باشد. یک طرف عصایی که در دست شعبده‎باز است آغشته به جوهر گوگرد است. آنگاه که با این عصا به سینی اشاره می‎کند، جوهر گوگرد با ماده شیمیایی داخل سینی تماس پیدا کرده و آتش می‎گیرد. و جادوگر با تردستی و مهارت و چشم‎بندی از آن قسمت که حاوی شکر است به مشاهده کنندگان می‎چشاند.

۶- نیرنگ وارد کردن دود به داخل یک ظرف سربسته

شعبده‎باز به داخل یک کوزه سربسته دود می‎دمد بدون آنکه به آن دسترسی داشته باشد.

حقیقت آن است که جادوگر قبلاً داخل کوزه شیشه‎ای را با نمک می‎شوید، سپس کف یک سینی را با نوشادر آغشته می‎سازد و آن را به شکل عادی بر دهانه‌ی کوزه می‎گذارد و روی آن را با دستمالی می‎پوشاند. شعبده‎‎باز خود از دور می‎ایستد و سیگاری روشن می‎کند و دود آن را به سمت کوزه پوشیده شده می‎دمد تا بینندگان چنان بپندارند که او کوزه را پر از دود می‎کند.

واقعیت آن است که این کار نتیجه یک فعل و انفعال شیمیایی میان نمک و نوشادر است که کوزه را از دود پر می‎سازد، و این از امور خارق العاده‌ی شعبده‎بازان است.

٧- سیاه‌کردن چهره‌ی سفید یک انسان

شعبده‎باز قبل از آنکه روبروی تماشاگران قرار گیرد صورت خود را با ماده «اکسید بیسموت» چرب می‎کند. این ماده زیبایی و درخشندگی خاصی به صورت می‎دهد و به همین خاطر برخی از خانم‎ها در آرایش خود از آن استفاده می‌کنند. پس از آن شعبده‎باز در مقابل تماشاگران ظرفی پر از آب مخلوط با هیدروژن را جلوی صورت خود می‎گیرد و چنان وانمود می‎کند که بوی آن را استشمام می‎کند. صورت شعبده‎باز بلافاصله به رنگ سیاه تبدیل می‌شود و این نتیجه واکنش شیمیایی ماده بر صورت و ماده موجود در آب است.

۸- مایع و ر نگ‎های مختلف

در این عمل شعبده‎باز برگ‎های کلم را می‎پزد، سپس آب آن را که متمایل به قرمز شده است می‎گیرد و بعد از آنکه کاملاً سرد شد سه ظرف آماده می‎کند، در یکی از ظرف ‎ها چند قطره «آمونیاک» و در ظرف دوم چند قطره از «جوهر گوگرد» می‎ریزد و در ظرف سوم چیزی نمی‌گذارد. پس از آن مقداری از آب کلم را در ظرف اول می‎ریزد اما رنگ آن تغییر نمی‎کند. در مرحله بعد چند قطره از آن آب را در ظرف دوم می‎ریزد و رنگ آن سبز می‎شود که در این حالت آب کلم بر اثر «آمونیاک» تغییر رنگ می‎دهد و بالاخره با ریختن چند قطره از آب کلم در داخل ظرف سوم رنگ قرمز بدست می‎آید و تمام این‌ها بر اثر واکنش‎های شیمیایی است. [۱۴۵]

[۱۴۵] فن الشعوذه:ص(۱۳-۱۴)

٩- شعبده‎بازی با بکارگیری مهارت و ظاهرسازی

از دیگر فنون شعبده مهارت و ظاهرسازی‎هایی است که شعبده‎بازان بر اثر تمرین کسب می‎کنند، مثل آنکه شعبده‎باز به ظاهر انسانی را سر ببرد و یا با شمشیر به او ضربه بزند و شگفت‎آور آن است که تماشاگران جاری شدن خون را هم می‎بینند، سپس شعبده‎باز لگدی به شخص ذبح شده می‎زند و او زنده می‎شود. اگر در چنین کاری دقت کنیم در می‎یابیم که چنین امری واقعیت ندارد، زیرا اگر عمل ذبح حقیقت داشت آن شخص نمی‎توانست زنده بماند، چون میراندن و زنده کردن کار خداوند یگانه‌ی بلند مرتبه است و فقط با علم و اراده‌ی او رخ می‎دهد.

اگر چه این عقیده‌ی هر فرد مسلمانی است، اما افراد ضعیف‎ و عصبی وجود دارند که با کوچکترین توهمات و انفعالات متأثر شده و چنین شعبده‎بازی را باور می‎کنند. به نمونه‎هایی از این قبیل می‌پردازیم:

۱- شعبده‎باز و جادوگر چاقوی تیزی را آورده و یا آن را از یکی از تماشاگران می‎گیرد و بر گردن دستیار خود حرکت می‎دهد و سر او را می‎برد و خون جاری شده و آن شخص می‌میرد، پس از ده دقیقه به او لگد می‎زند و او زنده می‎شود.

در حقیقت این کار توهم است و واقعیت ندارد، و با پی بردن به حقیقت امر آن توهم برطرف می‎شود.

حقیقت آن است که یک حباب پوستی به شکل پوست طبیعی انسان را که از مایعی شبیه به خون پر شده است بر گردن دستیار خود قرار می‎دهد و چاقو را بر روی این حباب حرکت می‎دهد تا منفجر شود و رنگ قرمز داخل آن که مانند خون است جاری شود و تماشاگران چنان تصور کنند که او دستیار خود را کشته است.

۲- نمونه‌ی دیگر دریدن بدن انسان با شمشیر و خارج ساختن آن از پشت اوست.

شعبده‎باز شمشیر فولادی درازی را به تماشاگران نشان می‎دهد تا مطمئن شوند که اسلحه‌ی برنده و مرگباری در دست دارد، سپس آن را در شکم یکی از دستیاران خود فرو می‎کند به گونه‎ای که شمشیر خون آلود از پشت او خارج می‌شود و شخص ضربه خورده زنده می‎ماند.

حقیقت آن است که شعبده‎باز جلیقه‎ای را که تا نیمه از یک ماسوره معدنی پر شده است به شکل یک نیم دایره باز به تن دستیار خود می‎کند، این جلیقه در زیر لباس‌های دستیار قرار می‎گیرد، پس از آن شعبده‎باز لبه‌ی شمشیر را به سمت شکم دستیارش می‎گیرد و جلیقه را پاره می‎کند تا از ماسوره بگذرد و در نهایت از پشت دستیار خارج شود. ریختن خون نیز نتیجه حبابی پر از مایع شبیه به خون است که بر اثر تماس شمشیر پاره شده و شمشیر آغشته به خون خارج می‎گردد.

۳- دیگر آن که جادوگر ساعت را از حرکت کردن باز می‌دارد.

در سالن نمایش شعبده‎باز از مردم می‌خواهد که ساعت‌هایشان را در آورند. سپس بدون آنکه ساعتی را لمس کند با دست خود به سوی ساعت اشاره می‌کند و ساعت از حرکت باز می‌ایستد و این کار را برای همه ساعت‎ها تکرار می‎کند.

در حقیقت شعبده‎باز آهنربای قوی کوچکی دارد که آن را زیر آستین و یا پیراهن خود پنهان نموده تا تماشاگران آن را نبینند. وقتی او در این حالت به ساعتی نزدیک می‎شود، فوراً از حرکت باز می‌ایستد و در حقیقت این ظاهرسازی نتیجه‌ی کار آهنرباست نه فرد شعبده‎باز.

کارهای دیگری نیز وجود دارد که شعبده‎بازان مردم را به وسیله‌ی آن ‎فریب می‌دهند. مانند استفاده از برخی مواد مثل «فسفر» که ماده‎ای است سخت و مومی رنگ که به هنگام تماس با هوا نورافشانی می‎کند و نیز «روغن زیتون» که شعبده‎بازان ترکیبات معیّن این دو ماده را با هم مخلوط می‎کنند و لباس‌های سفید رنگ را با آن آغشته می‎کنند و در اتاق تاریکی می‎گذارند که به صورت چهره‎های درخشان و نورانی دیده می‎شود.

سحری که اساس آن بر فن و نیرنگ و تردستی باشد بسیار زیاد است و مردم همه جا آن را می‎بینند و بسیاری از جادوگران که به این نوع از سحر مشغولند. به سرزمین کویت نیز آمده‎اند، یکی از آنان اهل بنگلادش است و«جوی ایش» نام دارد که در کشور خود مدیر مؤسسه آموزش فنون جادوگری است که بعدها مرکز مطالعات سحرِ بنگلادش نام گرفت.

او در یکی از نمایش‌های خود در تئاتر اتحادیه کارگران چند بازی به نمایش گذاشت.

یکی از این بازی‌ها آن بود که عده‎ای از تماشاگران دست‌های او را از پشت بستند و او را در کیسه‎ای گذاشتند و کیسه را نیز در صندوقی قرار دادند و درِ آن را محکم بستند و روی صندوق هم کیسه‌ی دیگری گذاشته شد. در کمتر از یک دقیقه جادوگر بیرون آمد و در مقابل مردم قرار گرفت، او به این کار بسنده نکرد و به داخل کیسه و صندوق بازگشت و در کمتر از یک دقیقه دست بسته در مقابل تماشاگران نمایان شد.

در یک بازی دیگر او دختری را در صندوقی به اندازه‌ی وی قرار می‌دهد و به وسیله‌ی کاردی عریض او را به سه تکه تقسیم می‎کند. در یک بازی دیگر دو کبوتر را درب صندوقی خالی می‎‎گذارد و سپس در صندوق را می‎گشاید، اما کبوترها ناپدید شده‎اند.

در بازی دیگری دختری را داخل یک تکه پارچه استوانه‎ای قرار می‌دهد سپس آن را بلند کرده و دوباره پایین می‎آورد، دختر ناپدید می‎شود، بار دیگر آن را بلند نموده و پایین می‎آورد دختر با لباس‌های تازه دوباره ظاهر می‎گردد.

یکی از تماشاگران چشمان او را کاملاً بست و عده‌ی دیگری عباراتی را بر تخته نوشتند. با چشمانی بسته آن عبارات را می‎نوشت. یکی از تماشاگران برخاست و تلاش کرد تا او را فریب دهد به این گونه که چیزی ننوشت فقط انگشت خود را تکان داد، اما با کمال شگفتی جادوگر نیز همان حرکت را تقلید نمود.

این جادوگر از نشریه «القبس» دیدار کرد و در سالن نویسندگان نشریه یکی از نمایشهای خود را اجرا نمود و همین نشریه در تاریخ ۱۲/۱/۱٩۸۴ گفتگویی با او ترتیب داد.

۱۰- به کارگیری خواص داروها، غذاها و لباس‎ها

برخی از جادوگران که ادعای انجام کارهای خارق العاده را دارند از ویژگی‌های موادی که خداوند آفریده و آنان به آن‌ها پی برده، و دیگران از آن غافل‎اند، بهره می‎گیرند.

به عنوان نمونه‎ آنان پس از آنکه پوست خود را با مواد مقاوم در برابر آتش آغشته کرده و یا لباس‎هایی پوشیده باشند که آتش آن را نمی‎سوزاند وارد آتش می‌شوند.

گاهی جادوگران در غذای کسانی که به خیال خود آن‌ها را جادو کرده و یا از طریق سحر اذیت نموده‎اند، دارو یا نوشیدنی‎ و خوردنی‎هایی می‎ریزند که سرشت انسان را تغییر می‎دهد و حتی گاهی او را کودن و یا بیمار می‎کند. مثلاً اگر انسان مغز الاغ را بخورد کودن و کم عقل می‎گردد.

قرافی این نوع سحر را «سیمیاء» نامیده است، و آن ترکیبی است از مواد طبیعی و زمینی مانند روغن غنی و یا مایعاتی مخصوص که موجب تخیّل ویژه ای می‎شود، و یا حواس پنجگانه را تحت تاثیر قرار می‌دهد. مثلاً واقعیت‎هایی مانند چشیدنی‎ها، استشمام کردنی‎‎ها، دیدنی‎ها، لمس کردنی‌ها و شنیدنی‎ها را از خود متأثر می‎کند، این‌ها گاهی اوقات واقعیت داشته و خداوند آن حقایق را بر آن کوشش‎ها می‌آفریند، و گاهی اصلاً واقعیت ندارد اما چنان بر خیال چیره می‎شود که انسان در مدت زمانی اندک سالهایی طولانی را احساس می‎کند و چنان می‎پندارد که فصل‎ها آمده‎اند و او پیر شده و صاحب فرزند‎انی گشته است و یا در مدت زمان اندکی به اندازه‌ی یک ساعت عمرها را سپری شده می‎پندارد و خلاصه فکر صحیح انسان را مختل می‌نماید و انسان مانند کسی است که خوابیده است. این تحولات را تنها کسی درک می‎کند که جادو شده و دیگران از آن بی‎خبرند. [۱۴۶]

برخی از دانشمندان خواص ناشناخته را نیز جزو این نوع جادو می‎دانند. مثلاً جادوگران گمان می‎کنند که اگر سگی را با هفت سنگ مورد اصابت قرار دهی و آن سگ تمام آن هفت سنگ را گاز بگیرد و سپس سنگها را در داخل ظرفی قرار دهی و هر کسی از آن ظرف آب بنوشد آثار شگفت‎انگیز و به خصوصی در او پدیدار می‎شود. [۱۴٧]

پژوهشگران خواص حقیقی داروها و غذاها اعم از جمادات، نباتات و مواد حیوانی که بر مزاج انسان اثر مثبت و یا منفی می‎گذارد و در کتاب‌های طبیبان و گیاه شناسان و طبیعی‎‎دانان به آن اشاره شده است را از این نوع سحر نمی‎دانند، زیرا چنین مواردی مربوط به دانش پزشکی است نه به جادوگری. برخی از آنان نیز گمان می‎کنند آنچه که بر جان و روان آدمی تاثیر می‎گذارد جادو به شمار می‎آید نه چیزی که بر کالبد و جسم انسان اثر می‎گذارد. [۱۴۸]

البته این کارها تا زمانی سحر و جادو به شمار می‎آیند که از انجام دهنده‌ی آن کسی باشد که مدعی سحر است و مردم نیز از واقعیت عملکرد او بی‎خبر باشند و اگر راز آن آشکار شود سحر به شمار نمی‎آید.

[۱۴۶] الفروق للقرافی: (۴/۱۳٧) [۱۴٧] الفروق: (۴/۱۳۸) [۱۴۸] همان

۱۱- تلاش برای سخن چینی و گسترش فساد به شیوه‎های پنهانی

از انواع سحر مجازی - آنگونه که ابوبکر رازی و ابن کثیر و دیگران گفته‎اند- تلاش برای سخن‎چینی و برهم زدن روابط بین انسانهاست. طبق دیدگاه علما این نوع سحر میان مردم بسیار رایج است. جصاص به چنین جادویی اشاره کرده و می‎گوید: «نوع دیگر سحر، تلاش برای سخن‎چینی و فاسد ساختن روابط به شیوه‎های پنهان است و این گونه جادو در میان بسیاری از انسان‌ها رایج است.

می‎گویند: زنی خواست تا میان یک زن و شوهر جدایی بیندازد، ابتدا نزد زن رفت و به او گفت: شوهرت از تو روی‎گردان است و او را جادو کرده‎اند و از تو گرفته‎اند. من او را برایت جادو خواهم کرد تا کسی را جز تو نخواهد و به دیگری متوجه نشود.

اما برای این کار باید سه تار از موی گردن او را هنگام خواب با چاقو جدا کرده و برایم بیاوری تا کار تمام شود. آن زن فریفته شد و سخن جادوگر را تصدیق نمود.

سپس نزد شوهر رفت و به او گفت: زن تو عاشق مرد دیگری شده و می‎خواهد تو را به قتل برساند. من به این امر پی برده‎ام و دلسوز تو هستم و باید تو را نصیحت کنم هوشیار باش و فریب نخور، او با چاقو این کار را می‎کند و تو خود به زودی خواهی فهمید و هیچ شکی در آن نیست.

مرد در خانه چنین وانمود کرد که خوابیده است و آنگاه که زن مطمئن شد که شوهرش خوابیده است، چاقوی تیزی برداشت و نزد او رفت تا سه تار موی او را بردارد، مرد ناگهان چشمان خود را گشود و زن را در مقابل خویش دید که با چاقویی می‌خواهد گردن او را بزند. شوهر گمان برد که می‌خواهد او را به قتل برساند، بلافاصله برخاست و زنش را کشت و مرد نیز (به جرم قتل) کشته شد. [۱۴٩]

شیخ محمد عبده در تفسیر سوره‌ی فلق می‎گوید: «سخن‎چینی نوعی از سحراست زیرا دوستی میان دو نفر را به گونه‎ای پنهان و دروغین به دشمنی تبدیل می‎کند».

سخن‎چینی وجدان دوستان را گمراه می‌نماید آنچنان که شب با تاریکی خود، آدمی را سرگردان می‎کند. احتیاط برای پرهیز از سخن‎چینی برای هیچ ‎کس آسان نیست، زیرا سخن چین آنچه را که نزد دوست تو می‎گوید، نزد خود تو نیز بازگو می‎کند و تو نمی‎دانی که دوستت چه گفته و یا ممکن است چه بگوید.

گاه سخنی نزد تو می‎آورد که امکان درست بودن آن بسیار است و به سختی می‎توان آن را انکار کرد، پس برای پرهیز از چنین کاری به نیرویی قوی‎تر از نیروی خودت نیازمندی و آن تنها نیروی خداوند است.

صدیق حسن خان می‎گوید: أبوخطاب در «عیون المسائل» گفته است: یکی از انواع سحر سخن‎چینی و برهم زدن روابط میان انسانهاست.

او در «فروع» می‎گوید: سخن چینی به آن سبب سحر شمرده می‎شود که هدف سخن‎چین در گفتار و رفتارش اذیت و آزار است و او این کار را با نیرنگ و حیله انجام می‌دهد، پس چیزی شبیه سحر و جادوست. عرف و عادت نیز حاکی از آن است که اگر اثر سخن‎چینی بیشتر از جادو نباشد، کمتر از آن نیست، در نتیجه مانند دو چیز شبیه و یا نزدیک به هم یک حکم دارند.

گفته می‎شود: جادوگر به این سبب کافر شمرده می‎شود که ویژگی خاصی(سحر) در او موجود است و این امر خاص (تکفیر) دلیل مخصوصی هم دارد (سحر)، اما سخن چین آنگونه نیست، و فقط تاثیر و نتیجه‌ی آن مانند سحر است، پس در این موارد حکم سحر و جادو را دارد، اما در مواردی مانند تکفیر جادوگر و عدم قبول توبه از او، که مخصوص سحر است چنان حکمی ندارد. [۱۵۰]

پیامبر خدا صسخن‎چینی را «عضه» نامیده است. از عبدالله بن مسعود سروایت شده که گفت: پیامبر خدا ص فرمودند: «أَلاَ أُنَبِّئُكُمْ مَا الْعَضْهُ؟ هِيَ النَّمِيمَةُ الْقَالَةُ بَيْنَ» [۱۵۱]آیا به شما بگویم که «عضه» چیست؟ سخن چینی است که میان مردم منتشر شده است.

نووی می‎گوید: لفظ «عضه» را به دو شیوه روایت کرده‎اند، یکی «عِضَه» بر وزن «عده» و دیگری «العَضه» با فتح عین و سکون ضاد بر وزن «الوَجه» و تقدیر این حدیث چنین است: آیا به شما بگویم که «عضه» چیست؟ دروغی که به شدت تحریم شده است. [۱۵۲]

«عضه» همان دروغ است و این کلمه بر سخن‎چینی اطلاق شده، زیرا سخن چین معمولاً دورغ می‌گوید و افترا می‌بندد.

[۱۴٩] أحکام القرآن جصاص(۱/۴۸) [۱۵۰] الدین الخالص: (۲/۳۳۱) [۱۵۱] صحیح مسلم: (۴/۲۰۱۲) شماره‎ی حدیث: (۲۶۰۶) [۱۵۲] شرح نووی بر مسلم: (۱۶/۱۵٩)