نمونههایی از سحر و جادوی مجازی
دوست دارم نمونههایی از سحر مجازی بیان شود. اساس این نوع بر تردستی و نیرنگهایی علمی و یافتههایی است که در آن جادوگر از زمان خویش پیشی میگیرد و کار جادوگران در چشم مردم بزرگ و عجیب مینماید، زیرا آنان نمیدانند که چگونه مشاهدات خود را تفسیر و تعلیل کنند، و اگر به راز آن پی ببرند، حیرتشان برطرف میشود.
۱- راز پرندگانی که به گنبد بیت المقدس زیتون میبردند
مردم شب اول آبریل هر سال صدها پرنده را میدیدند که دانههای زیتون را به گنبدی که بر روی قبری در بیت المقدس بنا شده بود حمل میکردند و گنبد را از دانههای زیتون پُر نمودند.
آنان معتقد بودند که این کار کرامتی است برای مردهای که آنجا دفن است، در حالی که آن گونه نبود. ماجرا نیرنگ نوازندهای مشهور بود که با حیلهی خود پرندگان را وادار کرده بود تا دانههای زیتون را به آنجا ببرند.
ابوبکر رازی این داستان و راز آن را بیان کرده است. واقعیت آن است که در آن زمان نوازنده مشهوری به نام «أرجعیانوس» میزیست که بر حسب اتفاق [روزی] از صحرایی میگذشت، در آن بیابان جوجه برصلهای دید. (برصله) پرندهی مهربانی است آن جوجه برخلاف دیگر پرندگان آواز اندوهگینی سر میداد و دیگر پرندگان دانههای تازهی زیتون را برای او میآوردند و آن جوجه برخی را به هنگام نیاز میخورد و برخی دانهها نیز باقی میماندند.
نوازنده آنجا ایستاد و عملکرد آن جوجه را بررسی کرد و دانست که در آواز او که با سایر پرندگان متفاوت است نوعی از احساس درد و اندوه وجود دارد که جلب توجه میکند و سایر پرندگان را دلسوز او قرار داده است و آنان غذای او را فراهم میکنند.
[با الهام از این کار] نوازنده وسیلهای شبیه سوت ساخت که چون باد به آن میوزید همان صدا را تولید میکرد، نوازنده آنقدر دستگاه خود را آزمود تا به آن اطمینان پیدا کرد و آن پرندگان به همان گونه که برای آن جوجه غذا میبردند، دانههای زیتون را نزد او آوردند، زیرا گمان میکردند آنجا پرندهای از جنس خودشان وجود دارد.
نوزانده چون هدف خویش را نزدیک و محقق شده دانست قصد هیکل اورشلیم کرد و از شب دفن «أسترخوس» عابد پرسید، عابدی که آن هیکل را بر پای داشته بود. به او گفتند که وی در شب اول ماه آبریل دفن شده است. او مجسمهای شیشهای و توخالی ساخت و آن را بر بالای آن هیکل نصب نمود و بر بالای آن نیز گنبدی بنا کرد و از مردم خواست تا شب اول آبریل آن را بگشایند. چون باد میوزید آن مجسمه مانند «برصله» صدا میداد و سیل پرندگان دانههای زیتون را به آنجا میآوردند تا آنکه هر روز گنبد مملو از دانههای زیتون میشد و مردم چنان پنداشتند که این کرامت آن شخص مدفون است. [۱۳٩]
ابن کثیر نیرنگهای بزرگان نصارا را نسبت به مردم خویش از این قبیل میداند. از آن جمله است نورهایی که به آنان نشان میدادند مانند داستان «کنیسه القیامه» در سرزمین مقدس و نیرنگی که جهت داخل نمودن مخفیانه آتش به کنیسه به آن متوسل میشدند، و روشن ساختن چراغهای آن با ترفندی لطیف که نزد توده مردم خریدار داشت، در حالی که بزرگان نصارا خود به آن (ترفند) اقرار داشتند، اما کار خود را به این بهانه توجیه کردند که میخواهند یاران خویش را بر دین خود گرد آورده و نگه دارند و در این راه چنین کاری را درست میدانستند. [۱۴۰]
از همین گونه سحر روایت شده است که مردی در زمانهای پیشین از آهنربایی آگاه بود و به همین نیرنگ یک بت آهنین را در هوا نگاه داشت، او این کار را با ایجاد نیروی جاذبهی مغناطیسی پیرامون آن بتها انجام داد سپس به قوم خویش گفت: این خدای شماست، و مردم نیز به پرستش آن پرداختند.
[۱۳٩] قصة السحر (۴۴) [۱۴۰] تفسیر ابن کثیر(۱/۲۵۶)
۲- شفای بیماران
مردم در مورد بسیاری از کسانی که ادعای دینداری و تقوا دارند، داستانهایی نقل میکنند که گویا آنان بیمارانی را که پزشکان حاذق از درمان آنها ناتوان بودهاند، شفا دادهاند. زمرهی آنها داستان قصه حسین بن منصور حلاج است که بر شهری از بلاد جبل وارد شد و بیماری را مشاهده کرد که کور و زمینگیر شده بود، او برایش دعا کرد و از آب دهان خود در دستانش ریخت و چشمان آن بیمار را با آن مسح نمود تا بیناییاش را بدست آورد، سپس پاهای او را مسح کرد و شخص بیمار فوراً برخاست و شروع به راه رفتن کرد.
اما حقیقت ماجرا فاش شد و مردم دانستند که این از نیرنگهای حلاج بوده است.
راز این ماجرا آن گونه که ابن کثیر به نقل از خطیب بغدادی آورده،آن است که حلاج به یکی از یاران نزدیک خود فرمان داد تا قبل از او به یکی از شهرهای بلاد جبل برود و به عبادت و پارسایی و زهد تظاهر نماید و چون مطمئن شد که آنان نزد او گرد آمده و او را دوست دارند و به او عقیده پیدا کردهاند، خود را نابینا جلوه دهد وپس از چند روز وانمود کند که زمین گیر شده است و آن گاه که مردم برای درمان او تلاش کنند بگوید: ای مردم نیکوکار، کارهای شما به من سودی نمیرساند، پس از سپری شدن چند روز وانمود کند که پیامبرخدا صرا در خواب دیده که به او میگوید: فقط«قطب» میتواند تو را شفا دهد و «قطب» در فلان روز و فلان ماه نزد تو میآید و خصوصیات او چنین و چنان است، و حلاج به آن مرد گفت که در فلان روز نزد تو میآیم!
مرد به آن سرزمین رفت و مدتی را در ظاهر به عبادت و پارسایی و قرائت قرآن سپری کرد، تا اینکه مردم به او عقیده نموده و علاقمند شدند، سپس چنان وانمود کرد که نابینا گشته و مدتی به این حال ابراز باقی ماند، سپس خود را فلج جلوه داد، مردم تا آنجا که ممکن بود تلاش کردند تا او را درمان کنند اما سودی نداشت، وی به آنان گفت: ای مردم نیکوکار! تلاش شما نسبت به من سودی ندارد، و من پیامبر خدا صرا در خواب دیدم که به من گفت: تنها قطب میتواند تو را شفا دهد و او در فلان روز و فلان ماه نزد تو خواهد آمد؛ مردم که در ابتدا او را با خود به مسجد میکشاندند، [چون این سخن را شنیدند] وی را بر دوش خود سوار کرده و به او احترام میگذاشتند.
چون زمان موعود (و مورد توافق او و حلاج) فرا رسید، حلاج مخفیانه وارد شهر شد در حالی که لباس پشمی سفیدی به تن داشت، سپس وارد مسجد شد و در کنار ستونی بدون آنکه به کسی توجه کند مشغول عبادت شد. مردم او را بر همان خصوصیاتی یافتند که آن مرد برایشان گفته بود، و برای عرض سلام و کسب برکت و تبرّک به سوی او روان شدند، آن گاه نزد مرد بیماری که منتظر شفا بود آمدند و او را از آمدن قطب باخبر کردند، مرد گفت: ویژگیهای او را برایم بگویید، آنان ویژگیهای آن شخص را برایش گفتند، مرد گفت: این همان شخصی است که پیامبرخدا صدر خواب به من خبر داده بود و فرموده بود که او مرا شفا خواهد داد، مرا نزد او ببرید، آنان بیمار را در پیشگاه قطب قرار دادند. مرد با او سخن گفت و او را شناخت و گفت: ای بنده خدا! من پیامبر خدا را در خواب دیدم... و خواب خود را برایش تعریف کرد. حلاج دستان خود را به آسمان بلند نمود و برایش دعا کرد، سپس آب دهان خود را در دستانش ریخت و با آن چشمان مرد را مسح نمود. مرد چشمان خود را گشود، گویی هرگز بیماریی نداشته است، او بینا شده بود. حلاج دوباره با دهان خود پاهای مرد بیمار را مسح کرد، و مرد بلافاصله برخاست وشروع به راه رفتن نمود، گویا که هرگز فلج نبوده است. همهی مردم و امیران و بزرگان شهر نزد حلاج حاضر بودند. ناگهان مردم فریاد بلندی سر دادند و تکبیر و تسبیح گفتند و حلاج را فراتر از نیرنگ و باطلی که در حق آنان کرده بود بزرگ داشتند.
حلاج مدتی با احترام فراوان نزد آنان ماند، مردم آرزو میکردند که او چیزی از آنان بخواهد، آن گاه که خواست آنان را ترک کند، خواستند مال فراوان برایش گرد آورند اما او گفت: من نیازی به مال دنیا ندارم، ما با ترک دنیا به این مقام و منزلت رسیدهایم! اما شاید این دوست شما برادران و یارانی از «ابدال» داشته باشد که در مرز «طرسوس» در حال جهادند و حج میکنند و صدقه میدهند، آنان به چنین مالی نیازمندند. مرد بیمار شفا یافته گفت: شیخ راست میگوید، خداوند بینایی مرا به من باز داد و سلامتی را به من ارزانی داشت، باقی ماندهی عمرم را همراه برادران «ابدال» و صالح خویش با جهاد در راه خدا و حج خانهی او سپری خواهم نمود. حلاج مردم را تشویق کرد تا هرآنچه که دوست دارند به آن مرد بدهند و سپس آنان را ترک نمود. آن مرد مدتی میان مردم ماند تا آنکه زر و سیم فراوانی برایش گرد آوردند، چون به اندازهای که میخواست از آن مال اندوخت با آنان وداع کرد و آنها را ترک نمود و نزد حلاج رفت و آن دو ثروت را میان خود تقسیم نمودند. [۱۴۱]
از این قبیل شگفتیهای حلاج، در زمانهای مختلف، مردم را فریفته و هنوز هم میفریبد، اما فقط نزد مردم سادهلوح خریدار دارد و آنان که ادعای سحر میکنند میدانند کدام نوع از آن، نیرنگ و سحرشان را نزد مردم رواج میدهد به خصوص اگر این شعبدهبازان چنان به مردم ساده لوح القا کنند که دارای نیروهای منحصر به فردی هستند و یا هر دستوری که بدهند جنیان آن را اجرا خواهند کرد. در چنین حالتی و بعد از آنکه عقل مردم را به کلی تسخیر کردند با آسودگی خاطر شعبدهی خود را انجام میدهند.
ابن کثیر این نوع از فریفتن را «تنبله» نامیده است، و آنچنان که خود او میگوید فقط نزد مردمان کم عقل و سادهلوح چنین فریب داده میشوند. در علم فراست (درایت و تیزبینی) مواردی وجود دارد که به وسیلهی آن میتوان عاقل را از کمعقل تشخیص داد، و اگر شخص زیرک در این دانش مهارت داشته باشد میداند چه کسی از او اطاعت میکند و چه کسی اطاعت نمیکند.
عموم مردم اسطوره و خرافات و خبرهای دروغ و غیرممکن را زود باور میکنند. [۱۴۲]یکی از این نمونهها ماجرایی است که ابن کثیر در تاریخ خود آورده است. وی نقل میکند که در سال سیصد و چهار در بغداد منتشر شد که حیوانی به نام «زرنب» شبانه بیرون میآید و کودکان را در رختخواب میخورد و به مردم در حالت خواب حمله میکند و گاه دست مرد و یا پستان زنی را در حالت خواب بریده است.
این شایعه در میان مردم بغداد اثرگذار شد. مردم شبها بیدار میماندند و بر بامهای خانه بر وسایل مسی و آهنی خود میکوبیدند تا این حیوان را از خویش برانند، اطراف و گوشههای بغداد آکنده از پژواک این صداها شده بود. مردم برای فرزندان خود گلولههایی از لیف خرما و غیر آن ساخته بودند و دزدان این اغتشاش و شلوغی را غنیمت دانسته بودند و دزدی و گم شدن اموال مردم فزونی یافته بود.
مردم تنها زمانی آرام یافتند که خلیفه دستور داد حیوانی از جنس سگهای آبی را بگیرند و بر روی پل بغداد بر دار آویزند، و چون مردم آن صحنه را مشاهده کردند، به خیال آنکه این حیوان همان است و دولت توانسته که آن را بگیرد، آرام و قرار یافتند!
[۱۴۱] البدایه و النهایه: ابن کثیر(۱۱/۱۳۵) [۱۴۲] نگا: تفسیر ابن کثیر(۱/۲۵٧)
۳- راز مردی که در دارالخلافه پیدا میشد
جصاص و مورّخان چنین نقل کردهاند که در زمان «معتضد بالله» در اوقاتی که او با زنان و خانوادهاش خلوت میکرد و بیشتر اوقات بویژه هنگام ظهر مردی مشاهده میشود شمشیر در دست داشت، هرچه میخواستند او را دستگیر کنند، نمییافتند با وجودی که به شدت در تعقیب او بودند. خلیفه خود بارها او را دیده بود واز این امربسیار وحشت زده شده بود.
خلیفه افسونگران را فرا خواند و آنان با مردان و زنانی که گمان میکردند برخی دیوانه و برخی عاقلاند، حاضر شدند. وی از یکی از بزرگان آنان خواست تا جادو کند، و آن جادوگر یکی از آن مردان را که گمان میکرد سالم است جادو کرد و او دیوانه شد. خلیفه به اوضاع مینگریست و آنان برای وی توضیح میدادند که این کار نهایت مهارت و توانایی در این حرفه است، زیرا جنیان از جادوگر اطاعت کرده و آن مرد سالم را دیوانه کردهاند، اما این کار فقط هماهنگی آن جادوگر با آن مرد بود تا هر وقت که او را جادو نماید، او نیز دیوانه و بیعقل شود. (این سخن در معتضد) اثر کرد و او نسبت به آن افسونگر بدبین شد، اما باز هم در مورد آن شخص که مرتباً در خانهی او ظاهر میشد از آنها سؤال کرد؛ آنان با حیله و نیرنگ در مورد او دروغ گفتند بدون آنکه ماهیت و حقیقت آن مرد را برایش بازگو کنند. خلیفه دستور داد که از نزد او بروند و خواست که به هرکدام از آنها پنج درهم بدهند.
معتضد تا آنجا که میتوانست محکمکاری کرد و فرمان داد تا حصار و دیوار را آنچنان محکم بسازند که هیچ کس نتواند از آن بالا رود. بر بالای دیوارها خمهایی را به حالت خوابیده قرار داد تا دزدان نتوانند با انداختن قلاب از آن بالا بروند، اما هیچ آن مرد را نیافتند جز آنکه گاهی اوقات در دارالخلافه ظاهر میشد، و این ماجرا تا مرگ معتضد ادامه یافت.
من خود این خمهای خوابیده بر باروی قصر ثریا را دیدهام، از دوستی که دربان المقتدر بالله بود در مورد آن شخص پرسیدم. او در جواب گفت: که تا زمان مقتدر خبری از او نبود. آن شخص خدمتکار سفیدپوستی به نام یقق بود که به یکی از کنیزان حرم علاقه مند شد و ریشهای رنگارنگی برای خود تهیه کرده بود. چون یکی از آن ریشها را میگذاشت هیچ کسی نمیدانست که ریش خود اوست. او در زمان مشخصی یکی از آن ریشها را میگذاشت و در مکان موعود سلاح در دست در مقابل چشمان معتضد ظاهر میشد، و چون میخواستند او را دستگیر کنند به داخل درختان باغ و یا یکی از راهروها و دالان ها میرفت و ریش خود را میکَند و در آستین و یا جیب خود قرار میداد و سلاح در دست مانند دیگر خدمتکاران به تعقیب آن شخص میپرداخت بگونه ای که هیچ کسی مشکوک نمیشود و حتی از وی میپرسیدند: آیا آن شخص را اینجا ندیده است؟ ما دیدیم که به این سمت آمد و او در جواب میگفت: کسی را ندیدهام.
هرگاه که این آشوب به پا میشد کنیزها نیز بیرون میآمدند و به آن محل میرفتند و آن شخص کنیز مورد علاقهی خود را ملاقات میکرد و با او سخن میگفت. هدف او از این کارها دیدن و سخن گفتن با آن کنیز بود و این در زمان مقتدر هم عادت او بود تا پس از مدتی به «طرسوس» رفت و در آنجا ماند تا اینکه وفات کرد. پس از مرگش کنیز ماجرای او را تعریف کرد و راز او را فاش نمود.
با وجود مراقبتهای شدید معتضد یک خدمتکار چنین حیله و نیرنگ پنهانی را انجام میدهد و همه از یافتن او ناتوان میشدند، در حالی که مکر و نیرنگ پیشهی اصلی او نیست.
در مقایسه با چنین شخصی، حال آنکه چنین کارهایی پیشهی اوست و او از این راه نان میخورد چگونه باید باشد؟ [۱۴۳]
[۱۴۳] أحکام القرآن جصاص:(۱/۴٧ )و نگا: البدایه و النهایه: (۱۱/٧٧)
۴- نیرنگ زندهکردن مردگان
یکی از این نیرنگها که موجب شگفتی مردم است زنده کردن مردگان است که جادوگر در این مورد به یافتههای علمی تکیه میکند.
نمونهای از این نیرنگ آن است که جادوگر گردن کبوتری را میپیچاند تا آنجا که به نظر برسد کبوتر مرده است، سپس کبوتر را به سمت مردم پرتاب میکند، مردم با دیدن این ماجرا دردمند و آزرده میگردند، جادوگر از مردم کبوتر میخواهد تا به گمان خویش آن را زنده کند، او کبوتر را در ورقی میگذارد و بر آن ضربه میزند، کبوتر زنده میشود و به سمت افرادی که جادوگر را احاطه کردهاند پرواز میکند. راز این کار آن است که دست جادوگر قبل از گرفتن کبوتر آغشته به «بنگ» است آن گاه که به ظاهر گردن کبوتر را میپیچاند میخواهد آن «بنگ» را به حس بویایی کبوتر برساند، در نتیجه کبوتر احساس خود را از دست میدهد و مردم گمان میکنند که او مرده است آنگاه جادوگر به کبوتر ضربه ای میزند و کبوتر پس از مدتی به هوش میآید. آن گونه که گفتهاند اگر سبب و علت این کار فاش شود، شگفتی آن نیز از میان خواهد رفت.
این کار چندان خارق العاده نیست، زیرا یک پزشک بزرگترین کارهای جراحی را انجام میدهد در حالی که بیمار بر اثر مواد بیهوشی به خواب رفته است به گونهای که اگر کسی قبل از انجام عمل جراحی او را ببیند وی را مرده میپندارد. [۱۴۴]
[۱۴۴] فن الشعوذه، من مذاکرات شرلوک هولمز: ص(٩)
۵- نیرنگ شعلهور ساختن شکر بدون آتش
یکی دیگر از نیرنگهایی که جادوگر در آن از یافتههای علمی استفاده میکند، آن است که شعبده باز یک سینی پر از شکر را به مردم نشان میدهد و از آنان میخواهد که آن را بچشند تا مطمئن شوند که شکر است، سپس با عصایی که در دست دارد به سینی اشاره میکند و شکر آتش گرفته و زبانه میکشد.
راز این کار آن است که سینی حاوی دو قسمت مساوی از شکر و «کلرات پتاسیم» (یک مادهی شیمایی شبیه شکر است) میباشد. یک طرف عصایی که در دست شعبدهباز است آغشته به جوهر گوگرد است. آنگاه که با این عصا به سینی اشاره میکند، جوهر گوگرد با ماده شیمیایی داخل سینی تماس پیدا کرده و آتش میگیرد. و جادوگر با تردستی و مهارت و چشمبندی از آن قسمت که حاوی شکر است به مشاهده کنندگان میچشاند.
۶- نیرنگ وارد کردن دود به داخل یک ظرف سربسته
شعبدهباز به داخل یک کوزه سربسته دود میدمد بدون آنکه به آن دسترسی داشته باشد.
حقیقت آن است که جادوگر قبلاً داخل کوزه شیشهای را با نمک میشوید، سپس کف یک سینی را با نوشادر آغشته میسازد و آن را به شکل عادی بر دهانهی کوزه میگذارد و روی آن را با دستمالی میپوشاند. شعبدهباز خود از دور میایستد و سیگاری روشن میکند و دود آن را به سمت کوزه پوشیده شده میدمد تا بینندگان چنان بپندارند که او کوزه را پر از دود میکند.
واقعیت آن است که این کار نتیجه یک فعل و انفعال شیمیایی میان نمک و نوشادر است که کوزه را از دود پر میسازد، و این از امور خارق العادهی شعبدهبازان است.
٧- سیاهکردن چهرهی سفید یک انسان
شعبدهباز قبل از آنکه روبروی تماشاگران قرار گیرد صورت خود را با ماده «اکسید بیسموت» چرب میکند. این ماده زیبایی و درخشندگی خاصی به صورت میدهد و به همین خاطر برخی از خانمها در آرایش خود از آن استفاده میکنند. پس از آن شعبدهباز در مقابل تماشاگران ظرفی پر از آب مخلوط با هیدروژن را جلوی صورت خود میگیرد و چنان وانمود میکند که بوی آن را استشمام میکند. صورت شعبدهباز بلافاصله به رنگ سیاه تبدیل میشود و این نتیجه واکنش شیمیایی ماده بر صورت و ماده موجود در آب است.
۸- مایع و ر نگهای مختلف
در این عمل شعبدهباز برگهای کلم را میپزد، سپس آب آن را که متمایل به قرمز شده است میگیرد و بعد از آنکه کاملاً سرد شد سه ظرف آماده میکند، در یکی از ظرف ها چند قطره «آمونیاک» و در ظرف دوم چند قطره از «جوهر گوگرد» میریزد و در ظرف سوم چیزی نمیگذارد. پس از آن مقداری از آب کلم را در ظرف اول میریزد اما رنگ آن تغییر نمیکند. در مرحله بعد چند قطره از آن آب را در ظرف دوم میریزد و رنگ آن سبز میشود که در این حالت آب کلم بر اثر «آمونیاک» تغییر رنگ میدهد و بالاخره با ریختن چند قطره از آب کلم در داخل ظرف سوم رنگ قرمز بدست میآید و تمام اینها بر اثر واکنشهای شیمیایی است. [۱۴۵]
[۱۴۵] فن الشعوذه:ص(۱۳-۱۴)
٩- شعبدهبازی با بکارگیری مهارت و ظاهرسازی
از دیگر فنون شعبده مهارت و ظاهرسازیهایی است که شعبدهبازان بر اثر تمرین کسب میکنند، مثل آنکه شعبدهباز به ظاهر انسانی را سر ببرد و یا با شمشیر به او ضربه بزند و شگفتآور آن است که تماشاگران جاری شدن خون را هم میبینند، سپس شعبدهباز لگدی به شخص ذبح شده میزند و او زنده میشود. اگر در چنین کاری دقت کنیم در مییابیم که چنین امری واقعیت ندارد، زیرا اگر عمل ذبح حقیقت داشت آن شخص نمیتوانست زنده بماند، چون میراندن و زنده کردن کار خداوند یگانهی بلند مرتبه است و فقط با علم و ارادهی او رخ میدهد.
اگر چه این عقیدهی هر فرد مسلمانی است، اما افراد ضعیف و عصبی وجود دارند که با کوچکترین توهمات و انفعالات متأثر شده و چنین شعبدهبازی را باور میکنند. به نمونههایی از این قبیل میپردازیم:
۱- شعبدهباز و جادوگر چاقوی تیزی را آورده و یا آن را از یکی از تماشاگران میگیرد و بر گردن دستیار خود حرکت میدهد و سر او را میبرد و خون جاری شده و آن شخص میمیرد، پس از ده دقیقه به او لگد میزند و او زنده میشود.
در حقیقت این کار توهم است و واقعیت ندارد، و با پی بردن به حقیقت امر آن توهم برطرف میشود.
حقیقت آن است که یک حباب پوستی به شکل پوست طبیعی انسان را که از مایعی شبیه به خون پر شده است بر گردن دستیار خود قرار میدهد و چاقو را بر روی این حباب حرکت میدهد تا منفجر شود و رنگ قرمز داخل آن که مانند خون است جاری شود و تماشاگران چنان تصور کنند که او دستیار خود را کشته است.
۲- نمونهی دیگر دریدن بدن انسان با شمشیر و خارج ساختن آن از پشت اوست.
شعبدهباز شمشیر فولادی درازی را به تماشاگران نشان میدهد تا مطمئن شوند که اسلحهی برنده و مرگباری در دست دارد، سپس آن را در شکم یکی از دستیاران خود فرو میکند به گونهای که شمشیر خون آلود از پشت او خارج میشود و شخص ضربه خورده زنده میماند.
حقیقت آن است که شعبدهباز جلیقهای را که تا نیمه از یک ماسوره معدنی پر شده است به شکل یک نیم دایره باز به تن دستیار خود میکند، این جلیقه در زیر لباسهای دستیار قرار میگیرد، پس از آن شعبدهباز لبهی شمشیر را به سمت شکم دستیارش میگیرد و جلیقه را پاره میکند تا از ماسوره بگذرد و در نهایت از پشت دستیار خارج شود. ریختن خون نیز نتیجه حبابی پر از مایع شبیه به خون است که بر اثر تماس شمشیر پاره شده و شمشیر آغشته به خون خارج میگردد.
۳- دیگر آن که جادوگر ساعت را از حرکت کردن باز میدارد.
در سالن نمایش شعبدهباز از مردم میخواهد که ساعتهایشان را در آورند. سپس بدون آنکه ساعتی را لمس کند با دست خود به سوی ساعت اشاره میکند و ساعت از حرکت باز میایستد و این کار را برای همه ساعتها تکرار میکند.
در حقیقت شعبدهباز آهنربای قوی کوچکی دارد که آن را زیر آستین و یا پیراهن خود پنهان نموده تا تماشاگران آن را نبینند. وقتی او در این حالت به ساعتی نزدیک میشود، فوراً از حرکت باز میایستد و در حقیقت این ظاهرسازی نتیجهی کار آهنرباست نه فرد شعبدهباز.
کارهای دیگری نیز وجود دارد که شعبدهبازان مردم را به وسیلهی آن فریب میدهند. مانند استفاده از برخی مواد مثل «فسفر» که مادهای است سخت و مومی رنگ که به هنگام تماس با هوا نورافشانی میکند و نیز «روغن زیتون» که شعبدهبازان ترکیبات معیّن این دو ماده را با هم مخلوط میکنند و لباسهای سفید رنگ را با آن آغشته میکنند و در اتاق تاریکی میگذارند که به صورت چهرههای درخشان و نورانی دیده میشود.
سحری که اساس آن بر فن و نیرنگ و تردستی باشد بسیار زیاد است و مردم همه جا آن را میبینند و بسیاری از جادوگران که به این نوع از سحر مشغولند. به سرزمین کویت نیز آمدهاند، یکی از آنان اهل بنگلادش است و«جوی ایش» نام دارد که در کشور خود مدیر مؤسسه آموزش فنون جادوگری است که بعدها مرکز مطالعات سحرِ بنگلادش نام گرفت.
او در یکی از نمایشهای خود در تئاتر اتحادیه کارگران چند بازی به نمایش گذاشت.
یکی از این بازیها آن بود که عدهای از تماشاگران دستهای او را از پشت بستند و او را در کیسهای گذاشتند و کیسه را نیز در صندوقی قرار دادند و درِ آن را محکم بستند و روی صندوق هم کیسهی دیگری گذاشته شد. در کمتر از یک دقیقه جادوگر بیرون آمد و در مقابل مردم قرار گرفت، او به این کار بسنده نکرد و به داخل کیسه و صندوق بازگشت و در کمتر از یک دقیقه دست بسته در مقابل تماشاگران نمایان شد.
در یک بازی دیگر او دختری را در صندوقی به اندازهی وی قرار میدهد و به وسیلهی کاردی عریض او را به سه تکه تقسیم میکند. در یک بازی دیگر دو کبوتر را درب صندوقی خالی میگذارد و سپس در صندوق را میگشاید، اما کبوترها ناپدید شدهاند.
در بازی دیگری دختری را داخل یک تکه پارچه استوانهای قرار میدهد سپس آن را بلند کرده و دوباره پایین میآورد، دختر ناپدید میشود، بار دیگر آن را بلند نموده و پایین میآورد دختر با لباسهای تازه دوباره ظاهر میگردد.
یکی از تماشاگران چشمان او را کاملاً بست و عدهی دیگری عباراتی را بر تخته نوشتند. با چشمانی بسته آن عبارات را مینوشت. یکی از تماشاگران برخاست و تلاش کرد تا او را فریب دهد به این گونه که چیزی ننوشت فقط انگشت خود را تکان داد، اما با کمال شگفتی جادوگر نیز همان حرکت را تقلید نمود.
این جادوگر از نشریه «القبس» دیدار کرد و در سالن نویسندگان نشریه یکی از نمایشهای خود را اجرا نمود و همین نشریه در تاریخ ۱۲/۱/۱٩۸۴ گفتگویی با او ترتیب داد.
۱۰- به کارگیری خواص داروها، غذاها و لباسها
برخی از جادوگران که ادعای انجام کارهای خارق العاده را دارند از ویژگیهای موادی که خداوند آفریده و آنان به آنها پی برده، و دیگران از آن غافلاند، بهره میگیرند.
به عنوان نمونه آنان پس از آنکه پوست خود را با مواد مقاوم در برابر آتش آغشته کرده و یا لباسهایی پوشیده باشند که آتش آن را نمیسوزاند وارد آتش میشوند.
گاهی جادوگران در غذای کسانی که به خیال خود آنها را جادو کرده و یا از طریق سحر اذیت نمودهاند، دارو یا نوشیدنی و خوردنیهایی میریزند که سرشت انسان را تغییر میدهد و حتی گاهی او را کودن و یا بیمار میکند. مثلاً اگر انسان مغز الاغ را بخورد کودن و کم عقل میگردد.
قرافی این نوع سحر را «سیمیاء» نامیده است، و آن ترکیبی است از مواد طبیعی و زمینی مانند روغن غنی و یا مایعاتی مخصوص که موجب تخیّل ویژه ای میشود، و یا حواس پنجگانه را تحت تاثیر قرار میدهد. مثلاً واقعیتهایی مانند چشیدنیها، استشمام کردنیها، دیدنیها، لمس کردنیها و شنیدنیها را از خود متأثر میکند، اینها گاهی اوقات واقعیت داشته و خداوند آن حقایق را بر آن کوششها میآفریند، و گاهی اصلاً واقعیت ندارد اما چنان بر خیال چیره میشود که انسان در مدت زمانی اندک سالهایی طولانی را احساس میکند و چنان میپندارد که فصلها آمدهاند و او پیر شده و صاحب فرزندانی گشته است و یا در مدت زمان اندکی به اندازهی یک ساعت عمرها را سپری شده میپندارد و خلاصه فکر صحیح انسان را مختل مینماید و انسان مانند کسی است که خوابیده است. این تحولات را تنها کسی درک میکند که جادو شده و دیگران از آن بیخبرند. [۱۴۶]
برخی از دانشمندان خواص ناشناخته را نیز جزو این نوع جادو میدانند. مثلاً جادوگران گمان میکنند که اگر سگی را با هفت سنگ مورد اصابت قرار دهی و آن سگ تمام آن هفت سنگ را گاز بگیرد و سپس سنگها را در داخل ظرفی قرار دهی و هر کسی از آن ظرف آب بنوشد آثار شگفتانگیز و به خصوصی در او پدیدار میشود. [۱۴٧]
پژوهشگران خواص حقیقی داروها و غذاها اعم از جمادات، نباتات و مواد حیوانی که بر مزاج انسان اثر مثبت و یا منفی میگذارد و در کتابهای طبیبان و گیاه شناسان و طبیعیدانان به آن اشاره شده است را از این نوع سحر نمیدانند، زیرا چنین مواردی مربوط به دانش پزشکی است نه به جادوگری. برخی از آنان نیز گمان میکنند آنچه که بر جان و روان آدمی تاثیر میگذارد جادو به شمار میآید نه چیزی که بر کالبد و جسم انسان اثر میگذارد. [۱۴۸]
البته این کارها تا زمانی سحر و جادو به شمار میآیند که از انجام دهندهی آن کسی باشد که مدعی سحر است و مردم نیز از واقعیت عملکرد او بیخبر باشند و اگر راز آن آشکار شود سحر به شمار نمیآید.
[۱۴۶] الفروق للقرافی: (۴/۱۳٧) [۱۴٧] الفروق: (۴/۱۳۸) [۱۴۸] همان
۱۱- تلاش برای سخن چینی و گسترش فساد به شیوههای پنهانی
از انواع سحر مجازی - آنگونه که ابوبکر رازی و ابن کثیر و دیگران گفتهاند- تلاش برای سخنچینی و برهم زدن روابط بین انسانهاست. طبق دیدگاه علما این نوع سحر میان مردم بسیار رایج است. جصاص به چنین جادویی اشاره کرده و میگوید: «نوع دیگر سحر، تلاش برای سخنچینی و فاسد ساختن روابط به شیوههای پنهان است و این گونه جادو در میان بسیاری از انسانها رایج است.
میگویند: زنی خواست تا میان یک زن و شوهر جدایی بیندازد، ابتدا نزد زن رفت و به او گفت: شوهرت از تو رویگردان است و او را جادو کردهاند و از تو گرفتهاند. من او را برایت جادو خواهم کرد تا کسی را جز تو نخواهد و به دیگری متوجه نشود.
اما برای این کار باید سه تار از موی گردن او را هنگام خواب با چاقو جدا کرده و برایم بیاوری تا کار تمام شود. آن زن فریفته شد و سخن جادوگر را تصدیق نمود.
سپس نزد شوهر رفت و به او گفت: زن تو عاشق مرد دیگری شده و میخواهد تو را به قتل برساند. من به این امر پی بردهام و دلسوز تو هستم و باید تو را نصیحت کنم هوشیار باش و فریب نخور، او با چاقو این کار را میکند و تو خود به زودی خواهی فهمید و هیچ شکی در آن نیست.
مرد در خانه چنین وانمود کرد که خوابیده است و آنگاه که زن مطمئن شد که شوهرش خوابیده است، چاقوی تیزی برداشت و نزد او رفت تا سه تار موی او را بردارد، مرد ناگهان چشمان خود را گشود و زن را در مقابل خویش دید که با چاقویی میخواهد گردن او را بزند. شوهر گمان برد که میخواهد او را به قتل برساند، بلافاصله برخاست و زنش را کشت و مرد نیز (به جرم قتل) کشته شد. [۱۴٩]
شیخ محمد عبده در تفسیر سورهی فلق میگوید: «سخنچینی نوعی از سحراست زیرا دوستی میان دو نفر را به گونهای پنهان و دروغین به دشمنی تبدیل میکند».
سخنچینی وجدان دوستان را گمراه مینماید آنچنان که شب با تاریکی خود، آدمی را سرگردان میکند. احتیاط برای پرهیز از سخنچینی برای هیچ کس آسان نیست، زیرا سخن چین آنچه را که نزد دوست تو میگوید، نزد خود تو نیز بازگو میکند و تو نمیدانی که دوستت چه گفته و یا ممکن است چه بگوید.
گاه سخنی نزد تو میآورد که امکان درست بودن آن بسیار است و به سختی میتوان آن را انکار کرد، پس برای پرهیز از چنین کاری به نیرویی قویتر از نیروی خودت نیازمندی و آن تنها نیروی خداوند است.
صدیق حسن خان میگوید: أبوخطاب در «عیون المسائل» گفته است: یکی از انواع سحر سخنچینی و برهم زدن روابط میان انسانهاست.
او در «فروع» میگوید: سخن چینی به آن سبب سحر شمرده میشود که هدف سخنچین در گفتار و رفتارش اذیت و آزار است و او این کار را با نیرنگ و حیله انجام میدهد، پس چیزی شبیه سحر و جادوست. عرف و عادت نیز حاکی از آن است که اگر اثر سخنچینی بیشتر از جادو نباشد، کمتر از آن نیست، در نتیجه مانند دو چیز شبیه و یا نزدیک به هم یک حکم دارند.
گفته میشود: جادوگر به این سبب کافر شمرده میشود که ویژگی خاصی(سحر) در او موجود است و این امر خاص (تکفیر) دلیل مخصوصی هم دارد (سحر)، اما سخن چین آنگونه نیست، و فقط تاثیر و نتیجهی آن مانند سحر است، پس در این موارد حکم سحر و جادو را دارد، اما در مواردی مانند تکفیر جادوگر و عدم قبول توبه از او، که مخصوص سحر است چنان حکمی ندارد. [۱۵۰]
پیامبر خدا صسخنچینی را «عضه» نامیده است. از عبدالله بن مسعود سروایت شده که گفت: پیامبر خدا ص فرمودند: «أَلاَ أُنَبِّئُكُمْ مَا الْعَضْهُ؟ هِيَ النَّمِيمَةُ الْقَالَةُ بَيْنَ» [۱۵۱]آیا به شما بگویم که «عضه» چیست؟ سخن چینی است که میان مردم منتشر شده است.
نووی میگوید: لفظ «عضه» را به دو شیوه روایت کردهاند، یکی «عِضَه» بر وزن «عده» و دیگری «العَضه» با فتح عین و سکون ضاد بر وزن «الوَجه» و تقدیر این حدیث چنین است: آیا به شما بگویم که «عضه» چیست؟ دروغی که به شدت تحریم شده است. [۱۵۲]
«عضه» همان دروغ است و این کلمه بر سخنچینی اطلاق شده، زیرا سخن چین معمولاً دورغ میگوید و افترا میبندد.
[۱۴٩] أحکام القرآن جصاص(۱/۴۸) [۱۵۰] الدین الخالص: (۲/۳۳۱) [۱۵۱] صحیح مسلم: (۴/۲۰۱۲) شمارهی حدیث: (۲۶۰۶) [۱۵۲] شرح نووی بر مسلم: (۱۶/۱۵٩)