اسلام آوردن حضرت عمر فاروقس
شخصیتی که مسلمانان، امروز بر نام مقدسش افتخار میکنند و کفار از شنیدن نامش بعد از سیزده قرن، لرزه بر اندام میشوند. یعنی حضرت عمر فاروق سپیش از اسلام، از مخالفان سرسخت مسلمانان به شما میآمد، و حتی تصمیم به قتل رسول اکرم جنیز گرفته بود. یک روز کفار جلسهای تشکیل دادند تا در بارۀ قتل رسول الله جمشورت کنند. آنان گفتند: آیا کسی هست که این کار را انجام دهد؟ عمرساظهار داشت: آری، من برای این کار حاضرم. آنان گفتند: بدون تردید شما شایستگی چنین کاری را دارید. عمرسشمشیر برداشت و حرکت کرد، در میان راه با فردی از قبیلۀ زهره به نام سعد بن ابی وقاصس(بعضیها گفتهاند کسی دیگر بوده است) برخورد کرد. او پرسید: عمر! کجا میروی؟ عمرسگفت: میخواهم محمد را به قتل برسانم. سعدسگفت: چگونه از دست بنی هاشم، بنی زهره و بنی عبد مناف رهایی مییابی؟ آنان تو را در عوض خواهند کشت. عمرساز این کلام آشفته شد و اظهار داشت: معلوم میشود تو هم (مسلمان) شدهای! نخست کار تو را تمام میکنم. او شمشیر را آماده کرد، اما سعد نیز اظهار داشت: آری، من مسلمان شدهام و او نیز شمشیر را آماده کرد. و هردو خواستند بر یکدیگر حمله کنند. در این میان سعد س اظهار داشت: نخست از خانوادهات باخبر باش، خواهر و دامادت هردو مسلمان شدهاند. چون عمرساین را شنید، سخت برآشفت و مستقیماً به خانۀ خواهرش رفت.
در آنجا حضرت خبابس– قبلاً شرح حالش بیان شد- داخل خانه در حالی که در را بسته بودند، به آن دو، قرآن میآموخت. عمرسدر را زد، خبابسبا شنیدن صدای وی مخفی شد و اوراقی که آیات قرآنی بر آن نوشته بود در همانجا ماندند، خواهر حضرت عمرسدر را باز کرد، در دست حضرت عمر چیزی بود که آن را بر سر خواهرش کوبید به طوری که خون از سرش جاری شد، پس گفت: ای دشمن جان خود! تو هم بیدین شدهای؟ پس از آن پرسید، چه کار میکردید و این صدا از چه کسی بود؟ داماد گفت: با هم صحبت میکردیم. عمرساظهار داشت: آیا شما دین و آیین خود را رها کرده و دین دیگری پذیرفته اید؟ داماد گفت: اگر آن دین دیگر حق باشد پس چه؟ چون عمرساین جواب را شنید، محاسنش را گرفت و او را بر زمین زد. همسرش خواست تا او را از دست عمرسخلاص کند، عمرسسیلی محکمی بر دهان خواهرش زد، چنانکه دهان او پر از خون شد.
بالاخره، او هم خواهر عمرسبود با عصبانیت اظهار داشت: عمر! آیا ما را برای این میزنی که مسلمان شدهایم؟ بدون تردید ما مسلمان شدهایم، هرچه از دست برمیآید انجام بده. آنگاه خشم عمرسفروکش کرد و نگاهش بر صحیفهای افتاد که در آنجا مانده بود. او وقتی خواهرش را غرق در خون دید، احساس شرمندگی کرد و اظهار داشت: پس این صحیفه را به من بدهید تا ببینم چه چیزی در آن نوشته شده است. خواهرش گفت: شما نجس هستید و آدم نجس نمیتواند به آن دست بزند. هرچند اصرار کرد، خواهر صحیفه را به او نداد. عمرسغسل کرد و آن را برداشت و شروع به خواندن کرد. در آن سورۀ طه نوشته بود. عمرسآن را تا: ﴿إِنَّنِيٓ أَنَا ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنَا۠ فَٱعۡبُدۡنِي وَأَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ لِذِكۡرِيٓ ١٤﴾[طه: ۱۴]. «همانا من الله هستم که هیچ معبود برحقی جز من وجود ندارد؛ پس مرا عبادت و پرستش کن و نماز را برای یاد من برپا دار». خواند. ناگهان حالش دگرگون شد و اظهار داشت: بسیار خوب، مرا نیز به محضر محمد ببرید. با شنیدن این جمله، حضرت خبابسبیرون آمد و اظهار داشت: عمر! تو را بشارت میدهم که دیشب- شب پنجشنبه- رسول اکرم جدعا کرده بود که: بار الها! هرکدام از عمر و ابوجهل که مورد پسند تو هستند، اسلام را به وسیلۀ یکی از آن دو نصرت و یاری کن، (این هردو از افراد نیرومند و با نفوذ قریش بودند) به نظر میرسد که دعای آن حضرت جدر حق تو قبول شده است، آنگاه به محضر رسول اکرم جحضور یافت و صبح جمعه مشرف به اسلام شد [۱۰].
اسلام او باعث تضعیف روحیه کفار شد، هرچند هنوزهم تعداد مسلمانان اندک بود و بیشتر اعراب در مقابل آنها قرار داشتند. به همین جهت اهل مکه جلسات متعددی تشکیل میدادند و طرحها و تدبیرهای مختلفی را برای نابودی مسلمانان پیشنهاد میکردند و میاندیشیدند. البته اسلام عمرسباعث شد تا مسلمانان به طور آشکار بتوانند در مسجدالحرام نماز بخوانند. به همن مناسبت حضرت عبدالله بن مسعودسمیفرماید: «اسلام عمر، فتحی برای مسلمانان، هجرت ایشان نصرتی و خلافت ایشان مایۀ رحمت بود» [۱۱].
[۱۰] خصائص. [۱۱] اسدالغابة.