حضرت عبدالله بن عمروب، شالش را به آتش میکشد!
عبدالله بن عمرو بمیگوید: در یک سفر با رسول اکرم جهمراه بودم، به محضر ایشان رسیدم؛ شالی داشتم که رنگی مایل به زعفرانی داشت. رسول اکرمجوقتی نگاهش به این شال افتاد، با اظهار ناپسندیدگی فرمودند: این چه شالی است که پوشیدهای؟ من ناراحتی ایشان را درک کردم، به خانه برگشتم، همسرم برای پختن غذا آتش روشن کرده بود آن شال را در آتش انداختم. روز بعد وقتی به محضر رسول الله جرسیدم، سؤال کردند: آن شال کجاست؟ جریان را عرض کردم: ایشان فرمودند: چرا آن را به یکی از زنان ندادی تا از آن استفاده کنند؛ برای زنان هیچگونه مشکلی نداشت که از آن استفاده کنند [۹۰].
هرچند که نیازی به سوزاندن شال نبود، ولی آن مرد بزرگوار از ناراحتی و ناپسندیدگی رسول الله جبه قدری ناراحت بود که در این باره اصلاً متوجه نشد که آن شال، استفاده صحیح دیگری نیز دارد. التبه اگر آن شخص مانند افراد این زمان میبود ممکن است توجیهات و دلایل دیگری جستجو میکرد. مثل اینکه: ایشان چقدر ناراحتاند علت ناراحتی را سؤال کنم یا خیر؟ و اینکه رسول الله جسؤال کردند اما منع نکردند و... و...
[۹۰] ابوداود.