حکایات صحابه یا حماسه سازان تاریخ

فهرست کتاب

درسی آموزنده از سیره حضرت عمر فاروقس

درسی آموزنده از سیره حضرت عمر فاروقس

امیرالمؤمنین حضرت عمر سدر دوران خلافت در بسیاری از شب‌ها برای حراست و خبرگیری از شهر مدینه، تمام شب را در حراست و گشت‌زنی سپری می‌کرد. در یکی از شب‌ها از کنار میدانی رد شدند و خیمه‌ای را در آنجا دید. وقتی نزدیک خیمه رفت، دید مردی در کنار خیمه نشسته و صدای آه و فریاد از داخل خیمه شنیده می‌شود، به آن مرد سلام نمود و از احوال او جویا شد. آن مرد گفت: مسافری هستم که در بیابان زندگی می‌کنم، به شهر آمدم تا اندکی از مشکلاتم را به عرض امیرالمؤمینسبرسانم و کمکی دریافت کنم. حضرت عمرسفرمود: این صدای آه و فغان که از خیمه به گوش می‌رسد، چیست؟ آن مرد گفت: به شمار ربطی ندارد، به دنبال کار خودتان بروید. حضرت عمر سبا اصرار تمام فرمود: خیر، چنین برمی‌آید که کسی در خیمه دچار مشکل و ناراحتی است. آن مرد گفت: او همسر من است و در حال زایمان است.

حضرت عمر سپرسید: آیا زنی دیگر در کنار او هست یا خیر؟ آن مرد گفت خیر. حضرت عمرسبلافاصله بلند شد و به خانه تشریف برد و به همسرش حضرت ام کلثومل(دختر حضرت علی و سیده فاطمهب) فرمود: فرصت بسیار طلایی برای کسب ثواب و اجر اخروی در پیش است. حضرت ام کلثوملگفت: چی؟ حضرت عمر سفرمود: یک زن روستایی در حالی که تنهاست و کسی را همراه ندارد در فلان میدان در حال زایمان است و نیاز به کمک دارد. آیا آماده هستی به کمک او بروی؟ حضرت ام کلثوملدر جواب عرض کرد: ای امیرالمؤمنین! اگر شما موافق هستید، من حرفی ندارم و آماده‌ام.

آری، حضرت ام کلثوملکه دختر حضرت فاطمه زهرا لبود، چطور ممکن بود که برای چنین کاری ثوابی اظهار آمادگی نکند؟! حضرت عمرسفرمود: وسایل ابزاری که برای زایمان مورد نیاز است همراه خود بیاور. حضرت ام کلثوملهمراه با حضرت عمر سبه سوی خیمه روانه شد. وقتی به آنجا رسید، حضرت ام کلثوملداخل خیمه رفت و حضرت عمرسبیرون خیمه توقف نمود و مشغول درست‌کردن غذایی شد که موقع زایمان به زنان داده می‌شود. وقتی زایمان انجام گرفت، حضرت ام کلثوملخطاب به شوهرش حضرت عمرسگفت: ای امیرالمؤمنین! به دوست خود (شوهر زنی که در حال زایمان بود) بگو که خداوند پسری برایش عنایت فرمود. آن مرد به محض این که کلمه «امیرالمؤمنین» به گوشش رسید، به وحشت افتاد. حضرت عمر سفرمود: جای ترس و وحشت نیست، راحت باش و سپس غذایی را که حضرت برای آن زن با دست‌های مبارک خود پخته بود، نزدیک خیمه آورد و به حضرت ام کلثوملگفت: غذا آماده است به این زن بده تا از این غذا بخورد و احساس ناراحتی نکند. حضرت ام کلثوملمقداری از غذا را برای آن زن برداشت و دیگ غذا را دوباره به بیرون خیمه برگرداند. حضرت عمرسبه آن مرد روستایی فرمود: که تو نیز از این غذا بخور، تمام شب را بیدار بودی و گرسنه هستی. بعد حضرت عمر سبه اتفاق همسرش ام کلثوملبه خانه برگشت و موقع حرکت، حضرت عمرسبه آن مرد گفت: فردا نزد من بیا تا ترتیبی در جهت رفع مشکلات تو داده شود.

آری، پادشاه حاکم، به جای خود، یک فرد عادی امروزه حاضر نیست که برای خدمت به مسافر و غریبه، شب هنگام همسرش را به جنگل ببرد و به کمک و یاری مستضعفان و مستمندان بشتابد. از فرد عادی نیز بگذریم امروزه یک شخص متدین که دم از تدین می‌زند نیز توفیق چنین خدمتی را نمی‌یابد.