حضرت ابوبکرسو تحمل رنج و محرومیت
در بدو اسلام هرکس مسلمان میشد، اسلام خود را حتی الامکان، مخفی نگه میداشت. رسول اللهجنیز پنهان نگاه داشتن اسلام کسانی را که تازه مشرف به اسلام میشدند توصیه میفرمودند: زمانی که آمار مسلمانان به ۴۹ تن رسید، حضرت ابوبکر ستقاضای اظهار اسلام کردند و مایل بودند که تبلیغ دین آشکار انجام گیرد. نخست رسول الله جموافقت نفرمودند، ولی به دلیل اصرار حضرت ابوبکرسسرانجام موافقت خود را اعلام کردند و همراه با کسانی که تا آن زمان مسلمان شده بودند، به مسجدالحرام تشریف بردند. حضرت ابوبکر صدیق سخطبهای که مشتمل بر دعوت و تبلیغ دین بود، ایراد فرمود و این نخستین خطبهای بود که در تاریخ اسلام ایراد شده بود.
سیدالشهداء حضرت حمزهسعموی گرامی رسول الله جدر همین روز به آغوش اسلام درآمد. سه روز بعد از آن، حضرت عمر سمشرف به اسلام شد. به محض شروع خطبه، کفار از هر چهار طرف بر مسلمانان یورش بردند. حضرت ابوبکر سبا وجود موقعیت اجتماعی و نفوذی که در مکه داشت، چنان مورد ضرب قرار گرفت که تمام سر و صورتش خونآلود شد و بر اثر خونریزی زیاد سر و صورت شناخته نمیشد. با چوب و چماق مورد ضرب قرار گرفت و زیر پاها، له شد. آنگاه بیهوش شد بر زمین افتاد. بنو تمیم، طایفه حضرت ابوبکر سوقتی مطلع شدند، او را از محل وقوع حادثه به خانه انتقال دادند، کسی گمان هم نداشت که حضرت ابوبکرساز این حمله وحشیانه جان سالم به در خواهد برد.
بنو تیم با تجمع در مسجدالحرام اعلام کردند: اگر ابوبکر جان باخت، عتبه بن ربیعه در عوض کشته خواهد شد. عتبه در شکنجه و ضرب و شتم حضرت ابوبکر سبیشترین نقش را داشت. حضرت ابوبکرستا غروب آن روز بیهوش بود و موقع غروب که به سخنگفتن پرداخت، نخستین سخن این بود، که رسول الله جدر چه حالی هستند، مردم از این که حضرت ابوبکرسبه خاطر یاری محمدج، از ناحیه خویشان محمدجمورد ضرب قرار گرفته است و بازهم او در فکر محمدجاست بر او (ابوبکر) خشم گرفتند و اطرافیان او بلند شدند و رفتند و به والده حضرت ابوبکر سگفتند: برای او خوراکی تدارک دیده شود.
مادر گرامی حضرت ابوبکرسغذایی را آماده و اصرار کرد تا حضرت ابوبکرسمیل کند، اما از زبان حضرت ابوبکرسهمان یک صدا بیرون میآمد و آن این که: رسول الله جدر چه حالی هستند؟ مادرش گفت: من از حال و احوال محمد جاطلاعی ندارم. حضرت ابوبکرسبه مادرش گفت: برو نزد حضرت ام جمیل (خواهر حضرت عمرس) و از وی اطلاعی در باره حضرت محمد جبرایم بیاور. مادر به خاطر تأمین خواسته فرزندش که در مظلومیت و اضطراب به سر میبرد، بدون چون و چرا، راهی خانۀ ام جمیللشد تا از او خبر سلامت حضرت محمد جرا برای حضرت ابوبکر سبیاورد (ام جمیللمسلمان شده بود و طبق معمول اسلامش را پنهان میکرد).
ام جمیل گفت: من چه میدانم محمد کیست و ابوبکر کیست؟ البته شنیدم که فرزند تو مجروح و بیهوش شده است. اگر میل داری که به عیادت فرزندت بیایم حاضرم. «ام خیر» مادر حضرت ابوبکرسگفت: مایل هستم مانعی ندارد. خلاصه، حضرت ام جمیلل، همراه با مادر ابوبکرس، حضرت ابوبکر را مجروح و مضروب دید، تاب و توان خود را از دست داد و شروع به گریه کرد و گفت:
آه، این ظالمان چه ستم بزرگی در حق تو مرتکب شده اند؛ خداوند آنان را به کیفر کردارشان برساند. حضرت ابوبکرسباز در باره رسول الله ججویا شد. ام جمیللبا اشاره به سوی مادر حضرت ابوبکرسگفت: او میشنود. حضرت ابوبکرسگفت: اشکالی ندارد، حضرت ام جمیل گفت: محمد جدر سلامت کامل به سر میبرند. حضرت ابوبکرسپرسید: در حال حاضر ایشان کجا هستند؟ ام جمیلل گفت: در خانه ارقم تشریف دارند. حضرت ابوبکر سفرمود: تا او را زیارت نکردهام به خدا سوگند نه میخورم و نه مینوشم. مادرش نگران بود که او چیزی نخورده است. لذا در صدد فرصتی مناسب بود تا رفت و آمد مردم کمتر شود و او بتواند فرزندش را برای زیارت رسول الله جبه خانه ارقمسببرد. زمانی که پاسی از شب گذشته بود و سکوت و خاموشی تمام فضا را فرا گرفته بود، حضرت ام خیر، فرزندش، حضرت ابوبکرسرا به خانه ارقم سرساند.
حضرت ابوبکرسرسول الله جرا در آغوش گرفت و رسول الله جنیز ایشان را در بغل گرفتند و گریه کردند. تمام مسلمانان حاضر نیز از دیدن حضرت ابوبکرسو حالت زار او شروع به گریه کردند. سپس حضرت ابوبکر ساز رسول الله جتقاضا کرد تا برای مادرش دعای خیر و هدایت شود و رسول الله جنخست دعای خیر و پس احکام اسلامی را برایش تبلیغ کردند؛ او بلافاصله در همانجا مشرف به اسلام شد [۱۴۳].
مدعیان محبت، در حال خوشی و آسایش زیادند. دوستان واقعی کسانی هستند که در لحظههای بسیار حساس و خطرناک محبت خود را به اثبات رسانده باشند.
[۱۴۳] خمیس.