حکایات صحابه یا حماسه سازان تاریخ

فهرست کتاب

شهادت حضرت مصعب بن عمیرس

شهادت حضرت مصعب بن عمیرس

حضرت مصعب بن عمیر سقبل از این که به آغوش اسلام درآید، بسیار ناز پرورده و چشم و چراغ یک خاندان متمول و ثروتمند بود. پدرش در همان زمان برایش لباس‌های بسیار نفیس و گران‌قیمت می‌خرید. نوجوان بود و فوق العاده در رفاه و آسایش زندگی می‌کرد، در روزهای آغازین دعوت اسلامی مشرف به اسلام شد ولی مسلمان‌بودنش را از خانواده خود پنهان داشت. وقتی خانواده او از مسلمان‌شدن او اطلاع یافتند، دست و پاهای او را بستند و اسیر کردند. چند روز در همین حالت سپری شد، در صدد فرصت مناسب بود تا فرار کند. بالآخره موفق به فرار شد و به مهاجرینی که عازم حبشه بودند پیوست. سپس از هجرت حبشه برگشت و به مدینه منور هجرت کرد، و در نهایت فقر و تنگدستی زندگی گذراند.

روزی رسول اکرم جاو را در حالی دیدند که تنها لباسش یک چادرکهنه بود که چند پیوند نیز داشت، حتی یک پیوندش به جای پارچه، چرم بود. رسول اکرمجوقتی حالت فعلی وی را با شرایط قبلی مقایسه کردند، اشک در چشم‌هایشان حلقه زد.

پرچم اسلام در جریان غزوه احد در دست وی بود، زمانی که مسلمانان در نهایت پریشانی پراکنده شدند و ثابت‌قدم و پا برجا می‌رزمید. یکی از سپاهیان لشکر کفر نزدیک آمد و دست او را قطع کرد تا پرچم از دستش بیفتد و مسلمانان با شکست کامل مواجه شوند. حضرت مصعبسپس از این که یک دستش قطع شد، بلافاصله پرچم را در دست دیگر گرفت. فرد مهاجم دست دیگرش را نیز قطع کرد، حضرت مصعبسدو بازوی قطع شده و زخمی را به هم وصل کرده و به کمک سینه پرچم را نگاه داشت و نگذاشت، پرچم اسلام بر زمین بیفتد. دشمن او را نشانه گرفت و او در اثر اصابت یک تیر به شهادت رسید، ولی تا زنده بود نگذاشت پرچم اسلام بر زمین بیفتد. سپس پرچم بر زمین افتاد و یکی دیگر از سپاهیان اسلام آن را در دست گرفت. وقتی می‌خواستند او را دفن کنند تنها لباسش (که کفن او نیز قرار گرفت) همان یک چادر بود ولی آن هم کافی نبود. یعنی اگر سرپوشانده می‌شد پاها لخت و اگر پاها پوشانده می‌شد سر لخت و پاها با برگ درختان کفن داده شد [۶۷].

آری، این زندگی متعلق به کسی است که در دوران قبل از اسلام، لباس‌های بسیار باارزش و گران‌قیمت بر تن می‌کرد و در نهایت رفاه و آسایش می‌زیست و این که کفن کامل نیز نصیب او نمی‌شود و چنان عزم و ارادۀ آهنین داشت که تا آخرین رمق زندگی نگذاشت پرچم اسلام بر زمین بیفتد. هردو دستش بریده شدند ولی پرچم را رها نکرد، بلکه به کمک سینه و بازوهای قطع شده، آن را نگاه داشت. بسیار در ناز و نعمت پرورش یافته بود ولی ایمانش چنان قوی و محکم بود که چیز دیگری نمی‌توانست در آن خلل و رخنه ایجاد کند. از پول، ثروت و هر متاع دنیوی دور بود و به تقویت ایمان می‌پرداخت.

[۶۷] قرۀ.