حکایات صحابه یا حماسه سازان تاریخ

فهرست کتاب

حضرت عبدالله بن مغفل با برادرزاده‌اش حرف نمی‌زند

حضرت عبدالله بن مغفل با برادرزاده‌اش حرف نمی‌زند

برادرزاده نوجوان حضرت عبدالله بن مغفل سبا سرانگشت‌های خود سنگ‌اندازی می‌کرد. عبدالله بن مغفلسخطاب به برادرزاده کوچکش گفت: پسر جان! تو با این کار نه می‌توانی چیزی را شکار کنی و نه می‌توانی دشمن را از پا درآوری. اگر این سنگ به کسی بخورد ممکن است چشم او را درآورد، دندان‌هایش را بشکند. پسر کم سن و سالی بود، هروقت که عمویش او را نمی‌دید، دوباره شروع به سنگ‌زدن می‌کرد، وقتی عمویش او را دید، به او گفت: من فرمان رسول اکرم جرا برایت می‌گویم و تو داری دوباره همان عمل را تکرار می‌کنی، به خدا سوگند هرگز با تو حرف نمی‌زنم. در روایتی دیگر آمده است: عبدالله بن مغفلسبه برادرزاده‌اش گفت: نه برای عیادت تو هنگام بیماری تو می‌آیم و نه در جنازه تو شرکت می‌کنم [۹۸].

بچه‌ها و نوجوانان به چنین بازی‌ها علاقه زیادی دارند، آنان با این سنگ‌اندازی‌ها مسلماً نمی‌توانند شکار کنند یا دشمنی را از پا درآورند. البته اگر این سنگ‌ها به چشم کسی اصابت کند، چشم را مجروح خواهد کرد. برای حضرت عبدالله بن مغفلسقابل تحمل نبود، اینکه برادرزاده‌اش بعد از شنیدن سخن رسول اکرم جکاری را بکند که از آن منع کرده است. من و شما صبح و شام چقدر امر و نهی رسول اکرم جرا می‌شنویم و از آن تخلف می‌کنیم. هرشخص در مورد خودش می‌تواند قضاوت کند که او تا چه حد از فرمان رسول خداجسرباز می‌زند.

[۹۸] ابن ماجه.