فصل اول: دوران امویه و عباسی
سقوط دولت ساسانی نزد طبقات زیر ستم ایران همچون مژده رهاییبخش به نظر آمد. رهایی از غلبه اهریمنی نجبا و اهل بیوتات که از عهد هرمزد خسرو انوشیروان و رقابتهای قدرتجویانه آنها سراسر ایران زمین را از تیسفون تا خراسان و از آذربایگان تا سیستان به دست هرج و مرج و ستیز و آشوب سپرده بود و پادشاهان را هم مثل سایر شهروندان از آن امنیتی در بین نبود، رهایی از قدرت خشونتآمیز ملکان ملکا که از روزگار دش خوتائیه اسکندر و پیش از آن هر گونه فکر روشنی را از افق فرهنگ عام رانده بود، و آنگونه که عربی هوشمند از اردوی حضرت سعدابن وقاص در بارگاه رستم فرخزاد گفته بود برخی انسانها را در برابر برخی دیگر به بندگی و نیایش وادار کرده بود. رهایی از سلطه فریبآمیز و جابرانه مغان و آتوریانان که آذر مقدس خوانده آتشگاه آنها از عهد خسرو انوشیروان باز، همه چیز را از شهر تا روستا در کام سیریناپذیر خویش ربوده بود، و جز خشم و آز و فریب و دروغ چیزی برای مردم باقی نگذاشته بود. این وضع موجب شده بود که ایرانیان روز به روز از دین زردشتی فاصله گرفته و به مسیحیت بگروند [۱]. چنانکه اگر ایران توسط مسلمین تصرف نشده بود، در مدت زمان اندکی ایرانیها همگی مسیحی شده و کلیسا جای آتشکده را میگرفت. و آن به سر ایران میآمد که مسیحیان اروپای قرن وسطا از دستگاه انگیزاسیون روحانیت مسیحی کشیدند. فساد موبدان به حدی رسیده بود که آتشپرستی و رشوهگیری در بین ایرانیها رواج تام یافته بود. ساختن حمام بر خلاف شرع بود بطوری که وقتی بلاش ساسانی دستور بازسازی گرمابههای قدیمی را میدهد تکفیر میشود. آهنگری نیز حرام بود. شاهان ساسانی در حرمسرای خود هزاران زن و کنیزک داشتند. نجبا و موبدان و دیگر حکام ساسانی گاه بیش از یکصد زن در حرمسراهای خود داشتند، بعلاوه دارای کنیزکان بیشماری نیز بودند و این عمل به آئینی بود که مردانگی را با تعدد زن معیار میکرد. هر که زن بیشتری داشت مردانهتر بود. در حالی که اکثریت مردم ایران حتی قدرت داشتن یک زن را هم نداشتند. چرا که بار سنگین مالیات و جنگهای بیشمار بر گردن آنها بود و طبقات مرفه از دادن مالیات معاف بودند. در این زمان بود که فاتحان مسلمان که هدیهشان مساوات قرآنی و شعارشان رهایی خلق از اوهام شرک و خلاصی از بندگی جباران بود قدم مبارکشان را بر روی خاک ایران گذاشتند. سیل موج انسانی که در دنبال فتح مداین و جنگ نهاوند در تمامی ایران زمین در مدتی اندک سلطه جباران ساسانی را درهم شکست تدریجاً بر حس بیگانه ستیزی غالب آمد. و واقعنگری ناشی از شعور تجربی چشم طبقات در طی قرنها محروم مانده را به افق تازهای که به روی آنها گشوده میشد باز کرد. افق تازه طلوع دنیایی را اعلام میکرد که به حکم قرآنی میبایست در آن دیگر هرگز بعضی از مردم بعضی دیگر را به بندگی نگیرند [۲].
حلول اسلام در روح و روان آریایی از شگفتیهای تاریخ است. قومی که قرنها در کنار فکر و فرهنگ یونانی زیست، اما آن فرهنگ هرگز نتوانست روح ایرانی را فتح کند. اما اسلام توانست در روح و روان ایرانی نفوذ و عنصر جدیدی بسازد. آنچه که باعث شد مسلمین ایران را فتح کنند نیروی اسلام بود، نه زور و تیزی شمشیر سپاهیان عرب، به قول ژنرال سرپرستی که سایکس در کتاب تاریخ ایران جلد اول جنگ همزمان مسلمین با ایران و روم در یک زمان اگر با تمامی قواعد و اسباب عادی مطالعه شود در آن غیر از جنون و دیوانگی چیز دیگری بنظر نمیآید ولی همین دیوانگان دنیا را زیر و رو کردند. وقتی اسلام آمد بر عدالت اجتماعی تأکید داشت. اهل ذمه دریافتند که اگر اسلام بیاورند از چه حقوقی برخوردار میشوند. آنها تشنه عدالت بودند و اسلام این هدیه را به آنها داد. افراد جامعه بسته ساسانی که دارای طبقات کاملاً جدا از هم بود، (افراد طبقات پایین حق رفتن به طبقات بالا را نداشتند) انتظار روزی را میکشیدند که از این منجلاب نجات یابند. میلیونها ایرانی همچون پدر و پسر کفاش آرزو داشتند که آزاد باشند و آنچنان که خود میخواهند زندگی کنند. و این هدیهای بود که اسلام به آنها داد. اشراف ایرانی وقتی دیدند همه چیز از دست آنها خارج شده است. در زمان بنیامیه جمعی از آنها ظاهراً مسلمان شدند. و راه غارت تودهها را به امویها آموختند. لذا وقتی که امویان این همکاری را از آنها دیدند مسئولیت جمعآوری مالیاتها را با اعتماد کامل به اشراف و نجبای ایرانی و مسئولین گذشته این امور واگذار کردند. این امر باعث شده بود که مردم ایران مسلمان نشوند، چرا که کسانی که مسلمان میشدند حتی جزیه بیشتری را نیز میپرداختند. طوری که سی هزار مسلمان جزیه میپرداختند، در حالی که هشتاد هزار نفر اهل ذمه از پرداخت مالیات معاف بودند، به همین علت است که در دوران بنیامویه هیچ حرکت ضد اسلامی از طرف اشراف ایرانی صورت نگرفت. در حالی که در دوران بنیعباس که آنها در اثر انقلاب خراسانیها بر ضد امویه امتیازات خود را از دست داده بودند، دست به شورش بر ضد عباسیها زدند. بدنبال اصلاحاتی که سلیمانبن عبدالملک (حکومت از ٩۶ تا ٩٩ ه. ق) و عمربن عبدالعزیز (٩٩ تا ۱۰۱) بوجود آوردند از جمله:
۱- حذف جزیه از ایرانیان مسلمان. ۲- حل مشکلات سیاسی و دینی از طریق بکارگیری راههای مسالمتآمیز و استفاده از اسلام. ۳- دلجوئی از موالی [۳]و کاستن فشار بر آنان در دو زمینه اقتصادی و اجتماعی ایرانیها دسته دسته مسلمان شدند.
به دنبال شهادت عمربن عبدالعزیز بار دیگر حکام اموی با همدستی اشراف ایرانی مردم خراسان را در تنگنا قرار دادند، و این امر باعث شد که اولین شورش در خراسان بر علیه امویه به رهبری وکیع بن ابیسود شکل گیرد. او که نماینده طبقه متوسط جامعه بود، صاحبان صنایع دستی و حرفهها و کاسبکاران و بازرگانان خردهپا و همه کسان دیگری را که از ظلم اشراف ایرانی و حکام اموی بجان آمده بودند را متحد کرد. و بر ضد عبدالرحمن بن مسلم باهلی شورید و او را کشت. بعدها همین طبق نقش اساسی را در براندازی حکومت اموی بازی کرد. رهبر اصلاحی مردم خراسان طی سالهای ۱۱۶-۱۲۸ ه. ق حارثبن سریج بود که شعار او عمل به قرآن و سنت نبوی بود.
[۱] تاریخ مردم ایران، جلد دوم زرین کوب. [۲] به گنجینه تاریخ ایران عبدالعظیم رضایی و تاریخ مردم زرینکوب بنگرید. [۳] بنیامیه به اسرا و بردگان موالی میگفتند و موالی حق داشتن زن و فرزند و رسیدن به درجات عالی علمی را دارا بودند.