علل موفقیت مغول
۱- خلافت عباسی: با حمایت معنوی و تبلیغات روحانیت وابسته به نزد خود (در شهر بخارا عامل اصلی سقوط شهر امام جمعه شهر بود. همچنین در شهر خوارزم امام جمعه شهر علیرغم مقاومت مردم خود را به مغول تسلیم کرد.) شیخ مجدالدین زناکار در سال ۶۱۲ بدستور سلطان کشته شده بود این امر باعث شد که شیخ نجمالدین کبرویه مؤسس مذهب کبرویه هوادارانش را به عدم مقاومت فراخواند.
۲- ملاحده: در این زمان ملاحده به سرکردگی جلالالدین حسن اسماعیلی که به ظاهر از آیین اسماعیلی دست برداشته و به نو مسلمان معروف شده بود، ایلی چنگیزخان را میپذیرد و دست در دست او و دستگاه خلافت بر علیه خوارزمشاه دست بکار میشود. از آنجا که افراد ملاحده عقیده باطنی خود را آشکار نمیکردند، و از تقیه استفاده میکردند براحتی قادر بودند که در میان دشمنانشان نفوذ کرده و اخبار دسته اول را از آنها کسب کنند. آنها بدستور خلیفه یکی از فرماندهان بزرگ سلطان محمد بنام اغلمش را قبلاً به شهادت رسانده بودند.
۳- خیانت وزیر سلطان محمد: نظامالملک ناصرالدین بعد از عزل از طرف سلطان در حمله چنگیز به خوارزم به وی میپیوندد و اسرار حکومتی را برای او فاش میکند.
۴- خیانت بدرالدین عمید: وی نایب وزارت در اُترار بود، بعد از فتح اُترار به دست چنگیز به پیش وی میرود و تمامی مسائل داخلی خوارزمشاهیان از جمله اختلاف مادر و سلطان را یک به یک به چنگیز خبر میدهد و با نوشتن نامههای دروغین از طرف امرای سلطان به چنگیز و تأیید آن نامهها از سوی چنگیز نامهها را به جاسوسی میدهد و وی در لباس راهبها کاری میکند که توسط مأموران سلطان دستگیر شود. بعد از دستگیری و کشف نامهها، سلطان محمد به امرایش بدبین میشود، بخصوص که در همان موقع سوء قصدی نیز به جان سلطان میشود که با هوشیاری یکی از نوکرانش جان سالم بدر میبرد همچنین در هنگام گذشتن سلطان از جیحون حدود هفت هزار نفر از سپاهیانش هوادار مادرش از او جدا شده به مغولها میپیوندند. این کار باعث میشود که سلطان دیگر به فرماندهانش اطمینان نکند.
۵- خیانت برخی از فرماندهان: فرماندار قندوز بنام علاءالدین با سپاهش به مغول میپیوندد. در اُترار فرمانده قراچه با همراهانش با خروج از شهر و دادن اطلاعات به مغول باعث اشغال آن شهر میشوند. لشکرهایی را که سلطان برای کمک به شهرهای محاصره شده میفرستد خیانت میکنند یا به مغولها میپیوندند یا فرار میکنند. شهر نیشابور با خیانت ملاحده اشغال میشود. هیچ شهری بدون خیانت به تصرف چنگیز درنمیآید. شهر سمرقند بعد از تسلیم شدن پنجاه هزار نیروی خوارزمی به تصرف چنگیز درمیآید.
۶- خیانت ترکان خاتون مادر سلطان: به نوشته نسوی ترکان خاتون قبل از فرار ۲۲ تن از بزرگان همچون امام برهانالدین محمد صدر جهان خطیب نامدار بخارا و برادرش افتخار جهان و غیاثالدین غوری و جمالالدین عمر صاحب قرخش و پسران صاحب سقناق و پسر سلطان طغرل سلجوقی و صاحب بلخ و پسرش ملک بهرامشاه و صاحب ترمذ و علاءالدین صاحب بامیان را به شهادت رساند و به این ترتیب کسانی که در روز مبادا هر یک بسان هزار مرد جنگی بودند را به باد فنا داد. این مسئله باعث شد که حکمرانان محلی اعتمادی به خوارزمشاه نکنند همچنین مردان شایستهای که کشته شدند اگر زنده میماندند میتوانستند با بسیج سپاه مغولان را درهم شکنند.
٧- آزادی مسلمانان ختن از دست گوچلکخان: گوچلکخان مسیحی سپس بودایی مسلمانان را بخصوص در کاشغر تحت شدیدترین شکنجهها و غارتها قرار داده بود و با مجبور کردن آنها از دادن اذان و برگزاری نماز جلوگیری کرده و کلیه مساجد و مدارس مسلمانان را تعطیل کرده بود. وی حدود سه هزار تن از علمای مسلمانان از جمله زاهدان و فقها را مجبور کرد که گردهمایی تشکیل دهند و مردم بسیاری را دعوت میکند تا بدین وسیله اسلام را لکهدار سازد. در آن میان امام علاءالدین محمد ختنی از اسلام دفاع کرده ضمن محکوم کردن گوچلکخان به دنبال هذیان گفتن او درباره پیامبر با گفتن خاک بر دهانت با وی به مقابله برمیخیزد. بدستور گوچلکخان آن امام را تا چهار روز گرسنه و تشنه و برهنه و دست بسته نگه میدارند تا وی کافر شود اما آن مجاهد مقاومت میکند. سپس او را بر در مدرسهاش به چهار میخ میکشند اما آن امام بزرگوار در آن شرایط نیز از نصیحت و ارشاد مردم باز نمیماند. و تا روح در بدنش بود مردم را به پیروی از قرآن مجید فرامیخواند و میگفت: ای مردم، دنیا بازیچهای بیش نیست، جهان باقی بر پرهیزکاران بهتر است آیا فکر نمیکنید (انعام، ۳۲) بعد از شهادت آن مجاهد سپاه مغول بر سر گوچلکخان میریزند و او فراری میشود اما بالاخره دستگیر و سر از تنش جدا میشود. بعد از بر افتادن حکومت وی مغولان به اهالی ختن اجازه میدهند که به دین خود باز گردند. این مسئله یکی از علل پیروزی چنگیزخان بود. چرا که مسلمانان به علت این کار او و همچنین وجود سپاهیانی مسلمان در لشکر او وی را دشمن اسلام نمیشمردند. سلطان محمد که قصد داشت به عراق عجم رفته و با سپاهیانی منظم به ماوراءالنهر برگردد به علت خیانت بعضی از فرماندهانش و همچنین لشکری که چنگیز در تعقیب او فرستاده بود موفق نشد که به بسیج سپاه بپردازد بالاخره به جزیره آبسکون در دریای مازندران میرود در آنجا بر اثر اندوه و ناخوشی بدرود حیات میگوید (بسال ۴۱۸ ه. ق) سلطان محمد مردی فاضل بود، فقه و اصول و غیره را خوب میدانست، علماء را دوست داشت ایشان را مینواخت، به همنشینی با علماء و گوش دادن به مناظرات ایشان بسیار علاقهمند بود، در برابر سختی شکیبا بود در راهپیمایی خسته نمیشد و درنگ نمیکرد. به ناز و نعمت خویی نگرفته بود و به لذات روی نمیآورد، همه کوشش او در راه فرمانروایی و کارهای کشورداری و نگهداری مردم و کشورش به کار میرفت. وجود او برای اهل دین مایه بزرگی و خوشبختی و کامیابی بود.