کدامیک: هویت ملی یا انقطاع از پیوندهای ملی؟
بدون شک اولین مشخصه هویت ملی یک قوم زبان آن قوم است. صفویه زبان فارسی که بزبان ملی ایران بوده و هست را از رسمیت انداختند زبان ترکی را بجای آن نشاندند. آذربایجان که زبان آذری خود را در برابر سیل ترکان، ایلخانان مغول، چوپانیان، جلدیریان، قره قویونلوها و آق قویونلوها که از ابتدای سده هفتم تا ابتدای سده دهم به بازار کشید حفظ کرد و در منتهای تاریخی و جغرافیایی نشانهای از تغییر لهجه ایرانی آن دیار در دست نیست، حتی تا میانه سده یازدهم هجری قمری یعنی در تاریخی که یک قرن و نیم از دوران صفویه میگذشت مدارک مؤثق از جمله سیاحتنامه اولیا محمد ظلی بن درویش معروف به اولیا چلبی (وفات ۱۰۸٩ ه. ق) وجود دارد که ثابت میکند زبان رایج در آذربایجان هنوز لهجه آذری گویشی از زبان ایرانی بود [۶۰]زبان آذری امروزه در محال هرزن (معروف به هرزن دیلی) در محال حسنلو در قراچه داغ، بعضی از روستاهای هروآباد و بعضی از روستاهای خلخال و مانند آن مورد استفاده است.
با زوال تدریجی زبان آذری ترکی جای آن را گرفت و با حمایتی که قاجار از زبان ترکی بوجود آورد و همچون صفویه آن را زبان رسمی قرار داد قسمت بزرگی از ایران ترک زبان شدند. آموزش عالمان دینی صفویه و پس از آن با استادانی آغاز شد که همگی عرب و غیرایرانی بودند و این غلبه فرهنگ عرب باعث تربیت کسانی شد که یکباره دور از دوستداری فرهنگ ایرانی بودند. چرا که آشنایی با فرهنگ هر ملت با مطالعه تاریخ و زبان و ادب و اندیشهها و باورها و اندیشههای فکری آن ملت میسر است. کسانی که بدین وسیله تربیت میشدند تنها در ارتباط با قوم عرب حتی قبل از دوره جاهلیت آشنا میشدند. و ضدیتی که استادان آنها با ایرانی داشتند خود داستان مفصل دیگری است. از دانشمندان و بزرگان ایرانی کلاً به بدی یاد میشد و این امر باعث قطع ارتباط ایرانی با فرهنگ و تمدن و تاریخ خود شد. در نتیجه ملتی بدون هویت را بوجود آورد. وقتی از آقا حسین خوانساری (وفات ۱۰٩٩ ه. ق) مجتهد معروف و متنفذ شاه سلیمان میپرسند آیا صحیح است که دنیا قبل از خلقت آدمیان در دست ایرانیان بود؟ «إن کان الدنيا کانت بأيدي الفرس قبل هذا الخلق؟»وی به طعنه میگوید: لا بل کانت أبداً بأیدي الحمر: هم پیش از خلقت و هم پس از آن همیشه در دست خران بود [۶۱].
با این تعبیر تکلیفها روشن است. صاحب بن عباد ادیب و فقیه معروف شیعی مذهب وزیر آل بویه از کثرت عربدوستی که داشت میگفت: به آیینه نمینگرم تا چشمم به یک عجمی نیفتد [۶۲].
تحریم قصه گویی در عهد صفویه و لعن ابومسلم خراسانی و داستان گزاران بزرگ اهل سنت مانند فردوسی که در سده پنجم و ششم ه. ق نیز وجود داشت و قبلاً در این مورد از کتاب شیخ عبدالجلیل قزوینی در کتاب النقض شواهدی آورده شده است صورت وحشیانهای به خود گرفت. مدحخوانان و مناقیبان آنها بر اهل سنت طعن میزدند که با داستانسرایی درباره ایرانیان قدیم دچار ترهات شدهاند. شاه اسماعیل اول قبرهای ابومسلم و فردوسی را خراب کرد. درباره لعن ابومسلم از امام جعفر صادق حدیثی به شرح زیر ساختند:
«فإن سل الصادق عن القصاص ايمل السماع لهم فقال لا وقال: من أصغي إلی ناطق فقد عبده کان الناطق عن الله فقد عبد الله وإن کان الناطق عن إبليس فقد عبد إبليس»: هر کس به قصهخوانی گوش فرا دهد آن قصهخوان را پرستید هر کس به نطق درباره خداوند گوش دهد عبدالله است و هر کس به گفتههایی از ابلیس گوش فرادهد عبد ابلیس است. این حدیث را محمدبن اسحق ابهری شاگرد محقق کرکی عاملی از جبل عامل لبنان در کتاب انیس المؤمنین صفحه ۱۴۲ به نقل از وی آورده است. محقق کرکی عاملی در کتاب مطاعن المجرمیه به نقل از امام جعفر صادق آورده است که ابومسلم شیعه نبوده و مخالف سرسخت آنها بوده و امام جعفر صادق وی را لعن کرده است. این نمونه تربیتی است که عالمان عرب به شاگردان ایرانی خود میآموختند. بقول ذبیعالله صفا با برتری یافتن شمشیرزنان بیفرهنگ سرخ کلاه و با چیرگی عالمان قشری ظاهربین دورانی جدید از تنزل فکری و عقلی و ادبی در ایران پیریزی شد که نه تنها با سقوط دولت صفوی از میان نرفت، بلکه هنوز و شاید تادیرگاه هم برقرار خواهد ماند.
[۶۰] در این باره بنگرید به لهجه آذری یکی از گویشهای کهن زبان کردی از نامیق صفیزاده، نشر سازمان، نشر پژوهشهای کردستان شناسی سنندج. [۶۱] تاریخ ادبیات ایران، جلد پنجم، بخش اول، صفحه ۱۸٧ و ۱۸۸، بنقل از روضه الجنات، ج ۲، صفحه ۳۵۶. [۶۲] تاریخ ادبیات ایران، جلد پنجم، بخش اول، صفحه ۱۸٧ و ۱۸۸، بنقل از روضه الجنات، ج ۲، صفحه ۳۵۶.