نگاهی به تاریخ ایران بعد از اسلام

فهرست کتاب

سلطان جلا‌ل‌الدین خوارزمشاه ناب‌ترین قهرمان ایران (۶۱۸-۶۲۸)

سلطان جلا‌ل‌الدین خوارزمشاه ناب‌ترین قهرمان ایران (۶۱۸-۶۲۸)

سلطان محمد بجز جلال‌الدین پسرانی به شرح زیر داشت:

۱- کماخی‌شاه و خان سلطان نوزاد بودند، به دنبال دستگیری ترکان خاتون مادر سلطان محمد کشته شدند.

۲- آق سلطان همراه اوزلاغ‌شاه بدنبال رفتن جلال‌الدین از خوارزم به دنبال او روانه می‌شوند اما در بین راه بدست مغولان کشته می‌شوند.

۳- رکن‌الدین غورسانچی: از طرف پدر به حکمرانی عراق عجم منصوب شده بود، بعد از رفتن به کرمان و سیاست کردن اسماعیلیان که مردم کرمان را به آیین خود دعوت می‌کردند، برای مقابله با تاتار به یکی از قلاع آن منطقه در حوالی اصفهان به نام استوناوند رفته و سنگر می‌گیرد. تاتار نیز نیز همزمان آن قلعه را محاصره می‌کند؛ بر اثر غفلت نگهبانان مغول موفق می‌شود به درون قلعه نفوذ کند و سلطان و همه همراهانش در جنگی که روی می‌دهد شهید می‌شوند.

۴- اوزلاغ‌شاه: سلطان محمد بخاطر اجبار مادرش ترکان خاتون اوزلاغ‌شاه را جانشین خود کرده و او را بر خراسان و خوارزم و مازندران حاکم نمود. او به همراه برادرش آق سلطان توسط مغول کشته می‌شود.

۵- غیاث‌الدین پیرشاه: سلطان محمد او را حاکم کرمان، کیش و مکران کرده بود. وی در جنگ اصفهان با سپاهیان تحت امرش میدان نبرد را خالی می‌کند و می‌گریزد به پیش ملاحده می‌رود بعداً به پیش براق حاجب حاکم کرمان که از جانب وی بر کرمان حکم می‌راند، می‌رود. براق حاجب مادرش را به عقد خود درمی‌آورد اما چندی بعد براق حاجب غیاث‌الدین را می‌کشد.

سلطان جلا‌ل‌الدین مردی ترک‌شکل و ترکی‌گویی بود که زبان فارسی نیز تکلم می‌کرد، وی بسیار شجاع، عدل‌دوست و عدل‌گستر، کم‌سخن، دوستدار رفاه رعیت ستایشگر مردم عادل بود. وی هیچگاه دشنام نمی‌داد، خنده او جز تبسم نبود. حلمی تمام داشت، خود را کمتر از آنچه بود می‌خواند، از تکبر دور بود، علامت او بر توقیعات النصر من الله وحده بود. ابن اثیر در جلد بیست و هفت تاریخ الکامل خود در صفحات ۱۲۲ تا ۱۲۳ سلطان جلال‌الدین را مردی فوق‌العاده دارای روحیه‌ای خستگی‌ناپذیر و اراده نیرومند و پایداری و استقامتی که عقل‌ها را به حیرت می‌انداخت وصف می‌کند. سلطان محمد خوارزمشاه قبل از وفات اوزلاغ‌شاه را از ولیعهدی خود خلع کرد. سلطان جلا‌ل‌الدین را به ولیعهدی منصوب کرد. به سبب شجاعت و کاردانی جلال‌الدین سلطان محمد هیچگاه جلا‌ل‌الدین را از خود دور نمی‌کرد. در موقع تقسیم مملکت خوارزمشاهی سلطان محمد جلا‌ل‌الدین را به حکمرانی غزنه، بامیان، غور، بست، تکناباد، زمین داور و هند منصوب کرده بود. اما به جایش شهاب‌الدین هروی را به وزارت آنجا گماشت و جلال‌الدین را پیش خود نگه داشت. جلال‌الدین بعد از وفات پدر در سال ۶۱۸ ه‍. ق به خوارزم بازگشت. افرادی مانند توخی پهلوان خال اوزلاغ‌شاه ملقب به قُتلُغ از قبیله ترکان خاتون (بیاووت) چون می‌دانستند، دیگر مثل گذشته قادر به دست زدن به کارهای غیر قانونی و خودسر و تجاوز نخواهند بود لذا تصمیم می‌گیرند که جلال‌الدین را بکشند و اوزلاغ‌شاه را به قدرت نشانند، تا همچون گذشته فرمان نافذ و تسلط کامل خود را بر امور همچنان محفوظ دارند. این خیانت توسط یکی از خواصان جلال‌الدین به گوش او می‌رسد و وی ناچاراً پایتخت را رها کرده و به خراسان می‌رود. اگر این خیانت نبود، سرنوشت مغول چیز دیگری بود. قطعاً در جنگاوری و مقاومتی که خوارزمیان از خود نشان دادند اگر فرماندهی همچون جلا‌ل‌الدین داشتند غائله مغول را به نابودی می‌کشاندند.

جلال‌الدین همچون مردان، از راه فساء عازم شادباخ شد. وقتی به استوا رسید در پشته شایقات با لشکر تاتار دست و پنجه‌ای نرم کرد. با تعدادی اندک هفتصد تن از مغول را به هلاکت رساند و آنان را متواری کرد. و اسبان و لوازم جنگی و سایر ملزومات آنان را تصاحب نمود. این اولین برخورد سلطان بعد از بازگشت وی به ماوراءالنهر خراسان بود. سلطان به غزنین رفت. بعد از آن تا جنگ سند سلطان هفت بار با مغول جنگید و در همه آن جنگ‌ها مغول‌ها را بسختی شکست داد. سلطان در غزنین شنید که امین‌الملک به نه هزار سپاهی جنگ‌دیده، شیران و دلیران روز غوغا به سوی هرات بازگشته، نامه‌ای به او فرستاد و او را به پیش خود فراخواند. سلطان با کمک امین‌الملک در شهر قندهار همه مغولان را که به محاصره شهر قندهار مشغول بودند را کشت به جز تعداد اندکی، موفق به فرار می‌شوند. در این حال عده‌ای از رؤسای محلی مانند سیف‌الدین بغراق رئیس لشکریان خلج – اعظم ملک صاحب بلخ – مظفر ملک صاحب افغانیان غور و حسن قراق (قزلق) با سی هزار سوار به سلطان می‌پیوندند. لشکریان سلطان به این ترتیب به شصت هزار نفر می‌رسد. وقتی چنگیز واقعه قندهار را می‌شنود لشکر بزرگی بفرماندهی پسرش تولی بسوی جلال‌الدین می‌فرستد. جلا‌ل‌الدین در نزدیکی پروان با تولی روبرو شد. سلطان غازی با اراده‌ای آهنین برخاسته از روح جهادی اسلام بر قبلب لشکر تولی‌خان حمله برد و کفار را به سختی شکست داد تولی‌خان کشته شد و فقط عده‌ای انگشت‌شمار از مغول که مؤرخان تعداد آن‌ها را سی هزار تن نوشته‌اند موفق به فرار می‌شوند. اسرای بسیاری از مغول بدست سلطان می‌افتاد. به دستور سلطان برای از بین بردن و هم مغول و قوی کردن روحیه مسلمانان و ضعیف نمودن روحیه مغول آن اسرا را با کوبیدن میخ به سرشان هلاک می‌کنند وقتی خبر به چنگیز می‌رسد با لشکر بیکران قصد سلطان می‌کند و برای اینکه سلطان را در دام اندازد پیشقراولان خود را با عجله روانه می‌کند اما سلطان همه آنان را در گردیز به هلاکت می‌رساند.

در این حال لشکریان سیف‌الدین بغراق و اعظم ملک و مظفر ملک از سلطان جدا شدند، سبب آن بود که ترک‌ها بعد از کشته تولی در پروان با آن‌ها منازعه می‌کنند. بعضی از ترکان امین‌الملک و اعظم ملک به خاطر اسب سفیدی دعوا می‌کنند. یکی از ترک‌ها اعظم ملک را با تازیانه می‌زند. هر چه جلال‌الدین سعی می‌کند که دل این رؤسا را بدست آورد راضی نمی‌شوند با آنکه سلطان حتی با چشمان گریان از آنان التماس می‌کند و می‌گوید مصلحت ما در اتحاد است ولی آن‌ها قبول نمی‌کنند. بعضی از محققین معتقدند علت اصلی کناره‌گیری غوریان پیغام پنهانی چنگیز به آن‌ها بود که وی آن‌ها را همچنان بر سر پست‌هایشان نگه خواهد داشت. بدین ترتیب نصف لشکریان از جلا‌ل‌الدین جدا شدند عده‌ای دیگر نیز فرار می‌کنند، در حین نبرد با چنگیز امین‌الملک نیز با عده‌ای دیگر فرار می‌کند ولی بدست مغول‌ها او و همراهانش کشته می‌شوند.