غربزدگی و قضیۀ روشنفکری
آغاز غربزدگی در ایران برمیگردد به دوران سلطه شوم صفویه که طی آن دوران روحانیون کاتولیک و سیاحان غربی راهی ایران شدند. و حکومتی شبیه حکومت پاپ در ایران شکل گرفت، با این تفاوت که شاه هر دو مقام دنیوی و اخروی را دارا بود. نظام فئودالیۀ اروپا در ایران ایجاد شد و همانند اروپا مبارزۀ پیگیر علیه علم و علماء شروع شد. نتیجۀ حکومت صفویه ایجاد جامعهای کاملاً مقلد بود. جامعهای بیسواد و غرق در خرافات. در دوران قاجار به علت وقوع انقلاب صنعتی در اروپا و متحول شدن چهرۀ آن قاره روند غربزدگی در ایران چهرۀ سریعی به خود گرفت. بخصوص وجود افرادی مانند کاپیتان سرجان ملکم و پرنس ملکمخان ارمنی آن را تشدید کرد. میرزا مکلم خان ارمنی فرزند یعقوب ارمنی بنیانگذار جریان روشنفکری در ایران که ظاهراً مسلمان شده بود. اولین بار بعنوان جادوگر و شعبدهباز وارد ایران میشود. ناصرالدین او را اخراج میکند ولی وی بعدها در تهران ظاهر شده و یک فراموشخانه ایجاد میکند. ناصرالدین شاه فراموشخانه را تعطیل و دوباره میرزا را اخراج میکند. بدنبال پشتیبانی میرزا حسنخان سفیر ایران در اسلامبول میرزا وزیر مختار ایران در لندن میشود و لقب پرنس به او داده میشود. در سال ۱۸۸٩ م ناصرالدین که به انگلیس مسافرت کرده بود امتیاز بختآزمایی را به ملکم خان داد. و او این امتیاز را به یک شرکت انگلیسی فروخت. بدنبال مخالفت علماء این امتیاز لغو می شود. اروپائیان برای به زیر سلطه کشاندن ممالک دیگر سه عامل تشکیل دهندۀ شخصیت ملتها را که عبارتند از مذهب – تاریخ و فرهنگ آن قوم به شدت مورد تهاجم قرار دادند. فرانتس فانون الجزایری میگوید: برای اینکه جامعۀ غیر اروپایی مقلد شود و هر کاری را که ما میکنیم میمون وار اطاعت کند، تنها راه این است که به او ثابت کنیم که دارای شخصیت برابر با انسان غربی نیست و مذهبش –تاریخش – ادب و هنرش را تحقیر کنیم و ثانیاً با همۀ اینها او را بیگانه کنیم. این تمدنی بود که اروپا به ممالک دیگر صادر کرد. ژان پل سارتر از تعلیمدهندگان تمدن اروپایی میگوید:
ما جوانان کشورهای آسیایی و آفریقایی را دستچین میکردیم و به آمستردام – پاریس لند یا بلژیک میآوردیم، چند ماهی میگرداندیم لباسهایشان را عوض میکردیم آرایششان را عوض میکردیم رقص و روابط و تشریفات و اتیکت اجتماعی یادشان میدادیم، زبان دست و پا شکسته دلالمآبانهای هم یادشان میدادیم، بعد به کشورهای خودشان میفرستادیم آنها آدم نبودند که خودشان حرف بزنند (آدم کسی است که خودش حرف بزند) بلندگوی ما بودند. ما از اینجا شعارهای انسانیت و برابری را فریاد میکردیم بعد میدیدیم که همان بلندگوهایمان، که به کشور خودشان فرستادهایم آنجا دنبالۀ صدای ما را تقلید میکنند، و به گوشهای مردم خودشان میرسانند و بعد همینها توانستند به مردم خودشان بفهمانند که باید تعصب را کنار بگذاریم، باید مذهبمان را کنار بگذاریم و باید از مغزسر تا ناخن پا فرنگی شویم. این در حالی بود که دستگاه معارف اروپائیان از کودکستان گرفته تا دانشگاه بر اساس کلیسا است. هر جا که پای اروپایی بدان باز شد اولین کاری که کرد ساختن کلیسا و نشر مسیحیت بود. قارۀ آمریکا شمالی و جنوبی و آفریقا و اقیانوسیه و جنوب آسیا با قتل و غارت و کشتار به مسیحیت گرویده است. در ایران شاهزادگان و فرزندان اشرف و فئودالها تشکیلدهندگان جوانان اعزامی به فرنگ بودند. در همینها بودند که مشروطیت را به شکست کشاندند و عدهای از آنها نفت ایران را برای انگلیس دستهای دیگر آن را برای روسیه می خواستند خانم سیمین دانشور مقدمهای بسیار گویا بر کتاب فیروزه در غبار نوشته محمد علی سپانلو مینویسد: یک اشکال مهم نه تنها در تهران بلکه در کشور ما بطور کلی این است که بیشتر روشنفکران ما نه روشناند و نه فکری دارند و اگر فکری وجود داشته باشد بیشتر وارداتی بوده است. و وقتی به ما رسیده که بصورت ایدئولوژیک (عقیده) درآمده بود، بیخون شده بود. اندیشهها هیچگاه در این فکر تحلیل منطقی نشدهاند. هیچگاه درونی نشدهاند، بلکه غالباً به صورت سطحی و افراطی ابراز گشتهاند. مارکسیسم عامیانه – عرفان عامیانه – همه چیز عامیانه. در حقیقت یک شکل ترکیب شده از یک آگاهی نیمه کاذب و نیمه جاهلانه [۸۴].
[۸۴] خواندن کتاب در خدمت و خیانت، جلال آلاحمد و غربزدگی از او و همچنین کتاب ویژگیهای قرون جدید از، دکتر علی شریعتی توصیه میشود.