آنها روشهای زیر را برای شکار سادهلوحان بکار میبردند
شرط داعی نیرومندی بر ابلیس و آگاهی به تأویل ظاهر بر باطن و شناختن کسی که گمراه میشود از کسی که گمراه نمیشود، میباشد. آنها عبادتگر را به عبادت ترغیب میکردند بعد از آنکه خود را در دل وی جا میدادند در درونش شک ایجاد میکردند. و افراد گناهکار را در گناهکاریشان ترغیب میکردند. خود را به کیش فرد مورد نظر میآراستند بعد از نفوذ در وی تأویلات و شک و درونشان بوجود میآوردند. آنها با این کار دو نیت داشتند: اول آنکه اگر مخاطب آن تأویلات را بپذیرد به جمعیت راه میدادند، دوم اینکه اگر فرد مذکور آن تأویلات را نمیپذیرفت سعی میکردند در او شک ایجاد کنند. قیروانی در نامهاش به سلیمان بن حسن نوشته بود من تو را اندرز میدهم که مردم را درباره قرآن – تورات – انجیل – زبور و دعوت انبیاء بدگمان کنی و شرایع و اعتقاد به معاد و برخاستن مردگان از گورها را باطل سازی.
بعضی از تأویلات آنها عبارت بود از: معنی نماز یعنی دوستی امام، حج یعنی دیدار و پایداری و بجای آوردن اوامر امام، – روزه بمعنای خودداری از خوردن نیست، بلکه امساک از آشکار کردن راز امام است – زنا یعنی آشکار کردن راز امام، جواب تأویلات پیش امام است. ابومحمد عبیدالله نوه عبداللهبن میمون مجوسی در مغرب خود را از اعقاب حضرت فاطمه زهرا معرفی کرد و بدین وسیله توانست حکومت فاطمیان مصر را بنیانگذاری کند. (بسال ۲٩٧ ه. ق) زکرویه بن مهرویه (مقتول سال ۲٩۴ ه. ق) در حدود شام و نواحی شمال عراق مدتی با غارت کاروانها و قطع راهها و قتل نفوس که بنام دعوت مذهبی انجام شد مخالفت و عصیان خود را نسبت به جامعه اهل سنت نشان داد. ابوسعید خبابی (مقتول ۳۰۱ ه. ق) در بحرین و یمامه سالها موجب آزار قافلههای حج و سپاه خلیفه شد در تمام نواحی مجاور فتنه و ناامنی شدیدی بوجود آورد. پسرش ابوطاهر سلیمان بن حسن قرمطی (مرگ ۳۳۲ ه. ق) به مکه تاخت. بیش از سه هزار تن از حاجیان را کشت و چاه زمزم را از کشتگان انباشت، حجرالاسود را با خزاین کعبه به غارت برد (در ذیالحجه ۳۱٧). بیست و دو سال بعد فرزندان وی به اصرار خلیفه فاطمی وقت حجرالاسود را به مکه باز گرداندند.
در سال ۳۱۲ ه. ق ملاحده کوفه و بصره را غارت میکنند. بعد از آنکه در سال ۳۱۸ ه. ق شکست میخورند به قلعه الموت میگریزند و از آن تاریخ به بعد به حشاشیه نیز معروف میشوند. فاطمیان مصر بعد از مرگ المستنصر خلیفه فاطمی مصر ۴۲٧-۴۸٧ بدو دسته منشعب میشوند. علت آن بود که مستنصر ابتدا پسرش نزار را جانشین خود کرده لیکن بعدها پشیمان میشود و ولیعهدی را به پسر دیگرش مستعلی میدهد. نزار هیچگاه به خلافت نرسید و مغلوب و اسیر برادرش شد اما هوادارانش در اطراف منتشر شدند و مردم را به خود خواندند که این دعوت به دعوت جدید مشهور است بدین ترتیب اسماعیلیه بدو فرقه نزاریه طرفداران نزار و مستعلویه هواداران مستعلی تقسیم شد. اسماعیلیه مصر برای تسلط بر دیگر نقاط جهان اسلام بخصوص نابودی امپراطوری عباسی و حکومت سلجوقیان ایران دعوتگرانی را بدان مناطق فرستاده بود که مهمترین آنها عبارت از: ۱- منصور حلاج بنیانگذار تصوف وحدت الوجودی در جهان اسلام ۲- ناصر خسرو شاعر پرآوازه ۳- حسن صباح یمینیالاصل.
منصور حلاج در قالب مذهب تصوف موفق میشود، هواداران زیادی بدور خود جمع کند اما بالاخره در سال ۳۰٩ ه. ق رازش برملا میشود و با فتوای امام بزرگوار محییالدین العربی بهلاکت میرسد.
ناصر خسرو بنام مسافرت، ممالک اسلامی را درمینوردد؟؟؟ و دست به فعالیتهای میزند اما چندان موفق نمیشود.
حسن صباح سیری در اندیشههای اسماعیلی ثابت میکند که ملاحده همان ادامهدهندگان راه ملحدانی همچون بابک و مازیار بودند اما بر خلاف آنها در لباس هواداران اهل بیت حضرت علیسبودند. ویل دورانت درباره اسماعیلیه مینویسد: آنان زنان و اموال را مشترک میدانند [۳۶]. و این همان عقیده مزدک است. منابع اسلامی مانند الفرق بین الفرق و سیاستنامه و دیگر بزرگان اسلامی از قبیل ابن حجر عسقلانی بر این امر اتفاق نظر دارند. همچنین محمدعلی سلطانی در کتاب قیام و نهضت علویان زاگرس مطلب بالا را تأیید می کند و در کتابش با آوردن مدارک متعدد آن را اثبات میکند. این گروه در صدد بود تا با بدست آوردن حکومت عباسی اساس دین اسلام را براندازد. در میان سفیران نزاریه حسن صباح تنها کسی است که موفق شد در بعضی از قلاع غیر قابل نفوذ مانند الموت آشیانه خوش کند و با کشتن و غارت و تجاوز به مسلمانان جو ناامنی را در جامعه اسلامی ایران بوجود آورد. بدون شک تروریسم او یکی از اساسیترین عامل سقوط سلجوقیان و خوارزمشاهیان و خلافت عباسی بود.
حسنبن علیبن محمدبن جعفر بن حسین بن محمد الصباح الحمیری مؤسس فرقه صباحیه پدرش از یمن به کوفه و از آنجا به قم و ری آمده حسن در ری متولد میشود. حسن در سال ۴٩۶ از ری به اصفهان و از آنجا به آذربایجان و شام رفت و در ۴٧۱ سفری به مصر کرد یک سال و نیم و در آنجا ماند. در سال ۴٧۳ به ایران برگشت و مخفیانه به تبلیغ مذهب اسماعیلی پرداخت، در سال ۴۸۳ بر قلعه الموت استیلا یافت. وی دارای فدائیانی بود که به علت مصرف حشیش به حشاشیان معروفند. اسماعیلیان توسط همین افراد شخصیتهای کلیدی از رؤسای لشکری و دینی و امرا و پادشاهان را میکشتند. این فرقه بدین ترتیب توانست با ایجاد بینظمی به حیات خود ادامه دهد. سلطان جلالالدین خوارزمشاه آنها را تار و مار میکند و بعد از وی ملاحده بدستیاری خواجه نصیر طوسی به مغولها میپیوندند. در دوران مغول افرادی از این فرقه مذاهب نوربخشیه و حروفیه و بکتاشیه را ایجاد میکنند. با گرویدن سلطان حیدر صفوی به تشیع این مذاهب با دستور وی به نام مذاهب اهل حق یا خاکسار بازسازی میشود و بدین ترتیب در عصر صفویه قوانین دین زردشتی بنام مذهب خاکسار بر ملت ایران حاکم میشود. در فصل صفویه یا اعتقادات آنها آشنا خواهیم شد.
بر خلاف ملاحده که خود را به تشیع منصوب میکردند به نوشته عبدالجلیل قزوینی شیعه مذهب در کتاب النقص شیعیان در بلاد اسلام و شهرهای بزرگ و منابر و مساجد و مدارس داشتند که علناً با حضور ترک و عرب بر مذهب خود تقریر میکردند و چیزی از اصول و فروع مذهب خود را پوشیده نمیداشتند. آنان برای خود مدارس اختصاصی داشتند و کتابخانههایشان مشهور بود. مجالس خاصی از درس فقه و شریعت بدست آنان اداره میشد.
[۳۶] تاریخ ادبیات در ایران و تاریخ گزیده.