علم در دوران صفویه
صفویه برای پیشبرد مذهب و حکومت خود شدیداً با علم و علمآموزی مبارزه کرد. در همان اوان حکومت صفویه دانشمندان بزرگواری همچون قاضی میبدی به دست آنها به شهادت رسیدند. این امر باعث شد که گروه کثیری از دانشمندان به ممالک هند و عثمانی و ازبک پناهنده شوند. و بدینگونه کانون گرم علم و ادب در ایران بزودی به سردی گرائید. علوم ریاضی و طبیعی بیشتر از سایر علوم دچار تنزل شد. آنچه که در اوایل دوران صفوی وجود دارد در حقیقت اثر شاگردان دانشمندان دوران آخر تیموری است که با مرگ آنها ما شاهد مرگ تدریجی علوم در ایران هستیم. کشتار دانشوران و مبارزه با علم انگار جزو ذات صفویه و بنیانگذاران آن بوده است. در آمل تحت تسلط سید قوامالدین و درویشانش و همچنین سید کمال الدین کسانی که علم بخصوص علم دین میآموختند و یا آموزش میدادند کشته میشدند [٧۱]شیخ بهائی از بزرگان صفویه در کشکول خود میگوید:
علم فقط علم عاشقی است
بقیه تلبیس ابلیس شقی
این نظر یکی از بزرگترین شیخ الاسلامهای صفوی است: [٧۲]
هجوم سیلآسای روحانیان کاتولیک از سراسر اروپا به ایران در همان آغاز حکومت صفویه باعث کاتولیکی شدن مذهب صفویه شد در نتیجه نابود کردن مراکز علمی و کشتار و تبعید و اذیت دانشمندان ایرانی همچون اروپایی قرون وسطا به وظیفهای مذهبی مبدل شد. و همچون جوامع اروپایی تقلید کورکورانه جزو وظایف مذهبی قرار گرفت و علوم منحصر به تعلیمات مذهبی گردید مهمتر اینکه سازمان روحانی همچون واتیکان در ایران شکل گرفت که ریاست آن با ملاباشی بود. حتی دانشمندان بزرگواری همچون میرزا صدرای شیرازی (م ۱۰۵۰ ه. ق) و قاضی سعید قمی (م ۱۱۰۳ ه. ق) و ملامحسن فیض را کافر میخواندند و بر کفر آنها فتوا داده بودند. این وضعی بود که علمای وارداتی صفویه از اعراب شام و جنوب عراق در ایران بوجود آورده بودند. بدیهی است که در این چنین جامعه بستهای هیچ جایی برای پیشرفت و علمپروری وجود نخواهد داشت. شهادت میرعماد بدست شاه عباس اول بخوبی نشان میدهد که صفویه برای دانشمندان کوچکترین اهمیت قائل نبودهاند. میرعماد از خوشنویسان بزرگ اهل سنت بود که مراسم سوگواری او در سراسر ایران، هندوستان و عثمانی برپا شد. اکبر شاه حاضر بود در ازای میرعماد به اندازه وزن او طلا بدهد.
[٧۱] ظفرنامه، شرفالدین یزدی، جلد اول، صفحه ۴۱۴. [٧۲] شیخ الاسلام بهاءالدین محمدبن حسین بن عبدالصمد عاملی متولی بعلبک لبنان (٩۵۳-۱۰۳۱ ه. ق) شیخ الاسلام اصفهان در دوران شاه عباس اول همراه پدرش به ایران میآید بعد از چندی پدرش به عربستان میرود و در آنجا پدر به پسر نامه نوشته و تذکر میدهد اگر طالب دنیا هستی به هند برو، اگرطالب آخرت هستی به عربستان بیا، اگر هیچکدام را نمیخواهی در ایران بمان.