دفاع از آل و اصحاب پیامبر

فهرست کتاب

طعن تیجانی درباره عمر و اینکه او پیامبر جرا متهم به هذیان گفتن کرد.

طعن تیجانی درباره عمر و اینکه او پیامبر جرا متهم به هذیان گفتن کرد.

در رابطه با طعن و ایراد مؤلف بر عمر و اظهار این مطلب که او به صحابه می‌گفت پیامبر «هذیان» می‌گوید. همچنین او با سرباز زدن از دستور پیامبر جگفت «کتاب خدا پیش شماست» و«کتاب خدا ما را کفایت است. چنین باید گفت: اولاً ادعای او مبنی بر اینکه عمر می‌گفت رسول خدا جهذیان می‌گوید و نمی‌فهمد که چه می‌گوید به هیچ عنوان درست نیست و این ادعا از اساس باطل است، زیرا این لفظ (هجر) هذیان گفتن اصلاً از عمر نقل نشده است، بلکه هیچکدام از روایت‌های صحیحین نیز که مؤلف بدان‌ها استناد کرده است او را تعیین نکرده‌اند و نگفته‌اند که او چنین چیزی گفته است. از طرف دیگر، فعل روایت شده صیغه جمع است نه مفرد: «گفتند آیا می‌داند که چه می‌گوید» بر همین اساس، بعضی از علما قبول ندارند که این سخن را عمر گفته باشد.

ابن‌حجر می‌گوید: احتمال سوم را که قرطبی مطرح کرده است، آنست که به احتمال بسیار زیاد، چنین گفته‌ای از کسی سرزده باشد که چندان سابقه‌ای در اسلام نداشته است و بر حسب عادت می‌دانست کسی که درد بر او غلبه کرده باشد توان نوشتن چیزی را ندارد. [۵۵۴]

دهلوی می‌گوید: از کجا معلوم می‌شود که عمر این سخن را گفته باشد حال آنکه در اکثر روایت ها صیغه جمع (گفتند) آمده است. [۵۵۵]

سویدی نیز بر این رأی رفته و گفته است گروهی از محدثین متأخر از جمله ابن حجر بر این قول بوده‌اند. [۵۵۶]

این آرایی را که علما ذکر کرده‌اند، طبق گفته نووی است که در شرح این حدیث می‌گوید: «... و آن مقصود از [هجر] است که گفتند، و نیز منظور از گفته عمر که گفت: درد بر او غلبه کرده است که نشان می‌دهد بین دو گفته فرق است. با این شرح، افترا و دروغ مؤلف رافضی واضح می‌شود.

همچنین دیدیم ادلّه نیز برخلاف ادعای او است. از طرف دیگر حتی اگر هم ثابت شود که این سخن را عمر گفته است باز هم طعنی بر عمر نیست، همچنانکه بر کسانی که آن را گفته‌اند نیز هیچ طعنی نیست.

نیز ادعای مؤلف در اینکه منظور گوینده این سخن آن بوده است که پیامبر جنمی‌دانسته چه می گوید باطل است و هرگز این لفظ بر آن معنا و مفهوم دلالت ندارد. در اثبات این سخن دلایل زیر را ذکر می‌کنم:

اولا: همانطور که می‌بینیم این سخن با استفهام ذکر شده است: ( أَهَجَرَ؟)، و این برخلاف آن چیزی است که در بعضی روایت‌های ضعیف به لفظ ( هَجَرَ – یَهجُرُ) آمده و مؤلف نیز، آن را دست‌آویز خویش قرار داده است. این شکل دوم بنا به تحقیق محدثین و شارحانی چون قاضی عیاض، قرطبی، نووی و ابن حجر [۵۵٧]، این محدثان اظهار داشته‌اند که استفهام در اینجا برای بیان انکار و در پاسخ به کسانی بود که گفتند: (ننویسید).

قرطبی بعد از ذکر ادله اثبات عصمت پیامبر جاز خطا در ابلاغ و رساندن وحی در همه احوال، و اینکه این موضوع، نزد صحابه واضح بوده است، می‌گوید: بنابراین محال است که گفته آن‌ها «آیا هذیان می‌گوید؟» به خاطر شک و تردیدی باشد که به علت بیماری‌اش نسبت به او پیدا کرده باشند. بلکه بیانگر تعجب آن صحابه‌ای بوده است که در مقابل تعلل دیگر صحابه در آوردن دوات و کاغذ از خود بروز داده‌اند. گویا خطاب به کسانی که تعلل کرده‌اند گفته‌اند: چگونه درنگ می‌کنید؟ آیا گمان می‌کنید که هذیان گفته است؟ درنگ نکنید و کاغذ و دوات بیاورید! زیرا او هذیان نمی‌گوید و حق می‌گوید. به نظر می‌رسد این بهترین تأویل می‌تواند باشد. [۵۵۸]

من نیز بر این باورم که: این دلیل، خود دلالت می کند بر اینکه صحابه متفق القول بودند که محال است پیامبر هذیان بگوید. چه اینکه گوینده این لفظ آن را به عنوان انکار و ردّ تعلل در انجام دستور آورد تا صحابه آن را انجام دهند. به همین ترتیب، بطلان ادعای مؤلف رافضی ثابت می‌شود.

ثانیاً: بر فرض غیر استفهام آمیز بودن (أَهَجَرَ)، باز هم بر گوینده آن ایرادی وارد نیست، زیرا هجر (هذیان) در لغت به دو قسم است: قسمی که برای پیامبران نیز ممکن است پیش بیاید، و آن عبارت است از عدم وضوح کلمات بخاطر دلایلی چون گرفتگی صدا یا خشکی زبان که غالباً هنگام تب و حرارت شدید بدن بروز می‌کنند. قسم دیگر عبارت است از کلامی که کلمات آن از بی‌نظمی برخوردار نیستند و یا آن سخن نمی‌تواند مقصود متکلم را به مخاطب منتقل کند که غالباً سبب آن تب‌های بسیار شدید می‌باشد. علما در مورد اینکه آیا این قسم برای پیامبران نیز پیش می‌آید یا خیر اختلاف نظر دارند.

شاید مقصود گوینده در اینجا قسم اول معنای این کلمه بوده باشد و منظورش این بوده که سخن او را خوب نمی‌فهمیم (دقت کنید که چه می‌گوید). [۵۵٩]

ثالثاً: همان طور که قرطبی می‌گوید احتمال دارد این کلمه به خاطر بروز حیرت باشد که در آن موقعیت هولناک و مصیبت بزرگ صحابه بدان دچار شده بودند. [۵۶۰]

می‌گویم: با این توضیحات، معنی هر چه باشد گوینده این سخن معذور است و بر او طعنی نمی باشد، زیرا انسانی که عقل و فکرش بخاطر شدت شادمانی یا اندوه زائل شود ، معذور خواهد بود، همچنانکه نقل می‌کنند مردی که مرکبش را گم کرده بود، بعد از مدت‌ها آن را پیدا کرد. چون مرکبش را یافت از شدت خوشحالی گفت: «خداوندا تو بنده من هستی و من پروردگار تو». [۵۶۱]

رابعاً: این لفظ در حضور پیامبر خدا جو بزرگان اصحاب صادر شد و بر گوینده‌اش ایراد نگرفتند و کار او را هم ناصواب نشمردند. بنابراین تنها کسی که در دین دچار فتنه و ضلالت شده و از راه حق و هدایت گمراه شده است، بر آن ایراد می‌گیرد.

اما درباره ادعای او مبنی بر مخالفت نمودن عمر با پیامبر خدا جکه در جواب درخواست رسول خدا جکه کاغذ و دوات می‌خواست اعلام نمود: «کتاب خدا در میان شماست، کتاب خدا ما را کفایت است» باید چنین پاسخ داد که: برخلاف گمان مؤلف، به دلایلی چند این گفته به هیچ عنوان بر اعتراض به پیامبر جو یا عدم اطاعت از او دلالت نمی‌کند:

۱- همان طور که قرطبی، نووی، ابن حجر و قاضی عیاض گفته اند عمر و کسانی که با او بودند چنین می اندیشیدند که این دستور رسول جبر وجوب دلالت ندارد، بلکه از باب ارشاد و نصیحت می‌باشد. [۵۶۲]

از طرف دیگر، بعداً نیز مشخص شد که سخن عمر سدرست بود، زیرا پیامبر جاز نوشتن نامه منصرف شد. حال اگر نوشتن آن نامه واجب می‌بود پیامبر به سبب اختلاف نظر آن‌ها نوشتن آن را ترک نمی‌کرد، زیرا او ابلاغ و رساندن وحی الهی را به خاطر مخالفت مردم هرگز ترک نمی‌کرد. [۵۶۳]

۲- گفته عمر س«کتاب خدا پیش شماست» در رد کسانی بود که با او مخالفت کردند نه در مخالفت با دستور پیامبر ج [۵۶۴]و این از صیغه جمع فعل این عبارت کاملاً پیداست: «کتاب خدا پیش شماست» که نشان می‌دهد مخاطب آن، جمع مخالفان رأی عمر است.

۳- عمر سمردی دوراندیش و دارای بینشی عمیق و اندیشه ای درست بود. او چون فهمید که گفته پیامبر بر وجوب دلالت ندارد ترک نوشتن نامه را از نوشتن آن بهتر دانست. این بر اساس مصلحتی راجح و درست بود که علما در بیان و توضیح آن آرای مختلفی بیان داشته‌اند که در زیر می‌آید:

یک قول این است که عمر بخاطر شفقت بر رسول خدا جاین سخن را گفت تا حضرت در آن شدت بیماری و ضعف مشغول نوشتن نشود. گواه این مطلب، این گفته اوست: «درد بر رسول خدا غلبه پیدا کرده‌ است». به همین دلیل مصلحت نمی‌دید رسول خدا جبه چیزی مشغول شود که بر او سنگین و سخت باشد، [۵۶۵]حال آنکه کاملاً یقین داشت خداوند در قرآن، همه مسائل مهم را برای مسمانان به پیامبرش وحی کرده‌ است.

﴿مَّا فَرَّطۡنَا فِي ٱلۡكِتَٰبِ مِن شَيۡءٖۚ[الأنعام: ۳۸].

«در این کتاب هیچ چیز را فرو نگذاشته‌ایم».

و ﴿تِبۡيَٰنٗا لِّكُلِّ شَيۡءٖ[النحل: ۸٩]. «بیان هر چیزی است».

همانطور که قاضی عیاض گفته است احتمال دارد عمر از منافقان و کسانی که ایمانشان سست بود بیم داشته است که بگویند آن نامه را در خلوت و دور از چشم مردم نوشته‌اند و به همین دلیل، شایعات بسیاری را در آن رابطه از خود بسازند. [۵۶۶]

قولی دیگر بر آن است که عمر بیم آن داشته در آن نامه اموری نوشته شود که انجام آن‌ها از توان ایشان خارج باشد بخاطر همین مستحق عقاب و عذاب شوند و به همین علت بود که بهتر می دید امت در آن مورد، مجاز به اجتهاد خویش باشند [۵۶٧]. می‌گویم شاید عمر سهمه این امور را در نظر داشته باشد و شاید هم اجتهاد او دلایل دیگری داشته باشد که علما به آن آگاه نشده‌اند، همچنانکه در همان موقع نیز بعضی از صحابه با او مخالفت کردند. اما پیامبر جبا ننوشتن نامه نظر او را تأیید کرد. بر همین اساس، علما این حادثه را از دلایل آشنا بودن عمر به دین و دقت نظر او دانسته‌اند. [۵۶۸]

خامساً: عمر سدر موضع‌گیری خود درباره «نوشتن نامه» مجتهد بود، و مجتهد در دین، در هر حال، معذور و بلکه مأجور است و این براساس گفته پیامبر جاست که فرمود: «اگر حاکم بر اساس اجتهاد، حکم کند، و اجتهادش درست باشد دو اجر و اگر اجتهادش نادرست باشد یک اجر دارد». [۵۶٩]

قطعاً اجتهاد عمر نیز در حضور خود رسول خدا جانجام گرفت و پیامبر هم نه تنها او را مذمت و سرزنش ننمود، بلکه با او در ننوشتن نامه موافقت کرد از این حدیث مستثنی نیست.

در جواب به این ادعای مؤلف که چون اکثریت صحابه با عمر همفکر بودند، رسول خدا جدر نوشتن نامه هیچ سودی نمی‌دید، زیرا می‌دانست بعد از وفاتش از دستور او پیروی نخواهند نمود. باید گفت که این ادعا، دروغ بستن بر رسول خدا جاست که تنها بر‌اساس گمان مؤلف است که خود دلیل بر جهل و نادانی او می‌باشد. چون پیامبر جمأمور رساندن پیام و ابلاغ آن به مردم می‌باشد، و به این اهمیت نمی‌دهد که مردم آن را می‌پذیرند یا خیر. خداوند می‌فرماید: ﴿فَإِنۡ أَعۡرَضُواْ فَمَآ أَرۡسَلۡنَٰكَ عَلَيۡهِمۡ حَفِيظًاۖ إِنۡ عَلَيۡكَ إِلَّا ٱلۡبَلَٰغُۗ[الشورى: ۴۸].

«اگر از تو روی برگرداندند ما تو را نفرستاده‌ایم که نگهبانشان باشی، بر تو جز ابلاغ [رسالت] هیچ وظیفه دیگری نیست».

نیز می‌فرماید: ﴿فَإِن تَوَلَّوۡاْ فَإِنَّمَا عَلَيۡكَ ٱلۡبَلَٰغُ ٱلۡمُبِينُ٨٢[النحل: ۸۲].

«اگر] به تو[ پشت کردند وظیفه تو فقط ابلاغ آشکار ] رسالتت[ روشن است».

بنابراین اگر رسول خدا جمأمور ابلاغ مفاد آن نامه می‌بود، بدون شک، نوشتن نامه بخاطر عدم استجابت اصحابش هرگز، ابلاغ و نوشتن آن را ترک نمی‌کرد، همچنانکه در آغاز رسالتش دعوت به حق را بخاطر مخالفت قوم خود و اذیت‌های فراوانی که به او می رسانند، ترک ننمود و آنچه را که مأمور بود ابلاغ می‌کرد و هیچ چیز مانع این کار او نمی‌شد تا مؤمنان به نور ایمان بینا شوند و کافران همچنان در تاریکی گمراهی بمانند. با این تفاصیل و همانطور که علمایی چون ابن‌تیمیه و ابن‌حجر گفته‌اند نوشتن نامه بر او واجب نبود در غیر این صورت ابلاغ آن را هرگز ترک نمی‌کرد. [۵٧۰]

از طرف دیگر، نووی می‌گوید: بر فرض اینکه پیامبر جبنا به مصلحت و یا نزول وحی و دستور خداوند می‌خواست تا نامه‌ای بنویسد اما چون مصلحت را در ننوشتن آن دید، و یا در لغو این دستور وحی نازل شد و آن خواست منسوخ شد. [۵٧۱]

بنا‌براین بطلان طعن تیجانی و بدگویی‌های او از صحابه در این حادثه کذب بودن ادعاهای او روشن می‌شود. فللّه الحمد و المنة.

[۵۵۴] فتح الباری ( ۸ /۱۳۳) [۵۵۵] مختصر التحفة الاثنی عشریة، ص۲۵۰ [۵۵۶] الصارم الحدید( جلد دوم- ص۱۶) [۵۵٧] شفا، قاضی عیاض (۶/۸۸۶ )؛ المفهم، القرطبی (۴/۵۵٩ )؛ شرح صحیح مسلم، النووی (۱۱/٩۳)؛ فتح الباری، ابن حجر ( ۸/۱۱۳ ). [۵۵۸] المفهم(۴/۵۵٩) [۵۵٩] مختصر التحفة الاثنی عشریة، ص ۲۵۰ [۵۶۰] المفهم ( ۴/۵۶۰) [۵۶۱]صحیح مسلم (حدیث انس ـ کتاب التوبة ...... ۴/۲۱۰۴، ح ۲٧۴٧ ) [۵۶۲] الشفا ۲۸۸٧؛ المفهم (۲/۵۵٩،) ؛ شرح صحیح مسلم (۱۱/٩۱)؛ فتح الباری (۱/۲۰٩ ) [۵۶۳] فتح الباری، ابن حجر (۱/۲۰٩) [۵۶۴] شرح صحیح مسلم، النووی (۱۱/٩۳) [۵۶۵] الشفا، القاضی عیاض( ۲/۸۸۸) ؛ شرح صحیح مسلم النووی (۱۱/٩۰ )؛ فتح الباری، ابن حجر (۱ /۲۰٩) [۵۶۶] الشفا (۲/۸۸٩)؛ شرح صحیح مسلم، النووی (۲/٩۲ ) [۵۶٧] الشفا ۲/۸۸٩ شرح صحیح مسلم ،النووی( ۲/٩۲ ) [۵۶۸] شرح صحیح مسلم( ۱/٩۰) [۵۶٩] به روایت بخاری از حدیث عمرو بن عاص (کتاب الاعتصام، باب أجر الحاکم إذ اجتهد) فتح الباری( ۱۳/۳۱۸)؛ ح٧۳۵۲ ، صحیح مسلم (کتاب الاقضیة، باب بیان أجر الحاکم إذ اجتهد.۳/ ۱۳۴۲ ، ح ۱٧۱۶). [۵٧۰] منهاج السنة( ۶/۳۱۵ ـ۳۱۶ )؛ فتح الباری( ۱/۲۰٩) [۵٧۱] شرح صحیح مسلم( ۱۱/٩۰)