دفاع از آل و اصحاب پیامبر

فهرست کتاب

ادعای تیجانی مبنی بر اینکه اصحاب پیامبر در مقابل نصوص اجتهاد می‌کردند و بیان دروغ او در این باره

ادعای تیجانی مبنی بر اینکه اصحاب پیامبر در مقابل نصوص اجتهاد می‌کردند و بیان دروغ او در این باره

تیجانی در ص ۱٩٧ تحت عنوان مصیبت ما اجتهاد در مقابل نص است. می‌گوید: «در خلال بحث و بررسی متوجه شدم که مصیبت امت اسلامی از آنجا نشأت گرفته که صحابه در مقابل نصوص صریح اجتهاد می‌کردند و بدین وسیله به حدود الهی تجاوز کرده‌ و سنت نبوی را از بین برده‌اند و علما و ائمه بعد از صحابه بر اجتهادات صحابه قیاس کرده‌ و گاهی حدیث نبوی را اگر با کارهای صحابه متعارض می‌بود رد می‌کردند …» و اولین صحابه‌ای که این باب را کاملاً گشود خلیفه دوم است که پس از وفات پیامبر جدر مقابل نصوص قرآنی از رأی خودش کار گرفته و سهم مؤلف القلوب را که خداوند نصیبی از زکات برایشان گذاشته است تعطیل کرده‌ و می‌گفت ما به شما نیازی نداریم».

می گوییم: دروغ، تزویر، نیرنگ و تغییر حقایق و جسارت بزرگ و گستاخی عظیم این مرد بر انکار چیزهایی که لاجرم از دین و تاریخ و واقعیت معلوم است در سخن او پوشیده نیست و آن اینکه صحابه را به رد نصوص و ترک سنت و مخالفت آن با آراء و اقوالشان متهم می‌کند. با وجودی که از اوضاع صحابه چنان معلوم و روشن است که در میان مسلمانان قطعی است که امت, مانند آن‌ها را در شدت حرص بر نصوص و پیروی از آن و چنگ‌زدن به آن را, به خود ندیده است، اینکه آن‌ها چگونه به پیروی از سنت پرداخته‌ و در تمام اوضاع و احوال آن را اجرا کرده‌اند تا حدی که در این‌باره شهره آفاق شده‌اند و با گذشت سالها و قرنها مثال و الگوی نسلها در حفظ دین شده‌اند، تا جایی که یک مسلمان عامی اگر از کسی دینداری راستی و استقامت نیکویی را مشاهده کند در وصف او می‌گوید: گویا که در میان صحابه بزرگ شده و یا به دست آن‌ها تربیت شده است و این چیزی جز این نیست که شهرت آن‌ها در عدالت و پایداری در دین و استواری آن در چنگ زدن به آن‌ها در میان امت شهره آفاق شده است.

منبع همه این امور, نصوص شرعی فراوانی است که پیوسته و در هر وقت و لحظه به گوش مسلمانان می‌خورد و خداوند و پیامبر او صحابه را به نیکوترین وصف و زیباترین ثنا یاد کرده‌اند و شهادت به ایمان و تقوای آن‌ها داده و اینکه خداوند از آن‌ها راضی و آن‌ها نیز از خداوند راضی شده‌اند. و اینکه خداوند برایشان باغ و بهشت هایی آماده کرده‌ که جویها از زیر آن باغها جاری است و پیامبر جدر حالت رضایت و خشنودی از آن‌ها به رفیق اعلی شتافته و به آن‌ها از سوی خداوندشان مژده نیکو می‌داده است.

بنابراین طعن و بدگویی تیجانی درباره دین و ایمان صحابه و عدم تمسک آن‌ها به شرع موضوعی نیست که نیاز به تکلف و زحمت رد به او داشته باشد، چون اعتقاد به عدالت آن‌ها در میان امت، ثابت بوده و نصوص فراوانی در جایگاه و علوشان در دین وارد شده است.

در اینجا مخصوصاً به دروغ بودن ادعای رافضی در این مورد اشاره می‌کنم که مدعی است عمر سدر اجتهاد و عمل به رأی خودش در مقابل نصوص اقدام کرده‌ است، چون بیم دارم که این موضوع برای عوام و کسانی که علم و دانش فراوانی ندارند موجب شبهه شود. در شرح دروغها و اکاذیب او و فساد مدعایش چند نکته وجود دارد:

اول: این ادعا عاری از هر حجت و دلیلی است و در نزد اهل دانش و تحقیق بی‌ارزش و پوچ است، چون مؤلف حتی یک دلیل نیز بر اثبات ادعای خود نیاورده است.

دوم: بدگویی از عمر در این‌باره بدگویی از خود پیامبر جاست که به امت خود وصیت کرده‌ که از روش او و روش خلفای راشدین که عمر نیز از آن‌هاست پیروی کنند؛ در حدیث عرباض بن ساریه آمده است: «… به سنت من و سنت خلفای راشدین هدایت یافته بعد از من پیروی کنید و به آن تمسک جسته و محکم به آن چنگ بزنید.» همچنین فرمان پیامبر جدر مورد پیروی از ابوبکر و عمر سکه در حدیث حذیفه سآمده است که می‌فرماید: «به دو نفری که بعد از من هستند [یعنی ابوبکر و عمر] اقتدا کنید».

اگر عمر آنچنان که تیجانی ادعا می‌کند به رأی خود عمل می‌کرد و به سنت پشت پا زده است و اولین کسی است که تغییر و تبدیل داده است، لازمه این سخن این است که پیامبر جامتش را فریب داده و نصیحت لازم را به جا نیاورده است، چون دستور داده است که از سنت عمر پیروی کنند و طرف مقابل نمی‌تواند مدعی شود که آن تغییر و تبدیل [مزعوم] عمر پس از وفات پیامبر جرخ داده است و در هنگام نطق آن حضرت به این احادیث برایش معلوم نبوده است به دو علت:

۱- اینکه تیجانی در سخنان خودش گفت که مخالفت عمر سبا سنت در زمان حیات پیامبر جبوده و به این گمان رفته که او در مناسبتهای متعددی با پیامبر جمخالفت کرده‌ است.

۲- اینکه پیامبر جاز پیش خودش سخن نگفته و قانون نمی‌گذارد بلکه از طرف خدایش سخن می‌گوید: ﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ ٱلۡهَوَىٰٓ٣ إِنۡ هُوَ إِلَّا وَحۡيٞ يُوحَىٰ٤[النجم: ۳-۴].

«از هوای خودش سخن نمی‌گوید، بلکه آن جز وحی نیست که بدو وحی می‌شود».

اگر وضعیت عمر سبر پیامبر جپوشیده می‌ماند آیا بر پروردگار جهانیان نیز مخفی می‌شد؟ از آنجا که دستور پیروی از عمر ساز کسی صادر می‌شود که از سوی خود سخن نمی‌گوید، می‌دانیم که عمر، علی رغم و برخلاف ادعای این رافضی کینه‌توز بر حق و بر هدایت بوده است.

۳- اینکه یاران پیامبر جو صحابه‌ای که در راه خداوند از هیچ سرزنشی ابا ندارند، گواهی و شهادت داده‌اند که عمر به کتاب خدا و سنت پیامبر جعمل کرده‌ و بر راه ابوبکر در هنگام خلافتش رفته است. ابن‌ابی‌شیبه در خبر کشته شدن عمر می‌گوید: که صحابه بعد از ضربه خوردن عمر گرد او جمع شده و به او گفتند: «خداوند به تو پاداش نیکو دهد، که در میان ما به کتاب خداوند عمل کرده‌ و از روش دو یار خودت [٩۶٩]پیروی کرده‌ و از شیوه آنان ذره‌ای منحرف نشدی، خداوند به تو نیکوترین پاداش را دهد...». [٩٧۰]

بدین خاطر است که علی سبر نیکویی‌های راه عمر غبطه خورده و آرزو می‌کرد که با اعمالی همانند اعمال و کارهای عمر به لقای الهی بپیوندد؛ همچنان که در صحیحین از حدیث ابن‌عباس آمده است که می‌گوید: عمر بر تخت گذاشته شد و قبل از اینکه برداشته شود مردم بر گرد او جمع شده و دعا کرده‌ و نماز می‌خواندند و من در میان آن‌ها بودم. کسی مرا غافلگیر کرد و شانه‌ام را گرفت. ناگهان دیدم که او علی بن ابیطالب است که بر عمر ترحم نمود و گفت: بعد از خود کسی را به جا نگذاشتید که کارهایش در نزد من محبوب‌تر از کارهایت باشد. به خدا قسم من یقین دارم که خداوند تو را با دو رفیقت قرار می‌دهد، چون بسیار از پیامبر جمی‌شنیدم که می‌فرمود: من و ابوبکر و عمر رفتیم؛ من و ابوبکر و عمر داخل شدیم؛ و من و ابوبکر و عمر بیرون رفتیم. [٩٧۱]

ابن‌عباس حکم مسأله‌ای را در کتاب و یا سنت نمی‌یافت به گفته ابوبکر و عمر فتوا می‌داد. همچنان که دارمی با سند خودش از عبدالله بن ابی‌زید آورده که می‌گوید: «اگر از ابن‌عباس درباره مسأله‌ای پرسیده می‌شد، اگر در قرآن می‌بود به آن حکم می‌داد و اگر در قرآن نمی‌یافت و از رسول خدا جچیزی می‌یافت از آن خبر می‌داد. اگر در سنت چیزی را درباره آن نمی‌یافت، به گفته ابوبکر و عمر فتوا می‌داد و اگر از آن دو چیزی نمی‌یافت براساس رأی خودش فتوا می‌داد». [٩٧۲]

در این منقولات از صحابه که متضمن نیکوترین مدح و ثنا برای عمر بوده و بر استواری او بر دین و مقام ارجمند او در علم و عمل به سنت دلالت می‌کند، بزرگترین دلیل در رد ادعای این رافضی ستمگر است، همچنان که پیروی از موضع‌گیری علی مخصوصاً درباره عمر برای تیجانی که مدعی امامت و عصمت اوست، الزامی است. اگر عمر آن چنان که تیجانی معتقد است به رأی خود می‌رفته و سنت را ترک می‌کرده‌ است، چرا علی آرزو می‌کند که خداوند را با مانند اعمال و کارهای عمر ملاقات کند، و چرا ابن‌عباس که از ائمه بزرگوار اهل بیت است به قول او فتوا می‌دهد؟ یا اینکه علی و ابن عباس هم گمراه بوده‌اند!!

۴- آنچه از زندگی عمر سو اقوال او ثابت شده است بر بطلان ادعای رافضی دلالت دارد، چون عمر ساز پایبندترین افراد به نصوص و پیروی از آن بوده است و اقوال او در این‌باره مشهور است؛ ‌از آن جمله دارمی و آجری و دیگران با سند صحیح از او نقل کرده‌اند که می‌گوید: «کسانی می‌آیند که با شما درباره شبهات قرآن جدال می‌کنند با سنت با آن‌ها جدال کنید، چون اهل سنت درباره کتاب خدا آگاهترند». [٩٧۳]

امام ابن قیم در کتابش، اعلام الموقعین فصل ویژه‌ای درباره منقولات عمر سپیرامون برحذر داشتن از رأی اختصاص داده است؛ از آن جمله عمر می‌گوید: اهل رأی به دشمنان سنت تبدیل و از فهم آن عاجز و از روایت آن ناتوان شده‌اند. پس با رأی به جنگ آن رفته‌اند. نیز می‌گوید: در دینتان از رای بپرهیزید، و نیز می‌گوید: سنت آن چیزی است که خداوند و پیامبر جمقرر داشته‌اند، اشتباهات رأی را برای امت سنت قرار ندهید. [٩٧۴]

ابن‌قیم می‌گوید: اسناد این آثار از عمر سکاملاً صحیح است. [٩٧۵]

کسی که گفته‌هایش این باشد چگونه گمان می‌رود که با رأی و اجتهاد خودش با نصوص مخالفت کند؟ کسی که تأمل و تدبر نماید، می‌داند که این امر کاملاً غیرممکن و محال است.

۵- گفته تیجانی مبنی بر اینکه عمر سسهم مؤلفه‌ القلوب را تعطیل کرده‌ است، به دلیل جهل و بی‌اطلاعی او نسبت به شرع و مقاصد و اهداف آن است که در این‌باره به عمر سزبان‌درازی کرده‌ است که خودش در این زبان‌درازی‌ها جهالتش را آشکار کرده‌ است.

چون سهم مؤلفه القولب در اسلام برای به دست آوردن دلهاست و بنابراین شریعت اسلام برای به دست آوردن دل بعضی از اشخاص و بزرگان و به خاطر نیاز به آن‌ها سهم‌هایی را مقرر داشته است، و هنگامی که اسلام نیرومند شد و پیروان آن بسیار شدند، رأی صحابه بر این اشد که چیزی به مؤلفه القلوب ندهند، چون نیازی به آن‌ها ندارند و سببی که بدان خاطر بدانها داده می‌شد از بین رفته است.

امام قرطبی می‌گوید: «بعضی از علمای حنفیه گفته‌اند: از آنجا که که خداوند اسلام را نیرومند و مسلمانان را با عزت و شوکت کرده است و کفار شکست خوردند، صحابه در زمان خلافت ابوبکر متفق شدند که سهم مؤلفه القلوب ساقط شود». [٩٧۶]

ابن قدامه می‌گوید: «از عمر و عثمان و علی چیزی نقل نشده است که آن‌ها سهمی به مؤلفه القلوب داده باشند». [٩٧٧]

این نشان می‌دهد که صحابه اتفاق داشته‌اند بر اینکه در عهد خود سهمی به مؤلفه ‌القلوب ندهند. این همان چیزی است که خلفای ثلاثه، عمر و عثمان و علی بر آن بوده‌اند امّا قطعی بودن سقوط سهم مؤلفه القلوب و نسبت آن به صحابه چنان که بعضی از علمای احناف گفته‌اند و اجماع را در این مورد نقل کرده‌اند، محل بحث و اختلاف است، مشهور از صحابه ندادن چیزی به مؤلفه القلوب بوده است، همچنانکه ابن‌قدامه از آن‌ها نقل کرده‌ است، لازمه این کار اینست که آن‌ها به طور کلی سقوط سهم مؤلفه القلوب را در نظر داشته‌اند و بلکه احتمال دارد که آن را فقط برای معاصران خود به خاطر قدرت گرفتن اسلام لازم ندیده‌اند، چون نیازی به آن باقی نمانده است نه اینکه در هر زمان و مکانی نیاز آن را لازم ندانند.

گواه این مطلب این است که علمای پس از صحابه در اسقاط سهم مؤلفة القلوب دو رأی دارند: عده‌ای معتقدند که این سهم باید ساقط شود و گروه دیگری بر این باورند که این سهم باید باقی بماند و این امر براساس نیاز تعیین می‌شود اگر به آن‌ها نیاز باشد سهم به آن‌ها داده می‌شود در غیر این صورت خیر. مبنای این برداشت فهم آن‌ها از عملکرد صحابه است که به هرکدام از این دو نظر احتمال می‌رود.

قرطبی اختلاف نظر علما را نقل کرده و می‌گوید: «علما در مورد بقای سهم [مؤلفه القلوب] اختلاف نظر داشته‌اند؛ عمر و حسن و شعبی و دیگران گفته‌اند: با قدرت گرفتن اسلام و چیرگی آن، سهم این صنف منقطع شده است، و این مشهور مذهب مالک و اهل رأی (حنفی‌ها) است.

گروهی از علما گفته‌اند که سهم آن‌ها باقی می‌ماند، چون امام نیاز به این دارد که از نو به اسلام دعوت کند و عمر به خاطر قدرت گرفتن دین آن را قطع کرده است.

یونس می‌گوید: از زهری در این باره پرسیدم، گفت: هیچ نسخی در این باره نمی‌دانم.

ابوجعفر نحاس می‌گوید: بنابراین این حکم ثابت است، و اگر کسی باشد که نیاز به دست آوردن دل او باشد (مؤلفه القلوب) و بیم آن رود که ضرری از او به مسلمانان برسد و یا امید رود که اسلام او بهتر شود، سهمی از زکات به او پرداخت می‌شود.

قاضی عبدالوهاب می‌گوید: اگر بعضی اوقات به آن‌ها نیاز پیدا شود، زکات به آن‌ها داده می‌شود.

قاضی ابن العربی می‌گوید: به نظر من اگر اسلام قوی باشد این حکم برطرف و اگر بدانها نیاز پیدا شود سهم آن‌ها داده می‌شود همچنان که رسول خدا جبدانها می‌پرداخت، در حدیث صحیح آمده است که: اسلام با غربت آغاز شده و دوباره با همان غربت بازمی‌گردد. [٩٧۸]

از خلال عرضه این اقوال از صحابه و علما در این مسأله دو موضوع برایمان روشن می‌شود:

۱- اینکه رأی منع اعطای سهم مؤلفه القلوب در هنگام قدرت اسلام تنها رأی عمر نبوده و بلکه قول اکثر صحابه است و دو خلیفه راشد بعد از عمر، یعنی عثمان و علی نیز بر آن بوده‌اند همچنان که علما از آن‌ها نقل کرده‌اند. پس چرا از عمر بدگویی می‌شود آن هم در رأیی که عموم صحابه و دو خلیفه راشد پس از او (عثمان و علی) نیز بر آن بوده‌اند.

اگر رافضیان بر این باورند که علی از خطا و سهو و غفلت و اشتباه معصوم است، پس چرا این رافضی از عمر در مسأله‌ای بدگویی می‌کند که امام معصوم او در تمام مدت خلافتش بر آن بوده و بعد از خودش آن را برای امت به جا گذاشته است؟

۲- پرداخت نکردن سهم مؤلفه القلوب در هنگام قدرت اسلام و عدم نیاز به آن‌ها موجب از دست رفتن کلی سهم آن‌ها در وقت حاجت نیست و بنابراین نسبت دادن سقوط سهم مؤلفه القلوب به طور مطلق به عمر و بقیه صحابه به سبب منع آن‌ها در عهد خودشان محل بحث و اختلاف است تا جایی که نص صحیح از آنان در تصریح به حکم مذکور آمده است. بدین صورت بدگویی‌های این رافضی از عمر مبنی بر ادعایش در اینکه او سهم مؤلفه القلوب را با وجود این که در کتاب خدا هست تعطیل کرده‌ است، دفع می‌شود.

ششم: آنچه از اجتهاد و رأی عمر سثابت است نظیر آن و بلکه بیشتر نیز از علیسثابت شده است که بزرگتر از مسائلی است که عمرسدرباره آن سخن گفته است، و بدگویی در این مورد به عمرس، به طریق اولی بدگویی به علیسنیز خواهد بود.

شیخ الاسلام ابن‌تیمیه/در رد خودش بر رافضیان و طعن و اتهام بر اجتهاد عمرسمی‌گوید: جواب این است که اجتهاد به رأی، ویژه عمر سنیست بلکه علیسبیشتر از آن اجتهاد به رأی کرده‌ است. همچنین ابوبکر و عثمان و زید و ابن مسعود و بقیه صحابه اجتهاد به رای می‌کرده‌اند. و رأی علیسدرباره ریختن خون اهل قبله و امثال آن از مصیبتهای بسیار بزرگ بود.

در سنن ابوداود و غیره از حسن از قیس بن عباد آمده است که می‌گوید: به علی گفتم: از مسیر خود به ما خبر ده که آیا این عهد و پیمانی است که رسول خدا جبه شما داده است یا اینکه نظر و رأی شماست؟ گفت: رسول خدا جچنین به من نسپرده است بلکه این نظر خودم است. [٩٧٩]

این موضوعی ثابت است. بنابراین علی سدر مورد جنگ جمل و صفین برخلاف جنگ خوارج چیزی نقل نکرده است، بلکه از او و دیگران در جنگ علیه خوارج سرکش احادیث صحیحی نقل کرده‌اند. امّا هیچ کدام در مورد جنگ جمل و صفین چیزی نقل نکرده‌اند مگر کسانی که در جنگ شرکت نداشتند (قاعدون)، که آنان احادیثی در ترک قتال و فتنه نقل کرده‌اند. معلوم است که نظر و رأی اگر بد و مذموم نباشد صاحب آن ملامت نمی‌شود و اگر بد و مذموم باشد هیچ رأی و نظری بدتر و مذموم‌تر از نظری نیست که خون هزاران مسلمان بدان ریخته شود، و کشتن آن‌ها هیچ مصلحتی برای مسلمانان نه برای دین آن‌ها و نه برای دنیای آن‌ها نبود، بلکه خیر بعد از آن کمتر و شر بیشتر شد.

اگر چنین نظر و رأیی مورد سرزنش قرار نگیرد، پس نظر عمر و دیگران در مسایل ارث و طلاق به طریق أولی قابل سرزنش نیست در صورتی که علی در این آراء با آن‌ها شریک بوده و در رأی خودش در مورد ریختن خونها تنها است.

شافعی و محمد بن نصر مروزی مسایلی را که از گفته علی و ابن‌مسعود ترک شده است جمع کرده‌اند که این آرا نیز فراوانند و بسیاری از این آرا برخلاف سنت است، مانند رأی درباره زن حامله‌ای که شوهرش فوت کرده باشد، که نظر علی این است که عده این زن دورترین اجل(مدت) است، ابوسنابل بن بعکک در حیات پیامبر جبدان فتوا داد و هنگامی که سبیعه اسلمی پیش پیامبر آمده و آن را پیش او ذکر نمود گفت: «ابو سنابل اشتباه می‌گوید، بلکه حلال شده‌ای و با هر که خواستی ازدواج کن [٩۸۰]» و شوهر این زن در مکه هنگام حجة الوداع فوت کرده بود.

اگر اجتهاد به رأی گناه باشد، پس گناه کسانی غیر ازعمر [مانند علی و دیگران] بزرگتر است، چون گناه کسی که با رأی و نظر خود خون مسلمانان را حلال بشمارد بسی بزرگتر از گناه کسی است که در قضیه‌ای جزئی به رأی خودش حکم کند. و اگر اجتهاد، بعضی درست باشد و برخی نادرست، پس عمر سبه صواب و درست نزدیکتر است، چون آرای درست در نظراتش بیش از دیگران است و اگر اجتهاد همگی درست باشد، درستی و صوابی که مصلحت آن بزرگتر باشد بهتر و نیکوتر از رأی درستی است که مصلحت آن کمتر باشد، آرای عمر سدارای مصلحتهای بزرگتری برای مسلمانان بوده است.

به هر حال: عمر در آرای درست، از مجتهدان صحابه در آنچه که مورد مدح است نزدیکتر و بالاتر، و از رأی مذموم دور بوده است. دلیل صحت این موضوع چیزی است که در صحیحین از پیامبر جآمده است: «در امتهای پیش کسانی بوده اند که به آن‌ها الهام می‌شده است اگر در امت من یکی از آن‌ها باشد اوعمر ساست». [٩۸۱]

با این دلائل، بطلان ادعای این رافضی و بری بودن فاروق ساز تهمتهای او ثابت می‌شود.

[٩۶٩] یعنی پیامبر اکرم جو ابوبکر (مترجم) [٩٧۰] مصنف: ابن ابی شیبه ٧/۴۴۰ [٩٧۱] بخاری کتاب فضایل الصحابه فتح الباری ٧/۴۱ ح ۳۶۸۵ ؛مسلم کتاب فضایل الصحابه ۴/۱۸۵٩ ح ۲۳۸٩ [٩٧۲] سنن دارمی ۱/٧۱. [٩٧۳] دارمی ۱/۶۲ آجری الشریعة ص۵۲ ابن بطه الابانة الکبری ۱/۲۵۰ و محقق یاد آور شده است که سندش صحیح است و لالکایی در شرح اصول اعتقاد اهل السنة‌۱/۱۲۳ نیز آن را آورده است. [٩٧۴] اعلام الموقعین ۱/۵۴-۵۵. [٩٧۵] اعلام الموقعین ۱/۵۵. [٩٧۶] تفسیر قرطبی ۸/۱۶۸. [٩٧٧] المغنی ٩/۳۱۶. [٩٧۸] صحیح مسلم کتاب الایمان ۱/۱۳۰ ح ۱۴۵ و تفسیر قرطبی ۸/۱۶۸. [٩٧٩] سنن ابوداود کتاب السنة ۵/۵۰. [٩۸۰] بخاری به غیر از این لفظ را آورده است در کتاب المغازی فصل ۱۰ فتح الباری ٧/۳۱۰ ح ۳٩٩۱ و مسلم کتاب الطلاق فصل انقضاء عدة المتوفی عنها زوجها و غیرها بوضع الحمل ۲/۱۱۲۲ ح ۱۴۸۴. [٩۸۱] منهاج السنة ۶/۱۱۱-۱۱۴.