اتهام تیجانی به اصحاب پیامبر مبنی بر تغییر سنت پیامبر ج
تیجانی در ص۱۲٧ به عنوان (رأی صحابه علیه یکدیگر و گواهی آنها بر تغییر سنت پیامبر جروایتی از ابوسعید خدری آورده که میگوید: «رسول خدا در روز عید فطر و قربان به مصلّی میرفت، اولین چیزی که آغاز میکرد نماز بود، سپس رو به سوی مردم ایستاده و مردم در مقابل او در صفهایشان نشسته و آنها را موعظه و توصیه کرده و اندرز میداد، اگر میخواست که موضوعی را مطرح کند و یا به آنها دستوری بدهد، چنین میکرد، و بازمیگشت، ابوسعید میگوید: مردم بر همین منوال بودند تا اینکه وقتی مروان امیر مدینه بود با او در عید فطر و قربان خارج شدم، وقتی که به مصلی رسیدیم منبری را دیدم که کثیر بن صلت آن را ساخته است، و مروان قبل از نماز میخواست بر بالای آن برود، لباس او را گرفته و او را به طرف خود کشیدم و او مرا به طرف خود کشید. و بر بالای منبر رفته و قبل از نماز خطبه خواند، به او گفتم: به خدا قسم که تغییر دادهاید، گفت: آنچه را که میدانی گذشت. گفتم: به خدا آنچه را که میدانم بهترست از آنچه نمیدانم، گفت: مردم بعد از نماز برای ما نمینشستند پس خطبه را قبل از نماز قرار دادیم». [۶۵٧]
بعد از آن میگوید: «درباره عللی که این صحابه را وادار به تغییر سنت پیامبر جخدا جکرده بسیار جستجو کردم و کشف کردم امویها اکثرا از صحابه پیامبر جهستند و در راس آنها معاویه بن ابیسفیان [کاتب وحی] چنانکه میگویند مردم را به دشنام دادن و لعن علی بن ابیطالب بر روی منابر مساجد مجبور میکرد. همچنان که مورخان گویند، و مسلم در صحیح خود در فصل فضائل علی بن ابیطالب شبیه این را آورده است و معاویه در همه شهرها به کارگزاران خود دستور داده بود که آن لعنت را به عنوان سنت قرار داده تا خطبا در همه جا بر روی منابر آن را تکرار کنند.
میگوییم: استدالال مؤلف به روایت ابوسعید خدریسبا این ادعا که صحابه تغییر سنت دادهاند از کارهای بسیار تعجببرانگیز است چون در این روایت هیچ حجتی برای ادعای او نیست، بلکه در آن دلیلی بر این است که صحابه به امر سنت قیام کردهاند و کسی را که برخلاف آن رفته انکار کردهاند و این مطلب که تقبیح تقدیم خطبه بر نماز عید توسط مروان از زبان صحابی جلیل ابوسعید خدریساست.
شاید مؤلف پنداشته است که مروان بن حکم از صحابه است و از سخن او این فهمیده میشود، چون بعد از تعریف جریان میگوید: «درباره عواملی که این صحابه را وادار به تغییر سنت پیامبر جنمود بسیار جستجو کردم.» که این خود از جمله جهالتهای او است که سابقا به آن اشاره شد.
صحیح اینست که صحابه بودن مروان ثابت نیست و هنگامی که پیامبر جوفات نمود او بچهای هشت ساله بود که بعد از تبعید پدرش از طرف پیامبر جبه طائف در آنجا بود. [۶۵۸]
ابناثیر میگوید: «او پیامبر جرا ندیده است چون وقتی که پیامبر جپدرش (حکم) را به طائف تبعید نمود، آنجا میزیست و هنوز بچهای بود که به عقل نرسیده بود». [۶۵٩]
ذهبی او را از بزرگان تابعین شمرده است [۶۶۰].
و ابنحجر میگوید: کسی را ندیدهام که به طور قطعی به صحابی بودن او سخن گفته باشد. [۶۶۱]
بنابراین عملکرد مروان بر صحابه نباید تحمیل شود، مخصوصاً اینکه صحابهای که در آن صحنه حاضر شده یعنی ابوسعید خدری، عمل او را انکار کرده است. عمل مروان مبنی بر تقدیم خطبه بر نماز عید اگر چه درست نیست، اما علما گفتهاند که او از سر اجتهاد این کار را کرده است.
ابنحجر در شرح حدیث بعد از قول مروان میگوید: «مردم بعد از نماز برای ما نمینشستند.» از این جمله احساس میشود که مروان با اجتهاد خود این کار را کرده است». [۶۶۲]
از ابنمنیر روایت شده است که میگوید: ابوسعید خواست فعل رسول خدا جرا در این مورد واضح و معلوم سازد و مروان آن را حمل بر افضلیت کرده است و به خاطر تغییر اوضاع مردم از عمل به افضلیت عذر خواسته و فکر کرده است اصل سنت که حفظ بر سماع خطبه می باشد بهتر از حفظ هیئت آن است که از شروط آن نیست. [۶۶۳]
اما گفته مؤلف که امویان و اغلب آنها از صحابه هستند و در راس آنها معاویه مردم را به سب علی از بالای منابر اجبار میکرد، متضمن دو موضوع است.
اول: اینکه گفته او که امویان غالباً از صحابه هستند، اگر قصد او کسانی است که به خلافت رسیدهاند بگوید چه کسی از خلفای بنی امیه بجز معاویه از صحابه بودند و این به استثنای عثمان است چون همان طور که معلوم است او از خلفای راشدین است، و من نمیدانم این از شدت نادانی و جهالت اوست یا فریب و مخفیسازی او بر عوام و جاهلان؟
دوم: اینکه میگوید معاویه مردم را وادار به لعن علی بر منابر میکرد، ادعایی است که نیاز به دلیل دارد، همچنان که نیاز به صحت نقل دارد و مؤلف توثیقی بر سخن خود نیاورده است، فقط گفته است مورخان گفتهاند و به هیچ منبعی نیز استناد نکرده است، در نزد محققان و پژوهشگران ارزش چنین ادعایی معلوم است، به ویژه که منبع آن یک رافضی کینهتوز باشد. معاویه ساز چنین تهمتی مبراست. علت آن اثبات فضائل او در دین است. او کاتب وحی پیامبر جخداست [۶۶۴]. در سنن ترمذی با سند صحیح از حدیث عبدالرحمن بن عمیره روایت است که پیامبر جدرباره معاویه گفته است: «بار خدایا او را هادی و مهدی قرار ده و به وسیله او دیگران را هدایت کن.» [۶۶۵]
او در میان امت دارای سیرتی نیکو بوده است و بعضی از صحابه و بزرگان تابعین او را ثنا گفته و به وسیله دین، علم، عدل، حلم و بقیه صفات نیکو از او یاد کردهاند.
هنگامی که عمر بن خطابساو را والی شام نمود گفت: «معاویه را جز با نیکی یاد نکنید [۶۶۶]». علیسبعد از بازگشت از صفین میگفت: «ای مردم از امارت معاویه ناراحت نباشید، اگر او را از دست بدهید، میبینید که سرها چون حنظل بلند خواهد شد.» [۶۶٧]
از ابن عمر روایت شده است که میگوید: «بعد از رسول خدا حکمرانتر از معاویه کسی را ندیدهام، به او گفته شد حتی پدرت، گفت: پدرم عمر ساز معاویه بهتر است و اما معاویه حکمرانتر از او بود [۶۶۸]». و از ابنعباس روایت شده است که میگوید: فردی را که به حکومت مناسبتر از معاویه باشد ندیدم [۶۶٩]. و در صحیح بخاری آمده است که به ابنعباس گفته شد: «آیا تو مثل امیرالمؤمنین معاویه انجام میدهی او جز یک رکعت وتر نمیخواند، گفت او فقیه است.» [۶٧۰]
از عبدالله بن زبیر روایت شده است که میگوید: آفرین بر پسر هند [یعنی معاویه] ما او را میترساندیم و شیر از او جسورتر نبود، اما برای ما تظاهر به ترس میکرد، ما او را بازی میدادیم و در روی زمین زیرکتر از او وجود نداشت .اما تظاهر میکرد که فریب ما خورده است، به خدا قسم مادامی که بر این کوه ـ قبیس ـ سنگ وجود دارد دوست داشتیم از او بهره و استفاده ببریم [۶٧۱]. از قتاده روایت شده است میگوید: «اگر یکی مانند عمل یک شب معاویه را انجام میداد اغلب شما میگفت این مهدی است [۶٧۲]». و مجاهد گفته است: «اگر معاویه را میدیدید میگفتید او مهدی است [۶٧۳]». و زهری میگوید: «عمل معاویه به سیرت عمر بن خطاب است که گذشت سالها در آن نقصی به وجود نمیآورد». [۶٧۴]
از عدل عمر بن عبدالعزیز در نزد أعمش سخن گفته شد، گفت: اگر معاویه را میدیدید چه میگفتید؟ گفتند: ای ابومحمد یعنی در حلم او؟ گفت: خیر! بلکه در عدالتش [۶٧۵]. از معافی پرسیده شد: «معاویه برتر است یا عمر بن عبدالعزیز؟ گفت: معاویه از ششصد فرد مثل عمر بن عبدالعزیز بهتر بود». [۶٧۶]
آثار متعددی در این مورد از سلف وارد شده است. من فقط بعضی از آن را ذکر کردم.
علما و محققان در سیرت و تاریخ و علما رجال نیز بر معاویه ثنا کردهاند، ابن قدامه مقدسی میگوید: «معاویه دایی مؤمنان و کاتب وحی و یکی از خلفای مسلمین بوده است.» [۶٧٧]
شیخ الاسلام ابنتیمیه میگوید: «علما اتفاق دارند بر اینکه معاویه بهترین حاکم این امت بوده است، چهار نفر قبل از او خلفای نبوت بودهاند و او اولین حاکم است که دوران او عصر حکومت و رحمت بود [۶٧۸]». و میگوید: «از حکام مسلمان کسی از معاویه بهتر نبوده است و مردم در دوران هیچ حاکمی بهتر از زمان معاویه نبودهاند». [۶٧٩]
ابنکثیر در شرح حال معاویهسمیگوید: «ملت همگی در سال چهل و یک بر بیعت او اتفاق نمود و تا همین سال که وفات نمود حکومت مستقلاً در دست او بود و جهاد در سرزمین دشمن ادامه داشت و کلمه الهی برتر بود، غنیمتها از سرزمینهای پهناور به سوی او میآمد و مسلمانان با او در عدالت و آسایش و عفو و بخشش زندگی می کردند.» [۶۸۰]
ابن ابیالغز حنفی میگوید: «معاویه اولین حاکم مسلمان و از بهترین حکام بود [۶۸۱]»، ذهبی درباره او میگوید: «امیرالمؤمنین حاکم اسلام است [۶۸۲]». میگوید: «معاویه از بهترین حکام بود که عدلش بر ظلمش پیش گرفته بود.» [۶۸۳]
اگر این در مورد معاویه درست باشد، بسیار بسیار بعید است کسی که سیرتش این باشد، مردم را به لعن علی بر سر منابر وادارد، آن هم شخصی که فضیلتش بر همه روشن است، و معنای این سخن این است آن همه سلف امت و اهل علم بعد از آنها همگی معاویه را تبرئه کردهاند. باید بدانیم که پیامبر میفرماید: امت من بر ضلالت اتفاق نمیکند. [۶۸۴]
هر کس که سیرت معاویه، سیاستمداری، حلم، بردباری، گذشت و نیک رفتاری او با رعیت را بشناسد میداند این ادعاها از دروغهای بزرگ و روشن است.
چون معاویه در صبر ضرب المثل و اسوه نسلها بود، عبدالملک بن مروان که نزد او معاویه ذکر کرده شده گفت: من مثل حلم و صبر و کرم او ندیدهام. [۶۸۵]
قبیصه بن جابر گفته است: «من سیاستمدارتر، صبورتر، دورنظرتر و نرمتر و با سعه صدر که با مسائل با نیکی برخورد کند از معاویه بهتر ندیده ام.» [۶۸۶]
ابنکثیر نقل کرده است: فردی حرف بدی به معاویه زد، به او گفته شد: ای کاش تنبیهش میکردی! گفت: من از خدایم شرم میکنم که حلم و صبر من با گناه یکی از رعیتم تنگ آید. [۶۸٧]
مردی به معاویه گفت: من پستتر از تو ندیدهام، معاویه گفت: آری چه مردانی که چنین مواجهه نشدهاند. [۶۸۸]
آیا معقول است که حلم معاویه شامل نادانان و عوامی که علناً در مقابل او که امیرالمومنین بود و بر او بد میگفتند، بشود آنگاه بعد از آن دستور به لعن خلیفه راشد علی بن ابیطالب بر منابر را بدهد، و عمالش را امر به آن کند! که قضاوت را به اهل عقل و اندیشمندان واگذار میکنیم.
اما استدلالی که تیجانی آن افترایی را که به صحیح مسلم نسبت داده است در آن هیچ حجتی بر گفتهاش نیست، که قصد او اشاره به حدیث عامر بن سعد بن ابی وقاص از پدرش است که میگوید: «معاویه بن ابیسفیان به سعد گفت که چه چیز تو را از دشنام گفتن به ابوتراب منع نمود؟ گفت آن سه موردی که ذکر نمودی که رسول خداجبرایش ذکر کرده سب او نکردم. اگر یک مورد از آنها برای من باشد آن از شتران سرخ برایم بهتر است...».۴
نووی در شرح صحیح مسلم میگوید: «در این گفته معاویه این تصریح وجود ندارد که به سعد دستور دشنام او داده باشد، بلکه از سبب و مانع از دشنام سوال کرده است، مثل اینکه بپرسد: آیا بخاطر پرهیزکاری یا ترس و یا چیز دیگری از این کار امتناع کردهای، اگر به خاطر تقوا و اجلال او از این کار امتناع کردهای کارت صحیح است. اگر به دلیل دیگر باشد جواب دیگری دارد، گویا که سعد در میان گروهی بوده است که او را دشنام میدادند و او در این کار با آنها امتناع کرده است، و از انکار عاجز بوده و یا اینکه انکار کرده، و این سوال را از او پرسیده است، گفته اند، احتمال دیگری وجود دارد، که معنای آن اینست چرا از اشتباه دانستن رای و اجتهاد او امتناع کردی، برای مردم اجتهاد و رأی درست ما را روشن کرده و اشتباه او را ظاهر میکرد.» [۶۸٩]
قرطبی در تعلیق وصف علی توسط ضرار صدائی و ثنای او در حضور معاویه و گریه معاویه به سبب آن و در تصدیق ضرار میگوید: «این سخن دلیل شناخت و معرفت معاویه به فضیلت و منزلت و مکانت و حق بزرگ اوست و در چنین وضعیتی بعید است معاویه با عقل و دین و حلم و کرم اخلاقی که داشته، دستور به دشنام و لعن علی داده باشد و اغلب روایاتی که در این مورد نقل شده نادرست و دروغ است و درستترین گفته کلامی است که به سعد بن ابیوقاص گفته است که در آن دشنام به طور صریح وجود ندارد. بلکه پرسشی است از سبب امتناع او از دشنام گفتن، تا اینکه آنچه در قلب او نهفته است یا ضد آن را از او در بیاورد، همچنان که از جواب او پیدا است و هنگامی که معاویه آن را شنید سکوت کرد و موافقت نمود، و حق مستحق را به جا آورد.» [۶٩۰]
آنچه من از این امر میفهمم [و الله اعلم] این است که معاویه آن سخن را به عنوان شوخی و کنایه به سعد گفته و میخواست بعضی از فضائل علیسرا ظاهر کند، چون معاویه مردی زیرک بوده و با مردان درافتاده تا رازهای آنها را بشناسد، و میخواست آنچه را که درباره علیسدر دل سعد بود بداند. به همین دلیل سوالش را به این شکل پرسیده است و درست شبیه این را از ابن عباس پرسیده و گفته تو از ملت علی هستی؟ ابنعباس به او گفته، حتی بر ملت عثمان هم نه، من بر ملت رسول خدا هستم [۶٩۱]. معلوم است که گفته معاویه به ابنعباس در اینجا بعنوان مطالبه و مداعبه است و گفتهاش به سعد نیز از همین نوع است. اما ادعای تیجانی درباره دستور معاویه به دشنام دادن علی به چند علت خیلی بعید است که از معاویهسمثل آن صادر شود:
اول: اینکه خود معاویه علی را دشنام و لعن نکرده تا دیگران را بدان امر کند، بلکه او را تعظیم کرده و به فضیلت و سابقه او در اسلام همچنان که اقوال ثابت او دلالت میکند اعتراف کرده است.
ابنکثیر میگوید: از چند جهت آمده است که ابومسلم خولانی و گروهی پیش معاویه رفته و به او گفتند، آیا با علی نزاع میکنی آیا تو مثل او هستی. [۶٩۲]
گفته است به خدا قسم من میدانم او بهتر و افضل تر و مستحقتر از من به حکومت است... .
ابنکثیر نیز از جریر بن عبدالحمید از مغیره روایت میکند وقتی که خبر قتل علی به معاویه رسید گریه نمود، همسرش به او گفت: برایش گریه میکنی در حالی که با او میجنگیدی؟ گفت: وای بر تو، نمیدانی که مردم چه فضل و فقه و علمی را از دست دادهاند. [۶٩۳]
آیا در هیچ عقل و دینی درست درمیآید که معاویه دستور به دشنام علی بدهد و درباره او چنین اعتقادی داشته باشد!!
دوم: اینکه با هیچ نقل درستی شنیده نشده است که معاویه در هنگام جنگ با علی در زمان حیاتش با او در اثنای جنگ سب و شتم کرده باشد، آیا معقول است که بعد از انتهای جنگ و بعد از وفات او دستور دشنام دادن به او را داده باشد، این در نزد عقلا خیلی بعید و بعیدتر از آن این است که مردم را بر چنین کاری وادار کرده باشد.
سوم: اینکه معاویه مردی زیرک و دانا بوده و به عقل و فراست و باهوشی مشهور بود. اگر میخواست که مردم را به دشنام دادن علی بخواند [که این کار از او ناممکن است] آیا چنین کاری را از سعد بن ابیوقاص که مردی با فضیلت و تقوی بوده و اصلا در این فتنه دخالت نکرده درخواست میکرد؟ این کاری است که کمعقلترین و کمتدبیرترین فرد نیز انجام نمی دهد، چه برسد به اینکه آن فرد معاویه باشد.
چهارم: معاویه بعد از سازش حسن بن علیسخلافت را به تنهایی به دست گرفت و دلها بر او جمع شده و سرزمینها مطیع او شد برای او چه سودی در بدگویی به علی وجود دارد؟ بلکه حکمت و سیاست نیک او اقتضای غیر این را دارد، چون سبب آرامش دلها و آرام شدن اوضاع میشود، این چیزی نیست بر معاویه که امت بر تدبیر و سیاست مداری او گواهی داده است مخفی بماند.
پنجم: اینکه بین معاویه بعد از به دستگرفتن خلافت و بین فرزندان علی الفت و تقاربی بود که در کتب تاریخ و سیرت مشهور است از آن جمله اینکه حسن و حسین به نزد معاویه آمده و به آنها دویست هزار درهم عطا کرده و گفت: قبل از من کسی چنین عطایی نکرده است و حسین به او گفت: به کسی بهتر از ما داده نشده است [۶٩۴]. یک بار حسن به نزد معاویه داخل رفت و به او گفت: خوش آمدی ای پسر رسول خدا و دستور داد که سیصد هزار درهم به او داده شود [۶٩۵]. اینها به طور قطع ادعای تیجانی درباره معاویه و اینکه مردم را بر دشنام دادن علی وادار میکرد تکذیب مینماید. زیرا اگر چنین کند چگونه این الفت، مودت و تکریم بین او و فرزندان علی پیش میآید.
بدین ترتیب حقیقت در این مسأله ظاهر و روشن میشود. فلله الحمد و المنه.
[۶۵٧] بخاری کتاب العیدین، فتح الباری ۲/۴۸۸ ح ٩۵۶ [۶۵۸] الاستیعاب ، ابن عبدالبر، چاپ شده با الاصابة ۱۰/٧۰ و الاصابة، ابن حجر ٩/۳۱۸ [۶۵٩] اسد الغابة ۵/۱۳٩ [۶۶۰] سیر لاعلام النبلاء ۳/۴٧۶ [۶۶۱] الاصابة ٩/۳۱۸ [۶۶۲] فتح الباری ۲/۴۵۰ [۶۶۳] فتح الباری ۲/۴۵۰ [۶۶۴] مسلم در صحیح خود از ابنعباس روایت می کند که ابوسفیان از پیامبر تقاضای سه چیز نمود و او پذیرفت و از میان آن سه چیز یکی اینکه معاویه را کاتب خود قرار دهد. پیامبر هم پذیرفت.) صحیح مسلم ۴/۱٩۴۵. و ابنعساکر میگوید صحیحترین روایتی که درباره فضیلت معاویه وارد شده حدیث ابوحمزه از ابن عباس است که او از روزی که اسلام آورد کاتب پیامبر بود. ابنکثیر البدایة و النهایة ۸/۱۲۵ [۶۶۵] ترمذی، کتاب المناقب، فصل مناقب لمعاویة ۵/۶۸٧، و میگوید این حدیث حسن غریب است و آلبانی این حدیث را تصحیح نموده است و در سلسلة الاحادیث الصحیحة ۴/۶۱۵ میگوید: رجال آن همگی ثقات و از رجال مسلم بوده و حق آن تصحیح است) و میگوید روی هم رفته این حدیث صحیح است. [۶۶۶] ابن کثیر البدایة و النهایة ۸/۱۲۵ [۶۶٧] همان منبع [۶۶۸] الخلال، السنة ۱/۴۴۳، ذهبی: سیر الاعلام النبلاء ۳/۱۵۲، ابن کثیر: البدایة و النهایة ۸/۱۳٧ [۶۶٩] ابن کثیر البدایة و النهایة ۸/۱۳٧ [۶٧۰] بخاری کتاب الفضائل الصحابة، فتح الباری ٧/۱۰۳ ح ۳٧۶۵ [۶٧۱] ابن کثیر البدایة و النهایة ۸/۱۳۸ [۶٧۲] الخلال السنة ۱/۴۳۸ [۶٧۳] همان منبع و ابن کثیر: البدایة و النهایة ۸/۱۳٧ [۶٧۴] الخلال: السنة ۱/۴۴۴ و محقق میگوید روایت صحیح است. [۶٧۵] الخلال : السنة ۱/۴۳٧ [۶٧۶] همان منبع [۶٧٧] لمعة الاعتقاد و الهادی الی سبیل الرشاد ص ۳۳ [۶٧۸] مجموع الفتاوی ۴/۴٧۸ [۶٧٩] منهاج السنة ۶/۲۳۲ [۶۸۰] البدایة والنهایة ۸/۱۲۲ [۶۸۱] شرح عقیدة الطحاویة ص ٧۲۲ [۶۸۲] سیر الاعالم النبلاء ۳/۱۲۰ [۶۸۳] همان مصدر ۳/۱۵٩ [۶۸۴] ابن ابی عاصم در (السنة) از حدیث انس سآن را روایت نموده است ص ۴۱ شماره ۲-۳-۴ و هیثمی در مجمع الزوائد ۵/۲۱۸، و آلبانی در ظلال الجنة آن را تحسین نموده است چاپ شده با (السنة) ص۴۱-۴۲ و سلسلة الاحادیث الصحیحة ۳/۳۱٩- ۳۲۰ شماره ۱۳۳۱ [۶۸۵] البدایة و النهایة ابن کثیر ۸/۱۳۸ [۶۸۶] البدایة و النهایة ۸/۱۳۸ [۶۸٧] همان منبع [۶۸۸] صحیح مسلم کتاب الفضائل الصحابة ۴/۱۸٧ [۶۸٩] شرح صحیح مسلم ۱۵/۱٧۵ [۶٩۰] المفهم، قرطبی ۶/۲٧۸ [۶٩۱] ابن بطه: الابانه الکبری ۱/۳۵۵، الصغری ص۱۴۵، لالکائی: شرح اصول اعتقاد اهل السنه ۱/٩۴ [۶٩۲] البدایه و النهایه، ابن کثیر ۸/۱۳۲ [۶٩۳] البدایه و النهایه، ابن کثیر ۸/۱۳۲ [۶٩۴] البدایه و النهایه، ابن کثیر ۸/۱۳۲ [۶٩۵] البدایه و النهایه، ابن کثیر ۸/۱۳۲