سابعاً: پیروی نکردن از روشی که خود را ملزم به در پیش گرفتن آن کرده است
مؤلف نه تنها برخلاف اصول تالیف و قواعد متعارف آن در نزد اهل علم عمل کرده بلکه حتی روشی را که خود در کتابهایش در پیش گرفته است زیر پا نهاده است، در زیر بعضی از قواعد و اصولی را ذکر خواهم کرد که خود قول داده است در کتابهایش رعایت کند و سپس برخلاف آن عمل کرده است:
۱- او وعده داده است از احساسات، هوی و تعصب دوری کند و انصاف و عدالت را در پیش گیرد. در کتاب «ثم اهتدیت»: «آنگاه هدایت شدم» میگوید: «من با خدایم عهد بستم که اگر مرا هدایت کند از احساسات دوری کنم و بیطرفانه به نظرات طرفین گوش داده و بهترین را برگزینم.» [۳٩٩]
در همان کتاب میگوید: «با خدایم عهد بستم که با انصاف و بیتعصب باشم و به غیر حق اهمیتی ندهم.» [۴۰۰]
در کتاب «فاسالوا اهل الذکر»: «از آگاهان بپرسید» میگوید: پژوهشگر باید در اینجا از خدا بترسد و دچار احساسات نشود تا از حق عدول نکند که در غیر این صورت پیرو هوی و هوس میشود و از راه خدا گمراه و منحرف میشود. بلکه وظیفه او اینست که تابع حق باشد اگر چه حق با دیگران باشد و خود را از کدورتها، احساسات و خودپرستی آزاد کند. [۴۰۱]
این چیزی است که مؤلف درباره روش خود در تحقیق ذکر کرده است. اما آیا بدان پایبند و متعهد بوده است؟ خواننده محترم! جواب آن را از خلال سخنان او بشنوید.
او در مدح و ثنای رافضیان میگوید: «بلکه عبادتها، نمازها، دعا و اخلاق و احترامشان به علما مرا مجذوب خود کرد تا اینکه آرزو کردم که جزو آنان باشم.» [۴۰۲]
سپس میگوید: «سپس کتاب مراجعات سید شرفالدین موسوی را خواندم، چند صفحهای نگذشت که کتاب مرا شیفته خود کرد و شدیداً مجذوب آن شدم و جز در هنگام ضرورت آن را رها نمیکردم و حتی گاهی آن را با خود به مدرسه میبردم.» [۴۰۳]
سپس میافزاید: «نمیدانم چگونه خود و دیگران را درباره آرای اهل سنت قانع کنم که به گمان من بر مبنای اقوال حکام بنیامیه بنا شده است.» [۴۰۴]
سپس میگوید: «به همین دلیل من معتقدم که بعضی از صحابه نهی از متعه و تحریم آن را به پیامبر جنسبت دادهاند تا رأی عمر سو مواضع او را توجیه کنند.» [۴۰۵]
آنگاه میگوید: «این احتمال مرا به این وامیدارد که عمر بن خطاب همان کسی است که بقیه حاضران را برانگیخته و در آنها تردید ایجاد کرده و وادار به نافرمانی از رسول خدا جکرده است.» [۴۰۶]
اینها نمونههایی از سخنان مؤلف در پیروی از هوی و هوس در صادر کردن احکام است. خواننده گرامی باید در عبارتهای مذکور نویسنده تأمل کند که میگوید: (مرا جذب کرد) و (مرا شیفته خود کرد) (به گمان من) (شخصاً معتقدم) (احتمال میدهم)... تا از میزان التزام به وعدههایش که پرهیز از هوی و هوس است، آگاه شود.
اما تعصب شدید او نسبت به شیعیان رافضی و عقاید فاسدشان و ستودن آنها و عقیدهشان و در مقابل وادار کرن طعن بر اهل سنت و عقیده و ائمهشان همه ادعاهای او را مبنی بر بی طرفی و پایبندی به انصاف و میانه روی تکذیب میکند.
پیرامون نظرش درباره خلافت نزد اهل سنت میگوید: «اما خلافت نزد اهل سنت و جماعت بر اساس انتخاب شوراست و بدین طریق راهی را باز کردهاند که هیچ فردی از امت نمیتواند آن را ببندد، و هر کوچک و بزرگی و هر شریف و غیر شریفی به آن چشم طمع دوخته است، تا اینکه از قریش به موالی و بردگان رسیده و در میان ایرانیان، ممالیک، ترکها و مغولها سردرآورده است.» [۴۰٧]
درباره عقیده شیعه پیرامون خلافت میگوید: عقیده شیعه درباره خلافت چه بسیار عظیم است که آن را یکی از اصول دین قرار داده است. چه نظر مهمی است که میگویند: خلافت منصبی است که خداوند آن را معین میکند، این نظری محکم و رأی درستی است که عقل آن را میپذیرد و وجدان به آن راضی میشود و نصوص قرآن و سنت علیرغم خواست دیکتاتورها و پادشاهان و سلاطین آن را تایید میکند و در جامعه استقرار و امنیت به وجود میآورد. [۴۰۸]
وی در خلال سخنش درباره «تحریف قرآن در نظر امامیه» میگوید: آنچه که درباره تحریف قرآن به شیعه نسبت داده میشود، تنها با هدف بدگویی و بزرگنمایی است، و در میان اعتقادات شیعه جایگاهی ندارد، و اگر عقیده شیعه درباره قرآن را بخوانیم اجماع آنها درباره مبرا بودن قرآن از تحریف را مییابیم ... تا اینکه میگوید: ... این تهمت (وجود نقص و زیادت در قرآن) به اهلسنت بیشتر مربوط است تا شیعیان و این امر یکی از علتهایی بود که مرا به بازنگری در همه اعتقاداتم وادار کرد. زیرا هرگاه به علتی سعی در انتقاد از شیعه و خرده گرفتن بر آنها کردم آنها برائت خود از آن را ثابت و آن را بر من ثابت میکردند، پس دانستم که آنها راست میگویند. وبه مرور زمان و از طریق بحث و جستجو قانع شدم وخداوند را سپاس میگویم. [۴۰٩]
او در ستایش عقیده رافضیان و در تصریح به پذیرفتن آن و برائت از صحابه و ولایت آنها و متهم کردن آنها میگوید: بسیار مطالعه کردم تا اینکه قانع شدم که شیعه امامیه بر حق است، به همین دلیل شیعه شده و به برکت الهی سوار بر سفینه اهل بیت شدم و به ریسمان ولایت آنها چنگ زدم، زیرا بحمدالله جایگزینی برای بعضی از صحابه که برایم ثابت شده بود آنها مرتد شدهاند یافتم و جز اندکی نجات نیافتند و به جای آنها به ائمه اهل بیت نبوی اقتدا کردم که خداوند, پلیدی را از آنها دور کرده و آنها را پاک و مطهر کرده است. [۴۱۰]
اینها نمونههایی از اقوال مؤلف است که نشان دهنده دور بودن او از عدالت و انصاف در صادر کردن حکم و ظلم و دروغ در اقوال است، مانند مدح و ستایش شیعیان رافضی و عقایدشان وصحیح دانستن آنها وتخطئه اهل سنت به خاطر حقیقتی که با خود دارند. سخن او درباره خلافت و موضع فریقین درباره آن یا انکار بعضی از عقاید زشت شیعیان رافضی از قبیل ادعای او مبنی بر اینکه رافضیان از اعتقاد به تحریف قرآن که در کتابهای قدیم و جدیدشان مشهور و در میان علمای آنها مورد اتفاق است، مبرا هستند و سپس با ظلم، نیرنگ و بهتان آن را به اهل سنت نسبت میدهد.
سپس با صراحت اعلام میکند که عقیده رافضیان را پذیرفته و از عقیده اهل سنت و صحابه برائت جسته است و یاران پیامبر را به ارتداد متهم و ادعا میکند که بعد از بحث و جستجو به این افکار رسیده است تا اینکه جاهلان و غافلان را فریفته و به عقیده منفور تشیع دعوت کند، اینها برخلاف ادعاهایش و همه دلیل بر بیانصافی و بیطرفی اوست. بلکه او همانند شیعیان رافضی دیگر مردم را به کفر و ضلالت خود دعوت میکند.
۲- ادعای مؤلف مبنی بر اینکه آنچه در کتابهای او آمده است خارج از حق نیست و فقط مسایلی را ذکر میکند که مورد اتفاق اهل سنت و شیعه است.
میگوید: کتابهای اول و دومم دارای عنوانهایی از قرآن هستند که بهترین و صادقترین کلام است و هر آنچه در آن دو کتاب گرد آوردهام حتی اگر حق نباشد نزدیکترین سخنان به حقیقت است، زیرا مورد اتفاق مسلمانان اعم از سنی و شیعه و احادیث صحیح فریقین است. [۴۱۱]
همچنین میگوید: اما آنچه را که اهل سنت و شیعه بر آن اجماع دارند صحیح است. زیرا صحت آن نزد طرفین ثابت شده است و آنها را به آنچه که خود ملزم شدهاند ملزم مینماییم، و آنچه را که در آن اختلاف کردهاند حتی اگر در نظر یک طرف درست باشد عقیده و عمل به آن برای طرف دیگر الزامی نخواهد بود، همچنانکه برای پژوهشگر بیطرف قبول و احتجاج به آن الزامی نیست. [۴۱۲]
اما ادعای او که آنچه در کتب او آمده اگر حق نباشد نزدیکترین موضوع به حق است، ادعایی باطل و عاری از هر دلیلی است. همه مدعیان و بدعتگزاران همین ادعا را دارند. حقیقتی که هیچ شبههای در آن نیست, اینست که کتابهایش عاری ترین کتابها از حق هستند و برای اثبات این مدعا کافیست بدانیم آنها را برای دفاع و دعوت مردم به عقیده رافضیان نوشته است که عقیده آنها جزو عقایدی است که بیش از عقاید دیگر در کفر و گمراهی غوطهور و از حقایق ایمانی دور است، این اجمال مطلب بود اما تفصیل آن ان شاء الله در هنگام رد بر او ذکر خواهد شد.
اما اینکه او ادعا میکند فقط اموری را که میان اهل سنت و شیعه مورد اتفاق است ذکر کرده است و آنها را بدان ملزم میکند، این یک دروغ محض است، و این مثالهایی از اقوال اوست که دلالت بر نقض ادعای او میکند، او مینویسد: «در نزد علمای قدیم مشهور بوده که علی بن ابیطالب از سوی پیامبر جنامزد خلافت بوده است.» [۴۱۳]
در ضمن پاسخ به سؤالهایی که ادعا میکند مردم برای او فرستادهاند میگوید: چرا پیامبر جخلیفهای تعیین ننمود؟ میگوید:«پیامبر جبعد از حجة الوداع خلیفهای تعیین نمود و او علی بن ابیطالب است، و اصحابی را که با او حج کردند به عنوان شاهد گرفت، و میدانست که امت خیانت خواهد کرد و مرتد خواهد شد.» [۴۱۴]
در جواب سوالی که میگوید: آیا پیامبر جزمان وفاتش را میدانست؟ پاسخ میدهد بیتردید قبلاً موعد وفاتش را در مدتی معین میدانست و قبل از خروجش برای حجة الوداع از آن اطلاع داشت. به همین دلیل آن را حجة الوداع نامید، و بدین سبب بیشتر صحابه نزدیکی اجلش را میدانستند. [۴۱۵]»
در جواب سوال: آیا رسول اکرم جابوبکر سرا برای امامت نماز بر مردم تعیین کرد. میگوید: از خلال روایتهای متناقض درمییابیم که رسول اکرم جابوبکر را برای نماز خواندن بر مردم تعیین نکرده است مگر اینکه معتقد به گفته عمر بن خطاب درباره هذیان گفتن پیامبر باشیم که اگر کسی چنین معتقد باشد کافر است.» [۴۱۶]
در جواب سوال: چرا علیرغم اینکه پیامبر ججنگ با مانعان زکات را تحریم کرد مردم با آنان جنگیدند؟ میگوید: چون برخی از اصحاب در حالی که از حجة الوداع و همراهی با پیامبر جبرمیگشتنند و در بیعت با امام علی در غدیر خم حضور داشتند از پرداخت زکات به ابوبکر خودداری کردند و بیتردید بعضی از اخبار به آنها رسیده بود که فاطمه با آنها دشمنی کرده و از آنها خشمگین شده و علی از بیعت امتناع کرده است، به همین دلیل اینها از دادن زکات به ابوبکر امتناع کردند تا اینکه واقعیت را بدانند. [۴۱٧]
همچنین مثالهای فراوانی از این نمونه جنجالها و سخنان باطل در کتب او وجود دارد که به خاطر رعایت اختصار از ذکر آنها خودداری کردهام و آنچه گذشت دلیل صادق و روشنی بر کذب ادعای اوست و آنچه را در کتب خود ثابت میکند در حقیقت همان چیزی است که در کتابهای شیعیان رافضی وجود دارد. بلکه تکرار شبهات و اقوال آنهاست. در غیر این صورت این جوابها چه تناسبی با پاسخ اهل سنت به این سؤالها دارد؟ و حتی چه کسی از اهل سنت این اقوال را گفتهاند! نفرین خدا بر دروغگویان باد!
۳- او ادعا میکند فقط به حدیثی استناد میکند که در نظر اهل سنت صحیح باشد و میگوید: «وقتی با خود عهد کردم که من استدلال نمیکنم مگر به آنچه شیعه از صحاح اهل سنت و جماعت اجتجاج میکند. پس آن را عملی کردم.» [۴۱۸]
سپس میگوید: «و من به نوبه خود و طبق عادت، همچنانکه در همه مباحث کتاب متعهد شدهام که فقط به احادیث ثابت و صحیح در نزد اهل سنت و جماعت استدلال کنم.» [۴۱٩]
همچنین میافزاید: «هنگام ورود به این میدان طولانی و سخت با خود عهد بستم که جز به احادیث صحیح و مورد اتفاق اهل سنت و شیعه اعتماد نکنم.» [۴۲۰]
اینها ادعاهای دروغی است که کتابهای مملو از احادیث منکر و ساختگیاش بر بطلان آن گواهی میدهد، همچنان نمونههای آن در صفحات پیشین آورده شده و نیازی به تکرار آنها نیست.
بعد از این بررسی و انتقاد عمومی از مؤلف و روش او در نگارش کتابهایش که از خلال آن جهل، بیسوادی و هویپرستی و پیروی از گمان و دوری او از تحقیق علمی مبتنی بر صدق در نقل و عدالت در حکم دادن روشن شد، به تفصیل در این باره سخن خواهیم گفت و در آغاز اولین کتاب او را که «ثم اهتدیت»: «آنگاه هدایت شدم» است بررسی میکنم.
اکنون زمان آغاز این مطلب است از خداوند توفیق، یاری رسیدن به حقیقت را مسألت مینماییم.
[۳٩٩] ثم اهتدیت ص٩۲ [۴۰۰] ثم اهتدیت ص۱۰۱ [۴۰۱] فاسالوا اهل الذکر ص ۳۶ [۴۰۲] ثم اهتدیت ص۴۳ [۴۰۳] ثم اهتدیت ص۸٧ [۴۰۴] لاکون مع الصادقین ص۱۵۰ [۴۰۵] لاکون مع الصادقین ص۱٩۵ [۴۰۶] ثم اهتدیت ص٩۵ [۴۰٧] لاکون مع الصادقین ص۱۱۲ [۴۰۸] لاکون مع الصادقین ص۱۱۲ [۴۰٩] لاکون مع الصادقین ص۲۰۰-۲۰۲ [۴۱۰] ثم اهتدیت ص۱۵۶ [۴۱۱] لاکون مع الصادقین ص٧-۸ [۴۱۲] فاسالوا اهل الذکر ص۳۵ [۴۱۳] فاسالوا اهل الذکر ص۳۱۸ [۴۱۴] فاسالوا اهل الذکر ص۲۴۴ [۴۱۵] فاسالوا اهل الذکر ص۲۴۳ [۴۱۶] فاسالوا اهل الذکر ص۲۴۵ [۴۱٧] فاسالوا اهل الذکر ص۲۵۲ [۴۱۸] لاکون مع الصادقین ص۱٧ [۴۱٩] لاکون مع الصادقین ص۲۳۲ [۴۲۰] ثم اهتدیت ص۸۸