رد بر او در این امر و بیان اینکه اختلاف صحابه در دوران علی بر سر خلافت نبود:
در اینجا سه مسأله در نزد اهل علم و تحقیق اهل سنت وجود دارد که در رد شبهههای این غرضورزان درباره فتنهای است که در زمان صحابه سو خلافت علیسرخ داد که عبارتند از:
مسأله اول: اختلافی که در میان آنها رخ داد بر سر خلافت نبود، و هیچکدام از مخالفان علی درباره آن با او اختلاف نکردند و هرگز هیچکدام از آنها مدعی نشد که کسی از علی سزاوارتر به خلافت است.
مسأله دوم: اختلاف در میان آنها بر سر تسریع قصاص قاتلان عثمان یا تاخیر آن بود و همگی بر وجوب اجرای قصاص اتفاق داشتند.
مسأله سوم: با وجود اختلاف رای و نظر در میانشان، هیچکدام از آنها درباره دین همدیگر مشکوک نشدند و هر کدام فکر میکرد که مخالفش اجتهاد کرده است و فضل و حق صحابه بودن او را رعایت میکرد.
اینها مسایل مهمی است که اخبار صحیح بر آن دلالت دارد و در حقیقت اختلاف میان صحابه و تبرئه آنها از هر اتهامی را که رافضیان و زندیقها آنها را بدان متهم میکنند، توضیح میدهد. این اصل بزرگی است که طالب علم باید آنها را با ادلهاش قرار گیرد و اینک تفصیل آن مسایل و ادله آنها.
مسأله اول: خلافی که در میان آنها رخ داد درباره خلافت نبود، و هیچکدام از مخالفان علی سدر اینباره با او نزاعی نداشت و هیچکدام از آنها مدعی نبود که او از علی به خلافت سزاوارتر است.
از قویترین دلایل و بزرگترین شواهد بر این موضوع اجتماع صحابه سدر بیعت او برای خلافت بعد از شهادت عثمان سبود. از جمله آنها طلحه و زبیر بودند و روایات صحیح که از آنها در این مورد نقل شده است دلالت بر این امر دارد: طبری در تاریخ خود از محمد بن حنفیه روایت میکند هنگامی که عثمان کشته شد، با پدرم علی بودم، بهپاخاست و به داخل خانه رفت و اصحاب رسول خدا جبه پیش او آمدند و گفتند: این مرد کشته شد و مردم باید امامی داشته باشند و امروز هیچ کس از تو سزاوارتر و باسابقهتر و برای این کار نزدیکتر به رسول خدا جنیست . پاسخ داد: این کار را نکنید. من اگر وزیر باشم بهتر است از اینکه امیر باشم. گفتند: نه به خدا ما چنین نمیکنیم مگر اینکه با تو بیعت نماییم.
گفت: پس در مسجد بیعت میگیرم. زیرا بیعت من مخفیانه و بدون رضایت مسلمانان نخواهد بود. سالم بن جعد به نقل از عبدالله بن عباس میگوید: دوست نداشتم که علی سبه مسجد بیاید از ترس اینکه برایش شلوغی و مزاحمتی ایجاد شود. اما او جز مسجد هیچ مکان دیگری را نپذیرفت و هنگامی که وارد شد، مهاجران و انصار و سپس بقیه مردم با او بیعت کردند [۴۶۲].
از بشیر عابدی روایت شده است که میگوید: ای ابوالحسن بیا تا با تو بیعت کنیم، علی سگفت: مرا نیازی به حکومتتان نیست و من با شما هستم هر کس را که انتخاب کنید به حکومت او راضی هستم، پس یکی را انتخاب کنید، گفتند: جز تو کسی را انتخاب نمیکنیم [۴۶۳].
روایات در این باره فراوان است که ابنجریر طبری در تاریخ [۴۶۴]خود پارهای از آنها را ذکر کرده و دلالت بر بیعت صحابه سبا علی سو اتفاق آنها بر بیعت اوست همچنان که در روایتهای سابق تصریح شده است طلحه و زبیر نیز در میان آنان بودند.
اما بعضی از روایاتی که گفته است طلحه و زبیر با اکراه بیعت کردهاند سند درستی ندارد و روایتهای صحیح خلاف آن را روایت کرده است. طبری از عوف بن ابی جمیله روایت کرده که میگوید: اما من شهادت میدهم که شنیدم محمد بن سیرین میگفت: علی پیش طلحه آمد و به طلحه گفت دستت را دراز کن تا با تو بیعت کنم . طلحه گفت: تو شایستهتری و تو امیرمومنان هستی دستت را دراز کن تا بیعت کنم. پس علی دستش را دراز کرد و بیعت نمود. [۴۶۵]
و از عبد خیر الخیوانی روایت شده است که به سوی ابوموسی اشعری رفت و پرسید: ای ابوموسی آیا این دو مرد]طلحه و زبیر[ از کسانی بودند که با علی بیعت کردند؟ گفت: آری! [۴۶۶].
همچنین امام محقق ابن العربی بیعت اجباری [مورد ادعای مؤلف] را باطل دانسته و گفته است که این نه سزاوار آنها و نه سزاوار علی است. وی میگوید: «اگر گفته شود که طلحه و زبیر با اجبار بیعت کردهاند میگوییم: بسیار بعید است از آن دو و از علی که آنها به اجبار بیعت کنند اگر چنین بود اثر آن چیست؟ زیرا اگر یک یا دو نفر بیعت کنند بیعت صحیح است و منعقد میشود و هر کس که بعدا بیعت کند برایش لازم است، و شرعا بر آن مجبور است، و اگر آن دو بیعت نمی کردند چه اثری برایشان و بیعت امام دارد؟ اما کسی که گفته است دستی چلاق و کاری ناتمام، [۴۶٧]این ادعای کسی است که میگوید طلحه اولین کسی بوده که بیعت کرده است در حالی که چنین نیست.
همچنین اگر گفته شود طلحه گفته است: بیعت کردم در حالی که شمشیر بالای سرم بود، این دروغ کسی است که ندانسته چطور دروغ بگوید.
اما گفته او که میگوید (دستی چلاق) اگر صحیح باشد برای آنها دلیلی نیست، دستی که در دفاع از رسول خدا چنین شده باشد هر کاری با او به اتمام میرسد و از هر مکروهی حفظ میکند، و کار علی به اتمام رسید و تقدیر الهی بر طبق حکم الهی بعد از آن اجرا شد. [۴۶۸]
مسأله دوم: همچنین در روایات صحیح آمده است که اختلاف معاویه سبا علیسدرباره کشتن قاتلان عثمان سبود و درباره خلافت با او منازعهای نداشته و بلکه در آن مورد موافق او بود.
از ابومسلم خولانی روایت است که گروهی نزد معاویه آمده و گفتند: آیا با علی نزاع میکنید یا تو مانند او هستی؟ پاسخ داد: نه به خدا! من میدانم که او از من بهتر و به حکومت سزاوارتر است. اما آیا نمیدانید که عثمان مظلوم کشته شده است و من پسر عموی او هستم و قصاص خون او را میخواهم. پیش او بروید و به او بگویید قاتلان عثمان را به من دهد، من مطیع او خواهم شد. نزد علی آمدند و با او صحبت کردند و آنها را به او نداد. [۴۶٩]
ابنکثیر از ابن دیزیل به اسناد از ابودرداء و ابو امامه (رضی الله عنهما) روایت میکند: آن دو پیش معاویه رفتند و به او گفتند: ای معاویه چرا با این فرد [علی] میجنگی؟ به خدا قسم که او در اسلام از تو و از پدرت باسابقهتر و به رسول خدا جنزدیکتر و به این کار شایستهتر است. گفت: من به خاطر قاتلان عثمان جنگ میکنم و اینکه قاتلان او را پناه داده است. پیش او بروید و به او بگویید: قاتلان عثمان را به ما بدهد و من اولین نفر از اهل شام هستم که با او بیعت میکنم. [۴٧۰]
روایات در اینباره فراوان و در میان علما مشهور است و دلالت بر این دارد که معاویه با علی درباره خلافت اختلافی نداشته است و به همین دلیل محققان [۴٧۱]این مسأله را روشن کردهاند.
امام الحرمین جوینی میگوید: اگر چه معاویه با علی قتال نمود، اما منکر امامت او نبود و آن را برای خود نمیخواست. بلکه خواهان قصاص قاتلان عثمان بود، به این گمان که او بر حق است، در صورتی که در خطا بود. [۴٧۲]
ابنحجر هیثمی میگوید: از اعتقادات اهل سنت و جماعت این است که جنگهایی که بین علی سو معاویه سرخ داده است به سبب نزاع معاویه با علی درباره خلافت نبوده است. زیرا که اجماع بر این است که علی برای خلافت سزاوارتر بوده است و فتنه به سبب خلافت نبوده است. اما فتنه بدان سبب به پاخاست که معاویه و کسانی که با او بودند از علی خواستند قاتلان عثمان را بدانها تسلیم کند چون معاویه پسر عموی عثمان بود. ولی علی امتناع ورزید. [۴٧۳]
شیخ الاسلام ابنتیمیه/میگوید: معاویه ادعای خلافت ننمود و هنگامی که با علی جنگید او به عنوان خلیفه بیعت شده بود و برای مقام خلافت با او نجنگید و نه اینکه او مستحق خلافت است و دیگران نیز با او موافق بودند. معاویه در پاسخ کسانی که از او در این باره میپرسیدند به خلافت علی اقرار میکرد و هر گروهی از متشیعان [۴٧۴]معترف بودند که معاویه هم شأن علی برای خلافت نیست و با وجود استخلاف علی جایز نیست که او خلیفه شود، زیرا فضیلت، سابقه، علم، دین، شجاعت و بقیه فضائل علی سدر میان آنها معروف بود. [۴٧۵]
بدین وسیله ثابت شد هیچ کس با علی درباره خلافت نزاعی نداشت چه کسانی که با او مخالفت کردند و یا دیگران.
به این ترتیب ادعای این رافضی که مدعی است صحابه درباره خلافت نزاع کردند و بر اثر آن متفرق شدند باطل میشود. مسأله دوم اینکه اختلاف میان علی و مخالفانش سدر تسریع در قصاص نمودن از قاتلان عثمان یا در تأخیر آن بود ولی همه در اجرای این حکم اتفاق داشتند این مسألهای است که در نزد علمای اهل سنت مشهور است و اخبار ثابت و آثار وارده دال بر این امر است که علی با مخالفانش درباره قصاص قاتلان عثمان اختلافی نداشت، اما نظر او، به تأخیر انداختن آن بود تا اینکه به طور کامل بر امور مسلط شود. زیرا قاتلان عثمان سبر مدینه مسلط شده بودند و سپس بادیهنشینان و بعضی از غرضورزان خبیث به آنها ملحق شده بودند. این امر کشتن آنها را در ابتدای حکومت علی سبسیار مشکل میکرد.
طبری در تأیید این مطلب مینویسد: طلحه و زبیر بعد از بیعت به همراه گروهی از صحابه نزد علی رفتند و گفتند: ای علی! ما عهد بستیم که حدود را اجرا کنیم اینها در خون آن مرد ] عثمان[ شریک بودند و آن را حلال دانستند. علی به آنها گفت: ای برادرانم من از آنچه میدانید بیخبر نیستم. اما ایشان با گروهی هم دست شده اند که نمی توانیم بر ایشان چیره شویم در چنین وضعیتی چه کاری می توان انجام داد؟ ببینید بردگان شما به آنها پیوسته و شوریدهاند و بادیه نشینان شما با آنها همراهی کردهاند و آنها در میان شما هستند و میتوانند با شما هر کاری بکنند. آیا برای رسیدن به آنچه میخواهید قدرتی هست؟ گفتند: خیر! گفت: نه به خدا! ان شاء الله رأی شما رأی من است. [۴٧۶]
ابنکثیر میگوید: هنگامی که کار بیعت علی تمام شد طلحه و زبیر و سران صحابه به پیش او رفتند و از او اقامه حدود و قصاص خون عثمان را طلب کردند. علی از آنها عذر خواست که اینها داری پشتیبان و کمک هستند و او اکنون قادر به انجام دادن آن نیست. [۴٧٧]این عذر علی در آغاز کار بود. اما بعدها کار بسی پیچیدهتر شد. به ویژه پس از آن که صحابه بدون اختیار خود را در معرکه جمل دیدند که سبب آن جنگ توطئهای بود که قاتلان عثمان به خاطر ایجاد تفرقه و جنگ میان آنها چیده بودند، همچنانکه شرح آن گذشت بعد از این حوادث موضوع قصاص نه برای علی ممکن بود و نه برای مخالفانش، چون امت متفرق شده بود و به کارهایی مشغول شد که از آرام نمودن فتنه مهمتر بود.
شیخ الاسلام ابنتیمیه/میگوید: با وجود پراکنده شدن مردم از پیرامون علی ساو نمیتوانست بر قاتلان عثمان چیره شود مگر اینکه به فتنهای بزرگتر و مصیبتی بدتر دچار شود. دفع امر زیانبارتر به وسیله پرداختن به کم زیانترین آنها بهتر از عکس آن است.
زیرا آنها دارای لشکر و قبایلی بودند که از آنها پشتیبانی میکردند و اگر چه کسانی که مستقیماً اقدام به قتل عثمانسکردند اندک بودند اما اصحاب قدرت پشت سر آنها بودند وگرنه آنها قدرتی نداشتند. هنگامی که طلحه و زبیر به بصره رفتند تا قاتلان عثمان را بکشند، آن جنگ به پاخاست که افراد فراوانی کشته شدند.
مسألهای که این امر را روشن میسازد این است که بعد از وفات علی، مردم به دور معاویه جمع شدند و او امیر همه مسلمانان شد و با این وجود قاتلان عثمان را که باقی مانده بودند نکشت. [۴٧۸]
به هر حال عذر علیسهر چه باشد قصد در این اینجا بیان این مطلب است که او با بقیه صحابه که طالب خون عثمان بودند درباره وجوب گرفتن خون عثمان ساز قاتلان او اختلافی نداشت همچنان که او در جواب طلحه و زبیر که خواهان قصاص قاتلان عثمان بودند اظهار داشت و گفت: ای برادرانم من از آنچه میدانید بیخبر نیستم اما با قومی که بر ما مسلط هستند و ما بر آنها قدرتی نداریم چکار میتوانیم بکنیم؟ سپس بعد از آن قسم یاد نمود [ و او همواره در قسم راستگوست] که رأی دیگری ندارد و اجماع صحابه بر این مسأله دلالت دارد. والله اعلم.
مسأله سوم : صحابهای که در وقت فتنه با یکدیگر اختلاف پیدا کردند، همدیگر را درباره دین متهم نمیکردند اگر چه هر گروهی گمان میکرد که مخالفش در خطاست و مجتهد متأول است و به فضیلت و یاوری او با رسول خدا جاعتراف میکرد.
این مسأله نیز در نزد اهل علم روشن است که بعضی از آنها، بعضی دیگر را مدح و ثنا کردهاند. از آن جمله اینکه علی سبعد از معرکه جمل بعد از دلجویی از کشته شدگان وقتی که طلحه بن عبیدالله را دید که کشته شده است، خاک را از چهره او پاک کرد و گفت:
رحمت خدا بر تو ای ابومحمد! سخت است بر من که تو را کشته و بر روی خاک و زیر ستارگان آسمان ببینم. سپس گفت: از غمها و حزنهای خود به خدا پناه میبرم. [۴٧٩]
هنگامی که (ابن جرموز) قاتل زبیر نزد علی آمد و شمشیر زبیر را با خود داشت تا شاید جایزهای بگیرد. طلب اجازه نمود. علی گفت: به او اجازه ندهید و به او مژده دخول در آتش بدهید. و در روایتی دیگر علی سگفت: از رسول خدا شنیدهام که گفت: به قاتل ابنصفیه مژده آتش بدهید و هنگامی که شمشیر زبیر را دید گفت: چه بسیار که مصیبتها و خطرها را را از رسول خدا دور میکرد. [۴۸۰]
طبری آورده است که علی شنید دو نفر به عایشه ظلم کردهاند. قعقاع بن عمرو را فرستاد و آن دو را آورد. و گفت: گردنشان را بزن، سپس گفت: آنها را به سختی شکنجه کنید. لباس آنها را بیرون آورد. و به هر کدام صد تازیانه زد. [۴۸۱]
طبری به نقل از محمد بن عبدالله بن سواد و طلحه بن الأعلم درباره تجهیز عایشه میگوید: هنگامی که عایشه خواست از بصره بیرون برود، میگویند: علی مرکب عائشه را با همه لوازم سفر اعم از توشه و متاع و مرکب را در اختیارش گذاشت و او را همراه کسانی که در کنار او در جنگ شرکت جسته بودند جز آنهایی که میخواستند در آنجا بمانند و چهل زن معروف از زنان بصره راهی مدینه نمود و به محمد، پسرش چنین گفت: ای محمد آماده باش و او را ] به سلامت به مدینه[ برسان.
] نقل شده است که[ روز سفر، علی همراه مردمانی چند پیش عایشه آمد و منتظر او شد. چون عایشه نزد علی آمد مردم با او وداع کردند. آنگاه عایشه به ایشان گفت: ای فرزندانم ما همدیگر را به خاطر افراط و یا تفریط سرزنش میکنیم. به همدیگر تعدی و تجاوز ننمایید. بخدا قسم بین من و علی از قدیم خصومتی نبوده است مگر آنچه بین زن وخویشاوندان شوهرش میباشد. و او پیش من با وجود اختلافی که با او دارم از بهترین میباشد. علی نیز گفت: ای مردم بخدا که راست میگوید و قسمش درست است، بین من و او چیزی جز آن نبوده است و او همسر پیامبر ج، در دنیا و آخرت است. [۴۸۲]
در اینباره طبری از عمار که در جنگ جمل با لشکر علی بود، از قول مالک بن دینار روایت میکند: عمار در روز جمل به زبیر حمله نمود و او را به آرامی با سر نیزه زد. زبیر گفت: آیا میخواهی مرا بکشی. عمار گفت: نه! اما برگرد. [۴۸۳]
و طبری از عامر بن حفص نقل میکند: عمار در روز جمل با سر نیزه به استقبال زبیر آمد. زبیر پرسید ای ابویقظان آیا میخواهی مرا بکشی؟ عمّار گفت: خیر ای اباعبدالله! [۴۸۴].
این مسایل همه در جنگ جمل بین صحابه رد و بدل شد. اما در نبرد صفین که بین علی و معاویه رخ داد. شیخ الاسلام ابنتیمیه از اسحاق بن راهویه و او از جعفر بن محمد از پدرش نقل میکند که چون علی در روز جمل یا روز صفین شنید مردی در سخن گفتن در مورد سپاهیان شام شدت بخرج می دهد. به یاران خود گفت: جز خیر نگویید، زیرا آنها طائفهای هستند که گمان میکنند ما بر آنها تعدی کردهایم و ما هم بر این گمانیم که آنها بر ما ظلم کردهاند و از همین رو با هم می جنگیم. [۴۸۵]
از محمد بن نصر از مکحول روایت شده است که پس از جنگ علی همراه مالک اشتر بر کشتهشدگان صفین میگذشت و چون حابس یمانی را در میان کشتگان دیدند، اشتر گفت: انا لله و انا الیه راجعون. این حابس یمانی است ای امیرالمومنین که پرچم سپاه معاویه، همراه اوست دارد، به خدا قسم من او را مؤمن میدانستم و یقیناً اکنون نیز مؤمن است. [۴۸۶]
همان طور که از پاسخ معاویه به ابومسلم خولانی برمیآید او خود، به مقام و منزلت علی آگاه است! در پاسخ گفت: به خدا می دانم که او از من افضل و سزاوارتر به حکومت میباشد.
ابونعیم در حيلة الأولیا روایت میکند که چون ضَراره بن ضُمَره صُدائی نزد معاویه رفت، معاویه به او گفت: برایم از علی صحبت کن. او گفت: مرا معاف گردان ای امیر المومنین. اما معاویه باز اصرار کرد. آنگاه ضراره گفت: الان که چاره ای نیست. میگویم او مردی دوراندیش و قدرتمند بود. به نیکی سخن میگفت و به عدل حکم میکرد. او سخنانی بسیار در وصف علم و شجاعت و زهد علی ذکر نمود تا آنجا که سبب شد اشکهای معاویه بر محاسنش سرازیر شد و بدان حدّ تحت تأثیر قرار گرفته بود که نمیتوانست جلوی خود را بگیرد و با آستینش اشکهایش را خشک میکرد. مردم نیز شدیداً متأثر شده به گریه افتاده بودند. سپس معاویه گفت: به راستی که ابوالحسن/چنین بود.
اینها بعضی از گفتههای صحابهای است که در میانشان اختلاف رخ داده بود و در تعریف و تمجید همدیگر گفتهاند. همه اینها علی رغم اختلافات و جنگهایی است که بخاطر اجتهاد هر کدام از دو طرف رخ داد و فکر میکردند مصلحت امت دین و شریعت الهی در آن است. اما با این حال هر کدام با یکدیگر به انصاف برخورد میکردند و اختلاف اجتهادیش با یکدیگر سبب طعن و تکفیر همدیگر و ظلم و تجاوز نمیشد. بلکه هر کدام از آنها به فضیلت و سابقه برادران مسلمان خود در اسلام شهادت میدادند. بخدا قسم که فضل و بزرگواری هم همین است، زیرا انصاف در هنگام خصومت و جنگ، کاری سخت و در میان مردم بسیار اندک است و تنها کسانی که در ایمان به درجات والایی دست یافته و خداوند قلبهای آنها را تزکیه و از شهوت حبّ دنیا پاک داشته است میتوانند اهل انصاف و فضیلت باشند. همانطور که یاران رسول خدا جکه خداوند بر مبنای علم و حکمت خود، آنها را برای همنشینی و مصاحبت با رسول خدا جبرگزید اینچنین بودند. از خداوند میخواهیم که محبت همه آنها را نصیب ما کند و جزو کسانی کند که درباره آنان چنین فرموده است: ﴿وَٱلَّذِينَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَا تَجۡعَلۡ فِي قُلُوبِنَا غِلّٗا لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ رَبَّنَآ إِنَّكَ رَءُوفٞ رَّحِيمٌ١٠﴾[الحشر: ۱۰].
«آنان که بعد از آنها ] مهاجرین و انصار[آمدند میگویند: پروردگارا ما را و برادران ما را که در ایمان بر ما پیشی گرفتهاند به بخشای و در قلبهای ما کینه آنانی را که ایمان آوردهاند. قرار مده. پروردگارا تو رئوف و مهربان هستی».
اما در پاسخ به مؤلف که درباره صحابه گفته است «آنها در تفسیر کتاب خدا، سنت رسول خدا جاختلاف کردند و لذا مذاهب و فرق مختلف پدید آمد و از آن، نحله های کلامی و فکری گوناگون برخاست و فلسفههای گوناگونی ظهور کرد...» تا آنجا که میگوید «اگر صحابه نمیبودند، مسلمانان در هیچ چیز اختلاف نمیکردند و در واقع هر اختلافی که برخاسته منشأ آن، اختلافات میان صحابه میباشد.»
باید چنین گفت: این از بزرگترین نیرنگها و دروغها و تهمتهای گزافی است که آنها بر یاران پیامبر جروا داشتهاند. در حقیقت، تمام اختلافهایی که در تفسیر و فهم بعضی از احادیث از صحابه نقل شده است، منشأ اختلافات فرقهای و پیدایش مدارس کلامی و فلسفی نیست.
ردّ بر او و بیان اینکه اگر اختلاف میان اصحاب پیامبر از نوع اختلاف تنوع بوده است.
در اینجا لازم است این مسأله را بدانیم که اختلاف بر دو نوع است. یکی اختلاف تنوع دیگری اختلاف تضاد اغلب تفاوتهایی که در تفسیر بعضی از آیات نقل شده است از قسم اختلاف تنوع است نه اختلاف تضاد [۴۸٧]. در همین راستا چنانکه شیخ الاسلام ابنتیمیه در کتاب خود چنین میگوید: اختلاف در میان سلف در تفسیر بسیار اندک است، و اختلاف آنها در احکام بیشتر است، اکثر اختلافاتی که از آنها نقل شده است به اختلاف تنوع بازمیگردد نه اختلاف تضاد [۴۸۸]. سپس در ادامه میگوید که اختلاف تنوع به دو مسأله بازمیگردد:
اول: هر کدام از سلف، تفسیر خود را با عبارتی غیر از عبارت دیگری بیان کردهاند که با وجود اختلاف در معنای مسمی با معنای دیگر تفاسیر، در وحدت مسمی با هم مشترک هستد. به عنوان مثال، بعضیها در تفسیر صراط مستقیم میگویند: منظور از آن، قرآن است، و دیگری اعتقاد دارد : صراط همان سنت و جماعت مد نظر است. دیگری نیز بر این باور است که منظور، عبودیت و یا خوف و رجاء و محبت خداوند و انبیا و صلحا و مؤمنان است و دستهای هم غرض از آن را یا امتثال اوامر و اجتناب از محرّمات یا تبعیت از کتاب وسنت و یا عمل به دستورات الهی و یا عبارتهایی از این دست میدانند.
دوم: هر کدام از سلف ذکر یک نوع از انواع اسم عام تنها با هدف تمثیل و آگاه نمودن مستمع را به نوعی بیان کردهاند نه به عنوان تعیین دقیق آن اسم و عموم و خصوص آن. مثلا چون فردی غیر عرب مسمای لفظ نان پرسید، نانی به او نشان داده شد و به او گفته شد اینست . در اینجا اشاره به نوع است، نه به این نان فقط. [۴۸٩]
شیخ الاسلام ابنتیمیه میگوید: عموم اختلاف تفاسیر صحابه و تابعین [۴٩۰]از این نوع است [۴٩۱].
از اینجا روشن میشود این نوع اختلاف که شامل اغلب اختلافاتی است که از صحابه نقل میشود از این نمونه است، هیچ اثری در استنباط احکام از آیات و اختلافات امت در این نوع برداشتها ندارد، تا چه رسد به اینکه سبب و منشأ فرق و مذاهب و مدارس فلسفی و کلامی است چنانکه این مؤلف رافضی ادعا میکند.
اما اختلاف صحابه درباره قسم دوم که اختلاف تضاد است و در تفسیر آیات و یا احکام که از آنها نقل شده است بسیار اندک است. از طرف دیگر، این اختلاف در اصول دین نیست، بلکه در مورد بعضی مسائل دقیق و ریز است که قابل اجتهاد شد.
شیخ الاسلام ابنتیمیه/بعد از تأکید مطلب بر سابق در ادامه چنین میگوید: و با این حال وجود چنین اختلافات جزئی در میان آنها طبیعی است همچنانکه مانند این اختلافات، در احکام نیز وجود دارد. ما میدانیم چنین اختلافاتی که در میان مردم وجود دارند نزد عوام و خواص معلوم و شاید هم متواتر است، مانند نماز، مقدار رکوع و اوقات نماز، زکات و مقدار آن، تعیین ماه رمضان، طواف، وقوف، رجم، رمی جمرات، مواقیت، از این نوع اختلافات هستند.
همچنین اختلاف صحابه [بعد از آن] در مورد میزان ارث جد و برادران و نظر آنان در مورد زن مشرک و امثال این اختلافات، باعث شک در همه مسائل ارث نمیشود. [۴٩۲]
چنانکه تیجانی پنداشته است این نوع اختلافنظرها در میان صحابه سسبب تفرقه امت و پیدایش بدعتها نشده است ، زیرا آن اختلافنظرها که درمیان اهل سنت و اهل بدعت رخ داده است در اصول دین نبوده است، بلکه پارهای از مسائل ریز و دقیقی بودهاند که اجتهاد در آن روا و اشتباه در آن قابل بخشایش است. زیرا منشأ آن اجتهادی است که قصد مخالفت در آن نیست. وهمچنین نقل شده است که در دوران پیامبر جافرادی در بعضی از مسائل اجتهادی اشتباه کردند. به عنوان مثال نقل میکنند عدی بن حاتم سدو عقال [پابند شتر] سیاه و سفید گرفته و به آنها نگاه میکرد [۴٩۳]و میپنداشت مقصود از آیه زیر است: ﴿حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَكُمُ ٱلۡخَيۡطُ ٱلۡأَبۡيَضُ مِنَ ٱلۡخَيۡطِ ٱلۡأَسۡوَدِ مِنَ ٱلۡفَجۡرِۖ﴾[البقرة: ۱۸٧].
«تا اینکه در فجر، نخ سفید از سیاه برایتان مشخص شود.»
همچنین صحابه در فهم قصه پیامبر جکه میفرمود: «هیچکس نماز عصرش را جز در سرزمین بنی قریظه نخواند [۴٩۴]» به دو گروه تقسیم شدند، گروهی در راه نماز خواندند و گروه دیگر در بنی قریظه نماز خواندند. همچنانکه تنی چند از صحابه بر مبنای تأویل داستان حاطب بن ابی بَلْتَعَه [۴٩۵]سو ماجرای خالد سبا بنیجُذَیمة [۴٩۶]اجتهاداتی رخ داد که ذکر آن به درازا میکشد.
اما با همه اینها پیامبر جکه از همه امت بر دین حریصتر و غیورتر است، آنها را گناهکار ندانست، زیرا خطاهای آنها از اجتهاد و تاویل نشأت گرفته و حرج را در این زمینه از امت برداشته است.
بنابراین اختلاف صحابه سدر مسایل اجتهادی سبب تفرقه و نزاع نبوده است.
امام قوام السنه میگوید: «ما میبینیم که اصحاب رسول جدر احکام دین اختلاف کردند اما دچار تفرقه و گروه گروه نشدند، زیرا آنان از دین منحرف نشدند و تنها در مواردی که مجاز بودند اجتهاد کردند.» [۴٩٧]
بنابراین نه تنها نزاع در حقّ آنها وارد نیست، بلکه باید یقین دشت که میان ایشان الفت و محبت و وفاق بوده است. همچنانکه پروردگار متعال در توصیف ایشان چنین میفرید: ﴿أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡۖ﴾[الفتح: ۲٩].
«[یاران رسول خدا] بر کفار سختگیر و در میان خود مهربانند».
پس چگونه این مؤلف رافضی ادعا میکند که اختلاف نظر آنها در اجتهاد سبب تفرقه و تنازع میان امت شده است.
بلکه امت به دور از هر نوع تفرقه، با بهره گیری از اختلاف نظر صحابه و اجتهادهای ایشان درسها و پندهایی گرفتهاند که سبب وحدت میان آحاد مسلمانان شده است. اما این وحدت تنها برای آنهایی رخ داده است که پیرو راه آنان شده و از هدایت آنان تبعیت کردهاند و به خاطر اختلاف نظر در اجتهادها دچار تفرقه نشدهاند و آنها اهل سنت میباشند که اهل اجماع و ائتلاف هستند. اما اهل بدعت و اهل تفرقه و اختلاف از آنها جدا شده و با جمهور امت مخالفت کردهاند. بدین سبب است بزرگان امت بعد از صحابه، این نتایج نیکو ومبارک اجتهادهای صحابه و اثرات آن را در امت به عنوان رحمتی برای امت و راهی رای توسعه دامنه اجتهاد میدیدهاند و نه تنها از این نوع اختلاف نظرهای صحابه ناراحت نشده بلکه اظهار سرور و خرسندی کردهاند.
عمر بن عبدالعزیز/میگوید: من خرسند نمیشدم اگر یاران پیامبر جاختلاف نظر نمیداشتند. [۴٩۸]
در روایت دیگری میگوید: اما اگر در مقابل اختلاف نظر آنها شترهای طلایی میداشتم بدان راضی نمیشدم. [۴٩٩]
قاسم بن محمد/میگوید: خداوند با اختلاف نظر صحابه سسود رسانید، هر کسی که به عمل فردی از آنها اقتدا کند، میداند که او در تنگنا قرار نگرفته و کاری بهتر از آن را صحابی دیگری انجام داده است. [۵۰۰]
قاسم در ادامه میگوید: «از گفته عمر بن عبدالعزیز بسیار خوشم آمد که گفت: دوست نمیداشتم که اصحاب رسول خدا جاختلاف نظر نمیداشتند، زیرا اگر یک نظر میبود، مردم در تنگنا قرار میگرفتند. اما آنان ائمهای هستند که به آنها اقتدا میشود و اگر به نظر یکی از آنها عمل شود فرد خود را در تبیعت از دیگر صحابه آزاد میبیند. [۵۰۱]
شاطبی/میگوید: و گروهی از علما مانند این سخنان را گفتهاند. [۵۰۲]
شیخ الاسلام ابنتیمیه/میگوید: بدین سبب است که بعضی ازعلما گفته اند که اجماع صحابه حجت قاطع است و اختلاف آنها رحمت وسیعی و عمر بن عبد العزیز میگفت: من خشنود نمیبودم اگر اصحاب رسول خدا جاختلاف نظر پیدا نمیکردند زیرا اگر بر قولی اتفاق میکردند و کسی با آنها مخالفت میکرد، گمراه میشد، اما هنگامی که اختلاف نظر پیدا کردند، یک نفر به رأی این و دیگری به آن رفته و وسعت عملی در آن موضوع بوجود آمد. [۵۰۳]
گفتههای این ائمه بر این مسأله دلالت دارد که اختلاف نظر صحابه سدر اجتهادشان به مفسدهای در دین و عاملی برای تفرقه مسلمانان و پیدایش فرق و مذاهب مبتدعه در اسلام نشده است، زیرا اگر اختلاف نظر آنها به این امر و یا به خیلی کمتر از این می انجامید، چگونه اختلاف نظر آنها مورد خرسندی این ائمه واقع شده و از آن ناخرسند نشدهاند. در صورتیکه آنان نسبت به دین غیرتمند و نسبت به مسلمانان دلسوز بودهاند.
حال خواننده محترم باید بداند که انبوه فرقههای بدعت گذار به فضل الهی در اصل خود به هیچکدام از صحابه رجوع نمیکنند ودر بدعتها به اقوال آنها استناد نمیکنند. هر چند بعضی از این فرقهها مانند رافضیان که خود را منتسب به علی سو فرزندانش میدانند و اما باید دانست که این ادعا درست نیست و با رجوع به سخنان خود آنان در مییابیم که علی و فرزندانش از این فرقهها و عقایدشان مبرا باشند.
در حقیقت اولین کسانی که این فرقههای بدعت گذار را تأسیس کردهاند یا در اصل کافر بودند و یا منافقانی بودهاند که نفاق آنها در میان امت آشکار بود.
مثلاً خوارج در اصل عقاید و نسبت خود به ذو الخُوَیصرة بازمیگردانند که نقل است او در تقسیم غنائم روز حُنَین به پیامبر جاعتراض کرد و گفت: ای پیامبر خدا جعدالت را رعایت کن، پیامبر جگفت، وای بر تو، اگر من عدالت را در نظر نگیرم چه کسی عدالت را رعایت میکند؟ بیتردید] با این سخنت[ زیانکار شدی. عمر بن خطابسگفت: ای پیامبر خدا جاجازه بده تا گردنش را بزنم. اما پیامبر خدا جفرمود: او را رها کن که [اگر چنین کنی] او دارای طرفدارانی میشود به طوری که یکی از شما نمازش را در مقابل نماز آنها کوچک و روزهاش را در برابر روزه آنها کوچک میشمارد، قرآن را تلاوت میکنند، اما از حلقومهایشان پایینتر نمیرود ]و به قلبشان نمیرسد[ آنان مانند تیری که از کمان به بیرون پرتاب میشود، از اسلام خارج میشوند. [۵۰۴]
رافضیان در اصل پیدایش خود به عبدالله بن سبأ یهودی حِمیری میرسند و او اولین کسی بود که رفض (لعن و تکفیر صحابه) را بدعت نهاد.
شیخ الاسلام میگوید: «کسی که رفض را بدعت نهاد یک یهودی بود که از سر نفاق، تظاهر به اسلام میکرد و برای جاهلان دسیسهها چید و با آن به اصل ایمان لطمه میزد و به همین دلیل رفض از بزرگترین ابواب نفاق و زندقه میباشد.» [۵۰۵]
این موضوع نزد علمای اسلام، مشهور و به صورت متواتر در آثارشان موجود است.
از طرف دیگر مورخان بزرگ رافضیان نیز بدان اعتراف کردهاند به عنوان مثال، (کشی) درباره عبدالله بن سبأ میگوید: او اولین کسی بود که به واجب بودن امامت علی و اظهار برائت از دشمنان و مخالفانش اظهار نظر نمود و آنها را تکفیر کرد و از اینجاست که مخالفان شیعه گفتهاند که اصل تشیع و رفض از یهودیت گرفته شده است. [۵۰۶]
این مطلب را دیگر علمای مشهور آنها چون اشعری قمی [۵۰٧]و نوبختی [۵۰۸]و مامقانی بیان [۵۰٩]کردهاند.
درباره قدریه: نیز لازم به گفتن است اولین کسی که کلام آنها را اظهار نمود و از تقدیر سخن گفته است، شخصی مسیحی به نام «سوسن» بود. آجُرّی از لالکائی و او از اوزاعی روایت میکند که میگوید: اولین کسی که درباره تقدیر سخن گفت شخصی عراقی بود که سوسن نامیده میشد. او نصرانی بود و بعدها مسلمان شد اما بار دیگر به دین خود بازگشت این تفکر را مَعبد جُهَنی از سوسن و غیلان نیز از معبد اخذ کردند. [۵۱۰]
جَهمیه نیز منسوب به جَهم صفوان هستند و او اولین کسی بود که صفات خداوند را مطرح نمود. جَهم ادّعایش را از جَهد بن دِرهم گرفت و خود او آن را طالوت خواهر زاده لبید بن اعصم دریافت کرده بود و لبید همان کسی است که ]طبق روایات[ پیامبر را سحر نمود. ابنتیمیه و ابنکثیر نیز این مطلب را ذکر کردهاند. [۵۱۱]
اما فلاسفه، فلسفه را از فلاسفه یونان گرفتند.
ابن قیم میگوید: فلاسفه مخصوص به یک ملت نیستند بلکه در میان ملت ها وجود دارند، اگر چه در میان مردمانی که به گفتههای آنها توجه کردهاند، فلاسفه یونان از شهرت بسیار بیشتر، برخوردار است. [۵۱۲]
همچنین او در تعریف این فرقه و شرح این مصطلح میگوید: این اصطلاح در عرف بسیاری از مردم به کسانی اطلاق می شود که از دین انبیا خارج شده و به گمان خویش به مقتضای عقل خود رفتار می کنند. اما در عرف متأخرین این نام به اتباع ارسطو که اصطلاحاً مشائیان نام دارند اطلاق میشود. این همان مکتبی است که ابن سینا در تهذیب و توسعه روش و مسلک آن کوشید. [۵۱۳]
باطنیان نیز که اصلشان به مردی بنام عبدالله بن میمون قَدّاح یهودی برمیگردد باز هم رابطه محکمی با یهودیان دارند. محمد بن مالک بن ابیالفضائل درباره باطنیه میگوید: اصل این دعوت که شیطان اهل کفر و شقاوت را بدان گمراه نمود، به ظهور عبدالله بن میمون قداح درکوفه بر می شود. ظهور او در سال۲٧۶ هجری بود و دامها برای مسلمانان گذاشت و حق و باطل را در هم آمیخت اما قطعاً این مکرها نیز از میان خواهند رفت:
﴿وَمَكۡرُ أُوْلَٰٓئِكَ هُوَ يَبُورُ١٠﴾[فاطر: ۱۰]. «و مکر آنها از بین میرود.»
او برای هر آیهای تفسیری وضع کرد و برای هر حدیثی تأویلی نمود. این ملعون به یهودیت معتقد بود. تظاهر به اسلام نمود ]تا اهدافش را پیش ببرد، در تواریخ است که او[ فرزند شلعلع و او از یهودیان شهر سلمه واقع در شام بود. [۵۱۴]
اینها اصول فرقههای بدعتگذار دراسلام هستند. اولین کسانی که آنها را دعوت کردند کافران و زندیقهای کینه توز و دشمنان قسم خورده اسلام بودند. پس ای مسلمانان! دقت کنید که امثال این مؤلف رافضی چطور آن کافران ملحد را از بدعت های بزرگی که ایجاد کردهاند و از پیامدهای مخرب آنها در بروز تفرقه میان مسلمانان تبرئه میکند و این را به یاران رسول خدا منتسب می کند و ادعا میکند که این فرقه ها به سبب اختلافات صحابه ایجاد شدهاند. خداوند بر این مؤلف [ناجوانمرد] همان کند که سزاوار او است.
ادعای تیجانی مبنی بر اینکه اصحاب در صلح حدیبیه از پیامبر جفرمانبرداری و اطاعت نکردند.
مؤلف در ص٩۳ تحت عنوان: «صحابه در صلح حدیبیه» بعد از بیانی گذرا در رابطه با صلح پیامبر جبا قریش میگوید: اما صحابه از این اقدام پیامبر جخشنود نشدند و شدیداً با آن مخالفت کردند. عمر بن خطاب نزد رسول خدا جآمد و گفت: مگر تو پیامبر خدا نیستی؟ حضرت محمد جفرمود: چرا. آنگاه عمر گفت: آیا مگر ما بر حق و دشمن ما بر باطل نیست؟ پیامبر باز هم فرمود: چرا. عمر گفت: پس چرا در دین خود ذلت را قبول میکنیم؟ پیامبر خدا جفرمود: من پیامبر خدا هستم و با او مخالفت نمیکنم و او کمکم میکند. عمر گفت: آیا مگر به ما نگفتید که به خانه خدا بیاییم و طواف آن میکنیم؟ پیامبر جفرمود: چرا. اما آیا من به شما گفتم که امسال میآییم؟ عمر گفت: خیر. آنگاه رسول خدا فرمود: پس تو میآیی و طواف آن میکنی... .
مؤلف در جای دیگر میگوید: هنگامی که رسول خدا جاز نوشتن صلحنامه فارغ شد به اصحابش گفت: به پا خیزید و ذبح کنید و سر بتراشید، اما هیچ مردی بدان قیام ننمود، تا اینکه سه بار آن را تکرار کرد، و هنگامی که کسی اطاعت نکرد، به خیمه خود بازگشت، سپس خارج شد و با کسی سخن نگفت تا اینکه خود قربانیاش را ذبح کرد و فردی را صدا زد تا سرش را بتراشد و هنگامی که اصحاب او را دیدند، بهپاخاسته و قربانی خود ذبح کردند و سر همدیگر را می تراشیدند.»
آنگاه در شرح این مطلب میگوید: آیا میتوان این ادّعا را پذیرفت که اصحاب اوامر رسول خدا جرا امتثال و اجرا می کردند. اما این حادثه قطعاً این ادعا را رد میکند. آیا عمر بن خطاب در اینجا تسلیم خواست رسول خدا جشد و در آنچه که پیامبر جحکم نمود در نفس خود حرجی ندید؟! یا اینکه در مورد دستور پیامبر جمتردد بود؟! آیا بعد از جواب دادن پیامبر جقانع شد؟! هرگز چنین نبود و به جواب او قانع نشد بلکه [طبق روایات] پیش ابوبکر رفته و همان سؤالها را تکرار کرد.
جواب این ادعا: تمامی این ماجرا از مراجعه عمر سبه پیامبر جو سؤالات او دربارة صلح و نیز تأخیر صحابه در انجام ذبح و حلق و دیگر موارد ... درست و در صحیحین و بقیه کتب حدیث که اخبار صلح حدیبیه را آوردهاند آمده است. [۵۱۵]
در واقع، مدار او و دیگر رافضیان در طعن اصحاب پیامبر جاین دو موضوع میباشد اما باید دانست در این دو مسأله هیچ طعنی متوجه صحابه نیست.
توضیح این مطلب در روایات است که: پیامبر جدر خواب دیدند که داخل مکه شدند و به طواف کعبه پرداختند. پیامبر سپس اصحابش را از این ماجرا آگاه کردند.
هنگامی که صحابه در سال حدیبیه با او رفتند هیچ کس شک نداشت که این واقعه، تفسیر آن خواب است. اما هنگامی که قضیه صلح روی داد، و از شروط آن این بود که مسلمانان آن سال برگشته و سال بعد بیایند، این شرط بر یاران پیامبر جسخت آمد [۵۱۶]و این موضوع عمر را واداشت تا در رابطه با این موضوع نزد رسول خدا برود اما قطعاً پرسشهای او از سر تردید و شک درباره صداقت پیامبر جو یا اعتراض به او نبود ، بلکه او می خواست جزئیات بیشتری را درباره موضوعی که بدان اعتقاد داشت، بداند. در واقع عمر با این عمل، قصد داشت پیامبر جرا به انجام حج و ورود به مکه و عدم بازگشت به مدینه تشویق کند که آن را عزت برای دین خدا و خوار شدن مشرکان میدانست.
امام نووی میگوید: علما گفتهاند که پرسش عمر و سخن مذکور به خاطر داشتن شک نبود، بلکه به این دلیل بود تا مسألهای را که برایش روشن نبود درک نماید. او همچنین میخواست که برای خوار کردن کفار و تقویت اسلام این حج انجام شود و این علاقه از سیرت او و قدرتش در کمک به دین و خوار کردن اهل باطل مشهور و مشهود است. [۵۱٧]
همین مطلب را نیز ابن حجر/از بعضی از شارحان این حدیث نقل کرده است. [۵۱۸]
عمر سدر این مورد اجتهاد نمود و شدت تمسک او به حق و دفاع او از دین و غیرت بر آن باعث بروز این مسأله بود. از طرف دیگر، پیامبر جآنها را عادت به اظهار رأی و نظر خود داده بود که این خود، امتثال به امر خداوند است: ﴿فَٱعۡفُ عَنۡهُمۡ وَٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ وَشَاوِرۡهُمۡ فِي ٱلۡأَمۡرِۖ﴾[آل عمران: ۱۵٩].
«آنها را ببخشای و برایشان طلب مغفرت کن و در کارها با آنان مشورت نما».
این روش رسول خدا بود که با آنها مشورت مینمود و به رأی آنها عمل میکرد، چنانکه در روز احد با آنها مشورت نمود که در مدینه بماند و یا خارج شود که اکثر آنها معتقد بودند که باید خارج شد و حضرت نیز چنین کرد. یا در روز خندق چون درباره صلح با احزاب بر اساس پرداخت یک سوم محصولات آن سال مدینه به احزاب، با آنها مشورت نمود سعد بن معاذ وسعد بن عباده مخالفت کردند و حضرت نیز از آن منصرف شدند. همچنین چون در روز حدیبیه درباره حمله به خانوادههای مشرکان مشورت نمود، ابوبکر گفت: ما برای کشتن نیامدهایم، بلکه برای ادای حج عمره آمدهایم که حضرت با او موافقت نمود. حوادث زیادی از این نوع وجود دارند که ذکر آنها به درازا می کشد. [۵۱٩]
در واقع، عمر امیدوار بود که رسول خدا جدرباره جنگ با قریش به رأی او عمل کنند. به همین خاطر نزد حضرت رفت و با او به صحبت پرداخت. آنگاه نزد ابوبکر رفت تا او را با خود همرأی سازد اما از آنجا که دریافت رسول خدا و ابوبکر با هم همرأی و همفکر هستند او نیز از رأی خود برشد. چون رسول خدا جحسن نیت و صدق او را میدانست از او درگذشت.
همچنین قطعاً تعلل و درنگ صحابه در ذبح قربانیهایشان وتراشیدن سر به خاطر مخالفت و عصیان از دستور پیامبر جنبود. علمای دلیل این کار صحابه را چنین ذکر کردهاند.
ابنحجر میگوید: نقل شده است آنها بدین علت درنگ کردند شاید یقین نداشتند که این امر واجب است پس صبر کردند تا ببینند خود رسول خدا چکار می کند، امید داشتند صلح ابطال شود و یا حدّاقل مشروط به این باشد که مسلمانان وارد مکه شوند و حج عمره آن سال را انجام دهند. این امر در آن دوران کاملاً امکان پذیر بود چون آن زمان، زمانی بود که امکان داشت هر آن امری جدید رخ دهد و دیگری را نسخ نماید. از دیگر سوی، صحابه در نگاه اول از وقوع این صلح پریشان شده و بخاطر ذلتی که برایشان پیش آمده بودند غرق در تفکر شده و نمیدانستند که آیا باید با قدرت و اقتداری که تا آن زمان برای رسیدن به مقصود از خود نشان دادهاند برای انجام حج عمره اقدام نمایندیا نه. شاید هم پیروی از دستور رسول را به تأخیر انداختند چون معقتد بودند که امر مطلق، اقتضای فوریت نمیکند. و نیز ممکن است آنان همه این احتمالات را در نظر داشته باشند. [۵۲۰]
در بعضی از روایتها آمده است که پیامبر جوقتی نافرمانی آنها را دید پیش أمّ سلمه رفته و قصه را شرح داد. او گفت: ای رسول خدا! با آنها سخن مگو، مشقتی را که در موضوع صلح و بازگشت بدون فتح متحمل شدهاند بر ایشان بسیار سخت است [۵۲۱]. در روایت بخاری نیز آمده که امسلمه گفت: «بیرون برو، و با کسی سخن مگو، تا اینکه قربانیت را ذبح کنی و سرت را بتراشی. پس رسول الله خارج شد و با هیچکس سخن نگفت سپس قربانیش را ذبح نمود و سرش را تراشید. صحابه نیز چون او را دیدند. همه کاری کردند که حضرت انجام داد.» [۵۲۲]
ابنحجر میگوید: احتمال دارد که امسلمه از صحابه فهمیده بود که احتمالا پیامبرجدستور خروج از لباس احرام عمره را به این خاطر به صحابه دادند تا بر آنان آسان گیرد و آنان را مجبور به چنین کاری نکرده باشد.
اما او در حق خودش این کار را روا نمیدانست و بر عزم خود برای حج اصرار داشته است. به همین دلیل او به پیامبر جپیشنهاد نمود تا این تصور را از میان صحابه برطرف نماید و خود آن حضرت پیش از دیگران از احرام خارج شود. پیامبر جنیز چون پیشنهاد او را صحیح و درست دید چنین کرد. مانند این قضیه در فتح مکه نیز رخ داد. نقل شده است هنگامی که رسول خدا به صحابه دستور داد تا در آن روز از ماه رمضان و پیش از غروب آفتاب افطار کنند، صحابه درنگ کردند تا عاقبت خود حضرت کاسهای برداشته و آب را نوشید و صحابه نیز چون او را دیدند همگی آب خوردند و افطار کردند. [۵۲۳]
این واکنش شایسته مقام یاران پیامبر جاست، زیرا آنها امر احرام را بزرگ میدانستند و خواهان ادای مناسک خود به شکل کامل بودند و چون پیامبر جبه آنها دستور خروج از احرام داد، اما خود چنین کاری نکرد، گمان بردند که این سخن را از روی شفقت به آنان گفته است همچنانکه سیرت او با آنها چنین بوده است، گویا آنها سترجیح دادند که از او تأسی جویند، و همچنان مانند رهبر خویش در احرام بمانند. اما هنگامی که دیدند خود او از احرام خارج شد یقین کردند که این کار برایشان افضل و بهتر است پس بدان مبادرت ورزیدند. این رویداد نظیر همان قضیهای بود که در ایام حج رخ داد. نقل شده است که چون صحابه همراه پیامبر جبه مکه رسیدند و سعی و طواف کردند، رسول خدا به آنها دستور داد که از احرام خارج شوند و با زنها نزدیکی کنند و آن حج را به عمره تبدیل نمایند. اما انجام این کار بر صحابه گران آمد با خود گفتند که آیا رواست ما در حالت جنب به عرفه برویم؟! هنگامی که رسول خدا جآن را شنید به آنها گفت: ای مردم از احرام خارج شوید. اگر قربانیم همراهم نمیبود آنچه را که به شما گفتم تا انجام دهید خود نیز انجام میدادم.
جابر بن عبدالله س، راوی این حدیث، میگوید: آنگاه ما نیز از احرام خارج شدیم و از فرمان رسول خدا اطاعت نمودیم. [۵۲۴]
بدون شک، همه این عکس العملها از حرص و رغبت یاران رسول خدا به پیروی کامل از پیامبر خدا جنشأت میگرفت پس حقّا که خداوند از همه ایشان خشنود گشت.
با این توضیحات، دلیل درست آن مواضع صحابه در این غزوه مبارکه ظاهر میشود که باعث کسب پاداش بیش از پیش ایشان، نزد خداوند و محبت روز افزون آن بزرگواران در قلوب مؤمنان خواهد بود.
اگر این رافضیها از سر عناد و تکبر و ظلم و طغیان از آن ابا می ورزند و بر دروغ و تدلیس خود اصرار دارند، من در اینجا چند مورد ذکر میکنم که رسوایی و بطلان ادّعاهای ایشان را آشکارا می توان دید.
مورد اول: آنچه در روز حدیبیه از صحابه سسر زد، در حضور رسول خدا جبود و آن هنگام نیز نزول وحی همچنان ادامه داشت. آیا خداوند به خاطر این کار، آنها را سرزنش نمود؟ قطعاً خداوند در مورد امری باطل سکوت نمیکند و آیا رسول جدر این کار آنها را ملامت نمود؟ او که در راه خدا از سرزنش هیچکس نمیترسید. حال چنین چیزی رخ نداد و از هیچیک از صحابهای که شاهد این واقعه بودند، نقل نشده است که پیامبر و دیگر صحابه افرادی را که به تعبیر این مؤلف رافضی مسلک، از دستور رسول خدا سرپیچی کردند ملامت کرده باشند و علاوه بر این، مسلمین در طول قرنها هرگز به نکوهش این اقدامات صحابه نپرداخته و بالعکس همیشه برایشان درود فرستادهاند، هر فرد متدینی به یک حقیقت می رسد و آن عبارت است از برائت صحابه و پاک بودن آنها از تمام افتراهای بزرگی که رافضیان و زندیقها ایشان را به آن متهم میکنند. بنابراین و با این تفاصیل میداند که طعن بر آنها در واقع، در حکم انکار کلام پروردگار و مخالفت با پیامبر اکرم جو پیروی از راه غیر مؤمنان است.
مورد دوم: خداوند در سوره فتح که آن را بعد از بازگشت پیامبر جاز حدیبیه و در راه مدینه بر پیامبرش نازل نمود میگوید: [۵۲۵]﴿۞لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ يُبَايِعُونَكَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمۡ فَأَنزَلَ ٱلسَّكِينَةَ عَلَيۡهِمۡ وَأَثَٰبَهُمۡ فَتۡحٗا قَرِيبٗا١٨ وَمَغَانِمَ كَثِيرَةٗ يَأۡخُذُونَهَاۗ وَكَانَ ٱللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمٗا١٩﴾[الفتح: ۱۸-۱٩].
«خداوند از مومنان آن هنگام که در زیر درخت با تو بیعت کردند خشنود شد. دانست که در دلشان چه میگذرد، پس آرامش بر آنها نازل کرد و به فتحی نزدیک و غنیمتهای بسیار که به دست میآورند، پاداششان داد و خدا شکستناپذیر و سنجیدهکار است».
روایات، تعداد حاضرین در حدیبیه را که با پیامبر و زیر آن درخت بیعت کردند ۱۴۰۰ نفر گفتهاند همچنان که جابر سمیگوید: ما در روز حدیبیه ۱۴۰۰ نفر بودیم. [۵۲۶]
در صحیح مسلم از امبشر نیز روایت است که: از پیامبر جشنیدم میگفت: ان شاءالله هیچیک از افرادی که زیر درخت با من بیعت کردند داخل آتش نمیشوند. [۵۲٧]
با نص صریح کتاب و سنت بر ما ثابت شد که خداوند از صحابه خشنود بود و به همین خاطر آرامش را بر دلهایشان نازل کرد و پیامبر، خود گواهی داد که آنها اهل بهشت بوده و از آتش نجات می یابند. بنابراین طعن و بدگویی درباره آنها، تکذیب صریح شهادت قرآن و رسول خداست. به همین سبب، علما کسی را که به تکفیر صحابه معتقد است و یا ایشان را فاسق می پندارد، کافر می دانند. زیرا این گمان باطل نسبت به صحابه در تناقض آشکار با کتاب و سنت است. شیخ الاسلام ابن تیمیه/در بیان حکم و دشنام صحابه میگوید: اگر کسی گمان کند که بعد از پیامبر همه صحابه جز چند نفر از ایشان، مرتد و یا فاسق شدند در کفر او شکی نیست. زیرا نص قرآن در چند مورد بیانگر رضایت خداوند از آنهاست و این، خود دلالت بر ایمان ایشان میکند. حال اگر کسی نیز در کفر چنین افرادی تردید نماید، یقیناً خود او نیز کافر است. [۵۲۸]
مورد سوم: مربوط به مطالبی است که در لابهلای این نوع از روایتهای صحیح است. نقل است که پیامبر به اصحابش فرمود: به پاخیزید و قربانیهایتان را ذبح نمایید و سرهایتان را بتراشید. در روایت آمده است که: با وجودی که پیامبر این حرف را سه بار تکرار نمود اما هیچیک از صحابه به این کار مبادرت نکردند. [۵۲٩]تیجانی نیز در شرح آن میگوید: آیا هیچ عاقلی میپذیرد که صحابه از اوامر رسول خدا کاملاً اطاعت میکردند اما میبینیم این حادثه سخن مدعیان این دروغ را باطل میکند.
همانطور که در جواب آن گفتم در آن هیچ خرده و طعنی به یاران رسول خدا نیست. اما در اینجا به تیجانی و دیگر همفکران او میگویم: آیا علی و چند نفر صحابهای که به عدالت آنها اعتقاد دارید در میان آنها نبودند؟ و این جواب گفته شماست. حال بگویید که جواب شما چیست.
مورد چهارم: در صحیحین از حدیث بَراء بن عازب سآمده است که: علی ابیطالب صلحنامه بین پیامبر و مشرکان را در روز حدیبیه نوشت. او در آن صلحنامه نوشت: این پیمانی است بین محمد، رسول خدا و قریش. مشرکان گفتند: ننویس(رسول خدا)، اگر میدانستیم که تو رسول خدا هستی با تو نمی جنگیدیم. آنگاه پیامبر جبه علی گفت: آن را پاک کن. اما علی گفت: من آن را پاک نمیکنم. در این هنگام، پیامبر جخود آن را پاک نمود. [۵۳۰]در بعضی از روایتها نیز آمده است که علی در آن هنگام گفت: به خدا قسم من هرگز آن را پاک نمیکنم. [۵۳۱]
آنچه در اینجا در مورد علی روایت کردهاند نظیر همان چیزی است که در رابطه با عمر، آن هنگام که نزد رسول خدا رفت و درباره صلح از او سؤال نمود روایت کردهاند. اگر در این قضیه بر علی خردهای نیست و حق نیز همین است. پس آنچه که درباره عمر نیز نقل شده است بر او ایرادی وارد نمیکند.
تیجانی میگوید: محبت و ارادت علی به رسول خدا باعث امتناع او از پاک کردن کلمه (پیامبر خدا) شد. ما هم میگوییم: عاملی که عمر به چنین کاری واداشت نیت یاری رساندن به رسول خدا و عزت بخشیدن به دین بود.
مورد پنجم: علت آن موضع صحابه در روز حدیبیه شدت حرص و رغبت آنها به اجر و ثواب بود. شاهد این مطلب اینست که چیزی که آنها می خواستند انجام دهند به مراتب سختتر از آن چیزی بود که پیامبر از ایشان خواسته بود. عمر خواستار جنگ با کفار بود و رسول خدا خواستار صلح. همچنین صحابه وقتی که در آغاز کار در ذبح قربانیهایشان و سر تراشیدن سرهایشان تعلل کردند، خواستار اتمام مناسک بودند و دستور رسول خدا به آنها مبنی بر خارج شدن از احرام برایشان سهلتر و آسانتر بود.
اگر چه تردید نداریم که خواست رسول خدا و دستور او برایشان هم در دنیا و هم در آخرت بهتر بود، اما منظور در اینجا حسن نیت و صدق گفتار و کردار آنها و میل ایشان به پاداش بود که نزد خداوند و در روز قیامت است و این کاملاً نقطه مقابل کسی است که خواستار دنیا باشد، مانند منافقین که از جهاد و اعمال خیر کوتاهی می کنند و در توجیه این عملکرد خود عذرها می تراشند، همچنان که داستان آنها در قرآن روشن است.
به همین خاطر خداوند اهل حدیبیه را ستایش نمود و به دلیل صدق و رغبت ایشان به رضوان الهی به آنها خیر و فضل عطا نمود و در توصیف ایشان فرمود: ﴿۞لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ يُبَايِعُونَكَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمۡ﴾[الفتح: ۱۸].
«خداوند از مومنانی که زیر درخت با تو بیعت کردند خشنود شد و نسبت به دلهایشان [ ایمان و صدق در نیت] دانا بود».
ابنکثیر در تفسیر آن میگوید: منظور، صدق و وفا و گوش کردن به اوامر و اطاعت نمودن از آنهاست. [۵۳۲]
ادعای تیجانی مبنی بر اینکه یاران پیامبر جدر بیماری وفاتش درباره نوشتن وصیتنامه از او فرمانبرداری و اطاعت نکردند.
مؤلف در ص٩۵ زیر عنوان: «صحابه و مصیبت پنجشنبه» می گوید: «خلاصه قصه این است که صحابه از سه روز قبل از وفات پیامبر جدر خانه او گرد آمده بودند. در این مدت، پیامبر جبه آنها دستور داد که دوات و کاغذ بیاورند تا برایشان نامهای بنویسد تا شاید آنها را از گمراه شدن باز دارد، اما صحابه در این مسأله نیز دچار اختلاف شدند. بعضیها نیز میگفتند که او هذیان می گوید. آنگاه پیامبر جخشمگین شد و آنها را از منزل بیرون نمود.»
سپس مؤلف، بعد از سخنانی بسیار مطلبی می آورد که خلاصه آن چنین است:
- اختلاف صحابه باعث شد که پیامبر جنتواند آن نامه را بنویسد تا امت را از گمراه شدن برهاند. آنگاه به گفته ابن عباس ساستدلال می نماید که: «مصیبت بزرگ آن بود که نگذاشتند پیامبر جآن نامه را بنویسد».
- شیعیان معتقدند که پیامبر جمیخواست خلافت علی را صراحتاً اعلام نماید. سپس مؤلف میگوید او این رأی را پذیرفته و فکر نمیکند تفسیر معقول دیگری غیر از این داشته باشد.
- عمر بود که با پیامبر جمخالفت نمود و گفت: «او هذیان میگوید». سپس گفت: «قرآن پیش شماست»، «کتاب خدا برای ما کافیست». آنگاه میگوید هیچ توجیهی برای گفته عمر نیست که به پیامبر جمیگوید: نمیفهمد که چه میگوید. مؤلف سپس توجیه اهل سنت را ذکر میکند که میگویند: عمر به خاطر شفقت و محبت به پیامبر جآن را گفته است. آنگاه میگوید: حتی سادهاندیشان نیز این توجیه را نمیپذیرند.
- علما و اکثریت قاطع صحابه همفکر عمر بودند، و به همین خاطر پیامبر فایدهای از نوشتن نامه نمیدید، زیرا میدانست بعد از وفات او از دستورش اطاعت نخواهند کرد.
- صحابه در این واقعه پا را فراتر گذاشته و با بلند کردن صدا و داد و بیداد نمودن پیامبر جرا به هذیانگویی متهم میکردند.
در پاسخ باید بگویم: تیجانی اولین کسی نیست که این طعن و بدگوییها را ذکر کرده است، بلکه همه رافضیان آنها را از رافضیان پیش از خود گرفتهاند. در صحیحین و غیر آن دو از ابنعباس سروایتی آمده است که: چون وفات رسول خداجفرا رسید در منزل او تنی چند از صحابه بودند. پیامبر جگفت: بیایید برایتان نوشتهای بنویسم که بعد از آن گمراه نشوید. بعضیها گفتند: درد بر پیامبر جغلبه کرده است، حال که قرآن پیش ماست کتاب خدا ما را بس است. اهل خانه اختلاف و مخاصمه کردند. در این میان بعضیها گفتند: نزد رسول خدا روید تا نامهای را برایتان بنویسد که با آن دیگر گمراه نخواهید شد و بعضیها چیز دیگری میگفتند. هنگامی که این اختلاف نظر بالا گرفت پیامبر جگفت: بلند شوید و از اینجا بروید.
عبیدالله میگوید: ابنعباس گفته است : مصیبت بزرگ این است که به خاطر اختلاف و سر و صدای آنها میان پیامبر جو نوشتن آن نامه مانع ایجاد اشد. [۵۳۳]
در روایتی دیگر ابنعباس سمیگوید: شگفتا که چه پنجشنبه ای بود! درد رسول خدا جشدت گرفت و گفت: بیایید تا برایتان نوشتهای بنویسیم که بعد از آن هرگز گمراه نشوید. اما صحابه اختلاف کردند و شایسته نبود که در پیش پیامبر اختلافات مطرح شود. گفتند :پیامبردر چه حال است؟ آیا هذیان میگوید؟ ببینید چه می خواهد بگوید. صحابه نیز رفتند و از حضرت سؤال کردند. حضرت گفت مرا ترک نمایید، آنچه من در آن هستم بهتر است از آنچه که مرا به آن فرا میخوانید. آنگاه صحابه را وصیت نمود که مشرکان را از جزیرة العرب اخراج کنند و لشکرها را به همان جانب که میخواستم بفرستید. اما حضرت هنگام گفتن مورد سومی ساکت ماند (یا گفت که آن را فراموش کردم). [۵۳۴]
در این حدیث صحیح و روایات درست دیگر هیچ نوع سرزنشی متوجه اصحاب پیامبر جنیست و سرزنش هایی که این مؤلف رافضی ذکر میکند بیاعتبار و بطلان آنها کاملا واضح است و علما نیز از قدیم به بعضی از آنها پاسخ گفتهاند.
حال به ذکر دلایل بطلان این اباطیل میپردازیم:
اولا: تیجانی میگوید: صحابه اختلاف کردند و بعضی از ایشان از انجام دستور پیامبر خدا جسرباز زدند و به همین خاطر رسول خدا خشمگین شد و آنها را از منزل بیرون نمود.
در جواب باید گفت: اختلاف نظر آنها ثابت است و علت آن، اختلاف برداشت فهم آنها از گفته پیامبر جو مراد او بود نه مخالفت با خود او. قرطبی درباره اختلاف نظر آنها میگوید: سبب آن اختلاف نظر، اجتهاد و نیت پاک و خیرخواهانه بود، و هر مجتهدی یا مأجور است به حق یا مأجور است برای خطا. همچنانکه در ] علم[ اصول بیان کردهاند. [۵۳۵]
سپس اضافه میکند که پیامبر جبا آنها تندخویی نکرد و ایشان را مذمت ننمود، بلکه به همه گفت: «مرا رها نمایید که وضعیتی که من در آن هستم از آنچه مرا بدان میخوانید بهتر است...» و این مانند آن جریانی است که در روز احزاب بر آنها گذشت. در آن روز پیامبر جبه آنها گفت: «تنها در سرزمین بنیقریظه نماز عصر بخوانید.» بعضی از آنها بیم آن داشتند وقت نماز را از دست دهند و قبل از رسیدن به سرزمین بنیقریظه نماز خواندند و بعضی دیگر گفتند که ما نماز نمیخوانیم مگر آنجایی که پیامبر جما را به آن دستور داده است و رسول خدا هیچ کدام از آنها را سرزنش نکرد. [۵۳۶]
مازری/به علت اختلاف نظر آنها میپردازد و میگوید: اختلاف نظر صحابه درباره این نوشته با وجود دستور صریح پیامبر جایز بود، زیرا اوامر دارای قراینی است که آنها را از «وجوب» خارج میکند، و گویا که قرینهای از او جبروز کرد که «امر» بر حتم و وجوب نیست، بلکه بر اختیار دلالت میکند و لذا اجتهاد آنها متفاوت شد و عمر تصمیم بر امتناع گرفت، چون او از قرائنی فهمید که پیامبر جآن را به قصد جزم و حتم نگفته است. از طرف دیگر، تصمیم رسول خدا جیا بر مبنای وحی است و یا بر مبنای اجتهاد، و نیز انصراف او از کاری یا بر مبنای وحی است و یا اجتهاد و این حجت برای کسانی است که میگویند اجتهاد در شرعیات ممکن است.
پس روشن شد که اختلاف نظر آنها، ریشه در اجتهاد ایشان از فهم سخن پیامبرجو قصد او دارد. علمای امت نیز بعد از آنها در فهم نصوص و در مسائل متعدد اختلاف نظرهای بزرگی پیدا کردند و به قولهای گوناگونی رفتهاند، اما هرگز به خاطر این کار مورد مذمت قرار نگرفتند، بلکه بالعکس، نصوص متعددی دلالت بر رفع حرج از آنها دارد. در هر حال، این علما به خاطر اجتهاد خود دارای اجر و ثواب هستند، حال چگونه است که اصحاب پیامبر جبه خاطر اختلاف نظر و اجتهاد در یک مسأله که به هیچ عنوان جزو اصول دین نبود و پیامبر جآنها را معذور دانسته و از هیچکدامشان انتقاد نکرد، سرزنش میشوند، مخصوصا اینکه او جبه گفته مخالفان از نوشتن آن نامه عمل کرد؟!؟!
در رابطه با ادعای تیجانی مبنی بر اینکه اختلاف صحابه و نتیجه آن که عدم نوشتن نامه باشد امت را از عصمت محروم نمود باید بگویم که قبلاً به طور مفصل درباره آن سخن گفته شد و نیازی به اعاده آن نیست.
درباره استناد او به سخن ابن عباس سکه گفت مصیبت بزرگ، همان ممانعت از نوشتن نامه پیامبر جبود، باید گفت که هیچ حجتی در آن نیست.
شیخ الاسلام ابنتیمیه (/) در معنای این سخن میگوید: «مقتضای آن اینست که آن مانع، مصیبت بود، و بدون شک، آن مصیبتی است در حق کسی که به خلافت صدیق شک نمود و موضوع بر او مشتبه شد، زیرا اگر نوشتهای میبود شک برطرف میشد، و اما کسی که میداند خلافت او حق است در مورد او مصیبتی در کار نیست، ولله الحمد». [۵۳٧]
توضیح این مطلب این است که ابن عباس این مطلب را زمانی اظهار نمود که خوارج و رافضیان بدعت گذار بروز کردند. شیخ الاسلام ابنتیمیه [۵۳۸]و حافظ ابن حجر [۵۳٩]بر این قول رفتهاند، و گفته ابن عباس نیز از سر اجتهاد دانستهاند و مخالفت با گفته و اجتهاد عمر است، و همانطور که ابنحجر نیز گفته است قطعا عمر فقیهتر از ابن عباس است [۵۴۰]
من هم معتقدم که آن سخن مخالف با قول عمر و گروهی از صحابه ای که با او هم قول بودند است، همانطور که در حدیث نیز چنین آمده است: «اهل منزل، اختلاف نظر و جر و بحث کردند، بعضیها گفتند که نزدیک شوید که برایتان نوشتهای بنویسد که بعد از آن گمراه نشوید و بعضیها هم غیر از آن گفتند».
اما موافقت پیامبر جبا آن نظر و ننوشتن نامه، این قول عمر را تقویت می کند، زیرا اگر پیامبر جمیخواست آن را بنویسد. قطعاً کسی قدرت آن را نداشت که او را از آن کار منع کند و اهل سنت و شیعه اجماع دارند که پیامبر جبعد از آن واقعه چند روزی در قید حیات بود اما چیزی ننوشت.
ادعای تیجانی مبنی بر اینکه پیامبر میخواست خلافت علی را در آن نوشته بنویسد.
جواب این ادعا این است که این گفته رافضیان دروغی است روشن و برخلاف باور مشهور خود آنهاست. رافضیان بر این باور هستند که پیامبر جصراحتاً بر خلافت علی تأکید نمود و او را بعد از خودش، وصی قرار داد و این ماجرا قبل از واقعه (نوشتن نامه) و به دستور خداوند روی داد. آنان در این مورد، مبالغات بزرگی دارند، تا آنجا که می پندارند که پیامبر جصد و بیست بار به آسمان دنیا عروج کرد و در هر بار به ولایت علی توصیه میشده است .
در کتاب «بصائر الدرجات» صفار آمده است که امام صادق میگوید: «پیامبر ج۱۲۰ بار به آسمان عروج نمود و در هر بار خداوند او را بیشتر از فرائض و واجبات، به ولایت علی و ائمه بعد از او توصیه میکرد». [۵۴۱]
شیخ مفید نیز در مقالاتش، اجماع آنها را بر این عقیده نقل کرده است و میگوید: امامیه اتفاق نظر دارند که پیامبر ج، امیرالمؤمنین را در زمان حیات خویش به عنوان جانشین و وصیّ بعد از خود تعیین نمود و صراحتاً بر امامت او بعد از وفات خود تأکید داشته است و هر کسی که این اصل را رد کند فرضی از فرائض دین را انکار کرده است. [۵۴۲]
به این ترتیب، دروغ و تزویر مؤلف رافضی مسلک نیز در این ادعای باطلش روشن می شود. همچنین او این گفته را به رافضیان نسبت میدهد، حال اگر رافضیان معتقدند که نص ولایت علی و امامت او بیشتر از ۱۲۰ بار از جانب خداوند به پیامبرش رسیده است و در هر بار که به آسمان رفته به او توصیه شده است، و نیز بر اساس ادعای رافضیان پیامبر جدر نصوص متواتر، قبل از این حادثه [نوشتن نامه] آن را به امت ابلاغ کرد، پس دیگر این نامه چه معنا و مفهومی دارد.
به همین دلیل شیخ الاسلام ابنتیمیه میگوید: هر کس بپندارد که این نوشته، درباره خلافت علی بوده است، به اجماع اهل سنت و شیعه، ضال و گمراه است. اهلسنت بر افضل بودن ابوبکر و تقدیم او اتفاق دارند ، و شیعیانی که میگویند علی سزاوارترین امت بوده است میگویند که قبل از آن واقعه، پیامبر صراحتاً بر امامت علی تأکید نمود پس دیگر نیازی به نوشتن نداشت. [۵۴۳]
به هر حال فرقی نمیکند که بعضی از رافضیان این گفته را قبول داشته باشند یا اینکه مؤلف در این ادعایش تنها باشد، این ادعا صحت نداشته و هیچ دلیلی بر آن وجود ندارد و تنها مبنای آن، ظن و گمان های دروغ و بی پایهای است که مستند به دلیلی عقلی و یا شرعی نیست، بلکه مثل بقیه عقاید رافضیان ادله بسیاری برخلاف آن وجود دارند. بر فرض محال، اگر این ادعا درست باشد که در آن صورت حجتی برای رافضیان نیست، بلکه حجتی است علیه خود آنها، زیرا اگر پیامبر جدر آن وقت واپسین از عمرش خواسته باشد علی را جانشین خود نماید، دلیل بر این است که قبل از آن در این مورد چنین کاری نکرده است. چون بیان و ابلاغ مجدد آن کاملاً بیمعناست و اگر پیامبر جوفات نمود و نامهای ننوشت که این امر مورد اجماع اهل سنت و شیعیان است پس اصل این ادعای رافضیان باطل است.
چنانچه این امر معلوم و واضح شد بنابراین باید دانست که دانشمندان در فهم قصد پیامبر جاز آن نوشته اختلاف نظر پیدا کردهاند.
بعضیها چون نووی و ابن حجر و دیگران بر این رفتهاند که پیامبر جمیخواست نامهای درباره احکام نوشته تا اختلافی در آن مورد به میان نیاید. [۵۴۴]
علمایی چون قرطبی در لابهلای احتمالات مذکور بر این باورند که مقصود او از نامه، بیان چیزهایی بوده است که در وقت فتنه و آشوب باید بدان مراجعه کنند. [۵۴۵]
دهلوی نیز با استدلال و استناد به حدیث ابن عباس بیان میدارد که قصد او بیان کیفیت اداره مملکت، اخراج مشرکان از جزیرة العرب و فرستادن لشکرها به همان جانبی که او میخواسته و اعزام نمودن لشکر اسامه بوده است. [۵۴۶]
اما اکثر علما و محققان بر این عقیدهاند که پیامبر جمیخواست خلافت ابوبکر را تثبیت کند، سپس به خاطر اعتماد به تقدیر الهی از انجام آن منصرف شد.
این نظر را سفیان بن عُیینَه از علمای قبل از خود نقل کرده است [۵۴٧]، قرطبی [۵۴۸]، شیخ الاسلام ابنتیمیه [۵۴٩]وسَوَیدی [۵۵۰]نیز بر این نظر بودهاند .
قاضی عیاض بدون اینکه به نام ابوبکر اشارهای کند گفته است که این نامه درباره خلافت بوده است. [۵۵۱]
کسانی که بر این نظر بودهاند استنادشان به روایتی است که در صحیحین از عایشه نقل میکنند که رسول خدا جفرمود: ابوبکر و برادرت را صدا کن تا نوشتهای بنویسیم، چون بیم آن دارم که کسی آرزو کند و دیگری بگوید، من سزاواترم. اما خداوند و مؤمنان جز ابوبکر را نمیپذیرند. [۵۵۲]
شیخ الاسلام ابنتیمیه میگوید: جزئیات داستان نوشتهای که رسول خدا جقصد نوشتن آن را داشت در صحیحین و ضمن حدیث عایشه آمده است. سپس عین حدیث را ذکر مینماید. [۵۵۳]
این آرای علمایی است که آرایشان معتبر و قابل قبول است و میبینیم که حتّی یک رأی نیز در میان آنها وجود ندارد که مؤید گفته این مؤلف رافضی باشد، بلکه همه آنها این ادعای او را باطل میکنند. از طرف دیگر اکثر علما بر این قول هستند که مراد از آن نوشته، تعیین خلافت ابوبکر بود، همچنانکه حدیث عایشه در صحیحین بر آن دلالت میکند. والله أعلم.
[۴۶۲] تاریخ طبری ۴/۴۲٧ [۴۶۳] تاریخ طبری ۴/۴۲٧ - ۴۲۸ [۴۶۴] تاریخ طبری ۴/۴۲٧ – ۴۲٩ دکتر محمد امحزون در کتاب گران قدر خود – تحقیق مواقف الصحابه فی الفتنه – ۲۰/۵٩ – ٧۵ آنها را جمع و بررسی نموده است. [۴۶۵] تاریخ طبری ۴/۴۳۴ [۴۶۶] تاریخ طبری ۴/۴۸۶ [۴۶٧] اشاره به بعضی روایت هاست که میگویند: طلحه اولین کسی است که با علی بیعت نمود. و دست راست طلحه مقداری شل بود، و از آثار دفاع او از رسول خدا جدر روز احد بود. یکی از میان آنها گفت: اولین دستی که با علی بیعت نموده شل است و کارش تمام خواهد شد. طبری ۴/۴۳۵ البدایة و النهایة ، ابن کثیر ٧/۲۳٧ [۴۶۸] العواصم من القواصم صفحه ۱۴۸-۱۴٩ [۴۶٩] سبب آن این بود که علی ساز معاویه خواست که با او بیعت کند و حکم آنها را به او وا گذارد. معاویه سنپذیرفت – البدایة و النهایة ٧/۲۶۵ و ( تحقیق مواقف الصحابه فی الفتنه) محمد محزون ۲/۱۴٧ [۴٧۰] ابن عساکر در تاریخ مدینه دمشق ۱۶/۳۵۶ ب ذهبی سیر اعلام النبلا ۳/۱۴۰ محققان کتاب میگویند رجال آن ثقات است. [۴٧۱. ]. البدایه و النهایه ٧/۲٧۰ [۴٧۲] البدایة و النهایه: ابن کثیر ٧/۲۶۸- ۲٧۰ این روایت ها را محمد امحزون جمع نموده است تحقیق مواقف الصحابه ۲/۱۴۶ – ۱۵۰ [۴٧۳] ا لصواعق المحرقة صفحه ۲۶ [۴٧۴] یعنی متشیعان به عثمان یا علی و خون خواهان عثمان بر گرد معاویه جمع شدند و اما با این حال او را از علی بهتر نمیدانستند. [۴٧۵] مجموع الفتاوی ۳۵/٧۲ – ٧۳ [۴٧۶] تاریخ طبری ۴ / ۴۳٧ [۴٧٧] البدایة و النهایة ابن کثیر ٧/ ۲۳٩ [۴٧۸] منهاج السنة ۴ /۴۰٧ - ۴۰۸ [۴٧٩] البدایه و النهایه ابن کثیر ٧/۲۵۸ [۴۸۰] البدایه و النهایه ابن کثیر ٧/۲۶۰ [۴۸۱] تاریخ طبری ۴/۵۴۰ [۴۸۲] تاریخ الطبری۴/۵۴۴ [۴۸۳] تاریخ الطبری (۴/۵۱۲) [۴۸۴] تاریخ الطبری( ۴/۵۱۲) [۴۸۵] منهاج السنة (۵/۲۴۴ – ۲۴۵) [۴۸۶] منهاج السنة (۵/۲۴۵) [۴۸٧] مجموع الفتاوی (۶/۵۸ ) [۴۸۸] مقدمة فی أصول التفسیر ، ص۱۰ [۴۸٩] مقدمه فی أصول التفسیر، شیخ الاسلام ابنتیمیه، ص۱۰ـ۱۲؛و مجموع الفتاوی (۱۳/۳۸۱ـ ۳۸۲) [۴٩۰] تابعی به کسی گفته میشود که پیامبر جرا درک نکرده اما صحابه را دیده باشد ـ م ـ [۴٩۱] مجموع الفتاوی (۱۳/۳۸۱) [۴٩۲] مقدمة التحفة، ص۱٧ [۴٩۳] صحیح بخاری، کتاب الصوم- فتح الباری (۴/۱۳۳ ح ۱٩۱۶ ) ؛ صحیح مسلم-(کتاب الصوم)، ۲/٧۶۶ [۴٩۴] بخاری از حدیث ابن عمر: کتاب المغازی، فتح الباری ( ٧ /۴۰۸، ح ۴۱۱٩ ) [۴٩۵] صحیح بخاری، کتاب استتابه المرتدین، فتح الباری ۱۲/۳۰۴ ح ٩۳٩، صحیح مسلم: کتاب فضائل الصحابه (۴/۱٩۴۱ ح ۲۴٩۴). [۴٩۶] صحیح بخاری، کتاب المغازی فتح الباری ۸/۵۶ ح ۴۳۳٩ [۴٩٧] الحجة فی بیان المحجة ( ۲ /۲۲٧-۲۲۸) [۴٩۸] مجموع الفتاوی ۳/۸۰ شاطبی: الموافقات ( ۴/۱۲۵) [۴٩٩] شاطبی : الموافقات (۴/۱۲۵) [۵۰۰] شاطبی: الموافقات ۴/۱۲۵ [۵۰۱] همان [۵۰۲] همان [۵۰۳] مجموع الفتاوی (۳۰/۸۰ ) [۵۰۴] بخاری از حدیث ابوسعید خدری کتاب استتابة المرتدین، فصل ترک قتل الخوارج للتألف، فتح الباری ۱۲/۳٩۰، مسلم کتاب الزکاة۲/٧۴۴ [۵۰۵] مجموع الفتاوی ۴/۴۲۸ [۵۰۶] رجال الکشی ص٧۱ [۵۰٧] المقالات و الفرق ص۲۱ـ۲۲ [۵۰۸] فرق الشیعه ص۲۲ [۵۰٩] تنقیح الماقل۲/۱۸۴ [۵۱۰] مجموع الفتاوی، ابنتیمیه ( ۵/۲۰)، البدایة و النهایة، ابن کثیر ( ٩/۳۴۶). [۵۱۱] مجموع الفتاوی، ابنتیمیه ( ۵/۲۰ )؛ البدایة و النهایة، ابن کثیر (٩/۳۴۶ ) [۵۱۲] إغاثة اللهفان ( ۲/۲۶۰) [۵۱۳] إغاثه اللهفان (۲/۵۲۴ ) [۵۱۴] کشف أسرار الباطنة، محمد بن مالک بن أبی الفضائل ( ۳۱-۳۳) [۵۱۵] صحیح البخاری و الفتح الباری: کتاب الشروط باب الشروط فی الجهاد ۵/۳۲٩ ح ۲-۲٧۳۱ ؛ کتاب الجزیة ۶/۲۸۱ ح ۳۱۸۲ ؛ صحیح مسلم، کتاب جهاد ( ۳/۱۴۱۳ ح ۱٧۸۵ )؛ مسند احمد (۳/۴۸۶) [۵۱۶] تاریخ الطبری ( ۲/ ۶۳۵ )؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر (۴/۱٧۰) [۵۱٧] شرح صحیح مسلم ( ۱۲/۱۴۱) [۵۱۸] فتح الباری ( ۵/۳۴۶) [۵۱٩] در این مورد به تفسیر ابن کثیر (۱/۱۲۰ ) در تفسیر «شاورهم فی الامر» مراجعه شود. [۵۲۰] فتح الباری ۵/۳۴٧ [۵۲۱] فتح الباری ۵/۳۴٧ [۵۲۲] صحیح البخاری مع الفتح ۵/۳۳۲ [۵۲۳] فتح الباری (۵ /۳۴٧) [۵۲۴] مختصر حدیث جابر بن عبدالله که بخاری آن را در کتاب الاعتصام، باب « نهی النبی جعلی التحریم الاما تعرف الاباخة » آورده است. (فتح الباری ۱۳/۳۳٧، ح ٧۳۶٧ ): مسلم (کتاب الحج، باب بیان وجوه الإحرام، ۲/۸۸۳-۸۸۴ – ح ۱۲۱۶). [۵۲۵] مراجعه شود به تفسیر ابن کثیر (۴/۱۸۲) [۵۲۶] مسلم، کتاب الاماره ۳/۱۴۸۳ ، ح ۱۸۵۶ [۵۲٧] مسلم، کتاب فضائل الصحابه ۴/۱٩۴۲ ، ح ۲۴٩۶ [۵۲۸] الصارم المسلول علی شاتم الرسول ، ص۵۸۶ [۵۲٩] این عبارت در ضمن حدیثی طولانی در بخاری آمده است . (کتاب الشروط، فتح الباری ۵/۳۲٩ ح ۲٧۳۱، ۲٧۳۳). [۵۳۰] صحیح بخاری (کتاب الصلح) ؛ فتح الباری (۵/۳۰۳ )؛ صحیح مسلم ( کتاب الجهاد ۳/۱۴۰٩ ، ح ۱٧۸۳). [۵۳۱] صحیح بخاری (کتاب الجزیه)؛ فتح الباری (۶/۲۸۲ ن ح۳۱۸۴ ) ؛ صحیح مسلم ( ۳ /۱۴۱۰) [۵۳۲] تفسیر ابن کثیر (۴/۱٩۱) [۵۳۳] صحیح بخاری(کتاب المغازی)؛ فتح الباری ( ۸/۱۳۲ ح ۴۴۳۲)؛ صحیح مسلم ( کتاب الوصیة....) ۳/۱۲۵۸ [۵۳۴] صحیح بخاری. (کتاب المغازی)؛ فتح الباری( ۸/۱۳۲ح ۴۴۳۱) ؛ صحیح مسلم (کتاب الوصیة ۳/۱۲۵٧ ح ۱۶۳٧ ) [۵۳۵] المفهم لما أشکل من تلخیص کتاب مسلم، قرطبی (۴/۵۵٩). [۵۳۶] همان (۴/۵۵٩). [۵۳٧] منهاج السنة (۶/۲۵ ) [۵۳۸] منهاج السنة (۶/۳۱۶ ) [۵۳٩] فتح الباری (۱/۲۰٩) [۵۴۰] فتح الباری (۸/۱۳۴) [۵۴۱] بصائر الدرجات، ص٩٩ [۵۴۲] أوائل المقالات،ص۴۴ [۵۴۳] منهاج السنة ( ۶/۲۵) [۵۴۴] شرح صحیح مسلم، النووی ( ۱۱/٩۰) ؛ فتح الباری، ابن حجر (۱/۲۰٩) [۵۴۵] المفهم ( ۴/۵۵۸) [۵۴۶] مختصر التحفة الاثنی عشریة، (ص۲۵۱) [۵۴٧] شرح صحیح مسلم ، النووی (۱۱/٩۰) [۵۴۸] المفهم، ۴/ ۵۵۸ [۵۴٩] منهاج السنة ۶/۲۳-۲۴-۳۱۶. [۵۵۰] الصارم الحدید فی عنق صاحب سلام الحدید ( ج ۲ ص ۸) [۵۵۱] الشفا بتعریف حقوق المصطفی ج( ۲/۸٩۰) [۵۵۲] صحیح مسلم، کتاب الفضائل (۴/۱۸۵٧ ح ۲۳۸٧ )، صحیح البخاری، الاحکام؛ فتح الباری (۱۳/۲۰۵ ح ٧۲۱٧). [۵۵۳] منهاج السنة ( ۶/۲۳)