استدلال تیجانی به حدیث (أَنَا مَدينَهٌ العِلمِ وَعَليٌّ بابُها) و ادعای اینکه این حدیث یکی از اسباب هدایت و خودآگاهی او بوده و رد بر او
تیجانی در ص۱٧۲ یکی دیگر از اسباب روشنی و هدایتش را این چنین بیان می کند:
«۴- از احادیثی که من بدان چنگ زده و مرا وادار به اقتدای علی نمود آن احادیثی است که کتب صحیح اهل سنت آنها را آورده و بر صحت آن تاکید داشته است، و شیعیان تعداد زیادی از آن احادیث را دارند و بر حسب عادت، جز بر احادیث متفق علیه بین فریقین استناد و استدلال نمیکنم. از جمله این احادیث عبارتند از:
الف- حدیث «أنا مدينة العلم و علي بابها».«من شهر علمم و علی دروازه آن است.» این حدیث به تنهایی برای تشخیص اسوهای که باید از پیامبر پیروی شود کافی است، چون عالم از جاهل برای اطاعت سزاوارتر است و شایستهتر است...»
تا آنجا که میگوید: «تاریخ در این مورد برای ما ثبت کرده است که امام علی عالمترین فرد در میان صحابه به طور مطلق بوده است و آنها در مسائل اساسی به او مراجعه میکردند و ما رجوع به دیگران را حتی درباره یک سند نیز نمیشناسیم.
ابوبکر میگوید: خداوند مرا برای حل مشکلی باقی نگذارد که ابوالحسن (علی) برای حل آن نباشد. و عمر میگوید: اگر علی نمیبود عمر هلاک میشد. این ابنعباس است که میگوید: علم من و علم اصحاب محمد نسبت به علم علی مانند قطرهای در هفت دریاست. این خود امام علی است که میگوید: قبل از اینکه مرا از دست بدهید از من سؤال کنید، سؤالم نمایید، به خدا قسم تا روز قیامت از من درباره چیزی سؤال نمیکنید مگر آنکه درباره آن چیز به شما خبر خواهم داد. از من درباره کتاب خدا بپرسید، به خدا قسم که آیهای نیست مگر اینکه میدانم که در شب نازل شده یا در روز، در صحرا نازل شده یا در کوه.
در صورتی که ابوبکر هنگامی که از معنای کلمه «الأبّ» که در آیة ﴿وَفَٰكِهَةٗ وَأَبّٗا٣١﴾[عبس: ۳۱] آمده است پرسیده شد، ابوبکر گفت: کدام آسمان مرا زیر سایه خود بگیرد و کدام زمین مرا بر پشت خود حمل کند، اگر درباره کتاب خدا چیزی بگویم که نمیدانم.»
جواب این ادعاها:
این سخن او چنان دروغ و ظلم و تجاوز و برکندن حقایق و آمیختن حق با باطل را در بردارد که هرکس اندک آگاهی بر کتب اهل سنت داشته و از انصاف و عدل بهره داشته باشد آن را میشناسد. اینک رد این ادعا به طور مختصر بیان میشود:
این حدیثی را که ذکر کرده و بنا به زعم او صحاح اهل سنت آن را آورده و تأکید بر صحت آن داشته است حدیثی است ساختگی و دروغ، همچنان که علمای اهل سنت به ساختگی بودن آن حکم کردهاند. اینک اقوال آنها در مورد روایت مذکور و حکمشان بر این روایت در زیر می آید تا خواننده میزان دروغگویی این مرد را بشناسد.
یحیی بن معین میگوید: این حدیث دروغ است و هیچ اصلی ندارد.
ابنعدی میگوید: این حدیث ساختگی است و از ابوصلت شناخته میشود.
ابنحاتم بن حبان میگوید: این خبری است که هیچ اصلی از رسول خدا جندارد.
از احمد بن حنبل درباره این حدیث پرسیده شد و در جواب گفت: خداوند ابوصلت را رسوا کند!
بخاری میگوید: هیچ طریق صحیحی ندارد.
دار قطنی میگوید: این حدیث مضطرب بوده و ثابت نیست.
ترمذی میگوید: این حدیث منکر و ناشناخته است. [۸۵۶]
ابن جوزی میگوید: این روایت هیچ اصلی ندارد و آن را از مجعولات و موضوعات به حساب آورده است. [۸۵٧]
شیخ الاسلام ابنتیمیه میگوید: «حدیث: «انا مدينة العلم و علي بابها»ضعیفتر و واهیتر از حدیث «علی قاضیترین شماست» و بنابراین از جعلیات محسوب میشود اگرچه ترمذی آن را روایت کرده است. و ابنالجوزی آن را ذکر کرده و روشن کرده که سایر طرقش موضوع است و دروغ از خود متن روایت هویداست.»
اگر پیامبر جشهر علم باشد و جز یک درب نداشته باشد، و جز یک نفر از او علم را نقل نکرده باشد، پس موضوع اسلام تمام شده … تا آنجا که میگوید: این حدیث را یک زندیق یا جاهلی که گمان کرده که این مدح است جعل کرده است که این مدخل و راه ورود زندیقها در بدگویی از اسلام است...). [۸۵۸]
ذهبی در «تلخیص» در تعلیق بر این حدیث میگوید: این حدیث، مجعول است و حاکم گفته است: ابوالصلت مأمون و ثقه است، امّا ذهبی گفته است: نه به خدا قسم نه ثقه است و نه مأمون. [۸۵٩]
عجلونی میگوید: این حدیث مضطرب و غیر ثابت است، همچنان که دارقطنی در (العلل) گفته است. [۸۶۰]
آلبانی گفته است: این حدیث، موضوع و ساختگی است. [۸۶۱]
با این شرح بطلان حدیث روشن گردیده و استدلال تیجانی به آن ساقط میشود.
اما گفته تیجانی که ادعا میکند: تاریخ برای ما ثبت کرده که امام علی به طور مطلق داناترین صحابه است و صحابه در مسایل اساسی به او مراجعه میکردند و دانسته نشده که او به یکی از آنها مراجعه کرده باشد؛
این دروغی آشکار و افترایی است قدیم که رافضیان در کتب خود آن را تکرار میکنند و هیچ دلیل درستی برای آن ندارند، بلکه ادعایی صرف و باطل است که هیچ اساس و پایه درستی ندارد، و در مقابل نقد و بررسی نمیتواند پایدار باشد و بلکه ادله و اقوال علمای امت برخلاف آن است و بعد از پیامبر جعالمترین فرد، ابوبکر و سپس عمر است. نصوص و اقوال آنها در این مورد قبلاً ذکر شد؛
مانند گفته ابوسعید خدری در حدیث تخییر پیامبر ج... که میگوید: «ابوبکر عالمترین فرد در میان ما بود». [۸۶۲]
همچنینن گفته عمر در روز سقیفه که به ابوبکر گفت: تو سرور ما و نیکوترین ما و محبوب ترین فرد در میان ما به رسول خدا جهستی [۸۶۳]. این گفته، همچنین متضمن تقدم او در علم است که این امر پوشیده نیست و این سخن در حضور بزرگان صحابه و اهل رأی رخ داد و هیچ فردی از آنها منکر گفته عمر نبود و در نتیجه اجماع بر گفته او صورت گرفت.
بدین سبب است که علمای محقق ادعای رافضیان را در این باره که علی داناترین فرد اصحاب بوده است رد کرده و آن را از دروغهای آشکار دانستهاند.
شیخ الاسلام ابنتیمیه در رد بر رافضی درباره گفته اش که علی پس از رسول خداجعالمترین فرد بوده است میگوید: جواب این است که اهل سنت این امر را نمیپذیرند و میگویند که علمای آنها اتفاق دارند بر اینکه عالمترین فرد پس از پیامبرجابوبکر، سپس عمر است و چندین نفر این امر را نقل کرده است که ابوبکر داناترین فرد صحابه است، دلایل این موضوع در جای خودش دلایل خاص خود را دارد. اما هیچ فردی جز ابوبکر در حضور پیامبر جفتوا نمیداد و قضاوت نمیکرد و خطبه نمیخواند و هرگاه مردم در امور دین دچار مشکل میشوند ابوبکر آن را برطرف میکرد. صحابه در وفات پیامبر جتردید کردند، ولی ابوبکر آن را توضیح داد، و در دفن او تردید کردند و ابوبکر آن را توضیح داد و در جنگ با مانعان زکات تردید کردند و ابوبکر آن را توضیح داد و نصوص قرآنی همانند: ﴿لَتَدۡخُلُنَّ ٱلۡمَسۡجِدَ ٱلۡحَرَامَ إِن شَآءَ ٱللَّهُ ءَامِنِينَ﴾[الفتح: ۲٧].
«اگر خدا بخواهد در حالت امنیت داخل مسجدالحرام میشوید».
را برایشان توضیح داد. همچنین برایشان روشن نمود که هدف از این گفته پیامبرجچیست که می فرماید: «خداوند بندهای را بین دنیا و آخرت مختار کرده است...» و معنای «کلاله» را در قرآن برایشان توضیح داد و کسی با او مخالفت نکرد.
از ابوبکر هیچ فتوایی که مخالف نصی باشد یافت نشده است، در صورتی که از عمر و علی و دیگران فتواهای متعددی صادر شده است که با نص مخالفت داشته است. حتی شافعی کتابی در اختلاف علی و ابن مسعود نوشته است و محمد بن نصر مروزی نیز کتاب بزرگی در این مورد جمع آوری کرده است.
چندین نفر این اجماع را نقل کردهاند که ابوبکر عالمتر از علی بوده است. از آن جمله است امام منصور بن عبدالجبار سمعانی مروزی که یکی از ائمه مذهب شافعی است و در کتاب خودش (تقویم الادله) میگوید: اجماع علمای اهل سنت بر این است که ابوبکر عالمتر از علی بوده است. چرا نه در حالی که ابوبکر در حضور پیامبر جفتوا میداد و امر و نهی و سخنرانی می کرد همچنان که وقتی با پیامبر جبرای دعوت به اسلام خارج شده چنین بوده است از آن جمله وقتی با هم هجرت کردند و در جنگ خیبر و بقیه مواردی که پیامبر جتأیید کرده و سخن او را رد نکرده است. کسی غیر از او به این مقام دست نیافته است. پیامبر خدا جدر مشورتهایش با اهل رای و فهم، ابوبکر و عمر را در شورا مقدم میداشت و آن دو عالمانه سخن گفته و در حضور پیامبرجاز بقیه صحابه پیشی میگرفتند [۸۶۴]و پس از آن روایاتی در این مورد آورده است.
فیروزآبادی در رد بر رافضیان در این موضوع میگوید: این ادعا، دروغی آشکار و افتراست، چون علم صحابی از یکی از دو راه شناخته میشود: یکی، کثرت روایت و فتواهای او، دوم، به کارگیری فراوان او توسط پیامبر ج. چون محال است که پیامبر جکسی را به کار گمارد که علم نداشته باشد، و این بزرگترین و روشنترین گواهی بر علم فراوان آن فرد است. در زمان بیماری پیامبر جمیبینیم که در حضور خودش ابوبکر را پیش نماز کرد در صورتی که بزرگان صحابه مثل علی و عمر و عثمان و ابن مسعود و ابی و دیگران حضور داشتند، که او را بر همه ترجیح داد و این برخلاف جانشینی علی در هنگام جنگ است، چون او را برای زنها و بچهها و افراد معذور گماشت، پس لزوماً روشن میشود که ابوبکر در نماز و احکام آن [که پایه و ستون دین است] عالمترین فرد بوده است. [۸۶۵]
سپس مثالهای دیگری آورده است که دلالت بر فضل ابوبکر در علم بر دیگر از صحابه و از آن جمله علی سمیکند.
بدین وسیله دروغ تیجانی روشن میشود که ادعا میکند علی از همه صحابه عالمتر بوده است و بطلان و فساد گفته او معلوم میشود.
اما گفته تیجانی که ادعا میکند همه صحابه در مسایل اصلی به علی مراجعه کرده و او به کس دیگری مراجعه نکرده است؛ شیخ الاسلام/به این ادعا از قبل پاسخ داده است، آنجا که میگوید: «صحابه نه به او و نه به شخص معین دیگری در امور دین، خواه آن امور واضح یا مشکل باشد مراجعه نمیکردند، بلکه اگر مشکلی پیش میآمد، عمر با آنها مشورت میکرد. او با عثمان و علی و عبدالرحمن بن عوف و ابنمسعود و زید بن ثابت و ابوموسی اشعری مشورت میکرد و حتی با ابنعباس که سن او از همه کوچکتر بود، مشورت میکرد و شخص سؤالکننده گاهی از علی و گاهی از ابی بن کعب و گاهی از عمر سؤال میکرد، و از ابنعباس بیشتر از علی سوال میشد و بیشتر از علی به مشکلات پاسخ میداد، نه بدین خاطر که او از علی سداناتر است، بلکه علی داناتر بود، امّا کسانی که علی را ندیدند به او نیاز پیدا کردند.
اما درباره ابوبکر کسی روایت نکرده که او درباره چیزی از علوم از علی استفاده کرده باشد و عکس این روایت شده است که علی از او استفاده کرده است، مثل حدیث نماز توبه و غیره.» [۸۶۶]
میگویم: اگر ثابت شود که ابوبکر و عمر و عثمان با علی مشورت کرده باشند، دلیل بر این نیست که او از آنها افضل یا اعلم بوده است. و این روشن است، چون رسول خدا جبا یارانش چون ابوبکر و عمر و عثمان و دیگر اهل رای مشورت میکرد و این امر، اطاعت از دستور الهی بود که میفرماید: ﴿وَشَاوِرۡهُمۡ فِي ٱلۡأَمۡرِۖ﴾[آل عمران: ۱۵٩].
«در کارها با آنان مشورت کن».
و روشن است که قطعاً این صحابه در فضل و علم با رسول خدا جقابل مقایسه نیستند. همچنین ابوبکر با عمر سو بعضی از صحابه مشورت میکرد و او عالمتر و افضلتر از آنها بود، بلکه علی با کسانی مشورت میکرد که از نظر فضل از او کمتر بودند، مانند فرزندش، حسن و ابنعباس و غیره. در صورتی که او از آنها عالم تر و افضلتر بود.
این ادعای تیجانی که علی به هیچکدام از آنها مراجعه نکرده است، اگر قصد او ابوبکر و عمر و عثمان است، باید گفت که علی در مدت زندگی آنها حکومت را در دست نداشت که به مشورت آنها نیاز داشته باشد بلکه آنها خلیفه بودند و در امور مسلمانان تصمیم میگرفتند و آنها بودند که با مردم مشورت میکردند و نیازی به مشورت با آنها نبود.
اما اگر منظور او این است که علی به طور مطلق با کسی از صحابه مشورت نمیکرد و به آنها مراجعه نمیکرد، باید گفت که این از بزرگترین دروغهاست. چون مشورت با بعضی از صحابه در زمان خلافت علی در کتب تاریخ معروف و مشهور است و قابل انکارنیست؛ مانند مشورت او با ابنعباس در تأیید حکام ولایتهای قبل از او یا عزل آنها که ابنعباس به او پیشنهاد کرد آنها را به جای خودشان بگذارد. و ابوبکره به او اشاره نمود که ابنعباس [۸۶٧]را بر بصره بگمارد و چنین کرد و در جنگ جمل با مردم مشورت نمود که آیا با لشکریانش داخل شام شود یا اینکه لشکر را فرستاده و خودش نرود که گروهی به این پیشنهاد اخیر و دیگران به پیشنهاد اولی اشاره کردند، که او خود با لشکریانش خارج شد. و مثالهای زیادی از این قبیل در زندگی او وجود دارد که قابل شمارش نیست و همگی دلالت بر این دارد علی با صحابهای که با او بودند و اهل رأی دیگر مشورت میکرد که این امر بر دروغ تیجانی در ادعاهایش دلالت دارد، ولی حتی اگر این هم ثابت شود که او با صحابه مشورت نکرده است این در مورد او یک حسن به حساب نمی آید، بلکه این عیب و نقص است، چون مراجعه به اهل رأی و مشورت از خصال نیکویی است که از نظر دین و عقل مورد ستایش است، و خداوند بدین سبب (مشورت) مؤمنان را مدح کرده است: ﴿وَأَمۡرُهُمۡ شُورَىٰ بَيۡنَهُمۡ﴾[الشورى: ۳۸].
«کارهایشان با مشورت در میانشان است». [۸۶۸]
و پیامبر، ابوبکر، عمر و عثمان که از علی برتر بودند، مشورت میکردند.
بدین وسیله روشن میشود که تیجانی، علی سرا به گونهای توصیف میکند که در واقع او را بدان موردطعن، عیبجویی و سرزنش قرار داده و میپندارد که این، مدح اوست. در حالی که این امر، بزرگترین دلیل بر سبک عقلی و کور فهمی رافضیان است.
اما نسبت دادن این سخن توسط تیجانی به ابوبکر که گفته است: «خداوند مرا در مشکلی نگه ندارد که ابوالحسن در آن نیست.» این سخن در هیچ یک از کتب حدیث نیامده است. امّا او به کتاب «الاستیعاب» و «الریاض المنضره» و «مناقب الخوارزمی» ارجاع داده است که آن را در دو منبع اولی آن را نیافتم در عین حال حتی وجود آن در آن دو کتاب دلالت بر اثبات آن نیست، چون صاحبان آن دو کتاب مسئولیت صحت روایات وارده را به عهده نگرفتهاند و شاید احادیث ضعیف و روایات منکر و شاذ همانطور که خبرگان و اهل علم میدانند در این کتابها باشد که قطعا همه روایات آنها صحیح نیست. امّا این کلام در «الاستیعاب» و در «الریاض النضرة» آمده است که از طریق سعید بن مسیب به عمر نسبت داده شده است نه ابوبکر، که عمر گفته است: عمر از مشکلی که ابوالحسن در آن نباشد پناه خواسته است و هر دو منبع سند این اثر را ذکر نکردهاند تا صحت نسبت آن به عمر دانسته شود.
هرکس که در سیره شیخین تأمل کند مخالفت این سخن را با واقعیت و دور بودن آن را از حقیقت درمییابد. چون با نصوص درست و اخبار متواتر فضل ابوبکر و عمر بر علی و بقیه صحابه برای امت اسلام ثابت شده است و نیز رهبری آن دو به امور امت بعد از پیامبر جو تواناییشان در حل مشکلات علمی و یا امور که مربوط به اوضاع دشوار بعد از پیامبر ج، بدون اینکه به علی بیشتر از افراد همانند او از بزرگان صحابه نیازی داشته باشند، بر امت روشن است.
بدین خاطر است که اجتماع امت بر گرد آن دو بیشتر از اجتماع امت پیرامون علی سبود و در زمان آن دو نشر علم و عزت اسلام و جهاد با کفار و سر جا نشاندن اهل بدعت و فسق چنان صورت گرفت که قابل مقایسه با دوران علی نبود و ابوبکر با مشکلات بزرگی چون ابتلا به وفات پیامبر ج، ارتداد بسیاری از قبایل عرب و اختلاف در مورد خلافت و بقیه مشکلاتی که حل آن در دست ابوبکر به وسیله علم و قوت به حق انجام گرفت که علی به شبیه آن دچار نشد. با این وجود چگونه ممکن است تصور شود ابوبکر یا عمر با این حالت و وضعیت آن سخن را بگویند.
اما درباره این گفته تیجانی که: «اگر علی نمیبود عمر هلاک میشد» باید گفت که این سخن را بعضی از مورخان در مورد داستان دیوانهای که زنا کرده بود از عمر نقل کردهاند که عمر میخواست او را رجم کند، علی به او گفت: آیا نمیدانی که تکلیف از سه گروه برداشته شده است:۱) دیوانه تا اینکه شفا یابد، ۲)شخص خوابیده تا اینکه بیدار شود، ۳) کودک تا اینکه به سن تکلیف برسد، پس عمر او را سنگسار نکرد و در بعضی از کتب تاریخ آمده است که عمر گفته است اگر علی نمیبود عمر هلاک میشد. [۸۶٩]
این جمله «اگر علی نمیبود عمر هلاک میشد» در کتب حدیث نیامده است، و محدثانی که این روایت را آوردهاند این جمله ی اضافه را نیاوردهاند. این روایت را گروهی از محدثان مانند ابوداود، ترمذی، ابن ماجه و امام احمد [۸٧۰]به طرق متعددی آوردهاند و این اضافه نزد آنها نیامده است. ابن حجر طرق متعدد حدیث [۸٧۱]را گرد آورده و شیخ آلبانی [۸٧۲]نیز چنین کرده است و هر دوی آنها طرق متعدد حدیث را در دیگر کتابهای سنن آوردهاند، امّا در آن این اضافه وجود ندارد. شیخ الاسلام ابنتیمیه/در رد بر ابن مطهر رافضی هنگام ذکر این گفته منسوب به عمر میگوید: این اضافه در حدیث شناخته شده نیست. [۸٧۳]
امری که بر ضعف این اضافه گواهی میدهد اینست که عمر وقتی میخواست آن زن را سنگسار کند، اجتهاد کرده بود و اگر به خطا میرفت گناهکار نمیشد، پس چطور هلاک میشد؟
بلکه شیخ الاسلام/این نکته را خاطر نشان ساخته است که اشتباه در چنین مسایلی، به علم عمر و دین او خللی وارد نمیکند. او پس از سخن قبلیاش میگوید: سنگسار نمودن آن زن دیوانه یا به خاطر این است که عمر از دیوانگی او اطلاع نداشت که در این صورت خللی در علم او به احکام وارد نمیکند و یا به خاطر این است که آن حکم را فراموش کرده و به او یاد آوری کردند، یا کسی بپندارد که عقوبتها برای دفع ضرر در دنیا است و دیوانه شاید به خاطر دفع عدوان او برای دیگران مجازات میشود و زنا از جمله عدوان است، پس مورد حساب و عقاب قرار میگیرد، تا روشن شود که آن از جمله حدود الهی است که جز بر مکلف بر پا نمیشود.
خلاصه، قتل افراد غیر مکلف چون کودک، دیوانه، حیوان برای دفع عدوان آنها بر مبنای نص بنا به اتفاق علما جایز است جز در بعضی موارد، مانند قتل آنها در هجوم و شب حمله کردن با منجنیق و قتل آنها به خاطر دفع ضرر. و حدیث «تکلیف از سه گروه رفع شده است» دلالت بر رفع گناه دارد ولی مانع حد نیست مگر با مقدمات دیگری، مانند اینکه گفته شود: هر کس مکلف نباشد، حدی بر او جاری نمیشود. در این مقدمه نوعی خفا و پیچیدگی وجود دارد، چون کسی که مکلف نیست گاهی محاسبه میشود، و گاهی محاسبه نمیشود، و تشخیص بین این دو نیاز به علم و آگاهی دارد. [۸٧۴]
امّا آنچه که مؤلف به ابنعباس نسبت داده که گویا او گفته است: «علم من و علم اصحاب محمد نسبت به علم علی چون قطرهای در مقابل هفت دریا است»؛ این گفته را به هیچ منبعی نسبت نداده است و فقط در حاشیه گفته است: کتب صحاح اهل سنت اتفاق دارد بر افضلیت علی و تقدم علمی او بر همه صحابه به عنوان نمونه مراجعه شود به (الاستیعاب) که از اقوال خود صحابه و مقدم بودن او بر آنها سخن آمده است. [۸٧۵]
این از بزرگترین فریبکاریهایی است که به خواننده القا میشود که این اثر را که به ابنعباس نسبت داده است در کتاب الاستیعاب وجود دارد، در صورتی که در آن نیست، و شاید آن را از کتب رافضیان گرفته و میخواسته برای ادعای خودش از اجماع صحاح اهل سنت کمک بگیرد که علی ساز بقیه صحابه برتر و عالمتر است. حتی اگر این موضوع ثابت هم شود بر درستی نسبت آن گفته به ابنعباس هیچ دلالتی نمیکند، چون نسبت آن گفته به ابنعباس چیزی است، و ادعای او مبنی بر اعلم بودن علی از صحابه چیزی دیگر.
کسی که در این روایت تأمل کند، فساد و بطلان نسبت آن به ابنعباس را صرف نظر از سند آن درمییابد، چون معنای آن قطعاً باطل است و در آن چنان غلوی وجود دارد که علی را از طبیعت بشری بیرون برده و او را در علمش به خداوند تشبیه میکند، بلکه چنین روایتی اگر در مورد پیامبر هم میبود غلو روشن و آشکاری میبود، پس چگونه درباره علی سمیتوان آن را گفت! چون این تفاوت عظیم علمی در میان بشر نمیتواند باشد و این به داستان قصه خضر با موسی بسیار شبیه است که در صحیحین آمده است: «وقتی آن دو سوار کشتی شدند گنجشکی آمد و بر لبه کشتی نشست و یک بار بر دریا منقار زد، خضر به او گفت: ای موسی، علم من و شما از علم خداوند مثل قطره های منقار این گنجشک که از دریا کم کرد، بیشتر کم نمیکند». [۸٧۶]
چه بسا که رافضیان همچنان که در کتبشان واضح است، صفات الهی را به علی نسبت میدهند، و همچنان که به دروغ و بهتان در این روایت منسوب به ابنعباس وجود دارد که عقل و دین آن را نمیپذیرد، و آثار جعلی بودن در آن واضح است. اما ادعای اجماع صحاح اهل سنت بر این که علی اعلم و برترین صحابه است، دروغی آشکار و افترایی واضح بر اهل سنت است، چون اهل سنت اتفاق دارند که ابوبکر صدیق و پس از او عمر برترین و عالم ترین صحابه هستند که شرح این موضوع با نقل آثار صحابه و اقوال علما گذشت که نیازی به اعاده آن نیست و بدانجا مراجعه شود.
امّا آنچه را که تیجانی از قول علی نقل کرده که گفته است: «قبل از اینکه مرا از دست بدهید از من بپرسید» خطاب به هیچکدام از صحابه که همطراز و همانند او در علم هستند چنین چیزی را نگفته است، بلکه در سالهای پایانی حیاتش که به عراق رفت آن را خطاب به اهل عراق گفت چون عدهای مسلمان شدند که چیزی از فقه نمیدانستند و مردم به علم او نیاز پیدا کردند، در نتیجه آنها را به تفقه و پرسش تشویق میکرد.
شیخ الاسلام ابنتیمیه در رد بر استدلال رافضیان به این روایت میگوید: «بدون شک که علی این گفته را در مدینه و بین مهاجرین و انصار نگفته است، زیرا آنها مثل او کسب علم کرده و میدانستند، بلکه آن را زمانی گفت که به عراق رفت و افراد زیادی به دین اسلام درآمدند که چیز زیادی را از دین نمیدانستند، و او امام بوده و بر او واجب بود به آنها فتوا داده و آنها را تعلیم دهد از این رو آن را گفت تا بدانها آموخته و فتوی دهد، همچنان که آن عده از صحابه که عمرشان طولانی شده و مردم به علم آنها نیاز پیدا کردند از پیامبر جاحادیث زیادی نقل کردند که خلفای اربعه و بزرگان صحابه آن را روایت نکرده بودند، چون آنها نیازی به نقل آن نداشتند، و کسانی که با آنها بودند آن را میدانستند و بدین خاطر است که از ابن عمر و ابن عباس و عایشه و انس و جابر و ابوسعید و امثال آنها از صحابه احادیثی روایت شده که از علی سو عمر روایت نشده است، در صورتی که عمر و علی از همه اینها عالمتر بودند. امّا به علم این افراد نیاز پیدا شده، چون وفات آنها بعد از وفات علی و عمر بود، و کسانی که سابقین را ندیدند نیاز پیدا کردند که از آنان بپرسند و آنان هم نیاز پیدا کردند که به این مسلمانان تعلیم داده و احادیث را روایت کنند. گفته علی خطاب به کوفیان که «از من بپرسید …» نیز از این مقوله است. علی این گفته را خطاب به ابنمسعود و معاذ و ابیبنکعب و ابودرداء و امثال آنها نگفت، تا چه رسد به اینکه چنین گفتهای را خطاب به عمر و عثمان بگوید. اینها کسانی نبودند که از او بپرسند و معاذ و أبی و ابنمسعود هرگز از صحابیان پایینتر از او نپرسیدند، بلکه افرادی در بعضی مسایل از او میپرسیدند. همچنان که از بقیه صحابه و امثال او میپرسیدند. [۸٧٧]
اما در مورد گفته ابوبکر که «چه آسمانی مرا در زیر سایه خود قرار میدهد و چه زمینی مرا در پشت خود حمل میکند اگر درباره کتاب خداوند چیزی بگویم که نمیدانم»؛ باید گفت که فضیلت بزرگی در ابوبکر صدیق سوجود دارد که دلالت بر تقوای بزرگ او و احتیاط کامل او در دین دارد. از این رو علما و محققین گفتهاند که برخلاف بقیه صحابه که اجتهاد کردهاند و گاهی بر حق اصابت کردهاند و گاهی اشتباه کردهاند یک مسأله یافت نشده که در آن ابوبکر به اشتباه رفته باشد.
شیخ الاسلام ابنتیمیه/میگوید: «خلاصه این که یک مسأله از مسایل شریعت از ابوبکر وارد نشده که در آن اشتباه کرده باشد، برخلاف دیگران که اشتباهات فراوانی از آنان نقل شده است». [۸٧۸]
شیخ الإسلام در بیان فضل ابوبکر که در علم بر بقیه اصحاب و اینکه خداوند به دست او اختلاف میان صحابه را رفع نمود میگوید: «صحابه بعد از او در مسائلی مانند: جد و اخوه، عمریتین [۸٧٩]، عول و بقیه مسایل ارث، و در مسایل حرام، طلاق ثلاث با لفظ واحد، و کنایه هایی برای طلاق نظیر خلیه، البرّیة، البتّة و مسایل دیگر طلاق اختلاف پیدا کردند.»
همچنین در مسایلی اختلاف کردند که تا امروز به عنوان مسایل اختلافی در میان امت اسلامی باقی مانده است. در دوران خلافت عمر ساختلاف کردند که این اختلاف اجتهادی محض بود که هرکدام دیگری را میپذیرفتند، مانند اختلاف فقهی اهل علم و دین، و اما در زمان خلافت عثمان اختلاف در بعضی از امور شدت گرفت. اما فقط تا حدی که سخنان زشتی در میان بعضی رد و بدل شد ولی با دست و شمشیر با همدیگر نجنگیدند.
ولی در دوران خلافت علی ساختلافات شدت گرفت، تا حدی که با شمشیر با همدیگر جنگیدند.
در زمان خلافت ابوبکر یک مسأله دینی که اختلاف در آن باقی مانده باشد، شناخته نشده است، و آن به سبب کمال علم و عدل و آگاهی ابوبکر صدیق به ادلهای بوده است که اختلاف را رفع کند. در زمان خلافت ابوبکر هرگاه اختلافی در میان صحابه رخ میداد ابوبکر صدیق دلایل و حجتهایی میآورد که اختلاف را رفع میکرد. خود ابوبکر ابتدا آن ادله را مطرح میکرد و مقدار کمی از آن را عمر و یا دیگران اظهار میکردند که ابوبکر تأیید میکرد. [۸۸۰]
از این بیان روشن میشود که توقف ابوبکر در حد علم خودش از فضایل بزرگ اوست، و این، روش هر ثابت قدمی در علم و روش هر عالم کاملی است، زیرا عالم اگر فقه کامل داشته و در علم، قدم راسخی داشته باشد نمیتواند بدون علم از طرف خداوند چیزی بگوید.
به همین سبب است که رسول خدا عالمترین و آگاهترین افراد به پروردگارش بود، و هنگامی که وحی نازل نمیشد درنگ میکرد تا اینکه از طرف خداوند وحی میرسید. بخاری این مطلب را در کتاب «الاعتصام» باب (آنچه را که درباره آن وحی نازل نشده بود و پیامبر از آن سؤال میشد) آورده است، که پیامبر جدرباره این مسائل میفرمود: نمیدانم، و یا جواب نمیداد تا اینکه وحی میآمد و به رأی خود و یا به قیاس خود سخن نمیگفت، چون خداوند به او گفته بود «به آنچه که خداوند به تو نشان می دهد حکم نما» و ابنمسعود گفته است: از رسول خدا جدرباره روح سؤال شد، او سکوت کرد تا اینکه وحی نازل شد. [۸۸۱]
بخاری در این باب، حدیث جابر را آورده که به پیامبر جکه به عیادت او در بیماریاش رفته بود گفت: اموالم را چه کار کنم؟ میگوید: پیامبر هیچ چیزی به من نگفت تا اینکه آیة ارث نازل شد... . [۸۸۲]
ابنعبدالبر در کتاب «جامع بیان العلم و فضله» از طریق ابنوهب میآورد که مالک به من گفته است: رسول خدا امام مسلمانان و سرور جهانیان بود، هرگاه درباره مسألهای سؤال میشد پاسخ نمیداد تا اینکه وحی میآمد. [۸۸۳]
همچنین بزرگان صحابه این موضوع را بنا به پیروی از رسول خدا جعملی کرده و امت را بدان فرامیخواندند:
از علی سروایت شده است که میگوید: اگر از چیزی پرسیده شدید که نمیدانید فرار کنید، گفتند: فرار چگونه است ای امیر مؤمنان؟ گفت: بگویید: والله اعلم. [۸۸۴]
همچنین از علی سروایت شده است: «اگر از چیزی پرسیده شوم که ندانم خوشحال میشوم که بگویم: والله اعلم. [۸۸۵]
از ابنعمر روایت است که مردی درباره مسألهای از او پرسید: در جواب گفت در مورد آن چیزی نمیدانم. و هنگامی که آن مرد رفت ابنعمر به خویش گفت: چه خوب گفت ابنعمر، از چیزی پرسیده شد که نمیدانست و گفت: نمیدانم. [۸۸۶]
ابودرداء میگوید: هرگاه انسان در مورد چیزی که نمیداند، بگوید نمیدانم، این گفتهاش، نصف علم است. [۸۸٧]
ابنعباس میگوید: اگر عالم گفتن نمیدانم را ترک کند، به مرگ خود حکم کرده است. [۸۸۸]
بنابراین روشن میشود که اجتناب از سخن گفتن درباره دین بدون علم و توقف از آن، دلیل بر فضل و خیر است و جز نادان کسی از آن انتقاد نمیکند، چگونه کسی از این موضوع انتقاد میکند در حالی که این کار شیوه رسول خدا جبوده است و بعد از او بزرگان صحابه و فقهای آنها از جمله علی سبر آن بودهاند، کسی که رافضیان درباره او غلوهای افراطی میکنند, میگوید: اگر چیزی نمیدانم و بگویم خداوند میداند، خوشحال میشوم. بلکه ثابت است که علی سدرست مثل قول ابوبکر را گفته است، چنان که ابن عبدالبر با سند خویش از طریق ابوالبختری از علی سنقل میکند که میگوید: چه زمینی مرا حمل میکند و چه آسمانی بر من سایه می افکند اگر درباره کتاب خدا چیزی را بگویم که نمیدانم. [۸۸٩]
اگر این گفته سبب انتقاد از علی نیست چرا سبب طعن و بدگویی از ابوبکر باشد؟ هر دو گفته، یکی است بلکه در این مورد آثاری از علی ثابت است که از ابوبکر ثابت نیست، همچنان که گذشت.
در اینجا تیجانی جوابی ندارد و تناقض، ظلم و سرکشی او روشن میشود که چیزی را سبب خردهگیری از ابوبکر میداند که در علی هم وجود دارد، که دلیل این امر هواپرستی تیجانی در احکام و دوری او از عدالت و انصاف در گفتههایش است. این در حالی است که در بحث و تحقیق خود ادعای انصاف و بیطرفی میکند. خداوند دروغگویان ستمگر را لعنت کند!
[۸۵۶] سخنان و اقوال آنها در کتاب موضوعات ابن جوزی ۱/۲۶۵ و المقاصد الحسنه از سخاوی ص۱٧۰ و کشف الخفا ء از عجلونی ۱/۲۰۵ میتوانید به تفصیل بخوانید. [۸۵٧] الموضوعات ۱۱/۲۶۵. [۸۵۸] منهاج السنة ٧/۵۱۵-۵۱۶ و مجموع الفتاوی ۴/۴۱۰ [۸۵٩] التلخیص مع المستدرک ۳/۱۳٧ [۸۶۰] کشف الخفاء ۱/۲۰۳ [۸۶۱] ضعیف الجامع الصغیر ۲/۱۳ [۸۶۲] توثیق آن در همین کتاب گذشت [۸۶۳] توثیق آن در همین کتاب گذشت [۸۶۴] منهاج السنة ٧/۵۰۰ -۵۰۳ [۸۶۵] الرد علی الرافضه ابوحامد المقدسی ص۲-۲۵۱ [۸۶۶] منهاج السنة ۸/۶۱-۶۰. [۸۶٧] البدایه و النهایه ابن کثیر ٧/۲۳٩- ۲۵۶-۲۶۵. [۸۶۸] سوره شوری:آیه ۳۸. [۸۶٩] الاستیعاب: ابن عبدالبر ۸/۱۵٧ [۸٧۰] مسند ابوداود کتاب حدود ۴۰/۵۵۸-۵۶۰ سنن ترمذی ۴۰/۳۲ ابن ماجه: کتاب طلاق ۱/۶۵۸-۶۵٩ مسند امام احمد ۱/۱۱۶-۱۱۸-۱۴۰-۱۵۵-۱۵۸ [۸٧۱] فتح الباری ۱۲/۱۲۱ [۸٧۲] ارواءالغلیل ۲/۴۰-٧ ح ۲٩٧ [۸٧۳] منهاج السنة ۶/۴۵، ۸/۶۲ [۸٧۴] منهاج السنة ۶/ ۴۵-۴۶ [۸٧۵] ثم اهتدیت ص۱٧۳ [۸٧۶] بخاری کتاب احادیث الانبیاء: فتح الباری ۶/۴۳۱-۴۳۲ ح ۳۴۰۱ مسلم کتاب الفضایل ۴/۱۸۴٧ ح ۲۳۸۰ [۸٧٧] منهاج السنة ۸/۵٧-۵۸ [۸٧۸] منهاج السنة ۵/۴٩٧ [۸٧٩] دومسأله ارثی است که به خاطر اینکه حضرت عمر به آن فتوا داده است به عمریتین مشهور است. [۸۸۰] منهاج السنة ۵/۴٩٧-۴٩٩ [۸۸۱] صحیح البخاری با فتح الباری ۱۳/۲٩۰ [۸۸۲] صحیح البخاری با فتح الباری ۳/۲٩۰ [۸۸۳] جامع بیان الغلم و فضله ص۳۵۶ [۸۸۴] سنن دارمی ۱/٧۴ [۸۸۵] سنن دارمی ۱/٧۴ [۸۸۶] منبع سابق و ابن عبدالبر در جامع العلم ص۳۵۴ [۸۸٧] جامع البیان العلم ص۳۵٧ [۸۸۸] همان منبع ص۳۵۶ [۸۸٩] همان منبع ص۳۵۳