۱- نص بر خلافت علی
من در آغاز این بحث با خود عهد بستم که جز بر منابع موثوق و قابل اعتماد در نزد شیعه و سنی، به چیزی اعتماد نکنم و آنچه را که تنها یک طرف بدان استدلال کرده و درنزد طرف دیگر معتبر نیست، کنار بگذارم.
محققی که در این موضوع به دنبال حقیقت است، میبیند که نص بر خلافت علی بن ابیطالب واضح و روشن است مثل حدیث پیامبر «من کنت مولاه فهذا علی مولاه».«هر کس که من مولای او هستم علی نیز مولای اوست».
این حدیث مورد اتفاق شیعه و سنی است. اما ادعای اجماع انتخاب ابوبکر در سقیفه و سپس بیعت با او در مسجد، بیاساس است، زیرا چگونه این اجماع رخ داده در حالی که علی، عباس و بقیه بنی هاشم و همچنین اسامه بن زید، زبیر و سلمان فارسی، ابوذر غفاری، مقداد بن اسود، عمار بن یاسر، حذیفه بن یمان، خزیمه بن ثابت، ابوبریده اسلمی، براء بن عازب، ابی بن کعب، سهل بن حنیف، سعد بن عباده، قیس بن سعد، ابوایوب انصاری، جابر بن عبدالله، خالد بن سعید و بسیاری دیگر از آنها تخلف کردند؟ پس ای بندگان خدا، اجماع کجاست؟».
جواب این ادعا: حدیثی که نقل کرده: «من کنت مولاه فعلی مولاه» احمد و ترمذی و حاکم [٧٩۰]آن را روایت کردهاند و هیچ یک از صاحبان کتب صحیح آن را ذکر نکردهاند و همچنان که ائمه حدیث ذکر کردهاند در صحت آن اختلاف است.
شیخ الاسلام ابنتیمیه میگوید: اما گفته «من کنت مولاه فعلی مولاه» در کتب صحیح وجود ندارد، اما علما آن را روایت کرده و در صحت آن اختلاف کردهاند؛ از بخاری و ابراهیم حربی و گروهی از محدثین نقل شده که به این حدیث ایراد وارد کرده و آن را ضعیف دانستهاند. تنها احمد بن حنبل و ترمذی آن را حسن دانستهاند. ابوالعباس بن عقده در جمع طرق این حدیث تصنیفی نوشته است. [٧٩۱]
ابنحزم میگوید: و اما حدیث «من کنت مولاه فعلی مولاه» از طریق ثقات اصلاً ثابت نشده است [٧٩۲]. حاکم آن را صحیح دانسته و از میان محدثین معاصر، آلبانی آن را صحیح دانسته است. در اینجا هدف، بیان این مطلب این است که علما در صحت این حدیث اختلاف دارند. و این برخلاف ادعای تیجانی است که میگوید این حدیث مورد اعتماد و اتفاق شیعه و سنی است. چنان که گفته شد در صورتی که بعضی از علما آن را انکار کرده و اصلا آن را صحیح نمیدانند.
به فرض صحت حدیث، در آن برای ادعای امامیه رافضیه مبنی بر منصوص بودن خلافت علی هیچ دلیلی وجود ندارد، چون موالات مذکور در حدیث در مقابل معادات است و به معنای ولایت سرپرستی نیست.
ابن اثیر در النهایه میگوید: ذکر کلمه مولا در حدیث تکراری است و این کلمه معانی زیادی دارد که عبارتند از: رب، مالک، سید، منعم، برده آزاد شده، یاریگر، محب، تابع، همسایه، پسر عمو، هم پیمان، داماد، برده، آزاد کننده برده و منعم علیه. اکثر این معانی در احادیث آمده است و هر کدام بر حسب اقتضای حدیث وارده به کار می رود و هر کس که متولی امری شود و یا بر آن قیام کند پس او مولی و ولی اوست. مصادر این اسماء مختلف است: «وَلایت» با فتحه، در نسب و نصرت و برده آزاد شده به کار می رود. «ولایت» با کسره، در امارت و آزاد کردن برده به کار می رود. و «مُوالات» و عبارت از موالات یک قوم میباشد. حدیث «من کنت مولاه فعلی مولاه» بر اکثر این معانی حمل میشود. شافعی میگوید: مقصود از آن ولای اسلام میباشد؛ مانند این فرموده الهی که میفرماید: ﴿ذَٰلِكَ بِأَنَّ ٱللَّهَ مَوۡلَى ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَأَنَّ ٱلۡكَٰفِرِينَ لَا مَوۡلَىٰ لَهُمۡ١١﴾[محمد: ۱۱].
«بدان سبب است که خداوند مولای مؤمنان است و کافران را مولایی نیست». و [٧٩۳]
این معنای لغوی که ابن اثیر از لفظ موالات در حدیث ذکر کرده و به قول شافعی استدلال کرده است، همان است که محققین در رد خود بر رافضه آن را مقرر داشتهاند.
ابونعیم میگوید: اگر کسی به احادیث استدلال کند و بگوید رسول خداعگفته است: «من کنت مولاه فعلی مولاه»، به وی گفته می شود این از تو پذیرفته می شود و ما همین را میگوییم و این فضیلتی آشکار برای علی بن ابیطالب ساست و معنای آن این است هر که پیامبر جمولای اوست، علی و مومنان دوستدار [مولی] او هستند. و دلیل آن فرموده خداوند است که میفرماید: ﴿وَٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِيَآءُ بَعۡضٖۚ﴾[التوبة: ٧۱].
«مردان و زنان مومن دوستدار همدیگر هستند».
این منزلت از طرف پیامبر جبرای علی سبوده و ترغیب و تشویق برای محبت و دوستی اوست، چون کراهیت منافقان و دشمنی آنان بر او ظاهر شده بود. «جز مؤمن کسی تو را دوست نمیدارد و جز منافق کسی تو را دشمن نمیدارد [٧٩۴]. از ابنعیینه نقل شده که علی و اسامه با هم جر و بحث کردند، علی به اسامه گفت: تو مولای من هستی، اسامه گفت: من مولای تو نیستم، بلکه مولای من رسول خدا است. پس رسول خدا فرمود: «هرکس که من مولای او هستم علی هم مولای اوست». این مثل همان است که مردم می گویند: فلانی مولای بنیهاشم و مولای بنیامیه می باشد و حقیقت یکی از آنهاست. [٧٩۵]
شیخ الاسلام ابنتیمیه پس از بیان ضعیف دانستن این حدیث از طرف علما میگوید: ما در جواب آنان میگوییم، اگر پیامبرآن را نگفته باشد که هیچ، و اگر آن را گفته باشد، قطعاً قصد او خلافت پس از او نبوده است، چون لفظ حدیث هیچ دلالتی بر آن ندارد، و چنین امر عظیمی باید به طور روشن و واضح بیان شود، در حدیث دلالت روشنی وجود ندارد که قصد از آن خلافت باشد؛ چون مولا مثل ولی است؛ خداوند میفرماید: ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ﴾[المائدة: ۵۵].
«ولی شما، خدا و رسول و مومنان هستند».
و در جای دیگری میفرماید: ﴿إِن تَتُوبَآ إِلَى ٱللَّهِ فَقَدۡ صَغَتۡ قُلُوبُكُمَاۖ وَإِن تَظَٰهَرَا عَلَيۡهِ فَإِنَّ ٱللَّهَ هُوَ مَوۡلَىٰهُ وَجِبۡرِيلُ وَصَٰلِحُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَۖ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ بَعۡدَ ذَٰلِكَ ظَهِيرٌ٤﴾[التحريم: ۴].
«اگر به او پشت کنند، بیتردید خداوند و جبرئیل و مومنان صالح مولای او هستند...».
بنابراین روشن شد که پیامبر جولی مومنان و آنها هم ولی او هستند. همچنان که روشن شد که خداوند ولی مومنان و آنان ولی او هستند و مؤمنان هم اولیای همدیگر می باشند. پس موالات (دوستی) ضد معادات (دشمنی) است و اگر چه منزلت یکی از طرفین بزرگتر از دیگری باشد، که در این صورت دوستی از طرف او از باب احسان و تفضل میباشد و دوستی از طرف دیگر باب اطاعت و عبادت میباشد.
خلاصه میان ولی، مولی و امثال آن و والی (حاکم) تفاوت وجود دارد، چون ولایت ضد عداوت چیزی است و ولایت به معنای امارت چیز دیگری است و در اینجا سخن از معنای نخست است نه دومی. پیامبر جنگفته است: هر کس که من والی او هستم، علی هم والی اوست، بلکه فرموده است: هر کس که من ولی او هستم علی هم ولی اوست. پس این پندار که مولی به معنای «والی» است، اساساً باطل است؛ چون ولایت از طرفین ثابت میشود، مؤمنان دوستان خداوند هستند و او هم مولای آنهاست. [٧٩۶]
بنابراین روشن شد موالاتی را که رسول خدا جاراده کرده، همان موالات اسلامی است که ضد عداوت بوده و مستلزم محبت و نصرت است، و مقصود پیامبر جاز موالات مذکور، ولایت به معنای امارت نیست. از این رو هیچ یک از صحابه نه علی و نه دیگران از این حدیث برای خلافت علی استدلال نکرده اند و از هیچ یک از علما که سخنانش در میان امت اسلامی مورد اعتماد باشد، ولایت را به معنای امارت ندانسته است، و لهذا هیچیک از صحابه نه علی و نه کس دیگر از این حدیث برای خلافت علی استدلال نکردهاند و از هیچ یک از اهل علم که سخنانش ارزش داشته و در میان امت مورد اعتماد باشد نیز چنین چیزی شنیده نشده است، بلکه فقط رافضیان به آن استدلال کردهاند که جاهلترین افراد به معانی نصوص بوده و دورترین مردم از فهم درست هستند.
اما ادعای تیجانی که بعضی از صحابه مانند علی و عباس و بقیه بنی هاشم، اسامه بن زید، زبیر، سلمان، ابوذر، مقداد و … با ابوبکر بیعت نکردند، این یک ادعای پوچ و بی اساس است و باید در نقل، امانت را رعایت کرد و آما آنچه از کتب تاریخ بدان حواله داده است از قبیل تاریخ طبری، تاریخ ابن الاثیر و تاریخ خلفای سیوطی باید گفت هر کس این کتابها را مطالعه کرده باشد، میداند که آنها مقید به صحت نقل اخباری که آوردهاند نشدهاند بلکه اخبار را با اسانید آن نقل کرده و ذمه خود را با ذکر سند خالی کرده و مسئولیت به عهده راوی میگذارند. تا اینکه میدان را برای تحقیق و بررسی بازگذارند. از این رو انسان آگاه به این کتب میبیند آنان بدین سبب روایتهای متضاد را در یک موضوع آوردهاند.
با وجود این، من به دنبال کتب مذکور رفته و موضوع را دنبال کردم و هیچ یک از کسانی که در تخلف بیعت ابوبکر ذکر کرده است نیافتم، و تنها در بعضی از آنها مثل تاریخ طبری روایاتی در تخلف بعضی از صحابه از بیعت مانند علی و طلحه و زبیر و سعد بن عباده آمده است [٧٩٧]. و در کامل ابن اثیر بنیهاشم را نیز اضافه کرده است. [٧٩۸]
در تاریخ خلفا از سیوطی آمده است علی و زبیر از بیعت با ابوبکر تاخیر کردند و سپس آمده عذر خواهی کرده و بیعت کردند و به ابوبکر گفتند: ما ناراحت نشدیم جز به خاطر اینکه از مشورت دور شدیم. ما ابوبکر را سزاوارترین فرد به این امر دانسته، او یار غار است و ما شرف و خیر بودن او را میشناسیم و پیامبر جدر زمان حیاتش دستور داد که برای مردم نماز بخواند. [٧٩٩]
صحیح و ثابت شده که همه صحابه بر جانشینی و خلافت ابوبکر اتفاق دارند، همچنان که روایات صحیح و اقوال علمای محقق بر آن دلالت دارد.
در صحیح بخاری در قسمتی از حدیث طولانی عایشه درباره بیعت ابوبکر آمده است: «عمر گفت: بلکه با تو بیعت میکنیم، تو سرور ما و بهترین فرد از میان ما هستی، و از تمامی ما به رسول خدا جمحبوبتر بودی. آنگاه عمر دستش را گرفت و با او بیعت نمود، و به دنبال او مردم هم بیعت کردند. [۸۰۰]
حاکم از عبدالله بن مسعود آورده است که میگوید: مسلمانان هر چه را نیک بدانند خداوند آن را نیک میداند و هر چه بد بدانند خداوند هم آن را بد میداند. صحابه همگی بر این رأی بودند که ابوبکر سرا جانشین پیامبر جکنند. [۸۰۱]
نسائی و حاکم از ابنمسعود سروایت کردهاند که میگوید: هنگامی که رسول خداجاز دنیا رفت انصار گفتند از ما یک امیر و از شما یک امیر خلیفه شود. عمر بن خطاب سنزد آنها آمد و گفت: ای گروه انصار، آیا نمیدانید رسول خدا جبه ابوبکر دستور داد تا بر مردم نماز بخواند؟ کدام یک از شما راضی است که از ابوبکر پیشی گیرد؟انصار گفتند: پناه بر خدا که از ابوبکر پیشی گیریم. [۸۰۲]
این روایتهای صحیح بر اساس آنچه که صحابه بدان تصریح کردهاند همچنان افراد دیگری این اجماع را نقل کردهاند، و اتفاق صحابه بر بیعت ابوبکر و اجماع بر خلافت وی دلالت دارد.
از معاویه بن قره/روایت شده است که میگوید: اصحاب رسول خدا جتردیدی نداشتند که ابوبکر جانشین رسول خدا خواهد بود و او را جز خلیفه رسول خدا نمینامیدند و آنان بر خطا و اشتباه اجماع نمیکردند. [۸۰۳]
از امام شافعی/روایت شده است که میگوید: صحابه بر خلافت ابوبکر اجماع کردند، چون آنان بعد از رسول خدا در تنگنا افتاده و در زیر سایه آسمان فردی بهتر از ابوبکر نیافتند و گردنهایشان را به او تسلیم کردند. [۸۰۴]
شیخ الاسلام ابنتیمیه/میگوید: مهاجرین و انصار که خواص رسول خدا جبودند و اسلام به وسیله آنها عزت و قوت پیدا کرد و به وسیله آنها مشرکان نابود شدند و جزیره العرب فتح شد، با ابوبکر بیعت کردند. پس همه کسانی که با رسول خدا جبیعت کردند با ابوبکر نیز بیعت کردند. [۸۰۵]
وی می افزاید: هنگامی که صحابه بر بیعت ابوبکر اتفاق کردند هیچ فردی از آنان نگفت که من نسبت به این امر از او سزاوارترم، نه قریشی و نه انصاری و افرادی که از انصار در آغاز مخالفت کردند، با ابوبکر مخالفتی نداشتند، بلکه خواستار این بودند که امیری از آنها و امیری از قریش باشد، و این نزاع عمومی با قریش بود، و هنگامی که برایشان روشن شد که این امر (حکومت) باید در میان قریشیها باشد و از منازعه دست برداشتند... .
سپس بدون درخواست ابوبکر با او بیعت کردند، نه ابوبکر بدان بیعت رغبت داشت و نه آنان از روی ترس با او نیز بیعت کردند. و همچنین آنهایی که در زیر درخت «رضوان» با پیامبر جبیعت کرده بودند با او بیعت کردند. آنهایی که در شب عقبه با پیامبر جبیعت کردند و آنهایی که بعد از هجرت بیعت کردند و مسلمانانی که هجرت نکرده بودند و به آنها (طِلَقاء) گفته میشد، همگی با ابوبکر بیعت کردند. هرگز کسی نگفت من به این امر از ابوبکر سزاوارترم و حتی هیچ شخص معینی نگفته که فلان شخص از ابوبکر به خلافت سزاوارتر است. [۸۰۶]
حافظ ابن کثیر/میگوید: صحابه همگی حتی علی جو زبیر بن عوام در آن وقت بر بیعت ابوبکر اتفاق کردند [۸۰٧]. و سپس روایات صحیحی را که دال بر موضوع باشد آورده است.
بنابراین اتفاق و اجماع بر بیعت ابوبکر ثابت و روشن میشود همچنان که روایات صحیح از صحابه و ائمه سلف بعد از آنان براین امر دلالت دارد وعلمای محقق آن را مقرر داشتهاند.
این امر تعارضی با حدیث صحیح عایشه در بخاری ندارد که میگوید: علی در حیات فاطمه از بیعت ابوبکر تخلف نمود و پس از وفات او طلب صلح با ابوبکر کرده و پس از عذر خواهی با او بیعت نمود و گفت او رقیب ابوبکر در خلافتی که خداوند به او داده است نبوده، ولی به خاطر قرابت با رسول خدا جبرای خود حقّ مشورت قایل بوده است. محققان معتقدند که این بیعت دوم برای برطرف کردن کدورتی بود که به سبب میراث رخ داده بود با وجودی که علی در آغاز امر نیز بیعت کرده بود.
ابن کثیر/پس از آوردن روایاتی که دال بر بیعت علی با ابوبکر در آغاز امر دارد، میگوید: این امر (بیعت با ابوبکر) سزاوار علی است، و همچنین اعمال او چون حاضر شدن در نماز با او و خروج با ابوبکر به ذی القصه بعد از وفات رسول خدا جکه ذکرش میآید و مشورت با ابوبکر و خیرخواهی بر این امر دلالت دارد. اما آنچه درباره بیعت او بعد از وفات فاطمه [ که شش ماه بعد از پدرش به رحمت ایزدی پیوست] بر این حمل میشود که این بیعت دوم برای رفع کدورتی است که در مورد میراث رخ داد و بنا به نص رسول خدا جنزدیکان و خویشاوندان خود را از ارث منع نمود... . [۸۰۸]
ابنحجر در شرح حدیث عایشه میگوید: رافضیان تاخیر علی از بیعت با ابوبکر تا وفات فاطمه را دستاویز قرار داده و هذیان آنها در این مورد مشهور است. حدیث زیر دلایل بیاساس آنها را باطل میکند؛ ابنحیان و دیگران از حدیث ابوسعید خدری و دیگران آوردهاند که : «علی در آغاز کار بیعت نمود.» و اما آنچه که در مسلم از زهری آمده که مردی به او گفته است آیا علی با ابوبکر تا هنگام وفات فاطمه بیعت ننمود به او گفت: خیر. نه او و نه فردی از بنیهاشم. بیهقی این حدیث را ضعیف دانسته، چون زهری سند کامل آن را ذکر نکرده است، و روایت رسیده از ابوسعید صحیحتر است. دیگران این دو حدیث را با هم جمع کرده وگفتهاند: بیعت دوم، برای تأکید بیعت اولی بوده، تا سوء تفاهمی که به سبب میراث پیش آمده بود، از بین ببرد. بنابراین گفته زهری : «که علی با ابوبکر بیعت ننمود» ، بر این حمل میشود که در آن روزها قصد از آن بیعت، ملازمت و حضور در نزد او و چیزهایی از این قبیل است، چون انقطاع امثال آن دو از همدیگر برای کسانی که امور پنهانی را نمیدانند سبب این وهم میشود که این امر به خاطر ناخشنودی به خلافت اوست و به همین خاطر است که عدهای چنین عقیدهای داشته و دارند. از این رو علی سبرای رفع این شبهه دوباره بیعت نمود. [۸۰٩]
میگوییم: گواهِ درستی بیعت علی با ابوبکر در آغاز امر، روایت حاکم از حدیث ابراهیم بن عبدالرحمن بن عوف است که در آن آمده است: هنگامی که با ابوبکر بیعت شد در میان مردم سخنرانی نمود و به آنها خاطر نشان ساخت که نباید بر خلافت حرص بورزند و از عدم رغبت خود بدان سخن گفت ... تا آنجا که میگوید: مهاجرین گفتهها و عذرهایی را که آورد قبول کردند. علی و زبیر گفتند: ما عصبانی نشدیم مگر بدین سبب که از مشورت دور شدیم و ما معتقدیم که ابوبکر سزاوارترین فرد به خلافت بعد از رسول خدا جبوده و او یار غار و دومین فرد در غار بود و ما شرف و بزرگی و احترام او را میدانیم. رسول خدا در زمان حیات خود به او دستور داد که بر مردم نماز بخواند. [۸۱۰]
بدین ترتیب ادعای تیجانی مبنی بر این گمان که صحابه بر بیعت ابوبکر اتفاق نکردهاند، و منکر اجماع صحابه بر بیعت او شده است باطل میشود، و پارهای از اخبار که دلالت بر تخلف بعضی افراد از بیعت با ابوبکر دارد، با تحقیق و بررسی روشن میشود که صحیح نیستند و امکان تعارض با روایات صحیحی را ندارد که بر اجماع صحابه مبنی بر بیعت با ابوبکر دلالت دارد که محدثان آنها را در کتب خود نقل کرده و به صحت و اثبات آن حکم دادهاند و محققان اهل سنت بر اجماع صحابه بر بیعت آنها با ابوبکر اتفاق قطعی دارند.
گذشته از این، اگر اجماع صحابه بر بیعت با ابوبکر صورت نمیگرفت باز هم در خلافت او اشکال ایجاد نمیکرد، چون همچنان که علمای سیاست شرعی ذکر کردهاند اجماع همه مردم از شروط بیعت نیست. [۸۱۱]
بلکه هر گاه اهل حل و عقد با کسی بیعت کنند، بیعت تمام شده و قبول آن بر همگی لازم میشود. بنابراین اگر افرادی از بیعت او پس از اتفاق جمهور صحابه تاخیر کنند اشکالی در خلافت ابوبکر پیش نمیآورد. بلکه این موضوع [اگر ثابت شود] اشکالی است برای کسانی که تخلف کردهاند، چون از جماعت و اتفاق اهل رأی خارج شدهاند.
گذشته از همه اینها، این رافضی با ادعای عدم اجماع بر بیعت با ابوبکر و گمان او بر تخلف بعضی از افراد، نمیتواند منکر رجوع این متخلفان از رأیشان شود، و اینکه آنها دوباره بیعت کردند، بلکه به این اعتراف میکند، و در این صورت برای او هیچ دلیلی یا اجتهادی نیست که کسی از رأی خود بازگشته و به حق و صواب چنگ زده است. چطور این امر ممکن است در حالی که اجماع و اتفاق بر بیعت با ابوبکر صدیق در آغاز کار صورت گرفته و از روز اول قلبها و جسمها بر او جمع شدهاند.
[٧٩۰] مسند احمد ۱/۸۴ – ۱۱۸ ، سنن ترمذی کتاب المناقب ۵/۶۳۳ ح ۳٧۱۳ و گفته است که این حدیث حسن صحیح است. و حاکم در المستدرک ۳/۱۱۸ و گفته است که بر شرط شیخین صحیح است ولی آن را روایت نکردهاند. آلبانی در سلسله الاحادیث الصحیحه ۴/۳۳۰ ح ۱٧۵۰ حکم به صحت آن داده است. [٧٩۱] منهاج السنه ٧/۳۱٩. [٧٩۲] الفصل ۴/۲۲۴. [٧٩۳] النهایة ابن اثیر ۵/۲۲۸ [٧٩۴] مسلم کتاب الایمان ۱/۸۶ ح ۱۳۱. [٧٩۵] الامامة والرد علی الرافضه: ابو عیم ص۲۱٧-۲۲۰ [٧٩۶] منهاج السنة ٧/۳۲۱-۳۲۴. [٧٩٧] تاریخ طبری ۳/۲۰۲ –۲۰۳ -۲۰۶. [٧٩۸] الکامل فی التاریخ ۲/۳۲۵. [٧٩٩] تاریخ الخلفاء ص۸۰. [۸۰۰] بخاری کتاب الفضائل الصحابه فتح الباری ٧/۱٩-۲۰،ح ۳۶۶۸. [۸۰۱] حاکم المستدرک ۳/۴ – ۸۳ و میگوید که سند این حدیث درست است و ذهبی با او موافقت نموده است و شیخین آنرا نیآوردهاند [۸۰۲] نسایی کتاب الامامۀ ۲/۵۸، حاکم المستدرک ۳/٧۰ ، و میگوید سند حدیث صحیح است و ذهبی با او موافقت نموده و شیخین آن روایت نکرده اند. [۸۰۳] سیوطی تاریخ الخلفا ص٧٧. [۸۰۴] همان مصدر. [۸۰۵] منهاج السنه ۱/۵۳. [۸۰۶] منهاج السنة ۶/۴۵۴-۴۵۵. [۸۰٧] البدایة و النهایة ۶/۳۰۶ [۸۰۸] البدایه والنهایة ۶/٧-۳۰۶ [۸۰٩] فتح الباری ٧/۴٩۵. [۸۱۰] حاکم المستدرک ۳/٧۰ ح ۴۴۲۲. [۸۱۱] ابن جماعه شافعی/میگوید: عدد مخصوصی برای بیعت لازم نیست بلکه هرکس که وقت بیعت حاضر شد و بیعت انجام گرفت، کفایت می کند.و شرط صحت آن بیعت ساکنان بقیۀ شهرها نیست بلکه به محض اینکه خبر بیعت به آنها رسید و صاحب بیعت شایستگی داشت بر ایشان لازم می گردد. تحریم الاحکام فی تدبیر اهل الاسلام ص۵۳.