مصطلح حدیث

فهرست کتاب

[حکم روایت اهل بدعت] [۲۳۹]

[روایت راوی مجهول] [۲۴۰]

[سوء الحفظ]

[حکم روایت اهل بدعت] [۲۳۹]

[روایت راوی مجهول] [۲۴۰]

[سوء الحفظ] [۲۴۱]

و تا اینجا سال اول متوسطه مؤسسات علمی درباره‌‌ی اصطلاحات حدیث به پایان رسید، توسط مولف آن؛ شیخ محمد صالح العثیمین.

والحمد لله الذي بنعمته تتم الصالحات وتطيب الأوقات، وصلى الله وسلم على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه ومن تبعهم بإحسان إلى يوم الدين.

قسمت اول کتاب تمام شد و بدنبال آن قسمت دوم کتاب خواهد آمد که ابتدای آن در مورد:

انواع حدیث به اعتبار کسی که حدیث به او نسبت داده شده، است.

[۲۳۹] محدثین در خصوص روایت شخص مبتدع چنین گفته‌اند: الف) اگر بدعت او مکفره بود، روایتش مردود است. (بدعت مکفره؛ یعنی شخص دارای افکار و اعتقاداتی باشد که بموجب آن خود را در آستانه‌‌ی خروج از اسلام قرار داده است).
ب) اگر بدعت او غیر مکفره بود، یعنی مفسقه باشد؛ در اینصورت برخی از علما، حدیث او را مردود می‌دانند؛ زیرا بدعت موجب فسق است و شخص را از عدالت می‌اندازد) ولی جمهور علما گفته‌اند که روایت او با وجود دو شرط زیر قبول است:
۱) نباید داعی و مبلغ بدعت خود باشد.
۲) نباید روایتی را که مروج بدعتش است روایت کند.
هرگاه فرد مبتدعی این دو شرط را داشت، پس روایتش قبول است، در غیر اینصورت اگر یک یا هر دوی آن شروط را نداشته باشد، پس روایتش مردود است. حافظ ابن حجر/می‌گوید: «قول معتمد اینست که؛ روایت آنکسی که منکر یکی از امورات متواتر در شرع باشد که بالضروره بر همگان معلوم است جزو دین می‌باشد، و یا معتقد به عکس آن باشد، مردود است، اما کسی که این صفت را نداشته باشد و علاوه بر آن دارای ضبط و ورع و تقوا نیز باشد، پس مانعی برای قبول روایت او وجود ندارد.»
ابن صلاح در «علوم الحدیث» می‌گوید: «در قبول روایت راوی بدعتگذار، که در بدعتش اظهار پشیمانی نکند اختلاف ‏وجود دارد:‏
‏- کسانی به طور مطلق روایت او را رد می‌کنند چرا که با بدعتش از حد دین در رفته و دچار فسق شده ‏است و چنان‌که در کفر تأویل کننده و غیر تأویل کننده برابرند در فسق هم چنین است. ‏
‏- و کسانی روایت راوی بدعتگذار را در صورتی که در تأیید و یاری مذهبش و یا هم مذهبانش، دروغ ‏را مجاز نشمارد می‌پذیرند و در نظر این گروه، مردم را به بدعتش بخواند یا نخواند مهم نیست..‏
‏- و کسانی گفته‌اند: روایت چنین کسانی زمانی پذیرفته می‌شود که مبلغ بدعت خود نباشند، اما وقتی مبلغ ‏بدعت خود باشند روایت از آن‌ها پذیرفته نمی‌شود و این مذهب بیش‌تر و یا اکثریت علما می‌باشد..‏
و این مذهب سوم معتدل‌تر است و به نسبت آن دو مذهب دیگر در اولویت است و نسبت دادن آن مذهب ‏اول به ائمه، بسیار بعید به نظر می‌رسد».
در ضمن روایت شخص مبتدع هیچ اسم خاصی ندارد. (نگاه کنید به: تیسیر مصطلح الحدیث؛ دکتر محمود طحان، ص۱۰۲، شرح نخبة الفکر؛ حافظ ابن حجر، ص۱۰۲ و علوم الحدیث؛ بخش شناخت صفات کسی که روایتش مورد قبول ‏است و صفات کسی که روایت از او پذیرفته نمی‌شود، با اختصار).
[۲۴۰] روایت راوی مجهول:‏
مجهول اسم مفعول از جهل است و ضد معلوم می‌باشد؛ و منظور از راوی مجهول یعنی کسی ‏که در مورد وی شناخت (ذاتی و صفتی) وجود نداشته باشد. بعبارتی راوی مجهول کسی است ‏که ذات یا شخصیت او شناخته نشده، و یا اگر شناخته شده است؛ صفت وی یعنی عدالت و ‏ضابط بودن وی نامشخص است.‏
اسباب و علت‌های جهل نسبت به راوی سه مورد است:‏
الف- کثرت وصف راوی؛ از اسم یا کنیه یا لقب یا صفت یا حرفه یا نسب وی، یعنی راوی به ‏یکی از این موارد مشهور است ولی (بنا به اغراضی) بگونه‌ای از او ذکر می‌شود که به آن ‏شهرت نیافته طوری که گمان می‌شود او راوی دیگری است، پس نسبت به احوال او جهل ‏حاصل می‌شود.‏ مثال: شخصی بنام «محمد بن سائب بن بِشر کلبی»؛ بعضی وی را به جدش نسبت داده‌اند و ‏گفته‌اند: «محمد بن بشر» و بعضی گفته‌اند: «حماد بن سائب»، بعضی کنیه‌‌ی وی را ‏‏«أبانضر» و بعضی دیگر «أبا سعید» و «أبا هشام» خوانده‌اند و چنین گمان رفته است که او ‏چند نفر متفاوت است در حالی که یک نفر است.‏
ب- کم بودن روایت او؛ چنان‌که گاهی کسی بجز یک نفر از او روایت نکرده، و لذا به سبب کم ‏بودن روایتش از او حدیث اخذ نشده است.‏
مانند «ابوالعُشَراء دارمی» که جزو تابعین است و کسی جز حماد بن سلمه از او روایت نکرده ‏است.‏
ج- عدم تصریح به اسم وی؛ به قصد اختصار. (راویی که اسم وی تصریح نشده باشد مبهم ‏گویند).‏
مانند این گفته‌‌ی راوی: أخبرنی فلان، یا أخبرنی شیخ، یا مردی، یا همانند آن.‏
انواع مجهول:‏
‏۱) مجهول عین: کسیست که اسمش ذکر شده، اما بجز یک نفر کسی از او روایت نکرده است.‏
روایت او مقبول نیست مگر آنکه توثیق شده باشد، و توثیق او یا بوسیله‌‌ی کسی غیر از روایی ‏که از وی روایت کرده حاصل می‌شود و یا توسط کسی که اهل جرح و تعدیل باشد پذیرفته می‌شود.‏
و حدیث چنین راوی مجهولی اسم خاصی ندارد، بلکه حدیثش از انواع ضعیف بشمار می‌رود.‏
‏۲) مجهول حال: که مستور نیز نامیده می‌شد، و او کسیست که دو نفر یا بیشتر از او روایت ‏کرده‌اند، اما توثیق نشده است. بر طبق گفته‌‌ی جمهور علما روایت او مردود است، و حدیث او ‏نیز اسم خاصی ندارد و بلکه جزو انواع حدیث ضعیف بشمار می‌رود.‏
‏۳) مبهم: بعضی از علما مبهم را بعنوان اسم خاصی از مجهول جدا کرده‌اند، اما در حقیقت ‏جزو انواع مجهول می‌باشد. و مبهم عبارتست کسی که اسم وی در حدیث تصریح نشده باشد.‏
روایت راوی مبهم مقبول نیست، مگر آنکسی که از او روایت کرده اسمش را ذکر کرده باشد یا ‏آنکه در طریق (روایت) دیگری اسم او شناخته شود. ‏
سبب مردود بودن روایت راوی مبهم؛ جهل نسبت به ذات و شخصیت وی می‌باشد، که با این ‏وضعیت جهل نسبت به عدالت و ضابط بودنش به طریق الاولی پدید می‌آید بنابراین، روایتش ‏مقبول نیست.‏
سوال: اگر راوی مبهم با صفت تعدیل ذکر شود، روایتش قبول می‌شود؟ مثلا کسی که از او ‏روایت می‌کند بگوید: أخبرنی ثقة (شخصی مورد اطمینان به من خبر داد).‏
جواب: بر طبق رأی صحیح؛ روایت او مقبول نیست، چه بسا شخصی نزد یکی ثقه باشد و نزد ‏دیگری غیر ثقه است.‏
آیا حدیث او اسم خاصی دارد؟ آری، اسم آن مبهم است.
حدیث مبهم عبارتست از: حدیثی که در ‏سلسله‌‌ی راویان آن یک راوی وجود داشته باشد که به اسم او تصریح نشده باشد.‏
(نگاه کنید به: تیسیر مصطلح الحدیث؛ دکتر محمود طحان، ص ۹۸-۱۰۱).
[۲۴۱] سوء الحفظ تعریف: کسیست که نتواند جانب صوابش را از جانب خطایش ترجیح دهد.‏
انواع آن:‏
اول: این صفت (سوء حفظ) از ابتدای حیاتش همراه وی بوده و در تمامی احوال زندگی ‏ملازمش بوده است، و خبر او براساس رأی بعضی از محدثین شاذ نامیده می‌شود.‏
دوم: این صفت از ابتدای حیاتش همراه وی نبوده، بلکه در قسمتی از عمرش بر وی واقع شده ‏است، حال ممکن است به دلیل بالا رفتن سنش و یا کم شدن یا رفتن بیناییش و یا از بین رفتن ‏کتابهایش بوده باشد، که این نوع «مختلَط» نامیده می‌شود.‏
حکم روایت سوء الحفظ:‏
الف: روایت نوع اول مردود است.‏
ب: روایت دوم (مختلَط) بستگی دارد:‏
‏۱) آنچه را که قبل از اختلاط روایت کرده، مقبول است.‏
‏۲) و آنچه را که بعد از اختلاط روایت نموده، مردود است.‏
‏۳) آنچه را که مشخص نشود که آیا بعد از اختلاط روایت کرده یا قبل از آن؛ در مورد آن توقف ‏می‌شود تا آنکه معلوم می‌گردد.‏
‏(نگاه کنید به: تیسیر مصطلح الحدیث؛ دکتر محمود طحان، ص ۱۰۲-۱۰۳).‏