[اعتبار، متابع و شاهد] [۲۹۵]
تحمیل حدیث و ادای آن:
[۲۹۵] هرگاه محدث حدیث غریبی یافت و گمان نمود که نسبت به بعضی از راویان آن منفرد است، او درجستجوی طرق دیگر حدیث در مراجع حدیثی مانند جوامع، مسانید و أجزا خواهد بود تا ببیندکه آیا راوی دیگری وجود دارد که حدیث را با لفظ یا معنای نزدیک به روایت اول (غریب) روایت کرده باشد یا خیر؟ اگر روایت دیگری را با لفظ یا معنای نزدیک به آن یافت، پس حدیث دارای اصلی خواهد بود که به سوی آن باز میگردد، در غیر اینصورت حدیث فرد مطلق یا غریب باقی خواهد ماند. حدیثی را که ناقد (محدث) پس از تتبع مییابد، گاهی متابع و گاهی شاهد نام میگیرد، و بدین ترتیب حدیث غریب با وجود روایت دیگری که در لفظ یا معنا یا هردو نزدیک به آن است تقویت میگردد. به این عمل جستجو و تفتیش برای یافتن حدیث دیگری جهت تقویت حدیث غریب، اعتبار گویند. اما علما در تفاوت بین دو اصطلاح متابع و شاهد، نظرات مختلفی دارند؛ بعضی از علما از جهت سند و برخی دیگر از جهت متن، آن دو اصطلاح را از هم جدا کردهاند؛ اگر از جهت سند مسئله بررسی شود؛ در آنصورت به اشتراک دو روایت در صحابی (ناقل روایت) و یا عدم آن، و شیخ راویان نظر میشود، و اگر از جهت متن بررسی گردد؛ به اشتراک در لفظ و معنا، و یا معنای روایت نظر میشود، و بر این مبنا است که متابع و شاهد را تعریف میکنند.
بر این اساس اصطلاحات اعتبار و متابع و شاهد به صورت زیر تعریف میشوند:
اعتبار:
اعتبار در اصطلاحِ حدیثی عبارتست از تتبع و جستجو برای یافتن طرق حدیث منفرد در میان کتابهای مرجع تا حدیث دیگری را که در لفظ یا معنا نزدیک به حدیث اول (منفرد) است پیدا شود و بدین ترتیب حدیث غریب یا منفرد تقویت گردد. بعبارتی درباره طُرق روایت تحقیق شود تا معلوم گردد از جوامع است یا از مسانید یا اجزاء. ابن صلاح توهم کرده است که اعتبار، جدا از شواهد و متابعات است ولی چنین نیست بلکه اعتبار شکل و هیئت رسیدن به متابعات و شواهد است.
برخی از علما اعتبار را مانند متابع و شاهد، حدیث میداند در حالی که اینگونه نیست بلکه اعتبار عبارتست از تحقیق و تفحص در اینکه آیا راوی دیگری حدیث را (لفظاً یا معناً) نقل کرده است یا خیر؟ حافظ ابن حجر/میگوید: «بدان که تتبع و تحقیق در کتب جوامع و مسانید و اجزای حدیث جهت یافتن متابع یا شاهد، برای حدیث فرد را اعتبار گویند. البته از سخن ابن صلاح چنین گمان میشود که اعتبار به مانند دو نوع دیگر (متابع و شاهد) یک نوع حدیث است، در حالی که چنین نیست بلکه اعتبار عبارتست از راه رسیدن به متابع یا شاهد». (نزهة النظر، ص۲۳).
و لذا اهل علم میگویند اعتبار قسم سوم نیست بلکه روشی است برای شناخت متابع و شاهد.
متابع و شاهد:
همانطور که گفته شد؛ علما متابع و شاهد را بر مبنای دو شیء متفاوت (سند و متن) تعریف کردهاند؛ یعنی یا سند را ملاک جدایی آنها قرار داده و متن در تعریف نقشی ندارد، و یا متن روایت است که آن دو تعریف را جدا میکند بدون آنکه به سند روایت توجه شود. برای آنکه تفاوت بین متابع و شاهد روشن گردد، مسئله را از هردو جهت سند و متن بررسی میکنیم تا تعریف این دو اصطلاح را از نظر هردو گروه بدانیم.
پس از آنکه روایت دیگری برای تقویت حدیث اول پیدا شد، از دو جهت به آن نظر میشود: از جهت سند و از جهت متن، البته اکثر اهل علم از جهت اسناد به آن مینگرند، زیرا هدف در اینجا تقویت حدیث اول است (و سند موجب تفرد روایت است) و ما میخواهیم بدانیم که چگونه ممکن است حدیث غریبی را که جز از یک طریق وارد نشده است، تقویت میگردد؟ در حقیقت جز با یافتن طریق دیگری حدیث اول قوی نمیشود، اما متن حدیث شأن دیگری دارد که بعداً آن را بیان خواهیم کرد.
الف) از جهت سند: هنگامی که گمان میشود حدیثی منفرد است و سپس در منابع حدیثی جستجو میکنیم و برای آن متابعی مییابیم، این حدیث که به عنوان متابع حدیث اول شناخته میشود یا از همان شیخ روایت اول نقل شده و یا از شیخی که مافوق اوست روایت میشود، اما آنچه که در متابع مهمتر است؛ اشتراک هردو روایت در صحابی (ناقل روایت) است، یعنی چنانچه در صحابی با هم مشترک بودند؛ مثلا اگر راوی هردو حدیث ابوهریره باشد و در سند روایت اول سعید بن مسیب، و در سند روایت دوم سلیمان بن یسار حدیث را از ابوهریره نقل کرده باشند، پس در این حالت میگوییم روایت دوم متابعی برای روایت اول است و یا بالعکس، اما شاهد نیست زیرا صحابی دو روایت مشترک هستند. بنابراین، اگر صحابی در دو روایت مشترک باشد، آن دو حدیث متابع هم خواهند بود، اما اگر صحابی آنها مختلف باشد روایت دوم شاهدی برای روایت اول محسوب میشود و یا بالعکس (روایت اول شاهدی برای روایت دوم تلقی میشود). به عنوان مثال اگر حدیثی هم از ابوهریره و هم از ابن عمر روایت شده باشد، میتوان گفت که حدیث ابن عمرسشاهدی برای حدیث ابوهریرهساست و یا بالعکس، اما اگر حدیث فقط از ابوهریره روایت شده باشد لکن دو نفر دیگر مثلا سعید بن مسیب و سلیمان بن یسار (که هردو نفر تابعی هستند) حدیث را از ابوهریره نقل کرده باشند، میتوان گفت: سلیمان بن یسار تابع سعید بن مصیب است (زیرا هرچند مادون صحابی در دو طریق روایت متفاوتند، اما صحابی آنها مشترک است. اختلاف شیخ و مافوق شیخ در سند دو روایت، تعریف دیگری را رقم خواهد زد با عنوان: متابع تام و قاصره، که ان شاءالله بیان خواهد شد).
ب) از جهت متن: به متن هردو روایت نظر میکنیم، هرگاه لفظ متن دو روایت واحد بود، میگوییم روایت دوم متابع روایت اول است. به عنوان مثال روایت «من كذب عليَّ مُتعمداً فليتبوَّأ مقعدَه من النار»هم از حدیث ابوهریره آمده و مثلا هم از حدیث زبیر بن عوام؛ حال میگوییم حدیث زبیر متابع حدیث ابوهریره است، اگر گفته شود چرا؟ میگوییم: زیرا لفظ دو روایت یکی است (هرچند که صحابی دو روایت مشترک نیستند). اما فرض کنیم این حدیث فقط از ابوهریرهسروایت شده باشد ولی سعید بن مسیب آن را با لفظ «من كذب عليَّ مُتعمداً فليتبوَّأ مقعدَه من النار»از ابوهریره نقل کرده باشد، و پس از تتبع طریق دیگری را مییابیم که در آن سلیمان بن یسار همین حدیث را از ابوهریره با لفظ «من تقول علي ما لم أقله فليتبوَّأ مقعدَه من النار»روایت کرده است در اینجا (هرچند صحابی دو روایت مشترک است) ولی معنای دو روایت یکی است اما الفاظ آن دو متفاوتند، در این حالت گویند روایت دوم شاهدی برای روایت اول است، یعنی در شاهد معنای دو روایت یکی است ولی در متابع لفظ آنها مشابه است، بدون آنکه به صحابی دو طریق اعتنا شود.
البته این سخن، سخن کسانی است که فقط از جهت متن به دو حدیث مینگرند، اما سخن کسانی که از جهت سند دو روایت را مقایسه میکنند صحیحتر است، آنها به اسناد دو روایت نگاه میکنند تا ببینند که آیا صحابی آنها واحد است یا مختلف، هرگاه صحابی واحد باشد؛ گویند متابع، و هرگاه صحابی مختلف باشد؛ شاهد مینامند (حال چه لفظاً و معناً یکی باشند و یا فقط از لحاظ معنایی مشابه باشند).
پس بطور خلاصه میتوان گفت:
متابع؛ حدیثی است که راویان آن با راویان حدیث منفرد از لحاظ لفظ و معنا و یا فقط معنا مشارکت میکنند، و صحابی دو روایت یکی است (یعنی صحابی هردو روایت یک نفر است).
شاهد؛ حدیثی است که راویان آن با راویان حدیث منفرد از لحاظ لفظ و معنا و یا فقط معنا مشارکت میکنند، ولی صحابی دو روایت متفاوت است (یعنی صحابی دو روایت دو نفر مختلف هستند).
پس شرط لازم در شاهد؛ اختلاف در صحابی است و شرط لازم در متابع؛ اشتراک در صحابی میباشد.
متابع تام و قاصره:
راوی حدیثی را روایت میکند که راوی دیگری با او در این روایت مشارکت میکند و شیخ هر دو راوی یک نفر واحد است، مثلا عبد الله بن وهب از امام مالک روایت میکند، در دید نخست میگوییم روایت عبد الله بن وهب فرد است، اما اگر پس از تتبع شخص دیگری را یافتیم که با عبدالله بن وهب موافقت میکند مثلا دیده میشود که التنیسی نیز همان روایت عبدالله بن وهب را از شیخ او یعنی مالک روایت میکند؛ پس شیخ آنها یکی است و حدیثشان نیز واحد میباشد، در اینجا میگویند روایت التنیسی از مالک متابعی برای روایت ابن وهب است و به این نوع متابعت، متابع تام گویند، زیرا شیخ آنها یکی است (شیخ هردو راوی، امام مالک/است).
اما اگر پس از تتبع دیدیم که به جز ابن وهب کسی از مالک روایت نکرده است ولی در همان حال راوی دیگری پیدا شد که همان حدیث ابن وهب را نه از شیخ او بلکه از شیخِ دیگری (مثلا ابن عیینه) روایت کرده، در حالی که شیخ هر دوی (مالک و ابن عیینه یک نفر واحد است) در اینجا گویند روایت دوم متابعی قاصره برای روایت عبدالله بن وهب است. (زیرا اشتراک دو روایت در مافوق شیخ راویان حدیث است، و شیخ هردو نفر مالک و ابن عیینه، الزهری میباشد).
مثال برای متابع و شاهد:
همانطور که گفتیم متابع خود به دو نوع تقسیم میشود: متابعت تام و قاصره، در متابعت تام شیخ دو راوی مشترک ولی در قاصره متفاوت هستند. حافظ ابن حجر مثال خوبی را برای این تعاریف آورده است: امام شافعی در کتاب الاُم از امام مالک از عبدالله بن دینار از عبدالله بن عمربحدیث: «صوموا لِرؤيته وأفطروا لرؤيته، فإن غُم عليكم فأكملوا عدة شعبان ثلاثين يومًا»را آورده است، ولی بعضی از راویان این حدیث را از امام مالک با لفظ دیگری: «صوموا لرؤيته وأفطروا لرؤيته، فإن غُم عليكم فإن غُم عليكم فاقدروا له»روایت کردهاند، حال بعضی گمان کردهاند که روایت اول با لفظ مذکور را فقط امام شافعی روایت کرده است و شافعی در آن لفظ تنها مانده است (تفرد راوی)، اما پس از تحقیق و تفتیش از منابع دیگر حدیثی برای روایت شافعی متابعی تام مییابیم؛ یعنی روایت شخص دیگری (مییابیم) که با شیخ شافعی یعنی مالک موافقت میکند، چنانچه امام بخاری همین حدیث اول را از طریق عبدالله بن مسلمة القَعنَبی از امام مالک با لفظ «فاقدروا له ثلاثين»آورده است که معنای آن با روایت شافعی از مالک، موافقت میکند، در اینجا روایت قعنبی از مالک متابعی تام برای روایت شافعی است، زیرا شیخ هر دوی آنها مالک میباشد.
همچنین پس از تحقیق روایت دیگری را مییابیم که متابعی قاصره برای روایت شافعی است؛ به عبارتی دو طریق روایت در مافوق شیخ شافعی (یعنی شیخ مالک) موافقت میکنند؛ چنانچه مسلم در صحیح خود مشابه روایت شافعی را از عبیدالله بن دینار از نافع از عبدالله ابن عمر آورده است، در اینجا موافقت (متابعت) در امام مالک و در شیخ او یعنی عبدالله بن دینار نیست، بلکه موافقت فقط در صحابی یعنی عبد الله بن عمرساست، پس روایت مسلم از عبید الله بن عمر متابعت قاصره ای برای روایت شافعی است (زیرا متابعت یا موافقت در شیخ راوی نیست، بلکه در مافوق شیخ است).
نزد اهل حدیث متابع تام قویتر از متابع قاصره است، زیرا مشارکت در تام از ابتدای سند است و این دلالت بر زیادت حفظ راوی ابتدای سند میکند.
همچنین با تحقیق و جستجو درمی یابیم که روایت شافعی شواهدی با لفظ «فأكملوا عدة شعبان ثلاثين يومًا»یا «فاقدروا له ثلاثين يومًا»دارد، و این شواهد، هم از جهت سند و هم از جهت متن برای روایت شافعی در نظر گرفته میشوند؛ چنانکه امام نسائی در سنن خود روایت شافعی را از طریق محمد بن سیرین از عبدالله بن عباسسآورده است که لفظ آن دقیقاً همان لفظ شافعی است (به آن شاهد میگوییم، زیرا صحابی روایت نسائی با روایت شافعی در الاُم متفاوت است) و گویند روایت محمد بن سیرین از ابن عباس شاهدی برای روایت شافعی است. ولی اگر از جهت متن حکم کنیم؛ چون لفظ دو حدیث مشابه است، به اعتبار اینکه لفظ دو حدیث یکی است؛ روایت دوم شاهدی برای روایت اول نیست، بلکه متابعی برای روایت اول است، زیرا لفظ آنها یکی است. (ولی همانطور که قبلا گفته شد صحیح آن است تفاوت بین متابع و شاهد را از جهت سند در نظر میگیرند، بنابراین، صحیح آنست که بگوییم روایت دوم شاهدی برای روایت اول است. همچنین برای حدیث روایت دیگری مییابیم که امام بخاری آن را از طریق محمد زیاد از ابوهریره از پیامبر جآورده است، بنابراین، روایت اول دارای دو شاهد است که یکی از حدیث ابوهریره است و دیگری از حدیث ابن عباس رضی الله عنهما.
بدین ترتیب تفاوت ما بین متابع با انواع آن و شاهد را متوجه شدیم، و دیدیم که برخی از علما از جهت متن و بعضی دیگر از جهت سند حکم به متابع یا شاهد بودن میکنند، و گفتیم که صحیح تر آنست که از جهت سند حکم کنیم، زیرا هدف از اعتبار چیزی جز یافتن طریق دیگری برای روایت منفرد جهت تقویت آن نیست، حال روایت دوم چه لفظاً و چه معناً روایت اول را قوی و تایید کند.
ناقدان حدیث در شواهد و متابعات همانند اصول سخت گیری نمیکنند، به همین جهت روایت راویی که کمی ضعیف است را نیز میپذیرند، در حالی که روایت اینگونه افراد را در اصول نمیپذیرند، از این رو ممکن است احادیثی با این کیفیت در صحیحین آمده باشد و به همین دلیل است که دارقطنی و ناقدان همانند وی دربارهی بعضی از ضعفا عباراتی مانند: «این راوی صلاحیت اعتبار ندارد» یا «این راوی صلاحیت اعتبار دارد» را بکار میگیرند و هرگاه راوی ضعیف با عبارت «متروک الحدیث» وصف شود، دیگر صلاحیت اعتبار ندارد. مانند حدیث: «احبب حبیبك هوناًما»که ترمذی آن را از طریق حماد بن سلمه از ایوب از ابن سیرین از ابوهریره از پیامبر جنقل نموده و گفته است: «این حدیث غریب است و با این اسناد آن را فقط به این شکل میشناسیم». امام سیوطی عبارت ترمذی را توضیح داده و میگوید: «منظور از جملهی (فقط به این شکل) یعنی شکلهای دیگری ممکن است باشند، اما شکلی که بتوانیم بپذیریم، فقط این است، زیرا همین حدیث را حسن بن دینار از ابن سیرین نقل کرده است، ولی حسن بن دینار متروک الحدیث است و صلاحیت متابعت را ندارد».
کسی که بخواهد طریقهایی را که صلاحیت متابعت و شاهد داشته باشد، تحقیق و بررسی کند، باید به کتابهای جوامع و مسانید و اجزا مراجعه نماید.(در قسمت انواع تصنیفات حدیث به تشریح ویژگیهای این نوع کتابها پرداخته ایم).
(نگاه کنید به: علوم الحدیث؛ دکتر سعد بن عبد الله الحمید، لمحات فی اصول الحدیث؛ دکتر محمد ادیب صالح، ص۲۸۹، تیسیر مصطلح الحدیث؛ دکتر محمود طحان، ص۱۱۹، علوم الحدیث و مصطلحه؛ دکتر صبحی صالح، ترجمهی دکتر عادل نادرعلی، ص۱۸۲).