جرح:
الف) تعریف: یعنی راوی حدیث به چیزی که باعث مردود شدن روایتش است وصف میشود، حال این امر با اثبات وجود صفتی در وی باشد که موجب رد روایت است، یا نفی صفتی از او باشد (که وجود این صفت خود باعث مقبول بودن روایت است)، مثلا دربارهی او گفته شود:
او کذاب است، یا فاسق و یا ضعیف است [۲۳۰]، یا او ثقه نیست (لیس بثقة) [۲۳۱]و یا مورد اعتبار نبوده و یا حدیث او نوشته نمیشود.
ب) جرح به دو قسمت تقسیم میشود:
مطلق و مقید.
۱- مطلق: یعنی راوی بصورت مطلق با وصف جرح توصیف میشود بدون اینکه به وصف خاصی که بیانگر جرح باشد مقید شود، بنابراین، او در این وضعیت در همهی احوال و به طور کلی قادح و عیب دار خواهد بود.
۲- مقید: یعنی راوی با وصف جرح توصیف میشود ولی این وصف مطلق نیست بلکه به نسبت شیء معینی است، مثلا ذکر میگردد که روایت او از فلان شیخ یا طائفه (معیوب است) یا همانند آنها، بنابراین، او فقط به نسبت آن شیء که در موردش وصف شده قادح و عیب دار خواهد بود نه سایر موارد دیگر.
مثلا این گفتهی ابن حجر در «التقریب» دربارهی زید بن الحباب – که مسلم نیز از وی حدیث روایت کرده: او فردی صادق است ولی در حدیث ثوری خطا کرده است؛ بنابراین، روایت وی از ثوری ضعیف محسوب میشود نه در بقیه افراد.
و یا گفتهی مؤلف کتاب «الخلاصة» دربارهی اسماعیل بن عیاش، که گفت: امام احمد و یحیی بن معین و بخاری او را در روایتهایی که از اهل شام داشته ثقه دانستهاند، ولی وی را در مورد روایتهایش از اهل حجاز تضعیف کردهاند، بنابراین، احادیث روایت شدهی وی از اهل حجاز ضعیف محسوب میشوند ولی از اهل شام چنین نیست.
و یا مثلا هرگاه در مورد راوی گفته شود: «او در احادیث صفات ضعیف است»، ولی او با این وصف در سایر احادیث (غیر صفات) ضعیف محسوب نمیشود.
اما اگر هدف از مقید کردن او (مجروح) به یکی از اوصاف جرح فقط به این دلیل باشد تا ادعای کسانی که او را در آن وصف مقید ثقه دانستهاند نقض شود، در اینصورت مانعی نخواهد بود که او را در بقیه روایتهای دیگر نیزضعیف بدانیم.
ج) جرح دارای چند مرتبه است:
- بالاترین آن: الفاظی هستند که بر نهایت و بلوغ جرح دلالت دارد مانند: کذابترین مردم (أكذب الناس)، یا رکنی از دروغ (ركن الكذب).
- بعد از آن، الفاظی هستند که بر مبالغه دلالت دارد مانند: کذاب، وضاع و دَجَّال.
- و پایینترین آن الفاظی مانند؛ سست یا ضعیف [۲۳۲]، یا بد حفظ (سوء الحفظ) هستند، یا گفته شود: دربارهی او بحث و جدلهایی است (فیه مقال).
و البته ما بین آنها مراتب معلوم دیگری نیز وجود دارد. [۲۳۳]
د) برای قبول جرح پنج شرط لازم است:
۱- جرح (راوی) بایستی از طرف شخصی عادل صورت گیرد؛ بنابراین، از فاسق پذیرفته نمیشود.
۲- باید از طرف شخصی هوشیار باشد؛ و لذا از فردی کند ذهن یا سبک مغز چیزی قبول نمیشود.
۳- باید توسط شخصی که به اسباب جرح آشناست صورت گیرد؛ پس از کسی که با موارد قادح شدن راوی آشنایی ندارد، پذیرفته نیست.
۴- باید علت جرح بیان شود، بنابراین، جرحی که مبهم باشد قبول نیست، مثلا فرد جارح فقط به الفاظی مانند: «ضعیف» یا «حدیثش رد میشود» اکتفا نکند، بلکه سبب جرح را بیان کند تا علت آن مشخص شود؛ زیرا ممکن است بسیاری اوقات راوی به سببی جرح شود که مقتضای آن نباشد، و این قول مشهور علما است. ولی حافظ ابن حجر/جرح مبهم را نیز معتبر میداند، مگر در مورد کسی که عدالتش برای وی مشهور باشد، که در این صورت جرح او جز با بیان علت آن قبول نمیشود. و این همان قول راجح است خصوصا اگر فرد جارح از ائمه این علم باشد. [۲۳۴]
۵- جرح نباید بر کسی وارد شود که عدالت وی با تواتر اثبات شده باشد و یا امامت وی مشهور است. مانند افرادی همچون نافع، و شعبه و مالک و بخاری، لذا جرح در مورد آنها و یا امثال آنان پذیرفته نمیشود.
[۲۳۰] در اینجا صفتی به راوی نسبت داده شده که موجب مردود شدن روایتش میشود. [۲۳۱] در اینجا صفتی از راوی نفی شده که با نبود آن صفت، روایتش مردود خواهد شد. [۲۳۲] ضعیف ضد قوی است، و شامل هرکسی میشود که طعنی در وی از ناحیهی ضبط یا عدالتش موجود باشد. [۲۳۳] بعنوان مثال یکی از این مراتب اینست که راوی با صفتی بیان میشود که بیانگر متهم شدن وی بر دروغ باشد، مانند: «فلان متهم بالکذب» (فلانی به دروغ گفتن متهم است)، یا: «یسرق الحدیث» (حدیث میدزدد)، یا: «متروك الحدیث»، یا: «لیس بثقة» (مطمئن نیست). و یکی دیگر از این مراتب اینست که راوی، به عدم کتابت حدیث از وی بیان شود، مانند: «حدیث فلانی نوشته نمیشود»، یا: «روایت کردن از او حلال نیست»، یا: «ضعیف جداً». (نگاه کنید به: تیسیر مصطلح الحدیث، ص ۱۳۲). [۲۳۴] یعنی جرح مبهم پذیرفته است به ویژه اگر جرح از سوی یکی از ائمهی علم جرح و تعدیل باشد، اما بیان علت جرح روای وقتی لزوم پیدا میکند که فرد مجروح (متهم شده) عدالتش شهرت یافته باشد؛ که در این مورد بیان سبب جرح راوی ضروریست و بدون بیان آن ادعای جرح پذیرفته نیست.