تاریخ نشو و نمای علم حدیث:
اساس و ارکان اصلی علم روایت و نقل اخبار، از کتاب الله و سنت نبوی سرچشمه گرفته است، چنانکه خداوند متعال در قرآن میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِن جَآءَكُمۡ فَاسِقُۢ بِنَبَإٖ فَتَبَيَّنُوٓاْ﴾[الحجرات: ۶].
یعنی: اى کسانى که ایمان آوردهاید، اگر شخص فاسقى براى شما خبرى بیاورد، دربارهی آن تحقیق کنید. و این آیهی کریمه بر این دلالت دارد که خبر یک نفر واحد به شرطی که عادل باشد، حجت است. علامه عبدالرحمن سعدی/در تفسیر این آیه مینویسد: «باید به هنگام شنیدن خبر فرد فاسق، تحقیق و بررسی کرد؛ پس اگر دلایل و قرینهها بر صداقت او دلالت داشت به آن عمل شود و مورد تصدیق قرار گیرد، و اگر قرینهها و دلایل بر دروغگو بودن او دلالت میکرد باید تکذیب شود و به خبر او عمل نشود. پس این دلیلی است بر اینکه خبر فرد راستگو مقبول است و خبر دروغگو مردود میباشد و دربارهی خبر فاسق باید توقف کرد. بنابراین، گذشتگان روایتهای بسیاری از خوارج را که به راستگویی معروف بودند پذیرفتند هرچند آنها گناهکار و مجرم بودند».
همچنین پیامبر جمیفرماید: «نضّر الله امرأً سمع منا شیئا فبلغه کما سمعه فرُبَّ مبلَّغ أوعی من سامع». [۲۹]
یعنی: خداوند فردی را شاد و شادمان کند که سخنی از من شنیده و همانطور که شنیده است آن را بیان کند، چه بسا خیلی از کسانی که این سخنان را میشنوند از مبلغ آن خوبتر و بهتر آن را به یاد و حافظه میسپارد و آن را خوبتر حفظ میکند. [۳۰]
در این آیهی کریمه و حدیث شریف مبداء تثبیت در اخذ اخبار و کیفیت ضبط آن بوسیلهی توجه و حفظ آن و دقت در نقل آن برای دیگران روشن میگردد. از همان ابتدا بعد از وفات پیامبر ج، صحابهشدر نقل اخبار و قبول آن احتیاط زیادی داشتند خصوصا اگر در صدق ناقل یا راوی خبر شک و تردید داشتند، چنانکه از ابوبکر صدیقسروایت شده که او روایت کسی را قبول نمیکرد تا آنکه شاهدی را برای روایتش میآورد. از قبیصه بن زویب روایت است که گفت: «جاءت الجدة إلى أبي بكر رضي الله عنه تسأله عن ميراثها، فقال: مالك في كتاب الله شئ، وما علمت لك في سنة رسول الله الله صلى الله عليه وسلم شيئاً فارجعي حتى أسأل الناس فسأل، فقال المغيرة بن شعبة: شهدت رسول الله صلى الله عليه وسلم أعطاها السدس، فقال: هل معك غيرك فقام محمد بن مسلمة فقال مثله فأنفذ لها السدس». [۳۱]
یعنی: جدهای نزد ابوبکر آمد و میراث خود را از او خواست، ابوبکر گفت: بر طبق کتاب خدا تو سهمی نداری، و در سنت پیامبر صلی الله علیه و سلم نیز چیزی سراغ ندارم، برگرد تا اینکه از مردم سوال کنم، پس در این باره از مردم سوالکرد؛ مغیره بن شعبه گفت: من در حضور پیامبر صلی الله علیه و سلم بودم که یک ششم به جده داد. ابوبکرگفت: آیاکسی با تو حاضر بود؟ محمد بن مسلمه انصاری برخاست و سخنی همچون سخن مغیره زد. لذا ابوبکر یک ششم به آن جده داد.
ابوبکرسروایت مغیره را نپذیرفت تا آنکه محمد بن مسلمه نیز بر آن شهادت داد، و این به معنای دقت و احتیاط ابوبکر در قبول روایت بود.
و همچنین روایات دیگری از صحابه نقل شدهاند که حاکی از احتیاط آنها در قبول اخبار و روایات میباشد. ولی بعدها با ظهور فرقههای مبتدع و منحرف این بار به اوضاع و احوال خود راوی نیز توجه میشد و به وی نظر میکردند تا ببینند عادل است یا فاسق، اهل سنت است یا اهل بدعت؛ اگر از اهل بدعت بود روایتش را نمیپذیرفتند چنانکه نقل ابن سیرین را قبلا آوردیم. [۳۲]
بنابراین، دیگر هیچ روایتی را نمیپذیرفتند تا آنکه از سند و احوال راویان آن شناخت کامل پیدا میکردند که موجب شکل گیری علم جرح و تعدیل و شناخت متصل یا منقطع و نیز شناخت عللهای خفی گشت. و از جمله کسانی که در میان صحابه مشهور است در مورد جرح و تعدیل سخن گفتهاند میتوان به: انس بن مالک و عبدالله بن عباس و عباده بن صامتشاشاره نمود، و از جمله تابعین نیز میتوان به: سعید بن مسیب و حسن بصری و شعبی و ابن سیرین اشاره کرد، اما چیزی در مورد این علم در میان آنها مدون نشد بلکه آن را در ملکهی ذهن خود محفوظ نگاه داشته بودند. [۳۳]
بعد از آن علما این علوم را توسعه دادند تا جایی که بحث و بررسی در این علوم به ناحیهی ضبط و کیفیت تحمل و ادای حدیث و شناخت ناسخ از منسوخ و غریب کشیده شد، اما باز تمامی این موارد بصورت شفاهی از زبان علما نقل میگشت، سپس این علوم تکامل یافت و این بار مکتوب و ضبط گردید ولی در مکانهای جدا و در کتابهایی که مخصوص علوم الحدیث نبودند، بلکه همراه با سایر علوم دیگر و در لابلای کتابهای فقهی و اصولی قرار گرفتند. مانند کتاب «الاُم» و «الرسالة» امام شافعی، هرچند که این دو کتاب، فقهی و اصولی هستند اما مباحث علوم الحدیث در آنها مطرح شدهاند. اما به مرور بعد از آنکه تدوین علوم مختلف از هم مستقل شده و هریک از فنون در کتابهای مستقلی تدوین شدند، علما نیز علم مصطلح را این بار نه در لابلای کتابهای دیگر، بلکه در کتابهای مستقلی تدوین کردند.
بطور خلاصه میتوان گفت:
مردم در ابتدا برای پذیرش روایات منقول، محتاط بودند و به احوال ناقل روایت دقت میکردند، تا اندک اندک پایههای علم جرح و تعدیل در اذهان علما شکل گرفت ولی این علم تدوین نشد. بعد با پایان گرفتن این دوره که مباحث مربوط به شروط قبول روایت بصورت شفاهی بود، دورهی جدیدی شروع شد که در آن علم اصول حدیث از طریق تدوین اخذ میشد و این دوره را نیز میتوان به دو مرحله تقسیم نمود:
مرحلهی اول: در این مرحله علم اصول حدیث و موضوعات آن بصورت کامل و مستقل و در تصنیفات خاصی تدوین نشد، بلکه در میان دیگر مباحث و علوم قرار گرفت؛ مثلا امام شافعی در کتاب «الرسالة» و «الاُم» مباحثی را در مورد شروط صحت حدیث و حجیت خبر آحاد و شرط حفظ در راوی و پرهیز نمودن از قبول روایت راویان مجروح مانند کسی که حدیث را با معنی روایت میکند، وقبول حدیث کسی که تدلیس میکند و در مورد حدیث مرسل که آیا حجت است یا خیر و درباره مراسیل بزرگان تابعین و مراسیل صغار تابعین و غیره در ابواب رساله و مناسبات متعدد الاُم به نگارش درآورده است. و همچنین کتابهای دیگری که در مسائل دیگری نگاشته شدند و مباحث علوم الحدیث در آنها جای گرفته بود؛ همانند کتابهای تاریخ امام بخاری و آنچه که امام مسلم در مقدمهی صحیح خود نوشته و مثل نامهی امام ابودواد برای اهل مکه که در مورد روش خود در کتاب سنن توضیح داده و مانند آنچه که ترمذی در کتابش (جامع ترمذی) فصل آخر آن را با نام «العلل مفرد» آورده است و الی آخر، که در این مرحله میبینیم کتاب مستقلی در ارتباط با اصول و قواعد حدیث تصنیف نشد بلکه برای یافتن این علم میبایست به دیگر کتب شرعی مراجعه میشد.
مرحلهی دوم: در این مرحله کتابهای مستقلی در مورد قواعد علم حدیث نگاشته شد که مستقل از دیگر علوم بودند، اولین کتاب مستقل در این زمینه در قرن چهارم هجری توسط قاضی ابومحمدحسن بن عبدالرحمن بن خلاد رامهرمزی متوفی سال ۳۶۰ هجری با عنوان «المحدث الفاصل بین الراوی و الواعی» تصنیف کرد.
[۲۹] به روایت ترمذی (۲۶۵۷) و گفته حدیث حسن صحیح است. [۳۰] امام شافعی میگوید: «تشویق مردم به شنیدن احادیث و حفظ و ابلاغ آنها بر حجیت سنت دلالت میکند چون روایت کردن حدیث به معنی روایت کردن امر و نهی رسول خداست، اگر امر ونهی رسول خدا حجت نباشد روایت کردن آنها بیمفهوم و خالی از فائده میباشد، آیا رسول اکرم به چنین کاری تشویق میکند». (الرساله ص ۴۰۲- ۴۰۳). [۳۱] رواه الخمسة إلا النسائی وصححه الترمذی (به روایت پنج نفر از صحاح جز نسائی و بتصحیح ترمذی). [۳۲] دربارهی حکم روایت شخص مبتدع، به بخش اول این کتاب مراجعه کنید. [۳۳] لمحات فی أصول الحدیث؛ دکتر محمد ادیب صالح، ص۱۹.