۲- مرفوع حکمی:
حدیثی که حکم آن به پیامبر جنسبت داده میشود [۲۴۸]و چند نوع دارد:
اول) قول صحابی، هرگاه ممکن نباشد که مضمون (قول او) جزو رأی و تفسیر (وی دربارهی مسئلهای) باشد، و نیز قائل آن معمولا به أخذ (اخبار) از اسرائیلیات مشهور نباشد. بعنوان مثال خبر در مورد علامتهای قیامت یا احوال و اجزای آن باشد [۲۴۹](که در اینصورت قول صحابی در حکم حدیث مرفوع خواهد بود). ولی چنانچه حدیث نقل شده از صحابی، رأی و دیدگاه وی بود، در اینصورت حدیث موقوف نامیده میشود. و اگر تفسیر مسئلهای بود، در اینصورت: حکم آن متعلق به قائلش است و جزو حدیث موقوف خواهد بود. و اگر قائل حدیث، به أخذ اخبار از اسرائیلیات معروف بود، و تردید وجود داشت که آیا مضمون آن خبر جزو اسرائیلیات است یا حدیث مرفوع، در اینصورت بدلیل وجود شک در آن، حکم به مرفوع بودن آن نمیشود.
و (علما) ذکر کردهاند که عبادله یعنی عبد الله بن عباس، وعبد الله بن زبیر، وعبد الله بن عمر بن خطاب، وعبد الله بن عمرو بن عاص، گاها اخباری را از علمای یهود میگرفتند؛ از جمله از کعب الأحبار [۲۵۰]یا غیر او.
دوم) فعل صحابی، هرگاه ممکن نباشد که آن فعل جزو رأی و اجتهاد (او) باشد، و برای این نوع (از مرفوع حکمی) نماز کسوف علیسرا مثال آوردهاند، که در هر رکعت بیشتر از دو رکوع انجام داد. [۲۵۱]
سوم) یکی از اصحاب چیزی را به زمان پیامبر جنسبت میدهد و یادآور نمیشود که پیامبر جبدان اطلاع داشتهاند. مانند این گفتهی أسماء دختر ابوبکر صدیقب: «ذبحنا على عهد النبي صلّى الله عليه وسلّم فرساً، ونحن في المدينة فأكلناه». [۲۵۲]
یعنی: در زمان پیامبر جاسبی را ذبح کردیم، و در حالی که ما در مدینه بودیم آن را خوردیم. [۲۵۳]
چهارم) صحابی دربارهی چیزی سخن میگوید و آن را بعنوان سنت معرفی مینماید. مانند این گفتهی ابن مسعودس: «من السنة أن يخفي التشهد». [۲۵۴]یعنی: اخفای تشهد (در نماز) سنت است.
اما اگر تابعی بدان خبر دهد، برخی گفتهاند مرفوع است و برخی گفتهاند موقوف. مانند این گفتهی عبید الله بن عبد الله بن عتبۀ بن مسعود: «السنة أن يخطب الإمام في العيدين خطبتين يفصل بينهما بجلوس». [۲۵۵]
یعنی:سنت آنست که امام در نماز عید (فطر و قربان) دو خطبه میخواند که با نشستن، دو خطبه را از هم جدا میکند.
پنجم) گفتهی صحابی (با الفاظ): امر شدیم (أُمِرنا)، یا نهی شدیم (نُهِینا)، یا مردم امر شدند (أمر الناس) و همانند آنها (نیز دلالت بر رفع حدیث دارد)، مانند این گفتهی ام عطیۀل: «أمرنا أن نخرج في العيدين العواتق». [۲۵۶]
یعنی: امر شدیم که دختران بالغ را در روز عید (فطر و قربان) به سوی (مصلی) خارج نماییم .
و نیز این گفتهی او: «نُهِينا عن اتباع الجنائز ولم يُعزَم علينا». [۲۵۷]
یعنی: ما از تشییع جنازه منع شدیم درحالی که (رسول خدا ج) زیاد بر ما سخت نمیگرفت.
و این گفتهی ابن عباسب: «أمر الناس أن يكون آخر عهدهم بالبيت». [۲۵۸]
یعنی: به مردم امر شده که پایان مناسکشان طواف بیتالله باشد.
و گفتهی أنسس: «وقت لنا في قص الشارب وتقليم الأظافر ونتف الإبط وحلق العانة أن لا نترك فوق أربعين ليلة». [۲۵۹]
یعنی: (پیامبر صلی الله علیه و سلم) برایکوتاهکردن موی سبیل و گرفتن ناخنها و کندن موی زیر بغل و تراشیدن موی زهار، برایمان وقت تعیین کرد که نباید ترک این اعمال بیشتر از چهل شبانه روز طول بکشد.
ششم: صحابی حکم به معصیت بودن مسئلهای مینماید. مانند این گفتهی ابوهریرهسدربارهی مردی که بعد از اذان از مسجد خارج شد: «أما هذا فقد عصى أبا القاسم صلّى الله عليه وسلّم». [۲۶۰]
یعنی: براستیکه این مرد از فرمان ابوالقاسم صلی الله علیه و سلم سر پیچید. [۲۶۱]
و یا آنکه صحابی مسئلهای را جزو طاعت بداند. زیرا هیچ امری جزو معصیت یا طاعت محسوب نمیشود مگر آنکه نصی از طرف شارع بر آن باشد، پس صحابی بر آن تاکید نمیکند مگر اینکه از (وجود نص بر آن) اطلاع داشته باشد. [۲۶۲]
هفتم: چنانکه کسی حدیثی را از صحابی نقل کند و سپس بگوید: «رفع الحدیث»(صحابی) حدیث یا روایت را رفع کرد [۲۶۳]؛ مانند این قول سعید بن جبیر از ابن عباسبکه گفت: «الشفاء في ثلاث: شربة عسل، وشرطة محجم، وكيَّة نار، وأنهى أمتي عن الكي » [۲۶۴]رفع الحدیث.
یعنی: «شفا در سه چیز است: در شربت عسل، شکاف حجامت، و داغ کردن با آتش، ولی من امتم را از داغ کردن منع میکنم». (سپس ابن جبیر میگوید: ابن عباس) حدیث را رفع کرد.
و یا قول سعید بن المسیب از ابو هریرهس: «الفطرة خمس، أوخمس من الفطرة: الختان والاستحداد، ونتف الإبط، وتقليم الأظفار، وقص الشارب». [۲۶۵]
یعنی: «پنج خصلت از امور فطری انسان هستند: تراشیدن موی زهار، ختنه کردن، کوتاه کردن سبیل، کندن موی زیر بغل و کوتاه کردن ناخنها». [۲۶۶]
و همچنین اگر (راوی هنگام ذکر روایت) دربارهی صحابی گفتند: (يأثر الحدیث) حدیث را (از پیامبر ج) روایت میکرد، یا (ینمیه) آن را (به پیامبر ج) نسبت میداد، یا (يَبلُغ به) بوسیله آن حدیث ابلاغ میکرد و همانند این الفاظ، که مانند این عبارات حکم مرفوع صریح را خواهند داشت، هرچند که نسبت دادن آن به پیامبر جصریح نباشد، ولی این (صراحت) بوسیلهی آن (الفاظ) درک میشود. [۲۶۷]
[۲۴۸] گاهی نسبت یک حدیث به پیامبر جصریح است وگاهی صریح نبوده ولی حکم آن حدیث به ایشان نسبت داده میشود، به نوع اول مرفوع صریح و نوع دوم مرفوع حکمی گویند؛ یعنی حدیث به کسی غیر از پیامبر جنسبت داده شده ولی احکام وارده در مضمون حدیث به ایشان نسبت داده میشود. مثلا در حدیث مرفوع (صریح) راوی میگوید: «شنیدم که پیامبر جفرمود: ..» یا «دیدم که پیامبر جفلان عمل را انجام داد..»، اما در مرفوع حکمی راوی از یک صحابی یا تابعی روایت میکند ولی مضمون عمل یا قول تابعی یاصحابی بگونهای مورد تایید پیامبر جبوده است، مثلا یک صحابی میگوید: «یکی از نشانههای قیامت فلان است..» در اینجا هرچند راوی قول یک صحابی را نقل کرده و ذات قول به صحابی برمی گردد، ولی در حقیقت خبر از نشانههای قیامت امری اجتهادی نیست که قائل بر اجتهاد صحابی شویم، بلکه بدون شک صحابی آن خبر را از پیامبر جشنیده و لذا خبر حکما به پیامبر جنسبت داده میشود، در اینجا گویند حدیث موقوف است ولی حکما مرفوع میباشد. البته مرفوع حکمی حالتهای مختلفی دارد که ما در اینجا یک نمونه را بعنوان مثال آوردیم و بقیه حالتهای دیگر را مؤلف گرامی مطرح کرده است. [۲۴۹] یا صحابی از آینده خبر دهد مانند بروز فتنهها و احوال روز قیامت، و یا مثلا بگوید: هرکس فلان عمل را انجام دهد به ثواب خواهد رسید یا معاقب خواهد شد. (تیسیر مصطلح الحدیث، ص۱۱۰). [۲۵۰] احبار جمع «حبر» به معنای عالم است، معمولا به علمای یهودی احبار گفته میشد. کعب الأحبار جزو تابعین است، البته او از علمای یهود بود که در زمان خلافت ابوبکر صدیقساسلام آورد، ولی بعضی گفتهاند که او در زمان خلافت عمر ابن خطابساسلام آورد چنانکه حافظ ابن حجر/این قول را در «الإصابة في تمييز الصحابة» ترجیح داده است. اخبار و اقوال زیادی که معمولاً به آنها اسرائیلیات میگویند از وی برجای ماندهاست. امام ذهبی دربارهی او مینویسد: «او کعب بن ماتع الحمیری، اهل یمن و از علمای یهودی بود که پس از وفات پیامبر جاسلام آورد و در عهد عمر ابن خطابساز یمن به مدینه آمد، و بعضی از اصحاب محمد جبا او مجالست داشتند و او نیز برای آنها از کتب اسرائیلیه میگفت، (و او نیز) کتاب و سنت را از صحابهشفراگرفت». (سیر أعلام النبلاء؛ جزء ۵ صفحه ۴۸۸، طـ الرسالة). بعدها در زمان خلافت عثمانسبه سوی شام رفته و در شهر حمص سکونت مییابد و همانجا در سن ۱۰۴ سالگی فوت میکند. (الأعلام ۵/۳۸). امام بخاری وی را «کعب الحبر» نام میبرد و از او حدیث روایت کرده، همچنین امام مسلم و ابو داود وترمذی ونسائی وابن ماجه در تفسیر از او روایت کردهاند. و حافظ ابن حجر در «تقريب التهذيب» (۱/۴۶۱) و ابن حبان در «الثقات» (۵/۳۳۳ ) وی را ثقه دانستهاند و ابن قیسرانی او را در «تذكرة الحفاظ» (۱/۵۲) شماره: ۳۳ ذکر کرده است. [۲۵۱] اینکه علیسدر هر رکعت بیشتر از دو رکوع انجام داده است، نمیتوانسته جزو اجتهاد او باشد، بلکه آن عمل قطعا مورد تایید پیامبر جبوده است که علیسآن را انجام میدهد، زیرا اگر قائل بر این باشیم که انجام بیشتر از دو رکوع در نماز کسوف فعل علیسبوده و مورد تایید پیامبر جنبوده است، در حقیقت قائل بر تشریع آن توسط علیسشده ایم که قطعا علیساز عمل تشریع مبراست، و در نتیجه حدیث حکما مرفوع است. نکته: در اینکه نماز کسوف دو رکعت است هیچ اختلافی ما بین علما وجود ندارد، اما دربارهی کیفیت آن و تعداد رکوعات آن در هر رکعت اختلاف نظر دارند، و علت این اختلاف هم مربوط به اختلاف روایات در این باره است: مذهب اول: نماز کسوف دو رکعت است، و در هر رکعت دو قیام و دو قرائت و دو رکوع و دو سجده است. و این مذهب امام مالک و شافعی و احمد رحمهم الله است. مذهب دوم: نماز کسوف دو رکعت است که در هر رکعت یک قیام و یک رکوع و دو سجده است مانند سایر نمازهای نافله سنت دیگر.. و این مذهب امام ابوحنیفه/و اختیار امام ابن حزم است. مذهب سوم: نماز کسوف دو رکعت است و در هر رکعت سه رکوع و دو سجده است. مذهب چهارم: نماز کسوف دو رکعت است و در هر رکعت چهار رکوع و دو سجده است. البته بیشتر روایات حاکی از آنست که پیامبر جدر هر رکعت بیشتر از دو رکوع انجام ندادند. امام ابن قیم/میگوید: «بزرگان ائمه همانند امام احمد و بخاری و شافعی، (مذهب سوم و چهارم) را صحیح نمیدانند و آن را اشتباه میدانند..». (زاد المعاد، ۱/۴۵۳). شیخ الاسلام ابن تیمیه/در این باره میگوید: «.. حاذقان اهل علم این (مذاهب دوم و سوم و چهارم) را ضعیف دانستهاند، و گفتهاند: پیامبر جبجز یکبار و آنهم در روز فوت ابراهیم پسرش نماز کسوف نخواندند، و معلوم است که ابراهیم دو بار فوت نکرده! و دو ابراهیم نیز وجود نداشت!، و از پیامبر جبه تواتر رسیده است که در آن روز نماز کسوف خواندند که در هر رکعت دو رکوع بردند..». (مجموع الفتاوی ۱۸/۱۸-۱۷). علامه ناصرالدین البانی/میگوید: «.. و اما خلاصهی قول در مورد نماز کسوف؛ صحیح و ثابت از رسول خدا جاینست که در هر رکعت دو رکوع بوده است، و این (کیفیت) از جماعتی از صحابه وارد شده که در صحیحترین کتابها و طرق و روایات مذکور است، و غیر آن یا ضعیف و یا شاذ هستند که به آنها احتجاج نمیشود». (الإرواء الغلیل؛ ۳/۱۲۳). و علامه ابن عثیمین/در «شرح الممتع» مینویسد: «..از پیامبر جوارد شده که: «أنه صلی ثلاث رکوعات في رکعة واحدة»روایت مسلم، ایشان نماز (کسوف) خواندند و در یک رکعت سه رکوع بجای آوردند، اما این روایت شاذ است و وجه شاذ بودن آن اینست که: این روایت با روایتی که بخاری و مسلم بر آن اتفاق کردهاند که پیامبر جدر هر رکعت فقط دو رکوع بردند مخالفت دارد: «أن النبي صلی الله علیه وسلم صلی صلاة الکسوف في کل رکعة رکوعان فقط»متفق علیه، و آنچه که به اتفاق معلوم و واضح است اینست که کسوف در عهد پیامبر جیکبار بیشتر روی نداده و ایشان هم بجز یکبار نماز کسوف نخواندند. و بر این اساس (روایت) محفوظ آن است که ایشان در هر رکعت دو رکوع انجام دادند ]محفوظ: نقطه مقابل شاذ است، و عبارتست از؛ مخالفت روایت راوی ثقهتر با راوی ثقه. و محفوظ بر شاذ ترجیح داده میشود.[، و روایتهایی که بیشتر از دو رکوع ذکر کردهاند شاذ میباشند؛ زیرا راوی ثقه با کسی که از وی ارجح تر (ثقه تر) است مخالفت نموده. اما از علی ابن ابی طالبسثابت شده که: «أنه صلی فی کل رکعة أربع رکوعات»؛ او نماز کسوف خواند و در هر رکعت چهار رکوع بجای آورد. (روایت امام احمد و بیهقی)، بر این مبنا (بیشتر از دو رکوع) جزو سنت خلفای راشدین محسوب میشود، و این امر بر طولانی بودن زمان کسوف بنا میشود، پس هرگاه دانستیم که زمان کسوف طولانی خواهد شد ایرادی ندارد که در هر رکعت سه یا چهار یا پنج رکوع بجای آوریم؛ زیرا تمامی اینها از صحابهشوارد شدهاند و به زمان کسوف مربوط است؛ هرگاه کسوف به درازا کشید، تعداد رکوعها نیز زیاد میشوند و اگر زمان آن کوتاه باشد پس بهتر آنست که هر رکعت را به دو رکوع کاهش دهیم. البته اگر دانسته شود که زمان کسوف طولانی خواهد شد باز افضل آنست که به دو رکوع اکتفا نمود و درعوض خود نماز را طولانی کرد. و اما افضل؛ شکی نیست که افضل همان است که از پیامبر جثابت شده که ایشان نماز میخواندند و در هر رکعت دو رکوع میبردند. (الشرح الممتع، ج۵ ص۱۹۶- ۱۹۷). از این مطالب پی میبریم که عمل علیسکه بیشتر از دو رکوع در هر رکعت انجام دادند، جواز رسول خدا جرا داشته است هرچند که خود ایشان یکبار نماز کسوف خواندند و در هر رکعت فقط دو رکوع انجام دادند. والله اعلم برای تفصیل بیشتر به کتابهای فقه مراجعه کنید. [۲۵۲] بخاری (۵۵۱۰ و۵۵۱۲) کتاب ذبائح وشکار، ۲۴- باب نحر کردن و ذبح نمودن. ومسلم (۱۹۴۲) کتاب شکار و ذبائح، ۶- باب در خوردن گوشت اسب. [۲۵۳] اما اگر صحابی آن را به زمان پیامبر جنسبت نداد، در این حالت جمهور میگویند که حدیث موقوف است، مانند این گفتهی جابرس: «كُنَّا إِذَا صَعِدْنَا كَبَّرْنَا، وإِذا نَزَلْنَا َسبَّحْنَا»، یعنی: ما (صحابه) وقتی بر بلندیی صعود میکردیم، تکبیر (الله اکبر) میگفتیم و وقتی از بلندی پایین میآمدیم، تسبیح (سبحان الله) میگفتیم. بخاری (۲۹۹۳). [۲۵۴] ابو داود (۹۸۶) کتاب نماز، باب إخفاء تشهد. وترمذی (۲۹۱) کتاب نماز، ۱۰۱- باب آنچه که دربارهی اخفای تشهد آمده است، و میگوید: حسن غریب. و ألبانی آن را صحیح دانسته است. [۲۵۵] شافعی آن را در مسند خود روایت کرده (۱/۷۷) و نیز در «الأم» (۱/۲۷۲) کتاب العیدین، باب فاصله بین دو خطبه. [۲۵۶] بخاری (۳۵۱) کتاب نماز، ۲- باب وجوب خواندن نماز با لباس. ومسلم (۸۹۰) کتاب صلاة العیدین، ۱- باب مباح بودن رفتن زنان به مصلی در عید فطر و قربان و مشاهده خطبه جدای از مردها. [۲۵۷] بخاری (۱۲۷۸) کتاب جنائز، ۳۰- باب همراهی جنازه توسط زنان. و مسلم (۹۳۸) کتاب جنائز، ۱۱- باب نهی تشیع جنازه توسط زنان. [۲۵۸] بخاری (۱۷۵۵) کتاب حج، ۱۴۴- باب طواف وداع. ومسلم (۱۳۲۸) کتاب حج، ۶۸- باب وجوب طواف وداع و تخفیف آن بر زنان حائض. [۲۵۹] مسلم (۲۵۸۹) کتاب طهارت، باب خصلتهای فطری. [۲۶۰] مسلم (۶۵۵) کتاب مساجد، ۴۵- باب نهی خروج از مسجد هنگامی که موذن اذان میگوید. [۲۶۱] سنت است هرکس که اذان میشنود بدان پاسخ دهد و بعد از آن از مسجد خارج نشود مگر اینکه عذری داشته باشد، از ابوشعثاء روایت است: (کنا قعودا في المسجد مع أبي هريرة، فأذن المؤذن، فقام رجل من المسجد يمشي فأتبعه أبوهريرة بصره حتي خرج من المسجد فقال أبوهريرة، أما هذا فقد عصي أبا القاسم صلى الله عليه وسلم) «با ابوهریره در مسجد نشسته بودیم که مؤذن اذان گفت، مردی برخاست و از مسجد بیرون رفت، ابوهریره که نگاهش تا بیرون شدن او از مسجد به سوی او بود گفت: این شخص با سنت پیامبر جنافرمانی کرد». [۲۶۲] مراد اینست که اگر یک صحابی در مورد مسئلهای حکم بر معصیت یا طاعت آن نماید، حتما برای آن دلیلی از شارع دارد و از سوی خود چنین حکمی نمیدهد. [۲۶۳] یا راوی هنگام ذکر صحابی بگوید: «یرفعه» آن را رفع نمود. [۲۶۴] بخاری (۵۶۸۰) کتاب طب، ۳- باب شفا در سه چیز است. [۲۶۵] بخاری (۵۸۸۹) کتاب لباس، ۶۳- باب کوتاه کردن سبیل. ومسلم (۲۵۷) کتاب طهارت، ۱۶- باب خصلتهای فطری. [۲۶۶. - نکته: علامه ابن عثیمین میگوید: «در حکم ختنه، اختلاف نظر وجود دارد؛ قول راجح آن است که ختنه، در حق مردان واجب و در حق زنان سنت است.. علما برای وجوب ختنه شرایطی نیز گفتهاند و آن اینکه شخص ترس هلاک شدن و بیماری را نداشته باشد و چنانچه ختنه برایش مشکلی ایجاد میکند ختنه بر او واجب نیست، زیرا واجبات به هنگام عجز، ضرر و ترس از هلاک شدن، ساقط میگردند.. دلایلی نقلی و نظری در مورد وجوب ختنهی پسران است نه دختران. در این زمینه حدیث ضعیفی وجود دارد که به علت ضعفش نمیتوان از آن استدلال نمود: «الْخِتَانُ سُنَّةٌ في حق الرجال مَکرُمَةٌ في حق النساء» یعنی: «ختنه در حق مردان سنت و در حق زنان اکرام است». اگر این روایت صحیح باشد میتواند دلیلی قاطع و فیصله کننده باشد». این حدیث با وجود ضعف شواهدی دارد، مراجعه شود به: مسند احمد (۵/۷۵) «معجم الکبیر» طبرانی (۷۱۱۲، ۷۱۱۳، ۱۱۵۹۰، ۱۲۰۰۹، ۱۲۲۸) و مصنف بن ابی شیبه (۲۶۴۶۸). مجموع فتاوی و رسائل ابن عثیمین (۱۱/۱۱۷). [۲۶۷] مورد دیگری که دلالت بر رفع حدیث دارد، اینست که صحابی آیهای از قرآن را که متعلق به سبب نزول آن است تفسیر میکند، مانند این گفتهی جابرس: (کانت اليهود تقول، أذا أتي الرجل امرأته من دبرها في قبلها کان الولد أحول فنزلت:«نِسَاؤُکُم حَرثٌ لَکُم فَأتُوا حَرثَکُم أنَّي شِئتُم». یعنی: «یهود میگفتند: اگر مردی از پشت در محل ولادت با همسرش جماع کند، بچه احول (چپ چشم یا لوچ) خواهد شد، پس این آیه نازل شد: «زنان شما محل بذرافشانی شما هستند پس از هر راهی که میخواهید به آن درآئید (به شرط آنکه از موضع نسل تجاوز نکنید)». متفق علیه: بخاری (۴۵۲۸)، مسلم (۱۴۳۵). اما اگر صحابی آیهای از قرآن را تفسیر نماید که به اسباب نزول تعلق نداشته باشد، حکم رفع را نخواهد داشت بلکه جزو حدیث موقوف بشمار خواهد آمد. مانند روایتی که عبد بن حمید از ابن عباسبدربارهی این فرمودهی الله تعالی: ﴿لَوَّاحَةٞ لِّلۡبَشَرِ٢٩﴾[المدثر: ۲۹] آورده است که گفت: «(یعنی آتش دوزخ) رنگ پوست (دوزخیان) را تغییر میدهد تا جائی که رنگ آن از تاریکی شب سیاهتر میکند». (نگاه کنید به: تیسیر مصطلح الحدیث، ص۱۱۱- لمحات فی اصول الحدیث، محمد ادیب صالح، ص۲۲۰).