جنگ جمل

فهرست کتاب

رأی اصحاب در مورد شهادت حضرت عثمان رضی الله عنه

رأی اصحاب در مورد شهادت حضرت عثمان رضی الله عنه

وقتی زبیر بن عوام از شهادت حضرت عثمان به دست باند برانداز سبأیه مطلع گردید گفت: «خداوند او را مشمول رحمت خویش گرداند، همه ما به خداوند تعلق داریم و به‌سوی او باز می‌گردیم!

به او گفتند: آنان از کشتن او نادم شده‌اند!؟

گفت: توطئه‌چینی کردند و توطئه خود را تا پایان کار ادامه دادند، اما همانگونه که خداوند متعال می‌فرماید:

﴿وَحِيلَ بَيۡنَهُمۡ وَبَيۡنَ مَا يَشۡتَهُونَ... [سبأ: ٥٤].

«اما میان ایشان و آنچه که دوست می‌داشتند، مانع پدید آمد».

وقتی طلحه بن عبیدالله  س از قضیه شهادت حضرت عثمان باخبر شد گفت: خداوند عثمان را رحمت کند! ما همه از آن خداوندیم و به‌سوی او باز می‌گردیم.

گفتند: آن‌ها از کشتن او پشیمان شده‌اند!؟

گفت: بدا به حال ایشان! و سپس این فرموده خداوند را قرائت نموده که:

﴿مَا يَنظُرُونَ إِلَّا صَيۡحَةٗ وَٰحِدَةٗ تَأۡخُذُهُمۡ وَهُمۡ يَخِصِّمُونَ٤٩ فَلَا يَسۡتَطِيعُونَ تَوۡصِيَةٗ وَلَآ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِمۡ يَرۡجِعُونَ٥٠ [يس: ٤٩-٥٠].

«تنهای صدای بلندی را انتظار می‌کشند که ایشان را در حالی که با هم درگیرند، در برمی‌گیرد، به گونه‌ای که فرصت وصیت و مراجعه به‌سوی خانواده و فرزندانشان را نخواهند داشت».

پس از آنکه حضرت علی بن ابی طالب را از قضیه شهادت حضرت عثمان مطلع کردند، فرمود: خداوند عثمان را رحمت کند! ما همه از آن خداییم و به‌سوی او باز خواهیم گشت!

به او گفتند: آنان از کار خود نادم شده‌اند!

حضرت علی این آیه از قرآن را قرائت نمود که:

﴿كَمَثَلِ ٱلشَّيۡطَٰنِ إِذۡ قَالَ لِلۡإِنسَٰنِ ٱكۡفُرۡ فَلَمَّا كَفَرَ قَالَ إِنِّي بَرِيٓءٞ مِّنكَ إِنِّيٓ أَخَافُ ٱللَّهَ رَبَّ ٱلۡعَٰلَمِينَ١٦ فَكَانَ عَٰقِبَتَهُمَآ أَنَّهُمَا فِي ٱلنَّارِ خَٰلِدَيۡنِ فِيهَاۚ وَذَٰلِكَ جَزَٰٓؤُاْ ٱلظَّٰلِمِينَ١٧ [الحشر: ١٦-١٧].

«همچون شیطان که به انسان می‌گوید: کافر شو! اما هنگامی که کافر گردد، شیطان می‌گوید: من از تو بیزار و گریزانم؛ زیرا که من از خدای پروردگار جهانیان می‌هراسم. سرانجام کار هر دوی آن‌ها این است که هر دو در آتش دوزخ جاویدان می‌مانند و این سزای ستمکاران است».

پس از آنکه سعدبن ابی‌وقاص از شهادت حضرت عثمان باخبر گردید، گفت: خداوند عثمان را رحمت کند! بعد این فرموده خداوند را خواند که:

﴿قُلۡ هَلۡ نُنَبِّئُكُم بِٱلۡأَخۡسَرِينَ أَعۡمَٰلًا١٠٣ ٱلَّذِينَ ضَلَّ سَعۡيُهُمۡ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَهُمۡ يَحۡسَبُونَ أَنَّهُمۡ يُحۡسِنُونَ صُنۡعًا١٠٤ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ بِ‍َٔايَٰتِ رَبِّهِمۡ وَلِقَآئِهِۦ فَحَبِطَتۡ أَعۡمَٰلُهُمۡ فَلَا نُقِيمُ لَهُمۡ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ وَزۡنٗا١٠٥ [الكهف: ١٠٣-١٠٥].

«بگو: آیا شما را از زیانکار‌ترین مردم باخبر کنم؟ آنان کسانی هستند که تلاش و تکاپوی‌شان در زندگی دنیا هدر می‌رود و خود گمان می‌برند که به بهترین وجه کار نیک می‌کنند. آنان کسانی هستند که به آیات پروردگارشان و ملاقات او باور ندارند، و در نتیجه اعمالشان به هدر می‌رود».

سعدبن ابی‌وقاص در ادامه گفت: خداوندا! آنان را از کار خویش نادم بفرما و خوارشان بگردان! و سپس به بدترین شکل آنان را نابود کن!

دعای سعدبن ابی وقاص - از آنجا که مستجاب‌الدعوه بود - در پیشگاه خداوند پذیرفته شد، زیرا همه آن‌هایی که در کشتن حضرت عثمان مشارکت داشتند مانند: عبدالله بن سبا، غافقی، مالک بن اشتر، حکیم بن جبله و کنانه جبلی بعداً به قتل رسیدند![٥٤].

همه کسانی که علیه عثمان دست به شورش زده و او را به شهادت رسانیدند، دیر یا زود کشته شدند!

مستنربن یزید از برادرش قیس‌بن یزید نقل می‌نماید که: سوگند به خداوند تا آنجا که من خبر دارم همة کسانی که علیه حضرت عثمان توطئه چیدند و شورش کردند، به مجازات اعمال خود رسیده و کشته شدند!

قیس سپس می‌گوید: که چگونه همه کسانی که از کوفه علیه حضرت عثمان دست به توطئه و شورش زدند، و در میان آنها: مالک بن اشتر نخعی و کمیل بن زیاد و عمیربن ضابی قرار داشتند، به غیر از عُمیر و کمیل همه کشته شدند!

چهل سال پس از به شهادت رسیدند حضرت عثمان بود که حجاج بن یوسف ثقفی زمام امور عراق را به دست گرفت، و آن دو نفر را نیز که علیه حضرت عثمان به شورش زده بودند، از دم تیغ گذرانید!؟[٥٥].

همچنان که پیشتر نیز گفتیم: حضرت عثمان قبل از غروب روز جمعه دوازدهم ماه ذی‌الحجه سال سی و پنج هجری به شهادت رسید!

وقتی شب شد، نائله دختر فرافصه، نزد عبدالرحمن بن عدیس بلوی - یکی از سرکردگان باند سبأیه رفت، و از او خواست که جنازه‌ها را از منزل خارج کنند، اما او را مورد ضرب و شتم و توهین قرار داد!

حَکم مخفیانه وارد خانه حضرت عثمان شد و گفت: اگر جنازه او تا صبح باقی بماند، آنان او را مثله خواهد کرد.

تعدادی از اصحاب همچون: علی، طلحه، زبیر، کعب‌بن مالک، زیدبن ثابت، حکیم بن حزام، جبیربن مطعم و زبیر بن عوام، به خانه حضرت عثمان رفته و پیکر او را بیرون آورده و غسل و کفن بر آن نماز میّت خواندند!

پس از آن در بستان «حش کوکب» نزدیک «بقیع الغرقد» که حضرت عثمان خود آن را برای قبرستان خریداری کرده و بر زمین‌های بقیع افزوده بود، او را دفن کردند، و او اولین کسی بود که در آنجا دفن گردید!

صبح روز شنبه پیکر دو پیشخدمت خانة حضرت عثمان به نام‌های «نجیح و صبیح» را از خانه او بیرون آورده و پس از غسل و کفن و خواندن نماز میت آنان را نیز در کنار حضرت عثمان به خاک سپردند!

اما پیکر چند نفر از شورشیان کشته شده که عبارت بودند از: سودان و قتیره و کلثوم را در باغ‌های اطراف مدینه انداختند که خوراک‌ سگ‌های ولگرد شدند!

پس از شهادت حضرت عثمان و دفن او مروان بن حکم همراه با افرادی از بنی‌امیه از ترس تعرض شورشیان سبأیه مدینه را ترک و راهی مکه شدند. آنان در راه به‌ام المؤمنین عایشه  ب رسیدند که پس از ادای مناسک حج از مکه عازم مدینه بود، او را از کشته شدن حضرت عثمان باخبر کردند، او از خداوند برای حضرت عثمان طلب مغفرت نمود و بر قاتلین او لعن و نفرین خداوند را خواستار شد! و از آمدن به مدینه منصرف گردید و به مکه بازگشت!

تعدادی از بنی‌امیه از مدینه خارج شده و به طرف شام حرکت کردند و در «وادی‌القری» به سپاهی که از شام به فرماندهی حبیب بن مسلمه برای حمایت از خلافت و حضرت عثمان راهی مدینه بودند، برخورد کردند، آنان سپاهیان را از شهید شدن حضرت عثمان باخبر نمودند، حبیب همراه با سپاه خود از آمدن به مدینه منصرف شد و دوباره راه شام را در پیش گرفت, همچنان سپاهى که از کوفه به فرماندهی قعقعاع بن عمرو تمیمی برای حمایت از نظام خلافت راهی مدینه بودند، پس از آنکه از شهادت حضرت عثمان باخبر شدند, از میانه ی راه به شهر کوفه بازگشتند.

در اینجا برخی از گفته‌های رسول خدا  ج و اصحاب را، در مورد کشته حضرت عثمان نقل می‌نماییم:

١- نسایی از احنف بن قیس تمیمی  س نقل می‌نماید که: به قصد حج به راه افتادیم و در جریان شورش سبأیان علیه عثمان بود که وارد مدینه شدیم، ما در منازلی که برای استراحت در نظر گرفته بودیم وسایل خود را پایین می‌آوردیم که ناگهان کسی آمد و گفت: مردم در مسجد جمع شده‌اند، و آنان نگران به نظر می‌رسیدند، ما هم به مسجد رقتیم دیدیم که مردم در مسجد گرد هم آمده‌اند! علی ‌بن ابی طالب، زبیربن عوام، طلحه‌ بن عبیدالله و سعدبن ابی‌وقاص نیز در میان ایشان بودند. ما هم به ایشان پیوستیم، چیزی نگذشت که عثمان در حالی که عمامة زردی را بر سر بسته بود، وارد مسجد شد!

او بر روی منبر رفت و گفت: آیا علی و طلحه و زبیر و سعد اینجا حضور دارند؟

گفتند: بله.

عثمان گفت: من شما را به خداوندی که هیچ معبودی و مستعانی به غیر از او مشروعیت ندارد سوگند می‌دهم، آیا شما نشنیده‌اید که رسول خدا فرمودند: «هر کسی محل اطراق چهارپایان بنی فلان را خریداری کند و خداوند او را می‌‌بخشاید.» من نیز آن را با بیست و پنج هزار دینار خریدم! و خدمت رسول خدا آمدم و او را از آن باخبر نمودم او فرمود: «آن را به مسجد اضافه کن و اجر آن به تو تعلق خواهد داشت.؟

گفتند: آری ما از این موضوع خبر داریم و آن را شهادت می‌دهیم!

حضرت عثمان فرمود: شما را به خداوندی که هیچ معبود و مستعانی به غیر از او مشروعیت ندارد، سوگند می‌دهم، شما خبر ندارید که رسول خدا فرمود: «هر کس چاه رومه را خریداری کند، خداوند او را مورد مغفرت خویش قرار می‌دهد!»

من نیز رفتم و آن را به فلان مبلغ خریدم و به حضور رسول خدا رفتم و خدمت او عرض کردم، آن را به فلان مبلغ خریده‌ام! فرمود: آن را برای استفاده عمومی مسلمانان وقف کن و اجرش از آن تو خواهد بود؟»

گفتند: آری به خداوند سوگند ما از آن خبر داریم!

حضرت عثمان گفت: شما را به خداوندی که هیچ معبود و مستعانی به غیر از او مشروعیت ندارد سوگند می‌دهم، آیا نمی‌دانید که رسول خدا رو به مردم نمود و فرمود: «هر کس سپاه عسره را تجهیز و آماده کند خداوند او را می‌بخشاید؟

من نیز همة لوازم و اسلحه و امکانات آن سپاه را مهیا کردم و حتی افسار و لگامی هم کم نداشتند؟ گفتند: آری ما از آن خبر داریم!

حضرت عثمان گفت: خداوندا! تو نیز شاهد باش!»[٥٦]

٢- ترمذی از ابوعبدالرحمن و مسلّمی روایت می‌نماید که: «پس ازآنکه خانة حضرت عثمان در محاصره قرار گرفت، او بر بالای منزل رفت و گفت: شما را به خدا، مگر نمی‌دانید وقتی کوه «احد» لرزید، رسول خدا فرمود: ای احد! استوار باش! این پیامبری و صدّیقی و شهیدی است که بر بالای تو هستند؟».

گفتند: آری! ما آن را شنیده‌ایم[٥٧].

٣- امام بخاری و امام مسلم از انس بن مالک  س روایت می‌نمایند که گفته است: «که کوه احد در حالی که رسول خدا و ابوبکر و عمر و عثمان بر بالای آن بود لرزید، رسول خدا فرمود: ای احد استوار باش! این پیامبری و صدّیقی و دو شهیدند که بر بالای تو قرار دارند»[٥٨].

٤- بخاری و مسلم بن ابوموسی اشعری روایت می‌نمایند که: گفته است: «همراه با رسول خدا  ج در یکی از بستان‌های مدینه بودیم، رسول خدا به من فرمود که جلو دروازة آن بایستم! مردی آمد و اجازه ورود خواست، گفتم: تو کیستی؟

گفت: ابوبکر هستم!

رسول خدا فرمود: بگذار داخل شود و سپس رسول خدا بهشتی بودنش را به او بشارت داد!

سپس عمر آمد و رسول خدا فرمود: بگذار وارد شود، و به او مژدة رفتن به بهشت را بشارت فرمود.

بعد عثمان آمد، رسول خدا فرمود: به او اجازه بده وارد شود و به خاطر آشوبی که برای او روی خواهد داد، او را به بهشت بشارت می‌دهم!

سپس حضرت عثمان وارد شد و گفت: خداوندا! از تو می‌خواهم به من صبر عطا فرمایی و مرا یاری دهی»[٥٩].

٥- ترمذی و امام احمد از حضرت عایشه  ل روایت می‌نماید که گفته است: من در حضور رسول خدا بودم!.

او فرمود: ای عایشه! چه خوب بود کسی دیگری اینجا می‌بود و با هم صحبت می‌کردیم!.

گفتم: یا رسول‌الله اجاز می‌دهی، کسی را دنبال پدرم ابوبکر بفرستم؟

او سکوت فرمود و پس از لحظاتی همان سؤال را تکرار فرمود.

گفتم: اجازه می‌دهی کسی را دنبال عمربن خطاب بفرستم؟

او چیزی نفرمود.

سپس «وصیف» را فراخواند و او را جایی فرستاد و او رفت.

چیزی نگذشت که عثمان آمد و اجازه ورود می‌خواست، رسول خدا اجازه فرمود و او داخل منزل شد.

رسول خدا  ج مدت زمان زیادی را با او سخن گفت.

پس از خطاب به او فرمود: ای عثمان! خداوند پیراهنی را - یعنی پیراهن خلافت - بر تو خواهد پوشانید، هر گاه منافقین خواستند آن را از تن بیرون کنی! آن را از تن بیرون میاور، و کرامت احترام آن را حفظ کن!

دو یا سه بار رسول خدا این سخن را تکرار فرمود»[٦٠].

نعمان بن بشیر راوی این حدیث می‌گوید: از‌ام المؤمنین عایشه پرسیدم: این حدیث را کی از تو نقل کرده‌اند؟

گفت: آن را به خاطر ندارم!

وقتی معاویه از این حدیث مطلع شد، از حضرت عایشه خواست، آن را برای او بنویسد، حضرت عایشه آن حدیث را نوشت و برای معاویه در شام فرستاد[٦١].

٦-ترمذی از ابی‌الاشعث صنعانی روایت نموده که: پس از شهادت حضرت عثمان خطبای شام - که تعدادی از اصحاب رسول خدا در میان ایشان بودند - بر روی منابر رفتند! آخرین نفر آن‌ها مردی بود به نام مرّه‌بن کعب، او گفت: اگر به خاطر حدیثی نبود که خود از رسول خدا شنیدم، از جای برنمی‌خواستم!

«رسول خدا در مورد نزدیکی وقوع آشوب و فتنه سخن می‌فرمود که مردی که نقاب بر چهره داشت سر رسید! رسول خدا فرمود: آن روز این مرد است که بر راه هدایت قرار دارد!

من جلو رفتم و دیدم آن مرد عثمان بن عفان است!

به طرف رسول خدا روی برگردانیدم و گفتم: یا رسول‌الله مقصود تو عثمان بن عفان است؟

فرمود، آری منظورم اوست!»[٦٢].

این احادیث بیانگر این موضوع است که رسول خدا  ج حضرت عثمان را در جریان آنچه برای او پیش می‌آمد، قرار داد. و این‌که او بر راه هدایت و حق قرار دارد، و از او خواست که در برابر بلا و مصیبت شکیبا باشد و از مقام خلافت کنار نرود، زیرا قرار است او به شهادت برسد!

حضرت عثمان در جریان حوادث شورش و فتنه اتباع فریب‌خوردة عبدالله بن سبای یهودی می‌دانست که برای او چه حوادثی روی می‌دهد، و سرانجام کار به کجا می‌انجامد! زیرا آن را از رسول خدا  ج شنیده بود!

حضرت عثمان در این مورد که شورشیان پیرو عبدالله بن سبا همان فتنه‌گران هستند و راه و روش آن‌ها باطل است و از کار خود دست بردار نخواهد بود و در نهایت می‌توانند او را به قتل برسانند، یقین داشت.

شاید همین علم و اطلاع قبلی ایشان بود که باعث گردید به هیچوجه از مقام خلافت کنار‌ه‌گیری ننماید و توصیه رسول خدا را در مورد عدم کناره‌گیری از مقامی که خداوند (از طریق اهل حل و عقد) او را به آن مفتخر فرموده، مراعات کند! و به اصرار و فشار سبأیان منافق و فریب‌خورده یهود تسلیم نشود!

شاید به همین علت بوده که حضرت عثمان اصرار می‌فرمود که در مدینه با ایشان جنگ نکنند و به فرزندان اصحاب رسول خدا اکیداً دستور داد اسلحه‌هایشان را بر زمین بگذارند و به خانه‌های خود بازگردند!

خداوند او را مورد رحمت و مغفرت خویش قرار دهد، به راستی او راه صبر و اجر و استعانت از خداوند را در پیش گرفت و در برابر تقدیر الهی سر تسلیم فرود آورد و کشته شدن و شهادت خود را انتظار می‌کشید و ترجیح داد که خود را قربانی امت مسلمان کند و به خاطر او خونی بر زمین ریخته نشود!

٦- امام بخاری و ترمذی از عثمان بن عبدالله بن وهب نقل می‌نمایند که گفته است: «مردی مصری به قصد حج خانه خدا وارد (مدینه) شد و جمعی را دید که در جایی نشسته‌اند»!.

گفت: آنان کیستند؟

گفتند: آنان جمعی از قریشیان هستند!

گفت: بزرگ آنان کیست؟

گفتند: عبدالله بن عمر

نزد ایشان رفت و گفت: ای ابن عمر! من از تو سؤالی دارم می‌خواهم به آن پاسخ بدهی! آیا تو شنیده‌ای یا دیده‌ای که در روز جنگ احد حضرت عثمان از میدان جنگ فرارکند؟

ابن عمر گفت: آری!

گفت: آیا می‌دانی که او در غزوة بدر حضور نداشته؟

ابن عمر گفت: آری خبر دارم!

گفت: می‌دانی که در جریان «بیعه الرضوان» حاضر نبود!

ابن عمر گفت: آری می‌دانم!

مرد گفت: الله‌اکبر!

ابن عمر گفت: بیا همة آن‌ها را برایت توضیح بدهم!

در مورد عقب‌نشینی در احد، من شهادت می‌دهم که خداوند از او درگذشت و مورد عفو قرار داده، زیرا فرموده است:

﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ تَوَلَّوۡاْ مِنكُمۡ يَوۡمَ ٱلۡتَقَى ٱلۡجَمۡعَانِ إِنَّمَا ٱسۡتَزَلَّهُمُ ٱلشَّيۡطَٰنُ بِبَعۡضِ مَا كَسَبُواْۖ وَلَقَدۡ عَفَا ٱللَّهُ عَنۡهُمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٌ حَلِيمٞ١٥٥ [آل عمران: ١٥٥]

«آنان که در روز رویایی دو گروه فرار کردند بی‌گمان شیطان به سبب برخی از آنچه که کرده بودند، آنان را به لغزش انداخت، اما خداوند آنان را مورد عفو قرار داد».

و به این علت در غزوه بدر حضور نداشت که رقیه همسر او و دختر رسول خدا در آن روزها بیمار بود، و رسول خدا به او فرمود: تو نزد او بمان و به اندازة کسی که در بدر حضور داشته اجر و ثواب خواهی داشت.

اما علت عدم حضور او در روز «بیعه الرضوان» به خاطر این بود که رسول خدا  ج او را به مکه فرستاده بود، و اگر کسی گرامی‌تر از او در داخل مکه می‌یافت او را نمی‌فرستاد، رسول خدا  ج خطاب به دست راست خود گفت: این هم دست عثمان است و سپس با آن دست دیگر خود را گرفت و فرمود: این هم به جای عثمان!

ابن عمر گفت: آنچه را هم که من گفتم با خود هر کجا که می‌خواهی ببر و بازگو کن!»[٦٣].

٧- درمورد کشته شدن حضرت عثمان، حذیفه بن یمان سخن عجیبی دارد، زید بن وهب از حذیفه بن یمان  س روایت می‌نماید که گفته است: «اولین فتنه و بلوا در اسلام کشته عثمان بن عفان و آخرین آن آمدن دجال است. سوگند به خداوند که جان من در اختیار ارادة اوست، هیچ آدمی نیست که در مورد کشته شدن او یک ذرّه شادمان باشد، مگر این‌که اگر دجال را دریابد از او تبعیت خواهد کرد، و اگر او را درنیابد، در قبر خود به او ایمان می‌آورد!».

محمدبن سیرین از حذیفه بن یمان  س روایت می‌نماید که: خداوندا! اگر خیری در کشته شدن عثمان بوده، مرا در آن سهمی نبوده است، و اگر هم شرّی در آن وجود داشته من از آن برائت می‌نمایم! سوگند به خداوند اگر در کشتن او خیری وجود داشته، خیر و برکت جامعه را فراخواهد گرفت و اگر کشته شدن او بد بوده، زمینه خونریزی خواهد گردید!

ابوعبدالله حرانی می‌گوید: وقتی حذیفه  س در بستر بیماری مرگ قرار داشت، یکی از دوستانش در خانة او بود و آهسته چیزی را به همسر حذیفه گفت:

حذیفه گفت: چیزی شده؟

گفتند: خیر است!

گفت: کدام خیر است که شما از من پنهان می‌کنید؟!

مرد گفت: حضرت عثمان را به شهادت رسانیده‌اند!

حذیفه گفت: «ما از آن خداوندیم و به‌سوی او باز خواهیم گشت! خداوندا! تو خود می‌دانی که من در این فتنه دستی نداشته‌ام، اگر در کشتن او خیری هست، از آن کسانی است که در آن حضور داشته‌اند، و من چیزی را از آن نمی‌خواهم و اگر کشتن او بد و ناروا بوده است، باز از آن کسانی است که درآن دست داشته‌اند! و مرا از آن سهمی نیست! ای عثمان! امروز دلها دگرگون شده‌اند، خداوند را سپاسگزارم که فتنه از ما دور ماند، آدم‌های احمق در آن پیشگام شدند!»

[٥٤]- تاریخ طبری: ج ٤ ص ٣٩٢ و البدایة و النهایة: ج ٧ ص ١٨٩.

[٥٥]- تاریخ طبری : ج ٤ ص ٤٠٣ – ٤٠٤.

[٥٦]- رواة النسایی فی کتاب الجهاد – جامع الاصول ابن اثیر: ج ٨ ص ٦٣٧ – ٦٣٨.

[٥٧]- رواة الترمذ فی کتاب المناقب جامع الاصول ابن اثیر: ج ٧ ص ٦٤٠.

[٥٨]- اخرجه البخاری فی کتاب الفضایل و مسلم فی کتاب الفضایل.

[٥٩]- اخرجه البخاری فی کتاب الفضایل و مسلم فی کتاب الفضایل.

[٦٠]- اخرجه التزمذی فی مناقب عثمان و احمد فی المسند.

[٦١]- البدایة و النهایة : ج ٧ ص ٢٠٨.

[٦٢]- رواه التزمذی فی کتاب المناقب.

[٦٣]- رواه البخاری فی الفضایل و الترمذی فی المناقب.