جنگ جمل

فهرست کتاب

٨- غیرت زبیر بن عوام

٨- غیرت زبیر بن عوام

از اسماء دختر ابوبکر صدیق روایت است که گفت: وقتی که زبیر بن عوام با من ازدواج کرد غیر از اسبش مال و مملوک دیگری نداشت. أسماء می‌گوید: من به اسب وی علف می‏دادم و هزینه آن را می‏دادم و به آن اسب رسیدگی می‌کردم و هسته خرما- یا چیزهای دیگر- را برای شترش خرد می‌کردم و به آن علف و آب می‏دادم و چرم‌هایش را می‏دوختم و نان برای او می‏پختم، اما من به خوبی نمی‌تواستم نان بپزم به همین دلیل زنانی از انصار که زنانی صادق بودند برای من نان می‏پختند. اسماء می‌گوید: من هسته‌ها را از زمین زبیر که رسول خدا به وی بخشیده بود و فاصل‌های دو سوم فرسخی از مدینه داشت بر بالای سر میآوردم. أسماء می‌گوید: روزی من به همان جا رفتم و هسته‌ها بالای سر من بود. در راه به رسول خدا و چند نفر از اصحاب ایشان رسیدم. ایشان برای من دعا کردند و سپس کلمات «أخ أخ» را بر زبان آوردند تا شتر بخوابد و من پشت سر ایشان سوار شوم. اما من شرم کردم از این‌که همراه با مردان راه بروم و به یاد زبیر و غیرت او افتادم. أسماء می‌گوید: زبیر از باغیرت‌ترین مردم بود. أسماء می‌گوید: رسول خدا پی برد که من شرم دارم، پس به راه خود رفتند. سپس من نزد زبیر رفتم و گفتم: در راه به رسول خدا رسیدم که همراه با چند نفر از اصحاب خویش بودند و من مقداری هسته بر بالای سر خود داشتم. ایشان شتر خود را خواباند تا من بر ترک ایشان سوار شوم، اما من شرم کردم و غیرت تو را می‏دانستم. پس زبیر گفت: به خدا قسم این‌که تو هسته‌ها را بر بالای سر خود حمل کردهای برای من سخت‌تر از این است که بر ترک ایشان سوار می‌شدی. أسماء می‌گوید: این وضعیت من همین طور ادامه داشت تا این‌که ابوبکر خادمی ‏برایم فرستاد و او به جای من به اسب رسیدگی کرد، ابوبکر با این کار خود انگار که مرا از بردگی آزاد ساخته بود[٦١٢].

[٦١٢]- حیاة الصحابة٢/٦٩١؛ أصحاب الرسول١/٢٨١.