خمس ارباح مکاسب بر فرض صحت اخبار مخصوص امام است!!.
با بیانی که گذشت معلوم و مسلم شد که کلمه خمس در معادن و گنج و غوص و مال مخلوط به حرام و امثال آن نمایندهی مقداری است. که از بابت زکات از این اشیاء خارج میشود و مصارف آنها هم مصرف زکات است و در آن بنیهاشم و غیر بنیهاشم یکسانند.
و خمسی که در اخبار برای ذویالقربای رسول الله تعیین شده همان خمس غنائم دارالحرب است که بعد از رسول خدا ص به هیچ کس از خویشاوندان آن حضرت داده نشده است و تاریخ و سیره مسلمین از آن بیخبر است! اما خمس ارباح مکاسب که در زمان ما معمول است و فقهای شیعه از آن بشدت تبلیغ و دفاع میکند و آنرا بسادات که از فرزندان هاشمند اختصاص میدهند و سهم امام را هم از آن جدا میکنند.! نه کتاب خدا و نه سنت و سیره رسولالله و نه عمل مسلمین صدر اول و حتی نه احادیث با صرفنظر از ضعف آنها، آنرا تصدیق نمیکنند از کلمه (غنمتم) هم که پارهای از فقها خواستهاند بدینمنظور استفاده و استدلال کننده خود پیداست که راه تجوز و تعدی پیمودهاند و ما در گذشته بیانات عدهای از دانشمندان شیعه را آوردیم که گفتهاند: اینگونه استدلال غلط و خطاست! و در تاریخ خلفای حق و باطل هم کوچکترین اثری نیست که از ارباح مکاسب و درآمد مردم مسلمان دیناری بنام خمس گرفته باشند.! و به فرمایش مرحوم مقدس اردبیلی در زبده البیان (ص ۲۰۹) وجوب اینگونه خمس خود تکلیف شاق و سختی است که انسان را وادارد که از هر چه مالک است خمس اخراج نماید!!! هم اصل برائت و هم روح شریعت: شریعتی که سمحه سهله است چنین تکلیفی را نفی میکند.
اخباری که در خصوص وجوب خمس در کتب معتبره شیعه چون کافی و من لا یحضرهالفقیه و تهذیب و استبصار و کتب دیگر صدوق چون مجالس و المقنع و عیونالرضا وغیره آمده است و تمام آنها را شیخ حر عاملی در وسائلالشیعه جمع کرده است تماماً از حیث سند مخدوش و ضعیف و مجهول و مرسل است و حتی یک حدیث صحیح در تمام آن احادیث یافت نمیشود [۵۱]!!!.
احادیثی که در باب وجوب خمس ارباح مکاسب و تجارات و زراعات و صناعات که در کتب مختلف شیعه کافی و تهذیب و سرائر آمده است جمعاً ده حدیث است که شیخ حر عاملی آنها را در وسائلالشیعه (ص ۶۱ ج ۲) جمعآوری کرده است. از این ده حدیث که تماماً از حیث سند ضعیف است پنج حدیث آن بصراحت حاکی است که خمس ارباح مکاسب و غیر آن خاص امام است و کس دیگر را در آن حقی نیست. و پنج حدیث دیگر نیز حقی را برای غیر امام ثابت نمیکند اینک ما آن احادیث را یک یک آورده و از حیث سند و متن مورد دقت و رسیدگی قرار میدهیم تا ارزش آنها معلوم میشود. این پنج حدیث که مضمون آنها این است که خمس خاص امام است لاغیر، حدیث دوم و سوم و چهارم و پنجم و هشتم است بدین شرح: حدیث اول: از علیبن محمد یا به اختلاف شیخ. از محمدبن علیبن شجاع نیشابوری است که علیبن مهزیار از او روایت میکند: «انه سأل اباالحسن الثالث ÷ عن رجل اصاب من ضعيته من الحنطة مأته كر، ما يزكي وأخذ منه العشر عشره اكرار وذهب منه بسبب عمـاره الضعيته ثلثون كراً وبقي في يده ستون كرا ما الذي يجب لك من ذالك وهل يجب الاصطحابه من ذالك شيء فوقع لي منه الخمس مـمـا يفضل من مؤنته».
این حدیث را صاحب وسائل از شیخ طوسی روایت میکند لیکن در تهذیب شیخ (ص ۱۶ ج ۴) چاپ نجف سند این حدیث چنین است: «سعدبن عبدالله عن احمد بن محمد عن علي بن مهزيار قال: حدثني محمدبن علي بن شجاع النيشابوري انه سأل اباالحسن الثالث واختلاف تـهذيب». با وسائل در راوی متصل به امام است که علیبن محمد است یا محمدبن علی و در هر صورت چه علیبن محمد باشد و یا محمدبن علیبن شجاع باشد از هیچکدام نامی در کتب رجال نیست. او مجهول الهویه بلکه مجهول مطلق است. و راوی اول آن سعدبن عبدالله اشعری است که ابنداود او را در کتاب خود (ص ۴۵۷) در قسم ضعفا و مجروحین و مجهولین آورده است اما از حیث متن محمدبن علیبن شجاع مجهول از حضرت ابوالحسن ثالث (امام علیالنقی ÷) سؤال کرده است از حکم فردی که از مزرعه خود صد کر گندمی که مشمول زکات میشده است دو کر آنرا بعنوان زکات (یکدهم) از او گرفتهاند پس سی کر از این صد کر بسبب عمارت و آبادانی مزرعه صرف شده و از بین رفته است و فقط شصت کر دیگر در دست آن باقی مانده است بفرمائید چه مقدار از آن برای توست و آیا برای رفقای هممسلک او هم از این باقیمانده چیزی واجب است یا نه؟
حضرت در جواب توضیح فرمود: که هر چه از هزینه آن زیاد آمد یک پنجم آن از من است. معلوم نیست سؤال از چگونه مزرعهای است که امام از سود خالص آن یک پنجم طلبکار است زیرا در زمان حضرت هادی چنین رسمی در میان شیعه نبوده است که از مزرعهای که زکات آن داده شود از محصول آن یک پنجم از امام باشد آنچه احتمال داده میشود این است که این زمین یا وقف آل محمد بوده است ۰زیرا در آن زمان چنین موقوفاتی وجود داشته) که یک پنجم پس از رفع مؤنه به آنحضرت میرسیده است. یا از اراضی مفتوحالعنوه است که بنابر آنکه در چنین اراضی خمس باشد لذا پس از وضع مؤنه یک خمس از باقیمانده داده میشود. بهر صورت مجهول بودن مضمون آن پیش از مجهول سند آن است و باستناد چنین حدیثی نمیتوان مال مسلمای را از دست او گرفت. و بر فرض آنکه جایز باشد باز هم مال امام حاضر است و در چنین زمانی مصداقی ندارد: بعلاوه احادیث تحلیل که خواهد آمد انشاءالله.
حدیث دوم ایضاء شیخ طوسی باسناد خود باز هم از علیبن مهزیار چنین روایت میکند: «قال لي علي بن راشد قلت له امرتني بالقيام بامرك واخذ حقك فمـاذا علمت مواليك بذالك فقال لي بعضهم واي شيء حقه قام أدر ما اجيبه فقال: يحب عليهم الخمس فقلت ففي اي شيئ؟ فقال في امتعتهم وضايعم (در تـهذيب: وضيائهم) قلت والتاجر عليه والصانع بيده فقال اذا امكنهم بعد مؤنتهم». در این حدیث علیبن مهزیار (قهرمان خمس) میگوید که علیبن راشد گفت به او گفتم (مسئول مجهول است و حدیث مضمر است و احتمال آن هست که مسئول معصوم نباشد) که مرا مأمور قیام به امر خود و گرفتن حق خویش کردهای و من این مأموریت را بدوستان تو اعلام کردم پارهای ایشان به من گفتند: او چه حقی دارد؟ و من نتوانستم جواب او را بدهم. گفت: خمس (یک پنجم) برایشان واجب میشود گفتم در چه چیز؟ گفت در کالا و صنایع ایشان و مزارع ایشان. گفتم تاجر و آنکه کاردستی هم دارد؟ گفت همینکه بتواند بعد از مؤنهشان.
میبینید که این احادیث از حیث متن بقدری مجهول بوده است که نه شخص مأمور میدانسته است چه کاره است و نه مأمور علیه! این حدیث که راوی متصل بمعصوم آن ابوعلیبن راشد است اگر معصومی در آن بوده باشد) نام این شخص طبق تصریح کتب رجال حسنبن راشد است وی که در رجال برقی و ابنداود از اصحاب حضرت جواد ÷ بوده و اخیراً از جانب حضرت هادی ÷ بجای حسینبن عبد ربه وکیل آنحضرت بوده است چنین شخصی توعاً باید به احکام شرع عالم و دانا باشد معهذا به مسئول خود که شاید امام باشدمیگوید: مرا به قیام به امر خود و گرفتن حق خویش مأمور داشتی و من هم آنرا به دوستان تو اعلام کردم. اما آنها میگویند او چه حقی. از ما میخواهد؟ و من نتوانستم جواب آنها را بدهم. واقعاً عجیب است که این چه حقی بوده است که تا زمان حضرت هادی که بیش از دویست و پنجاه سال از عمر اسلام گذشته بوده است هنوز شیعیان و موالی ائمه که علیالقاعده باید از همه مردم و باحکام دین آشناتر باشند نمیدانستند چه حقی از ایشان مطالبه میشود متن حدیث میرساند که این حق بقدری مجهول و نامعمول بوده است که نه ابوعلیبن راشد میدانسته است و نه شیعیان و مسلمانان دیگر!! بهر صورت اگر این حدیث حدیث صحیحی هم بود و از آن برای کسی حقی مسلم میشد باز هم حقی بود که فقط متعلق به امام حی و حاضر است و دیگران را از آن بهرهای نیست. تا چه رسد به اینکه هم سند حدیث مخدوش است و هم متن حدیث مشوش است و هم صاحب حق در خارج مصداقی ندارد [۵۲].
حدیث سوم ـ حدیثی است که در کتاب کافی کلینی و تهذیب شیخ طوسی (ص ۱۲۳) علیبن مهزیار همان قهرمان خمس ارباح مکاسب از ابراهیمبن محمدالهمدانی روایت کرده است به این طریق که: علیبن مهزیار گفته است: ابراهیمبن محمد الهمدانی برای او نوشته است ولی ظاهراً شیخ باز در این حدیث هم اشتباه کرده است و صحیح آن باشد که در کافی آورده است: که ابراهیمبن محمد میگوید: بحضرت هادی (اما علیالنقی ÷) نوشتم (اقرآني علي بن مهزيار كان ابيك في ما اوجبه علي اصحاب الضياع انه اوجب عليهم نصف السدس عبداً لـمؤنه وانه ليس علي من لم تقم ضعيته بمؤنته نصف السدس ولاغير ذلك فاختلف من قبلنا في ذلك فقالوا: يجب علي الضياع الخمس بعد الـمؤنة ومعونة الضيعة وخراجها لا مؤنة الرجل وعياله فكتب ÷ (در تهذیب و قرا علیبن مهزیار) بعد مؤنته ومؤنه عياله وبعد خراج السطان (در تهذیب: عليه خمس بعد مؤنته ومؤنته عياله وبعد خراج السطان) بنا بروایت کافی: ابراهیم بن محمد الهمدانی میگوید بحضرت امام علیالنقی ÷ نوشتم که نامه پدرت را در باره آنچه او بر دارندگان مزارع واجب کرده است علیبن مهزیار بر من خواند که پدرت بر اصحاب ضیاع نصف یکششم را بعد از مؤنه واجب کرده است و اینکه کسیکه درآمد مزرعه اش بمؤنهاش وفا نکند نه نصف یکششم است و نه غیر آن! اما از جانب ما در این باره اختلاف است. رفقای ما میگویند در مزارع خمس (یک پنجم) پس از هزینه مزرعه و خراج (مالیات) آن است که هزینه خود شخص و عیالش! امام در جواب نوشت: بعد از منهای مخارج خود و هزینه عیالش و بعد از خراج سلطان (خمس بر او واجب است) بهرصورت اگر سند این حدیث را از طریق شیخ کلینی در کافی بررسی کنیم حدیث بسیار رسوائی است زیرا کافی آنرا از علیبن محمد از سهلبن زیاد از ابراهیمبن محمد روایت میکند و ما اگر تنهاوضع سهلبن زیاد را در نظر بگیریم برای بطلان آنچه در این حدیث است کافی است چه رسد به ابراهیمبن محمد که او نیز مجهولالحال و مجهولالعداله است. سهلبن زیاد را که در کتب رجال ائمه رجال چنین معرفی کردهاند:
در الفهرست شیخ طوسی (ص ۱۰۶) چاپ نجف مینویسد: سهلبن زیادآلادمی مکنی ابا سعید ضعیف. و در الاستبصار: «ان ابا سعيد الآدمي ضعيف جداً عند نقاد الاخبار». و نجاشی در (ص ۱۴۰) چاپ تهران مینویسد: «سهل بن زياد ابوعلي الآدمي الرازي كان ضعيفاً في الحديث وكان احمد بن محمد بن عيسي يشهد عليه بالغلو والكذب واخرجه من قم الي الري وكان يسكنها». این بدبخت غالی کذاب آنچنان مطرود بوده که احمدبن محمدبن عیسی که از بزرگان علمای قم و در زمان خود ریاست علمی قم را داشته او را از قم بیرون میکند. مرحوم ابنالغضائری در بارهی او مینویسد: سهل بن زياد ابوسعيد آلادمي الرازي كان ضعيفاً جداً فاسد الرواية والدين وكان احمد بن محمدبن عيسي الاشعري اخرجه من قم واظهرالبرائة منه ونـهي الناس عن السمـاع منه والرواية عنه ويروي الـمراسيل ويعتمد الـمجاهيل».
یعنی سهلبن زیاد ابوسعیدالادمی الرازی خیلی ضعیف و فاسد الروایه و دین او هم فاسد است (زیرا غالی بوده است) و احمدبن محمد بن عیسی او را از قم بیرون کرده و اظهار برائت و بیزازی از وی نموده و مردم را از گوش دادن بحدیثهای او و روایت کردن از او نهی فرمود: وی مراسیل را روایت کرده و به مجهولات اکتفا و اعتماد دارد.
در تحریر طاوسی از فضلبن شاذان از طریق علیبن محمد میگوید: که سهل مرد احمقی است و کشی (ص ۴۷۳) از قول او احمقی او را تصدیق میکند در نقدالرجال تفرشی (۱۶۵ ص) نیز مراتب مذکوره را تصدیق کرده است. در جامعالرواه (ص ۳۹۲ ج ۱) و در رجال طه (ص ۲۹۸) نیز وصف او چنین است [۵۳].
در قاموس الرجال علامه شوشتری مدظله (ص ۳۸ ج ۵) نیز مراتب فوق را مورد قبول و گواهی و از اباطیلی که مامقانی در دفاع از او بافته مراتبی عالمانه نوشته است اما ابراهیمبن محمد را شهید ثانی در تعلیمات خلاصه مطعون و مجهولالعداله والحال نوشته و مرحوم مقدس اردبیلی و محقق سبزواری نیز او را ضعیف و مجهول دانستهاند با ضعیف سند و مطعون و مجهول بودن راوی مضمون حدیث نیز مغشوش و مخدوش و نامفهوم است.
معلوم نیست این چه حقی است که این راویان غالی و فاسدالمذهب والروایه به ائمه معصومین ÷ مانند حضرت جواد و حضرت هادی و عسکری نسبت دادهاند؟ در حالیکه در امامان قبل از ایشان چنین ادعاهائی دیده نمیشود که از شیعیان خود چنین حقی را مطالبته کنند. این نامه بنا بهتصریح علامه مجلسی در مرأتالعقول (ص ۴۴۸ ج ۱) همان نامهای است که علیبن مهزیار در راه مکه بر دیگران خوانده است و ما در ضمن بررسی حدیث چهارم در این باب بطلان و فساد او را آشکار میکنیم انشاءالله. آیا واقعاً امام چنین چیزی را از مردم میگرفته است یا وکلائی مانند ابوعلیبن راشد و ابراهیمبن محمد و امثال ایشان که عدالتشان نامحرز بلکه فسقشان ظاهر بوده است بنام امام معصوم مظلوم از مردم میگرفتهاند. بهر صورت فرضاً از این حدیث خیلی ضعیف [۵۴] حقی برای کسی مسلم شود جز حق برای خود امام نیست و بدیگران (از بنیهاشم و غیر) رسد.
چهارمین حدیثی که دلالت دارد بر خمس در پاره اشیاء و آن هم مخصوص امام است حدیثی است که فقط شیخ طوسی آن را در تهذیب (ص ۱۴۱ ج ۱) چاپ نجف و در الاستبصار (ص ۶۰ ج ۲) از محمدبنالحسن الصفار از احمدبن محمد و عبداللهبن محمد و آن هر دو آنرا از علیبن مهزیار (قهرمان خمس بر ارباح مکاسب) روایت کردهاند بدین عبارت «قال كتب اليه ابوجعفر ÷ وقرأت انا كتابة اليه في طريق مكه قال ان الذي اوجبت في سنتي هذه هذه سته عشرين ومأتين فقط لـمعني من الـمعاني اكره تفسير الـمعني كله خوفاً من الانتشار وسافسر لك بعضه انشاءالله تعالي ان موالي اسال الله صلاحههم او بعضهم قصروا فيمـا يجب عليهم فعلت ذلك واحببت ان اطهرهم وازكيهم بمـا فعلت في عامي هذا من امرالخمس قال الله تعالي: ﴿خُذۡ مِنۡ أَمۡوَٰلِهِمۡ صَدَقَةٗ تُطَهِّرُهُمۡ وَتُزَكِّيهِم بِهَا وَصَلِّ عَلَيۡهِمۡۖ إِنَّ صَلَوٰتَكَ سَكَنٞ لَّهُمۡۗ وَٱللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ١٠٣أَلَمۡ يَعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ هُوَ يَقۡبَلُ ٱلتَّوۡبَةَ عَنۡ عِبَادِهِۦ وَيَأۡخُذُ ٱلصَّدَقَٰتِ وَأَنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلتَّوَّابُ ٱلرَّحِيمُ١٠٤وَقُلِ ٱعۡمَلُواْ فَسَيَرَى ٱللَّهُ عَمَلَكُمۡ وَرَسُولُهُۥ وَٱلۡمُؤۡمِنُونَۖ وَسَتُرَدُّونَ إِلَىٰ عَٰلِمِ ٱلۡغَيۡبِ وَٱلشَّهَٰدَةِ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمۡ تَعۡمَلُون١٠٥﴾ [التوبة:۱۰۳-۱۰۴-۱۰۵]. و لـم اوجب ذلك عليهم في كل عام ولا اوجب عليهم الا الزكاة التي فرضها الله عليهم وانمـا اوجبت عليهم الخمس في سنتي هذه في الذهب والفضة التي قد حال عليهمـا الحول ولم اوجب ذلك عليهم في متاع ولا انيه ولا دوات ولا خدم ولا ربح ربحة في تجاره ولا ضيعة الا ضيعة سافسرها لك تخفيفاً مني عن موالي ومنا مني عليهم لما يغتال السطان من اموالهم ينوبهم في ذاتـهم واماالغنائم والفوائد فهي واجبه عليهم في كل عام قال الله تعالي: ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَيۡءٖ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُۥ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِيلِ إِن كُنتُمۡ ءَامَنتُم بِٱللَّهِ وَمَآ أَنزَلۡنَا عَلَىٰ عَبۡدِنَا يَوۡمَ ٱلۡفُرۡقَانِ يَوۡمَ ٱلۡتَقَى ٱلۡجَمۡعَانِۗ وَٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٌ٤١﴾[الأنفال:۴۱]. والغنائم والفوائد يرحمك الله فهي الغنيمة يغنمها الـمراء فائده يفيدها والجائرة من الانسان للانسان التي بـها خطر عظيم والـميراث الذي لا يحتسب من غير اب ولا ابن ومثل عدو يظلم فيوخذ ماله ومثل مال يؤخذ ولايعرف له صاحبه ومن ضرب ماصار الي قوم من موالي من اموال الخرميه السقه فقد علمت وان اموالاً عظاماً صارت الي قوم من موالي فمن كان عنده شيء من ذلك فليوصل الي وكيلي ومن كان نائباً بعيدالشقه فليئتعمد لا يصاله ولو بعد حين فان نية المؤمن خير من عمله واما الذي اوجب من الغلاة والضياع في كل عام فهو نصف السدس ممن كانت ضيعته تقوم بمؤنته ومن كانت ضيعته لا تقوم بمعونته (خ ب سنه) فليس عليه نصف سدس ولا غير ذلك».
«ترجمه و مضمون این حدیث آناست که علیبن مهزیار گفته است که حضرت ابوجعفر (امام محمدتقی ÷) به او نوشته است و راوی که معلوم نیست چه شخصی است (زیرا این حدیث را احمدبن محمد و عبداللهبن محمد هر دو از علیبن مهزیار روایت کردهاند و معلوم نیست کدامیک) گفته است: که من این نامه بعلیبن مهزیار را در راه مکه خواندم گفت (در حالیکه باید بگوید «نوشته بود») اینکه در این سال که سال دویست و بیست است فقط واجب کردم برای یک معنی از آن معانی که از خوب انتشار کراهت دارم که تمام آن معنی را توضیح دهم و تفسیر کنم و انشاءالله تعالی پارهای از آنرا بزودی برای تو تفسیر خواهم کرد. همانا موالی و دوستان من که من از خدا صلاح و توفیق آنانرا خواستارم یا بعضی از ایشان، در آنچه برایشان واجب میشود تقصیر کردند و چون من اینرا دانستم دوست داشتم که آنان را پاک و تزکیه نمایم بوسیله آنچه در امر خمس در این سال کردم. خدای تعالی میفرماید از اموال ایشان صدقه بگیر تا ایشان را پاک و تزکیه نمائی و برایشان درود فرست زیرا درود و دعای تو برای ایشان آرامش است و خدا شنوایی بسیار داناست. مگر ندانستند که خدا از بندگان خود توبه را میپذیرد و صدقات را میگیرد و اینکه او توبهپذیر مهربان است. بگو (ای محمد) عمل کنید که بزودی خدا اعمال شما را میبیند و رسول او و مؤمنان نیز بزودی برگردانیده میشوید بسوی دانای نهان و آشکارا آنگاه شماها را خبر میدهد بآنچه که انجام میدادید.
ترجمه سه آیه از سوره توبه آیات ۱۰۴-۱۰۶- این را در هر سال برایشان واجب نمیکنم و نیز غیر زکات را که خدا برایشان فرض کرده است واجب نمیکنم و فقط خمس را در این سال آن هم در طلا و نقرهای که سال بر آنها گذشته است واجب میکنم اما آن را در کالاهایشان و ظرفها و چهارپایان و خدمتگزاران و سودی که از تجارت بردهاند و در مزارع واجب نمیکنم مگر در مزرعهای که بزودی آنرا برای تو تفسیر خواهم کرد. اینها تخفیفی است از جانب من و منتی است از من برایشان زیرا سلطان از ایشان مالیات میگیرد و بجان و هستیشان نیابت میکند (بدون اجازه ایشان در مال و جانشان حکم میراند) اما غنائم و فوائد پس آن در هر سال برایشان واجب است خدای تعالی میفرماید و بدانید که آنچه را از چیزهائی که غنیمت گرفتید پس خدای راست یک پنجم آن و برای رسول و دارای قرابت و یتیمان و مسکینان و مسافر در راه مانده است اگر شما کسانی هستید که ایمان آوردهاید بخدا و به آنچه در روز فرقان (جدا شدن حق و باطل از یکدیگر) روزیکه دو جمعیت بهم برخوردند (روز جنگ بدر) بر بندة خود نازل کردیم و خدا بر هر چیزی تواناست (ترجمه آیه شریفه ۴۰ از سوره انفال که در موضوع غنائم جنگ است) پس خدا ترا رحمت کند که غنائم و فوائد همان غنیمتی است که شخص آنرا غنیمت میکند و فائده آن فائدهای که میبرد و جایزهای که دارای ارزش بزرگی است از انسانی به انسان میرسد و میراث از کسی که نمیپندارد (که ارث او به وی میرسد) بدون اینکه ارث پدر یا پسر باشد و مثل دشمنی که تسلیم شود و مال او اخذ شود و مانند مالی که اخذ شود ولی صاحبی برای او شناخته نشود و آنچه بر موالی و دوستان من از اموال خرمیان فاسق (تابعین بابک خرمدین) عائد شده من بخوبی دانستم که اموال بسیار مهمی عائد گروهی از موالیان من شده است پس کسیکه در نزد او چیزی از این قبیل باشد باید آنرا به وکیل و نماینده من برساند و کسیکه دور باشد و در زحمت افتد بجهت دوری، باید تصمیم بگیرد که آنرا برساند هر چند بعد از مدتی باشد، برای این نیست مؤمن بهتر از عمل اوست، و اما آنچه از ضیاع (مزارع) و غلات در هر سال واجب میکنم آن یک نیمة یک ششم است آن هم از کسیکه درآمد زراعتش به مؤنه و مخارجش کافی است ولی کسی که درآمد مزرعهاش به هزینهاش کفایت نمیکند پس بر او نه یک نیمة یک ششم واجب است و نه غیر آن (یادآور است که کلمه ضیعه و ضیاع که در این حدیث و احادیث دیگر است بمزرعه و هر چه که درآمدی داشته باشد اطلاق میشود) پایان ترجمه حدیث.
(اشکالاتیکه بر این حدیث عجیب وارد است)
اول ـ از جهت سند
۱- دو روای آنکه احمدبن محمد و عبداللهبن محمدند هر دو مجهولند و در کتب رجال معروف نیستند.
۲- راوی متصل بمعصوم آن علیبن مهزیار است که قهرمان خمس ارباح مکاسب کذائی است که حق امام است زیرا تمام روایاتی که مربوط باین موضوع است از این شخص است.
طبق تعریف کتب رجال علی بن مهزیار قبلاً مردی نصرانی و از اهل اهواز و نصارای آنجا بوده است و بعداً مسلمان شده و خدا کند که آثاری از دین نصرانیت و جریمه گرفتن کشیش و پاپ در وی باقی نمانده باشد. در کتب رجال از وی تکاتبی نقل شده است که او به بعض ائمه ÷ نامههائی نوشته و آنان ÷ به او نوشتهاند وی در آن نامهها خود را وکیل و نماینده امام برای گرفتن اخماس و زکوات معرفی نموده است و سرانجام نامههائی بحضرت امام محمد تقی ÷ نوشته و طبق ادعای خود او، از آن حضرت تقاضای تحلیل از آنچه در دست او بوده است از این اموال نموده است و حضرت هم تقاضای او را اجابت فرموده و همه آنها را بوی تحلیل فرموده است! چنانکه در تنقیحالمقال (ص ۳۱۱ ج ۲).
«ومنها مانقله من قوله وكتبت اليه اساله التوسع والتحليل لـمـا في يدي فكتب ÷ وسمع الله عليك ولـمن سألت التوسعة من اهلك». که معلوم میدارد آنچه امام در این قبیل نامهها از مردم و شیعیان خود خواسته سرانجام تمام آنها را باین وکیل و نماینده عزیز! بخشیده است!! با تمام توثیق و تمجیدی که از او در کتب رجال شده باز هم انسان هر چه قدر خوشباور باشد نمیتواند نسبت به اعمال و گفتار این قبیل اشخاص بدگمان نشود زیرا بسیاری از کسانی که ادعای وکالت از طرف ائمه ÷ نمودهاند سرانجام عاقبت خوبی نداشتند و اکثر به اصطلاح، حقهباز و شارلاتان بودند. همچون علیبن ابیحمزه بطائنی و عثمانبن عیسی و زیاد قندی و شلمغانیها و امثال ایشان چنانکه خود فرمودهاند: (شرارالناس خدامنا وقوامنا) یعنی بدترین مردم خادمان ما و وکیلان ما هستند (از توضیح صاحبالامر).
اشکال دوم از حیث تاریخ
در ابتدای این حدیث این عبارت دیده میشود: «اوجبت في سنتي هذه وهذه سته عشرين ومأتين» یعنی من گرفتن خمس یا این حقی که در این نامه است فقط در این سال که سال دویست و بیشت هجری است واجب کردم! این تاریخ تعیین شده در این حدیث و حوادثی را که متضمن است با حقایق و وقایع تاریخی سازگار نیست و قابل مناقشه است. زیرا بر طبق تواریخ معتبره وفات حضرت امام محمدتقی در سال دویست و نوزده یا دویست و بیست بوده است و در اول همان سال وفات او، معتصم عباسی حضرتش را به بغداد دعوت کرد و با احترام و تجلیل تمام، او را در عمارتهای خاص خلیفه منزل داد و تا روز وفاتش در همانجا بود. پس صدور چنین نامهای از آن حضرت در این سال بسیار بعید است.
۱- مسعودی در مروجالذهب (ص ۳۴۸ ج ۲) چاپ سال ۱۳۴۶ قمری مصر مینویسد: «وفي هذه السنة وهي سنه تسع عشره ومأتين قبض محمدبن علي بن موسي بن جعفربن محمدبن علي بن الـحسين بن علي بن ابي طالب ÷ وذلك لخمس خلون من ذي الـحجه ودفن ببغداد في جانب الغربي بمقابر قريش». پس مسعودی مورخ بزرگ شیعی سال وفات او را در پنجم ذیالحجه سال دویست و نوزده هجری دانسته است.
۲- ابنخلکان نیز در وفاتالاعیان (ص ۲۳ ج ۲) چاپ تهران وفات آن حضرت را در پنجم ذیالحجه ۲۱۹ یا ۲۲۰ دانسته است.
۳- مرحوم حاج شیخ عباس قمی در کتاب منتهی الامال و تتمة المنتهی وفات آن حضرت را در سال ۲۱۹ یا ۲۲۰ نگاشته است.
۴- خبری که در کتاب (عیون اخبارالرضا ÷) مرحوم صدوق است نیز وفات حضرت جواد را در سال ۲۱۹ تأیید میکند زیرا در آن خبر داستان حرکت حضرت رضا ÷ از مدینه بهطوس و بیمار شدن آنحضرت هفت روز قبل از رسیدن بهطوس و عیادت مأمون از آن حضرت است. در آن حدیث حضرت رضا ÷ بمأمون میفرماید: «احسن يا اميرالـمؤمنين معاشره ابي جعفر فان عمرك وعمره هكذا وجـمع بين سبابتيه». «یعنی ای امیرمؤمنان (مأمون) با ابوجعفر (امام محمدتقی) بخوبی معاشرت کن زیرا عمر تو و عمر او مانند این دو انگشت سبابه من است». حضرت دو سبابه خود را پهلوی هم گذاشت. یعنی یکی پس از دیگری.
و چون مأمون در سال ۲۱۸ فوت نموده است پس از یکسال بعد از او حضرت جواد فوت نموده است که همان سال ۲۱۹ باشد.
۵- در کتاب اثبات الوصیة منسوب بمسعودی تولد حضرت جواد را در شب ۱۹ ماه رمضان سال ۱۹۵ هجری نوشته و عمر آن حضرت را بیست و چهار سال و چند ماه دانسته است هر چند وفات آن حضرت را در پنجم ذیالحجه سال ۲۲۰ نوشته است لکن اشتباه است!. زیرا ماه ذیالحجه ماه عربی است و اگر آن حضرت در پنجم ذیالحجه سال ۲۲۰ سال وفات نموده باشد سن مبارکش بیست و پنج سال و چند ماه میشود و چون در تاریخ تولد آنجناب اختلافی نیست پس تاریخ وفات او همان سال ۲۱۹ خواهد بود.بنابراین حضرتش یکسال قبل از نگارش این نامه فوت نموده بود چگونه علیبن مهزیار آن نامه را در سال ۲۲۰ در راه مکه ارائه داده است و مطالبه خمس و حقوق فلان و بهمان برای آنحضرت میکرده است در حالی که بر فرض آنکه در سال ۲۲۰ هم آنحضرت وفات نموده باشد چون مهمان خلیفه و در تحت نظر او بوده است چگونه چنین نامهای نوشته است و این مال و خمس را برای چه کسی میخواسته است؟! شاید برای همان علی بن مهزیار که یکباره همه را بسوی تحلیل نماید!!! و چون معمولاً راه مکه در ماه ذی القعدة و ذیالحجه برای حج آماده است مطالبه این حقوق بعد از وفات حضرت بوده و همان برای علیبن مهزیار خوب است.
اشکال دیگری که در این نامه وارد است آن است که از جمله عبارات آن این است که حضرت ÷ نوشته است: «وما صار الي موالي من اموال الخرمية الفسقة فقد علمت ان اموالاً عظاماً صارت الي قوم من موالي فمن كان عنده شيء من ذلك فليوصله الي وكيلي». در این عبارت سخن از اموال خرمیان رفته است که حضرت فرموده باشد «من دانستم که اموال مهمی از خرمیان فاسق، عائد شیعیان من شده پس هر که در نزد او چیزی از این بابت هست آن را بوکیل من تحویل دهد! اینک باید دید این عبارت چگونه با تاریخ خرمیان موافق است.
بنابر تواریخ معتبره بابک خرمی در سال ۲۲۱ (یعنی دو سال بعد از وفات حضرت جواد ÷) کارش سخت بالا گرفتن و عساکر او بطرف شهرستانها روی آوردند اینک عین عبارت مسعودی در مروجالذهب (ص ۳۵۱ ج۲) «وكان بدء ما وصفنا فيها فعل الـمعتصم سته احدي وعشرين ومأتين واشتد امر بابك وسار عسكره نحو تلك الانصار فدق العساكر وكثرالجيوش فسيرالله الـمعتصم بالـجيوش وعليها الا فيش وكثرت حروبه واتصلت وضاق بابك في بلاده حتي انقض جـمعه وقتل رجاله». پس شکستی که نصیب بابک شده از سال ۲۲۱ ببعد بوده و اگر اموال نصیب کسانی شده که شاید از شیعیان هم در میان آنان بودهاند از این سال ببعد است. پس چگونه در سال ۲۲۰ و پیش از آن اموالی عائد شیعیان شده که حضرت از ایشان مطالبه خمس مینماید؟ قتل بابک هم بنا بتصریح مسعودی در مروجالذهب در پنجشنبه دوم صفر ۲۲۳ بوده است. هرچند مورخین دیگر در سال قتل او اختلاف دارند ولی هیچکدام قتل او را پیش از سال ۲۲۳ ندانستهاند. مثلاً تاریخ گزیده سال قتل بابک را در رجب سال ۲۲۸ دانسته و در جوامعالحکایات عوفی سال ۲۲۶ میباشد. مرحوم محدث قمی در تتمهالمنتهی (ص ۲۲۳) نیز سال خروج بابک را در سال ۲۲۱ مینگارد در لغتنامه دهخدا شرح فرستادن افشین را بجنگ بابک در سال ۲۲۰ نوشته است ولی در آنسال همه فتح و فیروزی با بابک بوده و شکستی نصیب او نشده است که اموال عظامی عاتد شیعیان حضرت جواد شده باشد. پس قضیه سالبه بانتفاء موضوع است. فقط در تاریخ طبری ۰ص ۲۲۴ ج ۷) چاپ قاهره ۱۳۵۸ قمری ضمن حوادث سال ۲۱۹ مینویسد: «وفي هذه السنة قدم اسحاق بن ابراهيم بغداد من الجبل بيوم الاحد لاحدي عشر ليلة خلت من جـمـادي الاولي ومعه الاسري من الخرمية والـمستانسة وقيل ان اسحق بن ابراهيم قتل منهم في محاربة اياهم نحواً من مائه الف سوي النساء والصبيان». گرچه در این حادثه سخنی از غنائم نیست اما کثرت اسراء دلیل است که در آن سال غنائمی از خرمیان عائد مجاهدین شده است و شاید همین قضیه نویسنده نامه را تحریک کرده است که مطالبه خمس آنرا بنماید!. و چنانکه گفته شد حضرت جواد ÷ در سال ۲۱۹ یا ۲۲۰ از همان اول سال بدعوت المعتصم در بغداد و تحتنظر خلیفه بوده است چنانکه در اصول کافی در ذیل احوال آن حضرت مینویسد: «وقد كان الـمعتصم اشخصه الي بغداد مع زوجته ام الفضل بنت الـمأمون لليلتين بقيا من الـمحرم سنه عشرين ومأتين وتوفي بـها في آخر ذيقعدة الحرام من السنة الـمذكوره». و علامه مجلسی در مرأتالعقول ص ۴۱۲ ج ۱) نوشته است فورد بغداد للیلتین من المحرم سنه عشرین و مأتین. و این قول را از ابنشهرآشوب نقل کرده است بنابراین حضرت جواد ÷ در دوم محرم همان سال وفاتش یعنی از اول سال در بغداد در قصر خلیفه تحتنظر بوده است پس چگونه ممکن است چنین نامهای بنویسد و برای که و چه بنویسد؟! زیرا نه خود به آن وجه احتیاج داشته و نه دسترسی بخویشان و شیعیانش داشته است. و چنانکه قبلاً هم آوردیم جنابش در هر سال در زمان مأمون یک میلیون درهم از بیتالمال مأخوذ میداشت و معلوم است که حضرتش خدم و حشم و لشگر و سپاهی نداشت و حتی دارای عائله سنگینی نبود که بنفقه فوقالعاده نیازمند باشد تا محتاج گرفتن اینگونه چیزها شود. و اشخاص که بنام آن حضرت از مردم اخاذی میکردند جز ربودن و جمع اموال چه منظوری داشتند؟! اینها اشکالاتی است که از لحاظ تاریخ بر این نامه وارد است و چه خوب فرموده است شهید ثانی در کتابالدرایه (ص ۵۱) چاپ نجف: «وقد افتضح قوم ادعوا الرواية عن شيوخ بالتاريخ كذب دعواهم»: یعنی کسانی که روایت را با تاریخ از بزرگان و شیوخ ادعا کردند درست رسوا شدند زیرا تاریخ دعوی آنها را دروغ کرد. سپس شهید مینویسد: «وكم فتح الله علينا بواسطه مصرفه ذلك العلم بكذب اخبار شايعه بين اهل العلم فضلاً عن غيرهم حتي كانت تبلغ قرينه الاستفاضه ولو ذكرنا لطال الخطب». یعنی چه بسیار اخباری که بین اهل علم و دانش شایع بود تا جاییکه در نزد آنها بحد استفاضه رسیده بود (تا چه رسد بغیر ایشان) بواسطه معرفت و شناختن علم تاریخ خدا بر ما فتح بابی کرد که بدروغ بودن این اخبار که بحد شیاع بود پی بردیم که اگر آنرا شرح دهیم سخن بدرازا میکشد (مثنوی هفتاد من کاغذ شود)! آری اگر این روای خمسگیر، این نامه را مستند بتاریخ معینی نکرده بود خیلی بنفع او بود ولی چه توان کرد که دروغگو کم حافظه میشود.
اگر هم فرض شود که حضرت امام محمد تقی ÷ در سال دویست و بیست فوت نموده است چون از اول سال یعنی دهه اول محرم روز پنجم یا هشتم بر معتصم وارد شده است باز هم بسیار بعید است که چنین نامهای از آن حضرت صادر شود و خمسی چنین بر شیعیان خود فرض و از آنان مطالبه فرماید زیرا حضرتش مهمان خلیفه وقت و تحتنظر او بوده است پس چنین اموالی را برای چه کسی میخواسته است؟ خصوصاً که در ذیقعده همان سال فوت نموده است.
اشکال سوم از حیث متن و مضمون
۱- در ابتدای نامه میگوید: ان الذی اوجبت فی سنتی هذه. یعنی من امسال آنچه را که واجب میکنم. و چنین عبارتی از امام هدایت بسیار بعید است! زیرا امر واجب کردن و حرام نمودن آنهم سال بسال جز در شأن خدای متعال نیست در حالیکه هرگز در کتب آسمانی هم عبارتی چنین، بابن مضمون نیامده است!!! و اگر فرضاً امری قابل نسخ و فسخ باشد باز هم موکول به ماه و سال نمیشود چنانکه در مسئله زنانیکه مرتکب زنا میشوند برحسب آیه شریفه ۱۵ سوره النساء که خدای متعال میفرماید:
«یعنی از زنان شما آن زنهائی که مرتکب زنا شوند چهار نفر از خود شما (مسلمانان) بر ایشان شاهد بگیرید پس اگر شهود، بزنای آن زنان شهادت دادند آن زنها را در خانهها بازداشت کنید تا ایشانرا مرگ در رسد یا خدا برای ایشان راهی دیگر مقرر دارد».
از مضمون آیه شریفه برمیآید که بازداشت اینگونه زنان موقتی بوده و خدا را در باره ایشان حکم دیگری است که بعداً مقرر میشود. پس از این آیه، آیه شریفه ۲ سوره النور است که در این باره میفرماید: ﴿ٱلزَّانِيَةُ وَٱلزَّانِي فَٱجۡلِدُواْ كُلَّ وَٰحِدٖ مِّنۡهُمَا مِاْئَةَ جَلۡدَةٖۖ وَلَا تَأۡخُذۡكُم بِهِمَا رَأۡفَةٞ فِي دِينِ ٱللَّهِ إِن كُنتُمۡ تُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۖ وَلۡيَشۡهَدۡ عَذَابَهُمَا طَآئِفَةٞ مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ٢﴾ [النور:۲]. «به هر زن زناکار و مرد زناکار صد تازیانه بزنید و اگر به خدا و روز بازپسین ایمان دارید در [کار] دین خدا نسبت به آن دو دلسوزی نکنید و باید گروهی از مؤمنان در کیفر آن دو حضور یابند».
که برای زناکار صد تازیانه مقرر میشود یا حد رجم که بنا بر احادیث و اقوال بعد از این آیه مقرر شد.
اما در اینجا نویسنده نامه هر کس است خیلی آمرانهتر از خدا میگوید: در این سال اینرا واجب کردم. علتش را هم تعیین نمیکند بلکه میگوید برای یک معنی و منظوری از معانی و منظورهای بسیاری که کراهت دارم تمام آن معانی را توضیح دهم از خوف انتشار (کاش یکی از آن معانی را تفسیر فرموده بود) و با اینکه وعده میدهد که پارهای از آنرا تفسیر کند معهذا در نامه هیچگونه تفسیری در این باب نشده است!!! و عجب اینست که با این طنطنه از انتشار میترسد!! و در دنبال آن میگوید که همهساله این را واجب نمیکنم بلکه همان زکاتی را که خدا بر ایشان فرض کرده است من هم همان را واجب میکنم. این عبارت از امام معصوم که حافظ شریعت و مبین احکام الهی است بسیار بعید است زیرا خود را در ردیف خدا دانسته و میگوید: من این خمس را واجب میکنم و خدا آن زکات را واجب کرده است که من هم برای سالهای دیگر آن زکات را واجب میدانم. چنین کلامی از دهان و قلم امام نه حتی یکمرد مسلمان صادر نمیشود. چه هیچکس را حق وضع حکم و تعیین قانون پس از انقطاع وحی نیست و هرگز امام چنین کاری نمیکند. اینگونه نسبتها را آن غالیانی به ائمه میدهند که میگویند: علی ÷ در مسجد بصره میفرمود: «انا مورق الاشجار... انا فاطر السموات والارض... انا الاول وانا الاخر وانا الظاهر وانا الباطن وانا بكل شي عليم». و همچون محمدبن سنان که او خود میگوید که بحضرت امام محمد تقی عرض کرده است: «انك تفعل بعبادك ما تشاء انك علي كل شيء قدير».
از غالیان بدتر از ناصبی بعید نیست چنین نسبتهائی به آن بندگان برگزیده خدا بدهند (لعنت الله عليهم ابد الابدين) در دنبال آن مینویسد: «وانمـا اوجبت عليهم الـخمس في سنه هذه في الذهب والفضة التي قد حال عليها الـحول». یعنی من فقط خمس را در این سال، آنهم فقط در طلا و نقرهای که سال بر آنها گذشته باشد واجب میکنم در این عبارت غیز از اشکال اینکه امام چه حقی دارد که واحب کند و حرام کند یا مباح. اشکالات دیگری است.
۱- اینکه خمس را فقط در طلا و نقره واجب کرده است و از اشیاء بیست و پنجگانهای که فقهای گذشته و اشیاء هفتگانهای که فقهای زمان ما خمس را در آنها واجب میدانند نامی نبرده است.
۲- در طلا و نقرهای خمس را واجب کرده است که سال در آنها گذشته باشد در حالیکه در خمس شرط گذشتن سال نیست چنانکه در اشیائی که مشمول زکات است مضی حول را شرط میدانند. در خمس فقط شرط مرنه است بدون قید عام. و این شرط در طلا و نقره که یکسال بر آن گذشته باشد عجیب است!!.
زیرا ممکن است که خمس این طلا و نقره را در سال گذشته داده باشند و حال یکسال دیگر بر آن گذشته باشد در چنین صورت این طلا و نقره شمول خمس نمیشود هرچند مشمول حکم زکات است. عجیبتر اینکه در دنبال عبارت مینویسد: «ولـم اوجب ذلك عليهم في متاع ولا اتيه ولا دواب ولا خدم ولا ربح ربحه في تـجاره ولا ضيعه».
۳- در حالیکه در ظروف و چهارپایان و خدمتگزاران کسی نگفته است خمس واجب است حتی آنانیکه خمس را در بیست وپنج چیز و بیشتر واجب دانستهاند!. پس این چگونه خمس است که در این نامه آمده است؟! و اگر در ربح تجارت و زراعت خمس نباشد پس خمس در ارباح مکاسب چرا؟! و نویسنده این نامه چنان خود را ذیحق و مالک مطلق این اشیاء (ظروف و چهارپایان و خدمتگزاران) میداند که از اینکه از این اشیاء خمس نمیگیرد منت میگذارد و مینویسد: تخفیفاً مني عن موالي ومناً منی علیهم.
۴- این تخفیف و منت را هم مرهون بعلتی میکند که چون سلطان از اموال آنها مالیات گرفته است لذا امام بر ایشان تخفیف میدهد و منت هم میگذارد. در حالیکه این عبارت از هر که باشد صحیح نیست.
الف ـ چنانکه گفتیم در این اشیاء خمس نیست که او بگیرد یا نگیرد.
ب ـ منت و تخفیف در چائی است که کسی حقی را از کسی که قادر بپرداخت آن است صرفنظر کند بر او منت گذارد نه بر بیچارهای که سلطان با سنگ چرب چیزی را از او گرفته است دیگر تخفیف و منت معنائی ندارد.
ج ـ در تاریخ سلاطین بنیعباس دیده نشده است که آنها از ظروف و چهارپایان و خدمتگزاران مالیات یا خمسی گرفته باشند. که این جناب نامهنویس! چنین چیز را به شیعیان تخفیف بدهد و بر آنان منت گذارد.
دستررنج تجارت که در آن خمس است صرفنظر میکند و فقط از طلا و نقرهای که معلوم نیست بچه کیفیتی است که سال بر آن گذشته است خمس مطالبته مینماید. زیرا اگر این طلا و نقره از ربح تجارت باشد یا از متاعی عاید شده باشد در آنها خمس را واجب نکرده است فقط طلا و نقرهای که یکسال مانده باشد حال شمش است یا قراضه است یا پول است یا زینت است یا ظرف است معلوم نیست، هرچه هست همینکه یکسال بر آن گذشته است مشمول خمس است که در ای نسال واجب کرده است، عجیبتر از همه اینها آن است که با اینکه نویسنده نامه در ابتدای نامه خود خمس را در این سال (سال۲۲۰) واجب کرده است آنهم فقط بطلا و نقرهای که سال بر آن گذشته است، مثل اینکه چون از سایر اشیاء صرفنظر کرده است پشیمان شده است زیرا در دنبال آن مینویسد: «واما الغنائم والفوائد فهي واجبه عليهم في كل عام». و بعدا استشهاد بآیة شریفه میکند که چندان به مطلب او مربوط نیست و چنانکه قبلاً هم آوردیم عموم مفسرین و ارباب لغت غنیمت را جز در اشیاء دارالحرب نمیدانند و فوائد را بموجب این آیه مشمول خمس نمیدانند بلکه متشبث به اخبار و احادیث کذائی میشوند پس نویسنده این نامه غیر از طلا و نقره که سال بر آن گذشته از غنائم و فوائد هم خمس میخواهد و بعد غنائم و فوائد را چنین تعریف میکند: «فهي الغنيمة يغنمها الـمرأ والفائدة يفيدها». تا آخر عبارت. که هم از غنیمت که معلوم نیست مقصودش چیست؟ خمس میخواهد زیرا اگر مقصودش غنائم جنگ است که آن در هر سال مشمول خمس نیست و اگر مقصودش معادن و کنوز و غوص است در آنها هم سال شرط نیست و همینکه مؤنه استخراج آنها از درآمد کسر شد بقیه مشمول خمس است در هر وفت و آن فقط در پارهای از آبها نصاب زکات شرط است. از غنیمت جز این تعریف نشده است که (یغنمها المراء) هال چه چیز است؟ معلوم نیست؟ در دنبال آن کلمه: فائده است، آنهم جز اینکه مینویسد: یفیدها که معلوم نیست چه میخواهد معنائی بهنظر نمیرسد. آنگاه تعریف جایزه میکند که ارزش زیادی داشته باشد و میراثی که بکسی (لا یحتسب) عائد شده باشد و مالی که از ظالمی گرفته شود و مال مصاحبی که صاحبش شناخته نشود و از اموالی که از خرمیان عائد شده است تمام اینها را مطالبه میکند!!! او که در ابتدا جز از طلا و نقره یکسال مانده خمس نمیخواست. اکنون از غنائم و فوائد هر نوع و هر چه باشد مؤنه را میخواهد و از جائزهای که شخصی به شخصی داده باشد که ارزش زیاد داشته باشد و از میراث ممن لا یحتسب و مالی که از ظالمی گرفته شده باشد و مالی که صاحبش شناخته نشود و از اموال خرمیان همه را میخواهد!!! و اکتفا بخمس نمیکند زیرا در آخر مینویسد: «فمن کان عنده شیء من ذلک فلیوصل الی وکیلی». یعنی هر کس از اینها که فوقا بر شمردم چیزی در نزد او باشد باید آنرا بوکیل و نماینده من برساند و کسی که بواسطه دوری راه و مشقت دسترسی ندارد تصمیم بگیرد که آنها را برساند هر چند بعد از مدتی باشد! نویسنده نامه در آخر از مدخل و مزرعهای که درآمدش بیش از خرج آن است نصف یک ششم (یک دوازدهم) واجب کرده است حال معلوم نیست که این یک دوازدهم را برای خود میخواهد یا همان زکاتی است که قبلاً گفته است:
«ولا اوجب عليهم الا الزكاة التي فرضها الله عليهم». احتمالاً همان باشد جز اینکه از آنهم یک دوازدهم مطابته میکند، زیرا خمس یک پنجم است نه یک دوازدهم و شاید هم خواسته است امسال در امر خمس چنین عمل کند در حالی که عبارت این معنی را نمیرساند. هرچند در این نامه میگوید: «بمـا فعلت في عامي هذا من امر الـخمس». که موهم این معنی است که امسال در امر خمس چنین میکند! اما بعداً میگوید: «انمـا اوجبت عليهم الـخمس في سنتي هذه». و عبارات بعدی معطوف به این جمله است:
پس از حدیث چنانکه پیداست از تمام احادیث در این باب بیاعتبارتر است و اشکالاتی که بر آن وارد است بحدی است که هیچ حدیثی چنین نیست.
مرحوم شیخ حسنبن زینالدین پسر شهید ثانی در کتاب منتقیالجمال (ص ۴۱ ج ۲) پارهای از این اشکالات را از قبیل اینکه امام چرا گفته است (اوجبت) و یا اینکه چرا نیم یک سدس را پذیرفته است آورده است و سپس جوابهائی برای آن تهیه نموده است که کافی نیست. همچنین مرحوم محقق سبزواری اشکالاتی نظیر اشکالات فوق بر این حدیث آورده آنگاه به توجیهاتی پرداخته است!! اما صاحب مدارک گفته است: روایت علیبن مهزیار هر چند از حیث سند معتبر است لکن متروکه الظاهر است. لیکن بنظر ما چنانکه شرح کردیم در این حدیث اشکالاتی بیش از آنچه این بزرگواران آوردهاند وارد است و توجیهات آنان در رفع اشکال تمام نیست.
کاش این همه سعی و کوشش که برای توجیه اینگونه احادیث ظاهرالکذب والبطلان میشود در تطبیق آن با آیات خدا و سنت مسلمه متواتره رسولالله ص شود.
در کجای کتاب خدا و سنت عملی رسولالله چنین حقی برای کسی از امام و غیر امام تعیین شده که گاهی خمس طلا و نقره یکسال بر آن گذشته را مطالبه نماید و گاهی غنائم و فوائد و جایزه و میراث ممن لایحتسب و مالی که از دشمنی گرفته شود و مالی که بیصاحب باشد و اموالی که از خرمیان عائد شیعیان شده همه را مطالبه کند و از عایدات مزارع و مداخل یک دوزادهم بخواهد؟
بخصوص در این حدیث: امامی که یکسال قبل از این نوشته، از دنیا رفته است. یا بر فرض تسلیم در همان سال دویست و بیست فوت نموده است چگونه به شیعیان خود دستور میدهد که تصمیم بگیرند که این اموال را به وکیل من برسانند و هر چند بعد از مدتی باشد مثلاً هرگاه بعد از دو سال و ده سال هم باشد!.
خوب اگر این امام کشته شد و یا فوت کرد در آنصورت تکلیف شیعیان و این وکیل چیست؟ چنانکه در همین سال یا یک سال جلوتر فوت نمود: آیا وکیل معزول است یا نه؟ و در صورت عزل اموال را به چه کسی بدهد؟ یا خود بخورد؟ مگر اینکه همانطور که خود این وکیل (علیبن مهزیار) گفته است: امام هم آنچه در دست او بوده است به وی تحلیل فرموده است.
هر چه از این حدیث برآید نتیجهاش آن است که خمس ارباح مکاسب (سود کسبها و آنچه را که در کالا و اجناس و چهارپایان و خدمتگزاران و ربح تجارات و غلات مزارع و غنائم و فوائد و جایزهای که کسی به کسی ببخشد که ارزش زیاد داشته باشد (معلوم نیست تا چه مقدار؟) و میراث از کسیکه شخص انتظار چنین میراثی ندارد (غیر میراث پدر و پسر) و مال دشمنی که مأخوذ شود و مال بیصاحبی که صاحبش شناخته نشود و مال پیروان بابک خرمدین و امثال آن مال امام است!!! چرا؟ و بچه جهت؟ معلوم نیست!!؟ و بر فرض آنکه مال او بود! به دیگران چه مربوط؟!.
حدیث پنجم: که دلالت دارد بر اینکه خمس بر ارباح مکاسب است و آنهم اختصاص به امام دارد، حدیث هشتم وسائلالشیعه در این باب است.
این حدیث را هم فقط شیخ طوسی در تهذیب (ص ۱۲۲ ج ۴) آورده است و در سایر کتب احادیث و فقه از آن خبری نیست.
... عن محمدبن علي بن محبوب عن محمدبن الحسين عن عبدالله بن القاسم الـحضرت عن عبدالله بن سنان قال: قال ابوعبدالله ÷: «كل امري غنم او اكتسب الخمس مـمـا اصاب لفاطمه ‘ ولـمن ياتي امرها من بعدها من ذريتها الحج علي الناس فذاك لـهم خاصه يضعونه حيث يشائوا اذ حرم عليهم الصدقة حتي الخياط والخيط قمصا ليخيط ثوباً بخمسه دوانيق فلنا منها دانق الا من احللنا من شئتنا لتطيب لـهم به الولاده انه ليس من شيء عندالله يوم القيامه اعظم من الزنا انه ليقوم صاحب الخمس فيقول: رب سل هولاء بمـا ابيحوا».
مضمون حدیث آنکه: حضرت صادق ÷ فرمود: «هر کس غنیمت آرد یا کسب کند خمس را از آنچه که بفاطمه میرسد و به کسیکه متصدی امر فاطمه یا امر مال فاطمه بعد از فاطمه است از زریه او که حجتهای خدایند برخلق این خمس خاص ایشان است که آنرا در هر کجا که خواستند مصرف میکنند زیرا صدقه برایشان حرام شده است: حتی اگر نخی باشد که با آن بتوان پیراهنی دوخت و پنجدانگ هم ارزش داشته باشد یکدانگ آن از آن ماست. جز کسانیکه از شیعیان ما که ما برایشان حلال کردهایم تا حلالزاده باشند. همانا که هیچ چیز در نزد خدا در زوز قیامت بزرگتر از زنا نیست هنگامیکه صاحب خمس برمیخیزد و میگوید: پروردگارا از اینان بپرس: بچه علت و جهت آن را مباح کردند؟». این حدیث را اولاً از حیث سند بررسی میکنیم تا ارزش آن معلوم شود آنگاه از حیث متن، تا ببینیم مقصود چیست؟
در خصوص روات این حدیث از تحقیق درباره سایر روات آن صرفنظر میکنیم زیرا با دقت و تحقیق در باره احوال یکنفر آن که عبدالله بن القاسم الحضری است از تتبع در احوال سایرین بینیازیم از آنکه حدیث تابع الخمس رجال است! چنانکه نتیجه تابع اخس مقدمه است.
۱- ابنالغضائری علیه الرحمه بعد از آنکه او را واقفی شمرده است فرموده است: عبدالله بن القاسم الـحضري كوفي ضعيف: ايضاء قال متهافت لا ارتفاع به. یعنی عبداللهبن القاسم الحضری علاوه بر اینکه واقفی است و بعد از حضرت کاظم ÷ به بقیه ائمه اثنی عشر اعتقاد ندارد از وفیانی است که از حیث روایت ضعیف است علاوه بر آن غالی است و چرندگوئی است که بدان اعتنا و اعتباری نیست.!!.
۲- نجاشی پس از آنکه عبارت غضائری را آورده است خود فرموده است: «عبدالله بن القاسم الـحضري الـمعروف بالباطل كذاب غال يروي عن الغلاة لا خير فيه ولا يعتمد بروايته». یعنی عبداللهبن القاسم الحضری که معروف به بطل است هم دروغگو است و هم غالی است و هم روایت از غلات میکند، در او خیری نیست و نباید به روایت او اعتنا و اعتماد کرد.
۳- علامه حلی در قسمت دوم خلاصه فرموده است: «عبدالله بن القاسم الـحضري من اصحاب الكاظم واقفي وهو يعرف بالبطل وكان كذاباً يروي عن الغلاة لا خير فيه ولا يعتمد بروايه وليس بشيء ولا يرتفع به».
۴- در اینصورت که این خمس حق حجج بر مردم است از آن جهت که صدقه بر ایشان حرام است پس صدقه بر غیر ایشان از بنیهاشم حلال است چنانکه هم کتاب خدا و هم سیره و هم احادیث اهل بیت ÷ آنرا تأیید میکند. پس شهرت اینکه صدقه بر بنیهاشم حرام است و باطل است.
۵- در این حدیث گفته است که حتی ریسمانی که با آن پیراهنی دوخته شود که پنج دانگ ارزش داشته باشد یکدانگ آن مال ماست مگر اینکه آنرا به کسانیکه از شیعیان ما هستند حلال کرده باشیم تا طیب الولاده شود. در این جمله دو حکم بنظر میرسد و برخلاف نظر و فتاوای فقهای خمسآور هست.
۱- اینکه آنان میگویند که خمس بخشوده ائمه مربوط به غنائم جنگ است که شیعیان را گاهی از آن بهرهای بوده است پس این که قیمت نخی را که پنج دانگ است و یکدانه آن مال امام است بخشیده است از خمس غنائم جنگ است و ظاهر حدیث این است که خمسی را که حق فاطمه است و بذریه او میرسد همان خمس غنائم جنگ است.
۲- فقهای خمسآور میگویند اینکه آنچه ائمه به شیعیان خود حلال کردهاند تا ولدالزنا نباشند کنیزانی است که از غنائم خمس نداده بدست شیعیان میرسد.
در این حدیث و احادیث دیگر خلاف این مدعی است زیرا در اینجا گفتگو از ریسمانی است که پنج دانگ ارزش داشته باشد یعنی کوچکترین چیز غیر قابل اعتنا تا بزرگترین آن. پس سخن از کنیز و امثال آن نیست بلکه هر چیزی که مشمول خمس است به شیعیان حلال شده است چنانکه احادیث تحلیل با کثرتش مؤید این معنی و مصدق این مدعی است.
۶- در این حدیث ادعا شده است که بزرگترین گناهان زناست و در روز قیامت گناهی از آن بزرگتر نیست آیا شرک بخدا و ریختن خون ناحق و عاق والدین بتصریح کتاب خدا و احادیث بسیار بیشمار گناهش بزرگتر از زنا نیست؟!.
۷- در کتاب خدا از این حق باین عظمت که مال فاطمه است اثری نیست و در سنت رسول هم چنین چیزی نبوده است پس مطالبه حق باین بزرگی را که مستند بکتاب و سنت نبوده است بچه مدرک خواسته است؟ و چرا از آن در کتاب و سنت اثری نیست؟.
۸- چنین حقی را که صاحب آن در روز قیامت برمیخیزد و عرض میکند: پروردگارا از اینان بپرس که بچه علت و دلیل آنرا مباح کردند.؟ از ایشان پرسیده میشود شما بفرمائید بچه دلیل آنرا مطالبه میکنید؟!.
۹- چون فردای قیامت محضر خدا محضر عدل مطلق و کامل است. یقیناً از چیزی که هیچ دلیل ندارد کسی مؤاخذه نخواهد شد و اگر چیزی قابل مؤاخذه باشد باید دلیل آن روشن و مسلم باشد و عقاب بلابیان قبیح است. پس باید کسانی که چنین حقی را بدون دلیل روشن از مردم میگیرند و چون مال کافر حربی مصرف میکنند اگر اعتقاد بقیامت و محضر عدل الهی دارند خود را آماده جواب آن روز عظیم بنمایند.
پس آنچه از این حدیث صرفنظر، از ضعف و سند بیاعتباری آن و مضمون ناموزون و نامعقول آن بدست آمد برخلاف نظر صاحب وسائلالشیعه که آنرا در ردیف احادیث وجوب خمس بر ارابح مکاسب آورده استف روح حدیث ناظر بخمس غنائم جنگ است که در آن ممکن است حقی برای فاطمه ÷ قائل شد نه در ارباح مکاسب و آن هم بنص همین حدیث و احادیث دیگر که بر شیعیان بخشیده شده است حقی است که بر ایشان حلال است.! و اگر با تمام این ضعف و نقص حقی ثابت شود مال امام است که از ذریه فاطمه و حجج علیالناس است نه کسان دیگر.
نتیجهگیری
این احادیث پنجگانه از احادیث دهگانه که در موضوع خمس در ارباح مکاسب است چنانکه متناً و سنداً تحقیق شد عموماً ضعیف و غیرقابل اعتنا و از کسانی نقل شده که در کتب رجال کذاب و غالی و ضعیف و احمق و غیرمعتمد شمردهاند و قهرمان و شخص شاخص اینان علیبن مهزیار است که این احادیث به او منسوب و مربوط است و او از کسانی است که در وضع و جعل این احادیث بهرهای وافی داشته است زیرا پس از جمعآوری این اموال بگفته خود او از امام تقاضای تحلیل از آنچه در دست اوست مینماید و امام هم به او حلال میکند. پس بر فرض آنکه تسلیم این موضوعات شویم خمس ارباح مکاسب خاص امام است و سایر بنیهاشم را چنانکه فقهاء میگویند و به سهیم بودن ایشان در این خمس قائلند، بهرهای نیست و آنچه در زمان ما معمول و جاری است هیچ مدرک و سندی از کتاب و سنت ندارد. و انسان متحیر است که اینان با چه جرأت آنرا اخذ و اکل میکنند؟ زیرا بر فرض آنکه امام را در ارباح مکاسب سهمی باشد با عدم حضور او و تحلیل به شیعیان، پس چگونه اینان چون شیر مادر آنرا اخذ کرده و بمصارف غالباً مصرفانه میرسانند و بکسانی میخورانند که متصدی نشر اینگونه اکاذیب بوده و دین خدا را بصورتی در آوردهاند که اگر رسول آنص که آورنده آن دین است، آنرا ببیند هرگز نخواهد شناخت. تو گوئی خطاب آلوده بعتاب حضرت احدیت درباره ما مسلمانان مصداق اَتم و اَکمل یافته آنجا که میفرماید.
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِنَّ كَثِيرٗا مِّنَ ٱلۡأَحۡبَارِ وَٱلرُّهۡبَانِ لَيَأۡكُلُونَ أَمۡوَٰلَ ٱلنَّاسِ بِٱلۡبَٰطِلِ وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِ﴾ [التوبة:۳۴]. نگاهی عمیق بوضع موجود روحانیت در شیعه مصادیق بر آیه شریفه را بروشنترین صورت در جامعة گمراه ما مینمایاند.
احادیث پنجگانه دیگر خمس بر ارباح مکاسب
چنانکه سابقاً گفتیم در کتاب وسائلالشیعه محمدبنا الحسن الحرالعاملی، که جمع احادیث فقه است ده حدیث در باب خمس بر ارباح تجارات و زراعات و صناعات آورده است. از آن ده حدیث پنج حدیث آن که همة آنها از حیث درجه صحت و اعتبار برطبق کتب درایه و رجال کمترین ارزش را ندارد خمس ارباح را پس از اثبات وجوب به امام اختصاص میدهد.
پنج حدیث دیگر که باز از حیث سند و متن همچون احادیث سابقالذکر است فقط از این احادیث، خمس بر ارباح معلوم میشود و چون خمس بر ارباح، اختصاص به امام دارد پس در واقع این احادیث پنجگانة دیگر متمم و مکمل آن احادیثند که در صورت ثبوت مدعای آنها، خمس ارباح متعلق به امام است و دیگری را در آن حقی نیست.
اینک آن پنج حدیث دیگر:
۱- حدیثی است که باز آن را فقط شیخ طوسی در تهذیب (ص ۱۰۲ ج ۴) والاستبصار (ص ۵۵ ج ۲) از علیبن مهزیار (قهرمان خمس بر ارباح) آورده است و از نظر سایر فقهاء و محدثین قبل از شیخ دارای ارزش و اعتباری نبوده است که در کتب و مسانید خود نیاورده است: «عن سعد بن عبدالله عن ابي جعفر عن علي بن مهزيار عن محمدبن الـحسن الاشعري قال: كتب بعض اصحابنا الي ابي جعفرالثاني ÷ اخبرني عن الخمس؟ أعلي جميع ما يستفيد الرجل عن قليل وكثير من جميع الضروب وعلي الصناع وكيف ذلك؟ فكتب بخطه الـخمس بعد الـموته».
علیبن مهزیار از محمدبنالحسن الاشعری روایت میکند که او گفته است: «بعضی از یاران ما بحضرت امام محمدتقی ÷ نوشت که مرا خبر ده، آیا بر جمیع آنچه شخص استفاده میکند از کم و زیاد از هر نوع که باشد و بر صنعتگران، خمس است و آن چگونه است؟!».
امام بخط خود نوشت که خمس بعد از مؤنه است!.
این حدیث نیز از چند جهت مردود و غیرقابل اعتناست.
الف ـ از حیث سند: اول راوی آن سعدبن عبدالله الاشعری است که در ضمن بررسی روات احادیث گذشته، گذشت که وی مورد توثیق ائمه رجال نیست از علیبن مهزیار (قهرمان خمس ارباح مکاسب) چیزی نمیگوییم زیرا با همة قسمهائی که در توثیق او خورده شده است دم خروس از جیب او پیداست. علی آن را از محمدبن الحسن الاشعری روایت میکند. متأسفانه یا خوشبختانه این شخص نیز حالش معلوم نیست و مجهول است. آنچه درباره او گفتهاند: اول: مروح مقدس اردبیلی در شرح ارشاد بر این حدیث اشکال نموده و فرموده است: در صحت آن تأمل است. بجهت اینکه معلوم نیست محمدبن الحسنالاشعری کیست؟! زیرا بسیار بعید است که او محمد ابن الحسن الصفار باشد از آن جهت که علیبن مهزیار چون خود مقدم بر اوست نمیتواند که از او روایت کند. بعلاوه صفار بدین لقب (الاشعری) معروف نبوده است. بلکه در لقب او اکتفا به (ابنالحسن) یا (صفار) میشود و لذا در مختلف نمیگوید: صحیحة محمد. بلکه میگوید: روایت محمد. سپس مرحوم مقدس میفرماید از آن گذشته دلالت روایت نیز صریح نیست (معلوم نیست چه میگوید و چه میخواهد؟).
دوم ـ صاحب مدارک هم در ذیل این روایت مینویسد: «راويـها محمد بن الـحسن الاشعري مـجهول فلا يمكن التعويل علي روايته». (چون راوی آن مجهول است بدان اعتمادی نیست).
سوم ـ مرحوم محقق سبزواری هم در ذخیره محمدبن الحسن را مجهول دانسته و نوشته است این روایت بعلت جهالت راوی مردود است محمدبن الحسن الاشعری که خود مجهول است آن حدیث را از مجهولاتی روایت کرده است که گفته است: «كتب بعض اصحابنا»... که اگر این حدیث از مجهول بودن این راوی هم نجات مییافت باز مرسل بود و چندان قابل استناد نبود.
اما از حیث متن! این حدیث از حیث متن نیز نارساست. زیرا با آنکه سائل پرسیده است که آیا بر جمیع آنچه شخص استفاده میکند از کم و زیاد از هر نوع و صنایع خمس آن چگونه است. در جواب اکتفا شده است باینکه خمس بعد از مؤنه است! در حالیکه سؤال از مؤنه و کیفیت آن نبوده است و اصلاً به سؤال سائل توجهی نشده است!.
استفاده از جمیع ضروب یعنی چه؟ و جواب خمس بعد از مؤنه یعنی چه؟
کدام مؤنه؟ مؤنه خود و عائله شخص در تمام سال؟ یا مؤنه آنچه مورد استفاده است از کسب و تجارت و معدن؟! معلوم نیست؟! مگر اینکه گفته شود بین سائل و مسئول روزی بوده است؟ پس بدیگران چه مربوط است و از آن چه سند و مدرکی میتوان بدست آورد؟
۲- حدیث دوم که حدیث ششم وسائلالشیعه در این باب است: حدیثی است که در کافی از سماعه روایت شده است که او گفته است: «سألت ابا الـحسن ÷ عن الـخمس فقال في كل ما افاد الناس من قليل او كثير». سماعه میگوید: از حضرت ابوالحسن (موسیابن جعفر) ÷ «پرسیدم از خمس فرمود: در آنچه مردم فائده میبرند کم باشد یا زیاد؟». این حدیث نیز از حیث سند و متن دارای اشکالاتی است:
اما از لحاظ سند:
صرف نظر از ابراهیمبن هاشم که از راویان این روایت است و مورد توثیق عموم ائمه رجال نیست، راوی متصل بمعصوم آن سماعهبن مهران است که در نظر ائمه رجال دارای این احوال است: الف ـ شیخ طوسی او را واقفی میشمارد، و چون امامی نیست روایتش صحیح نیست. ب ـ مرحوم شیخ صدوق در من لا یحضرهالفقیه در باب ما یجب علی من افطر او جامع فی شهر رمضان) فرموده است: «لا افتي بالـخبر الذي اوجب القضاء عليه لانه رواية سمـاعه بن مهران وكان واقفياً». یعنی من باین خبری که موجب قضاء روزه میشود کسیکه در ماه رمضان افطار یا جماع کند فتوی نمیدهم زیرا آن روایت از سماعهبن مهران است در حالیکه او واقفی بوده (یعنی حضرت کاظم را آخرین امام میدانست و بقیه ائمه را قبول نداشت.) ج ـ ابن الغضائری علیهالرحمه و احمد بنالحسین وفات او را در سال ۱۴۵ دانستهاند پس روایت او از حضرت موسیبن جعفر صحیح نیست زیرا در این موقع حضرت صادق ÷ زنده بود و امام متّبع و مرجع انام از خاص و عام بوده است و معهود نبوده است که کسی با وجود حضرت صادق ÷ رجوع بحضرت کاظم ÷ نماید. چنانکه لقب ابوالحسن حضرت کاظم در این هنگام معروف و مشهور نبوده است. پس در اصل روایت که تاریخ مکذِب آن است تردید است. د ـ در رجال ابنداوود (ص ۴۶۰) او را واقفی و در ص ۵۳۰) او را در عداد مجروحین و مجهولین آورده است. ه ـ صاحب مدارک هم در بیاعتباری روایت سماعه با صدوق موافق است.
و ـ در مقیاسالهدایه علامه مامقانی (ص ۸۳) ضمن آنکه سماعه را از واقفیه میشمارد از قول مرحوم وحید بهبهانی که در تطهیر رجال بدنام استاد مامقانی بوده مینویسد: «وغير معلوم كفر هذا الشخص»، که معلوم میشود ائمه رجال او را تا حد کفر تنزیل دادهاند و اینان در مقام دفاع از کافر بودن اظهار عدم علم میکنند و چون علت مهم واقفی بودن همان بردن و خوردن زکوات و اموالی بوده که بنام امام از مردم میگرفتهاند لذا چنین حدیثی در مظان جعل و کذب است. ز ـ این حدیث در هیچیک از کتب اربعه فقه (فروع کافی تهذیب والاستبصار و من لا یحضرهالفقیه نیامده است) و اگر در اصول کافی آمده است برای آن است که صاحب کافی بخمس کذائی قائل نیست و خمس را خاص امام میداند. لذا در کتابالحجه ضمن سایر صفات و مزایای ائمه آورده است.
اما از حیث متن ـ سائل از امام از خمس پرسیده است. معلوم نیست مقصود او چه خمسی بوده است؟ آیا از غنائم است که هر چه عائد مردم میشود باید خمس آنرا از آن خارج نمود، یا خمس معادن و کنوز و غرص و امثال آن یا خمس ارباح مکاسب و تجارات و زراعات؟ آنچه مسلم است خمس معادن و کنوز نیست زیرا آن دارای نصابی است که هر گاه بنصاب معلوم خود رسید مشمول پرداخت زکات میشود که شرح آن قبلاً گذشت. و خمس ارباح مکاسب نیز نیست زیرا چنین خمسی در آن زمان معمول نبوده است و بیشتر اخبار اینگونه خمس از علیبن مهزیار ببعد است!!! ظاهر آن است که سؤال از خمس مربوط بهمان خمس غنائم باشد زیرا فرد بارز و ظاهر آن که بلافاصله بذهن متبادر میشود همان خمس غنائم جنگ است در این صورت معنی حدیث صحیح بنظر میرسد هرچند از حیث سند مجروح و مخدوش است.
- حدیث سوم ـ که حدیث هشتم وسائلالشیعه است: ایضاً از اصول کافی است و در کتب اربعة فقه از آن اثری نیست.
«عن هذه من اصحابنا عن احمد بن محمد بن عيسي بن زيد قال كتبت جعلت لك الفداء تعلمني ما الفائدة وما حدها، رأيك ابقاك الله ان تمن علي ببيان ذلك لكي لا اكون مقيمـاً علي حرام لا صلوة لي ولا صوم. فكتب: الفائدة مـمـا يفيد اليك في تجاره من ربحها وحرث بعدا الغرام او جائرة».
یعنی احمدبن محمد بن عیسی از یزید یا پسر یزید روایت میکند.
که نوشتم فدایت شوم مرا بیاموز که فائده چیست؟ و حد آن کدام است؟ و رأی خود را در این باره بمن بگو. خدا ترا باقی بدارد ببیان آن بر من منت گذار تا من مقیم بر حرام نباشم که نه نمازی برای من باشد و نه روزهای! در جواب من نوشت: فائده از چیزهائی است که در تجارت از سود آن بتو فائده رسد و در زراعت پس از پرداخت غرامت آن، یا اینکه جائزهای بوده باشد.
سند حدیث: این حدیث از حیث سند اول و آخر آن مجهول است زیرا در اول آن عده من اصحابنا، است بدون اینکه معلوم شود چه کسانی بودهاند. و در آخر آن احمدبن محمدبن عیسیبن یزید است. ۱- مرحوم محقق سبزواری در ذخیرهالعباد در ذیل این حدیث فرموده است: «احمد بن محمد بن عيسي بن يزيد وهو مجهول».
۲- مجلسی نیز در مرأتالعقول (ص ۴۴۶ ج ۱۹ در شرح این حدیث آنرا مجهول شمرده است اتفاقاً مکتوب الیه آن نیز مجهول است (مضمر است) زیرا معلوم نیست این مرد مجهول این نامه را بچه کس نوشته است؟ هیچ دلیلی در دست نیست که مکتوب الیه چه کسی است امام است یا غیر امام؟ و در صورت امام بودن کدامیک از ائمه معصومین ÷ است.
مضمون نامه و جوابی که داده شده نیز مجهول است. زیرا معلوم نیست چه فائدهای است که ندانستن آن مقیم بودن در حرام است حرامی که نه نمازی باقی میگذارد و نه روزهای این مسئله بدین مهمی را چرا تا آن روز کسی جواب نگفته است که این سائل راوی مجهول از مسئول مجهول با این همه تذلل و تضرع میخواهد که بر او منت گذارد و آن فائده را به او بیاموزد در این سؤال مخفی از خمس نیست فقط سائل میپرسد فائده چیست؟ و حد آن کدام است تا وی بر آن مقیم نباشد این سؤال و جواب آن بمسئله ربا نزدیکتر است تا بمسئله خمس زیرا رباست که اقامت بر آن اقامت بحرامی است که نه نمازی برای شخص باقی میگذارد و نه روزهای!! هرچه هست: روایتی مجهول حاکی است که سائلی مجهول از مسئولی مجهول مسئلهای مجهول را پرسیده است و جوابی مجهول گرفته است! مجهول اندر مجهول اندر مجهول!!! آیا پایه و اساس شرع متین و دین مبین اسلام بر این مجهولات است؟؟!!.
این همان دینی است که خدا به پیغمبرش میفرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ قَدۡ جَآءَكُم بُرۡهَٰنٞ مِّن رَّبِّكُمۡ وَأَنزَلۡنَآ إِلَيۡكُمۡ نُورٗا مُّبِينٗا١٧٤﴾ [النساء:۱۷۴].
«ای مردم در حقیقت برای شما از جانب پروردگارتان برهانی آمده است و ما بهسوی شما نوری تابناک فرو فرستادهایم».
کسی نمیداند این بندگان خدا برای چه این قبیل مجهولات را روی یکدیگر کلوخچین و برف انبار کردهاند؟ از خود و از جان و مال مردم چه میخواستهاند؟!.
آیا دین سمحه سهله و نور مبین، انسان را تا این وادیهای صعب (بیابان مجهولات) میکشاند؟! و او را بهتکالیف شاق و احکام ما لایطاق مکلف مینماید؟!.
۴- حدیث چهارم ـ حدیثی است که فقط شیخ طوسی آنرا در تهذیب (۱۳۹ ج ۴) چاپ نجف آورده است: «وروي الريان بن الصلت قال: كتبت الي ابي محمد ÷ ما الذي يجب علي يا مولاي في غلة رحي فيه ارض قطيعه لي وفيه ثمن سمك وبردي وقصب ابيعه من احـمد هذه القطيعه: فكتب: يجب عليك فيه الـخمس انشاءالله».
ریان بن الصلت روایت کرده و گفته است: من بحضرت ابیمحمد (امام حسن عسکری) ÷ نوشتم: ای مولای من در غله آسائی که در زمین تیولی من است و در قیمت سمک (ماهی) و برای برد و نیهائی که من از نیستان همین تیول میخرم چه چیز بر من واجب میشود؟ حضرت در جواب نوشت: در آن خمس بر تو واجب میشود. انشاءالله.
این حدیث به اینصورت مرسل است زیرا سلسله سندا و منقطع است و معلوم نیست. و رَیانبن الصلت که راوی متصل بمعصوم است. از درباریان و رجال دولت مأمون عباسی بوده است و حیات او تا زمان امامت حضرت عسکری ÷ بعید بنظر میرسد.
شیخ طوسی هم او را گاهی از اصحاب حضرت رضا و گاهی از اصحاب حضرت هادی (امام علیالنقی) دانسته است و هیچکدام از ارباب رجال او را از اصحاب حضرت امام حسن عسکری نشمردهاند. متن حدیث هم مطلبی را که قائلین به وجوب خمس ارباح میخواهند، نمیرساند. زیرا سخن از زمینهای اقطاعی است. صاحب مدارک در ذیل این روایت فروده است. این روایت از حیث متن قاصر و ناتمام است، بجهت اینکه اگر حقی در آن واجب شود مختص است به زمینهای اقطاعی و چنانکه جوهری در کتاب لغت خود آورده است این زمینها یک قسمت از زمینهای خراج یا محالی است در بغداد که آنرا منصور دوانیقی لعنهالله، بهعدهای از اعیان دولت خود به تیول میداده تا آن را آباد کنند و در آن سکونت گزینند چنانکه در قاموس هم مذکور است پس اگر در چنین زمینهائی خمس واجب شود بعلت اقطاع بودن آنهاست و به ارباح مکاسب مربوط نیست و چون اینگونه زمینها از اراضی مفتوح (العنوة) هست که جزو غنائم جنگی است و درآمد آن متعلق به عموم مسلمین است و حداقل درآمد آنکه متعلق به بیتالمال است خمس (یک پنجم) یا بیشتر است شاید مقصود امام خراج یا خمس غنائم دارالحرب باشد...
و به هر صورت با موضوع خمس ارباح مکاسب ارتباطی ندارد و نمیتوان آنرا حجت قاطعه در اخذ مال مردم گرفت.
۵- پنجمین و آخرین حدیث ـ در این موضوع که حدیث دهم وسائلالشیعه در باب ارباح مکاسب است حدیثی است که آنرا هیچیک از مؤلفین کتب اربعه (کافی ـ «من لا يحضره الفقيه تـهذيب واستبصار». نیاوردهاند و فقط محمد بن ادریس آنرا در اسمتظرفات (السرائر) از کتاب محمدبن علیبن محبوب از احمدبن هلال از ابانابن عثمان از ابوبصیر از حضرت صادق ÷ روایت کرده است که او گفت:
«كتب اليه في الرجل يـهدي اليه مولاه والـمنقطع اليه هديه تبليغ الفي درهم اواقل او اكثر هل عليه فيها الخمس؟ فكتب ÷: الخمس في ذلك وعن الرجل يكون في دائره البستان فيه الفاكهة يأكله العيال انمـا يبيع منه الشيء بمأته درهم او خَمس درهماً هل عليه الخُمس؟ فكتب اما ما اكل فلا واما البيع فنعم هو كسائرالضياع». «یعنی ابوبصیر گفته است بحضرت صادق ÷ در باره مردی که آقایش و کسیکه وی منقطع به اوست نوشتم. چیزی به او هدیه میکند که ارزش آن بدو هزار درهم میرسد یا کمتر و یا زیادتر آیا در آن خمس است؟؟ حضرت نوشت در آن یک پنجم است! سؤال کردم از وضع مردی که در خانه او بستانی است که در آن میوه است و عیال او از آن میخورند و بسا که از آن چیزی به ارزش صد درهم یا پنجاه درهم میفروشند آیا بر او خمس است؟ حضرت نوشت: اما آنچه خورده میشود خمس ندارد و اما آنچه فروخته میشود آری، آنهم چون سائر ضیاع و مزارع است».
مضمون این حدیث از چند جهت بطلان آن را میرساند:
۱- ابوبصیر که خود از اوتاد اربعه و اصحاب خاص حضرت باقر و حضرت صادق ÷ است هنوز نمیدانسته است از باغی که کسی در خانه خود دارد و از میوة آن میخورد آیا باید خمس داد یا نه؟! در صورتیکه او درک خدمت چند امام کرده است و زمانی که حضرت صادق را به امامت ملاقات کرده است سن او از پنجاه هم متجاوز بوده است و معهذا به این مسئله جاهل بوده است!!!.
تو گویی حضرت صادق العیاذ بالله پیغمبر جدیدی بوده است که احکام تازهای از جانب خدا آورده است که باید مجدداً آن حکم را از وی پرسید. در حالیکه اتفاقاً پیغمبران را هم در مسئله خمس و زکات در شریعت اختلاف نیست. چنانکه ما آنرا در کتاب زکات آوردیم.
۲- اگر بنای خمس در زمان حضرت صادق تا این درجه از اهمیت بوده که هر کس لقمهای در دهان دارد آیا باید خمس آنرا بدهد یا ندهد؟ و به همین جهت محتاج به سؤال از طریق کتابت بوده و چون میدانیم حضرت صادق پیغمبر نبوده و صاحب شرع جدیدی نیست پس چرا در زمان ائمه ماقبل حضرت صادق چنین مطلبی در بین اهل بیت † شایع نبوده و کسی قبل از آنحضرت چنین سخنانی از هیچیک از اهل بیت پیغمبر از معصوم و غیر معصوم نشنیده است و از هیچیک از مسلمانان اعم از شیعه و غیر شیعه چنین عملی ندیده است آیا در زمان حضرت صادق و ائمه ما قبل او از مزارع و ضیاع خمس گرفته میشد؟ که حضرت صادق در این مسئله فرموده است: «واما البيع فنعم هو كسائرالضياع!». یعنی جواب این مسئله را به عملی مشهور و معمول و در اصطلاح آنرا بمشبه به که اقوی از مشبه است تشبیه فرموده است که احتیاج بجواب صریح: (واما البيع فعليه الخمس) نداشته است و اشکالات دیگر...
اما ما در این خصوص با معرفی راوی (آقای احمدبن هلال) که این حدیث را آورده است از آن اشکالات بینیازیم. معلوم نیست چه کسی آنرا در کتاب محمدبن علیبن محبوب شیخ القمیین وارد کرده است؟ وگرنه از او بعید است که روایت چنین شخص بدنام و ملعون خدا و رسول و امام را در کتاب خود ثبت کند؟ و از آن عجیبتر، آوردن محمد بن ادریس آن را، در سرائر است؟ با اینکه خود او در همین کتاب سرائر بر جد خود شیخ طوسی علیهالرحمه در پارهای بیاحتیاطیهای او اعتراضاتی سخت تا حد جسارت آورده است. بهرصورت حقیقت را با معرفی سند این حدیث نیز معلوم میکنیم انشاءالله.
معرفی راوی خمس ارباح مکاسب: احمدبن هلال از کتب ارباب رجال:
احمدبن هلال که اولین راوی این حدیث است هویتش در کتب رجال بشرح ذیل است:
۱- شیخ طوسی او را در کتاب رجال خود از اصحاب حضرت هادی ÷ شمرده است و گفته است: بغدادی غال. و در الفهرست نوشته است: کان غالیاً متهماً فی دینه و در تهذیب در باب وصیه لاهلالضلال نوشته است: «ان احـمد بن هلال مشهور بالعنة واللغو وما يختص بروايته لا نعمل به در كتاب الغيبه». (ص ۲۴۳) چاپ قدیم ایران توقیعی از حضرت صاحب الامر ÷ در باره محمدبن علیالشلمقانی نقل کرده است که (احمدبن هلال وغیره من نظر آئه و کان من ارتدادهم عن الاسلام مثل ما کان من هذا علیهم لعنتهالله و غضبه).
۲- در رجال کشی ۰۴۴۹ ص) و در رجال کبیر (منهجالمقال ص: ۴۹) مطاعن مفصلی از احمدبن هلال آورده است که پارهای از عبارات آن چنین است: «ورد علي القاسم بن العلا نسخه ما كان خرج من لـمن ابن هلال فكان ابتداء ذلك انكتب ÷ الي قومه بالعراق اخذ روا الصوفي الـمتصنع». که امام او را صوفی زاهدنما معرفی کرده و مردم را از او بر حذر داشته است. و چون احمد بن هلال پنجاه و چهار حج با پای پیاده بجای آورده بود هیچکس اینگونه مذمتها را در باره او باور نمیکرده است لذا قاسمبن علا را وادار کردند که مجدداً به امام ÷ در باره او مراجعه کند.
در این رقعه از ناحیه امام ÷ در باره او چنین صادر شد: «وقت كان امرنا نقد اليك في الـمتصنع ابن هلال لا رحمه الله. مـمـا قد علمت ولـم ينزل لا غفرالله ذنبه ولا اقاله عترته يدخل في امرنا بلا اذن منا ولا رضا يستبد برايه فيتحتامي ديونناً لا يمضي من امرنا اياه الا بمـا يـهواه ويريده اراده الله بذلك في نار جهنم فصبرنا عليه حتي بترالله بدعوتنا غمره وكنا قد عرفنا خبره قوماً من موالينا في ايامه لا رحمه الله... ونحن نبرأ الي الله من ابن هلال ومـمن لا يبرأ منه. (واعلم الاسحاقي سله الله واهل بيته بمـا اعلمناك عن حال هذا لفاجر!».
در این عبارت حضرت امام ÷، احمدبن هلال را زاهد خودنما دانسته و بر او نفرین میکند و او را کسی میداند که بدون اذن و رضای امام ÷ خود را داخل در امر مخصوص به او مینماید و آنگاه مستبداً به رأی خود عمل میکند! و باز به قاسمبن علا دستور میدهد که شیعیان دیگر مخصوصاً احمدبن اسحاق قمی را از وضع و حال او با خبر نماید.
پس از اینکه این توقیع از جانب امام ÷ صادر میشود و در آن اعمال شنیع احمدبن هلال را شرح میدهد و او را بصفات مذمومه مینکوهد باز هم شیعیان این مذمتها را در باره او باور نمیکردند و بر خوشبینی نسبت به او اصرار داشتند!! در این دفعه این توقیع صادر شد:.. «وقد علمتم ما كان من امرالدهقان عليه لعنتة الله وخدمته وطول صحبته فابد له الله بالايمـان كفراً حين فعل ما فعل فعاجله الله بالنقمة ولم يمهله والحمدلله لا شريك له وصل الله علي محمد وآله». پس تا روزی که جانش گرفته شد بکذب و غلو خود مشغول بوده است.
۳- علامه حلی در خلاصه فرموده است: «ان الشيخ ابا علي بن هـمـا قال انه ملعون علي لسان الـحجه محمدبن الحسن ÷». و نیز فرموده است: «انه قال ورد فيه ذم كثير من سيدنا ابي محمدالعسكري ÷».
۴- در رجال ابنداود (ص۵۵) احمدبن هلال را در ردیف: «فيمن ورد عليه اللعنة». آورده است. احمدبن هلال این حدیث را از اَبانبن عثمان روایت کرده است. ابانبن عثمان هم ناووسی مذهب است که حضرت صادق را خدا میدانسته است! (در مذهب ناووسیه قائل به الوهیت حضرت صادق بودند). فخرالمحققین در باره او فرموده است سألت عن والدی عن ابان من عثمان فقال: الاقرب عدم قبول روایه بقوله تعالی: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِن جَآءَكُمۡ فَاسِقُۢ بِنَبَإٖ فَتَبَيَّنُوٓاْ أَن تُصِيبُواْ قَوۡمَۢا بِجَهَٰلَةٖ فَتُصۡبِحُواْ عَلَىٰ مَا فَعَلۡتُمۡ نَٰدِمِينَ٦﴾ [الحجرات:۶].
اینها احادیث دهگانهایست که صاحب وسائلالشیعه آنها را در باب وجوب خمس بر ارباح مکاسب و زراعات و صناعات کلوخچین کرده است آنکاه بنائی چنین، با نمایشی رعبانگیز و غنیمتخیز برای مفتخوران بوجود آمده است!!.
آری از این پیچ و مهرههای هرز و بیسر و ته کارخانهای چنین عظیم ایجاد گردیده است که از آن میتوان یک پنجم درآمد تمام مردم جهان را اختصاص بطائفهای خاص داد! که نصف یکهزارم جمعیت آنها نیست و این دستگاه پوشالی در میان فقیرترین مردم روی زمین هم به نگهبانی نگاهبانان سحر و افسون از هر خرابی و گزندی مصون است.! و با حرارت کامل بهفعالیت خود ادامه میدهد.!!.
حدیثی دیگر:
احادیث ده گانه وسائلالشیعه تمام آن با متن و سند گذشت و ظاهراً یک حدیث دیگر در این موضوع از قلم مرحوم شیخ حر عاملی افتاده است یا آن را از بس ضعیف بوده است قابل اعتنا ندانسته است هر چند بسیار بعید است زیرا او که از حدیث احمدبن هلال که در السرائر ابن ادریس بوده نگذشته است هرگز از حدیثی که در تهذیب شیخ طوسی است نخواهد گذشت به هر صورت در کتاب تهذیب شیخ طوسی (بابالخمس والغنائم (ص ۱۲۱ ج ۴) چاپ نجف آن حدیث به این سند و عبارت آمده است:.. «علي بن الحسن بن فضال عن الحسن بن يوسف عن محمدبن سنان عن عبدالصمدبن بشر عن حكيم مؤذن بني عبس عن ابي عبدالله ÷ قال قلت له: واعلموا انمـا غنمتم من شيء فان لله خـمسه وللرسول. قال هي والله الافاده يوماً بيوم الا ان ابي ÷ جعل شيعتنا من ذلك في حل ليزكوا».
مضمون حدیث آن است که حکیم مرذن بنی عبس از حضرت صادق ÷ معنی و تفسیر آیه شریفه: ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَيۡءٖ﴾ [الانفال:۴۱]. انما غنمتتم... را خواسته است. حضرت به او فرموده است: به خدا سوگند که آن فایده روز بروز است، جز اینکه پدرم ÷ شیعیان ما را در آن باره در حلیت قرار داده تا پاک شوند.
اینک بررسی این حدیث از حیث سند: در ضعف و ناچیزی و بیاعتباری این حدیث همین بس که راوی اول آن علیبن فضال است که ما حال نکبت مآل او را در کتاب زکات صمن بررسی احادیث ششگانهای که تنها از او در باب زکات در اشیاء تسعه روایت شده است آوردیم و در این کتاب نیز بر احوال او اشارهای کردهایم. و راوی آخر آن که محمدبن سنان است نیز در همان کتاب ترجمه حال پراختلال او را در ذیل ششمین حدیث در زکات تجارت بیان کردیم. و اینک مختصری از ترجمه وی را در این رساله میآوریم تا دانسته شود که گردآورندگان این احادیث چه کسانیاند.
۱- شیخ طوسی در رجال خود میفرماید محمدبن سنان ضعیف است و در الفهرست میفرماید «محمد بن سنان له كتب وقد طعن عليه وضعف كتبه وفيه تخليط وغلو».
۲- نجاشی در باره او فرموده است: «هو رجل ضعيف جداً لا يطول عليه».
۳- ابنالغضائری فرموده است «محمدبن سنان ضعيف غال لا يلتفت اليه».
۴- ابنداود در (ص ۵۴۱) رجال خود نوشته است «ضعيف غال قد طعن عليه وضعف».
۵- هم او در صفحه ۵۰۴ کتاب خود وهمکشی در (ص ۴۳۷) رجال خود و هم میرزا محمد استرآبادی در (ص ۲۹۸) منهجالمقال گفتهاند که محمدبن سنان در هنگام مرگش میگفته است از این احادیثی که من نقل کردهام روایت نکنید زیرا اینها در کتابهایی بود که من از بازار میخریدم و هر چه در آنها بود نقل میکردم. آنگاه نجاشی فرموده است زیرا بر احادیث او فساد غالب است.
۶- نجاشی در رجال خود و میرزا محمد استرآبادی در منهجالمقال و سایر ارباب رجال گفتهاند: فضلنب شاذان میگفت: «لا اجل لكم ان تروي احاديث محمد بن سنان». برای شما حلال نمیدانم که احادیث محمدبن سنان را روایت کنید.
۷- مرحوم استرآبادی در رجال خود ۰ص ۲۹۹) نوشته است فضلبن شاذان در پارهای از کتابهای خود نوشته است: «الكذابون الـمشهورون ابوالخطاب ويونس بن الظبيان ويزيد الصائغ ومحمد بن سنان وابوسمينه اشهرهم».
اما حکیم مؤذن بنیعبس که راوی متصل بمعصوم است نیز حالش مجهول است.
۱- مرحوم محقق سبزواری در ذخیرهالعباد در ذیل این روایت نوشتهاند.
«رواه الكليني عن الحكم في الضعيف ورد بضعف السند لاستمـاله علي عده من الضعفاء والـمجاهيل». یعنی کلینی این روایت را در ضمن اخبار ضعیف آورده است و این روایت بعلت ضعف سند مردود است زیرا مشتمل است بر عدهای از ضعفاء و مجهولان.
۲- مرحوم شهید اول نیز در کتاب (الذکری) در ذیل خبری که حکمبن مسکین (یعنی همین راوی) است بهمین علت سند آن خبر را صحیح نمیشمارد.
۳- مرحوم مقدس اردبیلی در زبدهالبیان (ص ۱۱۰) در ذیل این حدیث مینویسد: «الظاهران لا قائل به».!! یعنی اصلا کسی به چنین قولی که فوائد روزانه مشمول خمس باشد قائل نیست و آیه شریفه مخصوص غنائم دارالحرب است. آنگاه میفرماید: «وانه تكليف شاق والزام شخص باخراج جميع مايملكه بمثله مشكل والاصل والشريعة السمحة السهلة يبقيانه والرواية غير صحيحه وفي صراحتها ايضاً تأمل». یعنی این یک تکلیف شاقی است و الزام نمودن شخصی را به اینکه هر چه را که مالک میشود خمس آنرا اخراج کند مشکل است و اصل برائه و بنای شریعت سمحه سهله نیز چنین تکلیفی را نفی میکنند. روایت نیز صحیح نیست و در صراحت آنهم تأمل است.
۴- مرحوم فاضل جواد در مسالکالافهام (ص ۱۸ ج ۲) در ذیل این روایت مینویسد: والخبر غیر صحیح.
۵- علامه مجلسی در مرأتالعقول (ص ۴۴۶ ج ۱) ذیل حدیث ۱۰ ـ این حدیث را بنابر مشهور ضعیف دانسته است.
اینها تمام آن احادیثی است که محدثین و فقهاء در خمس ارباح مکاسب (سودهای کسبها) و تجارات و زراعات و صناعات آوردهاند و چنانکه با دلائل روشن و تحقیق دقیق گذشت هیچکدام صحیح و معتبر نیستند بلکه در حقیقت ساخته و پرداخته یک عده اشخاص غالی و مفسد و مغرض و متعصب است. و تازه اگر از تمام این عوارض و مفاسد مصون بود، فقط دلالت آنها بر این بود که خمس ارباح، مخصوص امام است لاغیر و حال اینکه صاحب مدارک صریحاً میفرماید روایات خمس در ارباح مکاسب از ضعف در سند و قصور در دلالت خالی نیستند و آن کسیکه تعصب و غرض را بیک سو نهد بطور صریح و روشن میدادند که این موضوع ساخته و پرداخته مغرضین و متعصبین است حال چنان فرض کنیم که تمام این احادیث صحیح و قابل اعتنا و دارای اعتبار است (و حال اینکه خلاف این معنی است) و ارباح مکاسب و فائدههای روزانه مشمول خمس باشند. طایفه شیعة امامیه که آنها را قبول دارند بنص خود این احادیث و آنچه بعداً خواهد آمد (انشاءالله) در حلیتند! و مخالفین یعنی عموم مسلمین جهان (غیر طایفه شیعه) آنها را غیر قابل قبول و اعتناء میدانند و کوچکترین ارزشی برای آنها قائل نیستند و آنرا بدعتی بزرگ میشمارند که نه در کتاب خدا از آن اثری و نه در سنت و سیره رسولالله از آن خبری است.
پس فائده کلوخ چنین کردن آنها چیست؟!.
حال با تمام این وصف که فرضاً چنین خمسی، چنانکه در مضمون این احادیث است واجب بوده باشد لکن در زمان حیات و حضور امام بنص اخبار بسیار بر عموم شیعیان حلال بوده است با اینکه دسترسی بحضرات ایشان داشتند امروز که کسی را دسترسی بایشان ÷ نیست بطریق اَولی حلال است! بطوریکه حتی همان فقهائی که این قبیل احادیث را مورد اعناء قرار دادهاند در گرفتن خمس از ارباح مکاسب در این زمان پای ارادتشان سست است بدلیل اینکه.
۱- مرحوم احمدبن محمدبنالجنید که از اعاظم علمای شیعه در بحبوحه قدرت دیالمه، مؤیدین مذهب شیعه در اوج شهرت و عظمت بوده است، گفته «بر فرض آنکه این اخبار صحیح و قابل اعتناء باشند» خمس ارباح را خاص امام میداند و در این زمان قائل به برائت ذمه است. الف ـ چنانکه علامه حلی در مختلفالشیعه (ص ۳۱ ج ۲).
۲- فرموده است احجتج ابن الجنید باصاله برائة الذمه. ب ـ مرحوم محقق سبزواری در کتاب ذخیره العباد بعد از آنکه قول ابنجنید را آروده است مینویسد: «ظاهر كلامه العفو عن هذا النوع لا خمس فيه».
۳- مرحوم محدث بحرانی در کتاب حدائق (ص ۳۸ ج ۱۲) شیخ مفید را از جمله قائلین بسقوط خمس در صدر عبارتش میشمارد.
۴- بنابر نقل ذخیرهالعباد، شیخ سلاّر از حمزهبن عبدالعزیز دیلی معاصر سید مرتضی و شیخ طوسی فرموده است (والانفال له (ای للامام) ایضاً) تا آنجا که میفرماید: (و للامام الخمس و فی هذا الزمان قد احلوها بالتصرف فیه کرماً و فضلاً لنا خاصهً...) بعد از آنکه انفال و اراضی موات و میراثالحشری و نیستانها و معادن و قطایع و امثال آنها را مشمول خمس میشمارد که خمس آن مال امام است میفرماید که آنان † از روی کرامت و فضل مخصوصاً بما شیعیان حلال فرمودند.
۵- ۶- عمانی و اِسکافی بنابر نقل صاحب ریاض، عفو و تحلیل امام، خمس را از شیعه از آن جهت که مال شخص امام است قائل شدهاند.
۷- صاحب منتقیالجمان، جمالالدین حسن بن زین الدین الشهید الثانی خمس ارباح را حق امام میداند و میفرماید: «لا يخفي قوة دلالة هذا الحديث علي تحليل حق الامام في خصوص النوع الـمعروف في كلام الاصحاب بالارباح فاذا اضفته بالاخبارالسالفة الدالة بمعرفة ما حققناه علي اختصاصه ÷ بخمسها عرفت وجه مصير بعض قدمنا الي عدم وجوب اخراجه بخصوصه في حال الغيبة وتحققت ان استضعاف الـمتاخرين به ناش من قلة الفحص عن الاخبار ومعانيها والقناعة بميسور النظر فيها». (ص ۱۴۵ج۲) منتفیالجمان. یعنی مخفی نیست قوه دلالت این حدیث بر حلال فرمودن امام این نوع مخصوص خمس را که در کلام اصحاب معروف بخمس ارباح مکاسب است. و چون این خبر را با اخبار گذاشته که دلالت داشت، بحقیقت آنچه ما تحقیق کردیم که خمس ارباح اختصاص بامام ÷ دارد اضافه کنی خواهی دانست که چرا پارهای از قدمای علمای ما قائل بعدم وجوب اخراج این خمس مخصوصاً در زمان غیبت شدهاند و بر تو محقق خواهد شد که ضعیف گرفتن متأخرین قضیه تحلیل را ناشی از قلت تفحص از اخبار و معانی آن و اکتفا کردن به نگاه سرسری باین اخبار است!!.
۸- صاحب مدارک مینویسد: «متقصی صحیح الـحرث بن الـمغیرة النضری وصحیحه الفضلاء وما في معناهـمـا، اباحتهم لشیعتهم ÷ حقوقهم من هذا النوع فان ثبت اختصاصهم خـمس ذلك وجب القول بالعفو مطلقاً کمـا احلقه ابن الـجنید».
که در این عقیده با سایر دانشمندان فقهاء شیعه هم داستان است و خمس ارباح را بر شیعیان مباح میداند. آنگاه در خصوص سهم امام از غنائم و انفال و آجام (نیستانها) و رؤس جبال (قله کوهها) و امثال آن در آخر کتاب خمس مینویسد. «وكيف كان فالمستفاد من الاخبار الـمتقدمه اباحه حقوقهم من جميع ذلك». که معلوم میدارد ائمه ÷ از جمیع حقوق خود از خمس، از شیعیان صرفنظر کرده و بایشان مباح فرمودهاند.
۹- مرحوم میرزا محمدباقر خیابانی معروف به محقق سبزواری صاحب کتاب گرانقدر ذخیرهالعباد در آن کتاب در این باب مینویسد: «والذي يقتضيه الدليل خروج خمس الارباح عن هذا الـحكم واختصاصه بالامام لـمـا مر من الاخبار الدالة عليها مع سلامتها عن الـمعارض». یعنی آنچه مقتضای دلیل است آن است که خمس ارباح مکاسب خارج از حکم خمس غنائم است و اختصاص بامام دارد بنابر آنچه از اخباریکه دلالت بر این معنی داشت و قبلاً گذشت باضافه اینکه این اخبار از داشتن معارض سالم بوده و مخالف معارضی ندارد بار دیگر مرحوم سبزاوری در جای دیگر در همین باره در کتاب ذخیرهالعباد میفرماید.
(والـمستفاد من عدة من الاخبار انه (ای خمس الارباح) مـخصوص بالامام والـمستفاد من کثیر منها انـهم اباحوه لشیعتهم). که مؤید همان فرمایش قبلی اوست.
۱۰- مرحوم ملا محسن فیض کاشانی در کتاب النخبهالفقهیه و مفاتیحالشرایع و محجهالبیضاء. حق امام را (چنانکه تحقیق شد که خمس ارباح مکاسب فقط مختص به امام است) در این زمان ساقط میداند.
۱۱- صاحب ریاض قول علمای تحلیل را با این جمله «ولولا اختصاصه بـهم لـمـا ساغ لـهم ـ التحليل ـ لعدم جوازالتصرف في مال الغير». یعنی اگر خمس ارباح مکاسب اختصاص بائمه ÷ نداشت برای ایشان شایسته نبود که آنرا بشیعیان حلال فرمایند زیرا تصرف در مال غیر جایز نیست، تأیید و تصویب نموده است یعنی بر فرض اینکه خمس در سود کسبها باشد مخصوص امام است و او هم که بشیعیان بخشیده است و اگر مال او نبود شایسته نبود که آنرا ببخشد.
۱۲- علامه مجلسی در مرآهالعقول (ص ۴۴۶ ج ۱) ذیل حکم مؤذن بنیعباس قول متأخیرن را نیز در این باب اضافه کرده است و نوشته است: «ذهب جـمـاعه من الـمتأخرين الي هذا النوع من الـخمس حصته الامام منه او جـميعه ساقط في زمان الضيبة للاخبارالدالة علي انـهم ÷ اباحوا ذلك لشيعتهم». با اینکه مرحوم صاحب منتقیالجمان ملامت کرده است متأخیرن را که از قلت فحص در اخبار و نگاه سرسری بان، آن اخبار را ضعیف گرفتهاند اما مجلسی اقرار دارد که عدهای از متأخرین نیز ناچار شدهاند که خمس ارباح را در زمان غیبت از شیعه ساقط شمارند.
۱۳- مرحوم شیخ محمدحسن صاحب جواهر در کتابالزکات (ص ۱۶۴) چاپ تبریز در این باره نوشته است (بل لولا وحشته الانفراد عن ظاهر اتفاق الاصحاب لامکن دعوی ظهورالاخبار في انالـخمس جـمیعه للامام). پس جناب ایشان علاوه بر اینکه خمس ارباح را خاص امام میداند اگر وحشت انفراد نبود جمیع انواع خمس را حق امام میدانستهاند و چون ائمه حقوق خود را بموجب بیش از سی حدیث متواتراً تحلیل فرمودهاند، پس کسی از شیعیان خمسی را بدهکار نخواهد بود.
۱۴- مرحوم شیخ بزرگوار عبداللهبن الصالحالبحرانی با کمال شجاعت که خاص یک مرد الهی است آب پاک بروی دست همه ریخته و صریحاً بدون هیچ ابهامی با صدای رسا فرمودهاند: (یکون الخمس باجـمعه مباحاً للشیعه وساقاطاً عنهم فلا یجب علیهم اخراجه) یعنی با دلایلی که ایشان در ذیل اخبار تحلیل اقامه کردهاند، تمام خمس با جمیع انواع آن بر شیعه مباح بوده و از ایشان ساقط است پس اخراج آن به هیچ وجه بر ایشان واجب نیست. در شمارش اعداد فقهای عالیشأنی که خمس را واجب نمیدانند حتیالامکان رعایتتر تیب زمانی شد اما تأخیر نام مبارک محقق بحرانی برای آن بود که نتیجه آن عالیتر و روشنتر بود. «ليكون ختامه مسكاً وصلي الله علي محمد وآله الطاهرين».
نتیجه آنچه گذشت:
در صفحات قبل گفتیم که خمسی که اکنون در بین شیعه امامیه معمول است نه در کتاب خدا از آن اثری و نه در سنت و سیره رسولالله ص و نه در کردار و رفتار خلفای (بعد از پیغمبر ص) از آن خبری است. و با اینکه حضرت امیرالمؤمنین علی ÷ حتی اموال مخلوط بحرام خمس میگرفته است لکن آنرا نه خود برمیداشته است و نه بههیچیک از بنیهاشم میداده است زیرا آن نیز جزو زکوات و صدقات بوده و به مصارف زکات میرسیده است بعد از امیرالمؤمنین علی ÷ هم هیچیک از ائمه معصومین سلامالله علیهم به هیچ عنوانی از این قبیل از مردم چیزی اخذ نمیفرمودند حتی در میان این همه احادیث از صحیح و ضعیف و کتب تواریخ مؤالف و مخالف کوچکترین خبری نمیتوان یافت که آن بزرگواران چیزی بدین نام از مردم اخذ کرده باشند. بطوریکه از حضرت سیدالساجدین علیبن الحسین زینالعابدین ÷ مشهور و معروف است آنحضرت مکرر میفرموده است.
«ما اكلت بقرابتي من رسول الله شياً قط» [۵۵]. من هرگز بجهت خویشاوندیم برسولالله چیزی نخوردهام در داستان خروج زیدبن موسیبن جعفر ÷ در کتب عامه و خاصه آمده است که مأمون از حضرت رضا ÷ خواست که او را از این خروج باز دارد و همینکه زید گرفتار شد و او را بنزد مأمون آوردند و او را بحضرت رضا ÷ بخشید امام ÷ به زید سخنان گفت از آن جمله فرمود: «يا زيد ينبغي لـمن اخذ برسول الله ان يعطي». یعنی ای زید سزاوار است برای آن کسیکه ادعایی نسبت به رسول خدا میکند اینکه بخشندگی کند؟ چون این سخن بمأمون رسید گفت: «هكذا ينبغي ان يكون اهل بيت». اهل بیت رسول خدا باید چنین باشند. گفتهاند این فرمایش حضرت رضا ÷ مأخوذ از فرمایش حضرت امام زینالعابدین است که آنجناب هنگامیکه مسافرت میکرد نسب خود را مکتوم میداشت و قرابت خود را برسول خدا کتمان میکرد و چون علت این عمل را از آن حضرت سؤال میکردند میفرمود: «انا اكره ان اخذ برسول الله ما لا اعطي به». یعنی من کراهت دارم که بجهت نسبتم برسول خدا چیزی را بگیرم که آن را خودم ندادهام. در میان اخبار ما تا زمان حضرت صادق ÷ چیزی نمیتوان یافت که دلالت کند بر اینکه چیزی به هیچ نام از مردم گرفته باشند ـ اما در خصوص امام صادق ÷ حدیثی در من لا یحضرهالفقیه (ص ۱۵۹) و هم در کتاب عللالشریع است که عبداللهبن بُکَیر از آن حضرت روایت کرده است که میفرمود: انی لاخذ من احدکم الدرهم و انی لمن اکثر اهلالمدینة مالا ما ارید بذلک الا ان تطهروا. یعنی من از شما درهم (واحد پول) میگیرم در حالیکه مال من از اکثر اهل مدینه زیادتر است من از این گرفتن قصدی ندارم جز اینکه میخواهم شما پاک شوید!!!.
این حدیث از حیث سند مجروج است زیرا راوی آن عبدالله بن بکیر است که فحطی و فاسدالمذهب است و حسنبن فضال این حدیث را از او روایت کرده است، که بقول صاحب سرائر حسنبن فضال فطحی المذاهب کافر و ملعون است هرچند معلوم نیست این درهمی را که فرضاً آنحضرت میگرفته است از چه باب بوده است؟ اما لحن روایت میرساند که اگر چیزی میگرفته است از بابت خمس نبوده بلکه از بابت زکات بوده است. زیرا استناد مطلب به آیه شریفه: ﴿خُذۡ مِنۡ أَمۡوَٰلِهِمۡ صَدَقَةٗ تُطَهِّرُهُمۡ وَتُزَكِّيهِم بِهَا﴾[التوبة:۱۰۳] میباشد و پرواضح است که این آیه در باره اخذ زکوات است و با دقتی در رواتی که در این باب است معلوم میشود که پارهای از ائمه معصومین ÷ از شیعیان خود اخذ زکات و فطره مینمودند چنانکه روایاتی در این باب در کتاب زکات و این کتاب گذشت.
و چون زکات میباید به پیشوا و زمامدار مسلمین داده شود که به مصارف مصالح مسلمین برساند و در زمان ائمه ÷ اکثر خلفا لیاقت و استحقاق زمامداری مسلمین را نداشتند و از طرفی هم فقراء شیعه مورد بغض و عناد خلفا بوده و در محرومین بسر میبردند، این است که بعضی از ائمه ÷ که همه آنان امامان حقیقی مسلمانان بودند اخذ زکات و فطره کردن و آنرا بمستحقین میرسانیدند و مضامین روایات هم این معانی را میرساند. چنانکه کشی در رجال خود (ص ۳۹۰) مینویسد. «حدثني ابوالقاسم الـحسين بن محمدبن عمر عن يزيد عن عمه قال: كان يده الواقعة انه كان اجتمع ثلاثون الف دينار عند اشاعة لزكاة مالـهم وما يحب عليهم فحلموه الي وكيلين لـموسي ÷».
پس معلوم میشود که شیعیان تا میتوانستند زکات مال خود را به امام زمان خود میپرداختند هرچند امثال اشاعثه آنرا میبلعیدند!! و از تتبع در کتب احادیث معلوم میشود که در زمان ائمه ÷ از حضرت صادق ببعد کسانی بعنوان وکلاء ائمه ÷ در میان مردم بودند که از شیعیان اموالی بنامهای گوناگون که ما فهرستی از آن را در آخر این کتاب آوردهایم میگرفتند که مهمترین آنها زکات و گاهی نذورات و اوقاف آل محمد ص بود و بسا که در پارهای از آنها کلمه خمس (یک پنجم) یافت شود. و نیز چو.ن پارهای از شیعیان که در دستگاه خلفای جور بنیامیه و بنیعباس مصدر کارهای دولتی بودند و چه بسا که در غزوات و جنگهای که بنام جهاد و دعوت به اسلام میشد شرکت میکردند و از غنائمی که در این جنگها بدست میآوردند با اینکه خمس آن غنائم را همان خلفا مأخوذ میداشتند معهذا پارهای از شیعیان خمس چنین غنیمتی را به امام زمان خود عرضه میداشتند یا به وکلاء آن بزرگواران میپرداختند و همین پیشآمدها موجب میشد که اموال زیادی در نزد وکلاء ائمه جمعآوری شود. خصوصاً در زمانی که حضرت موسیبن جعفر ÷ و پارهای از این وکلاء افرادی بیایمان و به اصطلاح حقهباز و شارلاتان بودند که بعناوین گوناگون از مردم اخاذی میکردند و بسا که در جعل احادیثی که مستمسک و مؤید اعماشان باشد تعهد داشتند و از طرفی چون بدبختانه حضرت کاظم ÷ در قید و حبس خلفای جور مانند مهدی عباسی و هارون الرشید بود و شخصاً نمیتوانست به این امور رسیدگی کند همین وضع سبب شده بود که این افراد حقهباز از گرفتاری آن حضرت سوءاستفاده کرده و اموال زیادی بنام آن حضرت اکثر وکلاء برای بهانه تراشی و طفره رفتن به منظور نپرداختن آن اموال به امام زمان خود، واقفی شدند و شهرت دادند که آنحضرت نمرده است و وی قائم آلمحمد است! و عنقریب ظهور خواهد کرد و چنین و چنان خواهد شد!! و عمده غرضشان از این شهرت که بعداً بصورت یک اعتقاد مذهبی و اصلی از اصول در پارهای از مردم پایه گرفت و دوام یافت آن بود که آن اموال را تصرف کنند و باز هم بهمین نام اخاذی نمایند.
چنانکه در عللالشرایع مرحوم صدوق و رجالکشی (ص ۳۹۷) مینویسد:.. «عن يونس بن عبدالرحمن قال مات ابوالحسن ÷ وليس من قوامه احد الا وعنده الـمـال الكثير وكان سب وقوفهم وحجودهم وكان عند زياد القندي سبعون الف دينار وعند علي بن ابي حـمزه ثلاثون الف دينار». یعنی حضرت موسیبن جعفر مرد و در حالیکه هیچیک از قوام و نمایندگان او نبود مگر اینکه در نزد او مال بسیاری بود و همین سبب واقفی شدن آنان و منکر شدنشان امامِ بعد از آنحضرت شد. تنها در نزد زیادقندی (یکی از وکلاء) هفتاد هزار دینار بود و در نزد علیابن ابیحمزه سی هزار دینار!!.
در تنقیحالمقال (ص ۲۴۷ ج ۲) از احمدبن محمد روایت شده است که او گفت: یکی از قوام (وکلاء) عثمانبن عیسی بود که در مصر بود و در نزد این شخص مال زیادی بود و شش کنیز از مال امام، حضرت رضا ÷ کسی را فرستاد و از عثمان آن مال و آن کنیزان را مطالبه کرد و به او نوشت که پدر من مرده است و ما مال او را تقسیم کردیم زیرا اخبار در موت او بصحت پیوسته است و بر وی حجت را تمام کرد. اما عثمانبن عیسی بآنحضرت نوشت: اگر پدرت نمرده است که از این اموال چیزی مال تو نیست و اگر بنا بر آنچه حکایت میشود مرده است. در آنصورت به من دستور نداده است که آنها را بتو بپردازم. و من خود کنیزان را آزاد کردم!!! در عللالشرایع بعد از کلمه وقد اعتقت الجواری (من کنیزان را آزاد کردم) فروجهن، اضافه شده است که معلوم میشود خود آقای عثمان کنیزان را جفت گرفت و بآنها ازدواج کرد!!!.
و چنانکه در صدر این فصل آوردیم اشاعثه از زکات در حدود سیصد هزار دینار جمعآوری کرده بودند و برای آنکه آنان را به امام زمان خود نپردازند مذهب واقفیه را اساس نهادند و ابتدای مذهب واقفیه و علت پیدایش آن فقط از این جهت شد [۵۶].
تحلیل (حلال شدن) احادیث خمس به شیعیان:
با شرحی که گذشت بر خواننده مؤمن و منصف بیغرض معلوم شد که پایه خمس در چه حد از صحت و اعتبار است! و بر فرض آنکه احادیثی که در باب وجوب خمس آمده همه صحیح بود (و حال آنکه چنانکه ملاحظه شد عموماً ضعیف است) و بر فرض آنکه اثبات خمسی از ارباح مکاسب و غیر آن (آنچه متعلق به امام است) نماید. بموجب احادیثی که ذیلاً از کتب معتبره شیعه نقل میشود، حضرت ائمه † آنرا بشیعیان خود بخشیده و تحلیل فرمودهاند و انسان با مطالعه این احادیث متحیر میشود که بر فرض وجوب چنین خمسی که در کتاب خدا و سنت رسولالله از آن اثری نیست و چنان فرض کنیم برحسب عقاید مفوضه لعنهمالله، ائمه سلام الله علیهم دارای چنان اختیاراتی بودهاند که پس از انقطاع وحی و خاتمیت رسل از نزد خود احکامی وضع کنند که هرگز چنین نیست، با این فرض محال باز هم به استناد همین احادیث اگر حقی و حقوقی داشتهاند آنرا بخشیدهاند (پس چرا باز هم مَثَل معروف شاه بخشیده است ولی شیخعلی خان نمیبخشد) ادامه دارد!!؟؟
این این احادیث از کتب معتبره شیعه بترتیب و توالی ائمه ÷ که آنرا بخشیدهاند و احادیثی که از ایشان رسیده است.
۱- در تهذیب شیخ طوسی (ص ۱۳۷ ج ۴)... «عن ابي بصير وزراره ومحمد بن مسلم كلهم عن ابي جعفر ÷ قال: قال اميرالـمؤمنين علي بن ابيطالب ÷ هلك الناس في بطونـهم وفروجهم لانـهم لا يؤدون الينا حقنا الا وان شيعتنا من ذلك وابائهم في حل».
یعنی امیرالمؤمنین ÷ فرمود مردم در امر شکمهایشان و فرجهایشان (اموال و زنان) هلاک شدند برای اینکه حق ما را به ما اداء نکردند آگاه باش که شیعیان ما و پدران ایشان از این جهت در حلیتند!!!.
۲- مرحوم صدوق در عللالشرایع از محمدبن الحسنالصفار از راویان فوق بهمین صورت این حدیث را روایت میکند جز اینکه در آخر آن بجای ابائهم، ابنائهم میآورد یعنی شیعیان ما و فرزندانشان (که بعد از این به دنیا میآیند) در حلیتند.
ایضاً شیخ صدوق در عللالشرایع از محمدبن الحسنالصفار از عباسبن معروف از حمادبن عیسی از حریز از زراره از حضرت باقر ÷ روایت کرده است که فرمود: «انا اميرالـمؤمنين حللهم من الـخمس، يعني الشيعه ليطيب مولدهم». یعنی امیرالمؤمنین ÷ شیعیان را از بابت خمس، ایشان را حلال کرد تا حلالزاده باشند.
۴- در تفسیر منسوب به امام از امیرالمؤمنین ÷ روایت شده که برسول خدا عرض کرد: «قد علمت يا رسول الله انه سيكون بعدلك ملك عضوض وجبر قد استولي علي خمسي من الفئي والغنائم ويبيعونه فلايحل لـمشتريه لان نصيبي فيه فقد وهبت نصيبي منه لكل من ملك شيئاً من ذلك من شيعتي لتحل لـهم منافعهم من مأكل ومشرب وليطيب مواليدهم ولا يكون اولادهم اولاد حرام».
«در این حدیث علاوه بر اینکه امیرالمؤمنین حقوق و بهره خود را بشیعیان بخشیده است رسول خدا ص هم از امیرالمؤمنین تبعیت کرده است. و آن را بشیعه حلال فرموده است زیرا رسول خدا بعد از آنکه از امیرالمؤمنین از چنین بخششی تمجید میکند و میفرماید: «ما تصدق احد افضل من صدقتك». در دنباله آن میفرماید: «وقد تبعك رسول الله في فعلك احل الشيعه كل ما كان فيه من غينمته وبيع من يصيبه علي واحد من شيعتي ولا احلها انا ولا انت لغيرهم». مخفی نماند که ما تفسیر منسوب به امام را نه تنها دارای صحت و اعتبار نمیدانیم بلکه این کتاب مکذوب را از بس جعلیات و خرافات دارد ننگ و عار میدانیم که دین اسلام از چنین مزخرفات عاری است و بقول دانشمند معاصر آقای شوشتری مدظله اگر این کتاب صحیح باشد پس دین اسلام صحیح نیست.
اخبار بخشش از فاطمه زهرا ÷ به شیعیان!:
۵- در تهذیب شیخ طوسی (ص ۱۴۳ ج ۴)... «عن الفضيل عن ابي عبدالله ÷: قال من وجد برد حبنا في كبده فليحمدالله علي اول النعم قال: قلت جعلت فداك ما اول النعم قال طيب الولادة ثم قال: ابو عبدالله ÷ قال اميرالـمؤمنين ÷ لفاطمه ÷ احلي نصيبك من اتي لاباء شيعتنا ليطيبوا ثم قال ابوعبدالله ÷ انا احللنا امهات شيعتنا لابائهم ليطيبوا».
«در این حدیث حضرت امیرالمؤمنین ÷ از حضرت فاطمه ÷ خواسته است تا نصیب خود را از فِیء به پدران شیعه حلال کند تا حلالزاده باشند آنگاه خود حضرت صادق ÷ فرموده است: ما مادران شیعه خود را به پدرانشان حلال کردیم تا پاک و پاکیزه (حلالزاده) باشند!».
اخبار بخشش از حضرت باقر شیعیان:
۶- در تهذیب شیخ طوسی (ص ۱۲۸ ج ۴) و در استبصار (۵۹ ج ۲)... «عن ابي حمزه الثمـالي عن ابي جعفر ÷ قال سمعته يقول: من احللنا له شئً اصابه من الظالـمين فهو له حلال وما حرمناه من ذلك فهو له حرام». یعنی حضرت امام محمدباقر ÷ فرمود: هرکس که چیزی از ظالمان (خلفای بنیامیه) به او برسد که ما به او حلال کرده باشیم آنچیز بر او حلال است و آنچه که ما بر او حرام کرده باشیم حرام است.
۷- در تهذیب شیخ طوسی (ص ۱۲۱ ج ۴) و در الاستبصار (ص ۵۴ ج ۲) و در اصول کافی... «عن حكيم مؤذن بني عبس عن ابي عبدالله ÷ قال قلت له آيه ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَيۡءٖ﴾ [الانفال:۴۱]. قال هي والله الافادة يوماً بيوم الا ان ابي جعل شيعتنا من ذلك في حل ليزكوا». در اینجا حضرت صادق ÷ غنیمت را بفائههای روز بروز تفسیر فرموده است آنگاه گفته است: پدر من شیعیان ما را از این جهت در حلالیت قرار داده تا پاکیزه شوند. (یعنی تمام ارباح مکاسب را به ایشان بخشیده است) ممکن است مراد از پدر، حضرت باقر یا امیرالمؤمنین باشد.
۸- ایضاً در تهذیب (ص ۱۳۶ ج ۴) و در الاستبصار (ص ۵۷ ج ۲) و در اصول کافی... «عن محمد بن مسلم عن احدهـمـا ‘ قال: ان اشد ما فيه الناس يوم القيامة ان يقوم صاحب الخمس فيقول: يارب خمس! وقد طيبنا ذلك لشيعتنا لطيب ولادتـهم». محمد بن مسلم از حضرت باقر از حضرت صادق ÷ روایت کرده است که آن حضرت فرمود: «سختترین حال برای مردم در روز قیامت آن وقتی است که صاحب خمس برخیزد و بگوید: پروردگار، خمس من!! در حالیکه حقیقتاً ما آنرا بر شیعیان خود حلال کردیم تا حلالزاده بوده و اولادشان پاکیزه شود!».
۹- در وسائلالشیعه (ص ۶۸ ج ۲) چاپ امیربهادر از کافی «...عن عاصم بن حميد عن ابي حمزه عن ابي جعفر ÷ قال: ان الله جعل لـمـا اهل البيت سهاماً ثلثه في جـميع الفيء فقال: ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَيۡءٖ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُۥ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينِ﴾ [الانفال:۴۱]. فنحن اصحاب الخمس والفيء وقد حرمناه علي جـميع الناس ما خلا شيعتنا». یعنی حضرت باقر ÷ فرمود: خدا برای ما اهلبیت در تمام فیء سه سهم قرار داده آنجا که فرمود: ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَيۡءٖ﴾ [الانفال:۴۱].... پس ما اصحاب خمس و فیء هستیم و ما آن را بر جمیع مردم حرام کردیم جز بر شیعیان خودمان!.
۱۰- در تهذیب (ص ۱۴۵ ج ۴) دعائی است از حضرت باقر ÷ در آخر حدیثی که گفتگو از خمس است در آخر آن دعا بخدا عرض میکند: «اللهم انا قد اهللنا ذلك لشيعتنا». که همة اموال از خمس و انفال و صِفوِ مال را بشیعیان خود حلال فرموده است.
۱۱- در جلد بیستم بحارالانوار (ص ۵۵) چاپ کمپانی از تفسیر فرات بن ابراهیم... «عن علي بن عبدالله عن الثمـالي عن ابي جعفر ÷ قال: قال الله تبارك وتعالي ﴿مَّآ أَفَآءَ ٱللَّهُ عَلَىٰ رَسُولِهِۦ مِنۡ أَهۡلِ ٱلۡقُرَىٰ فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ﴾ [الحشر:۷]. فمـا كان للرسول فهو لنا وشيعتنا حللناه لـهم وطيبناه لـهم يا ابا حمزه والله لا يضرب علي شيء من الاشياء في شرق الارض وغربـها الا كان حراماً سحتاً علي من قال منه شيئاً ما خلانا وشيعتنا فانا طيبناه لكم وجعلناه لكم». یعنی حضرت امام محمد باقر ÷ فرمود: که خدای تبارک و تعالی میفرماید: ﴿مَّآ أَفَآءَ ٱللَّهُ عَلَىٰ رَسُولِهِۦ مِنۡ أَهۡلِ ٱلۡقُرَىٰ فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ﴾ [الحشر:۷]. پس آنچه مال رسول خدا است آن مال ما است و ما آن را بشیعیان خود حلال و پاکیزه گردانیدیم ای ابوحمزه بخدا سوگند هیچ چیزی در مشرق و مغرب دست نمیزنند مگر اینکه حرام است بهر کسی که بدان دست یابد جز ما و شیعیان ما، زیرا ما آن را برای شما پاکیزه گردانیده و برای شما قرار دادیم.
احادیث بخشش از ناحیه حضرت صادق ÷ خمس را بشیعیان!:
۱۲- در تهذیب (ص ۱۳۶ ج ۴) و در الاستبصار (ص ۵۷ ج ۲)... «عن ابان الکلینی عن ضریسالکناسی: قال: قال: ابوعبدالله ÷ اتدری من این دخل علی الناسالزنا؟ فقلت لا ادری فقال ÷ من قبل خـمسنا اهلالبیت الا لشیعتنا الاطیبین فانـها محلل لـهم و لـمیلادهم».
۱۳- این حدیث را در کافی از طریق علیبن ابراهیم از پدرش از ابنمحبوب از ضریس روایت کرده است که حضرت به ضریس فرمود: آیا میدانی که زنا از چه راهی بر مردم وارد میشود؟ ضریس میگوید: گفتم نه! فرمود: از جهت خمس مگر شیعیان پاکیزه ما که خمس برایشان و برای زادگان ایشان حلال شده است.
۱۴- در تهذیب و استبصار و من لایحضرهالفقیه... «عن يونس بن يعقوب قال: كنت عند ابي عبدالله ÷ فدخل عليه رجل من القمـاطين فقال جعلت فداك تقع في ايدينا الاموار والارباح وتجارات نعلم (نعرف خ ل) ان حقك فيها ثابت وانا عن ذلك مقصرون فقال: ابوعبدالله ÷ ما انصفناكم ان كلفناكم ذلك اليوم».
«یعنی مردی از قماطان (کسبه) بحضرت صادق عرض کرد فدایت شوم در دست ما از ارباح و اموال و تجارتها چیزهائی است که میدانیم در آنها حقی برای تو ثابت است و حال اینکه ما در این باره مقصریم. حضرت فرمود: اگر ما در چنین روزی شما را به ادای آنها مکلف کنیم، با شما با انصاف رفتار نکردهایم».
۱۵- ایضاً در تهذیب (ص ۱۳۸ ج ۴) و در الاستبصار (ص ۵۹ ج ۲) و در من لا یحضرهالفقیه... «عن داوود بن كثير الرقي عن ابي عبدالله ÷ قال: سمعته يقول: الناس كلهم يعيشون في فضل مظلمتنا انا احللنا شيعتنا عن ذلك».
«یعنی حضرت صادق فرمود مردم در فزونی مظلمه ما زندگی میکنند. جز اینکه ما آن مظلمه را بر شیعیان خود حلال کردیم».
۱۶- این روایت در عللالشرایع... از هیثمالهندی نیز نقل شده است.
۱۷- در تهذیب (ص ۱۴۳ ج ۴)... «عن الحرث بن الـمغيرة النصري عن ابي عبدالله ÷ قال: قلت له: ان لنا اموالاً من غلات وتجارات ونحو ذلك وقد علمت ان لك فيها حقاً قال: فلم احللنا اذلالًً لشيعتنا الا لتصيب ولادتـهم وكل من والي آبائي فهو في حل مـمـا في ايديـهم من حقنا فليبلغ الشاهد الغائب».
«یعنی حارث بن مغیره نصری میگوید بحضرت صادق عرض کردم که ما را اموالی است از غلات و تجارتها و مانند آنها و میدانیم که در آنها برای تو حقی است حضرت فرمود: پس برای چه ما آنها را به شیعیان خود حلال کردهایم؟ جز برای اینکه حلالزاده باشند؟ و تمام کسانی که پدران مرا دوست بدارند آنان نیز هر آنچه از حقوق ما در دست آنها است در حلیتند پس باید حاضر بغائب ابلاغ کند».
۱۸- عیاشی در تفسیر خود از فیضبن ابیشیبه از مردی روایت کرده است که حضرت صادق ÷ فرمود: «ان اشد ما فيه الناس يوم القيامه ازاقم صاحب الخمس فقال يارب خمس. وان شيعتنا من ذلك في خل». مضمون این حدیث مضمون همان حدیث شماره هشتم است که گذشت هر چند در آن حدیث هم احتمال آنکه او را حضرت صادق فرمود باشد بود جز اینکه در آن روای محمدبن مسلم بود و در این فیضبن ابیشیبه از مردی مجهول و کلمات حدیث هم اندک تفاوتی با هم دارند. لکن معنی و مقصود یکی است. اما حدیث دوتاسن.
۱۹- در تهذیب و در کافی... «عن معاذ بن كثير بياع الاكسيه عن ابي عبدالله ÷ قال: موسع علي شيعنا ان ينفقوا مـمـا في ايديـهم بالـمعروف فاذا قام قائمنا ÷ حرم علي كل ذي كنز كنزه حتي يأتوه به ويستعين به».
«یعنی حضرت صادق ÷ فرمود شیعیان ما در وسعتند که هر چه در دست ایشان است بطور عادی و معمول خرج کنند اما همینکه قائم ما قیام نمود بر هر صاحب گنجی گنجش حرام میشود تا اینکه بخدمت آنحضرت آورد تا وی بدان استعانت جوید».
۲۰- در وسائلالشیعه (۶۷ ج ۲) چاپ امیربهادر به نقل از شیخ طوسی در تهذیب، (ص ۱۴۴ ج ۴) باسناد او از عمربن یزید از ابوسیار و مُسمعبن عبدالملک که گفت: «قلت لابي عبدالله ÷ اني كنت وليت الغوص فاصبت اربعمـائه الف درهم وقد جئت بخمسها ثمـانين الف درهم وكرهت ان احبسها عنك وعرض لـها وهي حقك الذي جعل الله تعالي لك في اموالنا فقال ما لنا من الارض وما اخرج الله منها الا الخمس يا ابا سيار؟ الارض كلها لنا فمـا اخرج الله منها من شيء فهو لنا قال: قلت له انا احمل اليك الـمـال كله فقال: لي يا ابا سيار قد طيبناه لك وحللناه لك منه فضم اليك مالك وكل ما كان في ايدي شيعتنا من الارض فهم فيه محللون ومحلل لهم ذلك الي ان يقوم قائمنا فيجيبهم طسق ما كان في ايديـهم واما سويـهم فان كسبهم من الارض حرام عليهم حتي يقوم قائمنا فليأخذ الارض من ايديـهم ويـخرجهم منها صغره». «ابوسیار میگوید به حضرت صادق ÷ عرض کردم که من متولی و متصدی غوص (فرو رفتن در دریا) شدم و بچهارصد هزار درهم دست یافم و اینک یک پنجم آنرا که هشتاد هزار درهم است به خدمت شما آوردم از آن جهت که کراهت داشتم آنرا از تو حبس نمایم. در حالیکه آن حقی است که خدا آنرا برای تو در اموال ما مقرر داشته است؟ حضرت فرمود: ای ابوسیار برای ما از زمین و آنچه خدا از آن بیرون میآورد جز یکپنجم نیست؟! نه خیر تمام زمین ما میباشد پس آنچه خدا از آن بیرون میآورد هر چه باشد مال ماست ابوسیار گفت بحضرت عرض کردم: من همه مال را بجانب تو حمل نمایم؟؟ فرمود: ای ابوسیار ما آنرا بتو گوارا و حلال کردیم پس مال خود را بجانب خودگیر. و هر آنچه از زمین که در دست شیعیان است برای ایشان حلال است و خود حلال شدگانند تا وقتی که قائم ما قیام کند آنگاه خراج آنچه در دست ایشان است خواهد گرفت اما کسان دیگر غیر شیعه پس همانا که کسب ایشان از زمین بر ایشان حرام است تا آنگاه که قائم ما قیام کند و زمین را از ایشان بستاند و آنان را با خاری از زمین بیرون راند!».
این حدیث را در کافی از طریق دیگر از ابن محبوب روایت کرده است و ابوسیار گفته است: انی ولیت البحرین الغوص و آنجا که گفته است. «فيجيبهم طسق ما كان في ايديـهم». بدنبال آن این جمله است: «وترك الارض في ايديـهم واماما كان في ايدي غيرهم فان كسبهم من الارض حرام». که مضمون هر دو حدیث یکی است. و با اینکه ممکن بود ما آنرا دو حدیث بشماریم معهذا چون مضمون آنها یکی است لذا آنرا یک حدیث میدانیم.
۲۱- ایضاً در تهذیب و استبصار از حکم بن علباء اسدی روایت است که گفت: ولیت البحرین... مضمون حدیث آنکه حکم میگوید: والی بحرین شدم و اموال بسیاری بدین وسیله عاید من شد آنها را خرج کرده و مزارع بسیار خریدیم و همچنین غلامان بسیاری خریدم و کنیزانی که از آنها صاحب فرزند شدم. آنگاه بجانب مکه در آمدم و عیال و کنیزان صاحب فرزندم را و زنان دیگرم را سوار کرده و با خمس این مال بر حضرت امام محمد باقر ÷ وارد شدم و به آنجناب عرض کردم من ولایت بحرین داشتم و به مال فراوانی دست یافتم و چنین و چنان کردم و اینک این خمس مال من است و اینان مادران فرزندان من و آنها زنان من میباشند که آنها را بحضور تو آوردهام. حضرت فرمود: «اما انه كله لنا وقد قبلت ما جئت به وقد حللتك من امهات اولادك ونسائك ومالانفقت وضمئت لك علي وعلي ابي الجنة».
«یعنی همه این اموال مال ماست و من آنچه را که تو آوردهای قبول کردم و بتو حلال کردم مادران فرزندانت (کنیزان صاحب فرزند) را و زنانت را و آنچه را که خرج کردهای و برای تو بعهده خود و پدرم ضامن بهشت شدم».
۲۲- در کافی... «عن يونس بن ظبيان ومعلي بن خنيس قال قلت لابي عبدالله ÷ ما لكم هذه من الارض؟ فتبسم ثم قال: ان الله بعث جبرئيل وامره ان يخرق بابـهامه ثمـانيه انـهار في الارض منها سيحان وجيحان وهو نـهر بلغ والخشوع وهو نـهرالشاس ومهران وهو نـهرالـهند ونيل مصر ودجله فرات فمـا سقت او استقت فهو لنا وما كان فهو لشيعتنا وليس لعدونا منه شيئ الا ما غصب عليه وان ولينا لفي اوسع فيمـا بين ذه الي ذه يعني ما بين السمـاء والارض ثم تلي هذه الايه: ﴿قُلۡ هِيَ لِلَّذِينَ ءَامَنُواْ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا خَالِصَةٗ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ﴾ [الاعراف:۳۲]. بلا غصب».
«یعنی یونس بن ظبیان و معلی بن خنیس (که هر دو از غالیان و کذابانند) گفتهاند که بحضرت صادق ÷ عرض کردم: از این زمین چه دارید؟ حضرت تبسم کرد. آنگاه فرمود: خدا جبرئیل را برانگیخت و او را مامور کرد که با انگشت ابهامش هشت نهر در زمین سوراخ کند و از آن جمله نهر سیحون و جیحون است که نهر بلخ باشد و خشوع که نهرشاس است و مهران که نهر هند است و نیل که در مصر است و دجله فرات. پس آنچه آبیاری کند و آنچه آبیاری شود آن مال ماست و هر چه مال ما باشد مال شیعیان ماست. و برای دشمن ما از آن چیزی نیست مگر آنچه را که غاصبانه بر آن مسلط شود. همانا دوست ما در وسعت و گشایش بیشتری است در آنچه ما بین آسمان و زمین است آنگاه این آیه را (تحریف شده) خواند. بگو ای محمد آنچه در زمین است مال کسانی است که در زندگی دنیا ایمان آوردند در حالیکه غصب شدگانند در روز قیامت بدون غصب مال ایشان است».
چنانکه بارها گفتهایم ما به آن احادیثی که کتاب خدا و سنت و سیره رسول الله ص آنرا گواهی نکند ارزشی قائل نیستیم خصوصاً اینگونه حدیث که راویان آن غالیان و کذابانند اما چون خصم ما بدان معتقد است لذا بمنظور حجت بر او آنها را میآوریم که گفتهاند: خواهی که شود خصم تو عاجز بسخن ـ او را بسخنهای خود الزامش کن.
۲۳- ایضاً در کافی... «عن محمد بن سنان عن يونس بن يعقوب عن عبدالعزيز بن نافع قال: طلبنا الاذن علي ابي عبدالله ÷ وارسلنا اليه فارسل الينا ادخلوا اثنين اثنين فدخلت انا ورجل معي فقلت للرجل احب ان تحل بالـمسئله فقال نعم فقال له جعلت فداك ان ابي كان مـمن سباه بنواميه وقد علمت ان بني اميه لم يكن لـهم ان يحرموا ولا يحللوا ولم يكن لـهم مـمـا في ايديـهم قليل ولا كثير وانمـا ذلك لكم فذاكرت الذي كنت فيه دخلني من كذلك ما يكاد يفسد علي عقلي ما انا فيه فقال له انت في حل مـمـا كان من ذلك وكل من كان في مثل حالك من ورائي فهو في حل من ذلك».
«عبدالعزیزبن نافع گفت: از حضرت صادق ÷ خواستیم و بسوی او کیس را فرستادیم و حضرت پیغام داد که دو نفر دو نفر داخل شوید، پس من و شخصی که با من بود داخل شدیم و من به آن شخص گفتم میخواهیم که بوسیله تو درب سؤال باز شود آن شخص گفت آری، پس آن مرد بحضرت عرض کرد: فدایت شوم همانا پدر من از کسانی است که بنیامیه او را اسیر و برده گرفتند و من خود میدانم که به بنیامیه نمیرسد که حرام کنند یا حلال نمایند و بر آنچه در دست ایشان است مال آنها نیست، بلکه آن مال شماست و چون بیاد میآورم وضعی را که شما در آنید از این جهت غمی بر من دست میدهد که نزدیک است عقل مرا در آنچه هست تباه کند. حضرت به او فرمود: تو از آنچه از این قبیل در دست داری در حلیتی و هر کسی که در وضع و حال تو باشد و در خارج از اینجاست او نیز در این مسئله در حلیت است».
۲۴- در تهذیب (ص ۱۳۷ ج ۴) و در الاستبصار (ص ۵۸ ج) «...عن ابي سلمه سالم بن مكرم وهو ابوخديجه عن ابي عبدالله ÷ قال: قال رجل وانا حاضر هلل لي الفروج ففزع ابوعبدالله ÷ فقال له رجل ليس يسألك ان يعترض الطريق انمـا يسألك خادماً يشتريـها او امراة يتزوجها او ميراثاً يصيبه او تجارهً او شيئاً اعطاء فقال ÷ هذا لشيعتنا حلال. الشاهد منهم والغائب والـميت منهم والحي ومايولد منهم الي يوم القيامة فهو لـهم حلال». «ابوخدیجه سالمبن مکرم گفته است که مردی بحضرت صادق ÷ عرض کرد: فرجها را بر من حلال کن. حضرت از این سخن ترسید و بر خود لرزید. مردی بحضرت عرض کرد: او نمیخواهد که سر جادهها را بگیرد او فقط از تو میخواهد که اگر کنیزی بخرد یا زنی تزویج کند یا میراثی به او برسد یا خرید و فروشی انجام دهد یا چیزی به او دهند، حلال باشد. حضرت فرمود اینگونه چیزها بر شیعیان ما حلال است خواه حاضر باشد یا غائب، زنده باشند یا مرده و هر چه از ایشان متولد شود تا روز قیامت که آن برای آنها هم حلال است».
۲۵- در تهذیب «...عن عبدالله بن القاسم الـحضرمي عن عبدالله بن سنان قال: قال ابوعبدالله ÷ علي كل امري غنم او اكتسب الخمس مـمـا اصاب لفاطمه ‘ تا آنجا كه... حتي الخياط ليخط ثوباً بخمسه دوانيق قلنا منه دانق الا من احللناه من شيعتنا لتطيب لـهم الولادة».
پس حتی نخی که بدان پیراهنی بدوزند هرگاه پنج دانگ ارزش داشته باشند یک دانگ از آن مال امام است و بهمه حرام است بجز شیعیان.
۲۶- در تهذیب شیخ طوسی... «عنالحسن بن محبوب عن عمربن یزید قال سمعت رجلاً من اهل الجبل یسئل اباعبدالله ÷ عن رجل اخذ ارضاً مواتاً ترکها اهلها... الی ان قابل فقال ابوعبدالله ÷ کان امیرالـمؤمنین ÷ یقول: من احیا ارضاً من الـمؤمنین فهی له»...
«در این حدیث بفرمایش امیرالمؤمنین ÷ هر کس از شیعیان که زمینی را احیاء کند مال اوست و فقط خراج آن را به امام مسلمین میپردازد تا ظهور قائم ÷ آنگاه باید خود را آماده کند که تمام از او گرفته شود».
۲۷- در مشکوهالانوار طبرسی (ص ۹۴) چاپ نجف ۱۳۷۰...«عن مفضل بن عمر قال قال ابوعبدالله ÷ قد كنت فرضت عليكم الخمس في اموالكم فقد جعلت مكانه بر اخوانكم». «یعنی حضرت صادق ÷ فرمود من در اموال شما بر شما خمس را فرض کردم و اینک بجای آن نیک کردن ببرادران مؤمن خودتان را جعل میکنم» [۵۷].
اخبار بخشش از ناحیه حضرت ابیجعفر محمدبن علیالنقی!:
۲۸- ایضاً در تهذیب (ص ۱۴۳ ج ۲) و در من لایحضرهالفقیه... «عن ابي جعفر عن علي بن مهزيار قال: قرأت في كتاب لابي جعفر ÷ عن رجل يسأله ان يجعله في حل من ماكله ومشربه من الخمس فكتب بخطه من اعذره شيء من حقي فهو في حل». «یعنی علیبن مهزیار گفت: من در نامهای از حضرت امام محمدتقی خواندم از مردی که از آن حضرت خواسته بود که او را از هر چه خوردنی و نوشیدنی از خمس است حلال کند حضرت بخط خود نوشت: هر کس از حق من چیزی را نتواند برساند در حلیت است».
اخبار بخشش از ناحیه امام زمان! [۵۸]
۲۹- در اکمالالدین صدوق و در احتجاج طبرسی... «عن اسحق بن يعقوب فيمـا ورد عليه من التوقيعات بخط صاحب الزمان ÷ اما ما سألت من امرالـمنكرين... الي ان قال واما أتلبسون باموالنا فمن استحل منها شيئاً فاكل فانمـا يأكل النار واما الخمس فقد ابيح لشيعتنا وجعلوا منه في حل الي ان يظهر امرنا لتطيب ولادتـهم ولا تخبث».
(در بحار و احتجاج بجای... الی ان یظهر امرنا ـ الی وقت ظهورنا است) در این توقیع حضرت صاحبالزمان میفرماید: «از کسانی که اموال ما را از ما پنهان دارند پس کسیکه از آن چیزی را حلال شمار و بخورد همانا که آتش خورده است. اما خمس که آن به شیعیان ما مباح شده است و از آن در حلیت قرار گرفتهاند. تا هنگامیکه امر ما ظاهر شود برای اینکه ولادتشان پاک باشد و پلید نشود. پس تا وقت ظهور امام ÷ خمس بر شیعیان مباح و حلال میباشد و نیز موالیدشان از هرگونه آلودگی مصونست».
اما با این همه تأکید معلوم نیست چرا شیعیان باید بدتر از کفار جزیه دهند؟!!.
در اخبار تحلیل با این همه تأکید ممکن است چند اشکال شود:
اول ـ از حیث سند: زیرا این اخبار غالباً ضعیف و در پارهای از سندها نام غلات و کذابان دیده میشود. در پاسخ این اشکال گفته میشود که هر چند مأخوذ اقرار داریم بر اینکه این اخبار ضعیف است اما در مقابل اخباری که خمس را در ارباح مکاسب و تجارات وغیره واجب میگیرد قوی بلکه اقوی است. زیرا تمام آن اخبار چنانکه تحقیق شد ضعیف بوده و از ناحیه غالیان و کذابان و مغرضین جعل شده است پس خمسی که با ده حدیث واجب شده است با سی حدیث، بخشیده شده است! و کثرت این اخبار خود برای حل این اشکال کافی است.
دوم ـ گفته شده است: که خمسی که بخشیده شده است ناظر به خمسی است که از غنائم جنگ در زمان خلفای جور بدست میآمد. و چون در میان آن غنائم کنیزانی بود که بدست شیعیان میآفتاد از آنجا که میبایست این جنگ باذن امام باشد و خمس آنهم بدست امام برسد و امام آنرا بین مستحقین تقسیم کند، چون چنین نمیشد پس کسانیکه آنرا تصرف میکردند برایشان حلال نبود لذا امام آن قسمت را بر شیعیان حلال فرموده است تا کنیزانی که از اینطریق بدست میآورند و از آن صاحب فرزند میشوند یا از خمس غنائم مهریه زنانشان را میپردازند برایشان حلال باشد تا فرزندانشان حلالزاده باشند!. در پاسخ این اشکال گفته میشود که هر چند بعقیده ما خمس جز در غنائم جنگی نیست و بخشش و حلیت هم باید فقط ناظر بهمان بوده باشد معهذا این اخبار صراحت دارد که خمس بخشیده شده ناظر بتمام انواع خمس است که اینان ادعا میکنند. زیرا در حدیث اول که ما آوردیم میفرماید:
«قال امیر الـمؤمنین علی بن ابی طالب هلک الناس في بطونـهم وفروجهم... وان شیعتنا من ذلک وابائهم في حل». و معلوم است آنچه بخشیده شده است مربوط بتمام شئون زندگی است که بارز آن شکم و فرج است و در حدیث چهارم امیرالمؤمنین میفرماید: «فقد وهبت نصيبي لكل من ملك شيئاً من ذلك لشيعتي لتحل منافعهم من ماكل ومشرب وليطيب مواليدهم». و ماکل و مشرب که حلال شده است ناظر بتمام اشیاء است.
و در حدیث هفتم «...قال هي والله الافادة يوماً بيوم الا ان ابي جعل شيعتنا من ذلك في حل». و معلوم است فائههای روز به روز ناظر بتمام اشیاء و اموالی است که انسان بدان دست یابد و حلال شده است. و در حدیث سیزدهم سائل میگوید: «تقع في ايدينا الاموال والارباح وتجارات». و آن مخصوص غنائم جنگ و کنیزان نیست. و همچنین در حدیث شانزدهم که حارثبن مغیره میگوید: (ان لنا اموالاً من غلات وتجارات ونحو ذلك). و در حدیث نوزدهم که ابوسیار میگوید: «اني كنت وليت الغوص». که هرگز ناظر بغنائم جنگ نیست.
و در حدیث بیست و یکم که امام میفرماید: «فمـا سقت او سقيت فهو لنا وما كان لنا فهو لشيعتنا». تا آنجا که میفرماید: «ان ولينا لفي اوسع فيمـا بين ذه ذه». و بدهی است وسعت اموال بین آسمان و زمین منحصر بغنائم اتفاقی جنگ نیست. و در حدیث بیست و سوم که سخن از میراث و تجارت و جائره است و در حدیث بیست و هفت که حلالیت از خوردنی و نوشیدنی میخواهد عموماً عموماً دلالت دارد بر اینکه حلیت خمس بر شیعیان تمام انواع خمس است از هر چه تصور شود.
اشکال سوم که در این باره شده است و خیلی بیمورد و سست است و اصلاً قابل اعتنا نیست آنستکه گفتهاند: هر امامی در زمان خود حق دارد سهم خود را بشیعیان ببخشد اما حق ندارد سهم امام بعد از خود را نیز بدیگران ببخشد و حتی کسانی که این شبهه را تا جائی بردند که در ارباح مکاسب سهمی برای سادات (فرزند هاشم) قائل شدهاند گفتهاند که امام حق نداشته است سهم آنها را بشیعیان ببخشد.
در قسمت اخیر این اشکال ما وارد نمیشویم زیرا این مطلب بر کسانی که تا اینجا این رساله را مطالعه کردهاند مسلم شده است که سادات حقی در خمس ارباح مکاسب و تجارات ندارند و اگر حقی فرض شود مخصوص امام است. اما اینکه گفتهاند. هر امامی در زمان خود حق دارد سهم خود را ببخشد نه سهم و حق امام بعد از خود را، و لابد میخواهند بگویند در این زمان باید سهم امام زمان را، از شیعیان گرفت؟!.
این اشکال از هر حیث باطل است: زیرا اولاً احادیث صراحت دارند که حقوقی که بخشیده شده است ناظر بتمام ازمنه است نه منحصر بزمان امام آنزمان. مثلاً در حدیث اول که امیرالمؤمنین میفرماید «وان شيعتنا من ذلك وآبائهم يا بروايت صدوق ابنائهم في هل ناظر بزمان». خود امیرالمؤمنین نیست زیرا کلمه آباء و ابناء مخصوص زمان خاصی نیست خصوصاً که این حدیث را حضرت باقر ÷ نقل میکند. بدیهی است نمیخواهد بفرماید شیعیان زمان علی ÷ یا پدران یا پسران ایشان فقط در حیلتند و بس و دیگران مشمول نیستند بلکه منظور آن است که عموم شیعه و در هر زمان چنینند.
و در حدیث ۱۸ حضرت صادق ÷ میفرماید: «موسع علي شيعتنا ان ينفقوا مـمـا في ايديـهم بالـمعروف فاذا قام قائمنا...».
و در حدیث ۱۹ میفرماید: «وكل ما كان في ايدي شيعتنا من الارض فهم فيه محللون ومحلل لـهم ذلك الي ان يقوم قائمنا». و در حدیث بیست و سوم میفرماید: «هذا شيعتنا حلال الشاهد منهم والغائب والـميت منهم والحي وما يولد منهم الي يوم القيامه فهو لـهم حلال...». «که انواع خمس را بر شیعیان از حاضر و غائب و مرده و زنده و آنچه تا روز قیامت متولد شود حلال فرموده است». پس این اشکال، بیمورد و بیمزه و خیلی سست است. و اما در خصوص حق و سهم امام زمان با آن بیان نیازی به اقامه برهان نیست خصوصاً که حدیث بیست و هشت از ناحیه آن حضرت است که میفرماید: «واما الـخمس فقد ابيع لشيعتنا وجعلوا منه في حل». که با این عبارت جمیع فرمایش ائمه ما قبل خود را امضا فرموده است. و جای بهانه و تأویل برای کسی باقی نگذاشته است. پس بر هر مسلمانی که اهل انصاف باشد مسلم است که خمس کذائی که اکنون بین شیعه امامیه معمول است دارای حقیقت نیست.
مستمسکی علیل و ادعائی بدون دلیل:
احادیث خمس که ما آنرا در قسمتهای مختلف در معرض مطالعه طالبان حق و حقیقت گذاشتیم سرانجام بتحلیل و ابحة خمس به شیعیان خاتمه یافت و معلوم شد که خمس ارباح مکاسب و تجارات و زراعات خاص امام است. و دیگران را در آن حقی نیست. خمس معادن و کنوز و غوص مصرفش مصرف زکات است و از خمس غنائم در زمان ما اثری نیست.
حال باید دید منشاً این عقیده چیست و چرا امام مالک ارباح مکاسب مردم است هر چند آنرا سرانجام بشیعیان ابحاحه و تحلیل نماید؟ این عقیده که هر چه باشد منشأ آن از غالیان بوده و نتیجهاش عائد مفتخوران میشود مخالف عقل و وجدان و کتاب خدا و سنت رسولالله ص است. اما مدارک و دلیل مدعیان: چون دیدهاند هضم و هموار کردن سخنی بدین درشتی برای مردم هر چقدر هم عامی و نادان باشند مشکل است لذا در صدد یافتن دلیل برآمدهاند و احادیثی نامربوط بدان کلوخ چین کردهاند.
مرحوم حاج آقا رضا همدانی در کتاب (الخمس) مصباحالفقیه (ص ۱۰۸) ـ عباراتی دارد که مضمونش اینست: از جملهای از اخبار ظاهر میشود که دنیا سرتاسر آن ملک رسول خدا و اوصیای او † است. و برای ایشان است که در آن بهر چه اراده کنند از اخذ و عطا تصرف نمایند [۵۹]. که از آن جمله روایت ابوبصیر از حضرت صادق ÷ است.
۱- قلت له: «اما علي الامام الزكاة فقال: اجلت يا ابا محمد اما علمت ان الدنيا للامام يضعها حيث يشاء ويدفعها الي من يشاء جنائزة له ذلك من الله ان الامام لا يبيت ليلة ولله في عنقه حق يسئله عنده». «یعنی ابوبصیر میگوید بحضرت صادق ÷ عرض کردم که آیا بر امام زکات واجب است؟ حضرت فرمود: امر محالی را آوردی مگر نمیدانی که دنیا مال امام است و هر چه را هر جا بخواهد میگذارد و از هر جا بخواهد برمیدارد برای او جائز است، از طرف خدا همانا امام شبی را بروز نمیآورد در حالیکه در گردن او حقی باشد که خدا آنرا از وی بازخواست کند».
۲- یا خبرهابن ریان که گفت: «كتبت الي العسكري ÷ روي لنا ان ليس لرسول الله من الدنيا الا الخمس فجاء الجواب ان الدنيا وما عليها لرسول لله ص».
«یعنی بحضرت عسگری (ظاهراً امام علیالنقی) نوشتم که برای ما روایت شده است که رسول خدا را از دنیا چیزی نیست جز خمس. جواب آمد که دنیا و هر آنچه در آن است مال رسول خدا است».
۳- ومرسل محمد بن عبدالله الـمضمر: «الدنيا وما فيها لله ولرسوله ولنا فمن غلب علي شيء منها نافق الله وليؤد حق الله وليبر اخوانه فسان لم يفعل ذلك فالله ورسوله ونحن برآء منه». «یعنی دنیا و آنچه در آن است مال خداست و مال رسول او و مال ماست پس هر کس که بر چیزی از آن تسلط یافت باید از خدا بترسد و حق خدا را ادا نماید و ببرادران خود نیکی کند. اگر چنین نکند خدا و رسول او و ما از او بیزاریم».
۴- (و فی خبر آخر عنالباقر ÷: «قال رسول الله خلق الله تعالي آدم واقطعه الدنيا قطيعه فمـا كان لآدم فلرسول الله وما كان لرسول الله فهو للائمه من آل محمد ص». «یعنی رسول خدا ص فرمود: خدای تعالی آدم را خلق کرد و دنیا را به تیول باو داد پس هر چه مال آدم بود مال رسول خدا است و هر چه مال رسولالله بوده مال امامان از آل محمد است».
۵- و فی خبر ابیسیار قال ابوعبدالله ÷ «او مالنا من الارض وما اخرج الله منها الا الخمس يا ابا سيار؟! الارض كله لنا مـمـا اخرج الله من شيء فهو لنا».
«ترجمه این حدیث ضمن احادیث تحلیل و اباحه گذشت. «ومنه يشم رائحه التلمود اليهود!!!». یعنی: از این حدیث رائحه عقاید یهود در کتاب تلمود استشمام میشود!.
۶- «وفي خبر ابي خالد الكابلي عن ابي جعفر ÷ وجدنا في كتاب علي ان الارض لله يورثها من يشاء من عباده والعاقبة للمتقين انا واهل بيتي اورثنا الارض ونحن الـمتقون والارض كله لنا فمن أحيا ارضاً من الـمسلمين فليعمرها وليود خراجها الي الامام من اهل بيتي وله ما اكل منها». «یعنی ابوخالد کابلی از حضرت امام محمد باقر ÷ روایت کرده است که آن حضرت فرمود: ما در کتاب علی یافتیم که همانا زمین مال خداست آن را بمیراث میدهد بهر کس از بندگانش که بخواهد و سرانجام نیک برای پرهیزکاران است. من و اهلبیت من را خدا زمین را بمیراث داد و مائیم پرهیزکاران و تمام زمین مال ماست. پس هر کس از مسلمانان که زمینی را احیا کند باید آنرا آبادان نماید و باید خراج آنرا بامامی که از خانواده من است بپردازد آنگاه برای او جایز است آنچه از آن میخورد». مرحوم همدانی پس از آوردن این احادیث میگوید: قضیة تعبد به این روایات مستلزم آن است که حال سایرین بالنسبه بآنچه در دست ایشان است از اموال با مقایسه به پیغمبر و اوصیای او ÷ حال بندهای است که آقای او چیزی به او داده باشد و رخصت داده باشد به او که در آن بهر کیفیتی که بخواهد تصرف کند پس آن چیز ملک او میشود همانطوریکه بندهای مالک میشود لکن نه بروجهی که علاقه ملکیت آقا از آن قطع شود، یعنی مال بودن آن اموال آن بنده را از رقیت خارج نمیکند پس در حقیقت او و هر چه دارد مال آقایش است و هر وقت که آقا دلش خواست میخواند و جائز است که آنرا از دست او بیرون کند! پس صحیح است اضافة مال و نسبت دادن آن را به آقای او بلکه آقای او احق است از خود او به آن مال و نسبت دادن آنرا به وی لذا جائز است که آنچه در دست مردم است آنرا نسبت به سادات ایشان دهیم. همانا دنیا و مافیها در نزد خدا خوارتر از آن است که آن را ملک اولیای خود قرار دهد و استکشاف عدم آن از اجماع و ضرورت نیز امکان ندارد. غایت آنچه شناختن آن در مانند اینگونه ادله ممکن است آن است که ائمه † در مقام عمل ملتزم بودند که از آنچه در دست مردم است اجتناب ورزند و چیزی از آن را بر خود حلال نشمارند مگر به چیزی از اسباب ظاهری که در شریعت مقرر است و این کیفیت دلالت ندارد بر اینکه در واقع غیر آن ممکن نیست. پی هیچ مانع نیست، تعبد بظواهر نصوص مزبوره که به مؤیدات عقلیه و نقلیه نیز تأیید شده است) پایان استدلال مرحوم همدانی.
این آخرین و محکمترین دلیل ایشان است که چون دنیا و مافیها مال رسول خدا و ائمه ÷ است و دیگران برده و طفیلی ایشاننند پس هر چه را از اموال مردم بگیرند حق دارند زیرا در حقیقت از مال خود خواسته و برداشتهاند!!.
اینک ضعف این استدلال
اینکه مرحوم همدانی میگوید: نصوص مزبوره به مؤیدات عقلیه و نقلیه تأیید شده است. صحیح نیست زیرا عقلاً هیچ آفریدهای از نوع انسان بر آفریدة دیگر از نوع خود حقی و تسلطی اینچنین ندارد که دسترنج و نتیجه زحمت او را بخود اختصاص دهد، تا چه رسد به اینکه بگوید آنچه در دنیاست ملک من است و مردم دیگر هم برده و بنده منند..!!.
هیچ فردی بر فرد دیگر چنین مزیت و امتیازی ندارد، پیغمبر باشد یا غیر پیغمبر، رسول خدا و ائمه هدی † نیز از این قاعده مستثنی نیستند چه رسد آنها نیز بشرند و در هیکل و هیئت بشری تحت همان قوانین و تکالیف عقلی هستند.
زمین و آسمان و آنچه در آنهاست آفریده و ملک خدای جهان است و همه مردم نیز مخلوق و آفریدة خدا هستند. و در دیوان عدل الهی حق حیات و اکل و شرب و لوازم حیات را دارند و هر کس حق دارد بقدر نیاز خود از اموال و ارزاق دنیا کسب کند و در رفع احتیاج نماید. همه افراد بشر هم در احتیاجات طبیعی همانند یکدیگرند یعنی همه دارای بدن و شکم و فرج بوده و احتیاج به مسکن و لباس و غذا و جفت دارند و باید از روی این زمین که پروردگار جهان آنرا محل اعاشه مخلوقات خود قرار داده رفع حوائج نمایند.
پیغمبر و امام در احتیاجات طبیعی و حیاطی با مردم دیگر چه تفاوتی دارند؟ که باید اموال دنیا مال آنها باشد؟! یعنی مگر دارای چقدر شکم و فرج هستند که باید آنان بیش از دیگران بلکه همه از آنان و هیچ از دیگران باشد؟!!!.
در تاریخ دنیا کدام روز و کدام پیغمبر و امامی بتمام دنیا و مافیها احتیاج داشته و از آن رفع حوائج کرده است. که این حاشیهنشینان خلقت، با این دست و دلبازی! تمام دنیا و مافیها را از ازل تا ابد به ایشان بخشیدهاند؟! اینگونه تعارفات بخیالات و اغرافات شاعرانی شبیهتر است تا بحقایق مذهبی!! شاعران که به ارباب قدرت تملق میگویند مثلاً آنجا که شاعر میگوید:
ثری تا ثریا بفرمایشت دو عالم یکی جزو بخشایشت!.
بدیهی است اینگونه خیالات هرگز مصادیقی در خارج ندارد. اما جلوی خیالات شاعر را نمیشود گرفت!!.
اگر خدا، دنیا و مافیها را به پیغمبری یا امامی یا هر کس دیگر داده باشد و آنگاه او را محصور و مقید در یک بدن یک متر و اندی کند که با یک شکم که به چند لقمه غذا سیر شود، و بفرجی که با یک جفت غریزه جنسیاش آرام گیرد و بدنی که با چند متر پارچه پوشیده و به مسکنی پناهنده شود و عمری که شصت سال یا بیشتر دوام نکند. این کار بسیار عبثی است که از، یک دیوانه هم قبیح است تا چه برسد بخدای علیم و حکیم.
اگر دیوانهای مهمانی داشته باشد که با چند لقمه غذا سیر شود آنگاه آن دیوانه برای او صدها هزار گاو و گوسفند تهیه کند و میلیونها نوع خوراکی دیگر و از همه بدتر آنکه حتی آن چند لقمه غذای عادی را هم نگذارد آن میهمان براحتی صرف کند، آیا عجیب نیست؟! شما چنین دیوانهای را در کجای جهان و در چه تاریخی سراغ دارید؟ که اینگونه نسبتها را بخدای حکیم و علیم میدهید؟!.
مرگ نه هیچ پیغمبر و امامی در زندگی دنیا جز رنج و تعب و قوت لایموت و زندگی محدود و مقید چه داشتند و چه کردند؟ آیا نه اموال دنیا برای زندگی است؟ و زندگی یکفرد بشر و با آن همه محدودیتها جز چند مال نیست؟ پس این گزافه گوئیها چیست؟ این گزافهگویها که نتیجه آروغهای بیجا و قی کردههای یک مشت غالیان مشرک و خدانشناس بوده چرا در میان مسلمانان جزو اصول دین شده است؟
منشأ این عقاید چیست؟ و تراویدة مغز کیست؟ جز یهود عنود بنص تلمود.
شکی نیست که این قبیل گزافهها و اغراقات و غلوها از غالیانی امثال معلیبن خنیس و احمدبن هلال و محمدبن سنان و علیبن ابیحمزه بطائنی و سهلبن زیاد و یونسبن ظبیان و نظائر اینانست. یعنی همانهائیکه امامان را تا سرحد خدائی برده و بیشرمانه در حضور آنان با قرار خودشان: (انک تفعل بعبادک ما تشاء انک علی کل شیء قدیر) سرودهاند یا خطاباتی امثال خطبهالبیان و خطبه توتونچیه و امثال آن جعل کردهاند.
از چنین بیشرمان خدانشناسی بعید نیست که زمین و آسمان را ملک امامان بلکه امامان را خلاق زمین و آسمان بدانند!! تراوش اینگونه افکار او غالیان و مشرکان بعید نیست و ما از ایشان از اینگونه هذیانها هیچ تعجب نمیکنیم. تعجب ما از دانشمندانی است که در این زمان خود را سازوار پیشوائی مسلمین میدانند. چرا اینگونه افکار خرافی را ترویج و از آن بهرهبرداری غلط میکنند؟
این آراء و افکار غلط از آثار جاهلیت و یادگار دوران تسلط سلاطین جبار و مستبد است که خود را مالک همه چیز و همه مردم را برده و بنده خود میپنداشتند و مردم آن زمانها هم نسبت به آنان همین عقیده را داشتهاند چنانکه آثاری از آن حتی در کتابهای مذهبی قبل از اسلام موجود است یا از تلمود یهود که خود را برگزیده خدا و فرزند او میدانند سرایت نموده است. چنانکه در سفر تکوین تورات در فصل دهم اثر این عقیده موجود است: که پادشاه مالک تمام مال و جان مردم است!. این عقیده یهود و ماقبل آن از مذاهب منسوخه و باطله است چنانکه قبلاً نمونه آنرا از تلمود یهود آوردیم.
اما اسلام که همه را بنده یک خدا و فرزند یک پدر و مادر دانسته و زمین را محل اعاشه عموم فرزندان آدم میداند و کوس آزادی بشر را بنحو اکمل آن در بام دنیا زده است با اینگونه عقائد بیارتباط و بیگانه است و فکر حرامزاده است.
اساساً این ادعا با فلسفه حکمت و علت بعثت انبیاء و رسل منافی و مناقض است زیرا علت و حکمت ارسال رسل و بعثت انبیاء برای آن است که چون انسانی مدنی بالطبع است و ناچار باید در اجتماع زندگی کند و از طرفی ظلوم و جهول و خودخواه است و نمیخواهد به حق خود قانع بوده و به اجتماع خائن نباشد لذا ایجاد اختلاف و نزاع میشود. ناچار است از قانون و قانونگذاری که فرد و اجتماع را به حدود و حقوق خود آشنا نموده در حد معینی برقرار دارد. و چون از افراد انسانی که مبتلا بهشهوات و اغراض و حرص و آزا است و خودخواهی و نداشتن بصیرت کافی بهعواقب امور و نتایج آن، مانع است از آنکه خود بتواند به چنین امری قیام کند، لذا پروردگار جهان برای نظم جامعه و نظام اجتماع پیغمبران و رسولانی را برای بسمت عدالت و قیام بقسط برمیانگیزد. چنانکه در سوره الحدید میفرماید: (آیه ۲۵): ما پیغمبران خود را با نشانههای روشن فرستادیم و با ایشان کتاب و قانون را نازل کردیم تا مردم را داد و عدال وا دارند.
و در سوره اعراف آیه ۲۹: رسول خدا خود مأمور است که مردم را بقسط و عدالت وادارد.
آنگاه چگونه ممکن است که رسول خدا و ائمه هدی سلامالله علیهم بیایند و بگویند این اموال دنیا که شما بر سر آن نزاع دارید و میخواهید رنجدست دیگران را ببرید همه آن مال ماست. و مال هیچکدام از شما نیست. این مال من است و زریه من!!.
اما دلیل نقلی
اما دلیل نقلی که آقای همدانی مدعی است نیز خلاف است. زیرا چه نقلی بهتر از کتاب خداست که روشنی بخش عقل نیز هست ﴿بِٱلۡحَقِّۖ فَبِأَيِّ حَدِيثِۢ بَعۡدَ ٱللَّهِ وَءَايَٰتِهِۦ يُؤۡمِنُونَ٦﴾ [الجاثیة:۶]. کتاب خدا هر چه را هست (در بیش از ۲۹ آیه) ملک خدا میداند و خدا همة آنها را برای همه مردم آفریده است:
ما پیغمبران خود را با نشانههای روشن فرستادیم و با ایشان کتاب و قانون را نازل کردیم تا مردم را داد و عدال وا دارند.
و در سوره نجم آیه ۳۸ میفرماید:
یعنی برای انسان چیزی نیست مگر آنچه را که خود کوشش کند.
پس هر کس مالک سعی خود است و در سوره الغاشیه آیه ۲۲ میفرماید:﴿لَّسۡتَ عَلَيۡهِم بِمُصَيۡطِرٍ٢٢﴾ [الغاشیة:۲۲]. «بر آنان تسلطی نداری».
و در سوره نجم آیه ۳۸ میفرماید:
تو فقط یادآوری هستی، و بر ایشان تسلط دیگری ندارد.
پس مقام و منصب پیغمبر فقط و فقط آن است که مذکر است (تذکر دهنده) و دیگر هیچگونه تسلط و تحکمی ندارد. ملک زمین و آسمان در نظر قرآن از آن خدای جهان است و بهر که بخواهد میدهد و کافر و مؤمن درگرفت و داد خدا یکسانند. ﴿تُؤۡتِي ٱلۡمُلۡكَ مَن تَشَآءُ وَتَنزِعُ ٱلۡمُلۡكَ مِمَّن تَشَآءُ﴾ [آل عمران:۲۶]. در دادن به مؤمن همچنانکه در باره داود در سوره البقره آیه (۲۵۰) میفرماید:
«خدا بداود پادشاهی داد».
و در همان سوره آیه ۲۵۸ در باره نمرود هم میفرماید:
پس ملک، ملک خداست که آنرا هم بداود میدهد و هم به نمرود: کسی که در ملک خدا شریک نیست چنانکه در سوره الاسراء آیه ۱۱۱ میفرماید: ﴿وَقُلِ ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ ٱلَّذِي لَمۡ يَتَّخِذۡ وَلَدٗا وَلَمۡ يَكُن لَّهُۥ شَرِيكٞ فِي ٱلۡمُلۡكِ وَلَمۡ يَكُن لَّهُۥ وَلِيّٞ مِّنَ ٱلذُّلِّۖ وَكَبِّرۡهُ تَكۡبِيرَۢا١١١﴾ [الاسراء:۱۱۱]. «و بگو ستایش خدایی را که نه فرزندی گرفته و نه در جهانداری شریکی دارد و نه خوار بوده که [نیاز به] دوستی داشته باشد و او را بسیار بزرگ شمار».
و در سوره فرقان آیه ۲ نیز تکرار میفرماید: ﴿ٱلَّذِي لَهُۥ مُلۡكُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَلَمۡ يَتَّخِذۡ وَلَدٗا وَلَمۡ يَكُن لَّهُۥ شَرِيكٞ فِي ٱلۡمُلۡكِ وَخَلَقَ كُلَّ شَيۡءٖ فَقَدَّرَهُۥ تَقۡدِيرٗا٢﴾ [الفرقان:۲].
«همان کس که فرمانروایی آسمانها و زمین از آن اوست و فرزندی اختیار نکرده و برای او شریکی در فرمانروایی نبوده است و هر چیزی را آفریده و بدان گونه که درخور آن بوده اندازهگیری کرده است».
حال این شوربختان غالی چه مرضی دارند که برای خدا در ملک او شریک میخواهند اگر مراد از دنیا زیمن باشد چنانکه در حدیث گفت: «الارض لنا». این ادعا را کتاب خدا تکذیب میکند آنجا که میفرماید: ﴿وَٱلۡأَرۡضَ وَضَعَهَا لِلۡأَنَامِ١٠﴾ [الرحمان:۱۰]. «خدا زمین را برای همه مردم آفریده است». در بسیاری از آیات قرآن خدا زمین را از آن تمام ادیان میداند.
و در سوره طه آیه ۵۳ میفرماید:
﴿ٱلَّذِي جَعَلَ لَكُمُ ٱلۡأَرۡضَ مَهۡدٗا وَسَلَكَ لَكُمۡ فِيهَا سُبُلٗا وَأَنزَلَ مِنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗ فَأَخۡرَجۡنَا بِهِۦٓ أَزۡوَٰجٗا مِّن نَّبَاتٖ شَتَّىٰ٥٣﴾ [طه:۵۳]. «همان کسی که زمین را برایتان گهوارهای ساخت و برای شما در آن راهها ترسیم کرد و از آسمان آبی فرود آورد پس به وسیله آن رستنیهای گوناگون جفت جفت بیرون آوردیم».
و در سوره نوح آیه ۱۹ حضرت نوح بقوم خود میفرماید:
﴿وَٱللَّهُ جَعَلَ لَكُمُ ٱلۡأَرۡضَ بِسَاطٗا١٩﴾ [نوح:۱۹]. «و خدا زمین را برای شما فرشی [گسترده] ساخت».
و سوره غافر آیه ۲۹ از زبان مؤمن آل فرعون بقوم خود میفرماید:
﴿يَٰقَوۡمِ لَكُمُ ٱلۡمُلۡكُ ٱلۡيَوۡمَ ظَٰهِرِينَ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَمَن يَنصُرُنَا مِنۢ بَأۡسِ ٱللَّهِ إِن جَآءَنَاۚ قَالَ فِرۡعَوۡنُ مَآ أُرِيكُمۡ إِلَّا مَآ أَرَىٰ وَمَآ أَهۡدِيكُمۡ إِلَّا سَبِيلَ ٱلرَّشَادِ٢٩﴾ [غافر:۲۹]. «ای قوم من امروز فرمانروایی از آن شماست [و] در این سرزمین مسلطید و [لی] چه کسی ما را از بلای خدا اگر به ما برسد حمایتخواهد کرد فرعون گفت جز آنچه میبینم به شما نمینمایم و شما را جز به راه راست راهبر نیستم».
پس اختصاص زمین بیک نفر یا چند نفر خاص، نه با عقل متین و نه با شرع مبین موافق است و این قرآن کریم است که همه را باطل مینماید. و چنین مزخرفات را از هر کس باشد تصدیق نمیکند تمام حقایق مشهود و آثار موجود نیز مبین این حقیقت است.
اگر مراد از دنیا که بنص این احادیث، مال امام است اموال دنیا باشد:
باز این قرآن است که در بیش از ۱۴ آیه (اموالکم) میفرماید: و مال را اضافه بمردم میکند و نسبت به ایشان میدهد نه به امام. مانند آیه ۱۸۸ و ۲۷۹ سور ه البقره و در آیه ۱۸۶ سوره آلعمران و در آیه ۲ و ۵ و ۲۹ سوره النساء و در سایر آیات چون آیه ۲۸ الانفال و آیه ۴۱ التوبه و ۲۷ النساء و ۳۶ محمد و الصف و آیه ۱۱ المنافقون و آیه ۹ سوره التغابن و آیه ۱۵، نظیر آیات: ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَآ أَمۡوَٰلُكُمۡ وَأَوۡلَٰدُكُمۡ فِتۡنَةٞ﴾ [الانفال:۲۸]. که در همة آنها اموال به مردم ع اضافه و نسبت داده میشود.
و نیز در بیش از سی مورد کلمه «اموالهم» وارد شده است که آن را به صاحبان آنها حتی به کفار و مخالفین نسبت میدهد آیه ۲۷ سوره الاحزاب و آیه ۸۵ سوره التوبه یا در باره فرعون که موسی بخدا عرض میکند: ﴿رَبَّنَا ٱطۡمِسۡ عَلَىٰٓ أَمۡوَٰلِهِمۡ وَٱشۡدُدۡ عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ فَلَا يُؤۡمِنُواْ حَتَّىٰ يَرَوُاْ ٱلۡعَذَابَ ٱلۡأَلِيمَ٨٨﴾ [یونس:۸۸].
در کجای این آیات با آیات دیگر کوچکترین اشارهای به اختصاص زمین و اموال آن بشخص یا طایفة خاصی شده است.؟ پس این چه منت بیجهت و چه فضیلت بیخاصیتی است که آنرا بر پیغمبر اسلام و اهل بیتش نسبت دادهاند؟!.
در حالیکه تاریخ پرافتخار آنان حاکی است که از ملک و مال و زمین و ثروتهای آن چندان بهرهای نبوده و از دنیا رفته و به آخرت پیوستهاند و اکنون بدنیا و مافیها نیازی ندارند که مال آنها باشد یا نباشد. عجب آن است که همین دنیائی را که غالیان مدعیند که همة آن مال پیغمبر و امام است خود رسول خدا ص در دادن آن بذیالقربی که طبق بعضی از تفاسیر مراد از آن فاطمة زهرا است. از اسراف ممنوع است چنانکه در آیه ۲۶ الاسراء میفرماید:
این آیه با آنچه غالیان از زبان امام جعل کردهاند و مفتخواران آنرا سند اعمال غارتگرانه خود میدانند مخالف است که امام گفته باشد! «ان الدنيا للامام يعضعها حيث يشاء ويدفعها الي من يشاء جائزة له». عجب این است که پیغمبر خدا از اینکه چیزی زیاده بدختر خود فاطمه بدهد ممنوع است و امام یا آن کسی که خود را نائب امام میداند هر چه بخواهد میتواند با این مال انجام دهد؟!.
این فضیلتهای بیمعنی و لوسمآبانه که غالیان یا مغرضان برای ائمه معصومین تراشیدهاند امروز بهانه و وسیلهای شده است که عده مفتخوار بنام آنان مردم را سر کیسه کرده و بنام خمس و سهم امام همان شیعیانی را که لااقل در ۳۰ (سی) حدیث اباحه در مقابل شش حدیث وجوب امامان تحلیل فرموده و خمس را بهر صورتی که باشد بخشیدهاند. اینان چون سارقین مسلح ایشان را لخت میکنند و بساط سور و سرور و میر و مأمور خود را براه میاندازند. بهمان تشبیهی که مرحوم کاشفالغطاء فرموده است که سهم امام در این زمان چون مال کافر حربی است که هر کس بهر وسیلهای آنرا به یغما میبرد!! این عقیده غالیانه بلکه احمقانه که تمام ملک زمین از آن امام است در همان زمان خود ائمه † نیز در نزد غالیان شهرت داشته است چنانکه در کتاب المستدرکالوسائل (ص ۵۵۵) بنقل از کافی از علیبن ابراهیم روایت کرده است از سندِیابنِالربیع که گفت: این ابیعمیر هیچکس را معادل هشامبنالحکم نمیدانست و از او دور نمیشد. ناگاه قطع رابطه کرد و با او مخالف شد. سببش این بود که ابومالک حضرتی که یکی از رجال هشام است با ابن ابیعمیر در باب امامت گفتگویی داشتند. ابن ابیعمیر میگفت: تمام دنیا مال امام است از جهت مالکیت و وی از کسانی که اموال دنیا در دست آنها است اولی است! اما ابومالک میگفت چنین چیزی نیست مال مردم مال خودشان است مگر آنچه راکه خدا برای امام حکم کرده باشد از فیء و خمس و غنیمت اینها مال اوست و همینها را هم که خدا برای او تعیین کرده است باز برای مصرفش دستور داده و او را مأمور نموده است که در کجای مصرف کند. و چون هیچکدام به منطق دیگری راضی نمیشد پس هر دو به حکمیت هشام راضی شدند و بسوی او آمدند هشام مطلب را بنفع ابومالک حکم کرد و علیه ابن ابیعمیر بهمین جهت بعد از آن ابن ابیعمیر از هشام دوری میکرد این قبیل عقاید شرکآمیز و احمقانه در آنزمان شایع بوده که طائفه ناووسیه و جماعت خطابیه و امثال آن بوجود آمدند که نه تنها ائمه را مالک زمین دانسته بلکه خدای آسمان و زمین میدانستند.
لعنته الله علیهم ابدالابدین و دهرالداهرین. و همان عقاید سخیفانه است که تاکنون دوام پیدا کرده است. با این تفاوت که ضرر آن روز اینگونه عقاید کمتر از امروز بوده است زیرا خود ائمه † زنده بودند و با این عقاید مبارزه میکردند و لااقل نمیگذاشتند مال مردم را به ناحق از ایشان بگیرند یا خودشان نمیگرفتند. اما امروز بر اهل تحقیق معلوم است که با نشر همان عقائد با مردم چه میکنند؟!.
بررسی به اسناد این احادیث:
اولین حدیثی که آقای همدانی در این باب بدان استناد کرده است حدیثی است که در کتاب کافی بدین سند آمده است.
۱- محمدبن یحیی عن محمدبن احمدبن ابیعبدالله الرازی عن الحسنبن علیبن ابیحمزه عن امیه عن ابیبصیر. ما از ترجمه احوال محمدبن یحیی و محمدبن احمد که حالشان مجهول است صرفنظر میکنیم و از ابوعبداللهالرازی بتحقیق میپردازیم.
الف ـ ابن الفضائری درباره او فرموده است: «محمد بن احمد الـجامورابي ابوعبدالله الرازي ضعفه القيمون في مذهبه ارتفاع». یعنی علمای بزرگ قم در زمان ائمه و بعد از آن او را ضعیف شمردهاند و در مذهبش او هم ارتفاع و غلو است.
ب ـ علامه حلی در الخلاصه همان فرمایش ابنالفضائری را تکرار کرده است.
ج ـ صاحب کتاب الحاوی نیز او را در ردیف ضعفاء آورده است.
ابوعبدالله الرازی این حدیث را از حسنبن علیبن ابی حمزه بطائنی روایت کرده است اینک حسنبن علی.
الف ـ ابنالفضائری در باره او فرموده است: «الحسن بن علي بن ابي حمزه البطائني مولي الانصار ابومحمد واقفي ضعيف في نفسه وابوه اوثق منه».
«یعنی حسبنبن علی ابیحمزه، واقفی مذهب است و خودبخود ضعیف است و حتی پدرش (که همین ابنالفضائری لعنتش کرده است) از او اوثق است».
ب ـ کشی در ترجمه شعیب العقرقوفی از قول ابوعمرو محمد بن عبدالله بن مهران گفته است: الحسنبن علیبن ابیحمزه کذاب حسنبن علیبن حسنبن علیبن ابیحمزه این حدیث را از پدرش روایت کرده است: اینک ترجمه علی بن ابیحمزه البطائنی.
الف ـ شیخ طوسی چند مورد در رجال خود آورده است که علیبن ابیحمزه واقفی مذهب است و علیبنالحسن الفضال که خود ملعونابن ادریس است گفته است: «علي بن ابي حـمزه كذاب، متهم، ملعون». (وای بر کسیکه نمرود او را کافر شمارد).
ب ـ ابنالفضائری فرموده است: «علي بن ابي حمزه لعنة الله اصل الوقف واشد الخلق عداوة للمولي». یعنی الرضا ÷ بعد ابیه و حضرت کاظم به او میفرموده است: «يا علي انت واصحابك اشباه الحمير». ـ تو و رفقایت شبیه خرانید.
ج ـ ابنمسعود در باره او گفته است: «سمعت علي بن الحسين يقول ابن ابي حمزه كذاب ملعون».
د ـ یونس بن عبدالرحمن گفته است: که بر حضرت رضا وارد شدم فرمود: «علي بن حمزه مرد؟ گفتم آري. فرمود: او داخل جهنم شد!».
اینها راویان حدیثی هستند که امام هیچگونه مسئولیتی ندارد و هر چه میخواهد میکند! باید دانست که علیبن ابیحمزه بطائنی و امثال او از واقفیه که راویان این داستانند چون خودشان گیرندگان خمس کذائی بودند با جعل چنین احادیثی، میدان عمل خود را وسیعتر میکردند.
اما مضمون حدیث
چنانکه قبلاً هم گفته شد: مضمون این حدیث مخالف آیات خدا و روح اسلام است زیرا هر کسی اعم از پیغمبر و امام و غیرهما در پیشگاه پروردگار مسئول اعمال خود است.
﴿فَلَنَسَۡٔلَنَّ ٱلَّذِينَ أُرۡسِلَ إِلَيۡهِمۡ وَلَنَسَۡٔلَنَّ ٱلۡمُرۡسَلِينَ٦﴾ [الاعراف:۶]. «پس قطعا از کسانی که [پیامبران] بهسوی آنان فرستاده شدهاند خواهیم پرسید و قطعا از [خود] فرستادگان [نیز] خواهیم پرسید».
چگونه است که بر پیغمبران دادن زکات واجب است و چنین فرضی دربارة امام جزو محالات است.؟ در قرآن کریم آیاتی روشن در خصوص زکات پیغمبران و مسئولیت آنان در پیشگاه پروردگار جهان است. و تنها خداست که مسئولیت ندارد: ﴿لَا يُسَۡٔلُ عَمَّا يَفۡعَلُ وَهُمۡ يُسَۡٔلُونَ٢٣﴾ [الانبیاء:۲۳]. «در آنچه [خدا] انجام میدهد چون و چرا راه ندارد و[لی] آنان [انسانها] سؤال خواهند شد».
سند حدیث دوم: اما سند دومین حدیث که مورد استناد فقها خمسگیر است! به ترتیبی که آقای همدانی در مصباحالفقیه آورده است بدین شرح است:
۲- علیبن محمد: عن سهل بن زیاد عن محمد بن عیسی عن محمد بن ریان قال: کتبت الیالعسکری ÷.... در این حدیث نیز از روای اول آن هر که و هر چه باشد صرفنظر میکنیم زیرا ترجمه حال راویان بعد او ما را از احوال او بینیاز میکند. علیبن محمد از سهلبن زیاد روایت میکند و ما شرححال نکبتمآل او را قبلاً در زذیل احادیث وجوب خمس آوردیم باز هم مقداری یادآور میشویم.
الف ـ شیخ طوسی او را در الفهرست، ضعیف شمرده و در استبصار نوشته است: ضعیف جداً عند نقادالاخبار.
ب ـ نجاشی فرموده است: «سهل بن زياد... كان ضعيفاً في الحديث غير معتمد فيه وكان احمد بن محمد بن عيسي يشهد عليه بالغلو والكذب». این همان کسی است که احمدبن محمدبن عیسی بعلت کذب و غلو او را از قم بیرون رانده است.
ج ـ ابنالفضائری نیز او را جداً فاسدالرویه فاسدالدین میدانسته است و موضوع اخراج او را از قم آورده و فرموده است: «احمد بن محمد بن عيسي اخرجه من قم واظهرالبرائة منه ونـهي الناس عن السمـاع عنه والرواية عنه ويروي الـمراسيل ويعتمد الـمجاهيل».
د ـ در تحریر طاووسی از فضلبن شاذان از طریق علیبن محمد آورده است که او میگفت: سهلبن زیاد احمق است. بقیه مثالب و مطاعن او را از کتب رجال (کشی ص ۴۷۳) ـ جامعالرواه ص ۳۶۳ ج ۱) نقدالرجال (ص ۱۶۵) و قاموصالرجال (ص ۳۸ ج ۵) مطالعه فرمائید.
سهلبن زیاداین حدیث را از محمدبن عیسی روایت میکند. اینک ارزش محمدبن عیسی از نظر ائمة رجال.
الف ـ شیخ طوسی در دو موضع از رجال خود او را ضعیف شمرده است و در الفهرست نیز مینویسد. (محمد بن عیسی بن عبید الیقطینی بن یونس ضعیف) و گفته است: «قبل انه يذهب مذهب الغلاة». او مذهب غلاه را داشته است. بدیهی است چنین حدیثی را غلات میسازند.
ب ـ در تحریر طاووسی نیز در عدالت او جرح شده و نوشته است: «هو مقدوح فيه».
ج ـ شهید ثانی درباره او فرموده است: محمدبن عیسی در حدیثش قرینه عظیمه است بر میل و انحراف، (بعلاوه که خود او ضعیف است).
د ـ در تنقیحالمقال (ص ۱۶۷ ج ۳) ضعف او را از پارهای از فقهای بزرگ چون محقق در المعتبر و کاشفالرموز ـ و علامه در المختلف ـ و سید در المدارک ـ و صاحب ذخیره و فاضل مقدار در تنقیح و شهید ثانی در روضالجنان نقل کردهاند و چون هر حدیث تابع اخس رجال آن است چنانکه هر نتیجهای تابع اخس مقدمه آن است. حال حدیثی که سهلبن زیاد از محمدبن عیسی روایت کند معلوم است چه ارزشی دارد؟!.
اما مضمون حدیث که گفته است: «ان الدنيا وما عليها لرسول الله». صرفنظر از حکومت عقل و وجدان و تاریخ و سیره خاتم پیغمبران ص در بیاعتباری آن همین بس که خدای متعال در بیش از یکصد آیه قرآن مال دنیا را به مردم جهان و افراد و اشخاص نسبت داده و اضافه نموده است و حتی در نیم آیه آنرا برسول خدا ص نسبت نداده است.
سند حدیث سوم
۳- «الحسين بن محمد عن معلي بن محمد قال: اخبرني احمدبن محمدبن عبدالله عن رواه». در این حدیث که مشکل است آنرا حدیث گفت زیرا مُضمَر است و معلوم نیست از چه کس روایت میکند، راوی اول آن که باید او را از مجاهیل شمرد از معلیبن محمد روایت میکند و معلیبن محمد طبق کتب رجال بنابر نقل از تنقیحالمقال (ج ۳ ص ۲۳۳).
الف ـ مرحوم نجاشي درباره او فرموده است: «معلي بن محمد البصري ابوالحسن مضطرب الحديث والـمذهب وكتبه قرينه له معلي بن محمد». هم حدیثش مضطرب و در هم و برهم است و هم مذهبش که معلوم نیست چه مذهبی دارد و کتابهایش نیز قرینه خود او هستند.
ب ـ علا مه حلی هم او را در خلاصه: بهمین صفات زشت نکوهیده است.
ج ـ ابنالفضائری در باره او فرموده است: «الـمعلي بن محمد البصري... يعرف حديثه وينكر ويروي عن الضعفاء».
معلیبن محمد این حدیث را از احمدبن محمدبن عبدالله روایت میکند و احمدبن محمدبن عبدالله، حالش مجهول است چنانکه در تنقیحالمقال و نتایجالتنقیح (ص ۱۰) آمده است: (احمد بن محمد بن عبدالله بن مروان الاسدی، مجهول).
این بدبخت پریشان در پریشان با حدیثهای پریشان خود معلوم نیست از چه کسی روایت میکند، چون این حدیث منتهی میشود به (عمن رواه) یعنی از کسیکه او از آن روایت میکند. حال این چه کسی است؟ خدا میداند.
علامه مجلسی در مراه العقول (ص ۳۰۷ ج ۱) ذیل این حدیث میفرماید: «كون من رواه عبارة عن الامام كمـا قيل بعيد». یعنی این کسیکه احمدبن محمدبن عبدالله از او روایت میکندف از اینکه امام باشد بعید است. زیرا امکان آن بسی مشکل است.
پس این حدیث را صرفنظر از روات پریشان و مجهول بینام و نشان آن، حدیث شمردن مشکل است زیرا به امام معصومی منسوب نیست. اما مضمون حدیث که گفته است: «الدنيا وما فيها لله ولرسوله ولنا». که مقصود و مراد خمسگیران است بر فرض صحت حدیث، چنین نتیجهگیری از آن غلط است. زیرا گفته است دنیا و آنچه در آن است مال خداست و مال رسول او مال ماست اگر اینکه رسول خدا و گویندة این کلمه (لنا) را هر که باشد شریک خدا ندانیم (و حال اینکه معنی و مفهوم این کلمه شرک است) باز گوینده، چنین نتیجهای را نخواسته است بلکه گفته است: «فمن غلب علي شيء منها فليتق الله وليوذ حق الله وليبر اخوانه». کسیکه بر چیزی از دنیا دست یافت باید از خدا بترسد و حق خدا را ادا کند و به برادرانش نیکی نماید.؟؟ که این نتیجه از آن مقدمه هر چند مقدمه فاسد است و چنین نتیجه از آن صحیح و کامل نیست اما بدینصورت صحیح است که کسیکه خدا باو چیزی داد باید حق آن را ادا کند. اما آن حقی که خود خدا تعیین کرده است و آیات روشن آن بدان دلالت دارد. نه ساخته و پرداختة غلاه و مغرضان.
حدیث چهارم: ۴- محمد بن یحیی عن احمد بن محمد دفعه عن عمروبن شمر عن جابر عن ابیجعفر ÷
این حدیث را که محمدبن یحیی از احمدبن محمد برفع از عمروبن شمر از جابرن یزید جعفی روایت کرده است: باز از راویان اول آن که محمدبن یحیی و احمدبن محمد هستند صرفنظر میکنیم و چون حدیث مرفوع است به عمروبن شمر، به ترجمه حال نکبتمآل عمروبن شمر از کتب رجال میپردازیم.
الف ـ در تنقیح المقال: (ص ۳۳۲ ج ۲) از نجاشی آورده است که فرمود: «عمرو بن شمر ابوعبدالله الجعفي عربي روي عن ابي عبدالله ÷ ضعيف جداً، وزيد احاديث في كتب الجابرالجعفي ينسب بعضها اليه والامير ملبس».
یعنی عمروبن شمر... جداً ضعیف است و احادیث بسیاری در کتب جابر جعفی افزوده است و به او نسبت داده است که امر آن مشتبه و ملبس است.
ب ـ ابن الغضارئری فرموده است: عمرو بن شمر ابوعبدالله الجعفی روی عن ابیعبدالله ÷ و عن جابر ضعیف.
ج ـ در خلاصه علامه حلی (ص ۲۴۱) = او را در قسم ثانی (ضعفاء) آورده و همان تعریف نجاشی و غضائری را گفته و بعد از کلمه والامر ملتبس افزوده است: فلا اعتمد لی شیء مما یرویه (یعنی من بدانچه عمروبن شمر روایت کرده است اعتماد ندارم).
د ـ کشی در (ص ۱۷۳)رجال خود حدیثی از عمروبن شمر روایت میکند که او از جابر روایت میکند و در آخر حدیث مینویسد: «هذا حديث موضوع لا شك في كذبه ورواته كلهم متهمون بالغو والتفويض».
که در این صورت خود جناب جابر هم جزو متهمین به غلو و تفویض است.
ه ـ در وجیزه و مرآتالعقول علامه مجلسی نیز او را ضعیف میشمارد و مینویسد «وكان ضعفه مـمـا لا مريه فيه».
و ـ ابنداوود نیز او را در باب ثانی جزء مجروهین و مجهولین میآورد...
اما جابربن بزید جعفی:
الف ـ نجاشی در صحفه ۹۹ رجال خود در باره او فرموده است: «روي عنه جماعة غمز فيهم وضعفوا».
ب ـ ابنالغضائری فرموده است: «جابر بن يزيد الكوفي ثقه في نفسه ولكن جل من روي عنه ضعيف فمن اكثر عنه الضعفاء عمروبن شمر». ضعیفان بسیاری از او روایت میکنند که از آن جمله عمرو بن شمر است.
ج ـ کشی در (ص ۱۶۰۹) رجال خود از زراره روایت کرده است که حضرت صادق از احادیث جابر روایت کرده است سؤال نموده است حضرت به او فرمود: «ما رأيته عند ابي قط الامره واحده وما دخل علي قط». جز یکمرتبه او را در پیش پدرم ندیدم و بر من هیچ وقت وارد نشده است.
د ـ ابنجوزی در المنتظم نوشته است: «كان جابربن يزيد الجعفي رافضياً غالياً». اینها راویان احادیث مالکیت امامان در زمین و آسمانند و خود پیداست که عموماً غالیان و کذابانند.
اما حدیث پنجم ـ که از ابنمحبوب از هشامبن سالم از ابوخالد کابلی از حضرت باقر ÷ روایت شده است که فرمود: «وجدنا في كتاب علي ان الارض لله»... تا آخر حدیث. با اینکه آن حدیث هم صحیح نیست بلکه به تشخیص علامه مجلسی حسن است معهذا مضمون آن بمقصود غالیان و مفوّضه واقی نیست و عقلاً و نقلاً مخالفی ندارد هر گاه چنین روزی آمد که زمین در تصرف امامی از اهلبیت رسولالله بود چنین و چنان خواهد شد و امروز هم خراج آنرا مییابد بامام و پیشوای مسلمین داد.
اموالی که مردم به ائمه † میپرداختند:
نظر به اینکه در تواریخ مذکور است که ائمه ÷ وکلاء و قوامی در بین مردم داشتند که آنان اموالی بنام ایشان از مردم دریافت میداشتند و ممکن است که این قضیه تولید شُبه کند که شاید آن اموال از خمس ارباح مکاسب مردم بوده است! هر چند در کتب احادیث و تواریخ هیچ خبر و اثری که این مدعی را ثابت کند وجود ندارد که ائمه ÷ از کسی چیزی بنام خمس ارباح مکاسب گرفته باشند.
معهذا ما در اینجا فهرست پارهای از اموال که بنام ائمه ÷ از مردم مأخوذ میداشتند میآوریم تا رفع این شبه شود. چنانکه قبلاً هم گفتیم اموالی که مردم شیعه در زمان ائمه به ایشان میپرداختند اکثر آن از بابت زکات اموالشان بود.
نوع اول زکات: الف ـ در رجال کشی (ص ۳۹۰) ضمن پیدایش مذهب واقفیه از اشاعثه نقل کرده است که آنان زکات بسیاری اخذ نموده بودند.
ب ـ ابراهیمالاویسی حدیثی از حضرت رضا ÷ نقل کرده است که ان حضرت فرمود: «سمعت ابي يقول كنت عند ابي يوماً فاتاه رجل قال اني رجل اهل الري ولي زكات الي من ارفعها؟ فقال الينا». بدیهی است وقتی مردی از اهل ری در مدینه از امام بپرسید که زکاتم را به که بپردازم امام بفرماید آنرا بما برسان آنان که نزدیکترند وظیفهشان معلوم است که باید آنرا بامام زمان خود بپردازند، و میپرداختند.
ج ـ در تهذیب (ص ۶۰ ج ۴) حدیث ۱۶ «عن محمد بن اسمعيل بن بزيع قال بعثت الي الرضا ÷ دنانير لي ولغيري وكتبت اليه اخبره ان فيها زكات خمسه وسبعين والباقي صله فكتب ÷ بخطه قبضت وبعثت اليه دنانير لي ولغيري وكتبت اليه انـها من فطه العيال فكتبت ÷ بخطه قبضت». یعنی محمدبن اسمعیلبن بزیع میگوید: دینارهائی از مال خود و غیرخودم برای آنحضرت فرستاده و نوشتم که ان از فطره عیال است حضرت بخط خود نوشت که آنرا دریافت داشتم [۶۰].
از این حدیث نیز معلوم میشود که شیعیان زکات اموال و فطره اهل و عیال خود را به خدمت امام زمان خود میفرستادند.
نوع دوم ـ الف ـ دیگر از اموالی که به ائمه † داده میشد آن بود که بعضی از شیعیان در اموال و مخصوصاً در موقوفات خود چیزی منظور میداشتند. الف ـ چنانکه در من لا یحضهالفقیه کتابالوقف آورده است: «روي العباس بن معروف عن علي بن مهزيار قال كتبت الي ابي جعفر ÷ان فلانا ابتاع ضيعه فوقفها وجعل لك في الوقف خمس ويسألك عن رايك في حصنك من الارض». علی بن مهزیار گفته است که به حضرت جواد ÷ نوشتم که فلان کس مزرعهای خریده است و آن را وقف کرده و در آن وقف برای تو یک پنجم منظور داشته اینک رأی تو را در سهم تو از زمین میپرسند. که معلوم میشود این گونه خمسها در وقف منظور میشده است. ب ـ در اصول اربعه: «عن علی بن ابراهیم قال کتب عند ابی جعفرالثانی اذ دخل علیه صالح بن محمد بن سهل وکان یتولی له الوقف بقم وقال یا سید اجعلنی من عشرة الاف درهم في حل انفقتها». که معلوم میشود اقواف کلانی بنام امام در شهر قم و نقاط دیگر بوده است که متولی آن ده هزار درهم آن را حلیت میطلبد!!.
ج ـ در کتاب تاریخ قم تألیف حسنبن محمدبن حسن قمی (ص ۲۷۹) در فضایل اشعریان که در قم بودهاند مینویسد: دیگر از مفاخر ایشان وقف کردن این گروه عرب است که بقم بودند از ضعیتها و مزرعهها و سرایها تا غایت که بسیاری از ایشان هر چه مالک و متصرف آن بودند از مال و منال و امتعه و ضیاع و عقار به ائمه † بخشیدند.
نوع سوم ـ اموالی بود که شیعیان آنرا مخصوصاً برای آل محمد ÷ وصیت میکردند. الف ـ چنانکه در من لایحضرهالفقیه باب نوادرالوصایا (ص ۵۳۹) چاپ سالک: (روي علي بن مهزيار عن احمد بن حمزه قال قلت له: ان في ان في بلدنا ربمـا اوصي بالـمـال لآل محمد فياتوني...). همانا در شهر ما بسا میشود که مالی را وصیت میکنند برای آل محمد ÷ و نزد من میآوردند. از این حدیث معلوم میشود که مردم اموالی بنام آل محمد ص وصیت میکردند و برای پرداخت آن به وکلاء ائمه ÷ مراجعه مینمودند. ب ـ و نیز در همین کتاب و در همین صفحه: «وروي محمد بن ابي عمير عن حماد بن عثمـان عن ابي عبدالله ÷ وقال: اوصي رجلاً بثلاثين دينار لولد فاطمه ‘ قال بـهاالرجل اباعبدالله ÷». یعنی شخصی بمردی وصیت کرد که سی دینار از اموال او بفرزندان فاطمه ÷ بدهند وصی آن مبلغ را به خدمت حضرت صادق ÷ آورد.
اینها اموالی بود که بعضی از ائمه † از مردم اخذ مینمودند اما آنچه معلوم نیست آن است که آن بزرگواران از خمس (مخصوصاً خمس ارباح مکاسب) چیزی از مردم دریافت داشته باشندً البته آنچه را هم که دریافت میداشتند مال خود آنان ÷ نبود بلکه میبایست آنرا بمستحقین برسانند. چنانکه در تهذیب شیخ طوسی (ص؟؟ ج ۴) مینویسد: «لانـهم † كانوا يقبضون الزكواة ويطلبونـها ويفرقونـها علي مواليهم مـمن يستحق ذلك». یعنی آن بزگواران زکات را دریافت داشته و آنرا مطالبه میکردند و بدوستان خود و کسانیکه مستحق آن بودند پخش میکردند. در حدیث ۳۶۶ همین کتاب و در کتاب کافی در حدیث مرسل کالحسن حمادبن عیسی از حضرت موسیبن جعفر ÷ در تقسیم غنائم و زکوات پس از تقسیم آنها میفرماید: «ليس لنفسه (اي الوالي والامام) من ذلك قليل ولاكثير». یعنی از این اموال هیچ چیز کم باشد یا زیاد مال خودش نیست و در چند جمله قبل از آن در وضوع خمس میفرماید: «وله ان يسد بذلك الـمـال جميع ماينسوبه من قبل اعطاء المؤلفة قلوبـهم وغير ذلك مـمـا ينوبه». یعنی برای امام است که بوسیله این مال جمیع آنچه را که نیابت دارد از قبیل اعطاء مؤله قلوبهم و غیر آن انجام دهد. که معلوم میشود پیشوا و زمامدار و بالاخره امام مسلمین از اموال مذکوره چیزی مال خودش نیست و فقط میتواند مانند سایر مسلمین از آن استفاده نماید.
پس آنچه را که غالیان و پیروان آنان ادعا مینمایند که زمین و دارائی آن مال امام است و هر چه بخواهد میتواند با آن بکند و مردم دیگر برده و طفیلی آنها هستند ادعائی است چرند و یاوه. اعاذنا الله من هفوات اللسان و مضلات الفتن.
تحقیق در خمس آلمحمد ÷:
در سیره رسول خدا ص آمده است که خمسی را که حضرتش از غنائم دارالحرب برمیداشت مقداری از آن را بخانواده خود یعنی ازواج طاهرات و مقداری از آن را بخویشاوندان خود چون امیرالمؤمنین و فاطمه علیهماالسلام و مقداری از آنرا به دوستان و موالی خود چون ابوبکر و زیدبن حارثه و امثال ایشان میداد و بقیه را صرف مصالح مسلمین و اعطاء به مؤلفه قلوبهم و نفقه ایتام و مساکین و ابناءالسبیل مسلمانان میفرمود. چنانکه قبلاً هم آوردیم حسنبن محمدبنالحنفیه گفته است: مردم در سهم رسول خدا و ذی القربی بعد از وفات رسول خدا ص اختلاف کردهاند. عدهای گفتهاند: سهم ذیالقربی مال خویشاوندان اوست. اما بعضی گفتهاند این سهم حق خویشاوندان خلیفه و زمامدار مسلمین وقت است. بعضی هم گفتهاند مال خود خلیفه است چنانکه سهم رسول خدا نیز مال خلیفه است [۶۱].
و لذا رأیشان بر این مطلب اجماع شده است که این دو سهم را در تهیه اسبان و آلات حرب برای جهاد در راه خدا قرار دادهاند چنانکه در زمان ابوبکر و عمر بر این نهج بوده است. در همین کتاب (سنن بیهقی) از حضرت صادق ÷ از پدر بزرگوارش روایت شده است خبری که مضمونش این است: حسن و حسین و ابنعباس و عبداللهبن جعفرن بهره خود ا از خمس از حضرت امیرالمؤمنین ÷ مطالبه کردند آنحضرت به ایشان فرمود: آری شما را در آن حقی است لکن من اکنون مشغول جنگ با معاویه هستم اگر میخواهید از حق خود صرفنظر کنید.
در صفحه ۳۴۲) همین کتاب از محمدبن اسحاق روایت است که از حضرت ابیجعفر امام محمد باقر ÷ سؤال کردم امیرالمؤمنین ÷ در سهم ذیالقربی چه میکرد: حضرت فرمود در اینمورد همان طریقه ابوبکر و عمر را مسلول میداشت. گفتم این رویه با آنچه شما دربارهاش قائلید سازش ندارد. فرمود: بخدا سوگند اهلبیت او از رأی او بیرون نمیشدند و لکن امیرالمؤمنین کراهت داشت که مخالفت ابوبکر و عمر را به او ببندند (نسبت دهند)!!.
بر این مضمون احادیث دیگر حتی از طریق خاصه وارد شده است که حضرت علی ÷ از ترس اینکه مردم او را به مخالفت ابوبکر و عمر نسبت دهند از دادن خمس غنائم بذیالقربی خودداری کرد. و این سخن از نظر ما مردود و مخالت است زیرا ما امیرالمؤمنین ÷ را بالاتر از آن میدانیم که ترس مخالفت ابوبکر و عمر او را وادارد که حقوق ذویالحقوق را ضایع کند. بلکه آنحضرت از غیرخدا نمیترسید و حق هیچذیحقی را ضایع نمیکرده است و این قبیل نسبتها بآن حضرت ظلم بزرگ است. و نیز آنچه از احادیث و کتب معتبره امامیه برمیآید آن است که آنچه را که امام از بابت خمس غنائم میگیرد میباید آنرا در مصارف مصالح مسلمین صرف نماید. چنانکه در تفسیر علیبن ابراهیم (ص ۲۵۴) و جلد بیستم بحارالانوار (ص ۵۱) بنقل از این تفسیر آمده است. «يخرج الخمس ويقسم علي سته اسهم: سهم لله وسهم للرسول وسهم للامام ـ فسهم الله وسهم الرسول يرثه الامام فيكون للامام ثلاثه اسهم من سته وانمـا صارت للامام وحده من الـخمس ثلاثه اسهم لان الله قد الزمه بمـا الزم النبيص من تربيته الايتام ومؤن الـمسلمين وقضاء ديونـهم وحـملهم في الـحج والـجهاد».
مضمون حدیث آن است «که سه سهم از شش سهم خمس غنیمت مال امام است و این از آنجهت است که خدا او را ملزم کرده است بدانچه پیغمبر را ملزم نموده است از تربیت نمود یتیمان و عهدهدار بود و مؤنه مسلمانان و پرداختن قرضهای ایشان (یعنی قرض کسانیکه قدرت پرداخت قرض خود را ندارند) و وادار کردن مسلمانان به حج و جهاد». پس این سه سهمی را که پیشوای مسلمین از خمس غنائم برمیدارد در مقابل آن عهدهدار انجام دادن کارهای فوقالذکر است.
بنابراین معلوم شد که امتیاز بنیهاشم در حقی معلوم و اختصاص دادن به خمس چنین (در بیست و پنج چیز و بیشتر) هرگز با روح شریعت و کتاب و سنت موافقت ندارد. و اما عذر اینکه چون زکات بر بنیهاشم حرام شده لذا در مقابل آن خمس واجب گشته است نیز عذری بدتر از گناه است. زیرا: اولاً ـ چنانکه قبلاً ثابت شد حرمت صدقه بر بنیهاشم دلیلی ندارد. و اگر رسول خدا ص از بابت مصلحت چنین عملی کرده است باری حکمی ابدی نبوده است چنانکه بلافاصله بعد از روی تمام اهلبیت او و بنیهاشم از بیتالمال که همان صدقات و زکوات بود استفاده کرده و مأخوذ میداشتند.
ثانیاً ـ بر فرض آنکه زکات غیر بنیهاشم بر بنیهاشم حرام باشد یاری زکات اغنیای بنیهاشم بر فقرای بنیهاشم حرام نیست. و احادیث بسیاری در این باب وارد شده است که از آوردن آن به علت تطویل معذوریم و فتوای عموم فقهای شیعه نیز بر آن است.
و همواره معلوم و مشهود است که اغنیای صادرات بیش از اغنیای غیرساداتند اگر زکات را چنانکه خدا مقرر فرموده است ادا کنند برای فقرا است کافی است دیگر چه احتیاجی به چنین خمسی که روی هیچ قاعده و حساب و میزان و ملاکی نیست و ظالمانهترین حقی است که برای طبقه خاصی تعیین و جعل شده است و بالمآل موجب تهمت بصاحب شریعت و بر پیکر اسلام قاطعترین ضربت است. «نعوذ بالله من عدو جاحد وولي جاهل». و انگیزه تألیف این کتاب نیز دفاع از چنین ضربت و برائت از چنان تهمتی است. و ما توفیقی الا بالله علیه توکلت و الیه انیب.
در مصرف خمس و سهم امام ÷ در زمان غیبت:
بر اهل تحقیق روشن و برای طالبان حقیقت آنچه تا اینجا گفته شد معلوم گردید که موضوع خمس و حقیقت آن چه بوده است. اصل خمس در ابتدای امر مخصوص غنائم دارالحرب بوده و بین ذیالقربی و یتامی و مساکین و ابنسبیل عموم صرف میشد و بنی هاشم نیز مانند دیگران سهمی داشتند که آن تحت نظر رسول خدا ص بود که آن حضرت به هر که هر چه میخواست میداد. معذلک بصورتی در آمد که تدریجاً آنرا به اموال مشمول زکات چون معادن و کنوز و غرص کشانیده و بعداً به همه اموال و ارباح تعمیم دادند و با تمام این کیفیت بر طبق احادیثی که گذشت سرانجام ائمه † آنرا بشیعیان خود مباح و تحلیل فرمودند. لکن کاسههای داغتر از آش یا دایگان دلسوزتر از مادر بمثل معروف (شاه بخشید و شیخ علیخان نمیبخشد.) همچنان دادن خمس را از اشیاء مذکوره به علاوه غنائم دارالحرب واجب گرفتند. اما چون در همین خمس (مخصوصاً خمس ارباح مکاسب) که اختصاص به امام داشت به اشکال برخوردند زیرا امام فعلاً ناپیدا است و دسترسی بحضرتش نیست، بناگزیر دچار تشتت و اختلاف شدند.
پارهای از آنان بکلی خمس دادن را واجب نمیدانند بدین شرح:
۱- در کتاب تجدید الدوارس که تازهترین کتب فقهی است که در زمان ما نوشته شده است در (ص ۳۱۱ ج ۵) عبارتی دارد باین مضمون: اصحاب (یعنی فقهای شیعه) در حکم اخماس در زمان غیبت و انقطاع سفارت در اختلاف میباشند بر چند قولی که از آن اقوال اینست که بدآنچه شیعه مالک میشود از هرگونه اموالی که بوده باشد خمس تعلق نمیگیرد. این قول را شیخ مفید در المقنعه و شیخ طوسی در النهایه و در المبسوط از قول پارهای از علمای شیعه نقل کردهاند ـ و در ظاهر کلام دیلیمی هم در (المواسم) همین است. صاحب ذخیرهالعباد مرحوم محقق سبزواری نیز بهمین قول قائل شده است (در صفحات گذشته آراء علمای شیعه در این خصوص گذشت).
۲- در مصباح الفقیه مرحوم حاج آقا رضا همدانی (ص ۱۵۸ ج ۲) از قول مرحوم سبزواری آورده است که آن مرحوم در ذخیره عبارتی به این مضمون دارد:
دلیلی بر ثبوت خمس در زمان غیبت نیست زیرا دلیل خمس منحصر به آیه و اخبار است و در هیچیک از این دو سند برای پرداخت خمس دلیلی وجود ندارد! اما آیه از آنجهت که خمس مخصوص غنائم دارالحرب است آنهم مختص بحال ظهور است نه غیبت. مرحوم سبزواری پس از آنکه گفتة شیخ را در النهایه در این باب نقل میکند سرانجام مینویسد «ويظهر من كلامه تجويز بالقول الاول، يعني التحليل». اما در المبسوط این قول را نپسندیده است و قائل شده است به دفن یا وصیت!!.
شیخ طوسی در النهایه صفحه ۲۰۰ چاپ بیروت مینویسد: «فاما في حال الغيبة فقد رخصوا لشيعتهم التصرف في حقوقهم مـمـا يتعلق بالاخماس وغيرهما فيمـا لابد لـهم من الـمناكيح والـمتاجر والـمساكن فاما ما عدا ذلك فلا يجوزالتصرف فيه علي كل حال وما يستحقونه من الاخـمـاس في الكنوز وغيرهـمـا في حال الغيبة فقد اختلف قول اصحابنا فيه وليس فيه نص معين الا ان كل واحد منهم قال قولاً يقتضيه الاحتياط». آنگاه قول دفن و وصیت را آورده است و چنانکه دیده میشود قولش مضطرب است.
۳- در کتاب الحدائق الناضره مرحوم شیخ یوسف بحرانی جلد ۱۲ عبارتی دارد که مضمونش این است: قائل شدهاند به سقوط خمس!.
چنانکه شیخنا المقدم (شیخ مفید) در صدر عبارت خود آورده است و آن مذهب مذهب سلاّر نیز هست بنابر آنچه در مختلف از او نقل شده است. و غیر مختلف هم این قول را نقل کرده است.
سلاّر بعد از ذکر منع از تصرف در خمس در زمان حضور بدون اذن امام گفته است: در این زمان (زمان غیبت) ائمه † تصرف در خمس را از روی کرم و فضل بر ما خصوصاً حلال فرمودهاند. صاحب حدائق گفته است: این قول را مرحوم مولی محمد باقر خراسانی در ذخیره [۶۲] و شیخناالمحدث عبداللهبن صالحالبحرانی نیز اختیار فرموده و مستند ایشان هم اخبار تحلیل است. بعداً (صاحب حدائق مینویسد این قول هم الان بین جملهای از معاصرین مشهور است.
۴- علامه حلی در مختلفالشیعه (ص ۳۱ ج ۲) مینویسد: «احتج ابن اجنيد باصاله برائة الذمة وبمـا رواه عبدالله بن سنان». یعنی ابنجنید اجتجاج فرموده است به اصل برائت (در عدم وجوب خمس) و بروایت عبدالله بن سنان که از قوم معصوم روایت کرده است که: «ليس الـخمس الا في الغنائم خاصه»، یا حدیث تحلیل... و هم آن محروم در المختلف (ص ۳۹) فرموده است: قائلین به اباحه خمس مانند سلاّر وغیره اجتجاج کردهاند که باحادیثی که دلالت بر اباحه دارد در منتهیالمطلب (ص ۵۵۵ ج ۱) نیز فرموده است: «اختلف علمـائنا في الخمس في حال الغنيمة فاسقط قوم عملاً بالاحاديث الدالة»...
۵- مرحوم شیخ مفید در المقنعه (۴۶) در اختلاف شیعه در دان خمس در زمان غیبت امام فرموده است: «فمنهم من سقط فرض اخراجه لغيبة الامام وما تقدم من الرخص فيه من الاخبار».
۶- محقق حلی / در کتاب شرایعالاسلام (ص ۳۵) مینویسد: «ثبت اباحه الـمناكح والـمساكن والـمتاجر في حال الغيبه وان كان ذلك باجـمعه للامام او بعضه ولايـحب اخراج حقه الـموجودين من ارباب الـخمس».
۷- صاحب حدائق در (ص ۴۴۲ ج ۱۲) از قول صاحب مدارک نقل کرده است که او فرموده است: والاصح اباحة ما یتعلق بالامام من ذلک الاخبار الدالة علیها [۶۳].
۸- شیخ طوسی در تهذیب (ص ۱۴۲ ج ۴) در رد بر اشکالات خمس فرموده است: «اما الغنائم والـمتاجر والـمناكح وما يجري مجري هما مـمـا يجب للامام فيه الخمس فانـهم † قد اباحوا لنا ذلك وسوفوا لنا التصرف فيه». و بعد اخبار تحلیل را آورده است.
۹- مرحوم ملا محسن فیض در کتاب مفاتیح پس از گفتگو در باره خمس و اختلاف در آن و تحلیل ائمه ÷ آن را بر شیعیان سرانجام چنین مینویسد: «الاصح عندي سقوط ما يختص به † لتحليلهم † ذلك لشيعتهم». در کتابالوافی و محجهالبیضاء و نخبه نیز این عقیده مفصل است.
۱۰- صاحب ریاض پس از آنکه قول به تحلیل را از عمانی و اسکافی نقل کرده است خود آن را تأیید و تصویب کرده است.
۱۱- مرحوم مجلسی اول در شرح من لا یحضرهالفقیه (ص ۵۱ ج ۲) در موضوع تحلیل خمس گفته است: جمعی گفتهاند که همه ساقط است بقرینه اینکه حضرت فرمود که در شکم و فرج هالکند مگر شیعیان و شکم عبارت از همة چیزهاست چنانکه حق سبحانه و تعالی فرموده است: ﴿وَلَا تَأۡكُلُوٓاْ أَمۡوَٰلَكُم بَيۡنَكُم بِٱلۡبَٰطِلِ﴾ [البقرة:۱۸۸].
۱۲- قول مرحوم شیخ حسنبن زینالدین شهید ثانی در کتاب شریف منتقیالجمان (ص ۱۴۵ ج ۲) که قبلاً آوردیم که قائل باباحه خمس و عدم وجوب آن است.
۱۳- قول محدث بزرگوار عبداللهبن صالحالبحرانی است که بنقل حدائق میفرماید: «يكون الخمس باجـمعه مباحاً للشيعه وساقطاً عنهم فلا يجب اخراجه عليهم. نتيجه تـمـام؟؟». اقوال آنکه خمس در زمان غیبت واجب نیست.
مصرف سهم امام ÷
با بیانی که تا اینجا معلوم گردید که بر فرض صحت اخبار خمس ارباح مکاسب (و حال اینکه همه آن اخبار ضعیف است) خمس آن خاص امام ÷ است و فتاوای فقهای اقدم شیعه و حتی بسیاری از متأخرین بر آن است که چون ائمه ÷ خمس را بر شیعیان خود تحلیل فرمودهاند بدین جهت و جهات دیگر از ایشان ساقط است اینک باید دید فقهائی که آن را واجب میدانند یا از باب احتیاط ادای آن را بهتر میدانند نظرشان در اینباره چیست و چه مصرفی برای آن در نظر گرفتهاند؟
از کسانی که دادن خمس را واجب یا باحتیاط اقرب میدانند ظاهراً فقهای بعد از شیخ مفیدند.
۱- مرحوم شیخ مفید در المقنعه (ص ۴۶) بعد از ذکر اختلاف شیعه در موضوع خمس عباراتی میآورد که دارای این مضمون است: (پارهای از علمای شیعه گنجینه کردن آن را واجب میدانند. و خبری را که وارد شده است که در هنگام ظهور، زمین، گنجهای خود را ظاهر میکنند و چون آن حضرت قیام کند خدای سبحان او را بر گنجها دلالت میکند، پس آن گنجها در هر جائی بوده باشد آنجناب اخذ میکند، سند گرفتهاند).! و بعضی هم صِلِة ذریه و فقرا شیعه را بطریق استحباب نظر دادهاند. و من این قول را دور از صواب نمیدانم! بعضی هم نظر دادهاند که باید خمس را از مال جدا کرد برای اینکه آنرا بصاحبالامر بدهد پس اگر ترسید از اینکه مرگ او را قبل از ظهور دریابد وصیت کند به کسیکه بعقل و دیانت او وثوق دارد تا آن مال را تسلیم امام کند هرگاه او را درک کرد. وگرنه وصیت کند به کسیکه قائممقام اوست در ثقه و دیانت بهمین شرط تا آنکه امام ÷ ظاهر شود. آنگاه مینویسد: «وهذا القول عندي اوضح من جـميع ما تقدم». «یعنی این قول در نزد من از جمیع اقوالی که گذشت واضحتر است!!».
۲- مرحوم شیخ طوسی در تهذیب (ص ۱۴۷ ج ۴) همین نظر و عبارت شیخ مفید را نقل و تبعیت میکند و در آخر مینویسد: «وان ذهب ذا سب الي ما ذكرناه في شطر الـخمس الذي هو خالص للامام ÷ وجعل الشطرالاخر للايتام آل محمد ص وابناء سبيلهم ومساكينهم علي ما جاء في القرآن لم يبعد اصابة الـحق في ذلك بل كان علي الصواب»: «یعنی اگر کسی دنبال آن قولی برود که ما در خصوص نیمه خمس که خاص امام است مذکور داشتیم و نیمه دیگر را به ایتام آل محمد و ابناء سبیلشان و مساکین ایشان اختصاص دهد بنابر آنچه در قرآن آمده است دور نیست اصابت او بحق در این باره بلکه براه صواب است». (مخفی نیست که این قول شیخ طوسی مربوط به خمس غنائم دارالحرب است. و خمس ارباح مکاسب خاص امام است چنانکه اخبار؟؟دلاللت دارد.
۳- مرحوم محقق حلی در شرایعالاسلام (ص ۵۲) بعد از آنکه نظرهای مختلف را در باب خمس آورده است در باره سهم امام نوشته است: «وقبل يجب حفظه ثم يومي به عند ظهور امارة الموت وقبل يدفن وقيل يصرف النصف الي مستحقيه ويحفظ ما يختص به العصايه». «یعنی بعضی قائلند به اینکه حفظ آن واجب است آنگاه در هنگامیکه آثار مرگ ظاهر شد بدان وصیت کند. و گفته شده است که دفن شود و نیز گفتهاند که آن نصف به مستحقانش مصرف شود و آنچه مخصوص امام است وصیت کند تا به آن حضرت برسانند».
۴- علامه حلی در منتهیالمطلب (ص ۵۵۵) نوشته است: و بعضی از علمای شیعه دفن کردن را واجب دانستهاند برای اینکه روایت شده است که زمین گنجهای خود را در هنگام ظهور آشکارا میکند و بعضی از ایشان نظر دادهاند که صله ذریه و فقراء شیعه بر وجه استحباب بعملاید. و بعضی از ایشان گفتهاند: آنمال را از خود جدا کند پس اگر از مرگ ترسید آن را وصیت کند به کسیکه وثوق بعقل و دین او دارد تا آن را (در صورتی که امام را دریابد) تسلیم او کند و اگرنه همچنین بدان وصیت شود تا امام ظهور کند.
۵- مرحوم ملا محمد تقی مجلسی اول در کتاب لوامع صاحبقرآنی شرح بر من لا یحضرهالفقیه (ص ۵۱ ج ۲) در این خصوص مینویسد: مال آن حضرت را ضبط باید کرد و به ثقات عدول میباید سپرد و دست بدست تا وقت ظهور آنحضرت برسانند. و بعضی گفتهاند که دفن میباید کرد چون احادیث وارد شده که در وقت ظهور آن حضرت زمین گنجهای خود را به آن حضرت میرساند. و بعضی گفتهاند که بدریا میاندازند. در پایان مینویسد اما گرفتن از صاحبان اموال: به ایشان میگوییم بر سبیل احتیاط است و محتمل است که در واقع شما را عشر بلکه خمس نباید داد و در صورت دادن برائت زمه مثبت است. از وجوه دیگر والله تعالی اعلم.
واقعا چه خوب است که آنرا بر سبیل احتیاط بپردازند! و از آن خوبتر که آن را بدریا اندازند!! آفرین باین نظر!!!!.
۶- مرحوم میرزای قمی در کتاب غنائمالایام (ص ۳۸۶) گفته است:
در باره خمس در کلام اصحاب اختلاف شدید است. سپس قول شیخ مفید را آورده و همچنین اقوال دیگر را که قائل بسقوط اخراج آن میباشند.
۷- مرحوم شیخ محمد حسین آل شکافالعطاء در کتاب سؤال و جواب خود (ص ۵۵) در جواب سؤال از دادن سهم امام بمجتهد پس از جواب آن فرموده است: «اما اليوم فقد صار مال الامام سلام الله عليه كمال الكافرالـحربي يتهبه كل من استولي عليه فلا حول ولا قوة الا بالله». «یعنی امروز مال امام ÷ همچون مال کافر حربی است که هر کس بدان دست یافت آن را به یغما میبرد. و لا حول و لا قوه الا بالله».
ختم کلام در اين مقاله:
بر مطالعهکنندگان حقیقتجو و حقشناس که با دقت و انصاف این اوراق را مطالعه کردهاند معلوم شده است که: خمسی که اکنون بین شیعه و فقهای آن معمول است بطوریکه خمس تقریباً تمام اشیاء را منحصر بامام غائب و فرزندان هاشم میدانند هیچگاه در زمان مسلمانان از زمان رسول خدا ص و ائمه هدی ÷ معمول نبوده و کتاب و سنت از آن بیخبر است و احادیث ضعیفی همچنانکه گذشت آنرا فقط برای امام معصوم اثبات میکند و ائمه ÷ هم طبق همان احادیث بلکه بهتر و بیشتر، مجد تواتر یا استفاضه به شیعیان بخشیدهاند. حال، انگیزه آن چه بوده که به این صورت درآمده است و نتیجه آن با این کیفیت چیست؟ و اینکه امروزه از همین ممر یا اینکه اکثر مردم از پرداخت آن تن میزنند پولهای کلان و بودجههای سنگین برای چه اموری تهیه و مصرف میشود؟ چنانچه خالی از هر گونه حب و بغضی این کتاب را مطالعه فرموده باشید به آن انگیزه پی بردهاید ﴿فَٱعۡتَبِرُواْ يَٰٓأُوْلِي ٱلۡأَبۡصَٰرِ٢﴾ [الحشر: ۲].
آنچه باعث شد که ما زحمت تتبع و تحقیق و نگارش و تألیف را در این خصوص بر خود هموار کنیم و بسا که با این عمل خود را در معرض بغض و عداوت و نفرت و تهمت افراد و اشخاص بسیاری قرار دهیم و خدای را شاهد میگیریم ﴿كَفَىٰ بِٱللَّهِ شَهِيدَۢا﴾ [الرعد: ۴۳]. فقط رفع این تهمت و دفع ضربت این نسبت بصاحب شریعت بود که پیغمبر بزرگوار اسلام را که صرفنظر از جنبة پیغمبری، فرزانهترین فرد بشر و غمخوارتر شخص نوع انسان نسبت به جامعه انسانی است، متهم شود که فرزند زادگان دختر خود، و سایر خویشاوندان دور و نزدیک خویش را اختصاص و امتیاز بحقوقی داده است که از حیث ماده و مدت، عزیزتر و پرمایهتر و طولانیتر و با دوامتر حقی است که هیچیک از سلاطین جبار و پادشاهان نامدار صرفنظر از پیغمبران بزرگوار برای فرزندان خود چنین آتیهای پیشبینی نکردهاند! بطوریکه یک پنجم ثروت روی زمین اختصاص بیک دسته از مردمی دارد که یکصد هزارم جمعیت روی زمین نیستند که اگر واقعاً روزی صورت عمل بخود گیرد بهر سیدی روزانه بیش از هزار بلکه چند هزار تومان میباید داد! (البته زمان نگارش این مقاله ۴۰ سال قبل بوده) در حالیکه نصف دیگر آن بلاصاحب بوده و بفتوای فقهای شیعه (آن فقهائیکه پرداختش را واجب میدانند) باید آنرا در زیر زمین دفن کرد و یا در بیابانها بصورت گنج پنهان کرد تا روزی که امام غائب ظاهر شود و آنرا تصرف کند! و یا بطور ودیعه به اشخاص موثق سپرده شود تا بعد از هزاران سال آنرا بصاحبالزمان برسانند. و یا اینکه آنرا برده در دریا افکنند و اخیراً بصورتی در آمده که بفرمود، کاشفالغطاء چون مال کافر حربی بیغما برند! در مقابل آن، زکاتی را برای فقیر غیر سید در سال بیش از ده الی پانزده تومان [۶۴] میرسد چنانکه در کتاب زکات این مدعی اثبات شده است.
آیا این کیفیت خود مؤثرترین تهمت بر نفس پیغمبر و قاطعترین ضربت بر پیکر اسلام نیست؟ باید اقرار کنیم که ما خود قبل از تحقیق از این وضع غیرعادلانه بلکه ظالمانه تعجب کرده و از این تصور آسمان و ریسمان نامنصفانه بسی رنج میبردیم تا بحمدالله و حسن توفیقات در اثر تتبع و تحقیق و هدایت و توفیق الهی به نتیجهای که ملاحظه میفرمائید رسیدیم. والحمد لله الذی هدنا لهذا.
اینک این کتاب را در نهایت احترام و ادب به پیشگاه افکار ارباب انصاف از اولیالالباب تقدیم کرده و از دانشمندان منصف و خداپرست خواهانیم که آنرا خالی از هرگونه تعصف و عناد مورد مطالعه و مداقه قرار دهند و اگر ما را در این طریق در صواب و توفیق یافتند بدانند که این فضلی بوده است از جانب خدا. ﴿ذَٰلِكَ فَضۡلُ ٱللَّهِ يُؤۡتِيهِ مَن يَشَآءُۚ﴾ [المائدة: ۵۴]. زیرا آن روزی که ما تصمیم بتألیف این مختصر گرفتیم هرگز این موفقیت را منتظر نبودیم.
و اگر در آن خطا و اشتباهی است خدای بزرگ شاهد است که عمداً راه خطا را نپوئیدهایم بلکه همواره از پروردگار متعال با تضرع و ابتهال هدایت و توفیق در اینمورد و در تمام موارد طلب و سؤال کردهایم یقین داشته و داریم که انه مجیبالدعاء.
و چنانچه خطا و اشتباهی در این مطلب رخ دهد عجب نیست زیرا راهی است که کمتر کسی پیموده و وادی غریب و پرخطریست که بندرت در آن قدم نهادهاند، بلکه تا آنجا که سراغ داریم تاکنون هیچکس بچنین عملی اقدام نکرده است! و خود همین کیفیت موجب بسی شگفتی است که با این که در هر روزی در دنیای اسلام لااقل دهها کتاب در پیراون مطالب دینی نگاشته و چاپ و منتشر میشود چرا مطلبی بدین مهمی را از نظر دور داشتهاند؟ در حالی که تحقیق در این مطالب از هر مطلب و موضوعی لازمتر و واجبتر است. زیرا رابطه مستقیم با حقیقت دین دارد. و حقانیت هر دین از احکام و قوانین آن معلوم میشود.
امروزه دنیای پریشان و جامعه سرگردان، در جستجوی یک مرام اقتصادی است و نصف مردم دنیا پیرو مسلک کمونیستی شدهاند از آن جهت که در آن مسلک شوم به مسئله اقتصاد بظاهر توجه بیشتری شده است. و به ادعای طرفدارانش حقوق کارگر و رنجبر تأمین شده است. و بیکارگی و مفتخواری در آن نیست. و میتوان با آن بلای فقر و فلاکت را از میان برد. آیا خجالت ندارد که دین مبین اسلام که ما مسلمانان مدعی هستیم که آن از جانب خالق عالم و آفریدگار بنیآدم است. این گونه معرفی کنیم که زکاتش چنان و خمسش چنین است؟! و پیشبینی اقتصادیش برای فقرا و مصالح اجتماعی این!!؟ در حالیکه با مختصر مطالعه کتاب خدا و بررسی سنت و سیره رسولالله ص و دقت در رفتار مسلمین صدر اول و اصحاب که ممدوح کتابند درست عکس این قضیه معلوم و مشهود است.
از همه اینها گذشته اگر ما چون کبک سر بزیر برف برده و چشم دریده جهانیان را که در جستجوی عیب و نقص آئین و دین ما هست ندیده بگیریم و بهمین ذلت و نکبت بسر بریم و مصداق کامل: ﴿كُلُّ حِزۡبِۢ بِمَا لَدَيۡهِمۡ فَرِحُونَ٣﴾ [الروم: ۳].، باشیم... باری در فردای قیامت روز فزع اکبر و در پیشگاه خداوند و داور حضور پیغمبر جواب خدا و رسولش را چه خواهیم گفت آن ساعت هولناکی که رسول خدا ص خشمناک و در حال خصومت در آن صحرای پر وحشت فریاد برآورد چنانکه قرآن مجید از آن خبر میدهد: و قالالرسول یا رب ان قومیاتخذوا هدا لقرآن مهجوراً، چه خواهیم کرد؟
انگیزه ما در این عمل فقط این اندیشه بوده است و امیدواریم که در نزد خدا مأجور باشیم. ان ربنا لغفور شکور. زیرا بقدر مقدور در جستجوی حقیقت و طلب حق، سعی و کوشش خود را بکار بردیم! و ﴿لَا يُكَلِّفُ ٱللَّهُ نَفۡسًا إِلَّا وُسۡعَهَا﴾ [البقرة: ۲۸۶]. ﴿إِنَّ ٱللَّهَ بِعِبَادِهِ لَخَبِيرُۢ بَصِيرٞ٣١﴾ [فاطر: ۳۱].
(پایان سوالات پیرامون خمس)
منتقد عزیز سپس پرداخته به سوال: آیا پیامبر در حجه الوداع و غدیرخم قصد اینکه علی جانشینش هست را داشته؟ و سپس منابع بسیاری را که حدیث غدیر را ذکر کردهاند آورده است.
پاسخ:
لطفاً دقیقاً سوال ما را بطور کامل بنویسید و بطور کامل نیز جواب دهید.
چنین سوالی در کتاب سرخاب و سفیدآب نیست و آن منابع نیز حدیث غدیر را ذکر کردهاند و کسی هم منکر اصل واقعه نیست.
منتقد سپس سخنی از امام محمد غزالی را آورده که او نیز از مولی معنای مورد نظر شیعه را داشته است. (نمی دانم چرا غزالی باز هم سنی مانده؟ لابد تقیه میکرده!!!).
سپس منتقد چندین صفحه در مورد غزالی مطلب آورده است.
پاسخ:
متاسفانه محققین شیعه به اصول خودشان نیز پایبند نیستند و جناب منتقد در صفحات قبلی کتاب خود برای اینکه نشان دهد اجماع علمای شیعه بر عدم تحریف قرآن است، نوشته بود که حتی بن جبرین برای استناد به این موضوع تنها به کتاب فصل الخطاب اشاره داشته است. باید بگوئیم بر فرض اینکه این سخن از غزالی باشد (و نه منتسب به او و جعلی و دروغی و نظر دیگران) پس آیا اجماع علمای اهل سنت بر معنای مولی موافق با همان نظر شیعیان است؟!! قول و رای یک نفر و انتخاب گزینشی مورد پذیرش نیست و باید بطور کلی نگریست و ممکن است هر عالمی برای خودش هر چیزی بگوید.ضمناً غزالی سخنان مخالف با این نیز دارد، مثلاً در کتاب خود احیاء علوم دین عقیده شیعیان مبنی بر خلافت را رد کرده است و نوشته که چطور انتصاب اشخاصی دیگر به فرماندهی از جانب پیامبر اسلام به ما رسیده است (مثل خالد بن ولید و....) ولی در مورد حضرت علی چنین چیزی به ما نرسیده است!!! آنها که جزئیتر بوده رسیده ولی اینکه اینقدر مهم بوده نرسیده؟!!.
۱- شما به غزالی اشاره کردید این هم نظر عالم شیعی (البته متقدم غیر غالی) خودتان در خصوص غدیر خم:
شریف مرتضی حدیث غدیر خم را نص غیر مستقیم و اشارهای پوشیده برای خلافت میداند. آنجا که در کتاب (الشافی) میگـوید: «ما به ضرورت پذیرش تعیین خلافت از طریق نص، نه برای خودمان ونه برای مخالفین ما قائل نیستیم. هیچ یک از هم مسلکان ما نیز به چنین ضرورتی تصریح نکرده است» المرتضی: الشافی، ج۲ ص ۱۲۸.
سپس منتقد پرداخته به سوال بعدی ما یعنی این سوال:
در حدیث کساء میگویید: پیامبر اکرم ص به ام سلمه گفت: اهل بیت فقط و فقط این چهار نفرند (علی - فاطمه - حسن و حسین) و ام سلمه را حتی با تمام خوبی و نیکی و اصراری که دارد جز اهل بیت ندانستند ولی در جایی دیگر میگویید: پیامبر اکرم ص فرمود: «سلمان منا أهل البيت»: «سلمان از اهل بیت ما است!». براستی هیچ زنی در کل تاریخ ۱۴ قرنی که تا کنون از اسلام گذشته به اندازه خدیجه نقش موثر و مهمی در اسلام، نداشته است ولی شیعه او را جز اهل بیت نمیداند! براستی چرا؟
پاسخ:
منتقد در مورد خدیجه صحبتی نکرده و اما در ابتدا کلی مطلب و منبع ذکر کرده در مورد اهل بیت رسول چون اینکه: علی وفاطمة والحسن والحسین: «اللهم إن هؤلاء أهل بيتي وغیره»...
سپس پرداخته به معنای اهل بیت در لغت و اهل بیت در اصطلاح و در انتها نیز رفته سراغ آیه تطهیر که در مورد چه کسانی است و موارد متفرقه دیگر و در یک کلام و بطور خلاصه و چکیده قلم او این بوده که منظور از اهل بیت در واقع اهلیت و پیروی سلمان از پیامبر ص است نه منظور انتساب نسبى یا سببى سلمان به رسول خدا و در حقیقت رسول خدا با این جمله در مورد سلمان، ملاک اهلیت او را به دست ما میدهند.
پاسخ:
مثلاً زن ابراهیم پیرو او بوده نه اهل بیت او، شیعه هر حدیث مخالف و مشکوکی را تفسیر و تاویل میکند تا ذرهای از عقاید اشتباه خود کنارهگیری نکند، تمامی موارد شما پیرامون سلمان صحیح است و یاران و پیروان پیامبر ص نیز پیرو او بودهاند و با او اهلیت داشتهاند و همچنین کسانی چون حضرت خدیجه که رنجهای فراوانی کشیدند و البته خیلی نامی از او بر بالای منبرها شیعه شنیده نمیشود. ولی صحبت پیرامون تناقض گویی شما میباشد.
خواننده توجه داشته باشد شیعه میگوید:قرآن در کنار امام فهمیده میشود و به حدیث قرآن و عترتی اشاره میکند، یعنی برای فهم آیات قرآنی باید به شخص امام (که البته فعلا غائب است) یا به راویان ایشان و احادیث رسیده از ایشان رجوع کرد (مثلاً احادیث کتاب کافی که خود مجلسی ۹۰۰۰ تا از آنرا ضعیف دانسته) حال ما رفتهایم به سراغ همین احادیث و در مورد سلمان سوال کرده ایم، خوب در اینجا نیز شما برای فهم حدیث و معنای اهل بیت میبایست به آخوند مراجعه کنید، چون اصولاً از نظر شیعه چیز قابل فهمی در دین وجود ندارد، نه در قرآن و نه در حدیث و نه در موارد دیگر.
شیعه زنان پیامبر ص در آیه تطهیر را علاوه بر اینکه جزء اهل بیت نمیداند بلکه حتی جزء همان اهلیت داشتن و پیرو پیامبر ص بودن نیز نمیداند، آیا شیعه حضرت عائشه را مصداق اهلیت و پیروی از پیامبر ص میداند؟البته قضاوت بیشتر در این مورد را میگذارم به عهده شعور خود خواننده.
سپس منتقد پرداخته به این سوال: شیعه معتقد است پیامبر اکرم ص نام ۱۲ امام را به ترتیب تا امام زمان بیان کردهاند. امام صادق فرزند ارشد خود یعنی اسماعیل را به عنوان امام معرفی کردند ولی پس از فوت او فرمودند در این مورد، بداءحاصل شد و پس از آن فرزند سوم خود را معرفی کردند. این امر باعث پیدایش فرقه ضاله اسماعیلیه شد که کردند آنچه کردند. بگذریم. چگونه است که امام صادق از حدیث پیامبر اکرم ص بیاطلاع بودهاند؟
پاسخ:
منتقد آدرس بداء در مورد اسماعیل را خواسته بودند. این هم آدرس از منابع شیعی!: امام صادق درباره بداءدر خصوص اسماعیل فرمودند: «ما بدالله فی شیء كمـا بدالله فی اسمـاعیل ابنی (اصل الشیعه واصولها ص ۱۹۰ و عقاید الشیعه ص ۲۰ و ۲۲ وفصل الخطاب ص ۵۴».
کشی در رجال خود درباره سوء اخلاق اسماعیل از قول عنبسه روایت کرده که گفت: من با جعفر ابن محمد بر در سرای ابوجعفر منصور در حیره بودیم در این هنگام بصام صراف کوفی را به درگاه خلیفه آوردند چیزی نگذشت که بصام را کشتند در آنگاه اسماعیل ابن جعفر را از سرای خلیفه بیرون آوردند جعفر صادق روی به پسرش کرد و گفت ای فاسق آیا تو این کار را کردی؟ ترا به دوزخ مژده میدهم (اختیار معرفه الرجال کشی ۲۴۴ و ۲۴۵).
عطاء الملک جوینی: امام صادق ابتدا نص کرد بر پسر خود اسماعیل چون او شراب خورد امام صادق گفت: اسماعیل نه فرزند من است، شیطانی است که در صورت او ظاهر آمده و نقلی دیگر است که فرمود: «بداءالله فی امر اسمـاعیل». (تاریخ جهانگشای جوینی ج ۳ ص ۱۴۵ و ۱۴۶).
علامه مجلسی: گروهی گفتند: امام جعفر صادق پس از مرگ پسرش اسماعیل، محمد پسر او را جانشین او ساخت! (بحار الانوار ج ۹ ص ۱۷۵).
در (کتاب الحجه) از (الکافی) (۱/۳۲۷) از ابیهاشم الجعفری روایت میکند که: «من نزد ابیالحسن ÷ بودم بعد از اینکه پسرش ابوجعفر رفت، من نمیخواستم که بگویم این دو نفر ـ اباجعفر و ابامحمد ـ در این هنگام همچون ابیالحسن موسی و اسماعیل بن جعفر بن محمد هستند. و داستان آنها نیز مثل قصة این دو نفر است. هنگامی که بعد از ابیجعفر ابومحمد موردنظر بود، قبل از اینکه من بلند شوم ابوالحسن ÷ به طرف من آمد و گفت: آری یا اباهاشم برای خداوند آشکار (بداء) شد در مورد ابیمحمد بعد از ابیجعفر چیزی که قبلاً نمیدانست. همانطور که پس از گذشت اسماعیل در مورد موسی برای خداوند آشکار شد. و همان طوری است که از خیالت گذشت، ابومحمد پسرم پس از من جانشین است، و نزد ابومحمد است علمِ هر چیزی که بدان محتاج گردد و نیز نزد اوست ابزار امامت».
این حدیث در اصول کافی است و چون شیخ طوسی نیز آن را در کتاب الغیبه چاپ تبریز (ص ۱۳۰) آورده است، لذا آن را با این سند میآوریم:
«روی سعد بن عبدالله الأشعري قال حدثنا أبو هاشم داوود بن قاسم الـجعفري قال: كنت عند أبي الحسن وقت وفات ابنه أبي جعفر قد كان أشار إلیه ودل علیه فإني لأفكر في نفسي وأقول هذا قضیة أبي إبراهیم وقضیة إسمـاعیل فأقبل على أبو الـحسن فقال: نعم یا أبا هاشم بدا لله تعالى في أبي جعفر وصیر مكانه أبا محمد كمـا بدا لله في إسماعیل بعد ما دل علیه أبو عبدالله ونصبه وهو كما حدثت به نفسك وإن كره الـمبطلون أبو محمد ابني الخلف من بعدي عنده علم ما یحتاج إلیه ومعه آلة الإمامة». الفاظ این حدیث با کافی اندک تفاوتی دارد [۶۵]. مضمون حدیث این است که ابو هاشم داوود بن قاسم جعفری که از خواص اصحاب حضرت امام محمد تقی و امام علی و نقی و امام حسن عسکری است و در کتب رجال از او مدح بسیار شده میگوید: «من در هنگام وفات ابی جعفر (سید محمد) در خدمت امام علی النقی بودم که حضرت اشاره به امامت حسن بن علی کرد، من با خود میاندیشیدم و میگفتم قضیة امامت حسن و محمد بن علی همان قضیة حضرت موسی بن جعفر با اسماعیل بن جعفر است در این موقع امام علی النقی روی به من کرد و فرمود: آری ای ابو هاشم خدا را دربارة ابو جعفر (سید محمد) بدا حاصل شد و به جای او ابو محمد (امام حسن عسکری) را قرار داد، چنانکه دربارة اسماعیل پس از آنکه حضرت صادق ؛ مردم را به امامت او دلالت کرد و او را برای امامت نصب نمود، بدا حاصل شد و آن همچنان است که تو حدیث نفس کردی، هر چند اهل باطل کراهت دارند، ابو محمد پسر من، جانشین من است و وسیلة امامت با او است».
شیخ صدوق (توحید ص ۳۳۶): امام صادق ÷ نخست اسماعیل رابه امامت پس از خود تعیین کرده بود و چون او در زمان حیات پدرش مرد، امام صادق ÷ این سخن را گفت. البته شیخ صدوق در این روایات تردید کرده است.
امام صادق در پاسخ به یارانش فرمود: «إن الله بدا له في إمامة إسمـاعيل». و نیز فرمود: «بدا لله في إسمـاعيل». «یعنی برای خداوند دربارة امامت اسماعیل بدا حاصل شد».
این گفتار آن حضرت بنابر گفته ارباب ملل و نحل از جمله سعد بن عبدالله اشعری که از بزرگان علماء و محدثین شیعه است در کتاب المقالات والفرق (ص ۷۸) موجب شد که عده بسیاری از اعتقاد به امامت حضرت صادق عدول کنند به عذر اینکه: «إن الإمام لا یكذب ولا یقول ما لا یكون»: «همانا امام دروغ نگفته و چیزی که واقع نمیشود نیز نمیگوید».
سئوال دیگری که برای ما پیش میآید این است که اگر امام صادق از اول طبق لوح جابر قصد نداشته اسماعیل را به امامت منصوب کند چرا در زمان حیات فاطمه همسر دیگری اختیار نکرد و به همین سبب، حدود ۲۵ سال پیش از ولادت امام کاظم ÷، آن حضرت بجز اسماعیل و برادرش عبدالله فرزند دیگری نداشته است (ابوحاتم، ۲۸۸). در بسیاری از منابع آوردهاند که اسماعیل، مورد علاقه و محبت شدید پدر بوده است (ابونصر، ۳۴؛ مفید، ۲۸۴- ۲۸۵) براستی جای تعجب نیست که تمامی این موارد با لوح جابر و علم غیب و حتی عصمت امام منافات دارد؟ و شما مرتب از یک تناقض به دامن تناقضی دیگر و از یک چاه به چالهای دیگر میروید فقط برای اینکه حاضر به اعتراف نمیشوید؟
به ظاهر جمعى از شیعیان و پیروان امام صادق ÷ به امامت اسماعیل پس از ایشان اعتقاد داشتهاند و آشکار نمودن مرگ اسماعیل تنها برای زدودن این تصور از اذهان بوده است. تفسیری که امامیه از رفتار امام صادق ÷ در قضیة مرگ اسماعیل دارند، منطبق بر همین دیدگاه است (سیدمرتضى، ۱۰۱-۱۰۲؛ طبرسى ). برپایة روایتى منقول از زرارة بن اعین، ساعاتى پس از مرگ اسماعیل و پیش از دفن او، امام صادق ÷ حدود ۳۰ تن از اصحاب و یاران نزدیک خود را دربارة مرگ فرزندش شاهد گرفت (نعمانى، ۴۶۷-۴۶۹؛ ابن شهر آشوب، ۱/۲۶۶- ۲۶۷).
برخى روایات پراکنده که به واسطة منابع امامیه و بیشتر توسط کشّى نقل شده، مىتواند برخى از زوایای شخصیت اسماعیل را آشکار سازد. مهمترین مطلبى که از آن گزارشها به دست مىآید، این است که اسماعیل با برخى از گروههای افراطى شیعى و غالیان که رفتار و اعتقادات آنها با منش و مشى امام صادق ÷ سازگار نبوده، ارتباط داشته، و امام ÷ نیز از این روابط، آگاه، اما ناخشنود بوده است. در این میان، مفضل بن عمر جعفى یکى از یاران و شیعیان امام ÷ که گاه راوی روایتهای آمیخته به اندیشة غالیان نیز بوده، و زمانى با خطّابیه سر و سری داشته، بیش از همه در برقراری این ارتباطها سهم داشته است. بنابر گزارش کشى (ص ۳۲۱) زمانى امام صادق ÷ وی را به الفاظ مشرک و کافر خطاب نموده، و خشم خود را نسبت به ارتباط او با فرزندش اسماعیل ابراز داشته است. راوی در ذیل همین روایت، مفضل را حلقة ارتباط اسماعیل با خطابیه معرفى نموده است. برپایة روایتى دیگر از کشى (ص ۲۴۴- ۲۴۵)، اسماعیل با بسام صیرفى یکى از غالیان و انقلابیون شیعى در ارتباط بوده است و به دنبال دستگیری هر دو توسط عاملان حکومت عباسى، بسام کشته مىشود و این امر باعث انتقاد شدید امام صادق ÷ از اسماعیل مىگردد. چگونگى این ارتباط و نوع مراودة اسماعیل با گروههای افراطى و غالى چندان روشن نیست، اما مطابق آنچه از گزارشهای موجود بهدست مىآید، گروههای غالى و به ویژه خطابیه،طرح مسألة امامت اسماعیل و جانشینى امام صادق ÷ توسط او را در سر داشتهاند. کشى روایتى نقل کرده که مطابق آن، زمانى مفضل بن عمر شخصى را مأمور مىکند تا در حضور امام صادق ÷، امامت اسماعیل پس از وی را مطرح سازد (ص ۳۲۵-۳۲۶ ( شایان ذکر است که ارتباط خطابیه با اسماعیل و دعوت ایشان به امامت وی در بسیاری از منابع از جمله منابع اسماعیلى، امامى و غیرشیعى نقل شده است. سعد بن عبدالله اشعری (ص ۸۰ -۸۱) و نوبختى (ص ۵۷ -۵۹) اسماعیلیة خالصه، یعنى کسانى را که پس از امام صادق ÷ معتقد به امامت اسماعیل بودند و مرگ او را انکار مىکردند، همان خطابیه دانستهاند که گروهى از ایشان در زمرة پیروان محمد بن اسماعیل درآمده، و قائل به مرگ اسماعیل در زمان حیات پدر شدهاند (نیز نگا: مسائل...، ۴۷). ابوحاتم رازی در الزینه (ص ۲۸۹) مىنویسد که خطابیه در زمان امام صادق ÷ قائل به امامت اسماعیل بودهاند. گفتنى است که در برخى منابع زیدی و نصیری نیز ارتباط اسماعیل با گروه خطابیه و نقش آنها در شکلگیری فرقة اسماعیلیه تأیید شده است (نک: لویس، (۴۱-۴۲ همچنین در ام الکتاب (ص ۱۱) که از کتابهای سرّی و مقدس اسماعیلیان آسیای میانه است، ابوالخطاب به عنوان پایهگذار فرقة اسماعیلیه شناخته شده است: «مذهب اسماعیلى آن است که فرزندان ابوالخطاب نهادهاند که تن خود را به فدای فرزندان جعفر صادق ÷ اسماعیل کردند که در دور دوایر بماند». البته لازم به یادآوری است که فاطمیان هیچگاه در اظهارات رسمى خود نقشى برای ابوالخطاب در پدید آمدن دعوت اسماعیلى قائل نشدند و همچون امامیه وی را شخصى بدعتگذار و مطرود و مورد لعن امام صادق ÷ معرفى نمودند) نک: قاضى نعمان، دعائم...، ۱/۵۰). ماسینیون (نک: بدوی، ۱۹) دربارة ارتباط میان ابوالخطاب و اسماعیل تا بدآنجا پیش مىرود که کنیة ابواسماعیل را که کشى (ص ۲۹۰) برای ابوالخطاب ذکر کرده است، به اسماعیل بن جعفر ÷ برمىگرداند و ابوالخطاب را پدر معنوی و روحانى اسماعیل مىداند.
گفتنى است که در منابع موجود از شخصى به نام مبارک که از موالى اسماعیل بوده، سخن به میان آمده است و برای او نقش مهمى در سازماندهى گروهى که اطراف محمد بن اسماعیل گرد آمدند و توانستند بخشى از خطابیه را نیز بهخود جذب کنند، قائل شدهاند (سعد بن عبدالله، ؛ نوبختى، ۵۸؛ ابوحاتم،). به گزارش ابوحاتم رازی این گروه، یعنى مبارکیه قائل به مرگ اسماعیل، و امامت فرزندش محمد بن اسماعیل در زمان حیات امام صادق بودهاند. به اعتقاد این گروه اسماعیل جانشین امام صادق ÷ بوده است، اما چون در زمان حیات پدر فوت کرده، امام ÷ امر امامت را به فرزند وی محمد سپرده است، زیرا پس از امام حسن و امام حسین ÷ جایز نیست که امامت از برادر به برادر منتقل شود (سعد بن عبدالله، نوبختى،).
با اهمیتى که مبارک در پایهگذاری فرقة اسماعیلیه داشته است، شگفت مىنماید که حتى در آثار اسماعیلى اطلاعات چندانى دربارة او وجود ندارد. برخى (نک: دفتری، معتقدند که مبارک وجود خارجى نداشته، و این لفظ لقب خود اسماعیل بوده است؛ به ویژه که در برخى منابع اسماعیلى، از اسماعیل با لفظ مبارک یاد شده است) ابویعقوب، ۱۹۰.
برخى بر این باورند که ابوالخطاب و اسماعیل در زمان حیات امام صادق ÷ به یاری یکدیگر نظامى از عقاید را پایهگذاری کردند که اساس کیش اسماعیلى شد (نک: لویس، ۴۲)، اما پیداست که دلیلى بر این مدعا وجود ندارد و صرفاً از ارتباط اسماعیل با خطابیه نمىتوان نتیجه گرفت که اسماعیل برای پىریزی یک حرکت سیاسى - فرهنگى تلاش مىکرده است. حتى دلیلى وجود ندارد که براساس آن بگوییم اسماعیل خود مدعى امامت بوده است.
حدیث مشهوری به طرق و مضامین مختلف از امام صادق ÷ دربارة بداء نقل شده است که تقریباً مضمون همة آنها حاکى از حصول بداء ربارة اسماعیل است) زیدنرسى، ۴۹؛ ابن بابویه، التوحید، ۳۳۶؛ سیدمرتضى
منابع امامیه هیچگاه ارتباط قضیة بداء با امامت اسماعیل را نپذیرفتهاند و معتقد نیستند که در آغاز نص بر امامت اسماعیل صادر شد و سپس با حصول بداء، وی از امامت عزل گردیده است. از دیدگاه مفید، حصول بداء دربارة اسماعیل مربوط به کشته شدن اسماعیل است (نک: سیدمرتضى، ۱۰۲).بدینمعنا که خداوندنخست در سرنوشتاسماعیل کشته شدن را مقدر کرده بود و سپس به دعای امام صادق ÷ بداء حاصل شد و خداوند از کشته شدن وی درگذشت. مفید تفسیر ذکر شده را مستند به روایتى از امام صادق ÷ نموده است. در برخى دیگر از منابع امامیه حصول بداء دربارة اسماعیل از این جهت بوده که مردم ظاهراً وی را امام مىدانستهاند و با مرگ وی در زمان حیات پدر آنچه سابقاً بر مردم آشکار نبوده، بر ایشان ظاهر شده است. بنابراین عقیده، بداء ظهور امری است از جانب خداوند که قبلاً ظاهر نبوده، اگر چه در علم خداوند ظاهر بوده است (طوسى).
منتقد سپس دلایل فراوانی از کتب شیعه و سنی برای اثبات بداء [۶۶] و حقیقت آن آورده است.
در پاسخ:
ما از شما صحیح بودن یا نبودن بداءرا نخواستیم، بلکه سوال ما این است که اگر خداوند بصورت نص و توسط لوح جابر اسم امامان را ذکر کرده و امام موسی کاظم را نیز به عنوان امام هفتم آورده است، پس چطور امام صادق از این امر بیاطلاع بوده؟! و اینکه بگوئیم امام صادق فرمود در مورد اسماعیل بداءشد، اشتباه است بلکه باید بگوئید امام صادق در ابتدا فرموده که در مورد موسی کاظم بداءشده و اسماعیل بجای اوست و بعد از مرگ اسماعیل دوباره گفته: در مورد اسماعیل نیز بداءحاصل شد و همان موسی کاظم امام است!!!!.
منتقد سپس پرداخته به این سوال:
به سخن نگاه کن نه به گوینده (حضرت علی)/علم را فرابگیر حتی از منافق (حضرت علی)/ واعظ شیعه: فقط سخنان و عقاید ما حق است و فقط سخنان مرا بشنوید و فقط کتابهایی خاص مورد تایید است و فقط باید پیرو آقا بود.
پاسخ منتقد بطور خلاصه این بوده که امامت از اصول تحقیقی [۶۷] است و هرکس خودش باید به حقانیت شیعه برسد و شیعه واقعی دنبال توحید تحقیقی است نه توحید تقلیدی. و به همین منوال: نبوت. معاد. امامت و عدل.
در پاسخ به منتقد عزیز باید گفت شما تحقیقی را قبول دارد که در انتها به همان نتیجهای ختم شود که شما به آن رسیدهاید نه خلاف نظرات شما و بر ضد شما.
از خواننده گرامی چنان شیعه است سوالی دارم که عوام شیعه یا اطرافیانش چه تحقیقی پیرامون اصل امامت کردهاند؟ فراموش نکنید در بین عوام و توده شیعه وضع بسیار بدتر و خرابتر است، چون شما خواننده گرامی هم اکنون در حال خواندن همین کتاب هستید و همین نشان میدهد که در حال تحقیق هستید و این امر لااقل برای شما صادق نیست، ولی دین و مذهب و عقاید اکثریت مردم بطور شدیدی تقلیدی و کورکورانه است و منظور ما نیز اکثریت و توده جامعه فعلی هستند. تازه قشر حزب اللهی و متعصب بسیار بدتر از بقیه مردم هستند و ایشان فقط پیرو آقا هستند و بس.
شما که دم از تحقیق میزنید پس چرا سایتهای اهل سنت را بستهاید تا مبادا کسی بتواند تحقیق کند؟!! و حتی اخبار و سخنان ایشان را سانسور میکنید؟!! حتی کتب علمایی چون علامه برقعی و سید مصطفی حسینی طباطبایی و بسیاری از کسانی که از میان خود شیعیان بودهاند. من کتب این دسته از علما را مطالعه کردهام و در آن مطلبی که موجب انکار و مخالفت با اصول دین باشد ندیده ام، مواردی چون توحید و معاد و نبوت، همگی مورد تائید بودهاند و تنها عقاید شیعه مورد انتقاد قرار گرفتهاند و به قول شما خواستهاند در امر امامت تحقیق کنند و تنها همین امر بوده که باعث ممنوعیت این کتب شده است.
شما کوچکترین صحبتی از اهل سنت و عقاید ایشان در رسانهها نمیکنید تا مبادا در ذهن مردم جرقهای بخورد.
اگر هم بگوئید اینها مربوط روش اتخاذ شده در حکومت و سیاست است و نه دین و عقیده، باز همان جواب قبلی را میدهم که سیاست شما عین دیانت شماست و نمیتوانید در هر کجا که این رویه بر ضررتان بود، فوری سکولار شوید.
ما در سوال خود به سخن حضرت علی اشاره کردیم که علم را فرابگیر حتی از منافق. آیا شما اهل سنت را از منافقین کمتر میدانید؟!!.
پس دم از تحقیق نزنید چون موجب خنده ما میشود و لااقل من که عمری میان شیعیان بودهام تمامی این قضایا را میدانم که مردم فقط و فقط چون آخوندها بر بالای منبر از حضرت عمر بدگویی کردهاند و از روی تقلید است که حضرت عمر را لعن میکنند و یکی از این مردم از میان جمعیت بلند نمیشود و بگوید سند این قصههایی که برایمان میگویی کجاست؟ و به این طریق (و به قول شما) بخواهد در امر امامت تحقیق کند. مردم ما معطل سخنی دردآور هستند تا همه با هم بزنند زیر گریه و اصلاً کاری با مطالعه و تحقیق ندارند و میزان مطالعه در ایران به گفته خودتان بسیار کم است.
شما نوشتهاید که شیعه واقعی چنین خصوصیاتی دارد که میرود به سمت تحقیق، پس طبق این گفته شما ما فعلاً شیعه واقعی نداریم.
شما نوشتهاید: به راستی با این کلامتان ثابت نمودید که چیزی از شیعه نمیدانید.
همانطور که گفتم، قبلاً شیعه بودهام و از بدو تولد در میان شیعیان بزرگ شدهام و بنابراین این سخن بیمعناست.
اداره اطلاعات کسانی را هم که بخواهند بقیه را به سمت تحقیق تشویق کنند زندانی و ترور میکند و کاملاً مشخص است که در ایران خرافیون و دکانداران با بیداری و تحقیق مردم به شدت مخالفند و البته پیرامون این قضیه نیاز به توضیح بیشتری نیست و چنانچه خواننده گرامی خودش در ایران باشد و ذرهای عقل خود را بکار بیندازد براحتی متوجه حقایق میشود، ولی کسانی که خودشان را به خواب زدهاند، بطور قطع بیدار نمیشوند.
منتقد نوشته که شما نباید گناه مسلمان را به پای اسلام بگذارید.
همانطور که قبلاً نیز گفتم مذهب خود را با اسلام مقایسه نکنید، اصلاً بحث ما بر سر غیر اسلامی بودن این مذهب است و چنانچه اسلامی بود که بحثی نداشتیم. اشتباه مسلمان را به این خاطر به پای اسلام نمیگذارند که دین اسلام بدون عیب و نقص است نه مذهب تشیع که انواع خرافات و بدعتها را دارد و بطور حتم وعاظی تربیت میکند که چنین سخنانی نیز بگویند و البته نمونه آنها زیاد است که بطور علنی به مقدسات اهل سنت توهین میکنند، آخوندهایی چون مهدی دانشمند که بطور علنی ابوبکر و عمر را حرامزاده میداند و همچنین مردم اهل سنت را نیز حرامزاده میداند، بخاطر نداشتن طواف نساء!!!.
اکثر مردم ایران که در روضهها و محافل خصوصی و دهه فاطمیه شرکت دارند، بخوبی میدانند که در آنجا آخوندها با اشاره هم که شده به شیخین طعنه میزنند، پس گناه این وعاظ افراطی از همان مذهب خرافی سرچشمه گرفته و اصلاً همین مذهب بوده که این افکار را وارد مغز ایشان کرده تا بر زبان نیز بیاورند.
شما شیعیان که برای اثبات حقانیت خود به روایاتی گزینشی از کتب اهل سنت اشاره دارید و یا به سخنان برخی از علمای ایشان، پس این هم نمونهای از عقاید شما از کتب خودتان:
۱- سنی کافر است، نکاح با آنان جایز نیست. (تهذیب الاحکام ج۷/۳۰۲ شیخ الطائفة طوسی).
۲- اهل سنت کافرند، با آنان نکاح صحیح نیست و ذبیحهی آنان خورده نمیشود چون حرام است. (تهذیب الاحکام ج۷/۳۰۳ شیخ الطائفة طوسی).
۳- سنی هیچ بهرهای از اسلام نبرده، لذا نکاح با آنان حرام است. (من لایحضره الفقیه ج۳/۲۵۸ ابو جعفر ابن بابویه قمی).
۴- پس خورده سنی نجستر از پس خورده هر دشمن اسلام است. (من لا یحضره الفقیه ج۱/۸ ابوجعفر ابن بابویه قمی).
۵- اهل سنت بدتر از یهودی، نصرانی، و مجوسی و به اجماع تمام علماء شیعه کافر و نجس هستند. (الانوار النعمانیه ج۲/۳۰۶ نعمت الله موسوی الجزایری).
۶- اهل سنت مانند خنزیر هستند. (تحقیق متین ترجمهی حق الیقین/۴۲۹ غلام عباس).
۷- ناصبی (سنی) بدتر از سگ و حرام زاده است. (حق الیقین ج۱-۲/۵۱۶ ملا باقر مجلسی) (فراموش نکنید مجلسی روایت از قول امام آورده که فرقی میان سنی با ناصبی قائل نشده، بلکه گفته هرکس خلافت ابوبکر و عمر را قبول داشته باشد در واقع همان ناصبی است).
۸- همه مردم بجز شیعه دوزخیاند. (حق الیقین /۵۳۷ ملا باقر مجلسی).
۹- همه سنیها دوزخیاند. (کشف الغمة فی معرفه الائمة ج۲/۴۶۵ علامه ابوالفتح اربلی) [۶۸].
۱۰- مسلمان نمیشود کسی که به ولایت علی ایمان و اقرار ننماید. (جلاء العیون ج۲/ ملاباقر مجلسی).
۱۱- نه آن خدایی را قبول داریم و نه آن رسولی را که خلیفه و جانشین وی ابوبکر بود. (الانوار النعمانیه ج۲/۲۷۸ نعمت الله موسوی الجزایری).
۱۲- لااله الا الله محمد رسول الله دلیل ایمان نیست. (شیعه مذهب حق /۳۲۴ عبدالکریم مشتاق) [۶۹].
۱۳- ایمان کسی کامل میگردد که به کلمه سه جزئی (اشهد ان لا اله الا الله واشهد ان محمد رسول الله وان علیا ولی الله) اقرار و ایمان داشته باشد. (وسیله انبیاء ج۲/۱۷۹ طالب حسین کرپالوی).
۱۴- سه خلیفه و صحابه به علت انکار ولایت علی کافر شدند. (اصول کافی ج۱/۴۲۰ کلینی (.
۱۵- بعد از پیامبر بجز ۴ نفر بقیه مرتد شدند، ابوبکر مشابه با گوساله و عمر مشابه با سامری است. (اسرار آل محمد/۴۳ سلیم بن قیس کوفی).
۱۶- ابوبکر در هنگام مرگ نتوانست کلمهی شهادت را بر زبان جاری سازد. (اسرار آل محمد/۲۱۱ سلیم بن قیس کوفی).
۱۷- اولین کسی که با ابوبکر در مسجد بیعت کرد شیطان بود. (اسرار آل محمد/۳۰ سلیم بن قیس کوفی).
۱۸- شک کردن در کفر عمر، کفر است. (جلاء العیون ج۱/۶۳ ملا باقر مجلسی).
۱۹- از هفت درب جهنم یکی از آن عمر و ابوبکر است. (حق الیقین ج۱و۲/۵۰۰ ملا باقر مجلسی).
۲۰- ابوبکر و عمر از شیطان بدبخت ترند. (حق القین ج۱ و ۲/۵۰۹ ملا باقر مجلسی).
۲۱- مراد از فرعون و هامان ابوبکر و عمر است. (حق الیقین ج۱و۲/۳۶۴ ملا باقر مجلسی).
۲۲- ابوبکر و عمر و عثمان و معاویه بت هستند و بر این عقیدهایم که بدترین بندگان خدا میباشند. (حق الیقین ج ۱و۲/ ملا باقر مجلسی).
۲۳- تا قیامت لعنت بر شیخین و اصحاب آنان باد. (حق الیقین/ ۱۵۹ ملا باقر مجلسی).
۲۴- ابوبکر وعمر و عثمان در جهنم با نمرود و هامان حشر میشوند. (حق الیقین/۵۲۲ ملا باقر مجلسی).
۲۵- بجز سه صحابه بقیه همه کافر بودند. (ترجمه حیات القلوب ج۲/۹۲۳ سید بشارت حسین کامل میرزا پوری).
۲۶- بیعت کنندگان با ابوبکر همه منافق بودند. (ترجمه حیات القلوب ج۲/۱۰۲۷ سید بشارت حسین کامل میرزا پوری).
۲۷- لعنت فرستادن بر ابوبکر و عمر و عثمان و معاویه و عایشه و حفصه و هند و ام حکم در نماز واجب است. (عین الحیواة/۵۹۹ ملا باقر مجلسی).
۲۸- از جمله چهارده منافقین، ابوبکر و عمر و عثمان میباشند. (تذکرة الائمه/۳۱ ملا باقر مجلسی).
۲۹- ابوبکر با سامری مشابه است. (تذکرة الائمه/۳۳ ملا باقر مجلسی).
۳۰- ابوبکر و عمر با لات و عزی مشابه هستند. (بحارالانوار ج۱۳/ ۶۲۹ ملا باقر مجلسی).
۳۱- همهی مردم بعد از پیامبر بجز سه نفر مرتد شدند. (بحار الانوار ج۸/ ملا باقر مجلسی).
۳۲- مهدی دستور به دار آویختن جنازههای ابوبکر و عمر را بر درخت پیر و کهنسالی صادر میکند. (بصائر الدرجات/۸۱ محمد شریف بن شیر محمد شاه رسولوی پاکستانی).
۳۳- ابوبکر و عمر دو جاسوس شیطان بودند. (ترجمهی قرآن/۶۷۴ مقبول احمد دهلوی).
۳۴- مراد از فحشاء ابوبکر و مراد از منکر عمر و مراد از بغی عثمان است. (ترجمهی قرآن/۶۷۴ مقبول احمد دهلوی).
۳۵- عمر اصل و ریشهی کفر و الحاد است. (کشف الاسرار/۱۱۹ خمینی).
۳۶- اولین کسی که به دین شیطان ایمان آورد ابوبکر بود. (چراغ مصطفوی جزء۱۸ اشتیاق کاظمی).
۳۷- ابوبکر با هلاکو و چنگیز خان مشابهت دارد. (شیخ سقیفه/۱۰ علی اکبر شاه کراچی).
۳۸- در نزد شیعه مشهور است که عمر ملعون در تاریخ ۹ ربیع الاول به جهنم واصل شد بر شیعیان مستحب است تا برای شکر این نعمت عظمی این روز را روزه بدارند. (زاد المعاد/۴۰۴ ملا باقر مجلسی).
۳۹- لعنت بر عمر و عایشه. معاویه در ۲۲ رجب به جهنم برده شد. مستحب است که شیعیان این روز را روزه بدارند. (زاد المعاد/۳۴ ملا باقر مجلسی).
۴۰- عمر به نبی فحش و ناسزا میگفت. (تحقه حنیفه/ ۴۳۵ غلام حسین نجفی).
۴۱- عمر بدون وضو، امام نمازهای مردم میشد (به مردم نماز میداد) (تحفه حنیفه/۴۳۶ غلام حسین نجفی).
۴۲- عمر به قرآن موجوده ایمان نداشت. (تحفه/۴۲۹ غلام حسین نجفی).
۴۳- صحابه خود جهنمی هستند چگونه تبعیت از آنان سبب رشد و هدایت میگردد؟ (احسن القوائد فی شرح العقاید/۳۵۶ علامه ابو جعفر قمی).
۴۴- معاویه ظالم و جابر بود. (زندگانی حضرت زینب/ آیت الله دستغیب).
۴۵- عمرو بن عاص از اهل دوزخ بود. (زندگانی حضرت زینب/ آیت الله دستغیب).
۴۶- اصحاب پیامبر سگهای جهنماند. (مناظره حسینیه/ ابوالفتوح رازی).
۴۷- معاویه کافر و لعین است. (شبهای پیشاور/ سید محمد سلطان شیرازی).
۴۸- مدعیان خلافت، فرعون صفت بودند. (تجلیات صداقت ج۱/۹ شیخ محمد حسین).
۴۹- گوسالهی این امت ابوبکر، و فرعون آن عمر و سامری اش عثمان بن عفان است. (ضمیمه جات ترجمه قرآن/۵۸ مقبول احمد دهلوی).
۵۰- مراد از فحشاء ابوبکر و مراد از منکر عمر است و آن دو مجسمهی بیحیای و بیشرمی بودند. (ضمیمه جات ترجمه قرآن/۴۲۰ مقبول احمد دهلوی).
۵۱- فرعون، نمرود و سامری با ابوبکر، عمر و عثمان و صندوقی آتشین در جهنم یکجا خواهند بود. (ضمیمه جات ترجمه قرآن/۶۳۸ مقبول احمد دهلوی).
۵۲- خلفاء ثلاثه رهبران مذهبی مسلمان نبودند. (نور ایمان/۱۶۲ سید خیرات حسین).
۵۳- کسی که با خلفاء ثلاثه بغض ورزد از اهل بهشت است. (نور ایمان/۳۲۱ سید خیرات حسین).
۵۴- عمر قلب فرعون، هامان و قارون بود. (نور ایمان/۲۹۵ سید خیرات حسین).
۵۵- اتهام بستن به حفصه و عایشه درباره سم دادن به رسول الله ص (جلاء العیون/۱۱۸، ملا باقر مجلسی).
می گویند: کافر همه را به کیش خود پندارد، اداره اطلاعات در ایران علمای اهل سنت و موحدین را ترور و مسموم میکند، آنوقت خنده دار است که این تهمتها را به زنان پیامبر ص میزنند.
۵۶- عایشه بعد از زنده شدن و برخاستن از قبر عذاب داده میشود. (حق الیقین ج۲/ ۹۴ ملا باقر مجلسی).
شرم بر شما باد که در سوره نور پیرامون پاک بودن عائشه، آیه نازل شده است و آنوقت شما چنین عقایدی دارید. در ضمن خواننده لطف کرده و نگاهی به آمار وحشتناک روسپی گری در تهران بیندازد.
۵۷- عایشه در نبوت پیامبر مشکوک بود. (ترجمه شبهای پیشاور جزء۲/ ۱۴۰ سلطان الواعظین شیرازی).
۵۸- همه انبیاء و حتی خاتم المرسلین که برای اصلاح انسانها مبعوث شدهاند در زمان خود موفق نگشتهاند. (اتحاد و وحدت از نظر خمینی/۱۵).
۵۹- علامه مجلسی در کتاب حق الیقین نوشته: در بیان جماعتی که داخل جهنم میشوند و علامه حلی در شرح یاقوت گفته است که اما آنها که میگویند نص خلافت بر حضرت امیر نشده است اکثر اصحاب ما قائلند که ایشان کافرند و بعضی گفتهاند که ایشان فاسقند و آنها که قائلند که ایشان فاسقند خلاف کردهاند در حکم ایشان در آخرت. اکثر گفتهاند که ایشان مخلدند در جهنم و بعضی گفتهاند که ایشان خلاص میشوند از عذاب و داخل بهشت میشوند و این قول نادر است نزد منصف و او قائل شده است که از عذاب خلاص میشوند اما داخل بهشت نمیشوند و روایاتی که دلالت بر کفر مخالفین میکند و اینکه ایشان مخلد در نارند و اعمال ایشان مقبول نیست از طرق عامه و خاصه متواتر است!!!!.
امیدوارم خواننده گرامی متوجه شود که سخنان آخوندها و مداحان بر بالای منبرها از کجا سرچشمه میگیرد و بفهمد که چرا هفته وحدت شعاری تو خالی و بیثمر است؟! و بداند که این عقاید در دل ایشان بطور ریشهای وجود دارد و حتی چنانچه بر زبان هم نیاورند، مشکلی حل نخواهد شد و بسیاری از علمای قبلی ایشان نیز همینگونه خرافی و تفرقه جو بودهاند، کسانی چون علامه مجلسی. آیا اهل سنت چنین عقایدی را پیرامون حضرت علی و اهل بیت دارند؟!! کمی فکر کنید، مطمئن باشید مقصر اصلی کاملاً پیداست و مشخص است چه کسی به کفش خود ریگ دارد. شما فقط باید کمی از عقاید موروثی و تعصبات مذهبی خویش دست بکشید، فقط همین و بس.
منتقد سپس پرداخته به این سوال:
در آیه غار ضمیر (ه) ﴿وَأَيَّدَهُ﴾ (یعنی یک نفر) به پیامبر بر میگردد. الذین در آیه ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ﴾ یعنی جمع به علی بر میگردد. ولی اگر الذین میتواند خطاب به یک نفر باشد چرا «ه» ﴿وَأَيَّدَهُ﴾ نباید خطاب به دو نفر باشد؟!!! یا خطاب به یک نفر یعنی ابوبکر؟
وقتی به علمای شیعه بگوییم: در آیه ولایت که مور ادعای شماست، ﴿الَّذِينَ﴾ آمده، و ﴿الَّذِينَ﴾ جمع است، و چطور برای یک نفر (حضرت علی) آمده است؟ در جواب میگویند: این جمع برای تکریم و احترام به حضرت علی بوده است، نه جمعی که چند نفر بوده باشند!!!.
پاسخ به منتقد:
اولاً شما مانند بسیاری از سئوالات دیگر ما این سئوال را هم نصفه نیمه آوردهاید زیرا قادر نبودهاید در برابر حجت قاطع ما پاسخی بدهید، ادامه سئوال که شما آنرا با زیرکی حذف کردهاید این است (می پرسیم پس چطور این تکریم در مورد پیامبر اسلام نیست؟ و در بسیاری از آیات قرآن با انت (تو) یا ضمیر «ک» و... به او خطاب شده است، آیا شما علی را بالاتر از پیامبر اسلام میدانید؟!!).
خوب فکر نمیکنم دیگر نیازی به پاسخی اضافه باشد ولی: سخنانی که شما از آیت الله طباطبایی آوردهاید آدم را به سرگیجه میاندازد، براستی آیا ما داریم درباره قرآنی سخن میگوییم که قرار است حتی یک عرب بدوی جاهلی بیسواد را هم هدایت کند؟ قرآنی که خودش را نور و مبین و فرقان و وسیله جدایی حق از باطل میداند، آیا براستی دیگر با اینهمه اطناب دستوری و پیچ و تابهای لغوی قابل فهم است؟! آن هم به زعم شما در خصوص مهمترین اصل از اصول دین یعنی: ولایت!.
مثال آوردهاید که خطاب کلمه منافقون با یک نفر بوده است! عجیب است چگونه برای اولین بار، حضرت عمر و ابوبکر و سایر اصحاب از نیش قلم شما جان سالم به در برده و مشمول منافقان نشدند!.
- به هر حال سئوال ما همچنان سر جایش باقی است از علمای سنی و شیعه هیچکس منکر افضل بودن پیامبر ص نسبت به همه حتی حضرت علی نیست چرا در تمامی آیات، نسبت به پیامبر با ضمیر مفرد خطاب شده است؟ ضمناً کلماتی که شما در خصوص جمع برای یک نفر شاهد آوردهاید تمامی بار منفی دارد (منافق) ولی سخن ما در اینجاست که هم بار مثبت است (ولی مومنان) و هم نباید کسی با ذکر ضمیر جمع به خطا بیفتد ضمنا طی حدیثی منتسب به امام محمد باقر ایشان فرمودهاند: علی نیز در شمول الذین و مومنون میباشد. ضمنا شما عنکم در آیه تطهیر را مذکر میدانید یعنی منظور زنان پیامبر ص نیستند، ولی در اینجا میگویید الذین استثناء است و برای تکریم فرد. خوب عنکم هم در آنجا استثناء است! در بین سلسله روات این روایت این نامها وجود دارد: ایوب ابن سوید و عتبه ابن ابی حکیم و غالب بن عبیدا الله: ایوب را امام احمد و ابن معین وغیره ضعیف میدانند و نجاری در تفسیرش گفته: یتکلمون فیه و عتبه را ابن معین و احمد سست دانستهاند (ولی ابن حبان او را در ثقات ذکر کرده) غالب ابن عبیدالله نیز منکر الحدیث متروک بوده است. از سوی دیگر، روایات متواتر و صحیح السندی وجود دارد که شان نزول این آیه را در خصوص عباده ابن صامت میداند.
خاتمه قسمت اول:
این پاسخ به کتاب و فایلی بود که منتقد عزیز در وبلاگ خویش قرار داده بود و ما نیز از همان جا دانلود کردیم و در اینجا (پایان قسمت اول) به اتمام رسید و اما یک نکته:
منتقد عزیز آقای مصطفی جوادی نسب در هیچ جا از کتاب خویش، هیچگونه توهین یا بیاحترامی نسبت به اینجانب صورت ندادهاند و چنانچه ما نیز در جایی لحنی تند بکار بردهایم به هیچ عنوان منظورمان شخص ایشان نبوده است و ایشان محترم هستند و هدف ما مراجع خرافی و دکانداران بودهاند.
امیدوارم جناب منتقد تمامی مطالب ما را دوستانه بدانند و متوجه باشند که هیچگونه کینهای از ایشان بر دل ما نیست، بلکه حتی از اینکه وقت صرف کردهاند و کتاب مرا مطالعه نمودند، از ایشان بسیار سپاسگذارم.
امیدوارم ایشان در عقاید خود کمی تجدید نظر کنند که البته بسیار بعید و ناممکن به نظر میرسد و شاید نیاز به یک معجزه باشد که البته این معجزه برای خود من به وجود آمد و ممکن شد.
[۱] کتاب سرخاب و سفیدآب (شیعه پاسخ نمیدهد): نوشته اینجانب است که شامل سوالات، تناقضات و احادیثی از کتب شیعه (بر ضد شیعه) میباشد. [۲] این مرکز از تلویزیون نمایش داده شده و دارای اتاقهای مختلفی است، اتاق حدیث، اتاق فقه وغیره... که در هر کدام چندین آخوند نشستهاند. و با اینترنت و لوازم دیگر در حال تحقیق و پاسخگویی هستند. [۳] یکبار جناب قزوینی میگفت تعداد وهابیون تندرو فقط ۵۰۰ هزار نفر است!! ما میگوئیم برای این تعدا کم اینقدر به هراس و جنب و جوش افتادهاید و شبکه ماهوارهای زدهاید و میلیونها تومان خرج کردهاید، این تعداد که وحشتی ندارند. البته من میدانم وحشت امثال قزوینی از چیست، از این است که عده ای همچون من در ایران بیدار شوند و هیچ چیز بدین اندازه برای اینها وحشتناک نیست. [۴] ملامحسن و ملقّب به فیض کاشانی یا کاشی. [۵] سن علی ۱۰ سال + ۲۳ سال بعثت + ۲۵ سال وزارت + ۵ سال حکومت = ۶۳ سالگی زمان شهادت. [۶] بخاری (۲۶۰۰)، و مسلم (۶۴۲۴)، و احمد (۴۱۲۸)، و ابن ماجه (۲۳۵۳)، و ابن حبان (۷۱۰۸) - الإحسان-. [۷] احمد (۱۸۰۰۷)، و ابن حبان (۶۶۱۳). [۸] بخاری (۷/۳۴۸)، و احمد (۱۹۴۴۵)، و ترمذی (۲۲۵۵). [۹] ابن حبان (۲۸۱۵۱). [۱۰] ابن حمید (۱/۱۴۸). [۱۱] مسلم (۲۲۲۵). [۱۲] دانشمند میگفت که این سخنان را من نمیگویم بلکه فقه شیعه میگوید و من طبق فقه شیعه خدمت شما عرض میکنم که هرکس طواف نساء ندارد حرامزاده است و در واقع تاکید داشت که از خودش چیزی نمیگوید بلکه تمامی سخنانش منطبق بر شرع است!!!. [۱۳] تشیع علوی و تشیع صفوی. دکتر علی شریعتی چاپ دوم ۱۳۷۸ انتشارات چاپخش تهران - ص ۸۶. [۱۴] همان ص ۸۵ و ۸۶. [۱۵] مناقب خوارزمی اواخر فصل ۱۹ ص ۲۳۶. [۱۶] لسان المیزان ۶/۹۱ - مناقب سیدنا علی، عینی ص ۱۵. [۱۷] مناقب علی بن ابی طالب ص ۲۱۰ با دو سند به شمارههای ۲۵۲ و ۲۵۳ - مناقب خطیب خوارزمی فصل ۲۳ ص ۲۶۱ - تاریخ دمشق ابن عساکر بخش امام علی ۲/۳۹۱ و ۳۹۳ با دو سند - مسلسلات ابوالفرج بن جوزی ورق ۱۷ شماره ۳۱ خطی - نهایه العقول فخرالدین رازی به نقل ملحقات احقاق الحق ۷/۱۱۰ - ریاض النظره محب طبری ۲/۱۷۲ و ۱۷۳ چ بیروت و ۲۱۹ چ مصر به نقل از موافقه ابن سمان - ذخایر العقبی محب طبری ص ۹۵ تاریخ دمشق - کفایه الطالب گنجی شافعی باب ۳۴ ص ۱۶۱ - البدایه و النهایه ابن کثیر ۷/۳۵۸ - تاریخ الخلفاء سیوطی ۱/۹۶ به نقل از ابن عساکر - صواعق المحرقه ابن حجر ص ۱۰۶ - مناقب سیدنا علی عینی ص ۱۹ از طریق حاکم و ابن عساکر - وسیله المال حضرمی ص ۱۳۴. [۱۸] مناقب ص ۲۱۴ فصل ۱۹ - تاریخ دمشق ابن عساکر بخش امام حسن ص۱۲۲. [۱۹] کنزالعمال ۱۳/۱۱۷ شماره۳۶۳۷۸- نقض العثماینه حاجظ ص۲۱چ مصرو ص ۲۹۲- تاریخ دمشق بخش امام علی ۱/۱۳۲- لئالی مصنوعه۱/۱۶۷-مناقب فصل۵ص ۱۹ - ریاض النضره ۲/۱۸و۱۰۶ به نقل از الموافقه ابن سمان. [۲۰] تاریخ بغداد ۷/۴۵۳. [۲۱] تشیع در مسیر تاریخ. دکتر سید حسین محمد جعفری دفتر نشر فرهنگ اسلامی ص۸۲. [۲۲] اتاقکها دری نداشتهاند.و بجای آن پارچه بوده است که اتفاقا یکی از سوالات ما در کتاب سرخاب و سفیدآب پیرامون همین قضیه است. [۲۳] تفصیل مطلب را در کتاب شهید دکتر علی شریعتی: تاریخ و شناخت ادیان ج ۱ ص ۳۳۱ مطالعه کنید. [۲۴] تاریخ یعقوبی (ضمنا مجددا متذکر میشوم که یعقوبی شیعه است و نه سنی) و تاریخ طبری (این دو کتاب از قدیمیترین و معتبرترین کتب منبع تاریخی است). [۲۵] شیطان پس از رانده شدن از درگاه خداوند به خدا مى گوید: برای اغوای بنی آدم آنچه روى زمین است را برای آنها زینت میدهم و تزیین و آبادانی قبور نیز از همین دست است. [۲۶] چوب درخت نخل برای نجارى مناسب نیست. [۲۷] مرحوم فاضل شیرازی (میرزا محمدباقر) در ذخیرهالعباد در این باره فرموده است: «لان الغانمين وان ملكوا الغنيمة باختيار الا ان ملكهم في غايه الضعف... وللامام ان يقسم بينهم...» پس تا امام عنیمت را بین مجاهدین و غانمین تقسیم ننماید مالکیت غانمین در غنائم در غایت ضعف است لذا خطابی متوجه ایشان در دادن نیست. همچنین شهید ثانی (ره) در فوائد، قطع کرده است بتوقف مالکیت در آن بر قسمت غنیمت پس چنانکه گفته شد آیه شریفه که مُصَدَّر بکلمه «واعلموا» است کسی را امر به ایتاء خمس نمیکند زیرا کسی مالک چیزی نیست تا مورد خطاب آمرانه واقع شود بدادن آن و مالی است که در میان غانمین و ریاست جُند مشترک و مشاع است از این جهت برای تقسیم و رفع نزاغ مُصَدَّر بکلمة واعلموا است و مانند زکات نیست که میفرماید ﴿خُذۡ مِنۡ أَمۡوَٰلِهِمۡ صَدَقَةٗ...﴾. در مسئله خمس مالکیت طرفین (امام و مجاهدین) قبل از تقسیم ضعیف است و لذا مورد خطاب آمرانه قرار نمیگیرد چنانکه نیست والله اعلم. [۲۸] ابویوسف معاصر هارونالرشید وضع گرفتن زکات و خراج را در کتاب (الخراج) خود که آنرا برای هارون نوشته است بدین صورت بیان میکند: بمن خبر رسیده است که مأمورین مالیات، خراجگذاران را در مقابل آفتاب وامیدارند و آنان را بسختی میزنند و برایشان اشیاء سنگین میآویزند. جهشیاری در تاریخ الوزراء (ص ۳۲) آورده است که سلیمان بن عبدالملک به عامل خود در مصر نوشت: اجلب الذر حتی ینقطع واجلبالدم حتی ینصرم یعین شیر را بدوش تا قطع شود و خون را بمک تا تمام شود. و در باره دولت عباسی گفتهاند که: عمال خراج انواع وسائل شدت و عذاب را نسبت به بدهکاران استعمال میکردند چنانکه گوئی رحم و ایمانی در قلوب ایشان نیست. بدتر از همه مارو افعی مردم را میزدند و همچنین حبس میکردند و یا یکدست و یک پا آنانرا میآویختند تا بمیرند!) در کتاب (الامام الصادق والمذاهب الامربعه) (۵۳۶) از کتاب الحضاره (ص ۳۳۶) داستانی از خراج گرفتن ابنالفرء از محمدبن جعفر بنالحجاج آورده است که با بدهکار مظلوم چه جنایاتی انجام میدادند. [۲۹] مرحوم مقدس اردبیلی در کتاب (زبدهالبیان) (ص ۲۰۹) مینویسد: «والذي ينبغي ان يذكر هنا مضمون الاية فهي تدل علي وجوبه علي غنائم دارالحرب اي ما يصدق عليه شي واي شيء كان منقولاً وغير منقول». میفرماید آنچه لازم است که در اینمورد یادآور شد آن است که آیه فقط دلالت میکند بر وجوب خمس و در غنائم دارالحرب بهر چیزی که اسم چیز بر آن صدق کند هر چه میخواهد باشد منقول یا غیرمنقول و نیز همان مرحوم در (ص ۱۱۰) آن کتاب بعد از آنکه حدیث وارد در کافی و تهذیب را که در (ص ۱۲۱ ج ۴) تهذیب چاپ نجف است از علی بن فضال از حکم مؤذن بنی عبس روایت شده که: «قال قلت له (ای لابی عبدالله ÷)». و بدانید که هر چیزی را به غنیمت گرفتید یک پنجم آن برای خدا و پیامبر و برای خویشاوندان و یتیمان و بینوایان و در راهماندگان است اگر به خدا و آنچه بر بنده خود در روز جدایی روزی که آن دو گروه با هم روبرو شدند نازل کردیم ایمان آوردهاید و خدا بر هر چیزی تواناست. (الانفال / ۴۱). قال هي والله ابلا فاده يوماً بيوم. مینویسد: «الظاهر ان لا قائل به فان بعض العلمـاء يجعلونه مخصوصاً بغنائم دارالحرب كمـا عرفت». میفرماید: ظاهر این است که هیچکس قائل به چنین خمسی (در فائده روزانه) نیست و آیه را چنین تفسیر نمیکند برای اینکه بعضی از علما خمس را فقط مخصوص به غنائم دارالحرب گرفتهاند چنانکه دانستی!. و نیز همان مرحوم در باره اینکه خمس شامل جمیع اشیاء مینویسد: «وانه تكليف شاق والزام شخص باخراج جميع ما يملكه بمثله مشكل والاصل والشريفه الـممحاء ينفيانه والروايه غير صحيحه وفي صراحتها ايضاء تأمل». یعنی این یک تکلیف شاقی است که شخص را مجبور و ملزم کنند که هر چه را مالک شده خمسش را اخراج کند و خود امر مشکلی است و اصل برائت شریعت سمحة سهله نیز آن را نفی میکنند و روایت هم صحیح نیست (زیرا راوی آن علی بن فضّال ضالّ مضّل است و همچنین حکیم که مجهول است) و در صراحت روایت نیز تأمل است (زیرا معلوم نیست چه میگوید و چه میخواهد). مرحوم محقق سبزواری در ذخیرهالعباد میفرماید: «احتج الموجبون بقوله تعالي ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَيۡءٖ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ﴾ [الانفال: ۴۱]. وفيه نظر لان الغنيمة لا يشتمل الارباح لغة وعرضاً علي ان الـمتبادر من الغنيمة الواقعه في الايه غنيمع دارالحرب كمـا يدل عليه في الآيات السابقة»: یعنی آنانکه خمس را در ارباح مکاسب واجب گرفتهاند به آیه: احتجاج کردهاند و حال اینکه در آن جای تأمل و نظر است برای اینکه غنیمت شامل ارباح مکاسب نمیشود نه لغتاً و نه عرفاً علاوه بر آنکه آنچه در کلمه غنیمت در آیه شریفه متبادر میشود آن است که مراد از غنیمت، غنیمت دارالحرب است چنانکه آیات سابق بر این آیه (یعنی آیه و قاتلوهم و امثال آن) بر آن دلالت دارد. همین جناب در جای دیگر در همین کتاب و در همین باب که پارهای از علمای شیعه گفتهاند که آیه شریفه شامل معنای خمس است در ارباح مکاسب میفرماید: «وانكر بعض اصحابنا صحة هذه الدعوي مدعياً اتفاق الفرق وكلام اهل اللغة علي خلافها». یعنی پارهای از اصحاب ما (علمای شیعه) صحت این ادعا را منکرند در حالیکه مدعیاند که تمام فرق اسلامی و جمیع علمای لغت نیز بر خلاف این ادعا اتفاق کرهاند؟ و در انکار بر شیخ طبرسی قول منکرین را ترجیح میدهد و مینویسد: «ولعله متجه وما وجدته من كلام اهل اللغه يساعد عليه». یعنی بسا باشد که قول منکرین موجود باشد و من نیز آنچه از سخنان علمای لغت یافتم این معنی را تقویت و مساعدت میکند! جناب ایشان در ذخیرهالعباد در آخر کتاب خمس آنجا که سقوط خمس را ترجیح میدهد در جواب آنانیکه به آیه شریفه استناد میکنند میفرماید: «اما الآيه فظاهرها اختصاصها بالغنائم فلايقم غيرها مع آنـها لا تشمتل زمان الغيبه»... یعنی ظاهر آنچه خمس را اختصاص به غنائم دارالحرب میدهد که با این کیفیت شامل غیر غنائم دارالحرب نمیشود و در زمان غیبت نیز خمس را شامل نیست (زیرا در زمان غیبت جهادی نیست تا غنیمتی باشد و غنیمتی نیست تا خمسی باشد!) مرحوم فاضل جواد هم چنانکه سبق تحریر یافت در مسالک الافهام میفرماید: ظاهر این است که غنیمت در آیه شریفه مخصوص دارالحرب است و آیات سابق و لاحق نیز این معنی را تأیید میکند و اکثر مفسرین هم بر این عقیدهاند. پس بنابر عقیده بزرگان فقهای شیعه غنیمت که مشمول خمس است همان غنیمت دارالحرب است چنانکه روایات هم آنرا تأیید میکند. [۳۰] يقول ليس الخمس الا في الغنائم خاصه و در تفسیر عیاشی ج ۲ ص ۶۲ عن سماعه ابن عبدالله ÷. [۳۱] از جمله آیاتی که دلالت بر ماضی در موضوع زکات دارد: آیه ۱۷۷ سوره البقره ـ آیه ۲۷۷ سوره البقره ـ از جمله آیاتی که دلالت بر حال (فصل امر) دارد آیه ۱۱۰ سوره البقره آیه ۷۷ سوره النساء ـ آیه ۷ سوره الحج ـ آیه ۵۶ سوره النور. آیاتی که دلالت بر مضارع (استقبال دارد) آیه ۵۵ سوره الماعده ـ آیه ۷۱ سوره التوبه آیه ۱۵۶ سوره الاعراف. [۳۲] مرحوم فاضل جواد در کتاب مسالک الافهام (ص ۲۰ ج ۲) در این باره آنچه مضمونش این است مینویسد: مراد از قرابت (در این آیه غنیمت) قرابت خود شخص است پس امر است بصله رحم بوسیله مال و جان یا اینکه مراد نفقة اقاربی است که بر شخص واجب است و مقتضای آیه شریفه: ﴿لِلرَّسُولِ وَلِذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ﴾، عموم است (و فرد یا افراد خاصی نیستند) و مرحوم شیخ طوسی نیز در تفیسر (التبیان) (ص ۵۲۱ جد ۲ چاپ تهران) ذیل آیه شریفه: و ات ذیالقربی حقه مینویسد: «وروي عن ابن عباس والحسن انـهم قرابه الانسان» یعنی ابنعباس و حسن گفتهاند مراد از ذی القربی خویشاوندان خود شخص است. [۳۳] در این جا کلمه دعاکم که مفرد است خداست هرچند ضمیر متصل یحییکم مرجعش (فاعلش) ما باشد!. [۳۴] عبدالرزاقبن همان صنعانی در المصنف (ص ۲۳۹ ج ۵) رقم ۹۴۸۵ گفته است: «كان سهم النبي ما يدعي الصفي ان شاء عبداً وان شاء فرساً يختاره قبل الخمس ويضرب له سهمه ان شهد وان غاب وكانت صفيه بنت حي من الصفي». یعنی سهم پیغمبر از غنائم آن بود که صفی خوانده میشد اگر میخواست برده برمیداشت و اگر میخواست اسب که آن را قبل از تقسیم خمس انتخاب میفرمود و سهم جنابش اگر حاضر بود یا غائب کنار گذاشته میشد و صفیه دحتر حی بن اخطب از صفایای جنگ بود. [۳۵] در کتابالاموال قاسمبن سلّام (ص ۴۵۳) از ابنعباس روایت شده است که گفت: «كانت الغنيمة تقسم علي خمسه اخماس فاربعه منها لـمن قاتل عليها وخمس واحد تقسم علي اربعه فربع الله وللرسول ولذي القربي. يعني قرابه النبي ص قال فما كان لله وللرسول منها فهو لقرابه النبي ص ولم يأخذ النبي من الخمس شيئاً، والربع الثاني لليتامي، والربع الثالث للمساكين، والربع الرابع لابن السبيل وهو الضيف الفقير الذي ينزل بالـمسلمين». یعنی غنیمت بر پنج تقسیم میشود چهار قسمت آن برای کسانی است که جنگ کردهاند و یکپنجم آن به چهار قسمت تقسیم میشود. یکچهارم آن که مال خدا و رسول و ذیالقربی یعنی خویشاوند پیغمبر است. پس آنچه مال خدا و رسول است مال خویشاوند پیغمبر است و خود پیغمبر چیزی از آن برنمیداد و یکچهارم دوم از آن یتیمان است و یکچهارم سوم از آن مسکینان است و یکچهارم چهارم از آن در راه مانده است و آن مهمان فقیری است که به مسلمانان وارد میشود. [۳۶] در رساله (المحکم والمتشابه مرحوم سید مرتضی علمالهدی از تفسیر نعمانی (ص ۵۹) از فرمایش امیرالمؤمنین آورده است که آن حضرت فرموده است «ثم ان للغنائم بامور الـمسلمين بعد ذلك الانفال التي كانت لرسول الله ص» یعنی انفالی که در زمان رسول خدا اختیار آن با رسولالله بوده است بعد از آن حضرت اختیار آن با کسی است که قائم به امور مسلمین است (یعنی پیشوای سیاسی اسلام) معهذا از این حدیث بدست نمیآید که زمامدار مسلمین حقی خاص به انفال داشته باشد چنانکه از آن حقی خاص برای رسول خدا استنباط نمیشود. در کتب عامه آمده است که رسول خدا ص از غنائم جنگ آنچه را که برای کفایت مؤونه یکساله خود و عیالش لازم بود برداشت مینمود و بقیه را صرف مصالح مسلمین میکرد چنانکه در بدایةالمجتهد ابن رشد (ص ۳۸ ج ۱) و نهایةالمحتاج (ص ۱۰۶ ج ۵) و البحرالزخار (ص ۴۴۰ ج ۵) و تفسیرالمنار (ص ۷ ج ۱۰) و تفسیر قرطبی (ص ۱۱ ج ۸) آمده است. اما فقهاء عامه و خاصه را در موضوع سهم رسولالله ص از خمس غنائم نظرات و فتاوائی است که نتیجه همه آنها یکی است!. شافعی معتقد است که سهم رسولالله از غنائم بعد از آن حضرت صرف مصالح مسلمین میشود و سهم ذویالقربی بین اغنیاء و فقرای ایشان للذکر مثل حظالانثیین تقسیم میشود و بقیه مال فرق ثلاثه یتامی و مساکین وابنسبیل عموم مسلمین است. اما ابوحنیفه قائل است که سهم رسول خدا پس از وفات آنحضرت ساقط است و همچنین سهم ذویالقربی که ایشان نیز در صورت فقیر بودن مانند سایر فقرا هستند که از زکات و بیتالمال استفاده میکنند پس خمس غنائم بین یتامی و مساکین وابنسبیل عموم مسلمین تقسیم میشود. اما مالک، امر خمس غنائم را مفوض برأی امام و زمامدار مسلمین میداند و در نتیجه رأی تمام آنها یکی میشود یعنی خمس غنائم تحویل بیتالمال مسلمین میشود. [۳۷] از طریق عامه در مراسیل ابنداود (ص ۱۳) و از طریق خاصه در المصنف عبدالرزاق صنعانی (۱۸۸) حدیث مرفوعی است که رسول خدا ص فرمود: اذا ماتالرجل بعد ما یدخل ارض العدو و یخرج من ارض المسلمین و ارض الصلح فان سهمه لاهله. همینکه مرد مجاهد برای جهاد از زمین مسلمانان و صلح خارج شد و مرد سهم غنیمت او به اهلش میرسد. [۳۸] مرحوم صاحب مدارک پس از نقلقول ابنجنید آورده است: والظاهر ان هذاالقید (اذاستثغی عنها ذویالقربی) علی سبیل الا فضیله لا علی سبیل التعیین و یدل علی ما ذکره اطلاق آیةالشریفه. [۳۹] ابوعبید قاسم بن سلّام متوفای سال ۲۲۴ هجری (معاصر ائمه) «از حضرت صادق تا حضرت هادی» در کتاب ۰الاموال) (ص ۴۵۷) مینویسد: «أن الخمس إنمـا هو من الفيء، والفيء والخمس جميعا أصلهمـا من أموال أهل الشرك، فرأوا رد الخمس إلي أصله عند موضع الفاقة من الـمسلمين إلي ذلك». قبلاً در باره صرف خمس غنائم مینویسد: «ان الـمنظر فيه الي الامام وهو مفرض اليه علي قدر ما يري». آنگاه در خصوص زکات مینویسد: «ان الصدقه انمـا هي من اموال الـمسلمين خاصه فحكمها ان توخذ من اغنيائهم فترد الي فقرائهم، فلا يجوز فيها نفل ولا عطاء فهذه من اموال الـمسلمين وذاك من اموال الكفر فافترق حكم الخمس والصدقه لـمـا ذكر». ترجمه: همانا خمس همان فیء است و فیء و خمس هردو اصل آنها از اموال اهل شرک است پس چنین نظر دادهاند که خمس را در هنگامیکه مسلمانان دچار پریشانیند به اصل خود برگردانده شود و بدانچه پیشوای مسلمین صلاح بداند مصرف شود، اما زکات چون از اموال خاص مسلمین است حکمش آن است که از اغنیاء ایشان گرفته شده بفقراء ایشان داده شود پس بخشش و عطاء از آن جائز نیست زیرا زکات از اموال مسلمانان و خمس از اموال کفر است. لذا حکم خمس و زکات بدانچه مذکور شد با هم تفاوت دارد. بنظر ابوعبید چون خمس از اموال مشرکین و کفار است پس امام میتواند هم از آن بخشش کرده و هم صرف امور سیاسی نماید لکن زکات چون بیتالمال و اموال مسلمین است باید در مصارف خاص خود صرف شود اما بنظر بعضی از فقهاء امام چنین اختیاری ندارد. [۴۰] در کتاب زکات از (ص ۱۸۹) ببعد شرح حال علی بن فضال مفضل است که مختصر آن بدینقرار است. باتفاق علمای رجال علی بن فضال فطحی مذهب و قائل بامامت عبدالله بن جعفرالصادق بوده و حتی بتصریح نجاشی در رجال خود (ص ۱۹۶) چاپ تهران کتابی هم در اثبات امامت عبدالله نوشته است و چون عبدالله بعد از وقات حضرت صادق بیش از هفتاد و چند روز نبوده است پس اینکه بعضی گفتهاند علی بعد از وفات عبدالله از او عدول نموده است صحیح نیست زیرا مسلماً وی این کتاب را در ظرف هفتاد و چندروز ننوشته است، در این مدت کوتاهی معارضی برای عبدالله و مجالی برای علیبن فضال نبوده است بلکه بطور قطع آنرا بعد از وفات عبدالله نوشته و تا آخر خود بر این عقیده باقی بوده است. چنانکه اکثر ارباب رجال بدان معتقد و بعداً قائل به امامت جعفر گذاب شده است پس روی قواعد و موازین علمای رجال کسی که امامی نباشد و از ائمه اثنیعشر (هرکدام را که درک کرد) از وی منحرف شود ضال و مضل بوده و احادیث او از درجه قبول ساقط است یا صحیح نیست اینک اقوال علمای رجال در باره این شخص: ۱- نجاشی در رجال خود (ص ۱۹۵) چاپ جدید تهران در ضمن علیبن فضال مینویسد ((و لا استحل ان ارویها عنه)) (یعنی من روایت کردن احادیث او را از وی حلال نمیدانم). ۲- علامه حلی الف: در کتاب رجال خود (ص ۹۳) چاپ نجف او را فاسدالمذهب میداند و مینویسد ((کان مذهب فاسداً)) ب ـ در کتاب منتهیالمطلب (ص ۵۳۴) در روایت اعطای زکات به بنیهاشم مینویسد ((و فی طریقه ابنفضال و هو ضعیف)) ج ـ و نیز در همان کتاب (ص ۵۲۴) در ذیل حدیثی مینویسد ((و فی طریقه علی بنفضال و هو ضعیف)) د ـ باز هم در کتاب مختلفالشیعه جلد دوم (ص ۷) در ذیل حدیثی که علیبن فضال از محمد مسلم و ابوبصیر و برید و فضیل از حضرت صادق ÷ از اشیاء تسعه سؤال میکنند چون را وی آن علیبن فضال است مینویسد ((والرواية مـمنوعه السند فان في طريقها علي بن فضال)). ه ـ ایضاً در کتاب منتهی المطلب (ص ۴۹۲) (ص ۵۳۵) در ذیل احادیث او را ضعیف شمرده است. ۳- ابنداود حلی در کتاب رجال خود (ص ۴۸۳) او را در قسم مجروحین و مجهولین آورده است. ۴- محمدبن اوریسالعجلی از اعیان علمای شیعه، در کتابالسرائر در باب تقسیم خمس از شیخ طوسی انتقاد شدیدی نموده است که از علیبن فضال روایت کرده است آنگاه مینویسد ((رواي احدهـمـا فطحي الـمذهب كافر ملعون وهو علي بن الحسن الفضال)) و در باره پدر و طائفه علی بن فضال مینویسد ((وبنو فضال كلهم فطحيه والحسن رأسهم في الضلال)). ۵- مرحوم محقق سبزواری در کتاب ذخیرهالعباد در هرجا که نامی از علیبن فضال آورده است او را ضعیف خوانده است. ۶- صاحب مدارک نیز در مواردی بسیار او را بضعیفی نکوهیده است. ۷ و ۸ ـ مرحوم شهید ثانی و مرحوم محقق حلی در کتاب مسالک و شرایع او را ضعیف شمردهاند ۹- مرحوم شیخ یوسف بحرانی در کتاب حداوئق (ص ۳۸۰ ج ۱۲) و در (ص ۲۵۳) با نقل از صاحب ملل و نحل و قول محقق در المعتبر، او را ضعیف دانسته است. ۱۰- صاحب کتاب نزههالناظر در (ص ۵۴ (ص ۶۸) او را ضعیف دانسته است. ۱۰- صاحب کتاب نزهة الناظر در (ص ۶۸) او را ضعیف شمرده است. ۱۱- مولانا اسمعیلالخاجوئی بنا بنقل صاحب روضاتالجنات و در ضمن انتقادیکه علیبن فضال از علیبن ابی حمزه بطائنی کرده است او را نمرود خوانده و گفته است ((ويل لـمن كفره نمرود)) ۱۲- مرحوم حاج شیخ عبدالله مامقانی در جلد دوم تنقیحالمقال (ص ۲۷۹) در باره او نوشته است ((صدر عن جمع من التوقف في رواية الرجل)) و از او انتقاد کرده است. علیبن فضال علاوه بر اینکه فطحی مذهب بوده اخیراً قائل بامامت جعفر کذاب شده است که شرح آن در (ص ۱۹۴) ببعد کتاب زکات آمده است. [۴۱] در کتابالاموال قاسم بن سلام نیز این داستان بتفصیل بهمین سبب آمده است. بهترین دلیل اینکه حرمت صدقه بر آلمحمد و بنیهاشم اختصاص بزرمان رسول خدا ص و حیات آنحضرت داشت همین قضیه است که آنحضرت در زمان خود باحدی از بنیهاشم عامیت زکات و ولایت بلاد نداد مگر مدتی اندک بحضرت علی ÷ که آنجناب را بولایت و حکومت یمن و اخذ زکوات و صدقات آن زمان مأمور کرد اما در زمان خلافت علی ÷ میبینیم که اکثر بنیهاشم از جانب آنحضرت بولایت بلاد واجبات زکوات مأمور شدند چنانکه فرزندان عباس هر کدام در بلاد بولایت و اخذ زکات گماشته شدند. عبدالله بن عباس در بصره و عبیدالله بن عباس در یمن و قثم بنالعباس در مکه و معبدبن العباس را در مدینه و نیز آنها در سایر بلاد و جعدهبن هیبرهبن وهب پسر خواهر خود را بولایت خراسان و اخذ زکات و خراج آن گماشت. [۴۲] در وسائل شیعه (ص ۳۶ ج ۲) چاپ امیر بهادر نظیر این حدیث را از فضلبن الحسنالطبرسی از صحیفه رضا نقل کرده است بدین عبارت: «الفضل بن الحسن الطبرسي في صحيفه الرضا باسناده قال: قال رسول الله ص انا اهل بيت لا تحل لنا الصدقه وامرنا باسباغ الوضوء وان ننزي حـمـاراً علي عتيقه ولا نمسح علي خف». [۴۳] مرحوم شهید اول در کتاب (الذکری) در خصوص امامت در نماز جماعت درباره مقدم بودن قرشی و هاشمی عبارتی آورده است بدین مضمون ابوالصلاح در امامت بعد از افقه بودن، قرشی بودن را جعل کرده است! و ابنزهره، هاشمی بودن را! و همچنین سیدمرتضی و ابنلجنین و علیبن بابویه و پسرش (صدوق) و سلّار و ابن ادریس و شیخ نحیبالدین یحیی بن سعید و پسرعمش (محقق) در معتبر و نیز آن را در شرایع ذکر کرده است همچنین فاضل (علامه) در مختلف که گفته است این یک مطلب مشهوری است، یعنی مقدم داشتن هاشمی! بعد خود مرحوم شهید میفرماید: چیزی را که در این معنی ذکر شده باشد من در اخبار نمیبینم مگر آنچه را که سلّار بطریق مرسل، که سندش غیرمسلم است آورده است که پیغمبر خدا فرمود قدموا قریشاً و لا تقدموها یعنی قریش را به جلو اندازید و بر این طایفه پیشی نگیرید و بر فرض که تسلیم چنین حدیث غیر مسلمی شویم در این مدعیف صراحت ندارد و آن فقط در نماز میت تقدمش مشهور است بدون آنکه روایتی بر آن دلالت داشته باشد پایان فرمایش شهید اول. [۴۴] این حدیث را که شیخ باسناد خود از محمدبن محبوب و او از عبداللهبن سنان روایت نموده است: شیخ صدوق نیز به همین طریق آورده است. در کتاب منتقیالجمان شیخ حسنابن زینالدین (الشهید الثانی)/ در جلد دوم (ص ۱۳۸) چاپ جدید مینویسد: ۱- «ولاصحاب في تأويله وجهان ـ احدهـمـا الحمل علي اراده الخمس الـمستفاد من ظاهرالكتاب فان ما سوي الغنائم مـمـا يحب في الخمس انمـا استفيد من السنه وذكر ذلك الشيخ والناس دعوي صدق اسم الغنيمة علي كل ما يجب فيه الخمس ذكر ذلك جمعه منهم العلامة والشهيد وتوجه الـمنع الي هذا بين لاتفاق العرف وكلام اهل اللغة علي خلافها ـ نعم يمكن الحمل علي اراده هذا الـمعني بطريق التجوز فان لفظ الغنائم وان احتمل الـمجازي والحقيقه الا صليته لكن الحقيقه متحققه الا راده له خولـهمـا في عدم ويقع الشك في اراده ما سويـها فيمسك في نفيها بالاصل الا ان يقوم علي خلافها دليل» ـ خلاصه فرمایش صاحب منتفیالجمان آن است که لفظ غنائم شامل همان غنائم جنگی است و بغیر آن دلالت ندارد. ۲- مرحوم محقق سبزواری در کتاب ذخیرهالمعاد (بابالخمس) در بیان اینکه خمس در غنیمت است و غنیمت شامل چه چیز است؟ و اینکه آیا فوائد مکاسب نیز جزو غنائم است یا نه بعد از آنکه قول طبرسی را نقل مینماید که او گفته است: ويمكن ان يستدل بـهذه الاية: ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَيۡءٖ﴾ [الأنفال: ۴۱]. فان في عرف اللغة يطلق علي جميع ذالك اسم الغنيمة... آنگاه خود مرحوم محقق مینویسد: وانكر بعض اصحابنا هذه الدعوي مدعياً اتفاق العلمـاء وكلام اهل اللغة علي خلافها ولقله متجه که همان معنی و مقصود مرحوم صاحب منتفیالجمان را بعبارت دیگر آورده است که غنیمت جز بر غنائم جنگ اطلاق نمیشود. ۳- مرحوم فضال جواد در کتاب مسالک جلد دوم (ص ۸۱) در این مورد مینویسد: «والحق ان استفاده ذلك (اي الخمس علي جميع الفوائد) من ظاهرالآيه بعيده بل الظاهر كون الغنيمة، غنيمه دارالحرب». غنیمت در آیه شریفه همان غنائم جنگ است که مشمول خمس است). ۴- «الغنيمة كل ما اخذ من دارالحرب بالسيف عنوة مـمـايمكن نقله الي دارالاسلام وما لا يمكن نقله الا دارالاسلام فهو لجميع الـمسلمين ينظر فيه الامام ويصرف الي بيت الـمـال لـمصالح الـمسلمين». پس نتیجه تحقیق تمام این بزرگواران آن است که غنائم مشمول خمس همان غنائم جنگی است و در این شریفه در خصوص خمس سایر اشیاء هیچگونه اشاره و کنایهای نیست و استناد و استفاده از آیه شریفه در خمس غیر غنائم جنگی استنادی ناروا و استفادههای نابجا است!!!. [۴۵] در حدیث مروی از «خصال صدوق باب الخمسه فقره ۸۳ خمس سنن اجراها الله ﻷ في الاسلام عن النبي قال لعلي ÷ يا علي ان عبدالـمطلب سن في الجاهلية سنناً اجراها الله في الاسلام... تا آنجا که میفرماید: ووجد كنزاً فاخرج منه الخمس فتصدق...». [۴۶] یعنی سود ویژه آن پس از منهای سرمایه. [۴۷] در روایتهای اهل سنت به جای ولایت، شهادتین میباشد. [۴۸] در المصنف عبدالرزاقبن همامالصنعانی که در نیمه اول قرن دوم هجری تألیف شده است در زکات معادن این اخبار دیده میشود (ص ۱۱۶ ج ۴) حدیث شماره ۷۱۷۷۷. ۱- عبدالرزاق عن معمر عن رجل مـمن كان يعمل في الـمعادن عن عمربن عبدالعزيز عن عمر قال كانوا يأخذون منا فيمـا نعالج ونعمل بايدينا من كل ماتي درهم خمسه دراهم فاذ وجدناه في الـمعادن الركاز اخذ منا الخمس. یعنی هرگاه خود کاری را انجام داده و با دست خود کار میکردیم زکاتی از ما میگرفتند از هر دویست درهم پنج درهم میگرفتند اما همینکه در معادن دفینهای یا مادهای قیمتی میافتیم از ما یک پنجم میگرفتند. ۲- در حدیث ۷۱۷۸ ـ عبدالرزاق عن ابي جريح قال اخبرني ابوالزبير انه سمع جابر ابن عبدالله يقول ما وجد من غنيمه ففيها الخمس. ۳- در حدیث ۷۱۷۹ ـ عبدالرزاق عن ابي جريح قال اخبرني جعفربن محمد ÷ ان النبيص بعث علي بن ابيطالب الي ركاز باليمن فخمها و در صفحه ۶۴ همین جلد: باب العنبر فزعم عروه انه قد كتب الي عمربن عبدالعزيز يسأله عن صدقه العنبر فزعم عروه انه كتب اليه اكتب الي كيف كان اوائل الناس يأخذونه ام كيف كان يؤخذ منهم ثم اكتب الي قال انه قد ثبت عندي انه كان بمنزلة الغنيمة ويؤخذ منه الخمس فرعم عروه انه كتب اليه ان خذ الخمس وادفع ما فضل بعد الخمس الي من وجده. پس مسلم است که در زمانیکه ائمه معصومین مسئول این سؤالات میشدند همان حکمی که بین تمام مسلمین شایع بوده میفرمودهاند.و خمسی را که در معادن و غیر آن گفتهاند همان زکاتی است که از معادن و امثال آن گرفته میشود نه خمس کذائی. [۴۹] علاوه بر آنچه در متن از شافعی نقل شد وی در کتاب (الامام) (ص ۳۸ ج ۲) مینویسد: «واذا وجد الركاز فوجب فيه الخمس وانمـا يجب حسين يجده كمـا تجب زكاة الـمعادن حين يجدها فانـهمـا موجوده من الارض وهو مخالف لـمـا استفيد من غير ما يوجد في الارض». یعنی همینکه دفینه یافته شد در آن یک پنجم واجب میشود چنانکه زکات و معادن نیز چنین است که همینکه یافته شد زکاتش واجب است بجهت اینکه این دو چیز (دفینه و معدن) خودبخود در زمین موجودند و آن مخالف چیزهای دیگری است که در زمین به وجود میآید. پس شافعی زکات دفینه و معادن را بدین دلیل مشمول یک پنجم میداند که زحمتی درباره آن کشیده نمیشود و خود بخود در زمین موجودند بخلاف سایر اشیاء مشمول زکات که چون با زحمت تهیه میشود از یکدهم یک چهلم است لذا باید از آنها کمتر داده شود شافعی در صفحه ۷۱ همین کتاب ضمن شمارش اشیائی که مشمول زکات میشوند آورده است: «فمـا اخذ من مسلم من صدقه ماله ناصعاً كان او ماشيئاً او زرعاً او زكاة فطر او خمس ركاز او صدقه معدن او غيره فمـا وجبت عليه في ماله في كتاب او سنته او امر اجمع عليه عوام الـمسلمين فمعناه واحد». یعنی آنچه از شخص مسلمان گرفته میشود از زکات اموالش پول باشد یا حیوان یا زراعت یا زکات فطر یا یک پنجم دفینه یا زکات معدن یا غیر آن پس آنچه در مال او باستناد کتاب یا سنت یا امری که عموم که صراحت دارند بزکات معادن که آن خمس یعنی یک پنجم بوده است هم بخود تو برمیگردد (یعنی تو نیز یکی از مصارف هشتگانه زکاتی). پس با این بیان هیچ شکی نیست که یک پنجم که از معادن و کنوز گرفته میشود زکات است و مصرف آنهم مصارف زکات است. [۵۰] در جمعالجوامع سیوطی آمده است در نامهای که رسول خدا به جهینه نوشته است این عبارت شریفه در آن است (ان لكم يطون الارض وشهولـها وتلاع الاود به وظهورها علي ان ترعو نباتـها وتشربوا مائها علي ان تؤدوا الخمس) یعنی شما حق دارید از آنچه در درون زمین و آنچه در بیرون آن است و از پستی و بلندی بیابانها و رودخانهها استفاده نمائید و گیاهان آنرا بچرانید باین شرط که خمس (یک پنجم) آن را بپردازید. [۵۱] حقیقتاً قابل دقت است که از این اخبار و احادیثی که حاکی از آن است که خمس شامل ارباح مکاسب و غیر آن است اثری از آن کتاب من لا یحضرهالفقیه شیخ صدوق دیده نمیشود، معلوم میشود اینگونه احادیث هرگز مورد اعتنای آنمرحوم نبوده و خمس ارباح مکاسب را صحیح نمیدانسته است وگرنه در کتاب فقهی خود که آنرا حجت بین خود و خدای خود میداند میآورد! در کتاب شریف کافی در باب (الفی والانفال و تفسیرالخمس وحدوده) بیست و هشت حدیث در این موضوعات آورده است که بنابر تحقیق علامه حلی (ره) در کتاب مرآهالعقول جلد اول از (ص ۴۴۱ تا ۴۴۹) ارزش این احادیث از این قرار است!. ۱۳ حدیث آن ضعیف است که حدیثهای ۱-۴-۶-۱۰-۱۴-۱۵-۱۸-۲۰-۲۲-۲۳-۲۴-۲۵-۲۶- میباشد و ۹ حدیث آن حسن است که حدیثهای ۳-۸-۹-۱۱-۱۶-۱۷-۲۷-۲۸- است که در هیچکدام دستور پرداخت خمس نیست بلکه شرح اشیائی است که خمس از آن بوسیله ولی امر خارج میشود مانند انفال و معادن و صفوالمال و تولیت وقف و ۳ حدیث آن مجهول است و آن حدیثهای ۵-۱۲-۲۱- میباشد، حدیث چهارم مرسل است که در آن شرح تقسیم غنائم است و فقط دو حدیث صحیح در میان این بیست و هشت حدیث است که حدیث هفتم است که در آن معلوم میدارد که تقسیم خمس بدست پیغمبر و امام است و حدیث ۱۳ که مفاد آن اینست که خمس بعد از وضع مئونه است چون خمس معادن که پس از وضع هزینه استخراج آن است. [۵۲] مرحوم محقق سبزواری/ در کتاب ذخیرهالمعاد ذیل این حدیث نوشته است (ورد بانه يقتضي اختصاص الخمس بالائمه وهو خلاف الـمعروف من مذهب الاصحاب وفيه تأمل وبان راويـها لم يوثق في كتب الرجال صريحاً) ـ یعنی این حدیث مردود است زیرا باقتضای آن خمس فقط مخصوص ائمه † است و آن برخلاف معروف مذهب اصحاب. (شیعیان) است و باید در آن تأمل داشت و دیگر اینکه راوی آن در کتب رجال صریحاً توثیق نشده است. فرمایش محقق صحیح است زیرا در رجال ابنداود (ص ۴۳۹) نام حسنبن راشد را در قسم دوم که خاص مجهولین و مجروحین است آورده است و از قول غضائری نوشته است که او در باره حسن راشد فرموده است (ضعیف جداً) هرچند خود ابنداود از این قول دفاع کرده و گفته است حسن بنراشد با حسینبن راشد اشتباه شده و لذا نام او را در قسم اول که خاص موثقین است نیز آورده است؟!. صاحب مدارک هم در ذیل این حدیث مینویسند: روایها ابوعلیبن راشد لم یوثق صریحاً ـ پس حدیث ضعیف است و ارزشی ندارد!. [۵۳] مرحوم شهید ثانی در عدالت ابراهیم که از وکلای امام علیالنقی بوده تردید نموده و فرموده است: «في طريق ها من هو مطعون فيه ومجهول العداله ومجهول الحال ومرحوم مقدس اردبيلي» در شرح ارشاد فرموده است ان ابراهیم هذا مجهول. و مرحوم محقق سبزواری در ذخیره در ذیل این حدیث مینویسد: «وروي الكليني باسناد فيه ضعف عن ابراهيم بن محمد الـهمداني». و عجب این است که سهلبن زیاد را فراموش کرده است!!. [۵۴] علامه مجلسی (ره) در مرأتالعقول (ص ۴۴۸ ج ۱) ذیل حدیث ۲۴ کتاب کافی از باب الفیء والانفال این حدیث را ضعیف شمرده است. [۵۵] بحارالانوار جلد ۱۱ (ص ۲۷) چاپ کمپانی (ص ۲۰) چاپ تبریز و کتاب اغانی ابوالفرج و مناقب ابن شهرآشوب (ص ۱۶۱ ج ۴). [۵۶] با تتبع در کتاب اخبار و رجال در انسان این خیال قوت میگیرد که خلفای بنیامیه و مخصوصاً بنیعباس همواره در صدد بودهاند که با وسائل ممکنه و مقتضی ائمه ÷ را در نظر مردم مادی و موهون جلوه دهند و بهمین نظر گاهی مالی را بحضور ایشان تقدیم و پیشنهاد میکردند و آن بزرگواران غالباً از اخذ آن ابا میفرمودند. و نیز کسانی را که از جانب آن بزرگواران بعنوان وکیل و قائم در میان مردم بودند و به اخذ زکوات و اوقاف و نذورات و امثال آن میپرداختند هرگاه از طرف آنان مطمئن بودند که خطری و ضرری از ناحیة ایشان متوجه دستگاه خلافت نیست نه تنها جلوگیری نمیکردند بلکه بسا میشد که بوسائلی غیرمستقیم شیعیان را به پرداخت اموال به آن وکلاء ترغیب و تشویق مینمودند. تا از طرفی قدرت مالی شیعیان کاسته شود و از طرفی خود بوسائلی از آن پولها استفاده کنند و هم اینکه ائمه ÷ را به اخذ مال و مادی بودن متهم نمایند چنانکه مرحوم عباس اقبال آشتیانی در کتاب خاندان نوبختی در (ص ۲۲۰) مینویسد: در قسمت عمده ایام خلافت راضی بالله عباسی (۳۲۲-۳۲۹) حسین بن روح در بغداد در میان شیعیان مقامی بس جلیل داشت بواسطة کثرت مالی که طائفه امامیه نزد او میآوردند، ذکر حشمت و فراوانی ثروت او نظر خلیفه و عمال دیتوانی را که در این اوقاف دچار دستتنگی بودند جلب کرده و خلیفه غالباً از او سخن میگفت!! ابوبکر محمدبن یحیی صولی مؤلف کتاب (الاوراق) وفاتش در سال ۳۳۵ یا ۳۳۶ که از معاصرین حسینبن روح بوده میگوید: راضی (خلیفه عباسی) همیشه با ما میگفت: بیمیل نبودم که هزار نفر مثل حسینبن روح وجود داشت و امامیه اموال خود را به ایشان میبخشیدند تا خداوند به این وسیله این طائفه را نیازمند میکرد. توانگر شدن امثال حسینبن روح از گرفتن اموال امامیه مرا ناپسند نمیآید (الاوراق ص ۱۳۲) ضمناً باید دانست که حسینبن روح خود از کارمندان و عمال دولت عباسی بود از این جهت مورد اعتماد و اطمینان دستگاه خلافت بود. [۵۷] باید دانست که هرگز امام نمیتواند بدون دستور خدا چیزی را بر مردم واجب یا احرام کند و آنگاه بجای آن بجای چیز دیگری گذارد. و ما بدینگونه اخبار بنظر تردید بلکه تکذیب مینگریم چنانکه در حدیث چهارم از احادیث خمس ارباح مکاسب یادآور شدیم که بر امام نمیرسد که بگوید من واجب میکنم... شاید عبارت حدیث چیز دیگر بوده و دست تصرف جعال آنرا باین صورت درآورده است. [۵۸] لازم به تذکر است که شخصی بنام محمدبن الحسن العسکری (یا همان امام زمان) وجود ندارد تا بخواهد خمس را ببخشد یا نبخشد و در اینجا به ناچار به زبان شیعه نوشته میشود. [۵۹] ظاهراً منشأ این قیده از تلمود یهود است (تلمود کتابی است که یهود آنرا معادل توراه بلکه از آن هم افضل میدانند) زیرا بنابر نقل تلمود: تمام اموال روی زمین از آن خداست و چون یهود خود را اجزاء و ابناء الهی میدانند لذا خود را بعنوان نیابت از جانب خدا مالک آنچه در روی زمین است اعتبار میدهند و تصرف خود را در تمام اموال مردم جائز بلکه لازم میشمارند (از کتاب کنزالمرصود فی قواعدالتلمود دکتر روه لِنز (ص ۱۹-۳۰). [۶۰] مرحوم شیخ مفید در المقنعه (ص ۱۴) مینویسد: «وجوب اخراج الزكات الي الامام آنگاه آيه شريفه: ¬﴿خُذۡ مِنۡ أَمۡوَٰلِهِمۡ صَدَقَةٗ﴾...» الخ میآورد و مینویسد: «فامر نبيه باخذ صدقاتـهم وفرض علي الامة حـملها اليه بفرضه عليها طاعته ونـهيه لـها من خلافه والامام قائم مقام النبي ÷ فيمـا فرض الله عليه من اقامه الحدود». [۶۱] سیدمرتضی در رسالهالمحکم والمتشابه (ص ۵۹) از امیرالمؤمنین روایت کرده است که فرمود: «ثم ان للقائم بامور الـمسلمين بعد ذلك الانفال التي كانت لرسول الله ص». [۶۲] در ذخیره میفرماید: «قد ذكرنا سابقاً ترجيح سقوط الخمس الارباح في زمان الغيبة والـمستفاد من الاخبار الكثيرة السابقة في يحب الارباح». آنگاه احادیث تحلیل اشاره میکند و آنها را صحیح میشمار سپس بطرح اشکالات وارده میپردازد و از همه آنها جواب میگوید. طالبین تفصیل به آن کتاب مراجعه فرمایند. [۶۳] این قول صاحب مدارک در آخر کتاب خمس بدین نحو است: (والاصح اباحه ما يتعلق بالامام من ذلك خاصه للاخبار الكثير الدالة عليه كصحيحه علي بن مهزيار) آنگاه اخبار تحلیل را آورده و بنقل اقوال و آراء فقهاء شیعه پرداخته است و سرانجام مینویسد. «وكيف كان فالـمستفاد من الاخبار الـمقدمة اباحه حقوقهم من جميع ذلك». [۶۴] این محاسبه در هنگام تألیف این کتاب بوده است. (۱۳۴۷شمسی). [۶۵] الاصول من الکافی، کتاب الحجة، همان باب، حدیث دهم، ص ۳۲۷. [۶۶] فکر میکنم در ظهور آقا امام زمان نیز بداء رخ داده است و به همین خاطر و به احتمال بسیار قوی ظهوری در کار نیست!!!. [۶۷] نمیدانم چرا اصولی به این مهمی در قرآن ذکر نشده تا مردم از همان قرآن حقیقت را دریابند و نخواهند برای تحقیق به سمت امثال اینجانب بیایند و گمراه شوند!!!!. [۶۸] با این حساب نمیدانم چه کسی در بهشت است؟!! لابد فقط مدعیان تشیع و غلات!!!. [۶۹] لابد قبرپرستی نشانه ایمان است!!.