به روشنی آفتاب - ازدواج امیرالمومنین عمر با ام کلثوم رضی الله عنهما

فهرست کتاب

شبهه: محور هفتم: عمر با ام کلثوم «کفو» نبود:

شبهه: محور هفتم: عمر با ام کلثوم «کفو» نبود:

غیر هاشمی، کفو هاشمی نیست:

برخى از عالمان اهل سنت تصریح کرده‌اند که در ازدواج، تناسب دینى و حتى نسبى نیز ضرور است و غیر قریش نمى‌توانند با دختران قرشى و همچنین غیر بنى‌هاشم نمى‌توانند با دختران بنى‌هاشم ازدواج کنند، چرا که بنى‌هاشم به خاطر وجود رسول خدا جقوم برتر هستند و هیچ قومى از نظر فضیلت با آن‌ها برابرى نمى‌کند.

به همین دلیل بود که امیرمؤمنان ÷مى‌فرمود: من دخترانم را براى فرزندان جعفر کنار گذاشته‌ام و جز به آن‌ها به کسى دیگر دختر نخواهم داد.

ابن سعد و سعید بن منصور می‌نویسند:

عمر بن خطاب، از علی بن ابى طالب دخترش امّ‌کلثوم را خواستگارى کرد، علی در پاسخ گفت: من دختران خویش را براى ازدواج با پسران جعفر از ازدواج منع کرده ام.

بجیرمى شافعى، از دانشمندان متأخر اهل سنت (متوفاى ۱۲۲۱ﻫ) تصریح مى‌‌کند که امتناع رسول خدا از دادن حضرت زهرا به خلیفه اول و دوم به خاطر این بود که آن‌ها از نظر نسبى با خاندان رسول خدا همتا نبودند:

در شرح خصائص آمده است که «از خصوصیات پیامبر ج‌ آن است که هیچ کس با خاندان او در ازدواج هم شان نیست، اما در باره ازدواج علی با فاطمه، گفته شده است که فاطمه جز او همتایى نداشت و به خاطر امر الهى با او ازدواج کرد. زیرا طبرانى از ابن مسعود روایت مى‌کند که هنگامى که ابوبکر و عمر از فاطمه خواستگارى کردند، رسول خدا آن دو را رد کرده و فرمود خداوند به من دستور داده‌است که فاطمه را به ازدواج علی در آوردم، و او را در غیاب علی که برگزیده خدا براى این ازدواج بود، به همسرى او در آورد، و ممکن است که رسول خدا شخصى را وکیل در قبول ازدواج از جانب علی کرده باشد، و هنگامى که پیامبر به علی گفت که خداوند او را به این کار مامور کرده است، راضى شد.

و در حاشیه خود بر منهج الطلاب مى‌نویسد:

نسب تنها از جانب پدران به حساب مى‌آید، مگر در فرزندان دختر پیامبر ج. زیرا این دختران به رسول خدا منسوب بوده و به همین سبب غیر از ایشان کسى همتایشان نیست. کلام رسول خدا که فرموده‌اند «خداوند من را از بنى‌هاشم برگزید» دلالت بر مقدارى از این مدعا دارد، یعنى غیر هاشمى کفو هاشمى و غیر مطلبى، کفو مطلبى نیست!.

طبق سخن بجیرمى، رسول خدا به این دلیل فاطمه زهرا سلام الله علیها را به آن دو نداد که از نظر قومى با بنى‌هاشم کفو نبودند، پس ندادن دختر هاشمى به غیر هاشمى سنت رسول خدا است. آیا امیرمؤمنان ÷مى‌تواند بر خلاف این سنت عمل نماید؟

مقدسى حنبلى به نقل از احمد بن حنبل مى‌نویسد:

از احمد بن حنبل نقل شده است که غیر قریشى، کفو قریشى نیست، و غیر بنی‌هاشمى، کفو بنی‌هاشمى نیست، زیرا رسول خدا جفرمودند: خداوند من را از کنانه از نسل اسماعیل برگزید، و از میان کنانه قریش را برگزید و از میان قریش بنى‌هاشم را برگزید و از میان بنى‌هاشم من را برگزید.

شهاب الدین قلیوبى نیز تصریح مى‌کند که هیچ قومى با احرار بنى‌هاشم نمى‌توانند کفو باشند:

ساداتى که آزاد باشند، هیچ کس کفو آنان نیست. قید آزاد، موردى را استثنا مى‌کند که یک هاشمى، با یک کنیز ازدواج کند، اما مولا شرط کند که فرزند غلام او باشد، اگر این شخص دخترى به دنیا آورد، این دختر، کنیز صاحب مادرش مى‌شود، و مالک مى‌تواند او را به برده و یا شخصى با نسب پایین تزویج کند. حتى اگر هاشمى باشد، زیرا او برده است. و به همین سبب حتى اگر سلطان بخواهد او را به عقد غیر هاشمى در آورد نمى‌تواند! (زیرا برده سلطان نیست).

آیا مى‌توان خانواده و نسب عمر را با نسب امّ‌کلثوم مقایسه کرد؟ آیا صهاک با حضرت خدیجه، و حنتمه با حضرت زهرا که سیده زنان اهل بهشت است، مى‌تواند یکسان باشد؟ آیا خطّاب را مى‌توان با رسول اکرم و امیرمؤمنان إبرابر دانست؟

اگر امّ‌کلثوم را دختر امیرمؤمنان بدانیم، به هیچ وجه نمى‌توان ادعا کرد که عمر با آن حضرت کفو بوده است!!!.

جالب این است که حتى خود خلیفه دوم نیز کفائت نسبى را شرط ازدواج مى‌داند و از پیوند افرادى که از خانواده پست بودند با خانواده‌هاى اصیل جلوگیرى مى‌کردند.

سرخسى حنفى از بزرگان اهل سنت در کتاب المبسوط مى‌نویسد:

از عمر روایت شده که مى‌گفت: من از ازدواج زنان جلوگیرى مى‌کنم، مگر این که با همتاى او (هم کفو او) باشد و این دلیل بر این است که در ازدواج همتا بودن معتبر است.

و عبد الرزاق صنعانى مى‌نویسد:

از ابراهیم بن محمد بن طلحه نقل شده است که عمر مى‌گفت: من از ازدواج افرادى که داراى شرافت خانوادگى هستند منع مى‌کنم، مگر با همتاى او باشد.

اما آیا خلیفه دوم نیز به این مسأله پایبند بود؟ آیا بین خلیفه دوم و امّ‌کلثوم تناسب قومى و کفائت نسبى رعایت شده است؟

جواب:

ابتدا روایتی که قزوینی در شروع نقل کرده‌اند را به طور کامل از ابن سعد با هم می‌خوانیم:

«انس بن عیاض لیثى از جعفر بن محمد ÷از پدرش ما را خبر داد که مى‌فرموده است عمر بن خطاب ام کلثوم دختر على ÷را از او خواستگارى کرد، على سفرمود من دختران خود را براى پسران برادرم جعفر نگه داشته ام، عمر گفت او را به ازدواج من درآور به خدا سوگند بر روى زمین مردى یافت نمى‌شود که به اندازه من در خوش رفتارى با او باشد. على فرمود این کار را انجام مى‌دهم، عمر خود را به انجمن مهاجران که میان قبر و منبر رسول خدا مى‌نشستند رساند ....».

از این روایت اینگونه استفاده می‌شود که حضرت علی ÷بدون هیچ دلخوری، دخترش را به ازدواج حضرت عمر ÷در آورد.و نه تنها ارعاب و خوفی در کار نبود بلکه حضرت عمر سقول به اکرام و ارج نهادند می‌دهد.

اما آن اقوالی که در مورد برتری بنی‌هاشم نقل کرده‌اند و نه تحریم ازدواج غیر بنی هاشمی با بنی هاشمی!!.

این اقوال غیر معقول و خلاف با آیات و شرع اسلام و واضحات است و به قول حضرت علی ÷: «به کلام نگاه کن و نه به متکلم»... و این متکلمان سخن ناحق گفته‌اند و برداشت نادرست کرده‌اند(البته نه همه آنها و در بعضی آقای قزوینی خیانت کرده است)، و البته بعضی از علما نیز از این حدیث رسول جاینگونه برداشت کرده‌اند که عرب از عجم برتر است !! آیا شما این برداشت را قبول می‌کنید؟؟ نه چون چنین چیزی معقول نیست و خدا برتری را در نژاد قرار نداده‌است.

و اما دلایل رد این برداشت:

الف: حضرت محمد جدو دختر خود را به سیدنا عثمان سداد که او از بنی امیه بود.یا دیگر دختر خودش را (زینب) به همسری ابوالعاص در آورد.

ب- خود حضرت محمد جاز دختر ابوسفیان خواستگاری کرد یعنی از بنی امیه!! و با عایشه ازدواج کرد که او از کم ارزشترین طایفه‌های قریش بود و حفصه نیز مانند او و.....

پس طبق استدلال شما محمد جخلاف سنت خودشان!!!!!عمل کرده‌اند!!.

پ- حضرت علی ÷نیز از غیر بنی‌هاشم زن گرفته و همینطور حسن و حسین و .....

همه اینها خلاف سنت عمل کرده‌اند؟؟؟

با این طرز استدلال، هیچ سیدی حق ندارد با غیر از سید و سادات ازدواج کند!!.

ت: شیخ الاسلام ابن تیمیه (در رد ابن مطهر حلی شیعی) در مورد این روایت می‌گوید:

این به آن معنی نیست که بنی‌هاشم و قریش از همه برتر هستند،بلکه در دیگر قبایل عرب مومنینی هستند که از آنها برترند مثلاً: سابقون الاولون که تعداد اندکی آنها از بنی‌هاشم و قریش هستند و اکثر قریشیان در فتح مکه اسلام آوردند! ........ و اهل بدر افضل بر بنی‌هاشم هستند که در این جنگ فقط ۳ نفر از بنی‌هاشم بوده‌اند(حمزه و علی و جعفر) در صورتی که اهل بدر ۳۱۳ نفر بوده‌اند. و اینها افضل هستند بر کل بنی‌هاشم که در بدر حضور نداشته‌اند [۳۳۸].

ج: گذشته از آن ابو لهب نیز از بنی‌هاشم بود.. آیا او نیز افضل است؟؟ [۳۳۹]کسی که خدا در مورد او و زنش سوره تبت(المسد) را نازل کرد:

﴿تَبَّتۡ يَدَآ أَبِي لَهَبٖ وَتَبَّ ١ مَآ أَغۡنَىٰ عَنۡهُ مَالُهُۥ وَمَا كَسَبَ ٢ سَيَصۡلَىٰ نَارٗا ذَاتَ لَهَبٖ ٣[المسد: ۱-۳].

«بریده باد دو دست ابولهب و مرگ بر او باد (۱) دارایى او و آنچه اندوخت‏ سودش نکرد (۲) بزودى در آتشى پر زبانه درآید (۳)».

دین خدا پارتی بازی قبول نمیکند و ابراهیم که فرزند آذر بت ساز و بت پرست بود،این نسبت برای او ذمی محسوب نمی‌شود و فرزندی چون ابراهیم برای پدرش هیچ نفعی نمی‌تواند داشته باشد. و همینطور است حال و روز فرزند نوح (یام)که از دعوت پدر روی برگرداند و شاعر نیز می‌‌سراید:

پسر نوح با بــدان بنشست
خـــــاندان نبوتش گــــم شد
سگ اصحاب کهف روزى چند
پى نیکان گرفت و مردم شد

(گلستان سعدی)

و مولانا:

پور آن بو جهل شد مومن عیان
پور آن نوح نبى از گمرهان

(مثنوی معنوی)

و همینطور، قارون که بعضی او را پسر عموی حضرت موسی ÷و بعضی او را عموی آن حضرت ÷دانسته‌اند.

ح: شیطان هم خود را برتر از آدم می‌دانست ولی خداوند می‌فرماید:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ إِنَّا خَلَقۡنَٰكُم مِّن ذَكَرٖ وَأُنثَىٰ وَجَعَلۡنَٰكُمۡ شُعُوبٗا وَقَبَآئِلَ لِتَعَارَفُوٓاْۚ إِنَّ أَكۡرَمَكُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰكُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٞ ١٣[الحجرات: ۱۳].

«ای انسانها! ما شما را از مرد و زنی (آدم وحواء) آفریدیم وشما را نژادها وقبایل گردانیدیم تا همدیگر را بشناسید، بیگمان گرامی ترین شما در نزد خداوند پرهیزگار ترین شما ست، حقا که خداوند دانا وآگاه است».

پرهیزگارترین نه خوش اصل و نسب‌ترین!!! افلا تتفکرون؟؟ آیا تفکر نمی‌کنید؟

گویا این سخنان دیکته شده توسط شیطان نژاد پرست است و با همان طرز فکر نگارش شده، کما اینکه شیطان نیز می‌گفت:

﴿أَنَا۠ خَيۡرٞ مِّنۡهُ خَلَقۡتَنِي مِن نَّارٖ وَخَلَقۡتَهُۥ مِن طِينٖ[ص: ۷۶].

«من از او (آدم) بهترم، مرا از آتش آفریده‏اى و او را از گل آفریده‏اى!!».

خ: جناب قزوینی جواب بدهید: سبب عزت دار شدن لقمان حکیم و یا حضرت بلال چه بود؟؟

ابن عباسبگوید: لقمان برده حبشی نژاد بود که پیشه نجاری داشت [۳۴۰].

سعید بن مسیب س: لقمان از سیاهان مصر بود که صاحب لب‌های بزرگی بود و خداوند به وی حکمت داد و به مقام پیامبریش ارجمند نمود [۳۴۱].

از لیث چنین نقل است: حکمت لقمان نبوت بود [۳۴۲]. و او از برده بودنش هم عبا نداشت چنانچه وقتی از او می‌پرسیدند: آیا تو برده فلانی نبودی؟ بدون ناراحتی جواب مثبت می‌داد.

حال وقت آن است که بپرسیم:آیا لقمان نسب نیکو داشت؟؟و آیا بنی‌هاشمی‌ها از لقمان برتر هستند؟؟

چه خوش گفته پیامبر جکه فرمود:«مَنْ بَطَّأَ بِهِ عَمَلُهُ لَمْ يُسْرِعْ بِهِ نَسَبُهُ» [۳۴۳]«کسی که عملش او را عقب بیندازد، نسبش نمی‌تواند او را سبقت دهد».

و باز هم در یکی از خطبه‌هایشان می‌فرمایند: ( ای مردم قریش: خداوند تکبر و غرور جاهلیت و افتخار به پدران را از شما دور کرده است، همه مردم از آدم ÷، و آدم از خاک آفریده شده است) [۳۴۴].

ولی گویا آن غرور و تکبر جاهلیت به آقای قزوینی سرایت کرده است!!.

پیامبر اسلام جبه ابوذر سفرمودند:ای ابوذر! بدان که تو بهتر از سرخ رنگ و سیاه رنگ نیستی، مگر اینکه در پرهیز گاری بر او برتری داشته باشی [۳۴۵].

و مشهور است که محمد جخطاب به خانواده و خویشاوندانش اعلان نمود که: «أن اعملوا لا أغني لكم من الله شيئا» «به دستورات الله‌ و رسول جعمل کنید که من نمی‌توانم برای شما در برابر الله کاری بکنم».

البته قزوینی و دوستانش حق دارند چنین ادعاهای باطلی را عَلَم کنند، چون این بدعت‌هایشان است که آنها را وادار به گفتن چنین سخنانی کرده است، خداوند می‌فرماید:

﴿وَغَرَّهُمۡ فِي دِينِهِم مَّا كَانُواْ يَفۡتَرُونَ[آل‌عمران: ۲۴].

«و بدعت‌هایشان آنان را در دینشان مغرور کرده است».

جالب است که سخنان آقای قزوینی بسیار شباهت دارد با سخنان مشرکین مکه که در مورد بعثت پیامبر جمی‌گفتند: خداوند برای عهده‌دار شدن رسالت خویش کسی را جز این یتیم مسکین نیافت؟! این درست نبود که خدا بزرگان و سران مکه و طائف را کنار بزند و این بینوا را فرستاده خویش قرار دهد» که انعکاس این گفتار در این آیه مشهود است:

﴿لَوۡلَا نُزِّلَ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانُ عَلَىٰ رَجُلٖ مِّنَ ٱلۡقَرۡيَتَيۡنِ عَظِيمٍ[الزخرف: ۳۱].

«چرا این قرآن بر یکی از مردان بزرگ یکی از این دو شهر بزرگ فرود نیامده است؟!».

و خداوند هم چنین جواب داد و ما هم آن را تقدیم آقای قزوینی می‌کنیم:

﴿أَهُمۡ يَقۡسِمُونَ رَحۡمَتَ رَبِّكَ[الزخرف: ۳۲].

«مگر اینان متصدّی توزیع رحمت خدای تو‌اند؟!».

خلاصه کلام اینکه:

ز ادب پرس، مپرس از نسب و ثروت ... ز هنر گوی، مگوی از پدر و مادر (پروین اعتصامی)

یا به قول علامه اقبال لاهوری:

نه افغانیم و نه ترک و نه تتاریم
چمن زاریم و از یک شاخساریم
تمیز رنگ و بو بر ما حرام است
که ما پرورده یک نو بهاریم

و باز هم به قول اقبال:

مسلم استی دل به اقلیمی مبند
گم مشو اندر جهان چون و چند
می نگنجد مسلم اندر مرز و بوم
در دل او یاوه گردد شام و روم

و به قول مولانا:

ای بسا هندو و ترک همزبان
ای بسا دو ترک چون بیگانگان
پس زبان همدلی خود دیگر است
همدلی از همزبانی خوشتر است

(همزبانی را هم نژادی بخوانید!).

*********

در پایان این بحث برای تایید حرف پوچ خودشان چند روایت را از حضرت عمر سنقل کرده‌اند که همه آنها یا کذب و یا ضعیف هستند.

۱- اولین روایت را از سرخسی نقل کرده که جناب سرخسی برای این روایت سندی ذکر نکرده و احتمالاً منظور او این روایت بوده است:

زن جوانى را که با پیرمردى ازدواج کرده بود و سپس شوهرش را کشته بود، نزد عمر آوردند، حضرت عمر فرمود: ای مردم از خدا بترسید،‌هر مردی باید بازنی همسان خودش (هم کفو خودش) ازدواج کند و هر زنی نیز باید با مردی ازدواج کند که همسان او هست [۳۴۶].

راوی آن: أبو بکر بن عبد الله بن أبی مریم الغسانى الشامى است

قال حرب إسماعیل: «سمعت أحمد بن حنبل، وسئل عن أبى بكر بن أبى مریم، فقال: ضعیف، كان عیسى لا یرضاه .و قال أبو عبید الآجرى، عن أبى داود: سمعت أحمد یقول: لیس بشىء ».

قال أبو داود: «سرق له حلى، فأنكر عقله . وقال أبو حاتم: سألت يحيى بن معين عن أبى بكر بن أبى مريم، فضعفه . وقال أبو زرعة الرازى: ضعيف، منكر الحديث . وقال أبو حاتم: ضعيف الحديث، طرقه لصوص فأخذوا متاعه فاختلط. وقال إبراهيم بن يعقوب الجوزجانى: ليس بالقوى . و قال النسائى، و الدارقطنى: ضعيف . ...» [۳۴۷].

و خنده دار است که چنین باشد!! یعنی حضرت عمر سدر آن اوضاع که یک مرد به قتل رسیده به جای اجرای حد و سرزنش قاتل به دفاع از قاتل می‌پردازد!؟

۲- و دومین روایت را از مصنف عبدالرزاق نقل می‌کند که از ابراهیم بن محمد بن طلحه نقل شده.

این روایت منقطع است چون ابراهیم بن محمد بن طلحه حضرت عمر سرا ندیده است.

و محمد ناصر الدین آلبانی می‌نویسد: «لأن جعفر بن عون ثقة من رجال الشيخين إلا أن العلة الأولى لا تزال قائمة وهي الانقطاع فهو ضعيف على كل حال» [۳۴۸].

جالب است که روایتی با همین الفاظ از قول حضرت محمد جنیز نقل شده: «لا تُنْكَحُوا النِّسَاءُ إِلا مِنَ الأَكْفَاءِ...».

که این روایت نیز موضوع است چون: «وفیه مبشر بن عتیك وهو متروك» در آن مبشر بن عتیک( یا بن عبید) وجود دارد که علما او را ترک کرده‌اند [۳۴۹]و دارقطنی او را دروغگو می‌داند. و ابن طاهر نیز در مورد این روایت می‌گوید: فیه مبشر بن عبید یروی الموضوعات [۳۵۰].

و ابن جوزی /نیز این روایت را در کتاب الموضوعات آورده و می‌نویسد: «قال أبو أحمد بن عدى: هذا الحدیث مع اختلاف ألفاظه في الـمتون واختلاف إسناده باطل لا یرویه إلا مبشر» [۳۵۱].

[۳۳۸] منهاج السنة النبویة: ج۷، ص۱۳۵،شیخ الاسلام ابن تیمیه،محقق:د. محمد رشاد سالم،ناشر: مؤسسة قرطبة. [۳۳۹] در هر قبیله بیش و کم و خوب و زشت هست .. مرغی کلاغ لاشخور و دیگری هماست، پروین اعتصامی. [۳۴۰] ابن ابی الدنیا در کتاب المملوکین. [۳۴۱] و در منثوره ۵/۱۶۱. [۳۴۲] مرجع سابق. [۳۴۳] ابن حبان: ۳/۴۵، رقم ۷۶۸. أخرجه أبو داود: ۳/۳۱۷، رقم ۳۶۴۳، والحاکم: ۱/۱۶۵، رقم ۲۹۹. أخرجه أحمد: ۲/۲۵۲، رقم ۷۴۲۱، و مسلم: ۴/۲۰۷۴، رقم ۲۶۹۹، وأبو داود: ۴/۲۸۷، رقم ۴۹۴۶، والترمذى: ۵/۱۹۵، رقم ۲۹۴۵، وابن ماجه: ۱/۸۲، رقم ۲۲۵، وابن حبان: ۲/۲۹۲، رقم ۵۳۴. به نقل از جامع الاحادیث، رقم ۲۰۴۸۷ و ۲۰۰۱۳ و ۲۴۰۶۶. [۳۴۴] سنن ابو داود: ح۵۱۱۶. [۳۴۵] مسند امام احمد: ج ،۵ ص۱۵۸. [۳۴۶] تاریخ المدینة: ج۲، ص ۷۶۹، کنز العمال: ج۱۵، ص ۷۱۶، ح ۴۲۸۵۷ . [۳۴۷] تهذیب الکمال المزی: ج ۳۳ ص ۱۰۹ رقم ۷۲۴۱ .. و تهذیب التهذیب ابن حجر: ج ۱۲ ص۲۹. [۳۴۸] إرواء الغلیل في تخریج أحادیث منار السبیل آلبانی: ج ۶، ص۲۶۶ _ المکتب الإسلامی _ بیروت. [۳۴۹] مجمع الزوائد هیثمی: ج۴، ص ۳۱۷ ح ۷۴۴۶ و حسین سلیم اسد نیز می‌گوید: اسنادش ضعیف است = مسند أبی یعلى: ج ۴، ص۷۲ ح ۲۰۹۴ _ دار المأمون للتراث – دمشق . [۳۵۰] معرفة التذکرة،ابن طاهر مقدسی: ح ۹۶۹_ طبعة مؤسسة الکتب الثقافیة. [۳۵۱] الموضوعات و الکامل في ضعفاء الرجال، الجرجانی: ج۶، ص۴۱۸، دار الفکر، بیروت.