به روشنی آفتاب - ازدواج امیرالمومنین عمر با ام کلثوم رضی الله عنهما

فهرست کتاب

شبهه: محور هشتم: ازدواج با تهدید و زورگویی:

شبهه: محور هشتم: ازدواج با تهدید و زورگویی:

در کتاب‌هاى شیعه نیز روایاتى در این باب وجود دارد، اما با بررسى تک تک آن‌ها متوجه خواهیم شد که این روایات نه تنها روابط دوستانه میان امیر مؤمنان ÷با عمر بن خطاب را ثابت نمى‌کند، بلکه نشان‌دهنده روابط زور مدارانه و رسیدن به اهداف از راه توسل به زور مى‌باشد.

دو عالم از اهل سنت،طبرانی و هیثمی می‌نویسند: بعد از آن که امام علی ÷با عقیل، عباس و امام حسن مشورت کرد، عقیل مخالفت و به امام علی ÷اعتراض کرد و گفت اگر این کار را انجام دهی، چنین و چنان می‌شود . امام علی ÷به عباس فرمود:

«والله ما ذلك منه نصیحة ولكن درة عمر أحرجته إلى ما ترى». «به خدا سوگند! در سخن او خیری نبود، بلکه ترس از تازیانه عمر او را به آن‌چه می‌بینی واداشته است».

و نیز هیثمی و طبرانی نوشته‌اند که وقتی عمر از مخالفت عقیل با خبر شد، گفت:

«ویح عقیل، سفیه أحمق». «وای بر عقیل، او سفیه و احمق شده است» [۴۱۳].

جواب:

سه خیانت در مورد این روایت انجام داده‌اند.

۱- روایت را نصفه نقل کرده‌اند و با نقل کل روایت که در پایان خواهد آمد ایشان رسوا خواهند شد.

۲- خواننده را به اشتباه انداخته‌اند . آنجا که می‌گویند، حضرت علی فرمود:بخدا در سخن او خیری نبود.

خواننده گمان می‌برد که در سخن حضرت عمر سخیری نبوده است، بلکه حقیقت ماجرا و روایت اینگونه است که این سخن حضرت علی ÷در مورد سخنان برادرش است و اصلاً حضرت عمر ستکلم نکرده بودند که در مورد کلامش نظری داده شود.

۳- در ترجمه متن نیز خیانتی کرده‌اند، آنجا که می‌نویسند: بلکه ترس از تازیانه عمر او را به آن‌چه می‌‌بینی واداشته است .

ایشان کلمه «دره» را در این قسمت به تازیانه معنی کرده‌اند در صورتی که دِرَّةَ عُمَرَ به معنی خیر و خوبی عمر می‌‌باشد همانطور وقتی که می‌گوییم: «لله درٌة»: خوبیهاى او از خداست یا «لا درٌ درٌة»: خیر او زیاد نشود... درٌة را به خیر و خوبی ترجمه می‌کنیم و نه به تازیانه!!.

گذشته از معنی کلمه «درٌة» از مضمون روایت نیز هیچ نشانه‌ای از جبر و زور بر نمی‌آید. چونکه:

تمام این حرف‌ها در جلو همه (علی و عمر و عقیل و..) گفته می‌شد. پس اگر «درة» را به معنی تازیانه بگیریم بسیار عجیب است که حضرت عمر چنین سخنی را بی‌جواب بگزارند!! و چطور می‌شود از یک طرف ترس و جبر باشد و از یک طرف حضرت علی علناً بگوید: من چون می‌ترسم راضی به این ازدواج می‌شوم؟!!.

مانند این است که یکی از علمای اهل سنت را در تلویزیون دعوت کنند ، بیننده‌ای زنگ بزند و بگوید: چرا اهل سنت با ولایت فقیه مخالف است و آیا شما ولایت فقیه را نوعی استبداد و دیکتاتوری می‌‌دانید؟؟ بعد عالم سنی بگوید: من چون از ولایت فقیه می‌‌ترسم نمی‌توانم به این سوالات جواب صریح بدهم و چون می‌‌ترسم می‌‌گویم که ما با ولایت فقیه مشکلی نداریم!!!!.

و همینطور سخن حضرت عمر سخطاب به عقیل نیز به منزله شوخی و مزاح است زیر ایشان قبل از این سخن می‌خندند و در حین خنده و خوشحالی می‌گویند: عقیل احمق وسفیه شده است.

و اما متن روایت و رسوایی مدعی:

«أسلم مولى عمر قال: دعا عمر بن الخطاب علي بن أبي طالب فسارّه ثم قام علي فجاء الصفة فوجد العباس وعقيلاً والحسين فشاورهم في تزويج عمر أم كلثوم فغضب عقيل وقال: يا علي ما تزيدك الأيام والشهور والسنون إلا العمى في أمرك والله لئن فعلت ليكونن وليكونن لأشياء عددها. ومضى يجر ثوبه فقال علي للعباس: والله ما ذلك منه نصيحة ولكن درة عمر أحرجته إلى ما ترى أما والله ما ذاك رغبة فيك يا عقيل ولكن أخبرني عمر بن الخطاب يقول: سمعت رسول الله جيقول: كل سبب ونسب منقطع يوم القيامة إلا سببي ونسبي. فضحك عمر وقال: ويح عقيل سفيه أحمق».

هیثمی گوید: «رواه الطبرانی ورجاله رجال الصحیح» [۴۱۴].

ترجمه: «اسلم غلام عمر می‌گوید: عمر سعلی سرا فرا خواند،سپس علی به صفه آمد و عباس و عقیل و حسین آن جا بودند پس علی با آنان (در مورد خواستگاری حضرت عمر س) مشورت کرد. عقیل خشمگین شد و (خطاب به برادرش حضرت علی ÷) گفت: به خدا سوگند که گذر زمان فقط کوری را در کارت ایجاد کرده،به خدا اگر انجام دهی چنین و چنان می‌شود و هرچیزی قدر و اندازه خودش را دارد.

حضرت علی ÷رو به عباس بمی‌کنند و می‌فرمایند: به خدا سوگند که آنچه عقیل می‌گفت خیرخواهی نبود و بلکه این صلاحیت و خیر و خوبی (درٌه) عمر بود که باعث این عمل شد و این رغبتی نیست که تو (ای عقیل) نشان می‌دهی.

بلکه عمر به من خبر داد که پیامبر جفرمودند: هر سبب و نسبی روز قیامت از بین می‌رود الا سبب و نسب من.

پس سیدنا عمر ÷خندید و گفت: وای عقیل نادان و کم عقل است».

[۴۱۳] آقای قزوینی این بندی که جوابش خواهد گذشت را از این مقاله حذف کرده‌اند، و ما آن را از مقاله دیگر ایشان نقل کرده‌ایم... ظاهراً خودشان به پوچی آن پی بردند . [۴۱۴] مجمع الزوائد هیثمی: ج ۴، ص ۲۷۱، دار الکتب العلمیة، بیروت، لبنان، و المعجم الکبیر طبرانی: ج ۳ ص۴۴ ح۲۶۳۳، دار إحیاء التراث العربی.