به روشنی آفتاب - ازدواج امیرالمومنین عمر با ام کلثوم رضی الله عنهما

فهرست کتاب

شبهه: مرحوم کلینى در کتاب کافى این روایات را نقل مى‌کند:

شبهه: مرحوم کلینى در کتاب کافى این روایات را نقل مى‌کند:

۱- هشام بن سالم از امام صادق ÷نقل مى‌کند که آن حضرت فرمود: زمانى که عمر بن الخطاب از امّ‌کلثوم خواستگارى کرد، امیرمؤمنان به او فرمود: امّ‌کلثوم خردسال است. امام صادق مى‌فرماید: عمر با عباس ملاقات کرد و به او گفت: من چگونه ام، آیا مشکلى دارم؟ عباس گفت: تو را چه شده است؟ عمر گفت: از برادر زاده‌ات دخترش را خواستگارى کردم، دست رد بر سینه‌ام زد، قسم به خدا چشمه زمزم را پر خواهم کرد، هیچ کرامتى را براى شما نمى‌گذارم، مگر این که آن را از بین ببرم، دو شاهد بر مى‌انگیزم که او سرقت کرده و دستش را قطع خواهم کرد. عباس به به نزد امیرمؤمنان ÷آمد، او را از ماجرا با خبر ساخت و از او درخواست کرد که تصمیم در این باره را بر عهده او نهد، حضرت امیر نیز مسأله ازدواج را به عهده عباس گذاشت.

جواب:

اولاً: بهبودی (محقق "الکافی") این روایت را ضعیف می‌داند.

دوماً: در روایات شیعی ماجرایی طولانی نقل شده که در کل متضاد این ادعا است:

مجتهد شیعی،مولوی دلدار علی در عماد الاسلام می‌‌نویسد که در کتب امامیه [۴۱۵]مروی است:

حق تعالی به پیغمبر خود امر فرمود که در مسجد نبوی دروازه‌های خانه‌های صحابه هر قدر که هستند همه بسته شوند، به جز دروازه خانه علی. بعد از چند روز حضرت عباس عم نبی جعرض کرد: یا رسول الله دعا کن که دروازه خانه من در مسجد گشاده شود. آنحضرت جفرمود: این امر ممکن نیست. حضرت عباس عرض کرد که برای میزاب من دعا کن. این درخواست حضرت عباس باجابت رسید و آنحضرت بدست مبارک خود میزاب حضرت عباس را بر سقف خانه نصب کرد آن میزاب تا سه سال در زمانه ی خلافت حضرت عمر قائم بود روزی آب ازان میزاب میریخت که بر لباس حضرت عمر ریخت! پس او امر کرد که این می‌زاب از جای خود برکنده شود و به نهایت غیظ و غضب گفت:

اگر کسی این میزاب را باز اینجا قائم کند گردنش را می‌زنم!!. حضرت عباس در آن وقت بیمار بود لیکن در همان حالت بر فرزندان خود تکیه کرده بخدمت حضرت علی آمد و فریاد کرد که مرا دو چشم بود یک رسول خدا و دیگری ذات تو. یک چشم من به حکم الهی رفت و یک باقی است. من نمی‌دانستم که در حیات تو بر من این چنین ظلم خواهد شد؟ حضرت علی فرمود: ای عم بزرگوار به خانه خود به آرامی بنشین و ببین که من چه‌ها می‌‌کنم!!.

«ثم نادي يا قنبر! علي بذي الفقار فتقلده ثم خرج إلى الـمسجد والناس حوله وقال: يا قنبر! اصعد ورد الـميزاب إلى مكانه فصعد قنبر فرده إلى موضعه وقال علي: وحق صاحب هذا القبر والـمنبر لئن قلعه قالع لأضربن عنقه وعنق الأمر له بذلك ولأصلبنهما في الشمس حتى ينفذ. فبلغ ذلك عمر بن الخطاب فنهض ودخل الـمسجد ونظر إلي الـميزاب وهو في موضعه، فقال: لا يغضب أحد أبا الحسن فيما فعله وتكفر عنه عن اليمين فلما كان من الغداة مضي علي بن ابي طالب إلى عمه العباس فقال له: كيف أصبحت يا عم؟ قال: بأفضل النعم ما دمت لي يا ابن اخي. فقال له: يا عم! طب نفسك وقر عينا فوالله لو خاصمني أهل الارض في الـميزاب لخصمتهم ثم لقتلتهم بحول الله وقوته ولا ينالك ضيم ولا غيم. فقام العباس فقبل بين عينيه وقال: يا ابن اخي! ما خاب من آنت ناصره. فكان هذا فعل عمر بالعباس عم رسول الله وقد قال في غير موطن وصية منه في عمه إن عمي العباس بقية الآباء والأجداد فاحفظوني فيه، كل في كنفي وأنا في كنف عمي العباس، فمن آذاه فقد آذاني ومن عاداه فقد عاداني، فسلمه سلمي وحربه حربي». ترجمه: «پس حضرت علی ندا داد ای قنبر ذوالفقار را بیاور. پس حضرت علی ذوالفقار را حمائل ساخت و به مسجد رفت و مردمان گرداگرد او بودند و فرمود که ای قنبر، بالای سقف برو و میزاب را بر جای او قائم کن چنانچه قنبر بالا رفت و میزاب را بر جای او نصب کرد و حضرت امیر فرمود: سوگند بحق صاحب این قبر و منبر (یعنی حضرت رسول) که اگر این میزاب را کسی برکند ضرور بالضرور گردنش خواهم زد و در آفتاب خواهم انداخت تا اینکه معدوم گردد. این خبر به عمر بن خطاب رسید پس برخاست و در مسجد درآمد و میزاب را دید که در جای خود است گفت که خیر نیست که ابوالحسن را کسی در غضب آرد.

پس چون صبح شد علی بن ابی طالب بسوی عم خود عباس رفت و با او گفت چگونه صبح کردی ای عم؟ حضرت عباس گفت: در بزرگترین نعمتها صبح کردم ای برادرزاده ی من. حضرت علی فرمود: ای عم خوش دل و خنک چشم باش. قسم بخدا اگر درباره ی این میزاب جمیع مردمان روی زمین با من جنگ می‌نمودند من بر آنها غلبه می‌کردم و همه را بحول الله و قوته می‌کشتم و ترا هیچ رنج و غم نمی‌رسید. پس حضرت عباس برخاست و در میان دو چشم حضرت امیر بوسه داد وگفت: ای برادرزاده ی من، کسی که مددگارش تو باشی او ناکام و نامراد نمی‌تواند شد.

پس این بود فعل عمر با عباس عم رسول الله حال آنکه حضرت رسول در مواقع متعدده بطور وصیت در حق عم خود فرموده بود که عم من عباس از بقیه آبا واجداد من است لهذا در حق او خاطر مرا ملحوظ دارید. همه کسان در ظل من اند و من در ظل عم خود عباس هستم، کسی که او را ایذا داد مرا ایذا داد و کسی که با اوعداوت کرد با من عداوت کرد، صلح با او صلح با من است و جنگ با او جنگ با من، و به تحقیق عمر او را در سه مواقع ایذا داد که آن هر سه مواقع ظاهر اند پوشیده نیستند از آن جمله قصه میزاب است. واگر عمر از حضرت علی خائف نبود هرگز میزاب را بر حال خود نمی‌گزاشت». «وقد آذاه عمر في ثلث مواطن ظاهرة غیر خفیة منها قصة الـمیزاب ولولا خوفه من علی ÷لم یتركه علی حاله».

******

وقتی در چنین ماجرای ساده‌ای حضرت علی سشمشیر را از رو می‌بندند و اینچنین خشم گرفته و طلب شمشیر کرده و آماده جنگ با خلائق می‌شوند! (البته طبق روایت کذب شیعه) بسیار بعید است که در ماجرای به آن مهمی (تهدید خودش و عمویش) دست روی دست بگزارند و دختر عزیز خود را تسلیم کنند! مگر در روایت بالا در مورد عموی خود نمی‌گوید: هر که با او دشمنی کند، با من دشمنی کرده و مگر حضرت عمر را تهدید نمی‌کند که اگر میزاب را از جایش بکند( و خاطر عمویش را مکدر کند) او را خواهد کشت؟ و مگر شما نمی‌گویید که حضرت عمر از علی می‌ترسید؟

چگونه زمانی که حضرت عمر هر دوی آنها را تهدید می‌کند آن هم به آن شدت، او دست روی دست می‌گزارد و از آن عجیب‌تر دختر خود را تقدیم او می‌کند! ولی در ماجرای به آن کم اهمیتی (میزاب) آن همه غیض و غضب می‌کنند و آنچنان تهدید و ارعاب می‌نمایند؟؟؟.

همه اینها با ادعا و روایت شما در تضاد است. پس لطف کرده و موضع خود را مشخص کنید.

باز هم در روایت دیگری که مجلسی [۴۱۶] آورده چنین تناقضی پیداست: «ابووائل نقل مى‌کند، روزى همراه عمربن خطاب بودم، عمر برگشت، ترسناک به عقب نگاه کرد.

گفتم: چرا ترسیدى؟ گفت: واى بر تو! مگر شیر درنده، انسان بخشنده، شکافنده صفوف شجاعان و کوبنده طغیان‌گران و ستم پیشگان را نمى‌بینى؟ گفتم: او على بن ابى طالب است. گفت: شما او را به خوبى نشناخته‌اى! نزدیک بیا از شجاعت و قهرمانى على براى تو بگویم، نزدیک رفتم، گفت:- در جنگ احد، با پیامبر پیمان بستیم که فرار نکنیم و هر کس از ما فرار کند، او گمراه است و هر کدام از ما کشته شود، او شهید است و پیامبر جسرپرست اوست. هنگامى که آتش جنگ، شعله ور شد، هر دو لشکر به یکدیگر هجوم بردند ناگهان! صد فرمانده دلاور، که هر کدام صد نفر جنگجو در اختیار داشتند، دسته دسته به ما حمله کردند، به طورى که توان جنگى را از دست دادیم و با کمال آشفتگى از میدان فرار کردیم. درمیان جنگ تنها ایشان ماند. ناگاه! على را دیدم، که مانند شیر پنجه افکن، راه را بر ما بست، مقدارى ماسه از زمین بر داشت به صورت ما پاشید، چشمان همه ما از ماسه صدمه دید، خشمگینانه فریاد زد! زشت و سیاه باد، روى شما به کجا فرار مى‌کنید؟ آیا به‌سوى جهنم مى‌گریزید؟ ما به میدان برنگشتیم بار دیگر بر ما حمله کرد و این بار در دستش ‍ اسلحه بود که از آن خون مى‌چکید! فریاد زد:- شما بیعت کردید و بیعت را شکستید، سوگند به خدا! شما سزاوارتر از کافران به کشته شدن هستید. به چشم‌هایش نگاه کردم، گویى مانند دو مشعل زیتون بودند که آتش از آن شعله مى‌کشید و یا شبیه، دو پیاله پر از خون. یقین کردم به طرف ما مى‌آید و همه ما را مى‌کشد! من از همه اصحاب زودتر به سویش شتافتم و گفتم: اى ابوالحسن! خدا را! خدا را! عرب‌ها در جنگ گاهى فرار مى‌کنند و گاهى حمله مى‌آورند، و حمله جدید، خسارت فرار را جبران مى‌کند.

گویا خود را کنترل کرد و چهره اش را از من برگردانید. از آن وقت تاکنون همواره آن وحشتى که آن روز از هیبت على ÷بر دلم نشسته، هرگز فراموش نکرده ام!».

اندکی بیاندیشید،کسی که از حضرت علی چنان می‌ترسیدکه به مجرد دیدنش حواس او باخته می‌شد، آیا چنین شخصی می‌تواند دختر آن جناب را غصب کند و تخویف و تهدید نماید؟ [۴۱۷]

سوماً: آیا کسی غیر از دیوث را می‌شناسید که ناموسش را بدهد تا جانش و آبرو و یا منسبش را از دست ندهد؟ آیا خود مدعی حاضر است دختر خود را قربانی کند؟ آن هم به دامادی کسی که دشمن خودش و از بداخلاقترین آدمها و در عین حال کافر و مرتد است؟؟ (نعوذ بالله)

آن هم زمانی که طبق عقیده مسلمانان، ازدواج و همخوابی با چنین فردی (کافر و مرتد) همانند زنای واضح است!.

شما حضرت عمر را دشمن آل علی می‌دانید (ناصبی) و از امام صادق ÷نیز در مورد ازدواج با ناصبی سوال شد و او در جواب گفت: «لا والله ما یحل» [۴۱۸].

پس باید بدون شک گفت: حضرت علی (زبانم لال) از دیوثترین دیوث‌ها بوده! زیرا حاضر می‌شود دخترش زنا کند و او دم نزند! آن هم به این خاطر که او را تهدید کرده‌اند که دستش را قطع و مقام عمویش را از او می‌گیرند!! اعوذ باالله من هذه الافتری.

* بالفرض، دختری که با سیدنا عمر سازدواج کرده دختر فاطمه و حتی دختر حضرت علی سنبوده، بلکه یکی از فرزند خواندگان و تربیت شدگان دست وی بوده است، در این صورت نیز موضوع به همان شکل است، زیرا او وصلت بین یک مسلمان و یک کافر را برقرار کرده است که به اجماع مسلمین حرام و همخوابی با او به مثابه زنا می‌‌باشد.

چهارماً: همانطور که قبلاً نیز گفتیم، مجلسی معترف است که: «تارة یروی أنه کان عن اختیار وإیثار» یعنی: «گاهی روایت شده که این ازدواج از روی اختیار و ایثار انجام گرفته است»!! [۴۱۹].

پس این اعتراف آقای مجلسی نیز عکس این روایت شماست.

پنجماً: شما در شبهه خود به صورت خنده داری عرضه داشتید که این ازدواج خلاف سنت نبوی است! (که جوابش گذشت) ما نیز به همان شیوه استدلال شما می‌توانیم بگوییم که:

اگر حضرت علی سحاضر شده دختر خود را تنها به دلیل تهدید و تخویف به ازدواج شخصی کافر(نعوذ بالله) در آورد، این با سنت نبوی کاملاً متضاد است و حضرت محمد جزمانی که او را تهدید و ارعاب می‌‌کردند او بدون کوچکترین تغییر موضع و عقب نیشینی می‌فرمودند: «والله لو وضعوا الشمس في يميني والقمر في يساري» «بخدا اگر خورشید را در دست راستم و ماه را در دست چپم بنهند زیر بار نخواهم رفت.. چرا حضرت علی سنیز چنین نفرمودند؟؟ و زیر بار رفتند؟

حضرت رسول جدو دختر خود را یکی پس از دیگری به ازدواج حضرت عثمان ذی النورین در آورده‌اند، شاید آقای قزوینی فکر می‌کند حضرت محمد جهم بعد از تهدید و ترعیب مجبور به رضایت به این وصلت شدند؟(العیاذ بالله)

[۴۱۵] از جمله بحار الانوار مجلسی: ج۳۰، ص ۳۶۳- ۳۶۶، انوار العلویه جعفر النقدی ص ۵۸، مستدرک سفینة البحار علی النمازی: ج ۷، ص ۷۴ – ۷۵، و مجمع النورین ابوالحسن المرندی: ص ۲۵۰-۲۵۱. [۴۱۶] حیات القلوب مطبوعه لکهنو: ص ۳۴۷ و همچنین بحار: ج ۲، ص ۵۲- ج ۴۱، ص ۷۳ . [۴۱۷] باز هم می‌گویم که این از روایت کذب شیعه معلوم است و عقیده ما این نیست ... از بس شیعه در سو استفاده کردن و قیچی کردن اقوال بی شرم است .. مجبورم که هر بار عقیده خود را باز گو کنم!. [۴۱۸] وسائل الشیعة: ج۷، ص۴۲۴، الفروع من الکافي: ج ۳، ص۳۵۰ . [۴۱۹] بحار الأنوار: ج ۴۲ ص ۱۰۷.