روایت دوم (کاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا):
مسلم نیشابورى نیز به نقل از عمر بن الخطاب در صحیحش مىنویسند که وى خطاب به امام علی ÷و عمویش عباس گفت:
پس از مرگ ابوبکر، من جانشین پیامبر و ابوبکر شدم، شما دو نفر مرا خائن، دروغگو حلیهگر و گناهکار خواندید.
این اعتقاد واقعى امیرمؤمنان ÷نسبت به خلیفه اول و دوم بوده است، زیرا امیر مؤمنان ÷گفتار خلیفه را انکار نکرد، هم چنین تعدادى از اصحاب بزرگ که حضور داشتند همانند: عثمان بن عفان، عبد الرحمن بن عوف، زبیر بن عوام، سعد بن أبى وقاص و... این قضیه را انکار نکردند، بویژه این که این سخن اواخر خلافت عمر بن خطاب انجام گرفته است و دلالت مىکند که حضرت تا آن زمان بر این عقیده پایبند بوده است.
حال آیا امکان دارد که شخص عاقل دختر نازنینش را به فردى دروغگو، خائن، حیلهگر و گناهکار بدهد؟
طبق روایتى که بخارى در صحیحترین کتاب اهل سنت پس از قرآن، نقل کرده است، منافق چهار خصلت دارد: دروغگو، خائن، فریبکار و فاجر است. و طبق دو روایتى که از کتابهاى اهل سنت گذشت، تمام این چهار خصلت در خلیفه دوم بوده و امیرمؤمنان ÷آنها را تأیید کرده است:
بخاری: از پیامبر جروایت شده است که فرمود: علامت منافق سه چیز است، هنگامى که سخن بگوید، دروغ مىگوید، و هنگامى که وعده بدهد، خلف وعده مىکند، و هنگامى که به او اطمینان شود، خیانت مىکند!.
از رسول خدا جروایت شده است که فرمودند چهار علامت است که اگر در کسى باشد او منافق خالص است! و اگر کسى یکى از آنها را داشته باشد، در او یکى از علامتهاى نفاق است مگر آنکه این خصوصیت را ترک کند، هنگامى که به او اطمینان مىشود خیانت مىکند، و هنگامى که سخن بگوید، دروغ مىگوید، و هنگامى که پیمان ببندد، حیله مىکند، و هنگامى که دشمنى کند، مرتکب فجور مىشود!.
پس طبق روایاتی که در کتابهای اهل سنت با سند صحیح نقل شده است، خلیفه دوم این ویژگیها را داشته است، بنابراین از آنها میپرسیم که آیا منافق مىتواند همشأن دختر رسول خدا جباشد؟
طبق این روایات که اهل سنت آن را نقل کردهاند، خلیفه دوم همشأن امّکلثوم نیست و نمىتواند با او ازدواج کند.
جواب [۳۷۷]
قبل از جواب، بیایید روایت را بصورت کامل ببینیم:
مالک بن اوس روایت میکند که عمر بن خطاب کسی را به دنبالم فرستاد که بیا!پس آمدم در حالیکه در وسط روز، او را در خانه اش یافتم که بر تختش، بر روی حصیری از برگ خرما، نشسته بود و بر بالشِ چرمی تکیه داده بود.پس بمن گفت ای مالک! بعضی از اهل قبیله تو را، فقر به پیش من کشاند و برایشان مقداری طعام اختصاص دادم، بگیر و بینشان تقسیم کن.گفتم اگر کسی دیگر غیر از من را مامور این کار میکردید، گفت ای مالک بگیرش!پس در این اثناء برقا آمد و گفت: ای امیر المؤمنین آیا به عثمان و عبدالرحمن بن عوف و زبیر و سعد اجازه دخول میدهید؟ فرمود: بله پس آنها داخل شدند. بعد باز آمد که آیا به عباس و علی اجازه دخول میدهید؟گفت بله بیایید. و آن دو داخل شدند و عباس (عموی حضرت علی) فوراً گفت: ای امیر المومنین بین من و این دروغگو، گناهکار، پیمان شکن، و خائن قضاوت کن (منظورش علی بود! و بر سر مساله فدک با هم نزاع داشتند).
حاضرین در مجلس گفتند: بسیار خوب ای امیرالمومنین بین آنها قضاوت کن و به آنها رحم کن!.
عمر به حاضرین گفت: قسم میدهم شما را به خدایی که با اجازه او آسمانها و زمین پا برجاست. آیا اطلاع دارید که رسول الله فرمود: (ما انبیاء از خودمان ارث باقی نمیگذاریم و چیزی که از ما ماند جزء صدقات است)؟ گفتند: بله.
پس رو به عباس و علی کرد و گفت: قسم میدهم شما را به خدایی که با اجازه او آسمانها و زمین پا برجاست. آیا اطلاع دارید که رسول الله جفرمود: (ما انبیاء از خودمان ارث باقی نمیگذاریم و چیزی که از ما ماند جزء صدقات است)؟ آندو گفتند: بله.
پس عمر گفت:الله ﻷبه پیامبرش، ویژگیهایی داد که به احدی غیر از او نداد و الله فرمود:
﴿مَّآ أَفَآءَ ٱللَّهُ عَلَىٰ رَسُولِهِۦ مِنۡ أَهۡلِ ٱلۡقُرَىٰ فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ﴾[الحشر: ۷].
« آنچه را خداوند از اهل این آبادیها به رسولش بازگرداند، آن مال خدا و رسول است».
راوی میگوید یادم نمیآید که آیا آیه ما قبلش را نیز تلاوت کرد یا نه.
عمر در ادامه گفت: پس رسول الله بین شما مال بنی نضیر را تقسیم کرد قسم به الله که کسی را بر شما در این مال مقدم نمیدانم و تا وقتیکه این مال هست آنرا از شما نمیگیرم و رسول الله از آن خرج یکسال را بر میداشت و باقی را به بیت المال میداد.
پس عمر گفت: آیا این را میدانید؟ گفتند بله.
پس عمر گفت: وقتی رسول الله جوفات کرد ابوبکر گفت: من مسئول کارهای رسول الله جهستم، پس شما دو نفر (علی و عباس) آمدهاید تا میراث پسر برادرت (رسول الله ) و (تو ای علی) میراث زنت را از پدرش، طلب کنید، پس ابوبکر از پیامبر جنقل کرده که پیامبر جفرمود،ما انبیاء از خودمان ارث باقی نمیگذاریم جز صدقه.
پس شما دو نفر (علی و عباس) نظرتان این بود که ابوبکر دروغگو، گناهکار، پیمانشکن و خائن بود،و خدا میداند که او راست گفت،و تابع حق بود، پس چون ابوبکر فوت کرد من ولی رسول الله جو ولی ابوبکرهستم، اما نظر شما درمورد من بود که من دروغگو، گناهکار، پیمان شکن و خائن هستم ولی خدا میداند که من راست میگفتم و درستکار و راشد و تابع حق بودم.
تا تو ای عباس! با این علی آمدی و همه شما یک رای داشتید و گفتید مسئولیت و اراده مال فدک را به ما بده و گفتم اگر بخواهید به شما میدهم. اما به یک شرط!به شرط اینکه همانطور در آن دخل و تصرف کنید که رسول الله جمیکرد و با این شرط مال را از من گرفتید آیا اینطور نیست؟
عباس و علی گفتند بله!.
عمر گفت پس حالا آمدید بین شما دو نفر داوری کنم نه والله به غیر از این شرط تا روز قیامت بین شما قضاوت نمیکنم اگر شما از اداره فدک عاجز هستید پس آنرا به من برگردانید!.
------------------------
حالا ای مسلمانان!
آیا دیدید کار شیعه را که اول داستان را بریده و آخرش را هم بریده تا بحث علمی کند؟!!!.
حالا بیاییم و شرح این روایت را ببینیم!.
حضرت عمر از دعوای عباس و علی و از روش آن دو درباره مسئله فدک و از رفتار عباس و علی عصبانی شدند و انسان در حالت غضب حرفهای میزند و کارهایی میکند که در حالت عادی نه میگوید و نه میکند!.
حضرت موسی در حالت غضب، کلام الله را بر زمین کوبید و مو و ریش یک پیغمبر دیگر را به ناحق کشید و او را به زمین زد حالا بیاییم از این کوه بسازیم؟!
آری شیعه همیشه همیگونه عمل میکند و خجالت هم نمیکشد.
حضرت عمر عین حرفهای عباس را که خطاب به علی گفته بود، تکرار کرد که نوعی کنایه است که شما از اول درباره این مال، از این حرفها میزدید! در مورد من و ابوبکر هم میگفتید! عصبانیت عمر از این بود که حالا که فدک را به شما دادم چرا دعوایتان پایان نمییاید؟!.
توجه کنید که عباس و علی این الفاظ به عمر نگفتند! بلکه حرفهای عمر را در مجموع تایید کردند یعنی قبول کردند که نظر عمر از اول هم درباره فدک درست بود.
این به این میماند که من دوستی را نصحیت کنم که این ماشین را نخر و او بخرد بعدش به پیش من بیاید و شکایت کند که ماشین این و آن عیب را دارد و من به او بگویم تو از اول مرا خر و دروغگو تصور میکردی؟ و نصیحت مرا قبول نکردی!.
و شیعه که نباید از این حرف اثبات کند که دوستم مرا خر و دروغگو میداند او که نگفته این زبان محاروه است، اما شیعه برای کوبیدن صحابه هیچ فرصتی را از دست نمیدهد!.
این اصطلاحات زبان است.
اما اگر یک یار پیامبر، به فارسی بگوید:پایم لعزید و زمین خوردم.
شیعه از لغزیدن نتیجه میگیرد که گناه کرد!!! و از زمین خوردن نتیجه میگیرد که این یار پیامبر آدمیزاد نیست عوض آنکه میوه و غذا بخورد زمین را میخورد!!!.
شیعه اگر خجالت میکشید هرگز این ایرادهای بنی اسرائیلی را مطرح نمیکرد.
و انگهی اگر واقعاً آنها عمر را دروغگو، گناهکار، پیمان شکن و خائن میدانستند پس چرا برای قضاوت، به پیش او آمدند؟ مگر نه اینکه قاضی باید عادل و عالم و قادر و صادق و مورد قبول دو طرف (در اینجا حضرت علی و عباس) باشد؟ [۳۷۸].
ما پنهان نمیکنیم که در یک مرحله ،در ابتداء، فاطمه و علی و عباس با ابوبکر درباره فدک مجادله کردند واستدلال ابوبکر را نپذیرفتند اما خیلی زود به اشتباه خود پی بردند و دیدند ابوبکر و بعد از او عمر، دارند به روش پیامبر حکومت میکنند.
و عمر، هنگامیکه اهل بیت گفتند: ما فدک را به روش رسول الله تقسیم میکنیم، مال را به آنها داد و دیگر از عمر چه میخواهید؟
اما اهل البیت باز خودشان آمدند که باز اختلاف داریم بین ما قضاوت کن!!.
چیزی که شیعه از درک آن عاجز است و تا عینک غلو را از چشم خود برندارد همچنان از درک آن عاجز خواهد ماند این است که علی و فاطمه معصوم نبودند آیا ندیدید در همین مجلس عباس عموی علی چگونه با عصبانیت علی را با کلماتی نا مناسب وصف میکند؟!!.
اصلاً عمر کلمات را از عباس عاریت گرفته که شما در بین خود که نه!! به ما هم همین برچسبها را میزدید! و در روایت بخاری ح ۴۰۳۳ آمده که حضرت علی ÷نیز عباس را سب کرد «فَاسْتَبَّ عَلِيٌّ وَعَبَّاسٌ» «پس علی و عباس همدیگر را دشنام دادند».
بعد اگر حدیث را از ما نقل میکنید خب عباس هم صریحاً به علی گفت دروغگو، گناهکار، پیمان شکن و خائن. و حضرت علی هم عموی خود را ناسزا گفت (که الفاظش در روایت ذکر نشده).
حالا ما مثل شما این کلمات را دلیل بگیریم که عباس عموی علی بود و علی عباس را آزار داد و پیامبر فرمود که عمو جای پدر است آیا پس نتیجه بگیریم که علی با آزار عباس مردی را که بمنزله پدرش بود را آزار داده و پس یعنی رسول الله را آزار داده؟؟!!.
با این روش باور نمیکنم که شیعه راه را پیدا کند!.
در ضمن خود حضرت علی ÷در مورد این آیه:
﴿فَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّن كَذَبَ عَلَى ٱللَّهِ وَكَذَّبَ بِٱلصِّدۡقِ إِذۡ جَآءَهُۥٓۚ أَلَيۡسَ فِي جَهَنَّمَ مَثۡوٗى لِّلۡكَٰفِرِينَ ٣٢ وَٱلَّذِي جَآءَ بِٱلصِّدۡقِ وَصَدَّقَ بِهِۦٓ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُتَّقُونَ ٣٣﴾[الزمر: ۳۲-۳۳].
یعنی: «چه کسى ستمگرتر از آن کسى که بر خدا دروغ مىبندد و راستى و حقیقت را که (پیامبر) نزد او آورد، تکذیب مىکند؟ آیا منزل و جایگاه کافران در دوزخ نخواهد بود؟ و کسى که با راستى و صداقت آمد (منظور پیامبر ج)، و کسى که او را تصدیق داشته (منظور أبوبکر صدیق)، آنان همان پرهیزگاران واقعى هستند».
میفرماید: مراد از ﴿وَٱلَّذِي جَآءَ بِٱلصِّدۡقِ﴾رسول خداست و مراد از ﴿صَدَّقَ بِهِ﴾أبوبکر صدّیق است که او را تصدیق نمود» [۳۷۹].
چگونه ممکن است خلاف سخن خود که در تفسیر آیه قرآن عرض کرده حضرت صدیق را کاذب بداند! ( هذا بهتان عظیم)
و در مورد این روایت چه میگویید؟: عروه بنعبداللّه از امام باقر درباره تذهیب شمشیر با طلا پرسید: آیا درست است؟ فرمود: هیچ اشکالى ندارد، زیرا أبوبکر صدّیق، شمشیرش را با طلا تذهیب کرده بود.. عروه مىگوید: گفتم: تو مىگویى: صدیق؟! فرمود: آرى! صدّیق! و هر کس به او صدّیق نگوید، سخن خدا را در دنیا و آخرت، تصدیق نکرده است!» یا خدا در دنیا و آخرت سخنش را تصدیق نمیکند! [۳۸۰].
و «بحرانى» نیز در تفسیر خود از علىبن إبراهیم روایت کرده که گفت: «پدرم برایم از چند نفر بازگو کرده که آنها از أبىعبداللّه شنیدهاند که فرمود: زمانى که رسول خدا جبا أبوبکر در غار بودند، به او گفت: اى أبوبکر! انگار من کشتى جعفر و یارانش را که بر آب دریا روان است، مىبینم! همچنین انصار را مىبینم که متواضعانه و با قلبى سرشار از محبّت، به استقبال ما مىآیند و جلوى درب خانهشان چشم به راه ما هستند! أبوبکر گفت: و تو آنها را مىبینى یا رسول اللّه؟! فرمود: آرى! أبوبکر گفت: آنها را به من نیز نشان بده! پس پیامبر جبر چشمانش دست کشید و آنها را دید و سپس فرمود: به راستى که تو صدّیق هستى» [۳۸۱].
میبینیم که هم محمد جو هم حضرت علی سو هم امام صادق ÷و امام باقر ÷، هر چهار نفر او را صدیق میدانستند!! چگونه ممکن است کسی بر خلاف سخن رسول الله جابوبکر صدیق سرا کذاب بداند؟؟!
و اگر بگویید: حضرت علی سابوبکر و عمر را به خاطر فدک دروغگو میپنداشت ... خود روایت شما را رسوا میکند..
آنجا که آمده:آیا میدانید که رسول الله فرمود انبیاء ارث نمیگذارند [۳۸۲]؟؟ گفتند: بله........ و من بین شما مانند عمل رسول الله عمل میکنم آیا اینطور نیست؟ گفتند بلی...
چرا سیدنا علی ساو را تصدیق کرد؟؟ آیا عمل رسول خدا جبر اساس دروغ بود؟؟
اگر علی در ابوبکر این صفات را میبینید مشخص میشود که علی معصوم نیست(که به حق هم نیست) وخطا میکند، زیرا ابوبکر درمقابل طلب فاطمه (ع) به حدیث صحیح استناد میکند که خیل عظیمی از اصحاب روایتش کردند ودر همین حدیث هم حضرت علی و عباس آن روایت را تایید میکنند،پس دروغگو خواندن حضرت ابوبکر سآن هم در صورتی که خود آنها گواهی به صحت ادعایش میدهند نوعی سر در گمی است که از صاحت پاک آن حضرت سبه دور است.
ضمناً: چرا حرفهای عباس در مورد علی را نمیبیند ولی در همان حدیث حرفهای سوالی عمر برعلیه خودش را میبیند؟! یا تمام حدیث را قبول کنید یا ما را به حال خود مان بگذارید!.
امیدارم این شبهه را دیگر مطرح نکنید و عرض خود نبرید و زحمت ما روا مدارید!.
[۳۷۷] جواب برگرفته از سایت اسلا تکس با کمی اضافه. [۳۷۸] در مورد روایت: «کاذبا غادرا» ... اتفاقا اگر سخن شما را قبول کنیم طبق همین روایت نفاق حضرت علی (ساخته ذهن ملای قزلباش) ثابت میشود!!!. شخص حضرت علی (ورژن شیعی آن)، حضرت عمر سرا غاصب خلافت و شخصی ظالم و متعدی میداند.... همین علی در جائی میگوید که: قاضی باید عادل باشد و عالم باشد و مسلمان و بالغ و عاقل و ... باشد... فرزندان همین علی میگویند که هر کس به قاضی ظالم رجوع کرد به طاغوت رجوع کرده است و رجوع به قاضی ظالم جائز نیست. از سوئی دو روئی نشانۀ منافقین است و منافق سخن و عملش یکی نیست، چیزی میگوید که به آن عمل نمیکند. تفصیل: آیۀ قرآن: ﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِينَ يَزۡعُمُونَ أَنَّهُمۡ ءَامَنُواْ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ وَمَآ أُنزِلَ مِن قَبۡلِكَ يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُوٓاْ إِلَى ٱلطَّٰغُوتِ وَقَدۡ أُمِرُوٓاْ أَن يَكۡفُرُواْ بِهِۦۖ وَيُرِيدُ ٱلشَّيۡطَٰنُ أَن يُضِلَّهُمۡ ضَلَٰلَۢا بَعِيدٗا ٦٠﴾[النساء: ۶۰]. «آیا ندیدهاى کسانى را که مىپندارند به آنچه به سوى تو نازل شده و [به] آنچه پیش از تو نازل گردیده ایمان آوردهاند [با این همه] مىخواهند داورى میان خود را به سوى طاغوت ببرند با آنکه قطعا فرمان یافتهاند که بدان کفر ورزند و[لى] شیطان مىخواهد آنان را به گمراهى دورى دراندازد». از این آیه اینگونه استفاده میشود که رجوع به حاکم ظالم افتادن در دام شیطان است. نهج البلاغه نامۀ ۵۳ (نامه که چه عرض کنم شبیه به کتابچه است!) «ثُمَّ اخْتَرْ لِلْحُكْمِ بَيْنَ النَّاسِ أَفْضَلَ رَعِيَّتِكَ فِي نَفْسِكَ مِمَّنْ لَا تَضِيقُ بِهِ الْأُمُورُ وَ لَا تُمَحِّكُهُ الْخُصُومُ وَ لَا يَتَمَادَى فِي الزَّلَّةِ وَلَا يَحْصَرُ مِنَ الْفَيْءِ إِلَى الْحَقِّ إِذَا عَرَفَهُ وَ لَا تُشْرِفُ نَفْسُهُ عَلَى طَمَعٍ وَ لَا يَكْتَفِي بِأَدْنَى فَهْمٍ دُونَ أَقْصَاهُ وَأَوْقَفَهُمْ فِي الشُّبُهَاتِ وَآخَذَهُمْ بِالْحُجَجِ وَأَقَلَّهُمْ تَبَرُّماً بِمُرَاجَعَة ثُمَّ اخْتَرْ لِلْحُكْمِ بَيْنَ النَّاسِ أَفْضَلَ رَعِيَّتِكَ فِي نَفْسِكَ مِمَّنْ لَا تَضِيقُ بِهِ الْأُمُورُ وَلَا تُمَحِّكُهُ الْخُصُومُ وَلَا يَتَمَادَى فِي الزَّلَّةِ وَلَا يَحْصَرُ مِنَ الْفَيْءِ إِلَى الْحَقِّ إِذَا عَرَفَهُ وَلَا تُشْرِفُ نَفْسُهُ عَلَى طَمَعٍ وَ لَا يَكْتَفِي بِأَدْنَى فَهْمٍ دُونَ أَقْصَاهُ. وَأَوْقَفَهُمْ فِي الشُّبُهَاتِ وَآخَذَهُمْ بِالْحُجَجِ وَأَقَلَّهُمْ تَبَرُّماً بِمُرَاجَعَة». «(ای مالک) و براى قضاوت بین مردم از میان افراد جامعه کسى را انتخاب کن که در نظر تو فاضلترین و بهترین باشد. آنکه کارها او را در تنگنا قرار ندهند و ارباب رجوع سبب تندخویى او نگردند. و اگر گرفتار اشتباه شد زود متوجه شود و وقتى حق را شناخت بىدرنگ بدان بازگردد. کسى باشد که نفس حریص نداشته و تا رسیدن به حق به مختصر شناخت اکتفا نکند. و از رفت و آمد ارباب رجوع کمتر خسته شود و براى آشکار شدن کارها شکیبایى کرده و وقتى حکم روشن شد در قضاوت قاطعتر عمل نماید. کسى باشد که تعریف و ستایش فراوان گرفتار عجبش ننماید و خوشآمدگویىها او را تحریک نکند که البته این نوع افراد کماند». در این نامه حضرت علی صفات یک قاضی را شرح میدهد، از جمله میگوید که وی باید بهترین شخص و افضل مردم باشد. و در همین روایت صحیح مسلم که شما فقط قسمت «آثما غادرا» را از حفظید آمده است که حضرت علی و عباس نزد حضرت عمر آمدند تا وی بین آن دو قاضی شود و قضاوت کند، آن هم در صورتی که در آن جامعه در شهر مدینه آنها میتوانستند نزد هر کس که بر عدالتش اتفاق داشتند بروند... و اینکه آن دو حضرت عمر را به عنوان قاضی بین خود قرار دادند نشان از این است که به افضل بودن وی معترف هستند و او را شخصی عادل و قاطع میدانستند و اگر خلاف این باشد حضرت علی منافق جلوه میکند چرا که از طرفی میگوید قاضی باید افضل باشد و از طرفی خودش نزد کسی میرود که در نزد او نه تنها افضل نیست بلکه مسلمان هم نیست!. خمینی: «محمدِ بْن حَسن بِاسْنادِهِ عن محمد بْنِ على بْنِ محبوب، عن احمد بْنِ محمد، عن حسين بْنِ سعيد، عن أبي الجَهْم، عن أبي خديجة، قال: بعثني أبو عبد اللَّه ÷إلى أحد أَصحابنا فقالَ: قلْ لَهُمْ: إيّاكُمْ إذا وَقَعَتْ بَيْنَكُمُ الْخُصُومَةُ أَوْ تَدَارَى في شَيء مِنَ الْأَخْذِ وَ الْعَطاء أَنْ تَحاكَموُا إلى أحَدٍ مِنْ هؤُلاء الفُسّاقِ. اجْعَلوُا بَيْنَكُمْ رَجُلًا قَدْ عَرَفَ حَلالَنا وَ حَرامَنا فَإنّى قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ قاضِياً. وَ إيّاكُمْ أنْ يُخاصِمَ بَعْضُكمُ بَعْضاً إلَى السُلْطانِ الْجائِرِ». «ابو خدیجه (یکى از اصحاب مورد اعتماد امام صادق ÷) مىگوید که حضرت صادق ÷به من ماموریت دادند که به دوستانمان (یعنى شیعه) از طرف ایشان چنین پیغام بدهم: مبادا وقتى بین شما خصومت و نزاعى اتفاق مىافتد یا در مورد دریافت و پرداخت اختلافى پیش مىآید براى محاکمه و رسیدگى به یکى از این جماعت زشت کار مراجعه کنید. مردى را که حلال و حرام ما را مىشناسد بین خودتان حاکم و داور سازید، زیرا من او را بر شما قاضى قرار دادهام. و مبادا که بعضى از شما علیه بعضى دیگرتان به قدرت حاکمه جائر شکایت ببرد». [ولایت فقیه (الخمینی)، ص: ۹۳]. و باز هم: «محمد بن يعقوب، عن محمد بن يحيى، عن محمد بن الحسين، عن محمد بن عيسى، عن صفوان بن يحيى، عن داود بن الحصين، عن عمر بن حنظله: قال: سالت أبا عبْد اللَّهِ ÷عنْ رجلين من أصحابنا بينهما منازعه في دَين أو ميراث فتحاكما إلى السلطان وَ إلى القضاة أ يحلّ ذلِكَ؟ قال: مَنْ تَحاكَمَ إلَيْهِمْ، في حَقٍّ أوْ باطِلٍ، فَإنَّما تَحاكَمَ إلَى الطّاغُوتِ وَما يُحْكَمُ لَهُ، فَإنَّما يَأْخُذُهُ سُحْتاً وَإنْ كان حَقّا ثابِتاً لَهُ، لَأنَّهُ أَخَذَهُ بِحُكْمِ الطّاغُوتِ وَما أمْرَ اللَّهُ أنْ يُكْفَرَ بِهِ، قالَ اللَّهُ تَعالى ﴿يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُوٓاْ إِلَى ٱلطَّٰغُوتِ وَقَدۡ أُمِرُوٓاْ أَن يَكۡفُرُواْ بِهِۦ﴾ قلت: فَكيف يصنعان؟ قال: يَنْظُرانِ مَنْ كانَ مِنْكُمْ مِمَّنْ قَدْ رَوى حَديثَنا وَ نَظَر فِي حَلالِنا وحَرامِنا وعَرَف أَحكامَنا .. فَلْيَرْضَوا بِهِ حَكَماً فإنّي قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حاكِماً» . «عمر بن حنظله مىگوید: از امام صادق ÷در باره دو نفر از دوستانمان (یعنى شیعه) که نزاعى بینشان بود در مورد قرض یا میراث و به قضات براى رسیدگى مراجعه کرده بودند سؤال کردم که آیا این روا است؟ فرمود: هر که در مورد دعاوى حق یا دعاوى ناحق به ایشان مراجعه کند در حقیقت به. طاغوت. یعنى قدرت حاکمه ناروا مراجعه کرده باشد و هر چه را که به حکم آنها بگیرد در حقیقت به طور حرام مىگیرد گر چه آن را که دریافت مىکند حق ثابت با او باشد، زیرا که آن را به حکم و با راى. طاغوت. و آن قدرتى گرفته که خدا دستور داده به آن کافر شود، خداى تعالى مىفرماید: ﴿يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُوٓاْ إِلَى ٱلطَّٰغُوتِ وَقَدۡ أُمِرُوٓاْ أَن يَكۡفُرُواْ بِهِۦ﴾. پرسیدم: چه باید بکنند؟ فرمود: باید نگاه کنند ببینند از شما چه کسى است که حدیث ما را روایت کرده و در حلال و حرام ما مطالعه نموده و صاحب نظر شده و احکام و قوانین ما را شناخته است .. بایستى او را به عنوان قاضى و داور به پذیرند، زیرا که من او را حاکم بر شما قرار دادهام». [ولایت فقیه: ( الخمینی)، ص: ۸۹]. طبق این روایت نیز، رجوع به قاضی جور ممنوع اعلام میشود ... پس اگر حضرت عمر جائر باشد و آثم و غادر و .... رجوع حضرت علی به وی رجوع به طاغوت و افتادن در دام شیطان است، از سویی حضرت علی از سویی میگوید قاضی باید افضلترین باشد اما از طرفی نزد شخصی میآید که ر نظر او حتی مسلمان هم نیست.. (البته از نظر علی ساخته ملای قزلباش) دکتر عبدالرحیم عقیقی بخشایشی از مجتهدین شیعه، در مورد صفات قاضی مینویسد: «شرایط ویژه قاضی که در کتب فقه و حدیث بیان شده است بقرار زیر است. بالغ بودن – عاقل بودن،عدالت، اجتهاد مطلق، مردبودن، مسلمان راستین بودن –حلال زاده بودن، دارای نیروی ضبط و حافظه قابل اطمینان داشتن و فراموشی و نسیان نداشتن،بینا بودن و کور نبودن،قدرت بر کتابت و نوشتن داشتن و در صورت امکان داناترین اهل بلد و منطقه در این زمینهبودن». (مجلۀ درسهایی از مکتب اسلام ص ۳۶، اردیبهشت ۱۳۶۰، شمارۀ۲، عنوان مقاله: «ضرورت انقلاب فرهنگی و تحول اداری در برنامه های آموزشی و اداری حوزههای علمیه، دکتر عبدالرحیم عقیقی بخشایشی، که خود حقوق اسلامی خوانده است». [۳۷۹] تفسیر مجمع البیان، شیخ طبرسى، ذیل همان آیه. و همچنین تفسیر آلوسی و تفسیر البحر و تفسیر رازی و در المنثور و ثعالبی و... و نه تنها حضرت علی ÷بلکه ابوالعالیه و کلبی و جماعت مفسرین بر این عقیده هستند. [۳۸۰] کشف الغمة في معرفة الأئمة: ج۲، ص۱۴۷. [۳۸۱] البرهان، بحرانى: ج۲، ص۱۲۵. [۳۸۲] این روایت (ما ترکناه صدقه) در کتب شیعه هم ذکر شده،:در کتاب کافى از امام باقر ÷روایت شده است: «قال رسول الله ج: فضل العالم على العابد كفضل القمر على سائر النجوم لیلة البدر، وإن العلماء ورثة الأنبیاء لم یورثوا دینارا ولا درهما، ولكن أورثوا العلم، فمن أخذ منه أخذ بحظ وافر».«رسول خدا جفرمود: برترى عالم به عابد، همچون برترى ماه بر سایر ستارههاى شب بدر است، و همانا علماء، وارثان پیامبران هستند و پیامبران هرگز نه دینارى و نه درهمى از خود به ارث نمىگذارند، بلکه علم را بر جاى مىگذارند. پس هرکس از آن گرفت، استفاده فراوانى برده است». [اصول کافى، کلینى: ج۱، ص۳۴، کتاب فضل العلم، باب ثواب العالم المتعلم]. و از امام صادق ÷روایت شده: «إن العلماء ورثة الأنبیاء، وذاك أن الأنبیاء لم یورثوا دینارا ولا درهما، وإنما أورثوا أحادیث من أحادیثهم».«همانا علماء، وارثان پیامبران هستند و اینکه آنها، هرگز درهم و دینار را بر جاى نمىگذارند، بلکه احادیثى از احادیث خود را به ارث وامىگذارند». [کافی: ج۱، ص۳۲، باب صفة العلم وفضله وفضل العلماء]. و خمینی در مورد این حدیث میگوید: (الحدیث صحیح) و حتی ابو علی بن ابراهیم (ابراهیم بن هاشم) فهو من کبار الثقات نقل الحدیث/ الحکومه الإسلامیه للإمام الخمینی ص (۹۳). پس اگر حضرت ابوبکر سنسبت به روایت ما ترکناه صدقه دروغ گفته باشدامام باقر و امام صادق ÷هم دروغگو هستند (نعوذ بالله)!.