شبهه: روایت جنیه در کتابهای سنی:
پیش از این با استناد به روایات صحیح السندى از کتابهاى اهل سنت، ثابت کردیم که امیر مؤمنان ÷، خلیفه دوم را «فاجر، ستمگر، دروغگو، خیانتکار، گناهکار و پیمان شکن» مىداند، و نیز ثابت کردیم که اخلاق تند و خشونت ذاتى خلیفه دوم، شراب خوارى، بدعتگذارى او دلیلهاى محکمى در کتابهاى اهل سنت دارد.
همچنین رفتار خلیفه دوم با فاطمه زهرا سلام الله علیها و به شهادت رساندن بانوى دو عالم مسألهاى ثابت شده است و روایات صحیح السندى در کتابهاى اهل سنت دارد.
بنابراین مىگوییم حتى اگر چنین ازدواجى با تهدید و زورگوییهاى عمر اتفاق افتاده باشد، امکان ندارد که امیر مؤمنان اجازه داده باشد، دست خلیفه دوم به ناموس رسول خدا برسد.
اهل سنت در قضیه زلیخا و عزیز مصر و آسیه و فرعون اعتقاد دارند از آن جایى که آسیه قرار است در بهشت همسر رسول خدا باشد، دست فرعون هیچگاه به آسیه نرسیده است، بلکه هر وقت که فرعون قصد آسیه را کرده، خداوند جنیهاى را به صورت آسیه فرستاده است.
همچنین چون قرار بوده که زلیخا در آینده زن حضرت یوسف ÷شود، هر وقت که عزیز مصر مىخواست با زلیخا خلوت کند، خداوند جنیهاى را به صورت زلیخا مىفرستاده است.
عبد الرحمن صفورى در نزهة المجالس مىنویسد:
گفته شده است که زلیخا از دختران پادشاهان بود و بین محل سکونت او با مصر، پانزده روز راه بود، شبى در خواب یوسف را دیده و مهر او در دلش نشست، و به همین سبب رنگ رخسارش تغییر یافت. پدرش از او علت این تغییر رنگ را پرسید، او در پاسخ گفت: در خواب چهره اى را دیدم که از آن زیباتر را ندیدهام، پدرش گفت: اگر بدانم کجاست، در پى او خواهم رفت.
سال بعد در خواب یوسف را دید و به او گفت: قسم به حق کسى که تو را آفرید، به من بگو که هستی؟ در پاسخ گفت: من همسر تو خواهم بود، مبادا غیر من را برگزینى!.
در همین حال از خواب بیدار شده و عقل از سرش رفته بود، به همین سبب پدرش او را به بند کشید.
در سال سوم او را در خواب دید و به او گفت: قسم به حق کسى که تو را آفرید، به من بگو در کجایی؟ در پاسخ گفت: من در مصر هستم.
در همین حال از خواب بیدار شده و عقل او بازگشت، و این مطلب را به پدرش خبر داد، پدرش بند را از او باز کرده و نامهاى به پادشاه مصر فرستاد که من دخترى دارم که پادشاهان خواستگار او هستند، اما او دل به تو بسته است.
در پاسخ نوشت که ما نیز خواستار او هستیم، پدر زلیخا او را به همراه هزار کنیز و هزار برده و هزار شتر و هزار استر به مصر فرستاد، هنگامى که به مصر رسیده و پادشاه مصر با او ازدواج کرد، گریه بسیار کرده و صورت خویش را پنهان نمود، و به خادم خویش گفت: این آن کسى که در خواب دیدم نیست! اما کنیز به او گفت: باید صبر کنى!.
هنگامى که پادشاه زلیخا را دید، فریفته او شد، اما هر زمان مىخواست با او بخوابد، خداوند جنیهاى را به صورت او در آورده و زلیخا را براى یوسف نگاه داشت و هنگامى که یوسف با زلیخا ازدواج کرد، متوجه شد که او باکره است!.
همانطور که آسیه بنت مزاحم را از فرعون حفظ نمود، زیرا او از همسران پیامبر در بهشت خواهد بود.
و طبق روایات اهل سنت، هر اتفاقى که در امتهاى پیشین صورت پذیرفته باشد، در این امت نیز اتفاق خواهد افتاد، بنابراین احتمال خداوند جنیهاى را به صورت امّکلثوم براى خلیفه فرستاده باشد، همان طور که به جاى آسیه و زلیخا فرستاد!!!.
جواب:
دروغگویی از تک تک جملاتش میبارد و هیچ احدی تا به حال نگفته چنین ماجرایی را و به هیچ وجه عقیده اهل سنت اینگونه نیست و ایشان نیز تنها یک روایت بدون سند و بیاعتبار را برای دفاع از بیآبرویی خودشان عَلَم کردهاند و بچگی خود را به رخ ما میکشند.
اما دلایل بطلان این ماجرا:
۱- اولاً این کتاب یک کتاب ادبی است و نه فقهی و نه تاریخی و تفسیر و...و این روایت نیز هیچ سند و مدرکی ندارد.
۲- ایشان این ماجرا را به صورت حکایت نقل کردهاند. چنانکه اینگونه شروع میکنند: حكایة: قیل كانت زلیخا..
احتمالاً فردا، پس فردا آقای قزوینی از اشعار شاخدار شاهنامه فردوسی نیز علیه ما استفاده میکند!!.
۳- متن این نوشته فوق به چند دلیل با واقعیت در تضاد است.
الف: ثابت است که "عزیز مصر" با زلیخا ازدواج کرد که او فرمانده ارتش مصر بود و به همین دلیل نیز در قرآن از او به عنوان امْرَأَةُ الْعَزِیزِ= همسر عزیز مصر یاد شده و نه همسر پادشاه مصر، چنانکه در متن حکایت فوق اینچنین آمده:پدرش نامهای به پادشاه مصر نوشت ... پادشاه مصر با او ازدواج کرد (وتزوجها الـملك)... هنگامی که پادشاه زلیخا را دید و....
این علامت بطلان این داستان است.. وانگهی این پادشاه مصر بود که از عزیز و زلیخا باز خواست کرد در مورد ظلمی که در حق حضرت یوسف ÷روا داشتند. یعنی پادشاه از زلیخا و همسرش باز خواست کرد.و نه اینکه پادشاه مصر، همسر زلیخا باشد.
ب: ثابت است وقتی که یوسف وارد مصر شد عزیز مصر بلافاصله او را خرید و آن هنگامی بود که چند سال قبل از آن عزیز مصر با زلیخا ازدواج کرده بود، ولی در داستان بالا زمانی که یوسف وارد مصر میشود، زلیخا هنوز ازدواج نکرده است!!.
۴- شما میگویید: اهل سنت اعتقاد دارند: حوادثی که در امتهای پیشین رخ داده دوباره تکرار خواهد شد.
هر چند این موضوع خود جای بحث دارد ولی ما آن را میپذیریم و میگوییم: آری حکایت فوق صحیح است و این ماجرای جنیه نیز در تاریخ دوباره رخ داده است. چون در خود حکایت میخوانیم که جنیهای به شکل زلیخا در آمده و به نزد عزیز مصر رفته و دهها سال بعد جنیهای نیز به شکل آسیه در آمده بود و آن واقعه دوباره تکرار شده است پس دیگر نیازی نیست که احتمال دهیم این واقعه برای بار سوم نیز رخ داده و جنیهای از خود بسازیم!.
مثلاً: ماجرای قصد قربانی کردن حضرت اسماعیل ÷به دست پدرش، (حضرت ابراهیم) بسیار مشهور است و همینطور مشهور است که عبدالمطلب قصد داشت که فرزند خود و پدر حضرت محمد جیعنی "عبدالله" را ذبح کند ولی طی ماجرایی به جای فرزندش ۱۰۰ شتر قربانی کرد [۴۹۸]. و به همین دلیل نیز عبدالله را ذبیح لقب دادند.
و اما اصل ماجرا:
«باید دانست که مخترع و واضع روایت جنیه، شیخ مفید است که اصل ازدواج را انکار کرده و برای اینکه بتواند توجیهی برای فرزندان و رابطهای که همه بر آن اتفاق دارند دست و پا کند داستان جنیه را ساخته است» [ر.ک: ملاذ الأخیار فی فهم تهذیب الأخبار: ج۱۳، ص: ۳۱۱ ، و مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول: ج۲۱، ص: ۱۹۸].
شاید خواننده کمی گیج شده و بپرسد: اصولاً این ادعای «جنیه» از کجا ظهور کرد و از کدام سرداب سر برون آورد و چرا قزوینی و امثالهم به این موضوع تکیه میکنند؟؟
جواب آن است که غالیان مجهول الهویهای از اهل تشیع چون این ازدواج بر گرده آنها سنگین آمد دست به جعل روایتی عجیب و غریب زدهاند تا عوام را فریب داده و چند صباحی از جواب دادن به سائلان فراغی حاصل کنند!.
اما متن روایت به شکل زیر است:
«الصفار عن أبی بصیر، عن جذعان بن نصر، عن محمد بن مسعدة، عن محمد بن حمویة بن إسماعیل، عن أبی عبدالله الربیبی، عن عمر بن اُذینه قال: قیل لأبی عبدالله ÷: إن الناس یحتجون علینا و یقولون: إن أمیر الـمؤمنین ÷زوج فلانا ابنته ام کلثوم و کان متکئا فجلس و قال:..... أرسل أمیر الـمؤمنین ÷إلی جنیة من أهل نجران یهودیة یقال لها سحیفة بنت جریریة فأمرها فتمثلت في مثال ام کلثوم و حجبت الأبصار عن أم کلثوم وبعث بها إلی الرجل، فلم تزل عنده حتی أنه استراب بها یوما فقال: ما في الأرض أهل بیت أسحر من بنیهاشم. ثم أراد أن یظهر ذلك للناس فقتل وحوت الـمیراث وانصرفت إلی نجران و أظهر أمیر الـمؤمنین ÷أم الکلثوم» [۴۹۹]. یعنی: «صفار از ابی بصیر از ...... از عمر بن اذینه، روایت کرده است که گفت: به ابو عبدالله صادق ÷گفتم: مردم بر ضدّ ما دلیل میآورند و میگویند: امیر مؤمنان ÷دخترش ام کلثوم را به همسری فلان کس (عمر بن خطاب) در آورد. امام صادق که در این هنگام تکیه زده بود نشست و گفت:.....و امیر مؤمنان ÷به سوی زنی از جنّیهای نجران که او را سحیفه دختر جریریّه میگفتند پیام فرستاد و امر کرد که بصورت ام کلثوم در آید و ام کلثوم از نظرها پنهان شد و علی سآن زن جنّی را به سوی خلیفه فرستاد و مدّتی نزد وی بود تا اینکه روزی خلیفه در کار آن زن به شک افتاد و گفت: در روی زمین جادوگرتر از بنیهاشم کسی نیست! سپس خواست تا این امر را بر مردم آشکار کند ولی کشته شد و آن زن جنّی، میراث او را گرفته به نجران بازگشت و امیر مؤمنان ÷امّ کلثوم را آشکار ساخت»!.
احتمالاً جناب قزوینی از نقل این روایت شرمنده میشدند و به همین علت نیز متن روایت را نقل نکردند تا عاقلان تصمیم بر آن بگیرند .
و همانطور که در ابتدا گفتیم راویان این روایت از جمله: جذعان بن نصر و محمّد بن مسعده و محمّد بن حمویه، هر سه مجهول هستند و گذشته از متن نا معقول روایت سند آن نیز مخدوش است.
و عاملی از اکابر معاصر شیعه در کتابش این روایت را رد میکند [۵۰۰].
و همه میدانند که در دین اسلام، استغاثه و کمک گرفتن از جنیان کفر است و حضرت رسول جمیفرمایند: «چنین شخصی وارد بهشت نمیشود» و شیعیان باید مواظب باشند که با نقل و استناد به این روایات چه تهمتی به سیدنا علی ÷میزنند.
گذشته از آن متولد شدن انسانی از یک جن غیر ممکن است و با هیچ منطقی (الا منطق غالیان) سازگار نیست [۵۰۱].
مجلسی بعد از نقل روایات عده گذاشتن ام کلثوم در خانه پدرش و همچنین روایت جنیه، مینویسد: «أقول: لا منافاة بینه و بین سائر الأخبار الواردة في أنه زوجه أم كلثوم، لأنهم صلوات الله علیهم، كانوا یتقون من غلاة الشیعة، وكان هذا من الأسرار، ولم یكن أكثر أصحابهم قائلین لها، كذا ذكره الوالد العلامة قدس الله روحه» [۵۰۲].
و محمد آصف محسنی نیز این روایت را "غیر معتبر" دانسته و مینویسد: «في روایة غیر معتبرة سنداً (برقم۱۶): ان فلاناً خطب الی علی ابنته ام کلثوم فابی علی ... ارسل امیر الـمؤمنین الی جنیة من اهل نجران یهودیة... فامرها فتمثلت فی مثال ام کلثوم و حجبت الابصار عن ام کلثوم و بعث بها الی الرجل...
اقول: نقل الروایة و امثالها من مثل الـمؤلّف /وقبولها عجیب وغریب ویحکی عن سذاجة الـمحدثین. والّا لدری ان نقل مثلها یوهن الـمذهب ویقل الاعتماد علی احادیث اهل البیت ویجعلها مخالفة للعقول ولا حول ولا قوة الا بالله. ومن الاسف ان مفاد الروایة وامثالها اصبحت بفعل الـمبلغین والـمؤلّفین ثقافة مذهبیة عند العوام اعترار بمقام الـمجلسی و بحاره» [۵۰۳]. یعنی: «نقل چنین روایتی و امثال این روایت از مولف (مجلسی) و قبول آن عجیب و غریب و نشان از تساهل محدثین است، و نقل چنین روایاتی باعث وهن مذهب میشود و اعتماد بر احادیث اهل بیت را کم میکند و مذهب را مخالف عقل جلوه میدهد، ... و باعث تاسف است که مفاد این روایات و مانند آن، به گونهای برای عوام نوعی عادت شده که به وسیله آن بر مجلسی و بحارش خورده میگیرند».
در پایان نیز سخن شیخ عبدالحمید الخطی شیعی در این مورد خالی از لطف نیست که میگوید:
«وأما قولكم: إن شيطانة تتشكل للخليفة عمر بن الخطاب سلتقوم مقام أم كلثوم، فهذا قول مضحك مبكٍ، لا يستحق أن يعنى به ولا يقام له، ولو تتبعنا مثل هذه الخرافات التي تنسج لَرَأَينا منها الشيء الكثير الذي يضحك ويبكي». اﻫ.
ما هم نمیدانیم که بخندیم یا بگرییم و فقط میگوییم: «فنسأل الله أن یثبت علینا عقولنا وإیماننا». و از الله میخواهیم که عقل و ایمان ما را برای ما حفظ کند! (از شر این خرافات)
[۴۹۸] برای تفصیل ماجرا به تاریخ طبری و سیرت ابن هشام و دیگر کتب سیرت و تاریخ رجوع کنید. [۴۹۹] الخرائج و الجرائح قطب راوندی: ج ۲ ص ۸۲۵ ح ۳۹، الأنوار النعمانیة: ج۱ ص۳۸ ۴۸، بحار الأنوار: ج ۴۲، ص ۸۸، مدینة المعاجز: ح۸۲۸ و العوالم: ج ۱۱ ص۱۰۰۶ و للمعة البیضاء تبریزی انصاری: ص ۲۸۱، شیخ جعفر نقدی در کتاب الانوار العلویة: ص ۴۳۶ به این روایت استناد کرده است!. [۵۰۰] الانتصار عاملی: ج۶، ص۴۵۹. [۵۰۱] عطا ملک جوینی مینویسد: « شیعه گفتند امام معصوم جعفرست و او نصّ بر پسر خود اسماعیل کرد و بعد از آن اسماعیل شراب مسکر مىخورد جعفر صادق بر آن فعل انکار کرد و روایت است ازو که گفت اسماعیل نه فرزند منست شیطانى است که در صورت او ظاهر آمدست». (تاریخ جهانگشاى جوینى: ج۳، ص: ۱۴۵، دنیای کتاب _تهران،ط۴) [۵۰۲] مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول: ج۲۱، ص: ۱۹۸. [۵۰۳] مشرعة بحار الانوار: ج۲، ص: ۱۲۴ – ۱۲۵، محمد آصف محسنی _مؤسسة العارف للمطبوعات، بیروت،ط۲.