خمینی و منابع یادگیری و تعلم وی
خمینی همانند سایر روافض در استدلال کردن، به مصادر و مراجع شیعه استناد میکند و این قضیه، بدیهی است و اگر ما کسانی را که در این قضیه شک داشتند نمییافتیم اصلاً در مورد آن بحث نمیکردیم.
خمینی در کتابهایش به نهج البلاغه استناد میکند و این کتاب نزد آنها، کتابی است که باطل اصلاً به آن راه ندارد همانگونه که به کتاب کافی استناد میکند و این کتاب نیز نزد آنها به منزلهی صحیح بخاری نزد اهل سنت است و حتی مؤثقتر .. آنها میگویند که کلینی، معاصر با وکلا و نمایندگان مهدی موعود و سفیران چهارگانهاش بود.
حُرّ عاملی صاحب کتاب الوسائل میگوید: «قطعاً اصول و کتبی که منابع اطلاعات کلینی بودند، معتبرند. چون سفیران مهدی، دروازهی علم آن کتابها را برای کلینی گشوده بودند چرا که با هم در بغداد میزیستند».
در کتاب کافی، کفریـات و ضلالات بسیاری وجود دارد. مانند احادیثی که بر نقض قرآن و تحریف آن دلالت دارند یـا احادیثی کـه میگویند بـر ائـمه وحی شده، و آنها هر آنچه از علم که موجود بوده و هست میدانستند و چیزی بر آنها مخفی نبود آنها هر وقت میخواستند از چیزی بدانند، میدانستند. و نیز میدانستند که چه وقت میمیرند و تنها به اختیار خودشان میمردند. و همچنین احادیثی که صحابهی سه گانه [سه خلیفهی اول] را تکفیر میکند. و مؤلفان شیعه میگویند که کلینی عقیده داشت، که قرآن ناقص و تحریف شده است.
همچنین خمینی به این کتابها نیز استدلال میکرد: «من لا یحضره الفقیه، معانی الاخبار، الـمجالس، عیون اخبار رضا، علل الشرائع، تحفه العقول، وسائل الشیعه، مستدرك الوسائل» و دیگر کتابهای شیعه که نزدشان معتبرند و مجال بحث و گفتگو از این کتابها و مؤلفانش و اباطیل و گمراهیشان نیست و تنها قصد داریم که نمونههایی از استدلالات خمینی را که مانند سایر شیعیان به آن منابع مراجعه میکند برشماریم.
در آخر جای دارد که حقایق مهمی را ذکر کنیم که به مصادر و منابعشان ربط دارد:
اولاً: خمینی معلوماتش را از کتاب مستدرک الوسائل برمیگیرد و بر نویسندهاش رحمت میفرستد. مثلاً در بعضی از احادیثی که از آن نقل میکند میگوید: «و مرحوم نوری در مستدرک الوسائل روایت میکند». و نوری، کسی که خمینی احادیث مقدس !!. او را اخذ میکند و بر او رحمت میفرستد، فردی مجوسی است که همدوره و معاصر با صاحب کتاب «فصل الخطاب فی اثبات تحریف کتاب رب الارباب- اثبات تحریف قرآن» است که در سال ١٢٩٨ چاپ شد. کتابش نزد اهل تشیع و نه تنها خمینی مقبولیت دارد و دربارهی او گفتهاند: «او از بزرگترین علمای شیعه و از کبار معاصران خود بود». و مؤلفش عموماً از طرف شیعیان و نه تنها خمینی تعریف و تمجید شده است.
ثانياً:کتاب «حکایات الرقاع» از مصادر اوست. شیعیان معتقدند که امام دوازدهمشان، محمد بن حسن عسکری وقتی که در سال ٢٦٠ غایب شده، به طور کامل غیب نشده بلکه به طور سری با بعضی از شیعیان ارتباط داشته که به نواب و نمایندگان معروفند و تعداد آنها چهار نفر است و آنها عثمان بن سعید و بعد از او پسرش محمد، و بعد از آن نوبختی و چهارمین و آخرینشان سمری بودند که با مرگ آخرینشان، ارتباط سری امام قطع شد. و این هفتاد سال ارتباط را غیبت صغری مینامند. و در خلال این غیبت، سؤالکنندگان، سؤالاتشان را شبانه در شکاف درختی میگذاشتند و آن چهار نفر نقش واسطه را در رساندن جواب نبوی از صاحب زمان به صاحب سؤال، داشتند .. این، محتوای کتاب حکایات رقاع و آنچه که نامههای صادره از امام غائب با امضای خودش نامیده میشود، است.
خمینی در کتابش (حکومت اسلامی) به حدیثی از احادیث الرقاع استناد میکند و در صفحهی ٧٦ میگوید: «روایت سوم که امام غایب مهدی ÷ امضایش کرده چنین است که اسحاق بن یعقوب گفت از محمد بن عثمان العمری خواستهام که جواب نامهای را به من برساند که در آن از بعضی از مسائلی که برای من مشکل بود پرسیده بودم. بنابراین نامهای به خط مولانا صاحب الزمان به من رسید. اما چه چیزی از او پرسیدی خداوند ثابت قدمت گرداند .. الی آخر».
آلوسی دربارهی کتاب رقاع میگوید:
«این کتـاب رقـاع ساختگی است و عـاقـل هیچ شکی ندارد که دروغ و افترائی بر الله تعالی است و هیچکس آن را تصدیق نمیکند مگر کسی که خداوند چشم و دلش را کور کرده و شگفتا از رافضه که صاحب الرقاع را صدوق نامیدهاند .. و بر تو پوشیده نیست که این اسمگذاری از قبیل نامیدن چیزی با ضدِ آن است. [پارادوکس] و در واقع وی کافر است، هر چند که اظهار اسلام کند و اینگونه گمان میکند که مسألهای را در کاغذ میپیچد و شبانه در شکاف درختی قرار میدهد و صاحب الزمان جوابش را برایش مینویسد و این الرقاع نزد رافضه از قویترین دلائل و محکمترین براهینشان است. پس وای بر قومی که احکام دینشان را به وسیلهی این چرندیات ثـابت میکنند و حلال و حرام را از این خزعبلات استنباط میکنند. و با این وجود میگویند که ما پیروان اهل بیت هستیم. هرگز! بلکه آنان پیروان شیاطیناند و اهل بیت از آنها بیزارند[١١٦].
ثالثاً: خمینی در کتابش (حکومت اسلامی) یکی از احادیثش را به کتاب (دعائم الاسلام) ارجاع میدهد. و این کتابِ بزرگ اسماعیلیه - غلات باطنیه - است و مؤلفش قاضی النعمان بن محمد بن منصور بن حبان است که در سال ٣٦٣ مرده است. و شیعیان در الرجال ذکر کردهاند که او امامی نیست - یعنی از شیعه امامی نیست -.
فردی شیعه به نام «الامامی بن شهراشوب» که در سال ٥٨٨ مرده، میگوید:
«قاضی النعمان بن محمد از امامیه نیست»[١١٧]. پس بر این اساس میگویم که این مدرک محکمی است که خمینی و شیعیانش را که خود را جعفری و امامی مینامند، به اسماعیلیهی افراطی ربط میدهد. در «دائره المعارف »که مربوط به شیعه امامیه است، درباره غلات، اینگونه آمده است: «غلات به کلی و تماماً محدود نشدهاند. [و بطور کامل از بین نرفتهاند] تقدیر و احترامی که همچنان نسبت به کتاب بزرگ اسماعیلیه - که همان کتاب دعائم الاسلام است - میکنند، دلیلی بر آن است»[١١٨].
محمد جواد مغنیه، رافضیای که رئیس محکمهی جعفری در لبنان است به این ارتباط، اعتراف میکند و میگوید: «شیعهی دوازده امامی و اسماعیلیه اگرچه در بعضی از جهات با هم اختلاف دارند اما در این شعائر با هم مشترکند، به خصوص در تدریس علومِ آل بیت و [شناخت] ثقه [در احادیث و راویان] آن و تربیت مردم بر آن روش»[١١٩].
رابعاً: خمینی از اینکه به یکی از کتب اهل سنت در حدیث رجوع کند، امتناع کامل میورزد و این امر برای کسی که حقیقت مذهب شیعه را میشناسد بسیار بدیهی است چرا که آنها به هیچ وجه به کتب اهل سنت رجوع نمیکنند، مگر در یک حالت و آن هم موقع احتیاج به آن برای رد دادن بر اهل سنت. به جز آن دیگر هیچ ارزشی برای سنت قائل نیستند.
چنانچه یکی از علمای معاصرشان میگوید: «شیعیان به آن اسناد - یعنی اسناد اهل سنت - هیچ نیازی ندارند. بلکه اعتباری برای آن قایل نیستند و به آن استدلال نمیکنند و سپس میگوید: نزد شیعه احادیثی وجود دارد که از طرق معتبر روایت شده و در کتب مخصوصی موجودند و آن احادیث برای اصول و فروع دین، کافی و وافی هستند و مدار علم و عمل شیعه بر آن قرار دارد و غیر از آن، هیچ حجتی بر ایشان وجود ندارد»[١٢٠].
دربارهی بخاری و صحیحش میگوید: «به راستی که [بخاری] از عجایب و غرائب و افراد منکری روایت کرده که لایق خِرفتانِ بربر و پیرزنان سودان میباشد»[١٢١]. و نظرشان نسبت به مصادر و مراجع اهل سنت از دو رکن و قاعده در دین شیعه سرچشمه میگیرد:
١- صحابه بعد از وفات پیامبر ج مرتد شدند مگر سه نفر[١٢٢] و جای دیگر گفتهاند مگر شش نفر و باز گفتهاند مگر هفت نفر. و این استثنا از هفت نفر تجاوز نمیکند و یکی از علمای متأخرشان تصریح کرده است: «صحابه مرتد شدند مگر سه نفر»[١٢٣].
٢- اعتقادات صحابه - که ناقلان شریعت نزد اهل سنت هستند - [از نظر مقدار] ارزشی در مقابل اعتقاد شیعیان ندارد و جز اندکی از شریعت، چیزی از آنان اخذ نکردهاند، زیرا آنها گمان میکنند، پیامبر تمام آنچه را که بر او نازل شده ابلاغ نکرده و فقط مقداری معلوم را که مورد نیاز مردم بوده، ابلاغ نموده و باقی را نزد جانشینانش بر جای گذاردهاست. در نتیجه وقتی اهل سنت دین را از صحابه برمیگیرند، اسلام کامل را اخذ نمیکنند چون آنها آن مقدار معین را بر میگیرند و باقی را که در نزد ائمه شیعه است، ترک کردهاند.
محمد حسین آل کاشف الغطاء که از مراجع شیعیانی مانند خمینی و خوئی بوده میگوید: «حکمت تدریجی، بیان بعضی از احکام و کتمان بعضی دیگر را اقتضاء میکند و پیامبر ج آن قسمت کتمان شده را نزد جانشینانش به امانت گذاشت و هر وصی و جانشینی آن را به جانشین دیگر منتقل میکرد تا در وقت مناسبش آن را بیان کند»[١٢٤].
[١١٦]- محمود شکری الالوسی، که به نام «غیاهب الجهالات» نوشته شده است.
[١١٧]- معالم العلماء ص١٣٩ چاپخانه حیدریه در نجف.
[١١٨]- دائرۀ المعارف ج١٤، ص ٧٢.
[١١٩]- شیعه در المیزان.
[١٢٠]- «تحت رایة الحق» از عبدالله السبیتی، ص١٤٦، که مرتضی آل یاسین مقدمهای بر آن نوشته و کتاب در تهران چاپ شده است.
[١٢١]- همان منبع، ص٩٦.
[١٢٢]- مراجعه کنید به کتاب بخاری آنان یعنی کتاب کافی، ص١١٥ و نیز رجال کشی، ص ١٣.
[١٢٣]- او محمدمهدی سبزواری است که آن را در کتابی که منتشرش کردهاند، میگوید. از ابراهیم راوی، یکی از علمای اهل سنت.
[١٢٤]- «اصل الشیعه و اصولها» ص٧٧، انتشارات مؤسسه ابلمی در بیروت.