مشهورترین دفاع ابوهریره از خویش
مشهورترین دفاع ابوهریره از خویش روایتی است که ابوهریره در مواضع متعدد آن را ذکر کرده و میفرماید: «میگویند ابوهریره احادیث فراوان نقل میکند ـ و همهی ما نزد خداوند موعدی داریم که درآن به نزد وی برمیگردیم و مورد محاسبه واقع میشویم و میگویند چرا مهاجرین و انصار مانند او احادیث فراوان نقل نمیکنند؟ در پاسخ میگویم: برادران مهاجر در بازار مشغول کالاهای خویش بودند و برادران انصار هم مشغول باغداری و سرمایههای خود، اما من مردی فقیر و ندار بودم، همراه و ملازم رسول خدا، و در ملازمت با وی شکم خود را سیر میکردم و بدین وسیله در زمانی که آنها غایب بودند، من حضور پیدا میکردم و آنچه را که آنها فراموش میکردند من فهم میکردم» [۱۶۰].
در روایت امام احمد آمده است: «من مردی اعتکاف کننده[در مسجد] بودم و بیشتر از سایرین با رسول خدا مجالست داشتم، زیرا وقتی که آنها غایب بودند من حاضر میشدم و آنگاه که دیگران فرمودههای او را فراموش میکردند، من آنها را حفظ و از بر میکردم» [۱۶۱].
و در روایت «لفظ» حاکم آمده است که: «عروس و کالای بازار مرا از بودن در خدمت رسول خدا باز نمیداشت، چرا که فاقد آنها بودم. این بود که از رسول خدا جمیخواستم که حرفی به من یاد دهد و لقمهای به من عطا کند که آن را تناول کنم» [۱۶۲].
در روایت دیگری از بخاری آمده است: «همیشه ملازم پیغمبر میبودم تا از این طریق شکمم را سیر کنم، زمانیکه از خوردن خمیر [نان پخته] و پوشیدن حریر و خدمت خدمتکار محروم بودم و جاریهای به خدمت من نمیایستاد و از فرط و شدت گرسنگی شکمم را به ریگ و شن میچسباندم و از این مرد و آن مرد که همراه من میبود، درخواست میکردم که آیهای بر من تلاوت کند و هدفم از این کار این بود که مرا با خود به منزل ببرد و طعامی به من بدهد». [شرایط و ظروف دیگران چنین نبود] [۱۶۳].
امام نووی در شرح مسلم قول ابوهریره «علی مليء بطني»را چنین تفسیر میکند: من ملازم و همراه او بودم و به قوت روزانه راضی میشدم و هیچ مالی برای ذخیرهکردن و غیر آن جمع نمیکردم و بیشتر از قوت لایموت درخواست نمیکردم.
این بود شرایط و ظروف ابوهریره که هر منصفی ـ چه رسد به مومن ـگواهی میدهد و اعتراف مینماید که این شرایط به وی کمک کرده تا خود را برای شنیدن احادیث و حفظ آنها از هر عمل دیگری فارغ گرداند.
بدینترتیب بالفعل میبینیم که برخی از بزرگان صحابه خودشان اعتراف کردهاند که مشغول بودن به کالاهای تجارتی و کار بازار آنها را از شنیدن بعضی از احادیث رسول خدا جباز داشته است. چنانچه ابوهریره خود در توصیف آنها میگوید: مثلا عمر فاروقسحدیثی از ابوموسی اشعریسمیشنود و آن را انکار مینماید. بعد ابوسعید خدریسبه نفع ابوموسی گواهی میدهد و میگوید: او شخصا این روایت را از رسول خدا جشنیده است. بعد عمر میگوید: «این حدیث از امر رسول خدا جبر من مخفی ماند و دلیل آن این بود که مشغول بودن به تجارت و کالا و بازار مرا از آن غافل نمود» [۱۶۴].
در حقیقت تنها مشغولیت او به کالا و بازار نبود که او را از شنیدن حدیث باز داشت، بلکه علاوه بر آن خانهاش در مناطق دور و مرتفع مدینه قرار داشت، در حالیکه مسکن و ماوای ابوهریره در چند قدمی حجرهی حضرت عایشه واقع شده بود.
ابوهریره به نقل از او میگوید: «من و یک همسایهی انصاری از طایفهی بنی امیهی بنی زید ـ که در مناطق مرتفع و دور مدینه سکونت داشتندـ با هم بودیم و به نوبت به خانهی رسول خدا جمیرفتیم. روزی او به آنجا میرفت و روزی من میرفتم. آن روز که او میرفت، بعد از برگشت، به نزدش مینشستم و هر چه را که آن روز از وحی و غیر آن از رسول خدا جدریافته بود، برای من بازگو میکرد و روزی که من به خدمت رسول خدا جمیرفتم، او چنین میکرد» [۱۶۵].
خانهی حضرت ابوبکر نیز در مکانی به نام «السنح» قرار داشت که آن هم مکانی دور از مسجد بود [۱۶۶]. بنابراین هیچ بعید نیست که ابوهریره چیزهایی از رسول خدا جشنیده باشد که قدما و بزرگان صحابه از آن بیاطلاع باشند. از این روست که وقتی مروان پسر حکم به تعریض و کنایه سخنانی درحق وی بر زبان میآورد، در جواب او میگوید: ( قسم به خدا من از سایر مردم آگاهتر به احادیث رسول خدا هستم. آری سوگند به خدا دیگران از مهاجرین و انصار، در صحابه بودن و هجرت به سوی او جبر من پیشی گرفتهاند و آنها از ملازمت و بودن من با وی مطلع و آگاه هستند. از اینروست که در ارتباط با احادیث او از من سوال میکنند و از جملهی آنها عمر و عثمان و علی و طلحه و زبیر هستند. قسم به خدا هر حدیثی که در مدینه بر زبان رسول خدا جآمده، از من پنهان نمانده و هر کس خدا و رسول او را دوست داشته و هر کس نزد رسول خدا از جایگاه و منزلتی برخوردار بوده و هر کس صحابی او بوده، از من پنهان نیست و ابوبکرسدر غار و غیر آن یار و صاحب رسول خدا جبود). بعد فرمود: «بگذار ابوعبدالملک (مروان پسر حکم) از این امور وهمانند آنها از من سوال کند. او علم فراوان و سخنی برای گفتن نزد من مییابد» [۱۶٧].
زمانیکه حضرت عایشهس-هرچند او یک زن بیش نیست- به اشاره و کنایه سخنانی در مورد وی بر زبان میآورد، ابوهریره ناچار میشود که شرایط و ظروف خاص او را که باعث شده کمتر شاهد امور رسول خدا جباشد، به او گوشزد کند و سخنانی ظریف و تازه که بر نکتهای دلالت میورزدند، بر زبان میآورد. عایشه خطاب به او میگوید: «ای ابوهریره؛ این احادیث که از تو به گوش ما میرسد، و گویا آنها را از رسول خدا جشیندهای چه هستند؟ آیا سخنی از رسول خدا جشنیدهای که ما نشنیده باشیم و یا چیزی از وی دیدهای که ما ندیده باشیم؟» [۱۶۸]ابوهریره در پاسخ او میگوید: «ای مادر، آینه و سورمهدان و به تصنع خودرا برای رسول خدا آرایش دادن، تو را به خود مشغول کرده بود، در حالی که هیچ چیزی مرا از وی به خود مشغول نکرد».
آری! ابوهریره آنقدر به خود اعتماد دارد که در مقام دفاع از خویش -در پاسخ به عایشه- به جواب دادن تنها راضی نمیشود و به کنایه و اشاره جملاتی به وی میگوید که بوی معاندت و مخالفت با او از آنها به مشام میرسد.[ به کنار حجرهی عایشه میآید و مشغول نقل احادیث میشود] [۱۶٩]. بعد از باب تعریض به حضرت عایشه میگوید: ای صاحب اطاق بشنو، ای صاحب اطاق بشنو، وقتی این سخنان را گفت، حضرت عایشه نماز میخواند. چون نمازش را به اتمام رساند، خطاب به عروه گفت: آیا سخن چند لحظه پیش این را نشنیدی، رسول خدا جتنها احادیثی را بر زبان میآورد که اگر شمارش کنندهای آنها را شمارش میکرد، میتوانست آنها را شمارش کند [۱٧۰].
در لفظ دیگری آمده است که: آیا[سخن] ابوفلان باعث برانگیختن تعجب تو نشد که در کنار حجرهی من نشست و از رسول خدا جحدیث نقل میکرد و آن را به گوش من میانداخت و من مشغول نماز و تسبیحات بودم. قبل از اینکه از تسبیحات فراغت پیدا کنم، برخاست و رفت و اگر او را مییافتم، سخنانش را رد میکردم و میگفتم رسول خدا جهمچون شما احادیث روایت نکرده و سخن ایراد نکرده است [۱٧۱].
آری! این است سبب انکار حضرت عایشه بر حضرت ابوهریره و هرگز او را ضعیف نشمرده و او را به دروغگویی متهم ننموده است. چنانکه بعضی را خوش آید که چنین ادعا کند. با این وصف اعتراف میکند که او قبل از تمام شدن نمازش، برخاسته و رفته، هرچند وقت نمازش به طول نکشیده است.
در روایت مسلم آمده است: «آیا این امر که ابوهریره آمد و در کنار حجرهی من نشست، تو را به تعجب وا نداشت؟» [۱٧۲].
سخن عایشهسکه میگوید: اگر شمارش کنندهای آنها را شمارش میکرد، میتوانست، بدین معنی است که اگر کلمات و مفردات و حروف سخنان او را میشمرد، میتوانست. چون بسیار شمرده و با تانی حرف میزد و در تبیین و تفهیم مطالب بسیار مبالغه میورزید [۱٧۳].
منظور از مشغول تسبیح بودم این است که نماز سنت میخواندم یا مشغول اذکار و اوراد بودم، ولی معنی اول آشکارتر است [۱٧۴]. منظور از جملهی اگر او را مییافتم، حرفش را رد میکردم، این است که: حرف و سخن او را رد میکردم و برایش توضیح میدادم که حرف زدن به روش فصیح و شمرده و با تانی بهتر از روش (سریع و پشت سرهم) حرف زدن است [۱٧۵].
سخن عایشه که گوید شمارش او چون شمارش شما نبود، یعنی سخن را به هم پیوست میداد تا شنونده دچار اشتباه نشود. اسماعیلی اضافه کرده و به روایت المبارک از یونس میگوید: «سخنان رسول خدا جشمرده شمرده و قابل فهم بود، طوری که همه آن را میفهمیدند و درمییافتند» [۱٧۶].
عایشه این سخن را در مورد حالات عمومی رسول خدا جفرموده است وگرنه ابوسعید خدریسگوید: «یک روز رسول خدا به تفصیل از دجال سخن گفت، از جملهی آنچه بر زبان آورد، این بود که گفت:....» [۱٧٧].
انسسگوید: «چه بسا که رسول خدا جبیشترین سخنی که در مجلسی از مجالس خویش برزبان میآورداین بود که میفرمود از من سوال کنید» [۱٧۸]. ابوهریره نیز همواره حدیث طولانی روایت نمی کرد، زیرا عکرمهی شاگردش میگوید: «آگاه باشید که من شما را خبر میدهم به چیزهای کوتاهی که ابوهریرهساز آنها برای ما سخن گفته است. رسول خدا جاز روایت نهی فرموده است» [۱٧٩]. عکرمهی خبر میدهد که این روایت کوتاه بوده است.
ای مرد منصف تو را به خدا سوگند میدهم: آیا کسی که بخواهد بر رسول خدا جدروغ ببندد، دروغ خود را در گوش کسی که داناترین انسانها به احادیث رسول خدا است میاندازد، یا آنچه مناسب و شایستهی حال همچون کسی است، این است که دوری گزیند و از نظرها پنهان شود تا دروغش آشکار نگردد.
با وجود این اگر ابوهریره در یک مجلس واحد احادیث فراوان نقل میکرد، ما برایش عذر میآوریم و میگوییم: «چون روایات فراوان و احادیث زیادی از حفظ داشته است، لذا هر گاه ارادهی نقل حدیث میکرد، نمیتوانست خود را کنترل کند و به احادیث کم اکتفا نماید. چنانچه یکی از افراد بلیغ گفته است، میخواهم خلاصه گویی کنم و کوتاه و مختصر سخن برانم، لکن قافیهها پشت سر هم بر دهانم فرود میآیند و در آنجا ازدحام تشکیل میدهند» [۱۸۰].
ابوهریره سبب حفظ احادیث فراوان را توضیح میدهد و بعد از ذکر این نکته که کارهای بازار او را به خود مشغول ننمودهاست، میگوید: «یک روز رسول خدا جفرمود: زمانی که من سخنرانی میکنم لباس خود را نمیگستراند [تا از خرمن کلام من خوشهای ببرد] و آن را تا پایان سخنرانی رها میکند، بعد آن را به سوی سینهی خویش جمع کند، مگر اینکه هرگز هیچ چیزی از سخنان مرا فراموش نخواهد کرد. ابوهریره گوید من نَمِرَهی [۱۸۱]خود را بگسترانیدم که جز آن لباس دیگری به تن نداشتم، تا زمانیکه رسول خدا جسخنان خود را به اتمام رساند. آنگاه آن را به سینهی خود جمع کردم، سوگند به کسی که او را به حق فرستاده است، تا امروز هیچ جزئی از سخنان وی را فراموش نکردهام» [۱۸۲]. در آخر روایت حمیدی آمده است که: مسعودی گفت: مرد دیگری برخاست و عبای خود را گستراند. اما رسول خدا جفرمود: پسر بچهی دوسی در آن بر شما سبقت گرفت [۱۸۳].
آری! این روش سهل و ساده ابوهریره را تشجیع کرد تا از رسول خدا جبخواهدبه او اجازه دهد بار دیگر عبای خود را بگستراند، در این زمینه میگوید: عرض کردم ای رسول خدا ج، من احادیث فراوان از تو شنیدهام، ولی آنها را فراموش میکنم. فرمود: عبایت را بگستران، آن را گسترانیدم، مشتی در آن ریخت، بعد فرمود: آن را در هم بپیچ. آن را در هم پیچاندم، از آن به بعد هرگز حدیثی فراموش نکردم [۱۸۴]. و این از علایم و نشانههای نبوت است.
با این وصف، آنچه که ابوهریره برای ما نقل فرموده است، همهی احادیثی که از رسول خدا جشنیده است، نیست. چون بسیاری از احادیث را از شنوندگانش مخفی میداشت، نکند آن را غریب بپندارند و او را در آن تکذیب کنند، یا از امیران ترسیده که آنها را تحریکی علیه خود بپندارند و در نتیجه او را به خاطر آنها اذیت کنند. او میگوید: چه بسا کیسههایی از علم و دانش نزد ابوهریره وجود دارد که آنها را نگشوده است [۱۸۵].
در عین حال میگوید: «دو آوند از رسول خدا جحفظ کردهام. یکی را توزیع نمودهام، و اما دیگری؛ اگر آن را آشکار و توزیع میکردم، این گردن قطع میگردید» [۱۸۶].
ابن حجر به نقل از ابن المنیر شارح البخاری میگوید: «منظور ابوهریره از گفتهی «قطع میگردید» این است که اگر ستمکاران روزی از وی میشنیدند که به عیب جویی از افعال آنها میپردازد و تلاش آنها را گمراهی میپندارد سر او را از تن جدا میکردند و از آنچه در حدیث اول راجع به آیهای دال بر ذم کتمان علم آمده است، چنین استنباط میشود که احادیث مکتومه مربوط به احکام شرعیه نمیباشند، چون اگر مربوط به آنها میبودند، به خود جرأت نمی داد آنها را کتمان کند» [۱۸٧].
اما کسی غیر از ابن منیر گفته است: احتمال دارد که ابوهریره همراه با صنف مذکور احادیثی را اراده کرده باشد که به اشراط قیامت و تغییر احوال و جنگهای آخر زمان مربوط میباشند چون کسی که به آنها عادت نکرده باشد، آنها را رد میکند و افرادی که شعورشان به آنها نمیرسد، به خاطر آن بر او خرده بگیرند [۱۸۸].
اما ابوهریره بر ترس از تکذیب تاکید میورزد و در روایتی که لفظ آن از حاکم است، میگوید: «از حدیث رسول خدا جاحادیثی را حفظ کردهام که آنها را برای شما بازگو ننمودهام و اگر حدیثی از این احادیث را برایتان بازگو میکردم، سنگسارم میکردید» [۱۸٩]. و در لفظ ابن سعد با سند صحیح آمده است: «اگر همهی آنچه را که بدان علم و آگاهی دارم، به شما خبر میدادم، مردم به سوی من سفال پرتاب میکردند و میگفتند: ابوهریره دیوانه شده است» [۱٩۰]. همین مسئله با عبارات و الفاظ دیگری قریب از اینها روایت شده که حاکی از این است که ابوهریره آنها را نادیده گرفته و از روایت آنها چشم پوشیده است.
حقیقتا هیچ غریب نیست که ابوهریره امثال این احادیث را -که شنونده آنها را غریب میپندارد و به خاطر آنها او را متهم به دروغ مینماید- از رسول خدا جشنیده باشد، چون حذیفه بن الیمانسنیز چنین احادیثی را شنیده و به خاطر همان سببی که ابوهریره ذکر کرده از بازگویی آنها خودداری کرده است. یعنی ترسیده او را متهم به کذب کنند.
حاکم با سند صحیحی که الذهبی آن را تایید کرده، از ابوطفیل روایت کرده و میگوید: «من و عمرو پسر الضلیع به نزد پسر الیمان رفتیم. دو دسته از مردم نزد او بودند. گفتیم ای حذیفه، تو چیزهایی دیده یا شنیدهای که ما درکش نکردهایم و میدانی آنچه را که ما نمیدانیم و شنیدهای آنچه را که نشنیدهایم، چیزی (حدیثی) برای ما بخوان شاید خدواند به وسیلهی آن سودی به ما برساند. گفت: اگر هر آنچه را که شنیدهام برایتان بازگو میکردم، همین امشب نیز مرا مهلت نمیدادید» [۱٩۱].
سپس خطاب به خیثمهی پسر عبدالرحمن -که از وی خواست حدیث برایش نقل کند- گفت: «اگر این کار را میکردم، سنگسارم میکردید» [۱٩۲].
بنابراین هیچ لزومی ندارد که آقای ابوریه یا مستشرقی یا مبتدعی بیاید و این سخن ابوهریره را دلیل بر کذب و دروغگویی وی تلقی کند، زیرا اگر این امر (کثرت روایت حدیث) را دلیل کذب تلقی کنیم، باید حذیفه را نیز تکذیب کنیم که کسی چنین حرفی را بر دهان نیاورده است.
اگر خوف و ترس از نسبت کتمان علم در روز قیامت نمیبود، حتی این مقدار از احادیث را که ابوهریره روایت و نقل کرده، نقل و بازگو نمیکرد. او سوگند یاد میکند و میگوید: سوگند به خدا اگر این دو آیه نمیبود، هرگز حدیثی برای شما نقل و بازگو نمیکردم: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يَكۡتُمُونَ مَآ أَنزَلۡنَا مِنَ ٱلۡبَيِّنَٰتِ وَٱلۡهُدَىٰ مِنۢ بَعۡدِ مَا بَيَّنَّٰهُ لِلنَّاسِ فِي ٱلۡكِتَٰبِ أُوْلَٰٓئِكَ يَلۡعَنُهُمُ ٱللَّهُ وَيَلۡعَنُهُمُ ٱللَّٰعِنُونَ ١٥٩ إِلَّا ٱلَّذِينَ تَابُواْ وَأَصۡلَحُواْ وَبَيَّنُواْ فَأُوْلَٰٓئِكَ أَتُوبُ عَلَيۡهِمۡ وَأَنَا ٱلتَّوَّابُ ٱلرَّحِيمُ ١٦٠﴾[البقرة: ۱۵٩-۱۶۰].
یعنی: کسانی که دلایل روشنگر و هدایتی را که فرو فرستادهایم ـ بعد از آنکه آن را در کتاب آسمانی برای مردم روشن ساختهایم ـ کتمان میکنند، خدا آنها را لعنت میکند و لعنت کنندگان نیز لعنتشان میکنند. مگر آنها که توبه کردند و اصلاح نمودند و [حقیقت را] آشکار کردند، آنانند که توبهاشان را میپذیرم و من توبهپذیر و مهربانم.
در اینجا، و با روحیهی کسی که به خود اطمینان کامل دارد، حضرت ابوهریره باری به شیوهی خشن و باری به صورت عتاب و سرزنش و در مرحلهی سوم به شیوهی آکنده از تمسخر، تمامی تهمتهای ناروا و برچسبهای دروغین وارده بر خویش را رد میکند. شاگردش ابورزین موردی را نقل میکند که خود در آن حاضر بوده و میگوید: «ابوهریره به نزد ما آمد و دست خویش را بر پیشانیش کوبید و گفت: شما گمان میبرید من بر رسول خدا جدروغ میبندم تا شما هدایت یابید و من گمراه شوم... بدانید و من گواهی میدهم که از رسول خدا جشنیدهام میگفت:...» [۱٩۳].
بعضی اوقات بعد از روایت حدیث، آنها را به مبارزه میطلبید و میگفت: گوشت و خون ابوهریره گواه و نشانهی این روایت است [۱٩۴].
این هم بدین خاطر است که او شنیده بود که رسول خدا جمیفرمود: «من کذب علی متعمدا فلیتبوأ معقده من النار» [۱٩۵].
یعنی: هرکس عمدا بر من دروغ بندد، پس به اقامتگاه خود در دوزخ درآید.
این در حالی است که ابوهریره خیلی بیشتر از این می هراسید که روی یک پاره آتش بنشیند تا چه رسد به اینکه وسط دوزخ را به اقامتگاه خود تبدیل کند.
از جملهی نحیفترین سخنانی که بر زبان راندهاند و گویا دلیل بر کذاب بودن ابوهریره است اینکه از خود نفی کذب نموده است، زیرا جزو اخلاق دروغگویان است که از خود نفی دورغ میکنند. اما مخفی نماند که چه ضعف و سستی بزرگی در این تفسیر وجود دارد. زیرا بسیاری از اصحاب به خاطر ایجاد اطمینان در درون شنوندگان از خود سلب کذب مینمودند، و نفی کذب از خود، از سوی ابوهریره نیز در این راستا بوده است.
این تنها ابوهریره نبوده که از خود سلب کذب نموده است، بلکه این صحابی بزرگوار عمرو پسر عبسه ی سلمیساست، در زمانیکه رسول خدا جهنوز در مکه بود، در مقطع بدو دعوت به خدمت رسول خدا جمیآید و مسلمان میشود، آنوقت از رسول خدا جسوال کرد: «چه کسی با شما است؟ فرمود: آزاده و بنده، یعنی ابوبکر و بلالس، بعد رسول خدا جبدو امر کرد تا زمان ظهور اسلام به میان قوم خویش برگردد، چون زمان هجرت فرا رسید به مدینه ـ خدمت رسول خدا جـ آمد و از وی در مورد نماز سوال کرد، رسول خدا جنماز و وضو را به او تعلیم داد و او بعدها از آن سخن به میان میآورد. آن را برای ابوامامه صحابی رسول خدا جبازگو میکند. ابوامامه گفت: ای عمرو پسر عبسه، متوجه باش تو چه میگویی. عمرو گفت: ای ابو امامه، سنم بالا رفته و استخوانم نازک و پوک گشته و اجلم نزدیک، و هیچ نیازی نمیبینم که بر خدا و رسول او دروغ ببندم و اگر آن را یک بار، دو بار، سه بار، تا هفت بار از رسول خدا جنمیشنیدم، هرگز آن را نقل نمیکردم، ولی بیش از این آن را از وی شنیدهام» [۱٩۶].
این یزید پسر حبان است که از زید بن ارقم برای ما میگوید و میگوید: خود شاهد زید پسر ارقم بودم که عبیدالله پسر زیاد به دنبالش فرستاد و گفت: «این چه حرفهایی هستند که از تو شنیده شده است و تو آنها را از رسول خدا جنقل کردهای و گمان میبری که او (رسول الله) دارای حوضی در بهشت است؟ گفت: رسول خدا جاین مطلب را برای ما گفته و ما را بدان وعده داده است. گفت: دروغ میگویی، تو پیری خرفت شدهای. گفت: من آن را به دو گوش خود از رسول خدا جشنیدهام، یعنی شنیدم میگفت: هر کس عمدا بر من دروغ ببندد پس به اقامتگاه خود در دوزخ برآید. و من هرگز بر رسول خدا جدروغ نبستهام» [۱٩٧].
آیا این دو صحابی دروغگو بودهاند؟
این علیساست که میگوید: «اگر از رسول خدا جچیزی برای شما نقل کردم، بدانید که اگر آسمان بر من فرود آید، نزد من محبوبتر است از اینکه بر وی دروغ ببندم» [۱٩۸].
این ابوذرساست که نسبت کذب به خویشتن را نفی میکند و در روایتی که حاکم آن را از مطرف پسر عبدالله پسر الشخیر روایت کرده، میگوید: «حدیثی از ابوذر به من رسید، دوست داشتم وی را ببینم، باری او را دیدم. گفتم: ای ابوذر حدیثی به نقل از شما به من رسید، آرزو میکردم تو را ببینم. گفت: خدا پدرت را بیامرزد. حال مرا پیدا کردی. گوید: گفتم به من بگو، من شنیده ام که رسول خدا جبا شما صحبت کرده و گفت: خداوند سه کس را دوست دارد و از سه کس بدش میآید، گفت: هرگز نسبت به من گمان مبر که به محبوبم دروغ ببندم. گوید: گفتم این سه نفر که خداوند آنها را دوست دارد، کیانند؟ گفت: مردی است...» [۱٩٩]و یک یک آنها را بر شمرد.
آیا از این روایت نتیجه میگیریم که ابوذر کذاب است؟ چرا که از خود نفی کذب کرده است و این در حالی است که او نیازمند تزکیه و پاکانهی هیچ امری نیست. بعد از اینکه رسول خدا جدر حق وی فرموده است: »ما أقلت الغبراء ولا أظلت الخضرا أصدق لهجه من أبي ذر».
یعنی: کرهی زمین بر روی خود حمل نکرده و سایهی درختان به زیر خود نیاورده صادق لهجهتر از ابوذر را.
این هم براء، پسر عازب است که نسبت کذب به خویشتن را نفی میکند و بعد از روایت حدیثی میگوید: «همهی آنچه را که برای شما نقل میکنیم و به رسول خداجنسبت میدهیم، خود مستقیما آن را از او نشنیدهایم، بلکه بعضی را خود شنیده و برخی را از یاران خویش نقل میکنیم. اما در هر صورت ما دروغ نمیگوییم» [۲۰۰]. در روایت حاکم نیز آمده است که همهی ما احادیث را مستقیما از رسول خدا جنمیشنیدیم، چون در گیر کارها و مشغولیتهای خویش بودیم و این امر ما را از شنیدن مستقیم باز میداشت. ولی انسانهای آن روز دروغ نمیگفتند و آنهایی که حضور داشتند، احادیث را برای افراد غایب نقل و بازگو میکردند [۲۰۱].
همچنین انسس، در روایتی که حمید نقلش کرده، چنین میگوید: «نزد انس پسر مالک بودیم، گفت: سوگند به خدا همهی آنچه را که برای شما نقل میکنیم و به رسول خدا جنسبت میدهیم، مستقیما از وی نشنیدهایم، اما عادت ما چنین بود که به همدیگر دروغ نمیگفتیم، این حدیث را طبرانی در الکبیر روایت کرده و رجال آن رجال صحیح هستند» [۲۰۲].
تابع تابعین ابوبکر پسر عیاش بعد از اینکه روایتی از ابو اسحاق از ابو وائل از عبدالله پسر مسعود روایت میکند، میگوید: «سوگند به خدا من بر ابو اسحاق دروغ نبستهام، و او را ندیدهام بر ابو وائل دروغ ببندد، و ابو وائل هم بر عبدالله دروغ نبسته است» [۲۰۳].
اما این یاران بعضی اوقات ابوهریره را وادار به توقف کرده و با او به مناظره پرداختهاند یا برخی از احادیث وی را انکار کردهاند. لذا ناچار شده به دفاع از خویشتن برخیزد، این است روش آنان. تا آنجا که من میدانم، جهت آگاه نمودن افراد موثق از حال خویشتن به خاطر ضرورت محکمکاری در نقل احادیث، چنانچه با عمرو پسر عبسهسچنین کردند.
ای تکذیب کنندگان یاران و اصحاب رسول خدا ج، شما با این عملتان مرتکب امر خطرناکی میشوید که خداوند شما را به خاطر آن به شدت محاسبه خواهد کرد و در برابر خداوند جبار و انتقام گیرنده، میان شما و ابوهریره موقفی خواهد بود و مورد محاسبه قرار خواهید گرفت.
حال اگر از همهی این اشخاص و امور بگذریم، مگر رسول خدا جنیز از نفس خویش نفی کذب نکرده است؟ بشنوید که میگوید: «إذا أحدثتکم عن الله بشيء فخذوا به، فإنّی لن أکذب علی الله عزوجلّ»یعنی: «اگر چیزی را از خدا نقل کردم و به شما گفتم، آن را باور کنید و بگیرید، چون من هرگز بر خداوند عزوجل دروغ نخواهم گفت» [۲۰۴].
رسول خدا جکه صادق و مصدوق است، و از خویشتن نفی کذب میکند، آیا با این عملش میخواهد پرده بر دروغ باطنی درونیش بکشد؟ حقیقتا ـ نفی کذب را دلیل کذب دانستن ـ تفسیری است مسموم و بخل ورزانه از اقول ابوهریرهس.
آری! این تفسیری است بخل ورزانه که صاحب آن عمدا خود را به جهالت میزند که اگر بعضی از احادیث را از ابوهریره انکار کردهاند و از وی خواستهاند، پیرامون صحت آنها دلیل موثق ارائه دهد، یا نقل روایات فراوان را توسط او بر وی خرده میگیرند.باید دانست که ابوهریره در این امر تنها نیست، بلکه او تنها یکی از گروهی از اصحاب بزرگوار است که در معرض این انکار قرار گرفتهاند و بعد صداقتشان مورد تایید قرار گرفته است. از جمله: روایتی که نسائی با سند صحیح از داستان تیمّم عمار در جنگی که در آن همراه عمرسبود، روایت کرده، نقل میکند که عمار به خاطر حالت جنابتی که برایش پیش آمده بود، خود را در خاک غلطاند، چون به خدمت رسول خداجبرگشتند و ماجرا را برایش تعریف کردند، فرمود: «اگر وسیلهی مورد استفاده خاک باشد، این چنین عمل برای شما کافی است. بعد دو دست خود را برخاک کو بید و درآن ها نفخ کرد.بعد آن ها را به صورت و دو دست خود ما لید». بعد از مدتی عمرسدر زمان خلا فتش در این زمینه مورد سوال قرار گرفت: عمار این واقعه را بیاد عمر آورد، عمر فرمود: ای عمار از خدا بترس. گفت: ای امیرالمومنین اگر دوست داشته باشی، آن را ذکر نخواهم کرد. گفت: نه، اما مسوولیت آنچه را که خودت به گردن خویش انداختهای، به گردنت میاندازیم [۲۰۵].
سیوطی گوید: «فرمودهی عمر مبنی بر اینکه «اما مسوولیت آن را به گردن خودت میاندازیم» به معنای قطع نمودن به خطا کردن وی نیست، بلکه اشاره به این است که هم بر او وهم بر خود نیسان را جایز شمرده است» [۲۰۶].
به هر حال، چنانکه عبدالله پسر عمرسگوید: «عمر به گفتهی عمار قناعت پیدا نکرده بود» [۲۰٧].
آیا این امر تکذیب عمارستلقی میشود، در حالیکه فداکاری وی برای اسلام و جزو سابقین بودنش، و محبت او برای امام علی و شهادتش در رکاب او برای همگان روشن و عیان است؟ برخی از صحابه برخی را رد میکردند، یا فرا موش میکردند و و هم و فرا موشکاری و غیر آن برایشان پیش میآمد، مگر غیر از این است که ابوهریره نیز یکی از ایشان بود؟
برای مثال؛ حضرت عمر از محدثین میخواست محل اعتماد دیگران بودن خویش را با دلیل ثابت کنند. مسلم از ابو سعید خدری روایت کرده و میگوید: «در مدینه در مجلس انصاریها نشسته بودم. ابوموسی اشعری نگران و پریشان بر ما وارد شد. گفتیم: تو را چه شده است؟ گفت: عمر دنبال من فرستاده که به نزدش بروم، من هم به در خانه ی او رفتم و سه بار سلام کردم. در را بر من باز نکرد. برگشتم. [عمر] (بر من بانگ بر آورد) گفت: چه چیز باعث آن شد که برگردی؟ گفتم: من بر در شما آمدم و سه بار سلام کردم، اما جوابی نیافتم، لذا برگشتم. چون رسول خدا جفرموده است: اگر یکی از شما سه بار اذن خواست و به وی اجازه داده نشد، برگردد. عمر گفت: بر صحت این حدیث گواهی بیاور، وگرنه مجازاتت خواهم کرد. ابی پسر کعب گفت: جز کم سن و سالترین افراد قوم با وی هم سخن (گواه) نخواهند شد. ابوسعید گفت: من کم سن و سالترین آنها هستم، گفت: پس با او برو» [۲۰۸].
در لفظ دیگری که مسلم روایتش کرده، آمده است که «ابوموسی اشعری آمد، و لفظ «پشت و شکمت به درد میآورم یا اینکه باید گواهی بر آن بیاوری» و لفظ «تو را به درد خواهم آورد، برای درس عبرت و از باب موعظه آمده است» و لفظ «شروع به خنده کردند» گوید: گفتم برادر دینی شما نگران و هراسان به نزدتان آمده و ترسیده است و شما میخندید؟ راه بیفت من در این عقوبت شریک و همتای شما هستم و عمر (بعد از گواهی ابوسعید) گفت: دوست داشتم به یقین برسم» [۲۰٩].
در لفظ بخاری از این روایت آمده است که عمر بعد از ادای شهادت ابوسعید گفت: «کالای بازار و رفت و آمد برای تجارت کاری کرد که امر رسول خدا جبر من پوشیده بماند».
در لفظ ابی داود آمده است که عمر از ابوموسی معذرت خواهی کرد و گفت: من تو را متهم به دروغگویی نمیکنم، ولی نقل حدیث از رسول خدا جامری بس مهم و شدید است. در روایت دیگری از وی آمده است که گفته: من تو را متهم نمیکنم، لیکن ترسیدم که مردم بر زبان رسول خدا سخن و حدیث بتراشند. آری! آنان افراد مورد ثقه و اطمینان را این چنین محاسبه میکردند تا کسی جرات دروغ بستن بر رسول خدا جرا به خود ندهد.
از جمله مثالهای انکار اصحاب اینکه، ابن عباس حدیثی برای عبدالله بن شفیق العقیلی، در رابطه با جمع میان نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا نقل کرد. ابن شفیق گوید: «در مورد آن چیزی در دلم پیدا شد، نزد ابوهریره آمدم و در موردش از وی سوال کردم، او هم سخن ابن عباس را تایید کرد» [۲۱۰].
آیا این عمل ابن شفیق تکذیب ابن عباس تلقی میشود؟ و آیا شایسته است چون فردی نسبت به یکی از روایات ابن عباس چیزی در دلش قرار گرفته نسبت به همهی روایتهای ابن عباس مشکوک شویم و او را تکذیب کنیم؟
حالت ابوهریره نیز چیزی بیش از این نیست که بعضی از افراد حدیث وی را غریب پنداشتهاند، لذا چیزی در دلشان جای گرفته نسبت به آن از دیگر اصحاب سوال کردهاند، آنها هم حدیث وی را تایید کردهاند.
داستان دیگری برای ابن عباس پیش آمده که طاووس آن را نقل کرده است. وآن اینکه زید پسر ثابت از برخی از فتاوای ابن عباس به تعجب افتاد و آنها را غریب پنداشت. ابن عباس که متوجه قضیه شد، گفت: اگر باور نداری، برو از فلان زن انصاری سوال کن که آیا رسول خدا جاو را بدین موضوع امر کرده است، یا خیر؟ گوید: زید پسر ثابت در حالی که میخندید، به نزد ابن عباس برگشت و گفت: نمیبینمت جز اینکه راست گفتی [۲۱۱].
آیا آنچه بر ابوهریره انتقاد گرفته شده، چیزی غیر از این است که بعدا آشکار میشود که حق با اوست؟
ابو امامه حدیثی از رسول خدا جنقل کرد، از وی سوال شد آیا تو این حدیث را از خود رسول خدا جشنیدهای؟ گفت: بلی، و ما در میان قومی بودیم که ما را تکذیب نمیکردند و ما نیز در واقع دروغ نگفتهایم [۲۱۲].
نظیر این در میان تابعین نیز رایج بود، که از صحابهای که از آنها حدیث روایت میکردند، نفی کذب مینمودند، برای مثال جریر پسر حازم می گوید: «شنیدم که حسن (منظور حسن بصری است) میگفت: جندب پسر عبدالله در همین مسجد حدیثی برای ما نقل کرد که آن را هنوز فراموش نکردهایم و هرگز ترس این را ندارم که جندب بر رسول خدا جدروغ گفته باشد». همچنین عبدالله پسر یزید گفت: «براء حدیث را برای من نقل کرد و او هم دروغگو نیست» [۲۱۳].
حال امکان دارد بتوانیم تفسیر دیگری از اعتراض صحابه نسبت به فراوانی روایات توسط ابوهریره ارائه دهیم بدون اینکه گرفتار تکلف یا ظلم یا ترجیح نظریهی سوئی شده باشیم، ازدقت در آثار بر جای مانده از اصحاب و احتیاط شدید آنان در روایت حدیث و پناه بردنشان بر کمگویی و دوری از پر حرفی از ترس اینکه نکند به خطا در افتند، آنهم در حالی که ابوهریره همچون آنان احتیاط نکرده و از نقل و بازگویی احادیث پروایی نداشته، زیرا به حافظهی خویش اطمینان داشته است. اگر از این زاویه به مسئله بنگریم، جایی برای هیچ تعجبی در روایات فراوان ابوهریره و احتیاط دیگران و انتقاد بر ابوهریره در کثرت روایاتش، نمیبینیم. به ویژه اگر فرد صحابی بر ظاهر احادیث و روایاتی توقف کند که به خودداری از کثرت روایات امر مینمایند و آنها را بر احادیث دیگری که به تبلیغ احادیث و رفع حرج از نقل آنها دعوت مینمایند، ترجیح دهد، یا اینکه اصلا این احادیث دیگر را نشنیده باشد.
حاکم از عبدالله پسر مسعود روایت کرده که او روزی از رسول خدا جسخن به میان آورد و حدیثی از او نقل کرد، در پی آن گرفتار اضطراب و لرزش آنچنانی شد که لباسش نیز میلرزید. بعد گفت: یا شبیه این.
با سند دیگری روایت کرده که بعدا گفت: این حدیثی است مربوط به اصول پرهیز از کثرت روایات و تأکید بر دقت در محکم کاری در امر روایت [۲۱۴].
دارمی از ثابت پسر قطبه انصاری روایت کرده که گفت: عادت عبدالله چنین بود که در طول ماه تنها دو یا سه حدیث برای ما نقل میکرد [۲۱۵].
عثمانسنیز از نقل حدیث خودداری میکرد و در مورد سبب آن میگفت: «این امر که من فهیمترین اصحاب رسول خدا جدر امر حدیث نیستم، مرا از نقل آن باز نمیدارد، بلکه گواهی میدهم که از وی شنیدم که میفرمود: هر کس چیزی به من نسبت دهد که آن را نگفته باشم، جایگاه خویش را در آتش بیابد» [۲۱۶].
همچنین شعبی نیز خودداری ابن عمر از کثرت روایات را برای ما بازگو میکند و میگوید: «یک سال و نیم تمام با ابن عمر رفاقت و مصاحبت کردم، طی این مدت ندیدم که حدیثی از رسول خدا جـ جز یک مورد ـ روایت کند» [۲۱٧].
انس نیز به ندرت از رسول خدا جحدیث نقل میکرد و چون حدیثی از وی نقل میکرد، در پی آن میفرمود: (چنانکه رسول خدا جگفته است). با این وصف انس از جملهی کسانی است که روایات فراوان از رسول خدا جنقل کردهاند، چون عمر او طولانی شد و مدت زمان زیادی بعد از پیغمبر جزنده ماند، لذا مسلمانان به او احتیاج پیدا کردند. او هم امکان کتمان احادیث را نداشت و اگر بخواهیم محملی برای توفیق میان خودداری او از کثرت روایت از طرفی و فراوان شدن روایتهایش از طرف دیگر پیدا کنیم، میتوانیم بگوییم اگر او همهی روایتهای موجود نزد خویش را نقل و روایت میکرد، حجم مرویاتش چند برابر آنچه از وی بر جای مانده است میشد [۲۱۸].
ابوقتاده نیز از کثرت روایت خودداری میکرد، بعد لفظی در ارتباط با خودداریش از کثرت روایت بر زبان میآورد که افراد سابق الذکر بر زبان نیاوردهاند که این لفظ سر خودداری او از کثرت روایت را بیان میدارد. در جواب عبدالرحمن پسر کعب پسر مالک که از وی خواسته بود روایتی برایش بخواند، میگوید: «میترسم که زبانم به چیزی لغزش کند که رسول خدا جآن را نگفته است، زیرا شنیدم که رسول خدا جمیفرمود: شما را بر حذر میدارم از کثرت روایات از من، چون هر کس به عمد بر من دروغ ببندد، جایگاه خویش را در دوزخ مییابد» [۲۱٩].
زید پسر ارقم نیز همچون آنان عمل کرد، زیرا حصین بن سبره به وی چنین میگوید: «ای زید، خیری فراوان دریافت کردهای، زیرا رسول خدا جرا دیده، حدیث وی را شنیده، با او به جهاد رفته و پشت سر او نماز خواندهای. آری! تو خیر فراوانی دیدهای ای زید. حال از آنچه از او دیدهای برای ما بازگو کن. او هم در جواب میگوید: ای برادرزاده، عمرم بالا رفته و عهد و زمان کهن شده و برخی از چیزهایی را که از رسول خدا جشنیده و فهمیدهام فراموش کردهام، هر چه را برای شما بازگو کردم بپذیر و در مورد غیر آن تکلیفی بر دوش من قرار ندهید» [۲۲۰].
اولین بابی که پسر عدی در کتابش بنام «الکامل» تدوین و تنظیم کرده، مربوط به کسانی است که از ترس خطا و لغزش به ندرت از رسول خدا حدیث نقل کردهاند. او در این باب اقوالی شبیه این قول از ابو قتاده، انس، عثمان، صهیب و ابن مسعودسنقل مینماید. بعد در باب یازدهم کتابش از یارانی سخن به میان میآورد که در نقل حدیث احتیاط و تشدد به خرج دادهاند، از ترس اینکه نکند در نقل آن گرفتار دروغ و خطا شده باشند. این عده در تعلیل خودداری از نقل حدیث گفتهاند که پیر شده و به فراموشکاری گرفتار گشتهایم. در این کتاب سخن زید پسر ارقم را ـ که آن را روایت کردیم ـ میآورد و در همین کتاب به نقل از سائب پسر زید میگوید: «با عبدالرحمن پسر عوف و طلحه پسر عبیدالله و سعد پسر ابی وقاص و مقداد پسر اسود مصاحبت داشتهام، از هیچ کدامشان نشنیدم که حدیثی از رسول خدا جنقل کند. جز یک مورد که شنیدم طلحه از واقعه روز اُحُد سخن میگفت».
او باب هفدهم کتاب خویش را به شرح حال کسانی که کم روایت کردن را برگزیدهاند و کثرت روایت آن را امری مذموم خواندهاند و فراوان دعا کردهاند که خداوند آنها را از دروغ مصون بدارد، اختصاص داده است. در این باب به ذکر اقوال برخی از تابعین و تابع تابعین پرداخته است. مانند سخن ایوب سختیانی که گوید: «خیر و نیکی در حدیث کم و قلیل آن است». سخنانی در همین معنی را از عبیدالله العمری وشفی پسر مانع و مالک پسر انس و ابن شبرمه کوفی و ثوری نقل کرده است. عامر شعبی یکی از بزرگان تابعین نیز چنین بود و میگفت صالحان اولیه کثرت روایت را دوست نداشتهاند و اگر زنده بمانم، جز حدیثی که مورد اجماع و اتفاق اهل حدیث باشدحدیث دیگر، نقل و روایت نخواهم کرد.
یکی از تابعین میگوید: از شعبی خواستم حدیثی برایم روایت کند، آن را روایت کرد. گفتم آیا این حدیث مرفوع است و به رسول خدا میرسد؟ گفت: خیر، اگر به پایینتر از رسول خدا جختم شود، نزد ما محبوبتر است. چون اگر در آن زیادی یا نقصی موجود باشد، بر فرد دون و پایینتر از رسول خدا محسوب میشود.
مشابه این سخن از ابراهیم نخعی نقل شده است. ملاحظه میشود که همهی این بزرگواران از باب احتیاط از کثرت نقل روایات خودداری کردهاند. ولی هرگز سکوت کلی اختیار نکردهاند. بدین معنی که بکلی از روایت احادیث خودداری کنند. به دلیل اینکه کتب و دیوانهای حدیث مملو از روایات و منقو لات این بزرگواران است و اگر این افراد ـکه حدیث را از آنها نشنیدهاند ـ سکوت آنها را نقل کرده اند، در مقابل کسان مورد اطمینان دیگری وجود دارند که مرویات آنها را شنیدهاند. در این امر ردی بر ابوریه وجود دارد که شاذ و نوادر ابوهریره از آنها را به صورت حدیث روایت میکند.
گویی به چشم خویش شاهدم و میبینم که گروه کثیری از یاران رسول خدا جو همچنین تابعین به ندرت از او نقل حدیث کردهاند. گویی متاثر از مذهب عمر بن خطابسبودهاند که نسبت به کسانی که احادیث فراوان روایت میکردند یا در حکمی خبری روایت میکردند، بدون آنکه شاهدی بر آن اقامه کنند، تشدد به خرج میداد و به آنها امر میکرد از کثرت روایات خودداری کنند و هدفش از این، جلوگیری از این بود که مردم نسبت به احادیث بیاهتمامی و بیمبالاتی به خرج ندهند و در نتیجه شک و شبه به احادث رسول خدا جراه نباید و دروغ و تدلیس انسانهای منافق و فاسق و اعرابی با آن درآمیخته نشود و ساحت حدیث آلوده نگردد [۲۲۱]. و گفت: قرآن را از روایات دور کنید و روایت از رسول خدا جرا به حداقل برسانید، من هم در این امر شریک شما هستم [۲۲۲].
همهی این بزرگواران چنانچه میبینیم از کثرت روایات خوششان نیامده است و این امر هم تنها بدین خاطر بوده که کثرت روایت مظنه ی خطاست و انسان جای ثقه و مورد اطمینان اگر دهان به خطا بگشاید، دیگران این خطا را از وی یادمیگیرند. در حالیکه نمیدانند خطاست و چون به نقل و روایت او اطمینان دارند، همواره بدان عمل میکنند. آنگاه او باعث عمل به چیزی میشود که شارع آن را نگفته است، در نتیجه کسی که از راه اکثار روایات نگران وقوع خطا باشد، اگر به عمد به اکثار در روایات روی آورد، از وقوع در گناه ایمن نخواهد بود. از اینرو زبیر و غیر او از اصحاب از فراوان روایت کردن حدیث خودداری کردهاند. اما کسانی (از اصحاب) که به کثرت روایت حدیث روی آوردهاند، از شبههی وقوع در خطا امین بوده و به خویشتن اعتماد فراوان داشتهاند، یا اینکه عمرشان طولانی گشته و به حدیثی که نزد آنها بود احتیاج پیدا شده و در مورد آن مورد سوال واقع شدهاند و آنها نیز امکان کتمان آن را نداشتهاند [۲۲۳]. مانند ابوهریرهس. بدین وسیله بطلان استدلال کسی که روایات کم از بزرگان صحابه را دلیل دروغگویی ابوهریره تلقی میکند، روشن میشود. بلکه کذب او به اثبات میرسد و دروغگو اوست چون روایت کم از اکابر صحابه به دلیل فوت آنها قبل از نیاز به ذکر حدیث است نه به دلیل خودداری آنان از ذکر حدیث. عمر بن خطاب و علی بن ابی طالبسبه دلیل قرار گرفتنشان در مقام ولایت امر مسلمانان و مسوول واقع شدن و قضاوت کردنشان ناگزیر از کثرت روایت شدهاند. همهی یاران رسول خدا جپیشوا و ائمه بودند و به آنان اقتدا میشد و عملشان مورد دقت قرار میگرفت و بدان تاسی میشد. از ایشان فتوا طلب میشد، لذا ناگزیر فتوا صادر میکردند، احادیث را شنیده بودند و آن را ادا میکردند. اما بزرگان صحابه مانند ابوبکر، عثمان، طلحه، زبیر، سعد بن ابی وقاص، عبدالرحمن بن عوف، ابو عبیده جراح، سعید پسر زید بن عمرو بن نفیل، اُبی بن کعب، سعد بن عباده، عباده بن صامت، اسید بن حضیر، معاذبن جبل و نظیر اینان کمتر از دیگر یاران، از رسول خدا جحدیث نقل کردهاند، آری چنانکه از جابر بن عبدالله و ابو سعید خدری، وابوهریره و عبداله بن عمر بن خطاب و عبدالله پسر عمرو بن عاص، عبدالله بن عباس، رافع بن خدیج، انس بن مالک، براء بن عازب و نظایر اینها احادیث روایت شده، از آنان روایت نشده است [۲۲۴]. زیرا اینها مدت زمان طولانی بعد از وفات رسول خدا جدر میان مردم ماندهاند، بسیاری از اصحاب از دنیا رفته بودند و مردم به اینها نیاز پیدا میکردند [۲۲۵].
در میان اصحاب کسانی هستند که اصلا حدیثی از رسول خدا جروایت نکردهاند، با اینکه بیشتر از برخی از کسانی که احادیث را روایت کردهاند، درخدمت رسول خدا بوده و از وی حدیث شنیدهاند، ما خود داری کردن آنها از روایت حدیث را حمل بر تقوا و پرهیز کاری نمودهایم. یا اینکه چون اصحاب و یاران در قید حیات بودهاند، نیازی به ذکر احادیث خویش پیدا نکردهاند. یا اینکه مشغول عبادت و سفرهای جهاد در راه خدا بوده، تا وقتی که از دنیا رفتهاند و چیزی از آنان حفظ نشده که از رسول خدا جنقل کرده باشند [۲۲۶].
معلمی رحمه الله علیه میگوید: «دو کار وجود داشت که میبایست اصحاب بدان برخیزند. اولی تلقی و اخذ از رسول خدا جو دومی اداء آنچه از او گرفتهاند».
در رابطه با موضوع تلقی میتوان گفت که: همهی اصحاب نمیتوانستند به صورت مستمر و دائم در خدمت پیغمبر بمانند و از وی حدیث دریافت کنند و از آنجا که انس و ابوهریره همواره ملازم پیغمبر بودند و او را خدمت میکردند، طبعا آنها بیش از کسانی که مشغول تجارت و کشاورزی بودند، از رسول خدا جحدیث دریافت میکردند. و از آنجا که ابوهریره بر کسب علم بس حریص بود، علاوه بر رسول خداج، از کسانی که در مصاحبت با رسول خدا جاز وی سبقت گرفته بودند، نیز اخذ حدیث میکرد، چه بسا روایتهایی وجود دارد که خود آنهارا از رسول خدا نشنیده بلکه از آنان روایتشان کرده است [۲۲٧].
در رابطه با اداء هم میتوان گفت که: ابوبکر تنها دو سال در زمان ادای حدیث زیسته است و در این مدت هم مشغول تدبیر امور مسلمانان بود. عمر نیز در زمان خلافت ابوبکر مشغول کار وزارت و تجارت بود. بعد از او هم به تدبیر امور مسلمین پرداخت.
در کتاب المستدرک آمده است که معاذ بن جبلسیاران خویش را به طلب و کسب علم فرا میخواند و ابو الدرداء و سلمان و ابن مسعود و عبدالله بن سلام را برای آنان نام برد که از آنها علم بگیرند. یزید پسر عمیره از معاذ سوال کرد و گفت: آیا نزد عمر پسر خطاب نیز کسب علم کنیم؟ معاذ گفت: دربارهی هیچ چیز از وی سوال نکنید چون او مشغول به دیگر کارهاست و وقت پاسخ گفتن به سوالات شما را ندارد.
عثمان و علی نیز به کارهای وزارت و غیر آن مشغول بودند، بعد از آن هم درگیر امر خلافت و مقابله با فتنهها شدند. لذا افراد متمایل و راغب به طلب علم از مراجعه به اینها و امثال آنان خودداری میکردند و بر این باور بودند که همهی صحابه امینان امت هستند، لذا از مراجعه به اینها خودداری کرده و به افراد پایینتر از ایشان اکتفا میکردند. این بزرگان نیز بر این باور بودند که روایت حدیث بر آنها لازم و حتمی نیست، مگر به هنگام نیاز و معتقد بودند که اگر این روش ادامه پیدا کند، چیزی از سنت ضایع نخواهد شد، چون میدیدند که تعداد صحابه فراوان است و مدت بقا و ماندگاریشان طولانی خواهد شد و مناسبتهای پیش خواهد آمد که آنها را ناگزیر از تبلیغ و ذکر حدیث خواهد کرد. علاوه بر این خداوند نیز بذات خویش حفاظت از شریعت را تکفل کرده است، با وجود این، در نقل حدیث بر خود سخت میگرفتند. نکند در دام غلط و اشتباه گرفتار آیند و بر این باور بودند که اگر به هنگام وجوب تبلیغ خطایی نیز از کسی از آنان سر زند او قطعا معذور است، بر خلاف کسی که قبل از احساس نیاز حدیثی را نقل کند و به خطا رود معذور تلقی نمیشود، با وجود این دوست داشتند کسان دیگری به جای هر یک از آنها به این مهم برخیزند. معالوصف احادیث فراوانی نقل کردهاند. و به گوش آنان میرسید که یکی در امر نقل حدیث زیادهروی میکند. با وجود این گمان نمیبردند که او مرتکب منکری شده است. تنها این سخن از برخی از آنان روایت شده که زیادهروی در نقل احادیث «خلاف الاولی» است [۲۲۸].
حقایق فوق ما را وادار میکند که به شهامت و جرات تمام بر صواب بودن رویه ی ابوهریره در شجاعت و جراتش در نقل احادیث اعتراف کنیم، بعد از اینکه به چشم خویش دید که فتنهها و جنگها و فتوحات و کارهای دولتی به سرعت اصحاب را از میان بر میدارد و به کام مرگ میبرد، در حالی که از فتنه ها و کارهای دولتی دور بود و از جنگها و فتوحات بعید، و عقیده داشت که آنچه برخی از بزرگان صحابه بدان اکتفا کردهاند، یعنی اشتغال به تعلیم و تبلیغ و پاسبانی از حریم و مرزهای عقیده و اندیشه، در پایتخت حکومت اسلامی و سایر شهرهای بزرگ، برای او نیز کافی است.
اضافه بر همهی استدلالات فوق، اگر زیادهروی در نقل احادیث منجر به ازدیاد یا نقصان لفظی شود، نباید این امر موجب ترک روایت حدیث و کتمان علم و باعث انزوا گردد. منتهای آنچه راکه بر ابوهریرهاش خرده گرفتهاند، این است که لفظی ناقص یا زیاد کرده است و بس. رضای خدا بر واثلهی پسر الاسقع باد آنگاه که یکی از یارانش به او میگوید: حدیثی را از رسول خدا جبرای ما بازگو کن که اصلا نقصان و زیادتی در آن نباشد. وی خشمگین شد و گفت: مصحف یکی از شما در کنج خانهاش آویزان گردیده است، با این حال زیاد و کم میشود. در لفظ دیگری آمده است که: خشمگین شد و گفت: شما صبح و شام به مصحفهای خود مراجعه میکنید و در آن نگاه میورزید، با این حال در وضع آنها به توهم خواهید افتاد و بر آنها میافزایید و از آنها کم میکنید [۲۲٩]. یعنی در حفظ قرآن زیاد و کم میآورید، با این وصف حدیثی که در سینهها محفوظ است بلکه در قلب یک نفر ـ نه همهی امت ـ محفوظ است، چگونه باید باشد؟
این سخن حجتی است قوی از جانب واثله جهت توجیه و تبریر وجود زیادی و نقصان در احادیث. بنابراین اگر احیانا ابوهریره نتوانسته به خوبی حدیثی را حفظ کند، این امر دلیل و عیب بزرگی که باعث ترک روایت احادیث از وی گردد، تلقی نمیشود.
البته ما این سخن را از باب جدل و تنازل در مقابل ادلهی خصم بر زبان میآوریم و گرنه ما جز اندک مخالفتی از جانب صحابه پیرامون مرویات ابوهریره نمیبینیم ـ که در آن نیز حق را به جانب ابوهریره میبینیم ـ و کسی چون «حیان ازدی» که با او مخالفت ورزیده است، در واقع مخالفتش ستمگرانه بوده است. واقعه از این قرار بود که وقتی یکی به او گفت: ابوهریره میگوید نماز میانه «الصلاة الوسطی»نماز عصر است، گفت: ابوهریره پرگویی میکند، زیرا پسر عمر میگوید: نماز میانه نماز صبح است [۲۳۰]. حال اینکه علی پسر ابی طالب و حفصه و ام سلمه و عایشه (مادران مومنان) و ابن عباس و سمره پسر جندب و ابی پسر کعبشو بسیاری از تابعین در این امر که مراد از نماز وسط نماز عصر است، موافق ابوهریره هستند [۲۳۱]. این امر دلیل بر این است که بنا به قول ارجح ـ که بخاری نیز آن را ترجیح داده ـ «صلاة الوسطی»نماز عصر است.
از اینجاست که ابوهریره به خود اجازه نمیدهد همچون بعضی افراد گرفتار خود کمبینی و بیاعتمادی نسبت به خود شود، بلکه چنانکه دیدیم کاملا به خود و حافظهی خود اعتماد دارد.
در حقیقت این تنها ابوهریره نبود که این چنین به خود اعتماد داشت، بلکه مجموعهای از اصحاب چنین بودند که به خود اعتماد داشتند و اهل جرات بودند. چون هشام پسر عامر و انس، هر چند در مورد انس گفتهاند که کم حدیث روایت میکرد.
از ابو دهماء و ابو قتاده روایت شده که گفتهاند: ما بر هشام پسر عامر عبور میکردیم و به نزد عمران پسر حصین میآمدیم، روزی گفت شما بر من عبور میکنید و به نزد کسانی میروید که بیشتر از من در خدمت رسول خدا جنبودهاند و از من داناتر به احادیث او نیستند [۲۳۲].
از ثابت بنانی روایت شده که گفت: «انس گفت: ای ابا محمد، از من حدیث بگیر چون من مستقیما از رسول خدا جدریافت کردهام، او هم از خداوند جل جلاله دریافت کرده و تو از هیچ احدی مورد اعتمادتر از من (حدیث) دریافت نمیکنی».
[۱۶۰] منبع ذکر نشده است [۱۶۱] مسند ج ۱۴/ص۱۲۲ [۱۶۲] المستدرک ج ۳/ص۵۱۰ با سند صحیح [۱۶۳] بخاری ج ٧/ص۱۰۰ [۱۶۴] مسلم ج ۶/ص۱٧٩ [۱۶۵] بخاری ج ٧/ص۳۶ [۱۶۶] بخاری ج ۲/ص۸۶ [۱۶٧] البدایه و النهایه ج ۸/ص۱۰۸ [۱۶۸] المستدرک ج ۳/ص۵۰٩ بسند صحیح [۱۶٩] بخاری ج ۴/ص۲۳۱ [۱٧۰] مسلم ج ۸/ص۲۲٩ ابوداود ج ۲/ص۲۸۸ [۱٧۱] بخاری ج ۴/ص۲۳۱ معلقا علی اللیث [۱٧۲] مسلم ج ٧/ص۱۶٧ [۱٧۳] فتح الباری ج ٧/صص۳٩۸ و ۳٩۰ [۱٧۴] منبع پیشین [۱٧۵] منبع پیشین [۱٧۶] منبع پیشین [۱٧٧] بخاری ج ٩/ص٧۶ [۱٧۸] بخاری ج ٩/ص۱۱۸ [۱٧٩] بخاری ج ٧/ص۱۴۵ [۱۸۰] الفتح ج ٧/ص۳٩۰ [۱۸۱] نَمِرَه به فتح نون و کسر میم، به معنی لباس رنگارنگ است. ثعلب میگوید لباسی است خط خطی. فراز میگوید زرهای است که پوشیده میشود و به رنگ سفید و سیاه است. فتحالباری ج ۵/ص۱٩۲ [۱۸۲] بخاری ج ۳/ص۱۵۳ [۱۸۳] مسند الحمیدی ج ۲/ص۴۸۳ [۱۸۴] بخاری ج ۴/ص۲۵۳ [۱۸۵] سیر اعلام النبلاء ج ۲/ص۴۳۲ [۱۸۶] بخاری ص ۱/۴۰ ـ طبقات ابن سعد ج ۲/ص۳۶۲ وج ۴/ص۳۳۱ [۱۸٧] حدیث مربوطه همراه با آیه خواهد آمد [۱۸۸] الفتح ۱/۲۲٧ [۱۸٩] المستدرک ۳/۵۰٩ با سند صحیح مورد تایید ذهبی [۱٩۰] الطبقات ۴/۳۳۱ [۱٩۱] المستدرک ۴/۴۶٩ [۱٩۲] المستدرک ۴/۴٧۱ [۱٩۳] مسلم ج ۶/ص۱۵۳ [۱٩۴] ابوداود ج ۲/ص۱۴۸ [۱٩۵] بخاری ج ۱/ص۳۸ [۱٩۶] مسلم ۲/۲۱۰ [۱٩٧] المستدرک ج ۱/ص٧٧ بسند صحیح [۱٩۸] مسند احمد ج ۲/ص۲۴۵ بسند صحیح [۱٩٩] المستدرک ج ۲/ص۸٩ بسند صحیح [۲۰۰] امام احمد در کتاب العلل و معرفه الرجال این روایت را با سند صحیح روایت کرده است. ج ۱ ص ۴۰۸ [۲۰۱] المستدرک ج ۱/ص۱۲٧ بسند صحیح [۲۰۲] مجمع الزوائد ج ۱/ص۱۵۳ تاریخ ابن ابی خیثمه ص ۵۱ [۲۰۳] المستدرک ج ۲/ص۲٩٩ [۲۰۴] مسلم ج ٧/ص٩۵ [۲۰۵] النسائی ج ۱/ص۱۶٩ [۲۰۶] حاشیهی النسائی [۲۰٧] النسائی ج ۱/ص۱٧۱ [۲۰۸] مسلم ج ۶/ص۱٧٧ [۲۰٩] مسلم ج ۶/ص۱۸۰ [۲۱۰] ج ۲/ص۱۵۳ [۲۱۱] صحیح مسلم ج ۴/ص٩۳ [۲۱۲] مسند احمد ج ۵/ص۲۶۸ [۲۱۳] بخاری ج ۱/ص۱۶۸ [۲۱۴] المستدرک ج ۱/ص۱۱۱ بسند صحیح [۲۱۵] الدارمی ۱/۸۴ [۲۱۶] مسند احمد ج ۱/ص۳۶۴ با سندی که احمد شاکر آن را صحیح دانسته است. [۲۱٧] مسند احمد ج ٩/ص٩۸ با سندی که احمد شاکر آن را صحیح دانسته است [۲۱۸] الفتح ج ۱/ص۲۱۱ [۲۱٩] المستدرک ج ۱/ص۱۱۲ با سند صحیح [۲۲۰] مسند احمد ج ۴/ص۳۶۶ با سند صحیح [۲۲۱] تاویل مختلف الحدیث [۲۲۲] غریب الحدیث لابی عبیده ج ۴/ص۴٩ [۲۲۳] فتح الباری ج ۱/ص۲۱۱ [۲۲۴] طبقات ابن سعد ج ۲/ص۳٧۶ [۲۲۵] منبع پیشین۳٧۶ [۲۲۶] پیشین ج ۲/ص۳٧۶ [۲۲٧] الانوار الکاشفه ص ۱۴۱ [۲۲۸] انوار الکاشفه ص ۱۴۱ [۲۲٩] مشکل الاثار ج ۱/ص۳۱۶ [۲۳۰] مصنف ابن ابی شیبه ج ۲/ص۵۰۵ [۲۳۱] پیشین ج ۲/ص۵۰۵ [۲۳۲] مسلم ج ۸/ص۲۰٧ مسند احمد ج ۴/ص۱٩