خلفای راشده ابوهریره را تکذیب نکردهاند:
این مطلب که گویا امیرالمومنین عمر و عثمانبابوهریره را تکذیب نمودهاند، بهتان و دروغی است که افرادی چون نَظّام معتزلی مدعی آن هستند. وهم او است که گفته: عمر، عثمان و علی او را تکذیب کردهاند. یا گفتهی ابوجعفر اسکافی معتزلی است که اخبار و روایات بدون سند را نقل میکند و وی ضعیف خوانده شده است. یا ادعای جهمی مبتدع، بشر المریسی است. یا مسائلی است که ابوالقاسم بلخی، بدون سند و مدرک طرح نمود که حتی یک کلمه هم از طریق افراد مورد اعتماد و ثقه به اثبات نرسیده است.
لازم است این امر مهم را بدانیم که یاوهگویی و عیبجوییهای نَظّام و امثال او در رابطه با ابوهریره جزو فتنههای اوایل قرن سوم هجری است که امت اسلامی از طرف افراد معتزلی، جهمی، باطنی و شعوبی (ناسیونالیست) بدان گرفتار شد.
در آنزمان تمامی طرفداران بدعت و لشکریان مجوسی و دشمنان عقیدهی اسلامی، همهی نیروها و توان خود را از طریق ترجمهی کتابهای فلاسفهی یونان، در جنگ علیه عقیده اسلامی به کار گرفتند. تا جایی که بعضی از آنها از مترجمین یهود بودند و سرانجام توانستند مامون خلیفهی عباسی را در سال ۲۱۸ هـ. ق منحرف نموده و جذب خود کنند. مامون قول و گفتهی آنها را دربارهی خلق قرآن تصدیق کرد و سخنان باطل آنها را سرلوحهی کار خود قرار داد.
آنها توانستند او را وادار کنند که پست و منصبهای مهم اداری را تحویلشان دهد و با دانشمندان مدافع سنت به مبارزه و ستیز بپردازد. تا جایی که احمد بن ابوداود وزیر مامون شد و منصب قاضی القضاه را به دست گرفت و عهدهدار اجرای این وظیفه شد. سرانجام، امام دلیر و بزرگوار احمد بن حنبل و علمای همسنگر و همفکرش جنگ طولانی و سختی را با بدعتگزاران و دستگاه حکومتی مامون و بعد از او هم با معتصم و واثق که با روش او حکومت میکردند، شروع کردند. روزگار سخت و سیاهی بود و بعضی از دلیران پیرو سنت مصطفی ججان خود را در این راه فدا نمودند. گروهی زندانی و تعدادی به مصر و خراسان تبعید شدند. چون خراسان در آن موقع مهد عقیدهی پاک و باور درست بود و طاهریان فرمانروایان آن دیار، اجازهی راه یافتن هیچ بدعتی به حریم دین را نمیدادند.
گروه دیگری هم از پیروان امام احمد که پست و مقامی داشتند، از کار بر کنار شدند و فقر و گرسنگی را تحمل کردند. این جنگ وحشتناک ادامه پیدا کرد و اگر ثبات و استقامت و تحمل رنج و محنت امام احمد و مقابلهی وی با انحرافات جهمیان و معتزلیان نبود، قطعا امت اسلامی به طور کامل دچار گمراهی و ضلالت میگشت.
از این طرف هم، مومنان، ثبات و استقامت بینظیر از خود نشان میدادند. ولی هر بار که احادیث صحیح را میآوردند، سکان داران فتنه و آشوب مانند پسر ابوداود، نظام معتزلی، بشر المریسی و امثال آنها در برابر مومنان به طرح و پایهریزی بدعتهای خود میپرداختند. بدینصورت که بر روایات میافزودند و روایت احادیث صحیح را تکذیب مینمودند و تکذیب ابوهریره نیز از اینجا شروع شد. این کار بدین خاطر بود که ابوهریره بیشتر از هر صحابهی دیگری احادیث مربوط به عقیده را که بدعتهایشان را افشا میکرد، روایت نموده است. به همین دلیل میبینیم که خاورشناسان، عصر مامون را عصر طلایی نامگذاری کردهاند. چون میخواهند تاریخ را مطابق فهم و اهداف خود نقد و تفسیر کنند. لذا برای آنها آنوقت و آنزمان که مامون تلاش زیادی نموده که چراغ هدایت را خاموش کند و امت اسلامی را از راه قرآن منحرف سازد و گرفتار اباطیل و خرافات فلاسفه یونان نماید، واقعا عصر طلایی بوده است.
این رنج و محنت سخت و جانفرسا، چهارده سال طول کشید و دعوتگران راستین همواره پایدار و باثبات ایستادند تا سرانجام متوکل به خلافت رسید و خداوند گرایش به حق را در دل او افکند، حق را دید و بدان گوش فرا داد، به خود آمد و انقلابی در درون حکومت به وجود آورد. اهل حق بالاخره پیروز شدند و دست عناصر فاسد از دستگاه حکومتی کوتاه شد و پیش از همه ابن داود بر کنار گردید و اموالش مصادره شد و تنها سه روز بعد از غم و اندوه جان داد و مرد.
اینچنین خداوند دینش و سنت پیامبر جو کرامت راویان سنت را حفظ نمود و بار دیگر امت بر عقیده و باور خود استوار گشت، اما این گروه از داعیان بزرگوار در این راه، بهای زیادی پرداختند، جان دادند، گرسنگی چشیدند، تبعید شدند و در غل و زنجیر به زندان و شکنجهگاهها کشیده شدند. لیکن با استقامت و ثبات بینظیر خود درس و قانون دعوتگران راستین اسلام را به نسلهای بعد از خود آموزش دادند.
باور راستین اسلامی بر عزت خود ماند و بدعت خاموش شد. القادر بالله بن اسحق بن جعفر المقتدر بالله که فقیهی توانا بود، کتابی را در باب عقیده نوشت که مورد تایید علمای امت قرار گرفت و از روی آن نسخهبرداری نموده و به هر ناحیه و شهری نسخهای فرستاند. امت اسلامی ملزم شد که آن را تکیهگاه عقیدهی خود قرار دهد و بدین صورت مرگ بدعت اعتزال و تجهم فرا رسید.
اگر ما وضعیت این گمراهان را بررسی نماییم، میبینیم که در گناهکاری، شهوترانی، بیگانهپرستی و دوری از تقوی، دقیقا مانند دشمنان امروزی ابوهریره بودند و این دو گروه هیچ تفاوتی با هم ندارند.
از جمله رییس آنها احمد بن ابوداوود زندگیاش را در دربار خلیفه از صفر شروع کرد، اما هنگام که متوکل او را محاسبه و عزل نمود، دهها قطعه زمین کشاورزی و چندین باغ و کشتزار آباد و ثروت هنگفت و بیشماری را چپاول و ضبط کرده بود.
اما دربارهی نظام کافی است که گفتهی ابن قتیبه را ذکر کنیم که شخصیت مورد اعتماد و ثقه دوران او بود و میگوید: نظامی که ما میشناسیم، یکی از حیلهگرها و مکاران بود، شب و روز مستی میکرد، در حالت مستی به کوچه و بازار میآمد و مرتکب فاحشه و بیاخلاقی میشد و این سروده از اوست که میگوید:
ما زلت آخذ روح الزق في لطف
وأستبیح دما من غیر مجروح
حتی أنشیت ولي روحان في جدي
والرق مطرح جسم بلا روح
[۳۱۰]
یعنی: همواره به آرامی جان مشک شراب را میگرفتم
و خونی را بدون ایجاد زخم میریختم
تا اینکه خم میشدم در حالی که من دو جان در بدن داشتم
اما مشک شراب چون یک جسم بیجان بر زمین میافتاد
و کمی قبل از آنها هم افرادی با این ویژگی وجود داشتند و در حقیقت جرات طعنه زدن را به آنها آموختند. مانند ابو عبیده، معمر بن مثنی. او با آنکه علم نافعی در لغت و ادبیات داشت، جزو خوارج بود و به دلیل شعوبی [۳۱۱]بودنش به عرب طعنه میزد و ناسزا میگفت و نیک میدانیم که شعوبیگری بدون تردید بدعت است و اهل علم علمای شعوبی را به دلیل شعوبیبودنشان ضعیف دانستهاند. چنانکه در کتاب تهذیب و غیر آن به وضوح دیده میشود. «کتاب مثالب» را نوشت که در آن به برخی از پیروان پیامبر طعن زده است، در حالی که خود او است که مورد طعن و مخدوش است. ابن قتیبه گفته است: «وضعیت او در نسب، و نزدیکترین پدرش از او به صورتی است که دوست نداریم از آن بحث کنیم چرا که در آن صورت چون کسانی خواهیم بود که دیگران را امر میکنند ولی خود بدان عمل نمینمایند. از بدی باز میدارند اما خود نمیپرهیزند. و همچون حالتی مشهور است. اما دوست نداشتیم که احوال او در کتابها تدوین و در تاریخ ماندگار شود [۳۱۲]. به هر حال او از لحاظ نسب معیوب و مخدوش است [۳۱۳].
بقیه را هم بر اینها قیاس کن...
البته مواردی وجود دارد که در افتضاح و رسوایی بس بزرگتر [از مورد فوق] است که اطراف سران و رهبران حملهی بدعتگزاری را احاطه کرده است. برای نمونه فرماندهی کل و رییس و مدیر تهاجم شعوبیگری یعنی جهم بن صفوان که تمامی جهمیها به او منتسب میشوند، به عنوان دست راست حارث بن سریج ـ در فتنهای که در اواخر عصر دولت اموی در خراسان شمالی برپا کرد ـ عمل میکرد. فتنهای که بعد از سیزده سال منجر به کشته شدن حارث گشت. او در این مدت به سرزمین مشرکان رفته و با چند نفر به خدمت حاکم آنان در آمده بود و دست در دست کفار با لشکر مسلمین جنگید، در حالی که خود را مسلمان مینامید، زنان مسلمان را اسیر میکرد و به عنوان غنیمت جنگی تحویل مشرکین میداد تا ناموسشان را مباح و حلال دانند و هتک حرمت شوند.
آیا ابوریه از آنان بهتر است؟ قطعا بهتر نیست. بزرگان مصر حال او را بهتر میدانند و بیشتر میشناسند. آیا ابوریه و امثال او، وقتی که ما برای رد مکرشان به مسند امام احمد و بقیهی کتابهای حدیثی پناه میبریم، جز پناه بردن به نظام و امثال او چه راه دیگری دارد؟
من ذاک (ریة) آشکــــال منوعـــه
الدس دیدنهم وألهـــــم دینار
ومثلـــه یدعی علمـــــا ومعرفه
ضلّ الطریق ولم یسعفه إنکار
الفي الـــضلاله في قــــول ینمقه
للغافلین کأن العلم أوزار
لا یرعوی أن یکون الکذب مهنته
مادام الکذب عندالبیع أسعـار
فلقمه السحت أقــــــوال یؤولها
ماشاء طالبها للسحت تــــجار
ابوریه کیست که این همه شکلهای متنوع دارد
دسیسهکار اوست و غم و همش دنیا و پول
کسی چون او ادعای علم و معرفت دارد
راه را گم کرده و انکار گمراهی او را کمک نمیکند
گمراهی را در سخن آراسته به غافلان القا میکند
انگار که علم چون بار گرانی بر دوش اوست
از پیشهی خود که دروغ و بهتان است، دست بر نمیدارند
تا وقتی که کذب و دروغ ارزش و بهایی برای فروش داشته باشد.
لقمهی حرام (او) سخنانی هستند که تاویلشان میکند
تا وقتی که متقاضیان آن بازرگانان (اموال) حرام باشند
آنچه که ابوریه و بقیهی تنقیص کنندگان ابوهریره به ابن قتیبه دینوری و غیر او از ثقات نسبت میدهند، در حقیقت چیزی است که آنها به طور حکایت از نظام و مریسی و امثال این ضعیفان، جهت رد کردن و باطل نمودن اقوالشان آوردهاند. ولی ابوریه و امثال او آنها را به دروغ، به ثقات نسبت دادهاند. مثلا: ابن قتیبه میگوید: نظام چنین گفته است و سپس بر نظام خردهگیری میکند و سخنش را مردود میداند. اما ابوریه قول نظام را نقل کرده است ولی آن را به ابن قتیبه نسبت داده است و قبیحتر و زشتتر از این تزویر علمی در دنیا وجود ندارد و هیچ پستی و قباحتی همچون این تزویر پیدا نخواهد شد.
و نیز مانند اینکه قولی را از ثقات نقل میکنند ولی به عمد کلمهای را از آن حذف میکنند، تا موجب رسوایی منقول عنه شود یا کلمهای را بر آن میافزایند یا جایی را تغییر میدهند و یا فقط قسمتی را نقل و قسمتی را حذف میکنند و اسلوبهای تزویری فراوان دیگری را زیاد به کار میبرند، که هیچ یک از خاورشناسان یهود جرات آن را نداشتهاند.
تمامی آنچه که ابوریه و امثال او از گناه و معصیت و تزویر و دروغ نقل کردهاند واجب است که اولا به دیدهی تردید و شک به آن نگریسته شود، و در ثانی به صفحهای که از آن نقل میکنند، مراجعه شود، چون امکان تحریف آن وجود دارد.
اگر مشخص شد که نقل درست است، لازم است که نص منقول را در صورتی که منقطع و یا راوی آن ضعیف باشد، بر اساس فنون نقد اسناد، مدارسه و بررسی کرد، پس اگر صحت سند ظاهر شد، در پرتو حقایق تاریخی و قراین و روایات دیگر که مفهومشان با فحوای متن مخالف است، با متن معامله خواهیم کرد و با توجه به لغت عرب و شناخت و آگاهی بر آن و عرف و عادات آن زمان و اطلاعات مربوطهای که به کار میبرند، باید به متن نگریست.
اما نقل بر اساس ظن و گمانهزنی و از کتب ضعفای متاخرین هیچ ارزشی ندارد.
کم لفقوا ثم رد الله بغیهم
وهل جنوا ما سوی الخذلان من ثمر؟
عصابه قد بلونا أمرها عصرا
فلتتق الله في العقبی وتستتر
أبوهریرة تاریخ یضمخه
نفح الهدایة تیاه علی العصر
فلیس ضائره حقد لشانئه
ولیس ضائره أرجاف مستتر
فمادجی الکفر نور سنتنا
فالبدر أسطح ضوءا في الدجی العکر
یعنی: چقدر دروغ پردازی کردهاند و بعد خداوند نافرمانی آنها را به سوی خودشان بازگردانده است،
آیا به غیر از پستی و خواری ثمرهی دیگری چیدهاند؟
گروهی بودند که امر آنها را در زمانهای مختلف امتحان کردیم
پس به خاطر آخرت از خدا بترسند و گم شوند.
ابوهریره [خود یک] تاریخ است که نسیم هدایت او را بزرگ مینمایاند و بر زمان بسیار فخرفروش است
لذا حقد و کینهی دشمنانش [نسبت به او] هیچ زیانی به او نمیرساند
و بهتان و دروغ افراد خود پنهان کن، او را آسیبی نرساند.
تاریکی و ظلمت کفر نور و روشنایی سنت ما را خاموش و پنهان نمیکند
چرا که تابش و روشنایی ماه چهارده در ظلمت و تاریکی مکدّر بسی بیشتر است.
[۳۱۰] تأویل مختلف الحدیث ص ۱٧ [۳۱۱] شعوبیه یا شعوبیان: گروهی که قائل به برتری عجم بر عرب بودند و عرب را تحقیر میکردند. ف- ع [۳۱۲] رساله العرب او الردعی الشعوبیه لا بن عقیبه ص ۲٧۱ ضمن رسائل البلغاء لحمدکردعلی [۳۱۳] التهذیب ج۱۰ص۲۴۸