اعمال قلوب
الله تعالی قلب را آفریده و آن را پادشاه ودیگر اعضای بدن را سپاهیان او گردانیده است، پس هرگاه پادشاه درست گردد سپاهیان او نیز درست می گردند، جناب پیامبر ج فرمودند: «وَإنَّ في الجَسَدِ مُضْغَة إذا صَلَحَتْ صَلَحَ الجسَدُ كُلهُ، وَإذا فَسَدَتْ فَسَدَ الجَسَدُ كُلُّهُ ألا وَهِيَ القَلْبُ» متفق عليه. ترجمه: {بی شک در بدن یک تکه گوشت وجود دارد، اگر آن تکه گوشت درست گردد همۀ بدن درست می گردد، واگر فاسد شود همۀ بدن فاسد می شود، آگاه باشید که آن تکه گوشت همانا قلب است}. قلب جای ایمان وپرهیزگاری یا جای کفر وشرک ونفاق می باشد، حضرت پیامبر ج میفرماید: «التَّقْوَى هَاهُنَا ـ وَيُشِيرُ إِلَى صَدْرِهِ ثَلاثَ مَرَّاتٍ ـ» مسلم. ترجمه: {تقوا وپرهیزگاری اینجاست. و به سینۀ خود اشاره نموده عبارت را سه بار تکرار کردند}.
* وایمان عبارت از اعتقاد (باور داشتن) وقول وعمل است، اعتقاد قلب وقول زبان، وعمل قلب وجوارح (اعضای بدن). پس دل ایمان می آورد وتصدیق میکند، و در نتیجۀ آن، گفتن کلمۀ شهادت بر زبان جاری میگردد، سپس قلب کارهای خود را – از محبت و ترس و امید - انجام میدهد، آنگاه زبان به ذکر گفتن و خواندن قرآن کریم می جنبد، و دیگر اعضای بدن به سجود ورکوع و دیگر اعمال نیکی که بنده را به الله أ قریب می سازد کار میکند. خلاصه اینکه بدن تابع قلب است که هیچ چیزی در قلب قرار نمی گیرد مگر اینکه موجب ومقتضای آن در بدن آشکار می گردد به هرگونـﻪای که باشد.
* و مراد از اعمال قلبی: همانا اعمالی است که جای آن در قلب میباشد و به قلب ارتباط دارد، بزرگترین آن اعمال: ایمان به الله أ است که در قلب می باشد، و از ضمن ایمان: تصدیق کردن واقرار نمودن است. علاوه از آن دیگر اعمالی که در قلب بنده نسبت به پروردگارش واقع میگردد همچون: محبت، ترس، امید، انابت (بازگشتن بسوی الله أ)، توکل، صبر، یقین، وفروتنی وامثال آن، همه اعمال قلبی اند.
* و هر عملی از اعمال قلب ضد آن را کردن مرضی از مرضهای قلب میباشد؛ مثلاً ضد اخلاص ریاء، وضد یقین شک، وضد محبت بدبینی است، و این چنین دیگر اعمال قلبی از خود ضد دارد. وهرگاه از اصلاح نمودن قلبهای خویش در غفلت بمانیم گناهان بر آن روی هم جمع شده هلاکش سازند، پیامبرج میفرماید: «إنَّ العَبْدَ إذا أخْطَأَ خَطِيْئَةً نُكِتَ في قَلْبهِ نُكْتَةٌ فَإنْ هُوَ نَزَعَ وَاسْتَغْفَرَ وَتَابَ صُقِلَتْ فِإنْ عَادَ زيْدَ فِيْهَا وَإنْ عَادَ زيْدَ فِيْهَا حَتَّى تَعْلو فِيْهِ فَهُوَ الرَّانُ الذَّيْ ذكَرَ الله: ﴿كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِمْ مَا كَانُوا يَكْسِبُونَ١٤﴾» الترمذي. ترجمه: {البته بنده وقتیکه گناهی را مرتکب می شود در قلب او یک نقطۀ سیاهی کوبیده می شود، پس اگر از آن گناه دست کشید و آمرزش خواست و توبه کرد آن نقطۀ سیاه پاک می شود، و اگر به گناه بازگشت نقطۀ سیاه دیگری بر آن اضافه می شود، و اگر بار دیگر به گناه بازگشت نقطۀ دیگری بر آن اضافه می شود تا که سیاهی قلب او را فرا گیرد، پس این همان «ران» (زنگی) است که الله تعالی در این آیت یاد کرده است: ﴿كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِمْ مَا كَانُوا يَكْسِبُونَ١٤﴾ ترجمه: {هرگز چنین نیست (که کافران می پندارند) بلکه آنچه مرتکب شدند بر دلهایشان زنگ بسته است}. و نیز آنحضرتج فرمودند: «تُعْرَضُ الْفِتَنُ عَلَى الْقُلُوبِ كَالْحَصِيرِ عُودًا عُودًا فَأَيُّ قَلْبٍ أُشْرِبَهَا نُكِتَ فِيهِ نُكْتَةٌ سَوْدَاءُ وَأَيُّ قَلْبٍ أَنْكَرَهَا نُكِتَ فِيهِ نُكْتَةٌ بَيْضَاءُ حَتَّى تَصِيرَ عَلَى قَلْبَيْنِ: عَلَى أَبْيَضَ مِثْلِ الصَّفَا فَلاَ تَضُرُّهُ فِتْنَةٌ مَا دَامَتِ السَّمَوَاتُ وَالأَرْضُ، وَالآخَرُ أَسْوَدُ مُرْبَادًّا كَالْكُوزِ مُجَخِّيًا لاَ يَعْرِفُ مَعْرُوفًا وَلاَ يُنْكِرُ مُنْكَرًا إِلاَّ مَا أُشْرِبَ مِنْ هَوَاهُ» مسلم. ترجمه: {فتنـﻪها بر دلها همچون بریا شاخه شاخه عرضه می شود، پس هر دلی که آن را آشامید (پذرفت و جای داد) در او نقطۀ سیاهی کوبیده می شود، و هر دلی که آن را نه پذرفت در او نقطۀ سفیدی کوبیده می شود، بلاخره دلها بر دو تقسیم می شوند: دلی سفید همچون «سنگ صاف ولغزان وروشن» تا زمانی که آسمانها و زمین برجاست هیچ فتنـﻪای در آن زیان نمی رساند. ودلی سیاه تیرﻩرنگ همچون کوزۀ سرخمیده که نه معروفی را می شناسد و نه منکری را انکار می کند مگر آنچه که هوا و هوس او آن را بیاشامد}.
* و شناختن عبادتهای قلبی بر بنده زیادتر فرض ومهم است از شناختن اعمال دیگر اعضای بدن؛ زیرا اعمال قلب اصل واساس بوده واعمال سایر اعضای بدن از آن جدا می شود، و آن را کامل وتمام میکند، پیامبرج میفرماید: «إنَّ اللهَ لا يَنْظُر ُإلى صُوَركُمْ وَأمْوَالِكُمْ وَلَكِنْ ينْظُرُ إلى قُلُوْبكُمْ وَأعْمَالِكُمْ» مسلم. ترجمه: {به تحقیق الله تعالی بسوی صورتها و داراییﻫـای شما نمی نگرد، ولیکن به سوی دلها و کردارهای شما می نگرد}. پس قلب جای علم و فکر و اندیشدن است، ازینرو برتری وافزونی مردم بر یکدیگر در نزد اللهأ بر وفق آنچه میباشد که در قلب قرار گرفته است از قبیل: ایمان ویقین واخلاص وهمانند آن. حسن بصری/ میفرماید: سوگند به الله! ابو بکرس آنها را نه بنماز و نه بروزه سبقت کرده است، بلکه آنها را به آنچه از ایمان که در قلب او قرار گرفته بود سبقت نمود.
* واعمال قلب بر اعمال جوارح (دیگر اعضای بدن) از چند جهت برتری دارد: 1) نادرست شدن عبادت قلبی شاید عبادتهای جوارح را ویران سازد؛ مثل ریاکاری در عمل. 2) اعمال قلب اصل واساس است پس هرگاه از بنده کدام لفظ یا حرکتی بدون قصد قلب واقع گردد، به علت آن مؤاخذه نمی شود. 3) اعمال قلب سبب مقامها ومنزلتهای بلند در جنت میباشد، مثل زهد. 4)اعمال قلب نسبت به اعمال جوارح سختﺗـر و دشوارتر است، امام ابن المنکدر/ میگوید: چهل سال رنج وزحمت نفسم را برداشت کردم تا برایم گردن نهاد. 5) اثر آن نیکوتر است؛ مثل محبت برای اللهأ. 6) پاداش آن بزرگتر است، ابو درداءس میگوید: یک ساعت بفکر واندیشه فرو رفتن بهتر است از زنده داری یک شب. 7) اعمال قلب سایر اعضای بدن را در حرکت میآورد. 8) اعمال قلب باعث بزرگ گردیدن یا کم شدن یا از بین رفتن پاداش عبادتهای جوارح میگردد، مثل خشوع در نماز. 9) گاهی اعمال قلب عبادت جوارح را عوض می شود، مثل نیت کردن صدقه در حالی که مال بدست ندارد. 10) پاداش بعض اعمال قلبی حد واندازه ندارد، مثل: صبر وشیکیبائی. 11) پاداش آن همیشه روان میباشد هرچند جوارح از عمل کنده شود یا از آن عاجز ماند. 12) اعمال قلب پیش از عمل جوارح وهمچنان همراه آن میباشد.
و قلب پیش از شروع جوارح در عمل به چند مراحل گذر میکند: 1) هاجس: و او عبارت از چیزی ست که اول بار در قلب وارد مى شود. 2) خاطره: و او چیزی ست که در قلب ثابت میماند. 3) حدیث نفس: و او عبارت است از تردد قلب در بارۀ کردن یا نکردن فعل. 4) هم: در این مرحله کردن آن فعل نزد او ترجیح می یابد. 5) عزم: و او نیت محکم وعزم استوار در بارۀ انجام دادن آن فعل است. در سه مرحلۀ اول در باب حسنات اجر نمیداشته باشد و در باب نافرمانیﻫـا گناه نمیداشته باشد. اما در مرحلۀ «هم» اگر قصد نیکویی کند برایش حسنه نوشته می شود و اگر قصد بدی کند بر وی گناه نوشته نمی شود. سپس اگر از مرحلۀ «هم» گذشته به مرحلۀ «عزم» برسد اگر عزم او بر کار خیر باشد اجر میگیرد و اگر بر کار بد باشد گنهگار می شود اگرچه آن فعل را انجام ندهد؛ زیرا ارادۀ محکم با قدرت و توانایی ملزم می شود که آن فعل صورت گیرد. الله تعالی میفرماید: ﴿إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشِيعَ الْفَاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾ ترجمه: { به راستی کسانی که دوست می دارند فاحشه در میان کسانی که ایمان آورده اند منتشر گردد برایشان عذاب دردناک است}. وجناب پیامبر الله ج میفرماید: «إذا التقَى المسلمَانِ بسَيفَيهِما فالقَاتلُ والمقتُولُ في النَّار ِ، فقلت: يا رسول الله، هذَا القاتلُ فمَا بَالُ المقتُولِ ؟ قالَ: إنهُ كانَ حَرِيصَاً علَى قتلِ صَاحِبِهِ» البخاري. ترجمه: {هرگاه، دو فرد مسلمان (بقصد کشتن یکدیگر) با شمشیر، در برابر هم قرار گیرند، قاتل ومقتول هر دو به دوزخ خواهند رفت». گفتم: یا رسول الله! دلیل دوزخی بودن قاتل، معلوم است. اما مقتول چرا به دوزخ می رود؟ فرمود: «بدلیل اینکه او نیز بر کشتن برادر مسلمانش حریص و آزمند بود»}.
اگر بر انجام نمودن گناهی عزم محکم کند سپس آن را ترک کند آنگاه او بر یکی از چهار حالت میباشد: 1) آنکه آن گناه را ترس از الله ترک کند: درین حالت اجر میگیرد. 2) آنکه آن گناه را ترس از مردم ترک کند: درین حالت گنهگار می شود زیرا ترک کردن گناه یک نوع عبادت است که باید برای الله باشد. 3)آنکه آن گناه را از روی عجز و ناتوانی ترک کند بدون اینکه اسباب ووسایل رسیدن بآن را انجام دهد: درین حالت نیز گنهگار می شود بسبب نیت محکمش. 4) آنکه آن گناه را از روی عجز و ناتوانی ترک کند لیکن بعد از انجام دادن اسباب و وسایل رسیدن بآن، مگر به مراد ومرام خود نرسید: درین حالت همچون فاعل آن گناه کامل می گیرد؛ زیرا ارادۀ محکم با انجام دادن آنچه ممکن است از اسباب رسیدن به گناه، صاحب خود را در مرتبه مرتکب آن گناه می رساند – چنان که در حدیث گذشته بیان گردید – و هرگاه عمل با «هم» یکجا شد در مقابل آن سزا داده میشود برابر است که انجام آن مقدم باشد یا مؤخر، بناءً کسی کار محرمی را یکبار انجام دهد سپس عزم کند که هرگاه بر ارتکاب آن قدرت یافت آن را انجام خواهد داد، درین صورت او بر گناه خود پافشار بوده و در مقابل این نیت سزا داده می شود و اگرچه نیت او عملی نشود.
* برخى از اعمال قلوب:
* نیت: نیت بمعنای اراده و قصد است، وعمل هرگز بدون او درست نمی گردد وقبول نمی شود، پیامبرج میفرماید: «إِنَّمَا الأعْمَالُ بالنِّياتِ وإنَّمَا لِكُلِّ امْريءٍ مَا نَوَى» متفق عليه. ترجمه: { اعمال به نیتﻫـا بستگی دارند و با هر کس، مطابق نیتش رفتار می شود}. امام ابن مبارک/ میگوید: بسا عمل خرد است که آن را نیت زیاد میسازد، وبسا عمل بزرگ است که نیت آن را خرد میسازد. و امام فضیل/ میگوید: الله تعالی از تو تنها نیت و ارادﻩات را میخواهد، پس اگر عملت برای الله باشد، آن را اخلاص نامیده می شود، واخلاص اینست که عمل برای الله باشد و کسی دیگری را در آن نصیب نباشد، واگر عمل برای کسی دیگری باشد آن را ریا یا نفاق یا چیزی دیگری نامیده می شود.
فایده: همۀ مردم هلاک اند مگر علما و دانشمندان، وهمۀ علما هلاک اند مگر عمل کنندگان، وهمۀ عمل کنندگان هلاک اند مگر مخلصان، پس نخستین وظیفۀ هر بنده که میخواهد طاعت الله أ را انجام دهد آموختن نیت است، سپس آن را به عمل کردن درست میسازد بعد ازینکه حقیقت صدق و اخلاص را خوب بفهمد، عمل بدون نیت رنج بی فایده است، و نیت بدون اخلاص ریا وخودنمایی است، و اخلاص بدون تحقق یافتن ایمان گرد پراگنده است.
واعمال بر سه نوع اند: 1) گناهﻫـا: نیت خوب گناه را به طاعت تبدیل نمی کند، بلکه اگر بالای گناه نیت بد اضافه شود جرم آن را دوچند میسازد. 2) مباحات (کارهای حلال وجایز): هیچ چیزی از مباحات نیست مگر اینکه در او نیت یا نیتها وجود دارد، وبنده اگر بخواهد آن را به طاعتها مبدل بسازد می تواند، بذریعۀ نیت. 3) طاعات: طاعات در اصل صحتش و همچنان در بارۀ دو چند شدن پاداشش به نیت ارتباط دارد [24]، پس اگر نیتش ریا و خودنمایی باشد گناه و شرک اصغر می گردد وشاید به شرک اکبر برسد، و این نوع بر سه گونه است: 1] علت انجام عبادت در اساس، ریاکاری وخود را به مردم نشان دادن باشد: این گونه عمل شرک بوده وعبادت را باطل میسازد. 2] عمل در اساس برای اللهأ باشد سپس بر آن نیت ریا داخل گردد: درین حالت می بینیم؛ اگر آخر عبادت به اولش ارتباط نداشت– همچون: صدقه – اول آن درست، وآخرش باطل میباشد. واگر آخر آن به اولش ارتباط داشت - همچون: نماز – این گونه عمل بر دو حالت می باشد: أ) اینکه ریا را دفع کند: درین حالت ریا بر عمل او تأثیر نمی کند. ب) اینکه بر ریا دوام دهد و آرام گیرد: درین حالت همۀ آن عبادت باطل می گردد. 3) ریایی که بعد از ادای عمل وارد شود: این یک گونه وسوسهﻫـایست که هیچ تأثیری نمی گذارد نه بر خود عمل و نه بر عامل آن. و باید دانست که در زمینه راهﻫـای زیاد وپنهانی برای ریا وجود دارد، که شناخت آن و از آن پرهیز کردن لازم و واجب است.
اما اگر قصد او از عمل صالح بدستﺁوردن چیزی از دنیا بود؛ درین حالت اجر یا گناه او به اندازۀ نیتش میباشد، و این گونه عمل بر سه حالت است: 1) علت انجام عمل صالح تنها دنیا طلبی باشد، همچون کسی که مردم را در نماز تنها به غرض مال امامت میکند، این شخص گنهگار و از اجر محروم میباشد، پیامبرج میفرماید: «مَنْ تَعَلَّمَ عِلْمًا ممَّا يُبْتَغَى بِهِ وَجْهُ الله ﻷ لا يَتَعَلَّمُهُ إِلا لِيُصِيبَ بِهِ عَرَضًا مِنْ الدُّنْيَا لمْ يجِدْ عَرْفَ الجَنَّةِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ» أبو داود. ترجمه: { کسی که علمی را بیاموزد که آن علم از جمله اعمالی ست که ذریعۀ آن خشنودی اللهأ جسته می شود، ولی او آن علم را نمی آموزد مگر برای بدستﺁوردن متاع دنـیا، این شخص در روز قـیامت بوی جنت را هم نمی یابد}. 2) عمل را هم برای خشنودی الله و هم برای دنیا انجام دهد؛ این شخص ناقص ایمان وناقص اخلاص میباشد، مانند کسی که به غرض تجارت و نیز به غرض ادای عبادت حج میکند پس اجر او باندازۀ اخلاصش میباشد. 3) عمل را تنها برای اللهأ انجام دهد ولیکن در مقابل آن، مزدی گیرد تا بر ادای آن عمل کمک شود؛ این شخص اجرش کامل بوده و بسبب مزدی که گرفته است از اجر او کاسته نمی شود، پیامبرج میفرماید: «إِنَّ أَحَقَّ مَا أَخَذْتُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا كِتَابُ الله» البخاري. ترجمه: {به تحقیق سزاوارترین چیزی که در مقابل آن مزد می گیرید کتاب الله است}.
و بدان که عملﮐـنندگان مخلص بر چند مرتبه اند: 1) مرتبۀ پاینﺗـر: و او عبارت ازینست که طاعت را به امید ثواب و ترس از عقاب انجام دهد. 2) مرتبۀ میانه: و او عبارت ازینست که طاعت را برای شکر اللهأ وفرمانبرداری او ادا کند. 3) مرتبۀ بلندتر: و او عبارت ازینست که طاعت را برای محبت وتعظیم و بزرگواری و قدردانی اللهأ انجام دهد، که این مرتبه، مرتبۀ صدّیقین است. [25]
* توبه: همیشه وهمواره توبه کردن واجب است. در واقع ارتکاب گناه و اشتباه دور از طبع انسان نیست؛ زیرا همانطور که پیامبر اسلامج فرمودهاند: «كُلُّ ابْنِ آدَمَ خَطَّاءٌ وَخَيْرُ الْخَطَّائِينَ التَّوَّابُونَ» الترمذی. ترجمه: {همۀ انسانها دچار خطا و مرتکب گناه میشوند اما بهترین خطاکاران، آنانی هستند که توبه میکنند}. یا آنجا که میفرمایند: «لَوْ لَمْ تُذْنِبُوا لَذَهَبَ اللهُ بِكُمْ وَلَجَاءَ بِقَوْمٍ يُذْنِبُونَ فَيَسْتَغْفِرُونَ اللهَ فَيَغْفِرُ لَهُمْ» مسلم. ترجمه: {اگر شما انسانها دچار خطا نمیشدید خداوند نسل شما را از میان بر میداشت وقومی را جایگزین شما میکرد که مرتکب گناه میشدند اما سریعاً استغفار میکردند و از خدا طلب بخشایش مینمودند}. مشکل در اصرار بر ارتکاب گناه و به تأخیر انداختن توبه است، که این خود گناه دیگری است.
شیطان تلاش میکند که در هفت مرحله با انسان پیکار کند تا در یکی از آنها بر وی پیروز شود: او ابتدا تلاش میکند انسان را به کفر و شرک مبتلا کند، و اگر نتوانست سعی میکند وی را دچار بدعت در اعتقاد نموده و او را از پیروی رسول اللهج و یارانش باز دارد. اگر در این مرحله نیز بر او پیروز نشود، تلاش میکند او را دچار گناهان کبیره نماید، و اگر در این مرحله ناکام بماند، سعی میکند به گناهان صغیره او را دچار کند، و در صورت ناکامی در این مرحله نیز شیطان تلاش میکند تا آنقدر انسان را به انجام مباحات (کارهای غیردینی اما جایز) مشغول کند (که وی را از عبادت باز دارد). در مرحلۀ آخر وقتی که شیطان در مراحل ششگانۀ فوق ناامید شد سعی میکند با مشغول کردن انسان به عباداتی که از فضیلت کمتری برخوردار است او را از عبادات پرفضیلت که اجر فراوان دارد باز دارد، اگر آن را هم نتوانست شیطانهای انس وجن را بر او مسلط میکند.
وگناهان بر دو قسم اند: 1) کبائر: گناهانی است که در دنیا براى آن حد و مجازاتى قرار داده شده است، یا براى آن عقابى در آخرت در نظر گرفته شده است، و یا غضب و لعنت و نفرین، و یا نفى ایمان از مرتکب شوندۀ آن ذکر شده است. 2) صغائر: که گناهان غیرکبیره را در برمیگیرد.
اما شروط پذیرش توبه عبارتند از: 1) دورى جستن از ارتکاب گناه. 2) پشیمانی و ندامت از ارتکاب گناهان پیشین. 3) مصمّمشدن بر اینکه در آینده مرتکب آن گناه نشود. حال اگر گناه در رابطه با حقّ مردم باشد، میبایست با جبران مافات، حقوق آنان را بازگرداند. [26] و در زمینه اسباب وعواملی وجود دارد که گناهان صغیره را به گناهان کبیره تبدیل میکند، مهمترین آن امور ذیل است: 1) اصرار و پافشاری بر ارتکاب گناهان صغیره. 2) تکرارکردن آنها. 3) کوچک شمردن آنها. 4) افتخارنمودن به ارتکاب آنها. 5) ارتکاب آن گناهان به صورتی آشکار و در ملأ عام.
وتوبه در مورد همه گناهان پذرفته می شود. و تا برامد آفتاب از غروبگاهش یا جان به غرغره رسیدن وقت توبه باقی می ماند. و جزا و پاداش آن فردی که در توبهاش صادق باشد اینست که خداوند گناهان او را به حسنات تبدیل میکند هر چند که گناهان او بسیار زیاد باشد.
ومردم در بارۀ توبه چهار رسته اند: 1) تایبی که بر توبۀ خویش تا آخر عمرش ثابت قدم بوده، هرگز فکر بازگشت به گناه را نمی کند، مگر لغزشهای که هیچ یکی از بشر از آن رها نیست، اینست استقامت وپافشاری در توبه، و اینگونه تایب سبقـﺖکن وپیشتاز است به سوی نیکیﻫـا، واینگونه توبه را توبۀ نصوح گفته میشود، و نفسی که چنین توبه کرده است نفس مطمئنه (نفس آرام وخشنود) میباشد. 2)تایبی که بر طاعتهای بزرگ واساس پایبند است، مگر از گناهانی که گاهی گاهی بدون قصد در آن واقع می شود رهایی ندارد، ولیکن او بدون تصمیم مسبق به آن گناه مبتلا می شود، و هر گاه در چیزی از آن گناهان واقع شود خویشتن را سرزنش و ملامت می کند، وپیشیمان شده تصمیم می گیرد که از اسباب وقوع در آن گناه خودداری خواهد کرد. نفس این شخص نفس لوامه (نفس ملامت کننده) است. 3) شخصی که توبه کند و مدتی بر توبۀ خود پافشاری کند سپس بر او شهوتش غالب آمده و او را در برخی از گناهان دچار سازد، با آن هم او بر طاعتها مواظبت دارد، ویک دسته از گناهان را - با اینکه نفسش خواهش دارد وقدرت آن را هم دارد - ترک میکند، تنها یک یا دو شهوتی بر او غالب آمده است، و هرگاه از آن دست برداشت پشیمان می شود، و خویشتن را وعده میکند که از گناه توبه خواهد کرد، نفس این شخص نفس مسئوله (پرسش شونده) است، واز نگاۀ اینکه توبه را به تأخیر می اندازد عاقبت خطرناکی در پیش دارد، زیرا شاید پیش از توبه کردن بمرد، و اعمال به خاتمه تعلق دارد. 4) شخصی که توبه کند و مدتی بر توبۀ خود پافشاری کند سپس سرگرم به گناهان بازگردد بدون اینکه نفس خود را به توبه کردن وعده دهد، و بدون اینکه بر فعل خود افسوس کند، نفس این شخص نفس اماره بالسوء (بسیار به بدی امرکننده) است، و در بارۀ این شخص از خاتمۀ بد باید ترسید.
* صدق (راستی و درستی): صدق اصل واساس همۀ اعمال قلوب است. ولفظ «الصدق» در شش معانی استعمال می شود: 1) راستی در سخن. 2) راستی در اراده وقصد (اخلاص). 3) راستی در عزم وتصمیم. 4) راستی در وفا به آنچه عزم نموده. 5) راستی در کردار که ظاهر (بیرون) آن، موافق باطن(درون) آن باشد مثل خشوع در نماز. 6) راستی در تحقیق نمودن تمام مقامات دین که بلندترین و ارجمندترین درجـﻪها ومنزلـﻪها بشمار می رود، مثل راستی در ترس و امید از اللهأ، و بزرگ داشتن او تعالی، و راستی در زهد و در خشنودی ومحبت و دیگر اعمال قلوب. پس هر که در تمام امور گذشته به صدق و راستی موصوف شود، او صدّیق (بسیار راستگو و راستکار) میباشد؛ زیرا او در صدق و راستی خود به مقام بسیار بلند رسیده است، آنحضرتج میفرماید: «عَلَيْكُمْ بِالصِّدْقِ فَإِنَّ الصِّدْقَ يَهْدِى إِلَى الْبِرِّ وَإِنَّ الْبِرَّ يَهْدِى إِلَى الجَنَّةِ وَمَا يَزَالُ الرَّجُلُ يَصْدُقُ وَيَتَحَرَّى الصِّدْقَ حَتَّى يُكْتَبَ عِنْدَ الله صِدِّيقًا» متفق عليه. ترجمه: { به صدق وراستی پایبند باشید؛ زیرا صدق وراستی به سوی نیکویی راهنمایی میکند، ونیکویی به سوی جنت میکشد. وشخص، همواره راست میگوید ودر جستجوی راستگویی میباشد تا اینکه نزد اللهأ صدّیق (بسیار راستگو و راستکار) نوشته شود}.
وکسی که حق بر او پوشیده شود ودر طلب وجستجو آن به صدق وراستی بکوشد - دور از هوا وهوس نفس - غالباً موفق شده و به حق می رسد، واگر نه رسد هم خداوند او را معذور می شمارد.
وضد راستی دروغ است، واول بار که دروغ از نفس سرایت می کند به زبان رسیده و آن را فاسد میکند، سپس بدیگر اعضای بدن می رسد و اعمال آن را نیز فاسد میکند چنان که اقوال زبان را فاسد کرده بود، پس بدین گونه دروغ همه اقوال واعمال واحوال او را دربر گرفته فساد بر او محکم واستوار می گردد.
* محبت و دوستى: شرینی ایمان بوسیلۀ محبت الله ورسولش ومؤمنان حاصل میگردد، آنحضرتج میفرماید: «ثَلاثٌ مَنْ كُنَّ فِيْهِ وَجَدَ بهِنَّ حَلاوَةَ الإيمانِ: أنْ يَكُوْنَ اللهُ وَرَسُوْلُهُ أَحَبَّ إليْهِ مما سِوَاهُمَا، وَأنْ يحبَّ المرْءَ لا يحبُّهُ إلا لله، وَأنْ يَكْرِهَ أنْ يَرْجِعَ إلى الكُفْر بَعَدَ إذ أنقَذَهُ اللهُ مِنْهُ كَمَا يَكْرَهُ أنْ يُلْقَى في النَّار» متفق عليه. ترجمه: {کسی که این سه خصلت را داشته باشد، شیرینی ایمان را می چشد: یکی اینکه: الله ورسولش نزد او نسبت به همه چیزها محبوﺏتر و دوسـﺖتر باشد. دوم اینکه: محبتش با هر کس، فقط بخاطر خوشنودی الله باشد. سوم اینکه: برگشتن به سوی کفر - بعد ازینکه الله تعالی او را از آن نجات داد- برایش مانند رفتن در آتش، ناگوار باشد}. پس هرگاه درخت محبت و دوستی در دل کاشته شود، و آن را به آب اخلاص وپیرویی آنحضرتج سیراب کرده شود، آنگاه محبت او، انواعی از میوﻩها را لحظه به لحظه باذن پروردگارش برآورده ارزانی میکند، و این محبت بر چهار نوع است: 1)محبت اللهأ؛ که اصل واساس ایمان است. 2) دوست داشتن در راه اللهأ، وهمچنین بدبینی در راه او تعالی که این امر بر بندۀ مؤمن واجب است. [27] 3) در کنار محبت اللهأ، محبت غیر او نیز در دل جای گیرد، این همان شریک قراردادن غیر الله در محبتى است که داشتن آن نسبت به اللهأ، بر ما واجب است، مانند محبت مشرکان به خدایان دروغینشان. این محبت، خود، اساس شرک است. 4)محبت طبیعی که انواع مختلفی دارد مانند: محبت از روی احترام، مثل محبت نسبت به پدر و مادر، محبت از روی دلسوزی وترحّم، مثل دوست داشتن فرزند، محبت به خاطر وجود شباهتهایی متعدد، مثل دوست داشتن سائر انسانها. ومحبت فطری و ذاتی، چون دوست داشتن غذا. این همه جایز بوده و از انواع محبت طبیعی محسوب میشوند. و اگر میخواهی تو را الله أ دوست بدارد باید در دنیا زهد کنی، پیامبر ج میفرماید: «ازْهَدْ فی الدُّنْیا یحبک اللهُ» ابن ماجه. ترجمه: {در دنیا زهد کن الله تعالی دوستت میدارد}.
* توکل: و او همانا اعتماد قلب بر اللهأ در بدست آمدن چیزی گوارا یا دور شدن چیزی ناگوار است، که آن هم همراه با ثقت کامل به اللهأ و انجام اسباب مشروعه می باشد. بناءً ترک اعتماد قلبی طعن است در توحید بنده، و ترک اسباب عجز ونقص است در عقل او. توکل پیش از شروع در کار میباشد، و او نتیجه و ثمرۀ یقین است. توکل بر سه نوع است: 1) توکل واجب: و او توکل بر اللهأ در اجرای اموری است که جز الله تعالی کسی دیگر آن را اجرا کرده نمی تواند، همچون شفا دادن مریضان. 2) توکل محرم: و او بر دو قسم است: أ) شرک اکبر، و او عبارت از اینست که بنده بشکل کامل وکلی بر اسباب اعتماد کند، وگمان برد که آن اسباب بذات خود و بدون مداخلۀ کسی، در جلب نمودن منفعت یا دفع ساختن مضرت تأثیر میکند [28]. ب) شرک اصغر، همچون اعتماد بر شخصی در بدستﺁمدن رزق و روزی، مگر به این گمان نیست که آن شخص بذات خود و بدون مداخلۀ کسی، تأثیر میکند ولیکن دلبستگی او به آن شخص دلالت میکند که او آن را از مجرد سبب برتر میداند. 3) توکل جائز: و او عبارت از اینست که انسان یک کسی را از طرف خود وکیل قرار دهد و بر او - در اجرای کاری که در توان اوست - اعتماد کند مثل خرید وفروش. لیکن درین حالت جایز نیست که برای او بگوید: «توكلت على الله ثم عليك» یعنی: من اول بر الله باز بر تو توکّل کردم. بلکه شایسته اینست که بگوید: «وكَّلتك» یعنی: تو را وکیل ساختم.
* شکر (سپاه گذاری): که حقیقـﺖآن نمایان شدن اثر نعمت الهی است بر بنده در قلبش بحیث ایمان، ودر زبانش بحیث حمد وثنا، و در اعضای بدنش بحیث عبادت و پرستش. وشکر بذات خودش مطلوب است، ولی صبر وسیلهﺍی است به سوی چیزی دیگر. و شکر بذریعۀ قلب وزبان ودیگر اعضای بدن انجام میگیرد، ومعنای آن اینست که نعمت الهی را در طاعت وفرمانبرداری او تعالی استعمال کرد.
* صبر: وحقیقـﺖآن ترک کردن گله وشکایت برای غیر اللهأ ـ از درد بلا و مصیبت ـ وصرف آن به سوی اللهأ است. الله تعالی میفرماید: ﴿إِنَّمَا يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسَابٍ﴾ ترجمه: { جز این نیست که برای صابران پاداش شان تمام و بدون حساب داده خواهد شد}، و آنحضرتج میفرماید: «وَمَنْ يَتَصَبَّرْ يُصبّرهُ اللهُ وَمَا أُعْطِيَ أحَدٌ عَطَاءً خيرٌ وأوسعُ من الصَّبْر» متفق عليه. ترجمه: {وهر که صبر وشکیبایی بجوید، الله تعالی او را صبر وشکیبایی می بخشد، وهیچ کسی را بخششی بهتر و فراخﺗـر از صبر داده نشده}. وحضرت عمرس فرمودند: من به هیچ بلای مبتلا نشدم مگر اینکه الله تعالی را بر من در آن بلیه چهار فضل وکرم بود: یکی اینکه آن بلا در دینم نبود، دومی اینکه آن بلا بزرگتر نبود، سومی اینکه از خوشنودی به آن بلا محروم نگردیدم، چهارمی اینکه من در برابر آن بلا امید اجر وثواب دارم.
و صبر از خود مرتبهﻫـا دارد: پایینﺗـر آن: ترک گله و شکایت با ناپسندداشتن آن مصیبت است. ومیانهﺗـر آن: ترک گله و شکایت با خوشنودی از آن مصیبت است. وبلندتر آن: حمد وستایش الله گفتن بر آن بلا و مصیبت است. وکسی که ظلم شد باز او بر ظالم خود دعا کرد؛ پس او برای نفس خود انتقام گرفته، وحق خود را نیز گرفته است، و به این کار خود از دایره صبر بیرون آمده است.
و صبر بر دو قسم است: 1) صبر بدنی: و او مراد ما نبوده و جای بحث ما نیست. 2) صبر نفسانی بر خواهشات طبع وخوی، و بر مقتضی ودرخواست های هوا و هوس [29].
و تمام آنچه بنده در دنیا برخورد میکند بیرون از دو نوع نیست: أ) آنچه موافق هوا وهوس اوست، ودر این زمینه محتاج صبری است تا حق اللهأ را در آن ادا نماید، که همانا شکرگذاری وصرف ناکردن آن در معصیت ونافرمانی او تعالی است. ب) آنچه مخالف هوا وهوس اوست، واین نوع بر سه قسم است: 1) صبر بر طاعت اللهأ: وقدر واجبﺁن انجام فرﺽها، وقدر مستحبﺁن انجام نفلﻫـا است. 2) صبر از نافرمانی اللهأ: وقدر واجبﺁن ترک کردن محرم، وقدر مستحبﺁن ترک کردن مکروه است. 3) صبر بر اقدار تلخ اللهأ: وقدر واجبﺁن بازداشتن زبان است از گله کردن، و بازداشتن قلب از اعتراض گرفتن وخشم گرفتن بر تقدیر اللهأ، و بازداشتن دیگر اعضای بدن از انجام آنچه که الله تعالی دوست ندارد، همچون نوحـﻪگری، و گریبان پاره کردن، و رخسار زدن وغیر آن. وقدر مستحبﺁن خوشنودی قلب است به آنچه که الله تعالی تقدیر کرده است.
کدام یکی بهتر است: توانگر شکرگذار یا گداه صابر وشکیبا ؟ اگر شخص توانگر مال و دارایی خود را در طاعت اللهأ صرف کند یا آن را برای طاعت الله پسﺍنداز کند، در این حالت او از شخص گداه بهتر وبرتر میباشد، و اگر بیشتر مصرف او در مباحات باشد، در این حالت شخص فقیر وگداه از او بهتر میباشد، پیامبرج فرمودند: «الطَّاعِمُ الشاَّكِرُ بمنزلَةِ الصَّائِم الصَّابِرِ» أحمد. ترجمه: {خورندۀ شکرگذار در مرتبۀ روزه دار شکیبا است}.
* خوشنودى: واو عبارت از قناعت به چیزی واکتفا بآن است، و جای آن بعد از صورت گرفتن فعل است، وخوشنودی به قضا وقدر الهی از بزرگترین مقامات و مراحل بندگان نزدیک شدۀ اللهأ است، و او از ثمار وآثار محبت وتوکل می باشد. و اللهأ را دعا کردن تا مکروهی را از انسان دور سازد، مخالف با خوشنودی به قضای او تعالی نمی باشد.
* خشوع (فروتنیکردن): واو عبارت از تعظیم وشکستگی وخواری وزاری است، حضرت حذیفهس فرمودند: با حذر باشید از خشوع نفاق. برایش گفته شد: خشوع نفاق چیست؟ فرمود: آنکه تن و بدن را خاشع و فروتن بینی در حالی که در قلب خشوعی وجود ندارد. ونیز فرمودند: نخستین چیزی که از دین تان گم میکنید خشوع است. و هر عبادتی که در آن خشوع باید کرد، اجر بر آن به اندازه خشوع در آن میباشد؛ مثل نماز که پیامبرج در بارۀ نمازخوان فرمودند که او را از اجر نمازش چیزی نیست مگر نیم آن، چهاریک آن، پنـﺞیک آن ... دﻩیک آن، بلکه گاهی شاید او را از اجر نمازش هیچ چیزی نباشد، و آن در وقتی که خشوع بطور کلی در نمازش وجود نداشته باشد.
* رجا (امید): و او عبارت از نگریستن به سعت و پهناوری رحمت اللهأ است، وضد آن یأس وناامیدی است، و عمل کردن بر اساس رجا وامید بلندمرتبه تر است از عمل کردن بر اساس ترس وهراس؛ زیرا از رجا وامید گمان نیک به اللهأ میروید، و الله تعالی در حدیث قدسی میفرماید: «أنَا عِنْدَ ظَنِّ عَبْدِي بي» مسلم. ترجمه: {من آنجا خواهم بود که بندﻩام به من گمان میکند}. واو بر دو مرتبه است: مرتبۀ بلند: واو از نصیب کسی است که طاعتی را انجام میدهد و از الله ثواب آن را امید دارد؛ حضرت عائشه ل فرمودند: یا رسول الله! آیتی که الله تعالی در آن میفرماید: ﴿وَالَّذِينَ يُؤْتُونَ مَا آتَوْا وَقُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ﴾ ترجمه: { و آنانی که میدهند آنچه میدهند و دلهای ایشان ترسانست}. آیا مراد آن کسی است که دزدی میکند وشراب می نوشد، و او از اللهأ می ترسد؟ فرمودند: «لا يَا بنْتَ الصِّدِيْقِ، وَلَكِنَّهُمْ الذَّيْنَ يُصَلُّوْنَ وَيَصُوْمُوْنَ وَيَتَصَدَّقُوْنَ، وَهُمْ يخَافُوْنَ أَلا يُقْبَلَ مِنْهُمْ، ﴿أُولَئِكَ يُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ﴾» الترمذي. ترجمه: { نه خیر ای دختر صدیق (ابو بکرس) و لیکن آنها کسانی اند که نماز می خوانند و روزه می گیرند وصدقه میدهند و با آن هم می ترسند که الله تعالی اعمال ایشان را نپذیرد، اینانند که در نیکیﻫا به شتاب میکوشند}. مرتبۀ پایین: و او از نصیب بندۀ گنهگار است که توبه میکند و امیدوار است که الله تعالی او را بآمرزد. اما گنهگاری که بر گناه خود پافشار است وتوبه نمی کند و بر امید رحمت اللهأ می باشد، این کار او «تمنّا» است نه «رجا» (تمنا: درخواست چیزی مستحیل یا مشکل. رجا: درخواست چیزی ممکن و میسّر) و این نوع امید ناپسند بوده، ونوع اول پسندیده است، پس بندۀ مؤمن دو صفت نیک را در خود جمعﺁوری نموده: نیکوکاری وترس از اللهأ، ومنافق دو صفت بد را در خود جمعﺁوری نموده: بدی وایمن بودن از گرفت اللهأ.
* ترس: و او عبارت از غم واندوهی است که در نفس انسان بسبب توقع چیزی نا گوار جای میگیرد. پس اگر وقوع آن چیزی ناگوار یقینی بود «خشیت» نامیده می شود، وضد آن «امن» است، وهرگز «ترس» ضد «رجا» نمی باشد؛ زیرا «ترس» از راه «رهبت» بوجود می آید، در حالی که «رجا» از راه «رغبت» بوجود می آید. و باید بین هریک: «محبت» و «ترس» و «رجا» جمع نمود.
ابن القیم/ فرمودند: قلب در راه رفتن خود به سوی اللهأ به منزلۀ پرنده است؛ پس «محبت» سر اوست، و«ترس» و «رجا» دو بال اوست، وهرگاه «ترس» در قلب خانه گرفت جای شهوات را در آن می سوزاند، و دنیا را از آن می کوچاند. و ترسی که حکم آن واجب است: همانا ترسی است که بنده را بر انجام واجبات و ترک محرمات باعث می شود. وترسی که حکم آن مستحب است: همانا ترسی است که بنده را بر انجام مستحبات و ترک مکروهات باعث می شود. و«ترس» بر چند نوع است: 1) ترس سر و تألّه (ترسی که در پنهانی و از جهت تعبّد و پرستش باشد) این نوع ترس باید تنها برای اللهأ باشد، و صرف چیزی از آن برای غیر الله شرک اکبر میباشد، مانند ترس از خدایان مشرکین که مبادا ضرری یا مکروهی رسانید. 2) ترس محرم و او عبارت از اینست که ترس از مردم واجبی را ترک کند یا محرمی را مرتکب شود. 3) ترس جائز، و او همانا ترس طبیعی است، مثل ترس از گرگ وغیره.
* زهد: و او عبارت از بیﺭغبتی و بیﺍعتنایی به چیزی، و اهتمام به چیزی بهتر و خوبتر از آن است، وزهد در دنیا قلب و بدن را راحت می سازد، و رغبت در آن، غم و اندوه را می افزاید. و دوست داشتن دنیا سرمنشأ و اساس هر گناه و خطاست، و بغض وبدبینی آن سبب هر خیر و طاعت است، و حقیقت زهد در دنیا اینست که دنیا را از قلبت بیرون سازی، نه اینکه آن را از دستت بیرون کنی در حالی که قلبت به آن متعلق بماند، که این زهد جاهلان است. جناب پیامبرج میفرماید: «نِعْمَ الْمَالُ الصَّالِحُ لِلْمَرْءِ الصَّالِحِ» أحمد. ترجمه: {مال صالح وشایسته چه خوب مالیﺳـت هنگامی که در اختیار مرد صالح ونیکوکار باشد}. وانسان فقیر وگداه را همراه مال و دارایی پنج احوال می باشد: 1) آنکه از بدست آوردن آن فرار کند بخاطری که او آن را بد می بیند و از بدی آن و مشغول گردیدن بآن خودداری میکند، صاحب این حال را «زاهد» می نامند. 2) آنکه بسبب بدست آمدن آن نه خوش شود، و نه هم آن را تا اندازﻩای بد بیند که او را اذیت کند، وصاحب این حال را «راضی» (خوشنود) می نامند. 3) آنکه وجود مال نزد او محبوﺏتر است از نابودنش زیرا او در آن مال رغبت دارد، مگر رغبت او تا اندازﻩای نرسیده که در طلب آن جد وجهد کند، بلکه اگر به آسانی آمد آن را گرفته وخوش می شود، و اگر محتاج رنج وماندگی باشد خود را در طلب آن مشغول نمی کند، وصاحب این حال را «قانع» (قناعت کننده) می نامند. 4) آنکه از جهت عجز و ناتوانی طلب مال را ترک کند، وگر نه او در مـال خیلی رغبت دارد، و اگر راهی به سـوی حاصل کردن آن دریـابد - اگرچه دشوار هم باشد- در طلب آن میکوشد، وصاحب این حال را «حریص» (مـال دوست) می نـامند. 5) آنکه از حد زیاد تنگدست بوده و به مال ضرورت دارد، مثل گرسنه و برهنه که نه خوراک و نه پوشاک دارد، وصاحب این حالت را «مضطر» (بیچاره و ناچار) می نامند.
[24] پیامبر ج فرمودند: «فَمَنْ هَمَّ بِحَسَنَةٍ فَلَمْ يَعْمَلْهَا كَتَبَهَا الله لَهُ عِنْدَهُ حَسَنَةً كَامِلَةً، فَإِنْ هُوَ هَمَّ بِهَا فَعَمِلَهَا كَتَبَهَا الله لَهُ عِنْدَهُ عَشْرَ حَسَنَاتٍ إِلَى سَبْعِمِائَةِ ضِعْفٍ إِلَى أَضْعَافٍ كَثِيرَةٍ، وَمَنْ هَمَّ بِسَيِّئَةٍ فَلَمْ يَعْمَلْهَا كَتَبَهَا الله لَهُ عِنْدَهُ حَسَنَةً كَامِلَةً، فَإِنْ هُوَ هَمَّ بِهَا فَعَمِلَهَا كَتَبَهَا الله لَهُ سَيِّئَةً وَاحِدَةً» متفق عليه. ترجمه:{ پس هرکس، اراده نماید که کار نیکی انجام دهد ولی آنرا عملی نکند، خداوند برای او نزد خودش، یک نیکی کامل، ثبت می نماید. و اگر قصد انجام عمل نیکی را بنماید و به آن، عمل کند، خداوند نزد خود، ده تا هفت صد نیکی و چندین برابر بیشتر از این، برایش ثبت می نماید. و هرکس، قصد انجام عمل بدی را بکند و آنرا عملی نسازد، خداوند، یک نیکی کامل، نزد خود، برایش ثبت می کند. و اگر قصد انجام عمل بدی را بنماید و مرتکب آن شود، خداوند برایش یک بدی، ثبت می نماید}. ونیز فرموده است: «مَثَلُ هَذِهِ الأُمَّةِ كَمَثَلِ أَرْبَعَةِ نَفَرٍ: رَجُلٌ آتَاهُ الله مَالاً وَعِلْمًا فَهُوَ يَعْمَلُ بعِلْمِهِ فِي مَالِهِ يُنْفِقُهُ فِي حَقِّهِ، وَرَجُلٌ آتَاهُ الله عِلْمًا وَلَمْ يُؤْتِهِ مَالاً فَهُوَ يَقُولُ لَوْ كَانَ لِي مِثْلُ هَذَا عَمِلْتُ فِيهِ مِثْلَ الَّذِي يَعْمَلُ، قَالَ رَسُولُ الله ج: فَهُمَا فِي الأَجْرِ سَوَاءٌ، وَرَجُلٌ آتَاهُ الله مَالاً وَلَمْ يُؤْتِهِ عِلْمًا فَهُوَ يَخْبِطُ فِي مَالِهِ يُنْفِقُهُ فِي غَيْرِ حَقِّهِ، وَرَجُلٌ لَمْ يُؤْتِهِ الله عِلْمًا وَلا مَالاً فَهُوَ يَقُولُ: لَوْ كَانَ لِي مِثْلُ هَذَا عَمِلْتُ فِيهِ مِثْلَ الَّذِي يَعْمَلُ قَالَ رَسُولُ الله ج: فَهُمَا فِي الْوِزْرِ سَوَاءٌ» الترمذي. ترجمه: { مثال این امت مثال چهار نفر است: یکى: مردی که او را خداوندأ مال وعلم بخشیده، پس او به علم خود در بارۀ مال خویش عمل میکند، و آن را در حقش مصرف میکند. دوم: مردی که او را خداوندأ علم بخشیده ولی مال نداده، پس او میگوید: اگر من مثل این شخص مال مى داشتم همچون عمل او عمل میکردم. پیامبرج فرمودند: این هردو در اجر یکسان اند. سوم: مردی که خداوندﻷ او را مال بخشیده ولی علم نصیب نکرده است، پس او در مال خود بیراهی میکند و آن را در غیر حقش مصرف میکند. چهارم: مردی که خداوندﻷ او را نه مال بخشیده ونه علم داده است، پس او میگوید: اگر من مثل این شخص مال مى داشتم همچون عمل او عمل میکردم. پیامبرج فرمودند: این هردو در گناه یکسان اند}. پس از قول شخص دوم وچهارم درین حدیث برداشت می شود که آنچه در قدرت داشتند انجام دادند که همانا نیت با تمنا کردن بود، واین حقیقت به سخنان ذیل ایشان نمایان گردید: «اگر من مثل این شخص مال مى داشتم همچون عمل او عمل میکردم» بناءً هریک ازیشان به همﺁروزی خود در اجر وگناه پیوسته شد. ابن رجب/ میگوید: قول پیامبرج در حدیث: «فَهُمَا فِي الأَجْرِ سَوَاءٌ» (پس این هردو در اجر یکسان اند) دلالت بر این میکند که هردو در اصل واساس پاداش عمل یکسان اند نه در مضاعفه (دوچندان) آن، زیرا مضاعفۀ پاداش به کسی اختصاص دارد که آن عمل را انجام داده است نه کسی که آن را نیت کرده و انجام نداده است، و اگر هردو (عمل کننده و نیت دارنده) از تمام جهات یکسان باشند، به این معنا میباشد که کسی قصد کاری نیک کند برایش ده حسنه نوشته می شود، و این سخن با تمام نصوص مخالف است.
[25] الله تعالی میفرماید: ﴿وَعَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضَى﴾ ترجمه: {و من بسو تو – ای پروردگارم – شتافتم تا خوشنود شوی} پس موسی÷ بر شتابیدن در ملاقات اللهأ حریص بود تا خداوند از او خوشنود شود نه تنها برای بجا نمودن فرمان او، و مثل آن بر الوالدین (نیکویی با پدر و مادر) بر چند مراتب است: مرتبۀ پایینتر: ترس از سزای عقوق (آزردن پدر ومادر) وجستن اجر نیکویی، با آنها نیکوییکردن. مرتبۀ میانه: برای فرمانبرداری اللهأ وباز گردانیدن خوبیهای آنها که ترا خرد تربیت کردند وباعث به وجود آمدن تو در دنیا بودند، با آنها نیکوییکردن. مرتبۀ بلندتر: برای بزرگ داشتن فرمان اللهأ که تو را به نیکویی آنها فرمان داده است وبرای دوست داشتن وگرامی داشتن او تعالی_ با آنها نیکوییکردن.
[26] از آنحضرت ج روایت شده که فرمودند: «الدَّوَاوِينُ عِنْدَ اللهﻷ ثَلاَثَةٌ: دِيوَانٌ لاَ يَعْبَأُ الله بِهِ شَيْئًا، وَدِيوَانٌ لاَ يَتْرُكُ الله مِنْهُ شَيْئًا، وَدِيوَانٌ لاَ يَغْفِرُهُ الله. فَأَمَّا الدِّيوَانُ الَّذِي لاَ يَغْفِرُهُ الله، فَالشِّرْكُ بِالله, قال اللهﻷ: ﴿إِنَّهُ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَمَأْوَاهُ النَّارُ﴾ وَأَمَّا الدِّيوَانُ الَّذِي لاَ يَعْبَأُ الله بِهِ شَيْئًا، فَظُلْمُ الْعَبْدِ نَفْسَهُ فِيمَا بَيْنَهُ وَبَيْنَ رَبِّهِ... فَإِنَّ اللهﻷ يَغْفِرُ ذَلِكَ وَيَتَجَاوَزُ إِنْ شَاءَ، وَأَمَّا الدِّيوَانُ الَّذِي لاَ يَتْرُكُ الله مِنْهُ شَيْئًا، فَظُلْمُ الْعِبَادِ بَعْضِهِمْ بَعْضا، الْقِصَاصُ لاَ مَحَالَةَ». ترجمه: {دواوین (دفترهای حساب) نزد اللهأ سه بخش اند: بخشی که الله تعالی به آن هیچ اعتنایی نمیکند، وبخشی که هیچ چیزی از آن را نمی گذارد، و بخشی که آن را نمی آمرزد. اما بخشی که الله تعالی آن را نمی آمرزد شرک آوری به الله است، الله تعالی میفرماید: ﴿إِنَّهُ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَمَأْوَاهُ النَّارُ﴾ ترجمه: {به تحقیق هر که به الله شرک آورد، الله بهشت را بر وی حرام کرده است وجایگاه وی دوزخ است}. واما بخشی که الله تعالی به آن هیچ اعتنایی نمی کند عبارت از ظلم وستمی است که انسان با نفس خود، میان خویش ومیان پروردگارش انجام میدهد، اگر بخواهد آن را میآمرزد و از آن درمیگذرد. واما بخشی که الله تعالی هیچ چیزی از آن را نمی گذارد عبارت از ظلم بندگان با یکدیگر است که حتماً در بارۀ آن قصاص خواهند شد}. روایت امام احمد و در اسنادش ضعف است.
[27] مردم از نگاه «ولاء» (محبت و دوستی) و «براء» (بدبینی و بیزاری) بر سه قسم اند: 1) آنان که خالصانه مورد محبت واقع شدهاند. اینان همان مؤمنان مخلص و پاک سیرت چون پیامبران، صدّیقین، شهدا و صالحین و در رأس همه آنان، پیامبر اسلام ج و زوجات و فرزندان و یاران او میباشند. 2) آنانکه - برخلاف گروه اول- مطلقاً مورد بغض و نفرت واقع شدهاند. اینان کافران مُنکِران اسلام و نبوت پیامبرمان، چون اهل کتاب(یهود و نصارى)، مشرکان، مادیگرایان ومنافقان میباشند. 3) آنانی هستند که از یک نظر مورد محبت واقع میشوند و از نظر دیگر، مورد خشم و نفرت قرار میگیرند. آنان عبارتند از مؤمنان گناهکار که به خاطر ایمانشان، دوست داشته میشوند و از طرفی دیگر به خاطر گناهانشان مورد خشم و انزجار دیگر مؤمنان واقع میشوند. رفاقت و موالات با کفار، بر دو نوع است: ا) موالاتی که باعث خروج از اسلام میشود مثل: محبت به آنها از خاطر دینشان، یاری دادن ایشان بر ضدّ مسلمانان، یا کافر ندانستن کفار، یا توقف و تأخیر در این کار، و یا شک داشتن در کافر بودنشان. ب)موالاتی که سبب خروج از اسلام نمیشود اما از گناهان کبیره محسوب میگردد، که همانا محبت به آنها از خاطر امور دنیوی است. مانند مشارکت در جشنهای آنان، یا آنان را الگو قرار دادن. گاه ممکن است میان حسن معاشرت با کفاری که با مؤمنان در جنگ نیستند و برائت از آنان خَلط و اشتباه پیش آید. باید دانست خداوند به مؤمنان دستور داده تا با کفار غیرحربی به صورتی شایسته و بایسته رفتار کنند، در قرآن در این رابطه چنین آمده است: ﴿لَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيَارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ﴾ (الممتحنه:8). «خدا شما را از نیکی کردن و رعایت عدالت نسبت به کسانی که با شما در امر دین پیکار نکردند و شما را از خانه و دیارتان بیرون نراندند نهی نمیکند، چرا که خداوند عدالتپیشگان را دوست دارد». اما برائت از آنان امریست که خداوند، مسلمانان را به اجرای آن فرمان داده است: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمْ أَوْلِيَاءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ﴾ «ای کسانی که ایمان آوردهاید! دشمن من و دشمن خودتان را دوست نگیرید، شما نسبت به آنها اظهار محبت میکنید در حالی که آنها به آنچه از حق برای شما آمده (اسلام و قرآن) کافر شدهاند». بنابراین میتوان با حفظ عدالت در رفتار و گفتارمان نسبت به آنان، از آنان برائت جست، همانطور که پیامبر اسلامج با کفار و مشرکان زمان خویش چنین رفتار مینمودند. برائت از کفار عبارت است از اینکه از آنان نفرت داشته باشیم و در سلام کردن به آنان پیش قدم نگردیم، نسبت به آنان اظهار عجز و خضوع ننماییم، شیفته و فریفته آنان نشویم و از خانه و کاشانه آنان خود را دور نماییم. ولاء و محبت به مؤمنان اینست که در صورت امکان به سرزمین اسلام و مؤمنان هجرت کنیم، و یاری دادن آنان با مال و جان، نسبت به شادیهای آنان اظهار سرور نماییم و خواهان خیر و برکت برای آنان باشیم.
[28] آیا فعل اسباب با توکل ضد ومخالف میباشد؟ در جواب باید گفت که: اسباب بر چند رسته اند: 1) جلب نمودن منفعتی که مفقود و ناپیدا است: و اینگونه اسباب بر سه قسم اند: أ) اسبابی که غرض انسان بدون آن هرگز تحقق نیابد همچون نکاح کردن بغرض فرزند یافتن، پس ترک کردن این گونه سبب، یک نوع جنون و بـﻰخردی است، و در هیچ جای از توکل قرار ندارد. ب) اسبابی که غالباً غرض انسان بدون آن تحقق نیابد: همچون توشۀ سفر برای مسافری که در صحرا وبیابان سفر میکند، ترک این گونه اسباب نیز از توکل نمی باشد؛ زیرا او به توشه گرفتن مأمور است، و جناب رسول الله ج وقتی که از مکۀ معظمه به مدینه هجرت نمودند با خود توشه گرفتند و همچنان شخصی را برای راهنمایی کرایه گرفتند. ج) اسبابی که شاید غرض انسان توسط آن تحقق یابد، مگر نتیجۀآن حتمی نیست: مثل جستجو ودقت زیاد در پلاﻥگذاری برای فراهم آوردن مال و دارایی. این کار انسان را از توکل بیرون نمی سازد، بلکه ترک کسب وکار هرگز از توکل نیست. حضرت عمرس میفرماید: متوکل کسیﺳـت که تخم ودانۀ خود را در زمین می اندازد و آنگاه بر الله توکل میکند. 2) نگاهداشتن منفعتی که موجود و پیدا است: پس کسی که خورش وروزیی حلال دریابد، نگاه کردن وپسﺍنداز نمودن آن او را از دایرۀ توکل بیرون نمی کند، خصوصاً اگر او صاحب عائله باشد، زیرا پیامبرج میوۀ درختان خرمای را که از «بنی نضیر» غنیمت گرفته بود فروخته و از آن خورش و خوردنی یکسالۀ خانوادهﺍش را ذخیره و پسﺍنداز می کردند. متفق علیه. 3) دفع ضرری که هنوز پایین نشده: از شروط درست شدن توکل این نیست که اسباب دفع کنندۀ ضرر را ترک کند، مثل: پوشیدن زره جنگ، و گره کردن زانوبند شتر. و در همۀ آن توکل بر مسبِّب (اللهـ) میکند نه بر خود سبب، و به آنچه الله تعالی بر او فیصله میکند راضی وخوشنود می باشد. 4) دور کردن ضرری که پایین شده است: و او بر سه قسم است: أ) سببی که نتیجۀآن حتمی است: مثل: آبی که تشنگی را دور می سازد، این گونه سبب را ترک کردن هرگز از توکل نمی باشد. ب) سببی که نتیجۀآن ممکن است: مثل: حجامت (باد کش کردن و خون گرفتن از بدن با تیغ زدن و مکیدن) و همانند آن، انجام این گونه اسباب منافی با توکل نمی باشد، زیرا پیامبرج خود تداوی کردند ودیگران را نیز به تداوی کردن امر فرمودند. ج) سببی که نتیجۀآن وهمی وگمانی است: مثل: داغ کردن بدن در حالت تندرستی به امید اینکه مریض نشود، انجام این گونه سبب منافی با توکل می باشد.
[29] و این گونه صبر اگر صبر از شهوت شکم وشرمگاه باشد، آن را «عفت» (پاکدامنی) نامیده می شود. و اگر در باب جنگ وقتال باشد، آن را «شجاعت» (دلیری) نامیده می شود. و اگر در بارۀ خودداری از خشم کردن باشد، آن را «حلم» (بردباری) نامیده می شود. و اگر در بارۀ پنهان نگاه داشتن چیزی باشد، آن را «کتمان سر» (پنهان کردن راز) نامیده میشود. و اگر در بارۀ فضول زندگی باشد، آن را «زهد» نامیده می شود. و اگر بر قدر اندکی از بهرﻩهای دنیا باشد، آن را «قناعت» نامیده می شود.