۳- راوی خمس ارباح مکاسب
در کتابهای رجالی شیعه «احمد بن هلال» به عنوان اولین راوی این حدیث چنین وصف شده است:
۱- شیخ طوسی در «الأبواب» وی را از اصحاب امام هادی÷شمرده و گفته است:
«او بغدادی غالی است».
و در «الفهرست» نوشته است:
«غالی بود و در دینداریش شک بود».
همچنین دربارۀ او گفته است:
«إن أحمد بن هلال مشهور باللعنة والغلوّ وما یختص بروایته لا نعمَل به» «احمد بن هلال به لعنت و غلو مشهور است، و آنچه که مخصوص روایت اوست، بدان عمل نمی کنیم» [۳۲۵].
به علاوه، توقیعی از امام زمان درباره «محمد بن علی الشلمقانی» نقل کرده است که:
«وقد کانت خرجت إلیکم علی یدَي أحمد بن هلال وغیره من نُظَرائه، وکان مِن ارتِدادِهم عن الإسلام مثل ما کان من هذا علیهم لعنةُ الله وغَضبُه» «به دست احمدبن هلال و کسانی همانند وی که از اسلام خارج شدهاند، کارهایی انجام گرفته است مانند آنچه که از این شخص[شلمغانی] سر زده است، لعنت و خشم خدا بر ایشان باد» [۳۲۶].
۲- در دیگر منابع نیز بدگوییهای بسیاری درباره او شده است، از جمله:
«ورد علی القاسم بن العلاء نسخةٌ ما کان خرج من لَعن ابن هلال، فکان ابتداءُ ذلك أن کَتبَ إلی قُوَّامه بالعراق احذروا الصوفِيَّ المُتَصَنِّع» «نامهای به دست قاسم بن علاء رسید که پر از لعن ابن هلال بود، و در آغاز آن آمده بود که وی به نمایندگانش در عراق نوشته بود که: از این شخص صوفی متظاهر بترسید و دوری کنید» [۳۲۷].
میبینیم که امام او را صوفیِ زاهدنما معرفی کرده، و مردم را از او برحذر داشته است. از آنجا که احمد بن هلال، از پنجاهوچهار باری که به زیارت خانه خدا رفته بود، بیستودو حج را با پای پیاده طی کرده بود، هیچکس این مذمتها را درباره او باور نمیکرد. لذا «قاسم بن علاء» را وادار کردند که دربارۀ او مجدداً به امام مراجعه کند. در این رقعه، از ناحیۀ امام درباره او چنین صادر شد:
«قد كان أمرُنا نفذَ إليك في المُتصنِّع ابن هلال -لا رحمه الله-، بما قد علمت لم يزل -لا غفر اللهُ لَهُ ذَنبهُ ولا أقَالهُ عَثرَتهُ- يُداخِلُ في أمرنا بلا إذنٍ منّا ولا رضاً، يَستَبِدُّ بِرَأيهِ، فَيتَحامَى مِن دُيونِنا لا يمضي من أمرنا إلا بما يَهواهُ ويريد، أرادهُ الله بذلك في نارِ جهنّم، فصبرنا عليه حتى تبَّرَ اللهُ بدعوتنا عُمرَهُ، وكنّا قد عرَّفنا خبرَه قوماً من موالينا في أيامِه، لا رحمه الله وأمرناهم بإلقاء ذلك إلى الخاصّ من موالينا ونحن نبرأ إلى اللهِ من ابن هلال لا رحمه الله، وممن لا يبرأ منه...».
پس از اینکه این توقیع از جانب امام صادر شد و در آن، اعمال شنیعِ احمد بن هلال را شرح داد و او را به صفات مذموم نکوهش نمود و لعنت کرد، باز هم شیعیان این مذمّتها را درباره او باور نمیکردند، و برخوشبینی نسبت به او اصرار داشتند، تا آنکه در مرحلۀ بعد، این توقیع صادر شد:
«وقد علِمتُم ما کان مِن أمرِ الدِّهقان عليه لعنةُ الله وخدمتِه وطولِ صُحبَتِه فأبدلَهُ اللهُ بالإيمان کفراً حينَ فَعلَ مافَعلَ فعاجلهُ الله بالنَّقمةِ ولم يمهله، والحمد لِلَّهِ لاشريك له وصلَّى الله علی محمّد وآله وسلَّم».
از مرقومۀ امام چنین برمیآید که خداوند پس از نفرین امام، احمد بن هلال را مهلت نداده و او را با حال کفر از دنیا برده است. پس تا روزی که جانش گرفته شد، به کذب و غلوّ خود مشغول بود،
۳- علامۀ حلی در «خلاصة الاَقوال» گفته است:
«انّه غالٍ وَردَ فیهِ ذَمٌّ کثیرٌ مِن سَیّدنا أبيمحمّدالعسكري÷» «او غالیای بود که از سوی سرورمان محمد عسکری بسیار سرزنش شد».
۴- در رجال ابنداود احمد بن هلال در ردیف «لعنت شدگان» آمده است [۳۲۸].
حدیث معروف خمس ارباحِ مکاسب را احمدبن هلال «اَبان بن عثمان» روایت کرده است. اَبان بن عثمان هم «ناووسی [۳۲۹]» مذهب بود. فخرالمحقّقین دربارۀ او فرموده است:
«سألتُ عن والدِي عن أبان بن عثمان فقال: الأقرب عدم قبول روایته بقوله تعالی:﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِن جَآءَكُمۡ فَاسِقُۢ بِنَبَإٖ فَتَبَيَّنُوٓاْ...﴾[الحجرات:۶]» «از پدرم درباره ابان بن عثمان پرسیدم. او گفت: بهتر آن است که روایت او را باور نکنی، زیرا خداوند فرموده است: «اى کسانى که ایمان آوردهاید! اگر فاسقى برایتان خبرى آورد، نیک وارسى کنید...»».
پدرِ فخر المحققین، با استناد به این آیه، با کنایه به او گفته که اَبان بن عثمان، فاسق بوده است.
باری، اینها بود احادیثِ دهگانهای که صاحب وسائلالشیعه، آنها را در بابِ وجوب خمس بر ارباحِ مکاسب و زراعات و صناعات، کلوخچین کرده و آنگاه، بنایی چنین، با نمایی رُعبانگیز و غنیمتخیز، برای مفتخوران به وجود آمده است.
***
احادیث دهگانۀ وسائلالشیعه را تماماً با متن و سند بررسی کردیم. ظاهراً یک حدیث دیگر در این موضوع، از قلم «شیخ حرّ عاملی» افتاده است. احتمالاً آن را از شدت ضعف، غیرقابل اعتنا دانسته است، که بسیار بعید است، زیرا او که از حدیث احمد بن هلال که در «سرائر» ابن ادریس بود نگذشته است، هرگز از حدیثی که در «تهذیب الاحکام» شیخ طوسی است نخواهد گذشت. آن حدیث به این سند و عبارت آمده است:
«عَلِيُّ بْنُ الحَسَنِ بْنِ فَضَّالٍ عَنِ الحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ يُوسُفَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ عَبْدِ الصَّمَدِ بْنِ بَشِيرٍ عَنْ حُكَيْمٍ مُؤَذِّنِ بَنِي عَبْسٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللهِ قَالَ: قُلْتُ لَهُ: ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَيۡءٖ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُۥ وَلِلرَّسُولِ...﴾. قَالَ: هِيَ واللهِ الإِفَادَةُ يَوْماً بِيَوْمٍ إِلاَّ أَنَّ أَبِي جَعَلَ شِيعَتَنَا مِنْ ذَلِكَ فِي حِلٍّ لِيَزْكُوا».
حکیم مؤذن بنی عبس نقل میکند که از حضرت صادق÷معنی و تفسیر آیه ۴۱ سوره انفال را خواسته، و حضرت به او فرموده است:
«به خدا سوگند که آن، فایده روز به روز است، جز اینکه پدرم÷شیعیان ما را درآن باره درحلّیت قرار داده تا پاک شوند» [۳۳۰].
بررسی سند حدیث:
در ضعف و ناچیزی و بیاعتباری این حدیث، همین بس که راویِ اول آن، علی بن فضّال بدنام است، که ما شرح حال او را در کتاب «زکات» ذکر کردیم، ضمن بررسی احادیث ششگانهای که تنها از او در باب زکات اشیاء تسعه روایت شده است. در این کتاب نیز پیشتر بر احوال او اشارهای کردیم. شرح حال پُراختلال راوی آخرِ آن، که محمد بن سنان است، نیز در همان کتاب، ذیلِ ششمین حدیث در زکات تجارت بیان شد. اینک مختصری از شرح حال وی را در این رساله میآوریم، تا دانسته شود که گردآورندگانِ این احادیث، چه کسانی هستند.
۱- شیخ طوسی در «الأبواب» مینویسد:
«محمد بن سنان ضعیف است».
و در جایی دیگر او را بدنام و ضعیف و اهل غلو دانسته است [۳۳۱].
۲- نجاشی دربارۀ او میگوید:
«هو رجل ضعيف جداً لا يُعَوّلُ عليه ولا يُلتَفتُ إلى ما تَفرّدَ به وكان الفضل بن شاذان يقول: لا أستحلُّ أن أروِيَ أحاديثَ محمّد بن سنان» «او مردی بسیار ضعیف است، که به وی اعتمادی نیست، و به حدیثی که به تنهایی نقل کرده است، توجه نمیشود. فضل بن شاذان میگفت: جایز نمیدانم که احادیث محمد بن سنان را روایت کنم» [۳۳۲].
۳- ابنالغضائری میگوید:
«محمد بن سنان ضعیفٌ غالٍ لا یُلتفَتُ إلیه» «محمد بن سنان ضعیف و غالی است، و به [روایات] وی توجهی نمیشود».
۴- ابنداود درباره او نوشته است:
«ضعیفٌ غالٍ قَد طُعِنَ علیهِ وضُعِّفَ» «ضعیف و غالی است، و از او بدگویی کردهاند و او را ضعیف دانستهاند» [۳۳۳].
۵- همچنین گفتهاند که «محمد بن سنان» در هنگام مرگش میگفت:
«لا ترووا عنّي ممّا حدّثتُ شيئاً فإنّما هِيَ كُتبٌ اشتَرَيتُها مِنَ السُّوق» «از آنچه که نقل کردهام، چیزی از قول من روایت نکنید، چرا که اینها، در کتابهایی بودند که من از بازار خریدهام [۳۳۴][و هر چه در آنها بود، نقل میکردم]».
آنگاه ابن داود چنین میافزاید:
«والغالبُ على حَديثِه الفسادُ وعلماءُ الرّجالِ مُتَّفِقونَ عَلى أنَّهُ مِنَ الكذَّابين» «بیشتر سخنانش فاسد است، و دانشمندانِ علم رجال اتفاق نظر دارند که او از جمله دروغگویان بوده است».
۶- نجاشی در رجال خود، و میرزا محمد استرآبادی در منهج المقال و سایر ارباب رجال از فضل بن شاذان نقل کردهاند، که میگفت:
«لا أستَحِلُّ لکُم أن تَروُوا أحادیثَ محمّد بن سنان» «برای شما حلال نمیدانم که احادیث محمد بن سنان را روایت کنید».
۷- نقل است که فضل بن شاذان در برخی ازکتابهای خود نوشته است:
«الكذابون الـمشهورون: أبو الخطاب ويونس بن ظبيان ويزيد الصائغ ومحمد بن سنان وأبو سمينة أشهرهم» «دروغگویان معروف ابوخطاب، یونس بن ظبیان، یزید صائغ و محمد بن سنان هستند، و ابوسمینة از همه آنها [به دروغگویی] معروفتر است» [۳۳۵].
اما «حُکَیم مؤذن بنیعبس»، یعنی راویِ متصل به امام نیز حالش مجهول است:
۱- محقق سبزواری در «ذخیرة المعاد» در تعلیقش بر این روایت نوشته است:
«رواه الكليني عن حُكَيْمٍ في الضعيف أيضاً، ورُدَّ بِضَعفِ السَّندِ لِاشتِمالِهِ عَلی عِدَّةٍ مِنَ الضُّعَفاءِ والمَجاهِیل» «کلینی روایتِ از قول حُکَیم را ضمن اخبار ضعیف آورده است، و این روایت به علت ضعفِ سند، مردود است، زیرا مشتمل است بر عدهای از راویان ضعیف و مجهول».
۲- شهید اول نیز در کتاب «الذِّکری» ذیل خبری که این راوی در سند آن است، میگوید: «به علت وجود این راوی در سندِ آن، خبر صحیح نیست».
۳- مقدس اردبیلی ذیل این حدیث مینویسد:
«والظّاهرُ أن لا قائِلَ بِه..» «ظاهراً هیچکس به چنین قولی [که فواید روزانه، مشمول خمس باشد] قائل نیست و آیه ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم...﴾. فقط مخصوص غنیمتهای جنگی است» [۳۳۶].
آنگاه میگوید:
«وَإنَّهُ تَکلیفٌ شاقٌّ وإلزامُ شخصٍ بِإخراجِ جمیعِ ما یَملِکُهُ بِمِثلهِ مُشکِلٌ، وَالأصلُ والشَّریعةُ السَّهلَةُ السَّمحَةُ یَنفِیانِه، والرّوایةُ غیرُ صحیحَةٍ وَفِي صِراحَتِها أیضاً تأمُّلٌ» «این یک تکلیف شاقّ است، و مجبور نمودنِ فردی به اینکه خمسِ هر چه را که مالک میشود جدا کند، کاری مشکل است، و اصل برائت و بنای شریعت آسان و آسانگیر نیز چنین تکلیفی را نفی میکند. روایت نیز صحیح نیست و درصراحتِ آن هم تأمل است».
۴- فاضل جواد ذیل این روایت مینویسد: «این خبر صحیح نیست» [۳۳۷].
۵- علامۀ مجلسی ذیل حدیث ۱۰ این حدیث را بنا بر قول مشهور، ضعیف دانسته است [۳۳۸].
اینهاست تمام آن احادیثی که محدثین و فقها در خمسِ ارباح مکاسب و تجارات و زراعات و صناعات آوردهاند. چنان که با دلایلِ روشن و تحقیق دقیق گذشت، هیچکدام صحیح و معتبر نیستند، بلکه در حقیقت، ساخته و پرداختۀ گروهی غالی، مفسد، مغرض و متعصب است. از طرفی، اگر این روایات از تمام این عوارض و مفاسد هم مصون بودند، فقط دلالت آنها بر این بود که خمس ارباح، مخصوص امام است، نه کس دیگر، حال آنکه، صاحب مدارک صریحاً میگوید:
«روایات خمس در ارباح مکاسب، از ضعف در سند و قصور در دلالت، خالی نیستند، و آن کسی که تعصّب و غرض را کنار بگذارد، به طور صریح و روشن میداند که این موضوع، ساخته و پرداختۀ مغرضین و متعصّبین است».
حال چنان فرض کنیم که تمام این احادیث، صحیح و قابل اعتنا، و دارای اعتبار هستند، و ارباحِ مکـاسب و فایدههای روزانه، مشمول خمس باشند. طایفۀ شیعۀ امامیه، که آنها را قبول دارند، به نصّ خودِ این احادیث و آنچه بعداً خواهیم دید، در حلیّت هستند [یعنی از پرداختِ آن معافند] و مخالفین، یعنی عموم مسلمین جهان (غیر شیعیان) آنها را غیرقابل قبول و اعتنا دانسته، و کوچکترین ارزشی برای آنها قائل نبوده، و آن را بدعتی بزرگ میشمارند، که نه در کتاب خدا از آن اثری است، و نه درسنت و سیرۀ رسولاللهصاز آن خبری.
[۳۲۵] تهذیب الأحکام: باب وصیّةٌ لأهل الضّلال. [۳۲۶] الغیبة: ص۲۴۳. [۳۲۷] رجال کشّی: ص۴۴۹، و رجال کبیر، منهج المقال: ص۴۹. [۳۲۸] ص۵۵. [۳۲۹] این گروه منسوب به «عجلان بن ناووس» میباشند، و عقیده داشتند که امام صادق زنده است و جاوید، و او مهدی قائم است. آنان میگفتند که آن حضرت فرموده است: «هرگاه کسی نزد شما بیاید و بگوید که مرا بیمار یافته و جنازۀ مرا شسته و کفن کرده است، باور نکنید، و بدانید که من سرور شما و دارنده شمشیر هستم». (مُصحح) [۳۳۰] تهذیب الأحکام: باب الخمس والغنائم، ج۴، ص۱۲۱، چاپ نجف. این حدیث را صاحب وسائل، ضمن احادیث تحلیلیّه آورده است. [۳۳۱] الفهرست: ص۱۴۳. [۳۳۲] رجال: ص۲۵۲. [۳۳۳] همان: ص۵۴۱. [۳۳۴] همان: ص۵۰۴، کشّی، رجال، ص۴۳۷، و میرزا محمد استرآبادی، منهج المقال: ص۲۹۸. [۳۳۵] علامه حلی، رجال، و استرآبادی، منهج المقال: ص۲۹۹. [۳۳۶] زبدة البیان: ص۱۱۰. [۳۳۷] مسالك الأفهام: ج۲، ص۱۸. [۳۳۸] مرآة العقول: ج۱، ص۴۴۶.