مقدمه
این بنده را عادت است که در ایّام خلوت و اوقات فراغت، آنچه را از مطالب دینی و مسائل اسلامی که به نظرم مهم و یا عجیب میآید، ضمن مطالعۀ کتب، رسائل، آیات و احادیث، در دفترچهای یادداشت کنم، و اگر آن مطلب در ترازوی عقل و وجدان خودم درکفّهای سنگینی کرد، و به رجحان آن با برهان یقین حاصل شد، به صورت کتاب و رسالهای تألیف کرده و در کناری نهم، تا اگر وسیلهای یافتم، نسخه آن کتاب و رساله را تکثیر کرده در اختیار کسانی بگذارم که طالب آن مطلب باشند، تا ایشان بخوانند و قضاوت کنند، و اگر حقّ است آن را ترویج و تبعیت کنند، و چون با وضعی که دارم، مأیوسم از اینکه وسیلۀ تکثیر و چاپ آن کتاب را بیابم، لذا در همان وقتی که آن یادداشتها را به صورت کتابی جمعآوری و تدوین میکنم، به کمک کاغذ کاربن، چهار یا پنج نسخه از آن تدارک میبینم، تا هر که طالب مطالعۀ آن باشد، در دسترسش گذارم، و چه بسا که یک نسخۀ آن در چند دست گردش کرده و بکلّی از دسترس من خارج شده، و دیگر به من باز نگردد. چنان که نسخههای کتاب «زکات» و «خمس» دچار چنین سرنوشتی شدند، و ندانستم که نسخههای اصلی آن، که دستنویس خودِ من بود، در کجا و در دست چه کسی است. در حالی که این دو کتاب، هر کدام به صورتی تکثیر و چاپ شده است. در طبع و نشر کتاب «خمس» من هیچ دخالتی نداشتم، زیرا میدانستم که امروز، مسئله حساس و اقتصادی در جامعۀ مذهبیِ شیعی است، که سخن گفتن محققانه درباره آن، موجب تزلزل در ارکان معیشت عده بیشماری از روحانیان و خمسخواران است، و طبعاً، تحریک حس خصومت آنان و گلاویز شدن با ایشان کار آسانی نیست. امّا چه باید کرد که ظاهراً در تقدیر و مشیّت پروردگار جهان چنین رفته بود که این نوشته در دسترس عدّهای از مریدان کنجکاو یکی از آخوندهای خمسخوار واقع شود، و در مباحثات و مجادلات آنان، با استاد و مرادِ خویش، این رساله را به صورت حربهای علیه او به کار برند، و در نتیجه، کمکم تکثیر شده و در دسترس مخالفان آن روحانی و دیگران قرار گیرد.
بیش از چهار سال است که نسخۀ اصلی این کتاب از دست من خارج شده و شاید چهار بار یا کمتر، رونوشت و تکثیر گردیده، و در این مدّت، تا آنجا که من اطّلاع یافتهام، چهار کتابچه و جزوه در ردّ آن به چاپ رسیده است، که بنده به ناچار و از روی اضطرار و به یاری پروردگار، به هر چهار ردّیه پاسخ دادهام. برخی از آن پاسخها نیز تکثیر شده است، امّا یافتنِ آن برای علاقهمندان چندان آسان نیست. چرا که قدرت و نفوذ مادی و معنویِ مخالفان آن، مانع بزرگی در این راه است. زیرا علاوه بر آنکه مردم عامی و متعّصب را چون حربهای بُرّان در اختیار دارند، دستگاه ساواکِ پهلوی [و اطلاعاتِ جمهوری اسلامی] را نیز با نفوذ خود تحت تأثیر قراردادهاند، و از آن به نفع خود استفاده میکنند، و سخن ناصواب خود را با زور میقبولانند، نه با منطق صحیح.
موضوع خمس، یکی از حقایق شرعیه، و از رؤوس احکام اسلام نیست، بلکه نامِ یکپنجم از غنیمتهایی است که در هنگام جهاد با کفّار، نصیب مجاهدین اسلامی میشود، و پیشوا و امیر مسلمین در هنگام تقسیمِ آن غنیمتها، آن را برای مصرفی که در آیۀ شریفه ۴۱ سورۀ انفال تعیین شده است به کنار مینهد، و تمام احادیث فرقههای اسلامی در این باب، ناظر به همین موضوع است. اما به استناد چند حدیث ضعیف از آن احادیث، خمسخواران این زمان، به گونهای از آن سخن گفته و دفاع میکنند، که گویی از هر حقیقت شرعی قویتر، و از هر حکم محکمی در اسلام، جاریتر است، و آن را چون ارثِ پدر در میان دو طایفۀ بزرگ از فرزندانِ با اقتدار میراثخوار تقسیم کردهاند. بنابراین، انکار آن از انکارِ تمام احکام مهم اسلامی، چون نماز، روزه، حج، جهاد، و بلکه از انکار توحید و نبوّت و معاد سختتر و نابخشودنیتر است.
چنان که میدانیم و میدانید، در این سالها، کتب و تألیفات ماتریالیستهایِ منکر خدا و آثاری، چون اندیشههای میرزا فتحعلی آخوند زاده و علی دشتی، در نفی نبوّت و رسالت پیامبراسلامصدر شمارگانِ بالا در ایران منتشر شد، و متأسفانه، از این متولیان دین و حاکمان شرع، نفسی برنیامد، و عکسالعملی دیده نشد. امّا به محض آنکه چند نسخۀ رونوشت کتاب خمس با آن دلایل روشن از قرآن و سنت منتشر شد، چه هنگامهای از سوی ارباب عمائم به پا خاست.
میراثخوارانِ خمس و سهم امام، برای توجیه ادّعای خود، دو مستمسک دارند که به وسیلۀ آنها هوادارانِ خود را علیه مخالفانِ چنین خمسی تحریک میکنند:
۱- خمس از آن رو برای سادات وضع شده است که از گرفتنِ زکات محرومند، و اگر به این کیفیّت باشد، پس فقرای این طبقه چه کنند؟
ما در کتابهای زکات و خمس، این ادّعا را باطل کرده و گفتهایم که حرمتِ زکات بر سادات، اصل و اساسی ندارد، حداقل آن است که این طبقه میتوانند از زکاتِ هم نژادان خود استفاده نمایند، چرا که امروز اغنیایِ این طبقه کم نیستند و زکات ایشان برای آنان کافی است، امّا نه زکات بر نُه چیزِ ناچیز، بلکه چنان که ثابت کردهایم، زکات بر همه چیز.
۲- حوزههای علمیه و دستگاه روحانیّت، از سهم امامِ خمس استفاده میکنند، و به وسیلۀ آن، تشکیلات و مؤسساتِ مختلفی به وجود میآورند، و این، مزیّتی است که مذهب شیعه آن را حائز است، و فِرَق دیگر اسلامی از آن محرومند. آنها هم چون این وضعیّت را در شیعه میبینند، بدان غبطه خورده و چنین آرزویی در سر میپرورانند. پس اگر این خمس نباشد، آن حوزهها و تشکیلات از هم میپاشد.
این ادّعا نیز باطل است، زیرا فرضاً که احادیث خمس، مربوط به ارباح مکاسب باشد، باز هم به نّص همان احادیث، این حق امامِ معصوم است، و با فقدان یا غیبت او، مصرفی ندارد، و حقّی که با پنج حدیثِ جعلی و ضعیف میخواهند اثبات کنند، با سی حدیث، تحلیل و بخشیده شده است. پس در هر صورت، گرفتن آن ظلم و خوردن آن، اَکل به باطل است. روحانیّت شیعه [اگر در اسلام روحانیّتی باشد] هیچگاه بستگی به سهم امام نداشت، و پیدایش و پرورشِ علمای شیعه، هرگز در گذشته متوقّف به تصرّف در خمس نبوده است. علمای نامدار و دانشمندان عالیمقداری که در شیعه، قبل از دستدرازی به سهم امام، پیدا شدهاند، خیلی بهتر، عالمتر و زاهدتر از علمایی هستند که با ارتزاق از خمس و سهم امام پرورش یافتهاند.
پس از ائمه‡، ابن ولید قمی، صدوق اول و صدوق دوم، ابن عقیل، ابن جنید، شیخ مفید، شیخ طوسی و سلاّر از جمله متقدّمین علمای شیعه هستند که همگی قائل به تحلیل خمس از سوی امامان شیعه بودند، و دیناری از آن مصرف نکردند. محقّق حلّی، خواجه نصیرطوسی، علامۀ حلّی، مقدّس اردبیلی، محقّق سبزواری، ملا محسن فیض، شیخ قطیفی و شیخ بحرانی -که عموماً قائل به سقوط خمس و سهم امام بودند و هرگز دست بدان نیالودند- در کدام دستـگاه و مکتبی تربیـت شدند و علم آموختند؟ آیا در میان این علمای خمسخوارِ اِبنُ البطن، یک نفر همچون آن بزرگواران میتوان نشان داد؟ امّا از آن روزی که سهم امام را به ناحقّ در این راه مصرف کردند، نمیتوان حتّی یک نفر به زهد و تقوای آن بزرگواران، بلکه به همان کثرت تألیف و تصنیف، یکی از آنان نشان داد، نه، هرگز، هرگز!.
***
برخی از این خمسخواران، به قدری عمرشان بیبرکت است که با اینکه هشتاد یا نود سال عمر میکنند و به مرجعیّت تامّ و تمام میرسند، حتّی یک «بسم الله» به کتابت از ایشان باقی نمیماند. و اگر گاهی در نامهای کلمهای از ایشان نوشته شود، آن هم به قلم منشی ایشان است، و آنان فقط یک مُهر برنجی دارند که مهرساز، نامشان را روی آن حکّاکی کرده است، که در پای کاغذی میزنند که جواب مسئلهای در آن داده شده است.
آری، آثاری که برخی از ایشان از خود به جای میگذارند، ساختمانی است به نام مسجد یا مدرسه یا کتابخانه، که مصالح آن را دیگران خریدهاند، و کسانی آن را بنا کردهاند، و تنها با اطّلاع حضرتِ آقا، پول خمس از این گرفته شده و به آن داده شده است.
اینها کاری است که از بسیاری پادشاهان و مردم خیّر دیگر، هرچند بیسواد بودند، بهتر و بیشتر به یادگار مانده است. اینان به داشتن چنین بودجهای برای تشکیلات خود در شیعه میبالند. اینک باید دید همان حوزههای روحانیّتِ غیرشیعه، که از این مزیّت محرومند، چه نقصی از حیث تربیت محصّلین علوم دینی دارند و اینان چه مزیّتی؟ مثلاّ، دانشگاه «الاَزهر» مصر، که سهم امام و خمسی ندارد، چه افراد دانشمندی تحویل جامعه میدهد و اینان چه افرادی. تحصیلکردگانِ آن دانشگاهها و مبلّغین دینی آن، چه فعّالیّتی در خارج و داخل دارند و اینان چـه فعّالیّتی. آثار علمی و عملیِ دانشحویان آنان، در تألیفات و تصنیفات، و مسلمان کردنِ کفّار بیشتر است، یا اینان، که به قولِ خودشان استقلال اقتصادی دارند؟
بهترین دانشجویان و فاضلترین طلاّب حوزههای روحانیّت شیعه، امروز آن کسی است که بتواند آثار و تألیفاتِ روحانّیت امروزه اهل تسنّن را بخواند و ترجمه کند. و اینان افراد انگشتشماری بیش نیستند، وگرنه یک مؤلّف فاضل و یک نویسندۀ قابل، همانند نویسندگان آن حوزهها، در تمام حوزههای شیعۀ امروز نیست. شاید وجود همین درآمدِ بیحدّ و حسابِ روحانیّتِ امروز شیعه است که افرادی را به این حوزهها جلب میکند، که در شهر و دیار خود قادر نیستند کمترین کاری را عهدهدار شوند. از طرفی هم، سواد کافی برای اشغال پستهای دولتی و خصوصی ندارند. بنابراین، وارد این مدرسههای طلبگی شده و چند سالی از عمر خود را بیهوده در آنجا طی میکنند، و سپس عبا و عمّامه میپوشند. آنگاه از حجّت الاسلامی تا مقام حاکمیّت مطلق شرع را مدّعی میشوند و هرچه خواستند میکنند.
در هر صورت، ما بخیل مال مردم نیستیم، این شما و این مردم. هرچه میخواهید بکنید. امّا این نسبت ظالمانه را به اسلام و پیامبر بزرگوارِ آن ندهید. خدا میداند انگیزۀ ما در این نوشتهها، تنها دفاع و حمایت از حیثیّت اسلام و رفع این تهمت از پیغمبر آن است. حال شما هرگونه که میخواهید پیش خود تصوّر کنید، و آنچه در قدرت و اختیار شماست، از تهمت و دشنام و تحریک عوام انجام دهید تا بالاخره شاید به منظورتان برسید، که ما را جز خدا پناهی نیست. وَمَا تَوْفِيقِي إِلاَّ بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ.
اینک پاسخ کتابچهای تقدیم میگردد، که در ردّ کتابِ خمس، از سوی یکی از بهترین فضلای امروزه حوزۀ قم صادر و به ادّعای خودشان، در شمارگان پنجهزار نسخه منتشر شده است. بخوانید و بین خود و خدا، با وجدان و انصاف خود قضاوت کنید.
۲۳ رمضان ۱۳۹۷
۱۷ شهریور ۱۳۵۶
روستای دیزیجان قم
بسم الله الرحمن الرحیم
چهارمین جزوهای که در ردّ کتاب «خمس» نوشتهاند، در این ایّام [ماه رمضان ۱۳۵۶ شمسی] از طرف بزرگترین دستگاه تبلیغاتی و پرتیراژترین انتشارات دینی ایران، و به قلم یک یا چند تن از پرکارترین نویسندگانِ مذهبی، در شهر قم منتشر گردید.
این جزوه، یا بنابر ادّعای نویسندگانش، یک کتاب در یک جزوه، «خمس پشتوانۀ استقلال بیت المال» نام دارد [و توسط آقای ناصر مکارم شیرازی و همکارانش تألیف شده است] و با این عنوانِ خصمانه شروع میشود: «سمپاشی نفاق افکنان را خنثی کنیم»، که خود پیداست که با چه روحیّه و قصدی قدم به میدان مبارزه میگذارند و فریادِ «هَل مِن مُبارز» برمیآورند.
لازم به توضیح است که چنان که استاد - به اصطلاح- عالی قدر اعتراف فرمودهاند، بیش از پنج نفر از دانشمندان به جمعآوری مندرجات این جزوه کمک کردهاند، اما قطعا بیش از این هستند، و لابد طی سالها این شاهکار بحث و جدال و تنها معجزه نویسندگی و استدلال، پا به عرصۀ وجود نهادهاند و تدریجاً قوّت یافتهاند، تا با این طمطراق و فرّ و شکوه، قدم به میدان مقابله و مبارزه گذاردهاند.
پس از عنوان مینویسند:
«کمتر کاری مانند سمپاشی کردن، آن هم در اذهان افرادی که اطّلاعات وسیعی ندارند، ساده و آسان است. زیرا این کار، همانند تخریب یک ساختمان است: یک عمارت را گاهی باید در چندین سال ساخت و آباد کرد، در حالی که در چند ثانیه میتوان آن را ویران نمود».
ولی آقایان باید تاکنون دانسته و فهمیده باشند که اگر فرضًا نویسنده خمس، در صدد سمپاشی بود، یک موجود زنده را که از حیات کامل برخوردار باشد، با سمپاشی مختصر نمیتوان آن را از بین برد، اگر بنایی از بیخ و بن، محکم و به ادّعای شما «بنای خدایی» باشد، هیچکس حتی در طی قرنها نمیتواند آن را ویران نماید، چه رسد به چند ثانیه. امّا بنایی چنین، که در مدتی کوتاه [یعنی با مطالعۀ مختصری از کتاب خمس] از بین میرود، مسلّماً بنایی سست و لرزان است که به پاسداری همیشگیِ پاسدارانش نیازمند است، و باید با چشمبندی وشعبدهبازی آن را بر پای داشت. در این مدّعا من هم با آقایان همداستانم که تألیفِ آثاری چون کتاب «خمس» به سمپاشی شبیه است. امّا چون من دهقانزاده هستم، میدانم که معمولاً سمپاشی را به منظور دفعِ آفات و نابودکردن جانوران مضرّ و موذی از باغ و زراعت انجام میدهند. پس این - به قول شما- سمپاشی هم باید همان فایده را برای باغستان و مزرعۀ اسلام داشته باشد.
در ادامه مینویسند:
«... بنابراین، اگر میبینیم، وسوسههای شیطانیِ افراد کممایهای در محیط ما، در پارهای از افکار ساده اثر گذاشته، نه به خاطر قدرت و منطق وسوسهگران است، و نه به خاطر ضعف مبانی و منطق اسلام...».
امّا نویسندگان بیانصاف، وضعِ قانون خمس کذایی را، ظالمانه به اسلام نسبت میدهند. دراسلامِ صحیح، چنین خمسی وجود نداشته است، چنان که با مطالعه کتاب حاضر، این حقیقت به بهترین صورت روشن میشود.
سپس مینویسند:
«بهترین راه مبارزه با این سمپاشی، بالا بردن سطح آگاهی مردم در مسائل اسلامی است. زیرا هنگامی که آفتاب علم و دانش در دلها طلوع کند، شبپرهها خود را به سرعت پنهان میکنند».
تصوّر نگارنده این است که نوشتن این جزوه، که به منظور بالا بردن سطح آگاهی مردم در مسائل اسلامی تهیه شده است، چه بسا موجب شود که خوانندگان، در صدد تهیۀ کتاب خمس برآیند، که یافتنِ آن به علّت گرفت و گیرها و موانعِ بیشمار، بسیار دشوار است، و آنگاه، آفتابِ علم و دانش، به زیانِ شما طلوع کند و در نتیجه، شبپرههایِ لاطائلات و بافندگان موهومات، که درپناهِ شمایند، پنهان شوند.
آنگاه سخن از تصمیم بعدی خود به میان آوردهاند، که جزوههای فشرده و مختصر، امّا کاملاً حساب شده و منطقی را -که منطقیبودنِ آنها از همین جزوه معلوم میشود- در تیراژی وسیعتر برای آگاهی عموم نشر دهند، چنان که همین جزوه را در پنجهزار نسخه منتشر کردهاند، و ما یقین داریم که توانی بسیار بیش از این دارند، زیرا فعلاً همه چیز به کام و نام و در اختیار آنهاست.
متأسفانه هنوز از هر صدهزار نفر خمسپرداز، ده نفر هم نمیدانند که کتاب «خمس» نوشته شده است. با موانعی هم که در پیش است، اغلب مردم در بیخبری خواهند ماند. چون ما زمان و مردمِ زمان خود را میشناسیم، و برخلاف تهمت و نظر سوء نویسندگان این جزوه، هرگز باور نمیکنیم که روزی بیاید که این مردم مظلومِ گرفتارِ کابوس اغفال و جهل و تاریکیِ شبهات وخرافات، به حقایق پی ببرند. پس آقایان، با خیالِ راحت به همین وضع و کیفیّت ادامه دهید، و از این بیخبران، خمس بستانید، و اگر به بقای وضع موجود علاقهمندید، اصلاً دست به نگارشِ چنین جزوههایی نزنید، زیرا اگر راهی باشد که مردم از این طلسم و افسونی که آنان را در غفلت نگاه داشته باخبر شوند، به وسیلۀ همین جزوههاست، که آزاد و بلامانع، در شمارگان بالا منتشر میکنید، و ممکن است همین سر و صداها، ملّت را گوشبهزنگ و کنجکاو کند، که مبادا زیر این کاسه، نیمکاسهای باشد، و بالاخره، با این اظهارات، نیّاتِ ناحق و منفعتطلبانۀ خود را آشکار سازید، و به دست خویش، خرابۀ سستبنیادِ خود را ویران کنید:
﴿...يُخۡرِبُونَ بُيُوتَهُم بِأَيۡدِيهِمۡ وَأَيۡدِي ٱلۡمُؤۡمِنِينَ فَٱعۡتَبِرُواْ يَٰٓأُوْلِي ٱلۡأَبۡصَٰرِ﴾[الحشر: ۲].
«... خود به دستِ خود و دست مؤمنان خانههاى خود را خراب مىکردند، پس اى دیدهوران عبرت گیرید».
آنگاه وارد مطلبِ اصلی شده و مینویسند:
«خمس یکی از منابع مالی اسلام است... با مختصر مطالعه در تاریخ و تعلیمات اسلام روشن میشود که اسلام، تنها یک سلسله دستورات و مقرّرات اخلاقی و عقاید مربوط به مبدأ و معاد نبود، بلکه حکومتی همراه خود آورد که همۀ نیازمندیهایِ یک جامعه پاک و مترقّی را تضمین میکرد، و مسلماً، یکی از ارکان چنین حکومتی، تشکیل بیت المال برای رفع نیازمندی اقتصادی بوده است».
این نویسندگان خیلی مطّلع(!) این جمله را در ردّ کسی مینویسند که از تمام مؤلّفین و نویسندگان اسلامی اثری روشنتر، مفصّلتر و مستدلتر در خصوص حکومت در اسلام نوشته است. اثری که یکی از مجتهدینِ بزرگوار حوزۀ قم، که اکنون به جرم فعالیتهای سیاسی در زندان به سر میبرد [۴۸۸]، آن را منبع درسی خود قرار داد، و به عنوان تئوری حکومت اسلامی به شاگردانِ فاضلش تدریس میکرد.
آری، اسلام برنامهها و دستورات اقتصادی بسیار عالی و پیشرفتهای دارد، امّا سودجویان و سوداگرانِ جهان تشیّع، آنها را به نفعِ خویش تفسیر و تعبیر میکنند، که از جملۀ آنها، تشریعِ خمس کذایی است، که محصولِ تفسیر به رأی آیات قرآن و احادیثِ باقی مانده از ائمۀ اهل بیت‡است.
سپس به شرح بیت المال اسلامی پرداخته و مینویسند:
«بیت المال اسلامی، که از بدو ورود پیامبرصبه مدینه و تشکیل حکومت اسلامی به وجود آمد، مشتمل بر اموالی بود که از منابع متعدّد گردآوری میشد:
- از طریق زکات،
- از طریق خمس،
- از طریق انفال،
- از طریق خراج،
- از طریق جزیه».
بیاطلاعیِ آقایان از تاریخ اسلام مایۀ بسی شگفتی است، زیرا در بدو ورود پیامبر اسلام به مدینه، هیچکدام از این اموال وجود نداشت، چرا که فرمان اخذ زکات در سال نهم هجرت صادر شد، و خمس غنیمتهای جنگ نیز در سال دوّم هجرت گرفته شد، و انفال و خراج و جزیه هم بعداً صورت واقعیت به خود گرفت. اگر مراد نویسندگان، ذکرِ منابع بیت المال اسلامی است، باید بگوییم که خیلی بیش از اینهاست، چنان که ما در کتاب زکات [ص ۴۵۹ به بعد] شرح دادهایم. لیکن منظور نویسندگان این نیست، بلکه آن است که خمسِ کذایی را به غلط و با زیرکی، جزو درآمدهای مسلّمِ بیت المال اسلامی جا بزنند. در حالی که از چنین خمسی هرگز در زمان رسول خداصخبری، و بعد از آن حضرت، در بین مسلمین صدر اوّل، اثری نبوده و نیست.
در جای دیگر مینویسند:
«بعضی اشکال میکنند، در حالی که جمیعِ مسلمانان، بلکه تمام عقلای جهان اشکال میکنند، که چرا در مکتب شیعه، خمس تعمیم پیدا کرده و هرگونه درآمدی را شامل میشود، در حالی که اوّلاً: خمس در قرآن مجید تنها در مورد غنیمتهای جنگی وارد شده است. ثانیاً: در تاریخ ندیدهایم که پیامبرصیا امیر مؤمنان÷در روزگار حکومت خود، یا هیچیک از خلفا، از غیر غنیمتهای جنگی خمس گرفته باشند، درحالی که فقها و دانشمندان شیعه اصرار دارند که خمس، یعنی یکپنجمِ مازاد درآمد، منحصر به غنیمتهای جنگی نیست، بلکه هرگونه درآمدی، خواه از طریق زراعت یا دامداری یا صنعت یا تجارت و یا کارگری و یا هرگونه درآمد دیگری به دست انسان بیاید، پس از آنکه هزینۀ یک سال خود را از آن کم کرد و چیزی به عنوان پسانداز اضافه آورد، باید یکپنجمِ آن را به بیت المال بپردازد و درمصارف تعیین شده صرف گردد، و آنها دلیل روشنی برای توسعه و گسترش ندارند...».
این جملاتی است که خودِ نویسندگان این جزوه، بر سبیل اشکال، بر خود وارد میکنند، تا ببینیم در پاسخ به آنها چه دلایلی دارند، و چگونه از عهده برمیآیند. قبل از آنکه به پاسخ اشکالات فوق بپردازند، عنوانی را با تیتر «انگیزه ایراد کنندگان» آغاز کرده و در آن، به کسانی که مسئله عدم وجوبِ تقلید و عدم وجوبِ خمس را در نوشتههای خود یادآور شدهاند، تهمتهایی زدهاند و آن را با شمّ سیاسی خود چنین توجیه کرده و مینویسند:
«حتما اغرضی در کار است و انگیزههای دیگری آن را به وجود آورده است. قرائن نشان میدهد که این دسته، با نقشۀ حسابشدهای به جنگ این دو مسئله رفتهاند، زیرا میبینند مادام که رهبریِ روحانی جامعه به دست دانشمندان بزرگ اسلامی و مراجع شیعه است، و آنها علاوه بر نفوذِ عمیق اجتماعی دارای استقلال اقتصادی هستند، نمیتوانند نقشههای فاسد خود را در زمینۀ تخریب عقاید اسلامی مردم و تودههای جمعیّت پیاده کنند. در این موقع، دست روی دو نقطۀ بسیار حسّاس گذارده، نقطۀ اول مسئله تقلید است، که بر طبق آن، هر مسلمانی موظّف است یا خود در مسائل مربوط به احکام اسلامی مجتهد باشد، و یا مراجعه به مجتهدان کرده و مطابق دستور آنها عمل کند».
چنان که گفتیم، این نظریه، یک نظریۀ سوء و یک تهمتِ فاحش است که تصوّر شود انگیزۀ سمپاشان (به عقیده ایشان) انگیزه دیگری جز حمیّت دینی بوده باشد، و چنان که خود میدانید، هم مسئله تقلیدِ و هم مسئله خمس، از ابداعات و اختراعاتِ بدعتگذاران و مخترعینِ مطالب دینی است که اسلام حقیقی از آن بیخبر است.
گفتنی است که مخالفت با مسئله تقلید در مذهب شیعه، سابقه بسیار قدیمی و روشنی دارد، و تا دو قرن اخیر، تقلید هرگز چنین رونق و انحصاری نداشته است، و از بدو پیدایش این مذهب، پیروان آن در زمان ائمه اهل بیت‡به ایشان رجوع کرده و مسائل دینی خود را از آن بزرگواران -با استناد آنان به سخن رسول اللهص- اخذ میکردند، و پس از آن هم اخبار و احادیثِ اهل بیت مورد مراجعۀ شیعیان بوده است. نیز، بیشتر علما و فقهای اسلامیِ اَخباری بودهاند، که هنوز هم، کم و بیش، وجود دارند، و کتابهای فراوانی در مذمت فقهای صاحب رأی و فتوا، و به اصطلاح فقهای اصولی، نوشتهاند که از شمار چنین فقیهانی خیلی بیشتراست. و این بدعتِ اظهار رأی و فتوا، از طرف اشخاصی غیر از اهلبیت، از اختراعاتِ مخالفین شیعه است، که دسترسی به منابع غنی اخبار و احادیثِ اهل بیت نداشتهاند، و به رأی و ظنّ و قیاس و استحسان [۴۸۹]از احکام و قوانینِ شرع پرداختهاند. کسی که اندک اطّلاعی از چگونگیِ نشر احکام و سیرِ فقه در اسلام داشته باشد، این حقیقت واضح را دریافته است. نیز پر واضح است که هرگاه قرآن کریم برای بیان همۀ احکام کافی نباشد، شرطِ واجب احتیاط، آن است که به اخبارِ صحیح اهلبیت قرآن رجوع شود، نه به رأی، ظن، قیاس و استحسانِ این و آن.
در اینجا شاید این اشکال به میان آید که:
«اخبار مستند به اهل بیت‡آلوده است به دسیسۀ کذّابان و غالیان و جاعلان. پس برای تشخیصِ صحیح و سقیم آن، باید دانشمند یا دانشمندانِ - به اصطلاح- فقیه، آنها را از یکدیگر تشخیص دهند، و صحیح را از ناصحیح جدا کنند».
این ادّعا، که برای فرار از واقعیّت است، هرگز مسموع نیست، زیرا در طی این چهارده قرن، چنین عملی از جانب دانشمندان شیعه به طور جمعی و -به اصطلاح- شورای فقهی، صورت نگرفته است، و حتّی همان اَخباریها هم هر کدام به راهی رفتهاند، و اصولیها هم، چنان که در کتاب زکات آوردهایم، جز مقلّدِ محضِ قدما نبودهاند. هرگز به چنین کسان، مجتهد نباید گفت.
امّا اینکه مینویسند:
«رهبری روحانی جامعه، به دست دانشمندان بزرگ اسلامی و مراجع شیعه است، و آنها علاوه بر نفوذِ عمیق اجتماعی، دارای استقلال اقتصادی هستند».
ما تمام این ادّعا را تصدیق میکنیم، امّا آیا این نویسندگان برجسته و نخبه جامعه روحانیّت، امروز حاضرند که یک مسئله روشن، واضح، معلوم و همه کس فهم را تصدیق کنند؟ که با تمام این مراتب، امروز جامعۀ شیعه از حیث اطلاع از موضوعات دینی، از تمام جوامع اسلامی، بلکه جوامع بشری، عقبتر و نادانتر است، و اساساً، هیچگونه آشنایی با مبانی اسلامی ندارد، و از حیثِ فرهنگ و معنویّات و اعتقادات، فقیرترین جامعۀ انسانی را تشکیل میدهد. زیرا در مکتب فعلیِ شیعه، چیزی جود ندارد که بتواند او را از این انحطاط و عقبماندگی نجات دهد. آنچه به چشم میخورد، مدّاحی، روضهخوانی، سینهزنی، قمهزنی، زنجیرزنی، دخیل بستن، زیارت رفتن، و دعای ندبه و توسّل خواندن است، که در تعلیمات اسلامی، هیچ اثری از آنها نیست.
مسلمانی که باید از تمام افراد ملل دیگر، عالمتر، شجاعتر، سخیتر، متمـدّنتر و اجتماعیتر باشد، متأسّفانه در نقطۀ مقابلِ این صفاتِ فاضله قرار گرفته است، زیرا این صفات، در افراد جامعهای یافت میشود که علم و تحصیل در آن، در حدّ وجوب، و افرادش، تحت تربیتِ افرادی عالم و شجاع و تشکیلاتی منظّم باشند، و درنتیجۀ کار وکوشش، قادر به کسب درآمدِ کافی باشند، و در محیطی پرورده شده باشند که قوانین و احکام در آن محترم شمرده میشوند. اما بدبختانه چنین وضع و کیفیتی برای افراد و جامعۀ شیعه وجود ندارد، زیرا داشتنِ تمام این صفات، احتیاج به حکومت و تشکیلاتی دارد، که افراد و جامعهای چنان تربیت کند. امّا چه باید کرد که افرادی مدّعی و عهدهدارِ رهبریِ روحانی جوامع شیعی هستند که با وجودِ نفوذِ عمیق اجتماعی، تشکیل یک حکومت قوّی و مقتدر را لازم ندانسته، بلکه حرام میدانند، و آن را در گروِ پیدایش و ظهور امام معصومِ منصوص از آسمان گذاردهاند. اگر امروز در اثر فشارِ افکار عمومی بگویند که: آری، باید حکومت باشد، هر کدام خود را با کمال نالایقی، منحصراً شایستۀ آن مقام میدانند، و به همین نظر، خود را حاکم شرع قلمداد میکنند، در حالی که از جغرافیای کشورشان، و احتیاجاتِ آن خبر ندارند، و حتی از اداره خانوادۀ خود عاجزند، و نیز، کمترین توجه و حسّاسیتی نسبت به امور اقتصادی، بهداشتی، اجتماعی و فرهنگی ندارند.
البتّه ما خود میبینیم و تصدیق میکنیم که این مردم حیران و سرگردان در امور دینی، به این مجتهدان مراجعه کرده و به دستورِ ایشان عمل میکنند. امّا آنها چه دستوری دارند و چه به دست آنها میدهند، جز یک رسالۀ عملیه، که متن آن قبلاً از طرف گذشتگان تهیّه شده است، و اینان در پارهای از مندرجاتِ آن، یک «اَحوَط» و یا «اَقوَی» اضافه میکنند، و محتوای آن رسالهها نیز جز شمارش نجاسات و مطهّرات و غسل جنابت و احکام اموات و دستور تیمّم و وضو و... نیست؟ این در حالی که است حکم این مسائل، در همان صدر اسلام، به بهترین صورت و کیفیّت تنظیم و تعیین شد، و از طرف این مراجع، جز صورتی منسوخ و ناتمام بیان نمیشود، و بود و نبودِ این رسالهها و نویسندگانش نیز اثری در ترقّی علمی و عملی مردم ندارد.
آری، اگر رسالههای تقلید از این مردم گرفته شود چه ضرری متوجه جامعه میگردد؟ و اگر به صورت کامل به دستورات آنها عمل شود، کدام ترقّی حاصل میشود؟ آیا عظمت و شوکتِ اسلام با تبعیّت موبهمو از رسالههای توضیح المسائلی تجدید میشود، که حاصل کوشش و اجتهاد چندین هزار عمّامه به سرِ مدّعی اجتهاد است؟ نگاهی به وضعِ موجودِ جامعۀ شیعه با رهبرانش، حقایق بسیاری را روشن میکند، امّا عقلی لازم دارد که به کار اُفتد و بیندیشد.
مکتب کنونی شیعه، فاقد ایجاد انگیزه تحرک و ترقّی در جامعه است، زیرا هیچ عاملی که صلاحیّت ادامۀ حیات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی باشد، در آن وجود ندارد. پس رهبریِ روحانی چنین جامعهای، برای کسی ارزش و افتخار نمیآورد. مکتب امروز شیعه، از آن همه اوامر و احکام و قوانین و فرایض اسلام، که حیاتبخشِ افراد و جماعات است و مردم جاهل و عقبمانده عصرِ جاهلیّت را به بالاترین درجۀ شکوه و عظمت رسانید، چیزی ندارد جز یک سلسله عقاید، عادات، سنن و بدعتها، که میتوان گفت اگر اسلام با آنها مخالف نباشد، باری، موافق هم نیست، مانند: کرنش و ستایشِ بیاندازه اولیا و صالحین، تعمیر و تزیین قبور آنها، توسّل و تعبّد به ادعیه و زیارات جعلی، بذل اموال و موقوفات به گور مردگان با نام و بینام و نشان، احترام بیخاصیّت به ایّام تولّد و وفات ایشان، جشن و سوگواری نامشروع در آن ایّام، گداپروری و تنبلزایی به انحاء گوناگون، تشریعِ خمس و سهم امام، طریق حلال کردنِ حرام، راهِ رباخواری با حیلههای شرعی، و امثال آن.
چنین مکتبی، مادامی که در سایۀ جهل و ظلماتِ تعصّب است، دوام دارد، امّا نه برای همیشه. پس اگر کسانی غرض و اعتراضی به ادّعای شما، یا مراجع تقلید دیگر دارند، علّتش این اوضاع است، که کتمانش، مانند کتمانِ روشنیِ روز است.
امّا موضوع خمس، علاوه برآنکه موجب و آفریننده چنین مکتبی است، تهمتی است بر آیینِ مقدس اسلام و بنیانگذار آن، که یکپنجمِ ثروت روی زمین و محصول زحمات میلیاردها نفر را با تمام منابع سطحی و زیرزمینی، برای خویشاوندان خود وقف و مقرّر کرده است، در حالی که طرح چنین ادعایی، نه تنها از پیامبرصکه اجرش با خدای سبحان است، حتّی از دیوانگان هم بعید مینماید. پیامبر بزرگواری که حاضر نبود از زکات، که پردازندگان آن ثروتمندان بودند، دیناری به نزدیکان و خویشان خود بدهد، و در سراسر زندگیِ پرافتخار و اعجابانگیزش، لقمهای از آن نخورد، و اجازه نداد خانواده و همسران پاکش نیز مصرف نمایند، چگونه خمسی را وضع میکند که باید از مال مسلمانان، برای خویشان دور و نزدیکش بگیرند. همان خمسی که به فتوای فقهای شیعۀ این زمان، هر حمّال و جاروکش و هیزم شکن و پیرزن ریسنده و بافندهای که روزی پنج ریال درآمد دارد، باید بلافاصله یکپنجمِ آن را به فرزندان هاشم بدهد، که جدّ پدری رسول خداصبوده است. نهایت امر اینکه حقّ دارد این یکپنجم را در آخرِ سال بپردازد.
نویسندگان این جزوه، در صفحه ۱۵ تا ۱۷ از برنامههای علمی و تبلیغی جهان تشیّع، که با کمکِ این خمس اداره میشود، چنان با هیجان سخن میگویند، که گویی، کسی در شهر کوران، ادّعای جمال و زیبایی نماید. در حالی که وضعیتشان از آن روشنتراست که نیاز به بیان داشته باشد. ایشان مینویسند:
«استقلال اقتصادی تشکیلات حوزههای علمیه، از طریق این دستور اسلامی، در جهان تشیّع به خوبی پیاده شده است، درحالی که جامعۀ روحانیت اهل تسنّن، به خاطر نادیده گرفتنِ این دستور، استقلال خود را از دست دادهاند».
آری، خوب پیاده شدنِ استقلال اقتصادی را ما هم قبول داریم، و اینکه روحانیّتِ اهل تسنن چنین درآمدی ندارند نیز صحیح است، امّا باید گفت:
اولا: روحانیّت در دین اسلام چه صیغهای است که باید تشکیلاتی چنین و چنان داشته باشد؟ اگر مقصود، تحصیل علم است، این کار بر هر مسلمانی به هر اندازۀ قدرتش واجب است، و اگر محتاج تشکیلاتی باشد، باید حکومت اسلامی به ایجاد آن مبادرت ورزد، و هرگز یک دسته یا فرقه به خودیِ خود نمیتواند و نباید تشکیلاتی، آن هم دولتی، در دلِ دولت و حکومت اسلامی ایجاد کند، چنان که در صدرِ اسلام معمول بود، و دولت اسلامی، خود به تأمین نیازهایش مبادرت مینمود.
ثانیاً: حالا که روحانیّت شیعه چنین استقلالی دارد، و به قول شما، به خوبی هم پیاده شده است، و روحانیّت اهل تسنّن که آنچنان تشکیلاتی ندارد و استقلال خود را از دست دادهاند – و بلکه نداشته که از دست بدهد، بیاییم بین خود و خدا قضاوت کنیم، که محصول روحانیّت اهل تسنن بیشتر است، یا محصول روحانیّت شیعه. آیا نویسندگان و مبلّغان اهل سنّت، ورزیدهتر و جامعتر هستند، یا نویسندگان و مبلّغان روحانیّت شیعه، که شما نویسندگان این جزوه، افراد برجستۀ آنید؟ این همه مردم که در اطراف و اکناف عالم، مسلمان میشوند، در اثر تبلیغات و نوشتههای اهل تسنّن است، یا تبلیغات و نوشتههای شما؟ آیا روحانیّت شیعه با همه این تشکیلات مستقلّ و درآمدِ سرشار توانسته است خود را به دنیا نه، به همان اهل تسنّن که مسلمانند، بشناساند؟ البتّه که نه. گفتیم تمام این مراتب را باید به قضاوت عقل سلیم گذاشت، آن عقلی که یکی از آثارش، حیا و انفعال است.
ما به اینان میگوییم که گرفتنِ خمس و سهم امام، و مصرف کردن آن توسط تربیت شدگان حوزههای علمیّه، عمرش کمتر از دو قرن است. شما را به خدا، آن روزها که این وجوه به این مصارف نمیرسید، افراد زنده و علمای دانشمند و برجسته در شیعه و حوزههای علمیه، بهتر و بیشتر به وجود میآمدند، یا امروز که به قول شما، استقلال و تشکیلاتی وجود دارد؟ پاسخ این پرسش، روشن است.
نویسندگان میگویند:
«... مخصوصاً یکی از بزرگان علمای تسنّن، که در سالهای اخیر از حوزه علمیه قم دیدن کرد، و تأسیسات مختلف دینی از شهرستانهای دیگر را نیز مشاهده نمود، در تعّجب فرو رفته بود که هزینۀ این برنامههای وسیع چگونه تأمین میشود. هنگامی که توجّه او را به مسئله خمس و سهم امام در برنامههای مذهب شیعه جلب کردند، به قدری تحت تأثیر واقع شده بود، که به هنگام بازگشت به وطنِ خود، یکی از نخستین پیشنهادهایی که به دوستان و اصحاب خود نمود، مسئله پرداختن خمس بود».
از این تأسیسات مختلف دینی در حوزۀ علمیه قم، آنچه به چشم میخورد عبارت است از چند مسجد، یکی دو کتابخانه و چند مدرسۀ دینی برای طلاب. امّا محصول آن چیست و کدام است؟ مسجدِ بینمازخوان، کتابخانۀ بیکتابخوان و مدرسهای که اگر درسی هم در آن خوانده شود، هرگز به درد این زمان نمیخورد، و امّا آن عالم بزرگ اهل تسنّن، که به تعجّب فرو رفته بود، حقّ داشت، زیرا هیچ عالِم کوچکی هم باور نمیکند که چنین خمس و سهم امامی در اسلام باشد، چه رسد به عالمی بزرگ. و امّا اینکه نوشتهاید او هنگام بازگشت به وطنِ خود خواستار تأسیس خمس بوده است، اگر این سخن، راست باشد، باید آرزوی آن را به گور ببرد. زیرا مشکل است بعد از گذشتن هزاروچهارصد سال از عمر اسلام بتوان چنین بدعتی در دین گذاشت، آن هم در جامعه اهل تسنّن. هرگز آخوند سنّی نمیتواند سهم امام شیعه را از اهل سنّت بگیرد. این هنر، مخصوص ملای شیعه در این عصر است.
همچنین مینویسند:
«عجیب است که دیگران آرزو میکنند که چنین برنامهای را اجرا کنند... امّا معاندان لجوج، اصرار دارند که این امتیاز را از ما سلب کنند».
ما نه تابع دیگرانیم، و نه معاند لجوج، که شما طبق عادت و سیرتتان چنین تهمتهایی میزنید. ما میگوییم در دین اسلام چنین خبری نبوده و نباید باشد، زیرا آن، لکّه ننگی است بر دامن شریعتِ پاک خدایی و پیامبر شریف آن، که چنین مالیات ظالمانهای برای طبقۀ خاصّی تعیین کند، و نکرده است. شما هر چه میخواهید بکنید.
سپس مینویسند:
«ولی باید بدانند که بسیاری از مردم از این توطئه آگاه شدهاند، و پی به اعتراض شومِ آنها بردهاند، و به همین دلیل، بسیار بعید به نظر میرسد که به هدفِ خود نائل گردند، بلکه بالعکس، ناکامی آنها، هم اکنون قابل پیشبینی است و نقشۀ آنها، همانند نقشِ بر آب است».
اینکه مینویسند بسیاری از مردم از این توطئه آگاه شدهاند، گمان میرود اشتباه کرده و بیجهت از آگاهی مردم ترسیدهاند. تا کنون کسی چیزی دربارۀ خمس ننوشته است، و مؤلّفِ اولین رساله، که چند سال پیش نوشته شد، هرگز قصد انتشارش را نداشت، زیرا به اوضاع محیط خود آشنا بود. امّا چون بین شاگردان یک نفر از علمای مشهور و بزرگ اصفهان [۴۹۰]با استادشان گفتوگویی در موضوع خمس واقع شد، برخی از شاگردان، که از نوشتن چنین رسالهای اطلاع داشتند، آن را برای ارائه آن به استادشان از مؤلّف دریافت نموده و به نظر آن عالم رساندند. آنگاه دست به دست شد و یکی دو نسخه از آن در شهرستانها خوانده شد، و بدون اطّلاع و اجازۀ مؤلف، چند نسخه از آن کپی شد، که شاید جمعًا به صد نسخه نرسید، و با این کیفیّت، این همه وِلوله و غُلغله در دلها و زبانهای بهرهگیران از خمس افتاده است، و شاید افراد سبک مغزی را نیز تحریک کنند تا باعث ایجاد رعب و وحشت در دل مؤلف گردند.
امّا ما به این خمسخواران توصیه میکنیم که بیجهت وحشت نکنند، و همچنان خرِ خود را برانند که این ملّت، بیخبرتر از آن است که به حقایق اسلام دست یابد، و یکی دو کتاب با این وضع اثری داشته باشد. امّا ناکامیای که فرمودهاند قابل پیش بینی است، باز هم اشتباه میکنند. زیرا خدای نازل کنندۀ قرآن میداند که ما از نشر این گونه مقالات، نظری جز رضای حضرتش و انجام وظیفه برای آرامش وجدان نداریم، و به خطراتِ این اعمال از هرجهت واقفیم، و تقریبّا یقین داریم که دیر یا زود، در اثر تحریک این گونه نویسندگان و کسانی که از این گنجِ بادآورده استفاده میکنند، نه تنها هدفِ هرگونه طعن و ضرب و تهمت و دشنام خواهیم شد، بلکه هر لحظه خود را در معرض حمله و هجوم افرادی میبینیم که از ناحیه این حاکمانِ شرع، تحریک و تشویق شوند، که حداقلِ آن، قتل است، چون همواره از درگاه پروردگار خود آرزو میکنیم که در راه حمایتِ از دین مبین به سعادت شهادت نایل آییم، چرا که متأسفانه، با وضع موجود، شهادتی که در اثر جهاد با کفّار و مشرکین باشد، در میدان نبرد محال مینماید. زیرا گفتنِ کلمۀ حقّ در نزد حاکمِ ستمگر، برترین جهاد است [۴۹۱]، که اگر موجب قتل گویندۀ حق شود، شهادت است، و در این زمان، باید آن [حاکم ستمگر] را در میانِ حاکمان شرع یافت، که تنها با یک عبا و عمّامه، خود را حاکمِ اسلام و امام مسلمین میدانند. امید که بدین فیض عظما نایل شویم. به همین منظور است که آنچه در دل داریم و حق میدانیم، آشکارا میگوییم، زیرا دیگر با این کیفیّت، تقیّه معنی ندارد. به قول سعدی: «آن که دست از جان بشوید، هر چه اندر دل دارد بگوید». ﴿وَٱللَّهُ يَهۡدِي مَن يَشَآءُ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ﴾[النور: ۴۶] [۴۹۲]. اگر هم به چنین فیضی نایل نگردیم، باری، ما وظیفۀ خود را انجام دادهایم و اجرِ آن را از خدای اسلام خواهانیم. این گونه صدمات و تهمتها هر چه بیشتر باشد، مسلّماً اجرِ آن در نزد پروردگار بیشتر خواهد بود، پس ما به هدفِ خود نایل آمدهایم، و با نبودن هیچ وسیلهای، مطلب و سخن خود را به آنان که باید برسد، رسانیدهایم و اثرش، نگارش و انتشارِ همین جزوههاست.
آقایان مینویسند:
«در قرآن مجید تنها در یک مورد بحث خمس آمده، و البتّه تنها مسئله خمس نیست که در ضمن یک آیه بیان شده، بلکه بسیاری از احکام هستند که در قرآن تنها یک بار به آنها اشاره شده است، و شکّ نیست که همان یک بار کافی است».
آری، همان یک بار کافی است، زیرا هر حکمی، به همان اندازه که مورد ابتلا و دارای اهمیّت است، قرآن بدان میپردازد. مثلاً موضوعِ نماز، چون در اسلام مهم است، بیش از چند صد آیه دربارۀ آن نازل شده است، و درباره حج، نزدیک بیست و پنج آیه، و از بسیاری موارد دیگر. اما خمس، که مخصوص غنیمتهای جنگی است، چون در زندگی مسلمانان کمتر اتّفاق میافتد، لذا بیش از یک بار بدان نیاز نیست. امّا همین خمس، که بیش از یک آیه ندارد، آن هم مخصوص غنیمتهای جنگ، ببینید در شیعه چه هنگامهای بر پا کرده است. زیرا رهبران روحانیِ آن، با اندک بهانه و تمسّکی میتوانند هر چه بخواهند بدان بیفزایند. مگر برای ولایت تکوینی و امامت ائمه چه آیهای نازل شده است، که تا این حد بدان اهمیّت میدهند؟ برای شفاعت و زیارت کدام آیه آمده است؟ برای تعزیهداری و روضهخوانی چه دلیلی از قرآن و سنّت رسول اللهصدر دست است؟ امّا دست بدعتگذاران و جعّالان باز است، و هرچه خواهند میکنند، و در همین مطلب مینویسند:
«هیچ مانعی ندارد که قرآن به قسمتی از حکم، به تناسب اشاره کند و قسمتهای دیگر در سنّت بیان شود».
آری، ما هم میدانیم که کافی است که خداوند در آیهای یادآور شود که کفاّر دوستان شما نیستند، دوستانِ شما خدا و رسول و مؤمنیناند، اما نویسندگان شیعه با گشادهدستی، برای ائمه از آن ولایت تکوینی بسازند، و آنان را ایجادکنندگان زمین و آسمان معرّفی کنند.
آنگاه به منظور استدلال مینویسند:
«مثلاً در قرآن مجید، نمازهای پنجگانه روزانه صریحاً آمده است، و همچنین، به نمازِ طواف، که از نمازهای واجب است، اشاره شده است، ولی از نماز آیات، که مورد قبول تمام مسلمانان، اعم از شیعه و سنّی است، ذکری به میان نیامده است».
میبینید چه استدلال قوی و محکمی است؟ چون از نمازِ آیات، صریحاً در قرآن ذکری نیست، و شاید بر یک مسلمان در تمام عمرش چنین نمازی واجب نشود، امّا خمس به این اهمیّت، اگر ذکری از آن در قرآن نیست، همچون نماز آیات است. درحالی که همین قیاس هم غلط است، زیرا برای نماز آیات چند حدیث از پیامبر در دست است، و عمل خودِ آن حضرت مورد اتّفاق جمیع مسلمانان است، امّا درباره خمس، حتّی یک حدیث دروغ هم از پیامبر نیست. سپس خود نویسندگان قاضی شده و مینویسند:
«هیچ اشکالی ندارد که قرآن تنها قسمتی از موارد خمس را بیان کرده باشد، و بقیه را موکول به سنّت نماید».
امّا کدام سنّت؟ سنّتی که بعد از سیصد سال از پیدایش اسلام، علی بن مهزیار و کسانی مانند او با چند جملۀ جعلی تأسیس کنند، یا به آنها نسبت دهند؟
آنگاه به معنای لغوی «غنیمت» پرداختهاند، و چون پیش از این نویسندگان، نویسنده دیگری کلمه «غنیمت» را درباره خمس، از کتب لغت آورده، و جزوهای پرداخته و پخش کرده است، به بیان فساد این گفتار نمیپردازیم.
سپس کلمۀ غنیمت را از نظر مفسّران اهل سنت آوردهاند که در این قضیّه مثَل معروف «الغریقُ یَتشَبّثُ بِکُلّ حشیش» [۴۹۳]را به یاد میآورد. زیرا هرچند دست و پا بزنند خود را رسواتر میکنند، چرا که مفسران اهل سنّت، نه از این کلمه، خمس کذائی را میفهمند، و نه بدان اعتقاد دارند.
آنگاه به معنایی پرداختهاند که صاحب مجمع البیان [طبرسی] از غنیمت کرده است، تا آنجا که مینویسند:
«شگفتآور اینکه بعضی از مغرضان، که گویا برای سمپاشی در افکار عمومی مأموریت خاصی دارند، در کتابی که در زمینۀ خمس نوشتهاند، دست به تحریف مضحکی در عبارت تفسیر «مجمع البیان» زده، قسمت اوّل گفتار او را که متضمّنِ تفسیرِ غنیمت به معنای غنیمتهای جنگی از نظر جمعی مفسران است، ذکر کرده ولی توضیحی را که دربارۀ عمومیّتِ معنی لغوی و معنی آیه بیان کرده است، به کلّی نادیده گرفته، و یک مطلب دروغین به این مفسر بزرگ اسلامی نسبت دادهاند».
اما آقایان ننوشتهاند چه مطلب دروغینی به او نسبت دادهایم. ما ذیل کلمۀ «غنیمت» نظر ده نفر از دانشمندان بزرگ شیعه و سنّی را آوردهایم که گفتهاند: «مراد از کلمۀ غنیمت در آیۀ شریفه، غنیمتهای جنگی است، و قولِ مجمع البیان را نیز آوردهایم. اما آنجا که او میگوید: «شیعیان چنین میگویند»، مگر ما یا خوانندگانِ ما نمیدانند که شیعیان در این باب چه میگویند، که باید حتما قول و نظر شخصی صاحب مجمع را هم بیاوریم؟ او تا آنجا که حرف حساب میگوید، ما گفتهاش را قبول داریم، اما آنجا که منحرف میشود، قول او مالِ اوست، و ما از گفتۀ او به نفع خود سند میگیریم.
شما اگر از فنّ جدل و قضاوت بهرهای داشتید، میدانستید که قول خصم تا آنجا که میتوان از آن استفاده کرد، مستمسک است، وگرنه، او دنبال مقصود خویش است. ما صاحب مجمع البیان را شیعه میدانیم، شیعهای که قائل به خمس کذایی است، امّا آنجا که خود صریحاً مینویسد: «الغنیمةُ ما أُخِذَ من أموال أهل الحرب من الکفّار بقتال» [۴۹۴]چرا دلیل نگیریم؟ آیا مگر شما تمام گفتههای مخالفین خود را قبول میکنید؟
شما که این قدر داد و فریاد راه انداخته و کرّ و فرّی دارید، و مثل اینکه دستاویز محکمی به دستتان افتاده است، که هر گونه تهمت و ناسزا نثار مخالف خود میکنید، و مینویسید:
«مثل اینکه فکر میکرده تفسیر مجمع البیان، تنها در دست خود اوست، و دیگری آن را مطالعه نخواهد کرد تا مشتش را آشکارا باز کند».
نخیر، ما میدانیم که شما تفسیر مجمع البیان دارید، و شاید هم آن را مطالعه کنید - گر چه نکردهاید-. اما مجمع البیان هم چندان سند محکمی نیست، که اگر تصدیق قول ما را کند، ما فاتح باشیم، و اگر نکند، در آن صورت، شکست خورده تلقی شویم. ما تفسیر مجمع البیان را رونوشتی از «التّبیان» شیخ طوسی میدانیم، زیرا همان عبارات و مندرجات آن را نقل میکند. بدین دلیل، قبلاً قول شیخ طوسی را با صفحه و شماره، از «التبّیان» آوردیم، که میفرماید:
«أقول: الغنیمة ما أُخذ من أموال أهل الحرب من الکفّار بقتالٍ، وهي هبةٌ من الله للمسلمین» «غنیمت چیزی است که از اموال جنگجویانِ کافر به از راه جنگیدن به دست آید، و آن، هدیهای است برای مسلمانان».
اگر شما نظرتان خیر بود، چرا این اشکال را در نقل قول از شیخ طوسی، که خیلی بزرگتر از شیخ طبرسی و مقدّم بر او بوده نیاوردید، و تا دیدید چند صفحه پس از معنای کلمۀ «غنیمت» شیخ طبرسی میگوید که: «وقال أصحابنا: إنّ الخمس واجبٌ في کلّ فائدة...» [۴۹۵]چنین به هیجان آمدید؟ ما به آن معنی لغوی میپردازیم که عموم مفسّرین قائلند که «غنیمت جنگی» است، نه به عقیدۀ شخصی صاحب مجمع، و یا نقل قول او از دیگران. آنگاه مراتب تفسیر المیزان را به رخ ما کشیدهاند، تا به خیالشان دست مرا بدان بندند. به فرض محال اگر تمام دانشمندان جهان با شما همصدا شده و بگویند از این کلمۀ «غنیمت» و از این آیه، خمس کذایی استنباط میشود، و ما هم همۀ شعور خود را از دست دهیم، و مرعوبِ های و هوی شما و دیگران شویم، بالاخره این سئوالِ، با کمالِ قوّت خود باقی میماند که:
این آیه بر رسول خدا نازل شده است، و مخاطب آن، عموم مسلمینِ روی زمین بودند. شما در کدام تاریخ دیدهاید و از کدام مسلمانی شنیدهاید که رسول خداصروزی از بابت خمس ارباحِ مکاسب، دیناری از کسی گرفته باشد، جز اینکه سیصد سال پس از ظهور اسلام، طایفهای پیدا شد و ادّعا کرد که چنین خمسی باید داد؟ صرفنظر از عقلا، که حقیقت را میدانند، چه کسی از شما این را خواهد پذیرفت، جز آنانی که در کار طلسم سحر و افسونند؟
[۴۸۸] منظورِ استاد قلمداران، آیت الله العظمی حسینعلی منتظری/ است، که زندانیِ حکومت پهلوی بود. وی وقتی داستانِ کتاب خمس را شنید، برای کمک به چاپ آن، مبلغ۱۰۰ تومان برای استاد قلمداران فرستاد. [۴۸۹] چیزی را خوب شمردن و خوب پنداشتن. [۴۹۰] منظور استاد قلمداران، آیت الله غروی اصفهانی است. [۴۹۱] «إنَّ أفضَلُ الجَهاد كَلِمَةُ عَدل عِندَ إمامٍ جائرٍ». [تهذیب الأحکام: ج۶، ص۱۷۸، و کافی، ج۵، ص۶۰]. [۴۹۲] «و خدا هر كه را بخواهد به راه راست هدايت مىكند». [۴۹۳] کسی که در حال غرق شدن است، به هر گیاهی چنگ میزند [تا خود را نجات دهد]. [۴۹۴] «غنیمت چیزی است که از اموال جنگجویانِ کافر به از راه جنگیدن به دست آید». [۴۹۵] «و دوستان ما گفتهاند که [پرداختِ] خمس در هر سودی واجب است».