مسأله خمس مأخوذ از کتاب و سنت

فهرست کتاب

۱- پاسخ به ردّیة آقای رضا استادی اصفهانی

۱- پاسخ به ردّیة آقای رضا استادی اصفهانی

﴿قُلۡ فَلِلَّهِ ٱلۡحُجَّةُ ٱلۡبَٰلِغَةُۖ فَلَوۡ شَآءَ لَهَدَىٰكُمۡ أَجۡمَعِينَ ١٤٩[الأنعام: ۱۴۹].

«بگو: برهان رسا ویژه خداست و اگر مى‏خواست قطعا همه شما را هدایت مى‏کرد».

بمنّه و کرمه، نویسنده این سخن، جز دهقان‌زاده‌ای بیش نیست، که بهترین اوقات عمر خود را در دِه گذرانیده، و از تمتعات و تجملات و تکلّفات شهری کم‌ترین بهره را برده است. اگرچه قضا و قدر، چند روزی یا چند سالی، او را در کنار میز بهتـرین پست‌آموزشی [ریاست دبیرستان شهـر] نشانده است، متأسفانه یا خوشبختانه، فاقد هرگونه مدرک تحصیلی است. زیرا نه در کودکی مکتب و دبستانی را دیده، و نه در جوانی رخت به حوزه علمیه کشیده، نه دیناری از سهم امام و صدقات نوشیده و چشیده، و نه هیچ وقت عمّامه و نعلینی پوشیده است، پروردۀ دامان طبیعت و گیاهی از بوستان مشیّت است.

من اگر خوبم اگر بد چمن‌آرائی هست
که بدان دست که می‌پروردم می‌رویم

با این همه، از دل و جان عاشق علم و دانش، و شیفتۀ اندیشه و بینش است. از روزی که به لطف و کرم بخشنده بی‌منت، به نعمت خواندن و نوشتن مرزوق شده است، به اقتضای فطرت حق‌جوی خود، همواره در صدد بوده است که از تماشای ملکوت آسمان و زمین، و عجایب و غرایب آفرینش بهره‌ای ببرد، و نتیجه‌ای به دست آورد، و هر بود و نمود را به دیدۀ تحقیق، تا آن اندازه که واجب الوجود در قدرت و اختیارش گذارده است، بنگرد و کورکورانه دنبال هر صدایی نرود، و هر عاجز و درمانده‌ای مانند خویش را مُطاع نگرفته و تابع نشود، مگر آن که در او فضیلتی بیند که قابل پذیرش و پیروی باشد. به همین جهت در تحقیقِ حقایق و تأسیسِ عقاید، چندان از محیط خود، که اکثر امور آن برخلاف عقل و وجدانش بوده، تبعیت نکرده و با خِرد خداداد اساس عقاید خود را بنیاد نهاده است، چرا که جامعۀ خود را دچار تکلفات و تعصبات و تعینات و تشخّصاتی دیده است که محیط سادۀ آزاده، از آن بیزار است. از این رو، در مسائل دین و مطالب آئین، مستقیماً به کتاب و سنت رجوع کرده و حقایقی غیر از آنچه رایج است به دست آورده، آنها را در اوراق و دفاتری یادداشت کرده و گاهی به صورت کتاب و رساله‌ای جمع و تدوین، و با مشقتی طاقت‌فرسا طبع و توزیع نموده است. اما چون محیط با آن موافق نبوده و آثار وی با مصالح و منافع اشخاصی متنفذ سازگاری نداشته است، لذا با کسادی بازار و اِعراض و ادبار مواجه شده است، و هم اکنون بسیاری از آنچه نوشته و طبع شده، درگوشه‌ای محبوس و مهجور افتاده است. با این همه باز هم از کنجکاوی و جویایی باز نایستاده، و به سائقۀ فطرت در پی حقیقت است:

هرچند می‌نشینم از این گفتگو خموش
خونین دلم خروش برآرد که برخروش

از همین رهگذر است که تا کنون، چندین مجموعه و دفتر در موضوعات مختلف یادداشت کرده که پاره‌ای از آنها بسا که بدون رضا و اجازۀ او چاپ و منتشر شده است، و آن بدین صورت است که با همۀ مخالفت‌هایی که با آثار من می‌شود، طالبان بسیاری آن را از من خواستارند، و من چون وسیله‌ای از حیث مادی و معنوی برای انتشار آن ندارم، لذا هرگاه چیزی یادداشت می‌کنم، از روی آن چند نسخه رونوشت تهیه می‌کنم و هر یک را به مشتاقی می‌دهم که بخواند و برگرداند، و چه بسا که یک نسخۀ آن را چند نفر دست به دست مطالعه می‌کنند، چنان که پس از مدتی فراموش می‌شود که دهنده چه کسی است، و گیرنده کیست. از آنجا که در این جامعه، امانتداری چنان که باید نیست، پس از چندی یا آن دفترچه به کلی از بین رفته، و یا از طرف شخصی، با نام یا بدون نام من، طبع و منتشر گشته است. از طرفی، چون چنین نوشته‌ای، که نویسنده آن تصور چاپ آن را نمی‌کرده است، قهراً ناقص و ناتمام است، خصوصاً که بدون حضور و دستور او این کار صورت گرفته است، طبعاً غلط و نقصان بدان راه یافته است.

این سرنوشت، در مجموعه خمس، که اخیراً به وسیلۀ فرد یا عده‌ای ناشناس کپی و منتشر شده است، موجود و ظاهر است، زیرا تقدیرِ آن نیز بیرون از تدبیر بوده است. خدای من می‌داند -﴿وَكَفَىٰ بِٱللَّهِ شَهِيدًا- که من به نشرِ این مجموعه بدین صورت راضی و خشنود نبودم، زیرا تا حدی محیط خود را شناخته‌ام، و از روحیۀ کسانی که این رساله در زندگی و معیشت آنان ممکن است تأثیری داشته باشد، و همچنین، از قدرت و نفوذشان بی‌خبر نیستم. بنده در صدد بودم قبل از این، مطالبی لازم‌تر نوشته شود، و بنا از پلۀ نخستین بالا رود، و می‌دانستم که نشر این مجموعه، ممکن است مانع این مسطور گردد، لیکن شد آنچه شد.

پس از انتشار آن، مهیای واکنش و عکس العمل جدیدی بودم، و برای دفاع از آن بازتاب، خود را آماده می‌نمودم، که پس از مدتی، یک عمامه به سر از تهران و دیگری از اصفهان، هر یک چند ورقی بی سر و ته، به خیال خود، در ردّ آن نوشتند، که گرچه پاسخ آنان را فوراً در یادداشت‌هایی آماده کردم، لیکن چون وسیله نشر آن را نداشتم در بایگانی گذاشتم. تا این که اخیراً یکی دیگر از آنان به نام رضا استادی اصفهانی [که اکنون در رژیم جمهوری اسلامی و در حوزه علمیه قم صاحب مقام و نفوذ است] جزوه‌ای به نام «توضیحی پیرامون غنیمت در آیۀ خمس» منتشر کرده است. این آقای استاد، چندی قبل به استاد خود [صالحی نجف آبادی] حق استادی را پرداخت، و کتابی در ردّ کتاب «شهید جاوید» نوشت، و چند نفر دیگر را به هوس انداخت که با انگیزه‌های خاصّی او را تعقیب کردند تا آن بیچاره را از وطن آواره کرده و درب خانۀ او را بستند. او اکنون با این جزوه، لابد چنین خیالی دارد، و حق دارد. اما من که چند سال است شنیده‌ام وی در صدد تهیه پاسخ است، و حتی کسانی را هم به کمک گرفته و از تتبعات آنان استفاده کرده است، خیال نمی‌کردم که پس از این همه مدت، نوشته‌ای چنین بی‌مایه و مطالبی چنان بی‌پایه را عرضه کند. این کتابت در این مدت، با این همه فرصت، این شعر را که نمایندۀ مثلی است، به خاطر می‌آورد:

کوهی از بس به خویشتن لرزید
تا ســرانجام موشـکی زایـید

او در این جزوۀ سی صفحه‌ای می‌نویسد:

«چندی است که دو کتاب پرحجم، ولی سطحی و کم‌عمق، و شامل ده‌‌ها مطلب سست و باطل و منحرف دربارۀ خمس و زکات از نویسنده‌ای فحاش و شناخته شده منتشر شده است».

کتابی که شامل ده‌ها مطلب باشد، هرچند آن مطالب [که خمس و زکات و از این قبیل است] به نظر این نویسنده، سست باشد، قطعاً پرحجم خواهد بود، و اگر این نویسنده -به خیال خود- عمیق، انصاف داشت، می‌دید که یک کلمۀ غنیمت، بیش از سی صفحه از حجم کتاب را به خود اختصاص داده‌است. در آن صورت، از پرحجم بودنِ کتاب «خمس» و «زکات» عیبجویی نمی‌کرد، زیرا کسانی که عمری را در بحث الفاظ و آراء و مطالب بیهوده صرف می‌کنند، و پس از شصت سال صرف عمر خود، اقرار می‌کنند که آن بحث پرطول و تفصیل، حتی یک روز هم به درد آنها نخورد، دیگر از کتابی که پروردگار عالم درباره موضوع آن بیش از صد آیه در کتاب کریم خود آورده و آن را در تمام موارد، معادل و قرین و همتای نماز شمرده، که خلقت جن و انس برای آن است [۴۷۲]، اگر تفصیلی و تطویلی برود، آن هم با این همه جنایاتی که دربارۀ آن شده است، عیب نکرده و قابل ملامتش نمی‌شمارند.

ما از چنین نویسندگانی تعجب نمی‌کنیم، که سطر اول نگارششان، با چنین عباراتی براعت استهلال می‌کنند، زیرا خود معلوم است که این جمله‌ها از دل پردردی برخاسته و حق دارند دل خود را خالی کنند. اما عنوان باطل و منحرف، که به این کتاب‌ها نسبت می‌دهد، هنوز معلوم نشده است، مگر ‌ببینیم که در چنتۀ او چیست او نویسنده این کتاب‌ها را فحّاش خوانده است ولی حتی یک مورد را نشان نداده، جز این که در پاورقی نوشته است:

«جسارت‌ها و فحش‌هایی که در این دو کتاب نسبت به ساحت مقدس فقها و بزرگان شیعه روا داشته است...».

و از کاربرد این عبارات، جز تحریک احساسات و ارتکاب جنایات را نخواسته است، و گرنه ممکن بود که یک مورد را نشان می‌داد، تا معلوم می‌شد فحش چگونه، و مورد آن کدام است، که به منظور او هم نزدیک‌تر بود.

نویسنده این سطور، که خود از عاشقان و طالبان علم است، در نوشته‌ها و گفته‌های خود، علما را در درجۀ سوم بعد از واجب الوجود، و در درجۀ دوم از ممکن الوجود دانسته، و به پیروی از خداوند می‌گوید:

﴿شَهِدَ ٱللَّهُ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ وَأُوْلُواْ ٱلۡعِلۡمِ قَآئِمَۢا بِٱلۡقِسۡطِۚ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ ١٨[آل‌عمران: ۱۸].

«خدا که همواره به عدل قیام دارد گواهى مى‏دهد که جز او هیچ معبودى نیست و فرشتگان [او] و دانشوران [نیز گواهى مى‏دهند که] جز او که توانا و حکیم است هیچ معبودى نیست».

و صفت بارز ایشان آن است که می‌فرماید:

﴿... إِنَّمَا يَخۡشَى ٱللَّهَ مِنۡ عِبَادِهِ ٱلۡعُلَمَٰٓؤُاْ.... [فاطر: ۲۸].

«... از بندگان خدا تنها دانایانند که از او مى‏ترسند...».

چنین افرادی همواره مورد احترام من هستند و اگر جسارتی به چنین کسان شده است استغفار می‌کنم. اما اگر کسانی در میان این حلقه یافت شوند که مصداق این آیات شریفه باشند، که می‌فرماید:

﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يَكۡتُمُونَ مَآ أَنزَلۡنَا مِنَ ٱلۡبَيِّنَٰتِ وَٱلۡهُدَىٰ مِنۢ بَعۡدِ مَا بَيَّنَّٰهُ لِلنَّاسِ فِي ٱلۡكِتَٰبِ أُوْلَٰٓئِكَ يَلۡعَنُهُمُ ٱللَّهُ وَيَلۡعَنُهُمُ ٱللَّٰعِنُونَ ١٥٩[البقرة: ۱۵۹].

«کسانى که نشانه‏هاى روشن و رهنمودى را که فرو فرستاده‏ایم بعد از آنکه آن را براى مردم در کتاب توضیح داده‏ایم نهفته مى‏دارند آنان را خدا لعنت مى‏کند و لعنت‏کنندگان لعنتشان مى‏کنند».

و همچنین آنجا که می‌فرماید:

﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يَكۡتُمُونَ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ مِنَ ٱلۡكِتَٰبِ وَيَشۡتَرُونَ بِهِۦ ثَمَنٗا قَلِيلًا أُوْلَٰٓئِكَ مَا يَأۡكُلُونَ فِي بُطُونِهِمۡ إِلَّا ٱلنَّارَ وَلَا يُكَلِّمُهُمُ ٱللَّهُ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ وَلَا يُزَكِّيهِمۡ وَلَهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمٌ ١٧٤ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ ٱشۡتَرَوُاْ ٱلضَّلَٰلَةَ بِٱلۡهُدَىٰ وَٱلۡعَذَابَ بِٱلۡمَغۡفِرَةِۚ فَمَآ أَصۡبَرَهُمۡ عَلَى ٱلنَّارِ ١٧٥ ذَٰلِكَ بِأَنَّ ٱللَّهَ نَزَّلَ ٱلۡكِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّۗ وَإِنَّ ٱلَّذِينَ ٱخۡتَلَفُواْ فِي ٱلۡكِتَٰبِ لَفِي شِقَاقِۢ بَعِيدٖ ١٧٦ ۞لَّيۡسَ ٱلۡبِرَّ أَن تُوَلُّواْ وُجُوهَكُمۡ قِبَلَ ٱلۡمَشۡرِقِ وَٱلۡمَغۡرِبِ وَلَٰكِنَّ ٱلۡبِرَّ مَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ وَٱلۡكِتَٰبِ وَٱلنَّبِيِّ‍ۧنَ وَءَاتَى ٱلۡمَالَ عَلَىٰ حُبِّهِۦ ذَوِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينَ وَٱبۡنَ ٱلسَّبِيلِ وَٱلسَّآئِلِينَ وَفِي ٱلرِّقَابِ وَأَقَامَ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَى ٱلزَّكَوٰةَ وَٱلۡمُوفُونَ بِعَهۡدِهِمۡ إِذَا عَٰهَدُواْۖ وَٱلصَّٰبِرِينَ فِي ٱلۡبَأۡسَآءِ وَٱلضَّرَّآءِ وَحِينَ ٱلۡبَأۡسِۗ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ صَدَقُواْۖ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُتَّقُونَ١٧٧[البقرة: ۱۷۴-۱۷۷].

«کسانى که آنچه را خداوند از کتاب نازل کرده پنهان مى‏دارند و بدان بهاى ناچیزى به دست مى‏آورند آنان جز آتش در شکم‌هاى خویش فرو نبرند و خدا روز قیامت با ایشان سخن نخواهد گفت و پاکشان نخواهد کرد و عذابى دردناک خواهند داشت (۱۷۴) آنان همان کسانى هستند که گمراهى را به [بهاى] هدایت و عذاب را به [ازاى] آمرزش خریدند پس به راستى چه اندازه باید بر آتش شکیبا باشند (۱۷۵) چرا که خداوند کتاب [تورات] را به حق نازل کرده است و کسانى که درباره کتاب [خدا] با یکدیگر به اختلاف پرداختند در ستیزه‏اى دور و درازند (۱۷۶) نیکوکارى آن نیست که روى خود را به سوى مشرق و [یا] مغرب بگردانید بلکه نیکى آن است که کسى به خدا و روز بازپسین و فرشتگان و کتاب [آسمانى] و پیامبران ایمان آورد و مال [خود] را با وجود دوست داشتنش به خویشاوندان و یتیمان و بینوایان و در راه‏ماندگان و گدایان و در [راه آزاد کردن] بندگان بدهد و نماز را برپاى دارد و زکات را بدهد و آنان که چون عهد بندند به عهد خود وفادارانند و در سختى و زیان و به هنگام جنگ شکیبایانند آنانند کسانى که راست گفته‏اند و آنان همان پرهیزگارانند».

یا باعث اختلاف و پراکندگی امت اسلامی گردند چنان که می‌فرماید:

﴿كَانَ ٱلنَّاسُ أُمَّةٗ وَٰحِدَةٗ فَبَعَثَ ٱللَّهُ ٱلنَّبِيِّ‍ۧنَ مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ وَأَنزَلَ مَعَهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ لِيَحۡكُمَ بَيۡنَ ٱلنَّاسِ فِيمَا ٱخۡتَلَفُواْ فِيهِۚ وَمَا ٱخۡتَلَفَ فِيهِ إِلَّا ٱلَّذِينَ أُوتُوهُ مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَتۡهُمُ ٱلۡبَيِّنَٰتُ بَغۡيَۢا بَيۡنَهُمۡ[البقرة: ۲۱۳].

«مردم امتى یگانه بودند پس خداوند پیامبران را نویدآور و بیم‏دهنده برانگیخت و با آنان کتاب [خود] را بحق فرو فرستاد تا میان مردم در آنچه با هم اختلاف داشتند داورى کند و جز کسانى که [کتاب] به آنان داده شد. پس از آنکه دلایل روشن براى آنان آمد به خاطر ستم [و حسدى] که میانشان بود [هیچ کس] در آن اختلاف نکرد، پس خداوند آنان را که ایمان آورده بودند به توفیق خویش به حقیقت آنچه که در آن اختلاف داشتند هدایت کرد و خدا هر که را بخواهد به راه راست هدایت مى‏کند».

و ده‌ها آیه دیگر که در مذمت علمای سوء نازل گردیده و برخی از این آیات مصادیقی را در خارج نشان می‌دهد، که بزرگ‌ترین معجزات پایه‌گذار اسلام است، آنجا که مؤمنان را مخاطب کرده و می‌فرماید:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِنَّ كَثِيرٗا مِّنَ ٱلۡأَحۡبَارِ وَٱلرُّهۡبَانِ لَيَأۡكُلُونَ أَمۡوَٰلَ ٱلنَّاسِ بِٱلۡبَٰطِلِ وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِ.... [التوبة: ۳۴].

«اى کسانى که ایمان آورده‏اید، بسیارى از دانشمندان یهود و راهبان اموال مردم را به ناروا مى‏خورند و [آنان را] از راه خدا باز مى‏دارند...».

چنین عالمانی نه تنها مورد احترام من و هیچ مؤمن به خدا و رسول نخواهد بود، بلکه تا آن حدی که دربارۀ آنان لعن، یعنی قبیح‌ترین قول را روا داشته‌اند، من که بندۀ عاجز او هستم، از چنین لعنی مضایقه ندارم. گاهی نیز ایشان را به حیوانی تشبیه نموده است، چنان که دربارۀ یکی از این علمای سوء می‌فرماید:

﴿وَٱتۡلُ عَلَيۡهِمۡ نَبَأَ ٱلَّذِيٓ ءَاتَيۡنَٰهُ ءَايَٰتِنَا فَٱنسَلَخَ مِنۡهَا فَأَتۡبَعَهُ ٱلشَّيۡطَٰنُ فَكَانَ مِنَ ٱلۡغَاوِينَ ١٧٥ وَلَوۡ شِئۡنَالَرَفَعۡنَٰهُ بِهَا وَلَٰكِنَّهُۥٓ أَخۡلَدَ إِلَى ٱلۡأَرۡضِ وَٱتَّبَعَ هَوَىٰهُۚ فَمَثَلُهُۥ كَمَثَلِ ٱلۡكَلۡبِ إِن تَحۡمِلۡ عَلَيۡهِ يَلۡهَثۡ أَوۡ تَتۡرُكۡهُ يَلۡهَثۚ ذَّٰلِكَ مَثَلُ ٱلۡقَوۡمِ ٱلَّذِينَ كَذَّبُواْ بِ‍َٔايَٰتِنَاۚ فَٱقۡصُصِ ٱلۡقَصَصَ لَعَلَّهُمۡ يَتَفَكَّرُونَ ١٧٦[الأعراف: ۱۷۵-۱۷۶].

«و خبر آن کس را که آیات خود را به او داده بودیم براى آنان بخوان که از آن عارى گشت آنگاه شیطان او را دنبال کرد و از گمراهان شد (۱۷۵) و اگر مى‏خواستیم قدر او را به وسیله آن [آیات] بالا مى‏بردیم اما او به زمین [= دنیا] گرایید و از هواى نفس خود پیروى کرد از این رو داستانش چون داستان سگ است [که] اگر بر آن حمله‏ور شوى زبان از کام برآورد و اگر آن را رها کنى [باز هم] زبان از کام برآورد این مثل آن گروهى است که آیات ما را تکذیب کردند پس این داستان را [براى آنان] حکایت کن شاید که آنان بیندیشند».

من درمیان نوشته‌های خود، کسانی از این قبیل علما را نمی‌شناسم، که مورد فحاشی قرار داده باشم. اگر جناب ایشان در میان ملامت‌شدگان، کسانی را قابل و مصداق چنین نشانی‌ها بدانند، تقصیرِ دید و فهم ایشان است و من تقصیری ندارم.

اما اینکه نوشته‌اند «شناخته شده» نمی‌دانم مقصودشان چه بوده است؟ من اینم که خود معرفی کرده‌ام. من بدون هیچ بیم و امیدی غیر از خدا، یک نفر مسلمانم، که به آنچه کتاب خدا و سنت متواتره رسول اللهصو سیرۀ مسلمین و اصحاب ممدوح قرآن است، ایمان دارم، و -بحمدالله- تا سرحد امکان، عمل می‌کنم، و به اقبال و اعراض هیچ کس اهمیت نمی‌دهم، و هر کس غیر از این دربارۀ من پندارد، او را به محاسِب دقیقِ یوم الحساب وا می‌گذارم.

آنگاه در پی این مطلب می‌نویسد:

«نگارنده این سطور، که یکی از کوچک‌ترین طلاّب علوم دینیه است، به درخواست یکی از دوستان، کتاب خمس او را مطالعه و یادداشت‌هایی پیرامون آن فراهم کرده و اینک بخشی از آن یادداشت‌ها را از باب نمونه منتشر می‌کند».

معلوم می‌شود رضای خدا در این نوشته منظور نبوده و به خواهش یکی از دوستان، که لابد از دشمنان کتاب خمس بوده نگارش یافته است، زیرا شاید کتاب خمس ما موجب کسادی دکّان ایشان شود، لذا این یادداشت‌ها را منتشر می‌کند.

سپس پرداخته است به نقل جمله‌هایی از کتاب خمس که پیرامون کلمۀ «غَنِمْتُمْ» است. آنگاه جمله‌های ناقص و عبارات ناتمامی از آن نقل کرده است، و چون در کلمۀ «غنیمت» گفتار اهل لغت و فقهای اسلام آورده شده، بدان اشکال کرده و گفته است:

«آنچه از کتاب‌های الأم و الخراج و أحکام السلطانیّه و تفسیر تبیان و مجمع البیان نقل کرده است دلیل بر این نیست که نزد نگارندگان آن پنج کتاب، غنیمت، به طور مطلق، معنایش غنیمت جنگ باشد، بلکه همان طور که میرزای قمی در کتاب غنائم فرموده است، در این عبارات، منظور بیان فرق میان غنیمت به معنای خاص و فئ است، و منظور، معناکردن لغتِ غنیمت به طور مطلق نیست».

این نویسندگان بی‌منطق، آن قدر نفهمیده‌اند که هنگامی که نقض یا خلاف یا وجه دیگر عقیدۀ کسی را می‌نویسند، باید لااقل استناد به قول خود او نمایند، نه اینکه معنای قول شافعی و یحیی بن آدم و ابویوسف و ماوردی را حواله کنند به میرزای قمی، که هزار سال بعد از ایشان به دنیا آمده و طبق عقیده خود چیزی را گفته است. آیا در این مدتِ نزدیک به هزار سال باید مردم منتظر بمانند تا میرزای قمی بیاید و کلمات و گفته‌های شافعی و یحیی بن آدم و ابویوسف را ترجمه نماید؟ حالا مگر میرزای قمی چه گفته، او نوشته است:

«قول الـمحقّق الطَّبْرَسِيّ في أوّل كلامه أنّ "المراد بالغنيمة: هو غنيمة دار الحرب وإنّه مروي عن أئمتنا من أنّ الآية مختصة بها"، ليس كذلك، لأنّ مراده هنا بيان الفرق بين الغنيمة والفي‌ء».

پس اختلافی که در اینجاست، آن است که کلمۀ «غنیمت» شامل «فئ» نمی‌شود، و آن حکمی جداگانه دارد، و این معنی بدبختانه به ضرر منقّد است، زیرا او می‌خواهد که این کلمه عام باشد، و طبرسی از آن معنی خاص خواسته است، آنگاه برای اثبات مدعای خود نظریه‌های شخصی شیخ طوسی و شیخ طبرسی را آورده که شیخ طوسی فرموده است:

«وعند أصحابنا: الخمس يجب في كل فائدة تحصل للإنسان من المكاسب وأرباح التجارات والكنز والمعادن والغوص وغير ذلك مما ذكرناه في كتب الفقه، ويمكن الاستدلال على ذلك بهذه الآية: ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم...» «و خمس در نزد دوستان ما بر هر سودی واجب می‌شود که انسان از کسب و کار و سود تجارت و دفینه‌ها و معادن و غواصی به دست می‌آورد و آنچه که در کتاب‌های فقهی ذکر کردیم و و می‌توان بر آن به این آیه استدلال کرد».

و شیخ طبرسی در مجمع البیان گفته است: «قال أصحابنا: إن الخُمْسَ واجبٌ...». تا آنجا که: «ويُمْكِنُ أن يُسْتَدَل بهذه الآية...» در این دو جمله، شیخین طوسی و طبرسی نتوانسته‌اند از آیۀ شریفه به طور قطع و جدی به مراد خود که خمس در اشیاء دیگر غیر از غنیمت‌های جنگ است، استفاده کنند، و هر دو می‌نویسند: «ويُمْكِنُ الاستدلال» یعنی: آیه صراحت به این مدّعا ندارد، اما ممکن است از آن چنین استدلال کرد، اما خدا و خودشان هم می‌دانند که این گونه استدلال، سخت است و تجوّز است چنان که اکثر محققین شیعه آن را تجوز و تعدّی شمرده‌اند.

اما این کـه نوشتـه است:

«و اما آنچـه مقدس اردبیلی نقـل کرده است، متأسفانه در ایـن قسمت عبارتی که به زیان او بوده، گویا عمداً ندیده است، و این است قسمتی از عبارت:

«ثمّ إنّه يفهم من ظاهر الآية وجوب الخمس في كلّ الغنيمة، وهي في اللّغة بل العرف أيضًا الفائدة، ويشعر به بعض الأخبار» «از ظاهر آیه، وجوب خمس در هر غنیمتی فهمیده می‌شود، و آن در لغت و بلکه در عرف نیز به معنی سود است و برخی اخبار، آن را می‌فهماند».

اولاً باید به ایشان گفت: آری، ما بسیاری از گفتار مقدس اردبیلی را که نه به زیان بلکه صد درصد به نفع ما بوده است، در آن هنگام که آن یادداشت‌ها تهیه شده بود، ندیدیم و در این جا برخی از آنها را به نظر شما می‌رسانیم:

مقدس اردبیلی در «زبدة البیان» بعد از جمله‌ای که آقای [استادی] منقد آورده که (و یشعر به بعض الأخبار) بلافاصله روایت تهذیب را آورده است که از امام درباره آیه: ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم.... پرسیده‌اند و جنابش فرموده است:

«هي والله الفائدة يومًا فيومًا، إلا أنّ أبي جعل شيعتنا من ذلك في حلٍّ ليزكوا» «به خدا سوگند که آن، سود روز به روز است، بدانید که پدرم شیعیان ما را از این مورد معاف داشته تا پاک گردند».

اما بلافاصله می‌نویسد:

«ألا إن الظاهرأن لا قائل به، فإنّ بعض العلماء يجعلونه مخصوصاً بغنائم دار الحرب» «بدانید که ظاهر سخن آن است که کسی بدان قائل نیست، زیرا برخی علما آن را مخصوص غنیمت‌های میدان جنگ می‌دانند».

یعنی هیچ کس قائل به این نیست که فایده‌های روزانه جزو غنیمت باشد، بلکه پاره‌ای از علما همین فایدۀ روزانه را هم مخصوص به غنیمت‌های جنگی می‌دانند. آنگاه مقدس در صفحۀ بعد به طبرسی اشکال می‌کند که گفته است: «فيما هو مذكور في الكتب» و در ردّ او می‌نویسد:

«وليس ذلك مذكور في الكتب فكأنه أشار إلى إمكان الاستدلال بمذهب الأصحاب بالآية الشريفة إلزاماً للعامّة فإنهم يخصّونه بغنائم دار الحرب، وذلك غيرُ جيـّد» «این نکته در کتاب‌ها نیامده، پس [گفتۀ طبرسی] ظاهرا اشاره است به این که شیعه می‌تواند برای محکوم‌کردن اهل‌سنّت، به این آیۀ شریفه استدلال کند، زیرا آنان این آیه را مخصوص غنیمت‌های جنگی می‌دانند، اما چنین استدلالی پسندیده نیست».

وی در پس از آن که اخبار تحلیلیه را می‌آورد می‌فرماید:

«وهذه الأخبار هي التي دلَّتْ على السقوط حال الغيبة، وكون الإيصال مستحباً كما هو مذهب البعض مع ما مرَّ مِن عدم تحقُّق محلّ الوجوب إلا قليلاً، لعدم دليل قوي على الأرباح والـمكاسب وعدم الغنيمة» [۴۷۳].

نتیجه آن که جناب ایشان یقینا غنیمت را غنیمت‌های جنگی نمی‌داند، هرچند معتقد به وجوب خمس کذایی نیست، و می‌نویسد:

«بل الظّاهرُ إباحةُ مطلقِ التصرّفِ في أموالِهم للشّیعة» «بلکه ظاهر کلام، مجاز دانستن تصرف مطلق شیعیان در اموال ایشان [= ائمه] است» [۴۷۴].

و ذیل اخبار تحلیلیه می‌گوید:

«واعلم أنّ عموم الأخبار الأول يدل على السقوط بالكلّية زمان الغيبة والحضور، بمعنى عدم الوجوب الحتمي، فكأنهم عليهم السلام أخبروا بذلك، فَعُلِمَ عدم الوجوبِ الحتميِّ، فلا يَرِدُ أنّه لا يجوز الإباحة لـما بعد موتهم عليهم السلام، فإنه مال الغير مع التصريح في البعض بالسقوط إلى قيام القائم ويوم القيامة، بل ظاهرها سقوط الخمس بالكلّية حتى حصّة الفقراء أيضًا وإباحة أكله مطلقًا سواء أكل من ماله ذلك أو غيره».

روشن است که وی به کلی خمس را از هر نوعش، تا ظهور قائم یا روز قیامت، از شیعه ساقط می‌داند، و تمام علمای بعد از وی، او را به این عقیده می‌شناسند. با این وجود، در نوشته‌های خود گاهی موافقت ضمنی با پاره‌ای از گفته‌های ایشان دارد، زمانی آن را مستحب می‌شمارد، و گاهی پرداخت آن را احتیاط می‌انگارد. فراموش نکنیم که او در زمان صفویه می‌زیسته است، یعنی زمان اوج قدرت و ترویج عقاید شیعه، با آن بازارِ گرمی که داشت. به نقل مجلسی اول، همین که استادش - مولانا عبدالله- خواسته است «أشهد أن علیاً وليّ ‌الله» را در اذان و اقامه ترک کند، او را متهم به سنّی ‌بودن کرده‌اند، و ناچار شده است از ترس جان، تقیه کند، و دوباره در اذان این بدعت را مرتکب شود [۴۷۵]. کم نبودند افراد بی‌گناهی که در آن زمان، به علت ترکِ این شهادت در اذان، مجروح و مقتول شدند، زیرا زمانی بوده است که به نقل منابع تاریخی، شیخ الإسلامِ شیعه سوار اسب می‌شده است و دو نفر از سمت چپ و راست او فریاد می‌زدند: «بر هر سه خلیفۀ بناحق لعنت»، و هر کس در لعنت‌کردن کوتاه می‌آمد، گردنِ او را می‌زدند. در چنین زمانی، فتوایی چنین از مقدس اردبیلی، دلیل است بر آنکه او بزرگ‌ترین مؤمنِ زمان بوده است، و در به چپ و راست زدن و مجامله ‌کردن در عبارات، حق داشته است. اما چنان که دیدیم، سند محکمی به دست دستاویزان نداده است، و همواره از این که آیه بجز غنیمت‌های جنگی، به چیزهای دیگر نیز دلالت دارد، تن می‌زند.

باز هم منقد بهانه‌جو می‌نویسد:

«و اما آنچه از فاضل جواد نقل کرده است اینجا هم متأسفانه عبارتی که به زیان او بوده نادیده پنداشته است، این است عبارت «مسالك الأفهام» فاضل جواد، که در سه نسخه از چهار نسخه‌ای که اساس چاپ این کتاب بوده، آمده است: «وبالجملة، القول بدلالة الآية على وجوب الخمس من كل فائدة إلا ما أخرجه الدليل غير بعيد خصوصًا بملاحظة أن الغنيمة في اللغة والعرف للفائدة مطلقًا» [۴۷۶]. و بعد در پاورقی (حاشیه) آورده است که این جمله را حاشیه ‌نویس در پاورقی ص۸۰ آورده است».

با این که جناب منقّد سال‌هاست طلبه است، مثل اینکه هنوز هم کتاب «آداب المتعلّمین» را نخوانده است، که می‌نویسد: «عليكم بالـمتن لا بالحواشي» [۴۷۷]. و شما متن را گذاشته به حاشیه پرداخته‌اید. اما باید گفت: امان از این حاشیه‌ نویس‌ها!.

آنچه ما آورده‌ایم، متن کتاب «مسالك الأفهام» است، که فاضل جواد پس از ذکر آیه شریفه: ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم...نوشته است:

«ظاهر الغنيمة ما أُخذت من دار الحرب، ويؤيّده الآيات السابقة واللاحقة، وعلى ذلك حملها أكثر المفسّرين، والظاهر من أصحابنا أنّهم يحملونها على الفائدة مطلقًا، وإن لم يكن من دار الحرب» «غنیمت در ظاهر، چیزی است که از میدان جنگ به دست آمده باشد، و تأیید کننده آن [سخن] آیات قبل و بعد از آن است. بدین دلیل، بیشترِ [۴۷۸]مفسرین و اصحابِ ما، آن را به طور مطلق، به عنوانِ سود تلقی کرده‌اند، حتی اگر از میدانِ جنگ به دست نیامده باشد».

آنگاه حدیث مؤذن بنی عبس را آورده و سپس، مطلب را دنبال کرده و می‌نویسد:

«وقد أدرجوا السبعة الأشياء التي فيها الخمس في ذلك» «و آن هفت چیزی را که مشمولِ خمس بود، در آن گنجاندند».

و اینها را از قول اصحاب [یعنی علمای شیعه] می‌آورد، بدون آن که خود را در آن دخالتی دهد. سپس «اشیاء سبعه» را می‌شمارد، تا آنجا که می‌نویسد:

«وزاد الحلبي على ذلك: الـميراث والهديّة والهبة والصدقة، وأضاف الشيخُ العسَلَ الجَبليَّ والـمنَّ، وأضاف الفاضلان الصّمغَ وشبهه».

سپس استبعاد کرده و می‌نویسد:

«والحقُّ أنَّ استفادةَ ذلك من ظاهر الآية بعيدةٌ، بل الظاهر منها كون الغنيمة غنيمة دارالحرب، والخبر غيرُ صحيحٍ، والأولى حمل الغنيمة في الآية على ذلك، وجعل الوجوب في غير الغنيمة من الـمواضع السبعة ثابتاً بدليل من خارج كالإجماع -إن كان- أو الأخبار، ويبقى ما عدا ذلك على الأصل الدالّ على العَدم».

پس خلاصۀ نظر وی این است که علمای شیعه که خواسته‌اند از آیه، به مقصود خود بهره بگیرند، این استفاده از ظاهر آیه بعید است، بلکه به وضوح معلوم است که مراد از این غنیمت در آیه شریفه، غنیمت‌های جنگی است. اگر مستندِ ایشان خبر مؤذن بنی عبس باشد، آن خبر نیز خبر صحیحی نیست که بتوان بدان استناد کرد. بس بهتر همان که آیه را به همان معنای اصلی خود حمل کنیم، که غنیمت‌های جنگی است. این اشیاء هفتگانه را نیز که علمای شیعه برای آن خمس قائل شده‌اند و غیر غنیمت است، به دلیلی خارج از آیه، مانند اجماع یا اخبار، از شمول خمس خارج کنیم، مواردی مانند: خمس بر میراث، هدیه، هبه، عسل کوهی، کتیرا و امثال آن. صرف‌نظر از فاضل جواد، که عالم بزرگواری بوده است، آیا هیچ دیوانه‌ای چنین عبارت رسایی را به آن گونه مطالبی که در حاشیۀ صفحه ۸۰ آمده است آلوده می‌کند؟ کسی که در ابتدای مطلب می‌گوید:

«ظاهر الغنيمة ما أخذت من دار الحرب ويؤيده الآيات السابقة واللاحقة وعلى ذلك حملها أكثر الـمفسرين ظاهرًا» [۴۷۹].

محال است که بنویسد:

«إن الغنيمة في اللغة والعرف للفائدة مطلقًا» [۴۸۰].

حال هر چه هست، این عبارت در این کتاب است، و به نظر ما هیچ اشکالی ندارد، و با مذاقِ جناب فاضل جواد هم سازش دارد.

به نظر آقای منتقد، این گونه نسبت به فاضل جواد روا نیست، و این حاشیه، که وصلۀ ناجوری است، متعلق به آقای فاضل جواد است، و ما احتمال می‌دهیم، بلکه یقین داریم که این قبیل حاشیه‌ها، مالِ فضولانی است که این قبیل عقاید، با آراء و اهوائشان ناسازگار است، به خصوص که آنها را به کتاب‌هایی نسبت داده است که ما به برخی از نویسنگان آنها خوشبین نیستیم. با این حال، به خاطر این آقای ردّیه‌نویس از فاضل جواد صرف‌نظر می‌کنیم. اما هرچه هست، این کتاب تألیف یکی از علمای شیعه است، حال می‌خواهد فاضل جواد باشد، یا کس دیگر. ما می‌گوییم در میان علمای شیعه کسانی هستند که می‌توانند تحت تأثیر تعصب نباشند، و حرف حق بگویند، حال هر که باشد، گو باش. به هر صورت، در این ایراد هم چیزی دندانگیرِ آقای منقّد نمی‌شود، و بی‌جهت خود را رسوا می‌کند.

و اما آنچه در «مرآة العقول» از مقدس اردبیلی نقل شده است، همان است که ما در اینجا قبلاً آوردیم.

سپس آقای منقد می‌نویسد:

«و اما این که به گفتۀ صاحب قاموس استناد کرده است، اولاً: معنایی که در قاموس [برای کلمه غنیمت] آمده است: «الفوز بالشيء بلا مشقّة» اگر بر ارباح مکاسب صادق نباشد، بر غنیمتِ جنگ هم صادق نخواهد بود، زیرا غنیمتِ جنگ هم بدون زحمت به دست نمی‌آید، بلکه زحمتِ آن، از به دست‌آوردن ارباح مکاسب بیشتر است».

واقعاً انسان تعجب می‌کند که چه اشخاصی قلم به دست گرفته و چه مغزهایی در زیر این پارچه‌ها نهفته است. این آقای طالبِ علوم دینی، اگر چه خود را در این جزوه کوچک‌ترین طلاب علوم دینیه خوانده است، و با این جمله خواسته است بفهماند که از من بزرگ‌ترهای بسیاری وجود دارد، ولی خود را حریفِ مرد دانشمندی چون نویسنده کتاب شهید جاوید [صالحی نجف آبادی/]می‌داند، که بر او ردّیه می‌نویسد. اما با تمام این ادعاها نمی‌داند که غنیمت‌های جنگی اگرچه ممکن است گاهی به زحمت عاید مجاهدین شود، لیکن این زحمت هرگز برای به دست‌آوردنِ غنیمت نیست، بلکه هدف اصلی و منظور اساسی از جهاد، تبلیغ رسالت اسلام و گسترش کلمۀ توحید است، و مسلمانِ مجاهد، همین که قصد جنگ و جهاد می‌کند، منظورش تقرب الی‌الله است. اگر او در این عمل قصد غنیمت کند، نه تنها هیچ فضیلتی بر آن کافری که با وی می‌جنگد ندارد، بلکه خود بت‌پرستی شوم‌تر از اوست، که برای به دست‌آوردنِ مال و منال، پای در رکاب قتال می‌گذارد. حال اگر در جنگ، شهادت نصیب او شود، زهی سعادت، و اگر گاهی غنیمتی به دست افتد، که معلوم است آن مال، بدون زحمت و بلکه بدون قصد به دست او آمده است. پس شامل همان «دستیابی بدون زحمت به یک چیز» است. اما مگر کسی که همه چیز را از جنبۀ مادی می‌نگرد، می‌تواند این حقیقت را بفهمد که زحمت جنگ، هر چه باشد، کم یا زیاد، برای غنیمت نیست، بلکه برای رضایِ خداست.

آقای ردّیه‌نویس ادامه می‌دهد:

«و ثانیاً برای این که بداند گفته صاحب قاموس، وحی مُنزل و سخن غیر قابل تردید نیست، کافی است که عبارت «تفسیر المَنار» را بیاوریم».

ما به این آقای نویسنده می‌گوییم: آری، گفتۀ صاحب قاموس، وحی مُنزَل نیست، و ما هم در دانستنِ لغت، به وحی احتیاج نداریم، زیرا قبل از نزول وحی منزل، لغت وجود داشته، و وحی منزل هم به همان لغتِ موجود نازل گشته است. اگر ایشان معتقدند که در فهم لغت باید به کتاب لغتی رجوع کرد که از آسمان نازل شده است، نه به کتاب قاموس، خواهش می‌کنیم لطفاً ما را به آن کتاب راهنمایی کنند، تا دیگر مرتکب این اشتباهات نشویم، که برای فهم لغت به کتاب قاموس و امثال آن مراجعه نماییم.

اما این که برای فهم معنای کلمه «غنیمت»، ما را از کتاب قاموس منصرف نموده و به «تفسیر المنار» ارجاع فرموده‌اند، متأسفانه باید بگوییم هرگز فهم معنای واژۀ «غنیمت» که در آیات شریفۀ قرآن آمده است، آن قدر معطل نمی‌ماند، تا پس از هزار و چهارصد سال، تفسیر المنار بیاید آن را معنا کند. «المنار» کتابِ تفسیر است، نه کتاب لغت. حال ‌ببینیم مگر المنار چه تفسیری از غنیمت کرده است، که به دهان این آقای منتقد مزه کرده، و حربۀ بُرنده‌ای علیه ما به دستش افتاده است. او می‌نویسد:

در این تفسیر، پس از نقل قول صاحب قاموس، می‌نویسد: «كذا في القاموس لكنّه غير دقيق، فالـمتبادر من الاستعمال أنَّ الغنيمةَ والغنم ما يناله الإنسان ويظفر به من غير مقابل مادّيٍّ یبذله في سبيله كالـمال في التجارة».

بدبختانه یا خوشبختانه معنایی هم که نویسنده المنار کرده است، چیزی جز «الفوز بالشيء بلامشقة» نیست، زیرا او می‌گوید:

«غنیمت یا غَنِم، آن است که انسان بدان دست یافته و به چنگ آورد، بدون آنکه در مقابلِ به دست‌آوردن آن، سرمایه‌ای صرف کند، چنان که در تجارت باید صرف مال کند».

پس این هم ایرادِ بیجایی بود.

باز هم آقای منتقد [استادی] ادامه می‌دهد:

«و اما اینکه گفته است غنیمت در آیات قرآن مجید، فقط به معنای غنیمت جنگ آمده است، مانند آیۀ ۶۹ انفال و ۱۵ فتح و ۹۴ نساء، خوشبختانه یا بدبختانه، در این گفتار هم اشتباه کرده است، زیرا غنیمت در آیه ۹۴ نساء: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا ضَرَبۡتُمۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ فَتَبَيَّنُواْ وَلَا تَقُولُواْ لِمَنۡ أَلۡقَىٰٓ إِلَيۡكُمُ ٱلسَّلَٰمَ لَسۡتَ مُؤۡمِنٗا تَبۡتَغُونَ عَرَضَ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا فَعِندَ ٱللَّهِ مَغَانِمُ كَثِيرَةٞۚ كَذَٰلِكَ كُنتُم مِّن قَبۡلُ فَمَنَّ ٱللَّهُ عَلَيۡكُمۡ فَتَبَيَّنُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِيرٗا ٩٤[النساء: ۹۴] [۴۸۱]. به معنای غنیمتِ جنگی نیست».

آری، خوشبختانه برای من و بدبختانه برای شما که در اینجا هم کلمه ﴿مَغَانِمُ كَثِيرَةٞبه معنای همان غنیمت جنگی است، زیرا تمام مفسرین متفقند که این آیه درباره یکی از سرداران اسلام، که «اسامة بن زید» یا دیگری باشد، نازل شده که مردی را که اظهار اسلام کرده بود، در جنگی یا مسافرتی به انگیزه تصاحبِ مال او کشتند، و آیه از نیت سوء آنان خبر می‌دهد، که مرد مسلمانی را به نیتِ مال دنیا کشته‌اند. از آنجا که این، اولین خطا بود، لذا انذار می‌کند که بعد از این، چنین کاری نکنند، و چون جویای غنیمت‌ها هستند، خدا برایشان غنیمت‌های بسیاری آماده کرده است. در تفسیر این آیه در کتب تفاسیر آمده است که: «عدةٌ من ‌الله...». پس این وعده‌ای است که خدا بدیشان می‌دهد، و بعد از آن، بدین وعده وفا کرد، آنجا که در آیه۲۰ سوره فتح می‌فرماید:

﴿وَعَدَكُمُ ٱللَّهُ مَغَانِمَ كَثِيرَةٗ تَأۡخُذُونَهَا فَعَجَّلَ لَكُمۡ هَٰذِهِۦ وَكَفَّ أَيۡدِيَ ٱلنَّاسِ عَنكُمۡ.... [الفتح: ۲۰].

«و خدا به شما غنیمت‌هاى فراوانِ [دیگرى] وعده داده که به زودى آنها را خواهید گرفت و این [پیروزى] را براى شما پیش انداخت و دست‌هاى مردم را از شما کوتاه ساخت...».

و چون آیه: ﴿فَعِندَ ٱللَّهِ مَغَانِمُ كَثِيرَةٞدر سورۀ نساء است که در مرتبه نزول، سوره ۹۳ است، و سورۀ فتح، ۱۱۲. پس در فاصلۀ این مدت، خداوند به وعدۀ خود وفا کرد، و غنیمت خیبر، فتح مکه، غزوه حنین، سقیف و هوازن را به مسلمین عطا کرد، که در آن، بیش از بیست‌وچهار هزار شتر و چهارصد هزار گوسفند و سایر اشیاء نصیب لشکر اسلام شد. و گرنه، ﴿فَعِندَ ٱللَّهِ مَغَانِمُ كَثِيرَةٞچه چیز است که مسلمانان بدان دل خوش دارند، جز غنیمت جنگ؟

شاید چون دیده است در بعضی تفسیرها نوشته‌اند: «أي في مقدوره فواضلُ ونعمٌ ورزقٌ» تصورکرده است که مراد از «مغانم» در اینجا، آن است که در نزد خدا فواضل و نعمت‌ها و روزی است، اما از آن غافل بوده که:

اولا، آیه در موردِ وضع و حالی است که مسلمانی را به هوای غنیمت کشته‌اند.

ثانیاً، آیه در مقام «وعدة نِعمَ البَدَل» است.

ثالثاً: آیه در میان آیات قتال است و قتلی هم واقع گشته است.

رابعاً: فواضل و نعمت‌ها و رزقی که در نزد خداست، اگر عاید اینان نشود، چه فایده دارد؟ همه چیز در نزد خداست به من و تو چه ربطی دارد؟

خامساً: آنچه خدا به ایشان داد، جز غنیمت بسیار چه بود؟

پس آقای عزیز خیلی فریب الفاظ را مخورید، و شعور خود را هم برای فهم آیات به کار ببرید:

﴿أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ ٱلۡقُرۡءَانَ أَمۡ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقۡفَالُهَآ ٢٤[محمد: ۲۴].

«آیا به آیات قرآن نمى‏اندیشند یا [مگر] بر دل‌هایشان قفل‌هایى نهاده شده است».

آنگاه آقای رد نویس نوشته است:

«و اما این که گفته است: قبل و بعد آیۀ خمس، حاکی است که مقصود از غنیمت در آن آیه، غنیمت‌های جنگی است، پاسخ این حرف در کلمات بزرگان ما، از پیش داده شده است که: «العبرة بعموم الوارد لا بخصوص الـمورد» [۴۸۲].

ما در پاسخ ایشان می‌گوییم که آنچه متنِ قرآن و سیاق آیات نشان می‌دهد، این آیه، مربوط به غنیمت‌های جنگی است، و آنچه سیرۀ رسول‌اللهصو مسلمانان صدر اول گواه است، این آیه مربوط به غنیمت‌های جنگی است، و آنچه تاریخِ اسلام گواهی می‌دهد، هیچ روزی در میان خلفا، سخن از این نبوده است که این آیه، غیر از غنیمت‌های جنگی، معنای دیگری داشته باشد، تا پس از سیصد سال بعد از نزول قرآن، هنگامی که به دسیسه و فتنه‌انگیزیِ دشمنان اسلام، اختلاف و جدایی در بین مسلمانان افتاد، و فِرَق و مذاهب گوناگون برخلاف نظرِ شارع اسلام در این دین مبین پیدا شد، این گونه سخنان پیش آمد.

پس اگر بزرگان شما چنین سخنانی آورده‌اند، آنجا که سخنان ایشان برخلاف حقیقت یا تعدّی باشد، ما را با آنان کاری نیست، و اصولاً ما بزرگانی جز خدا و رسولصنداریم. آن بزرگانِ دیگر، ارزانی شما باشند، زیرا ما به خدا پناه می‌بریم از این که از کسانی باشیم که به نصّ قرآن، در فردای قیامت در آن صحرای پُر وحشت، هنگامی که رسول بزرگوار فریاد برمی‌آورَد که:

﴿وَقَالَ ٱلرَّسُولُ يَٰرَبِّ إِنَّ قَوۡمِي ٱتَّخَذُواْ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانَ مَهۡجُورٗا ٣٠[الفرقان: ۳۰].

«... پروردگارا، قوم من این قرآن را رها کردند».

ما در توجیه تأویلاتِ نامربوطِ خود بگوییم:

﴿...رَبَّنَآ إِنَّآ أَطَعۡنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَآءَنَا فَأَضَلُّونَا ٱلسَّبِيلَا۠[الأحزاب: ۶۷].

«... پروردگارا، ما از سران و بزرگتران خویش اطاعت کردیم و ما را از راه به در کردند».

سپس این نویسنده برای اثبات مدّعای خود، که آیۀ غنیمت شامل همه آن چیزهایی است که امروز از آن خمس می‌گیرند، نام یکصد نفر یا یکصد مورد از کسانی را که از این آیه برای اثبات خمس استفاده کرده‌اند، در جزوۀ خود ردیف کرده است، که بدبختانه، بعضی از آنان از عامّه‌اند، و هرگز به خمس آنچنانی معتقد نیستند، و از کلماتشان نیز چیزی به دست نمی‌آید، که مؤیّدِ این معنا باشد. جالب اینجاست که برخی از این افراد را چند مرتبه نام برده است، تا بتواند یکصد نفر تحویل دهد، مثلاً: شیخ صدوق را چهار مرتبه، شیخ مفید را دو مرتبه، شیخ طوسی را شش مرتبه، محقق را دو مرتبه، علامۀ حلی را دوازده مرتبه، فاضل مقداد را دو مرتبه، شهید ثانی را دو مرتبه، شیخ یوسف بحرانی را دو مرتبه، شیخ عبدالله ممقانی را سه مرتبه، سید علی رامهُرمزی را دو مرتبه. هر کدام از این افراد در کتاب‌های خود، با عباراتی نظیر «نحن نتعدی» [۴۸۳]و «یُمکنُ الاستدلال» [۴۸۴]خواسته‌اند از آیۀ شریفه به مقصودِ خود استدلال کنند. عده‌ای از این صدنفر، یا صد مورد، برخلافِ نظر او و به اصطلاح خودِ او، به زیان او بوده و متوجه نشده است. چون آنچه در دو صفحۀ ۸ و۲۷ از «زُهری» و «معیار اللّغة» در معنی کلمۀ غنیمت آورده است که: «الفوز بالشيء بلا مشقة»، در صفحۀ ۱۰ از ابن‌فارس: «إفادة شيء لم يملك»، در دو صفحۀ ۱۳ و ۱۶ از «زمخشری» و «ابن منظور»: «لك غنمةٌ وعليه غرمةٌ»، و در صفحه ۲۱ از مجلسی اول، «یک احتمالش این است که غنیمت عام باشد»، در صفحۀ ۲۴ از شیخ اسماعیل حقّی: «الغنم الفوز بالشيء وأصل الغنيمة إصابة الغنم من العدوّ ثمّ اتّسع وأطلق على كلّ ما أُصيب منهم كائناً ما كان» [۴۸۵]، در صفحه ۲۶ از «منتهی الإرَب»: «غنم به ضمّ، غنیمت و پیروزی به چیزی بی‌دسترنج، یا غنم در حصول چیزی بی‌دسترنج به دست آید، و بس در غنیمتِ مال که ازحربِ کفار دستیاب گردد»، در صفحۀ ۲۷ گفتۀ «فرید وجدی» که: «غَنِمَ الشیءَ فازَ بِه» [۴۸۶]. بنابراین، از این یکصد نفر یا یکصد مورد، در حدود چهل نفر یا چهل مورد آن، از فهرست خارجند، و ده نفر با او مخالف. این ده نفر کسانی هستند که همان سخن ما را می‌گویند، و ادعای ما را اثبات می‌کنند، که می‌گوییم: «غنیمت مخصوصِ جنگ است»، یا چنان که قاموس گفته: «الفوز بالشيء بلامشقة».

و اما برای ردیف کردن پنجاه نفر یا پنجاه مورد دیگر، که با کلمات «یمکن الاستدلال، ونحن نتعد» خواسته‌اند از آیۀ شریفه به مقصود خود استدلال کنند، یادآور می‌شویم که: «هزار کلاغ را با یک کلوخ می‌توان راند»، و کسانی که اتکاء به آیات قرآن و سنت پیامبرصو سیره جمیع مسلمانان صدر اول دارند، از ردیف‌شدن صدها هزار نفر از کسانی که آراء خود را در مقابل قرآن عرضه می‌دارند، وحشتی به خود راه نمی‌دهند، بلکه اگر تمام جهانیان به مطالبی روی آورند، مؤمنینِ به قرآن را، به ایشان اعتنایی نیست.

***

آقای استادی می‌گویند که چرا ما گفته‌ایم: «فقهای اسلام از عامه و خاصه، در معنای غنیمت اختلاف ندارند، که کلمۀ «غنیمت» در آیۀ شریفه، مربو‌ط به غنیمت جنگ است». اما توجه نداشته‌اند که ما نگفته‌ایم هیچ یک از علماء آن را به سایر اشیاء تعمیم نداده‌اند، و لذا متحمّل این همه زحمت شده‌اند. بنابراین، ما پاسخ پندارهای ایشان را در مراتب ذیل خلاصه می‌کنیم:

۱- ما هرگز نگفته‌ایم که همه فقهای عامه و خاصه، کلمۀ غنیمت را منحصر به غنیمت‌های جنگی کرده‌اند، و نباید هم بگوییم، زیرا ما نیز بیشتر کتب فقهی را مطالعه کرده‌ایم، و به شیوۀ آنها آشناییم. به همین جهت، در ابتدای سخن گفته‌ایم: این کلمه برای برخی از بهانه‌جویان دستاویز شده است، که در مقصد خود بدان متمسک شوند. اما چنان که می‌بینیم، باز هم بسیاری از فقهای شیعه تمسک به این آیه را در خمس «اشیاء سبعه» جایز نمی‌دانند، و آن را به اجماع و اَخبار حواله می‌کنند. آنانی هم که تمسک می‌کنند، معتقدند می‌توان به این آیه استدلال کرد، یا صریحاً می‌گویند: «ما ناچار به فراتر رفتن از معنای این کلمه هستیم، یعنی نمی‌توانیم به همان معنایی که آمده است، اکتفا کنیم، زیرا در چنین حالی، دلیلی برای گرفتنِ خمس کذایی نداریم، لذا معانی متعددی برای آن قائلیم».

در ضمن، ما به هیچ دلیلی نمی‌توانیم دستۀ دوم را که صریحاً می‌گویند: «ما از معنای ظاهری آیه تعدّی می‌کنیم و به معنای واقعی آن کاری نداریم»، بر دستۀ اول ترجیح دهیم، که همان معنایی را درمی‌یابند که ما از آیه می‌فهمیم، مگر این که به قول موریس مترلینگ بگوییم:

«این دسته از روحانیون چنان این سخنان خود را جدی می‌گویند، که گویی ناهار را با خدا صرف کرده‌اند».

زیرا دلیلی از لغت و کتاب و سنت بر گفتۀ خود ندارند، و وجدان، تاریخ، لغت، کتاب، سنت و سیره، بر خلاف ایشان است.

۲- معتقدیم که در کتاب خدا و سنت رسول‌ اللهصاز چنین خمسی که اکنون ادعا می‌شود، اثر و خبری نیست. پیامبر اسلام، چون زرتشت و بودا نیست، که سیره مقدسش در ظلماتِ اعماق قرون و اعصار گم شده باشد. ایشان بیش از بیست و سه سال در میان مسلمانانی می‌زیست، که از ابتدای بعثت تا زمان رحلت حدود یک میلیون نفر بوده‌اند، و چنان شهرت و عظمتی داشت که در زمان حیات شریفتش، به شش نفر از اعاظم و پادشاهان دنیا نامه فرستاد و آنان را به دین خود دعوت کرد. پس چنین کسی، هرگاه خمسی بدین صورت از کسی گرفته باشد، بر مردم، و لااقل، بر پیروان و صحابه بسیارش، مخفی نمی‌ماند، چنان که در تاریخِ زندگی آن حضرت و مسلمانان صدر اول و خلفای او، کوچک‌ترین نشانه‌ای از این خمس نیست، و تا حدود سیصد سال، هیچ آثار کتبی و تاریخی یافت نمی‌شود که مسلمانی چنین ادعایی کرده باشد.

۳- این ادعاها از زمانی شروع می‌شود که تفرقه‌اندازان در وحدت اسلامی، توانسته‌اند فرقه‌هایی از اسلام جدا کنند، و مذاهب گوناگونی پدید آورند، که یقیناً روحِ اسلام از این تفرّق و تشتت بیزار است.

۴- بر فرض قبول، این کیفیت، چنان که درمتن کتاب آورده شده، لکۀ ننگی است بر دامن شریعت، چرا که پیامبرخداصکه بنا بر سنّتِ انبیای پیش از خود و به نصِ هشت آیۀ قرآن، از مطالبه اجرِ رسالت ممنوع است، هرگز خمسی را برای قوم و خویشان خود تعیین نمی‌کند، که یک‌پنجم درآمدِ مردم روی زمین باشد، و بر هیچ عاقلی پوشیده نیست که تصدیق این معنی، ضربتی است بر پیکر اسلام.

۵- دیدیم که تمام یا بیشترِ اخبار و احادیثِ وجوب خمس -چنان که در متنِ کتاب آمد- از ضعفا و غالیان است، و این روایات در زمانی جعل و منتشر شدند که هر یک از این غالیان و جاعلان، با حضورِ ائمه قادر بودند که هزاران حدیث از قول آن بزرگواران بسازند، چه رسد به پس از فوت ایشان. با وجودِ این جعل و دسیسه، باز هم می‌بینیم که در همۀ آنها، خمس بر شیعیان تحلیل شده است. اگر هم فرضاً در زمان حیاتشان به این گونه چیزها احتیاج داشتند، امروزه که دیگر در قید حیات نیستند، چرا و چگونه به نام ایشان این خمس از شیعیان گرفته می‌شود؟

۶- واژۀ غنیمت، که در لغت به معنای مالی است که بی‌رنج به دست آید و در اصطلاح شرع، اموالی است که از کفار محارب عاید مسلمین می‌شود، چرا از هر پیرزن فقیر و هر حمّال هیزم‌کش و کارگر زحمتکش و افرادی چنین گرفته می‌شود، در حالی که «اَوساخُ اَیدی النّاس» [چرک‌های دست مردم یا صدقات] بر پیامبر و خانواده‌اش حرام است و این آخوندها به نام آن بزرگوار آن را می‌گیرند؟

۷- معلوم نیست این آقایان، آیه ۴۱ سوره انفال را -که عقل و وجدان و تاریخ و قرآن گواهی می‌دهند که مقصود از آن غنیمت‌های جنگی است- به چه علت از حقیقتِ خود خارج کرده‌اند، و با کلماتی چون «یُمکن» و «نحن نتعدی» و امثال آن، کش داده‌اند و به مقصود خود مربوط می‌کنند.

اگر بخواهیم از چنین کسانی تبعیت کنیم، دچار همین وضعی می‌شویم که اکنون هستیم، زیرا دیر زمانی است که این تعدیات و تجاوزات، به قرآن راه یافته است، و امروز هم شاهد این تجاوزات و تعدیات هستیم، و چنان که می‌بینیم، نتیجه‌ای جز ذلت و نکبت برای مسلمانان به بار نیاورده است، گذشته از آن که خُسران آخرت را نیز به یقین در پی خواهد داشت.

ما از این قبیل تعدیات در مطالب دینی خود همیشه دیده و می‌بینیم، و متأسفانه یا خوشبختانه، نمی‌توانیم آنها را بپذیریم، زیرا خدای متعال، ما را از تعدّی و قبول آن برحذر داشته است، چنان که می‌فرماید:

﴿...وَمَن يَتَعَدَّ حُدُودَ ٱللَّهِ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ[البقرة: ۲۲۹].

«... و کسانى که از حدود احکام الهى تجاوز کنند آنان همان ستمکارانند».

﴿وَمَن يَعۡصِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَيَتَعَدَّ حُدُودَهُۥ يُدۡخِلۡهُ نَارًا خَٰلِدٗا فِيهَا وَلَهُۥ عَذَابٞ مُّهِينٞ ١٤[النساء: ۱۴].

«... و کسانى که از حدود احکام الهى تجاوز کنند آنان همان ستمکارانند».

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تُحَرِّمُواْ طَيِّبَٰتِ مَآ أَحَلَّ ٱللَّهُ لَكُمۡ وَلَا تَعۡتَدُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ ٱلۡمُعۡتَدِينَ ٨٧[المائدة: ۸۷].

«اى کسانى که ایمان آورده‏اید چیزهاى پاکیزه‏اى را که خدا براى [استفاده] شما حلال کرده حرام مشمارید و از حد مگذرید که خدا از حدگذرندگان را دوست نمى‏دارد».

﴿وَمَن يَتَعَدَّ حُدُودَ ٱللَّهِ فَقَدۡ ظَلَمَ نَفۡسَهُۥ. [الطلاق: ۱].

«... و هر کس از مقررات خدا [پاى] فراتر نهد قطعا به خودش ستم کرده است...».

اگر خمس کذایی را قبول داشته باشیم، که حقاً سندی جز اخبار ندارد، و اخباری را که در تحلیل خمس بر شیعیان وارد شده حکم خدا بدانیم، زیرا آن را از ناحیه امامانی مدعی‌اند که قطعاً جز حکم خدا نمی‌گفتند، و در چنین صورت تحلیل ایشان را نادیده بگیریم، آیا مشمول آن آیۀ شریفه نیستیم که طیباتِ حلال خدا را بر خود حرام کرده‌ایم؟

متأسفانه نه تنها در فروع و احکام به قرآن تجاوز و تعدی شده است، بلکه بیش از آن به اصول و اعتقادات تعدی کرده‌اند و می‌کنند. شما اگر اهل مطالعه باشید و در اخبار و آثار دقت نمایید، می‌بینید این فرقه‌های گوناگونی که به روشنیِ چشم دشمنان اسلام، به مرور زمان در این امّت واحده پیدا شده و شیرازه وحدت اسلامی را از هم گسیخته‌اند، هرکدام به نحوی به قرآن تجاوز کرده و مقاصد سوء خود را با چنین دلایلِ سست و ضعیف پیش برده‌اند، که متأسفانه ما نمی‌توانیم به شرح آن در این مختصر بپردازیم. صرف‌نظر از اینکه پیدایش این فرقه‌های جدا شده از اسلام، به دسیسه و مکر دشمنان اسلام انجام گرفته است، هر چند عامل و آلت آن خود مسلمان‌ها بوده‌اند. نیز پاره‌ای از عقاید زشت و مخالف اصول مسلّم اسلام در پاره‌ای از فِرَق با استناد و التصاق، یا به عبارتی، تجاوز و تعدّی به روح آیات قرآنی پیدا شده و همه روزه به رنگی نو به نو تجدید و تأیید می‌شود. مثلاً در همین فرقه‌ای که اکنون به «شیعۀ امامیه» معروف است، برخی آراء بی‌اساس وجود دارد، که نه تنها ربطی به اسلام ندارد، بلکه هدف مشخصِ اسلام و قرآن، مبارزه با این آراء و اهواء است.

از آن جمله، «ولایت تکوینی» است، که برای ائمۀ اثناعشرقائلند. این عقیده، در روزهای نخست، از غالیان بی‌دین و ایمان، که از ناحیۀ دشمنان اسلام تأیید و تشویق می‌شدند، ریشه گرفته است. لیکن خود ائمه تا آنجا که دسترسی داشتند، با آن به مبارزه پرداختند. پس از ایشان، شیعیان صحیح الإعتقاد، دارندگان چنین عقایدی را به غلّو نسبت داده و آنان را از بین مسلمانان طرد، و از شهر و دیار اسلامی خارج می‌کردند، که کتب رجال شرح حال بعضی از این افراد را چون «سهل بن زیاد»، «محمد بن سنان»، «احمد بن هلال»، «معلّی بن خنیس» و «قاسم بن عبدالله البطل» درج کرده است. این روند غلو و گزافه‌گویی تا بدانجا پیش رفت که به نقل شیخ مفید، شیعیان قم معتقد بودند که ائمه بیشتر احکام را نمی‌دانند، و به رأی و ظنون پناه می‌برند. همچنین به گفته مجلسی، شیعیان معاصر ائمه، ایشان را فقط علمای ابرار می‌دانستند، و نیز کسی که سهو را درباره پیامبر قائل نباشد، غالی می‌شمردند، و غالی به نصّ احادیث وارده از ائمه، بدتر از یهود و نصاری و مجوس و مشرک است. اما بعداً به هر اندازه که شیعه قدرت پیدا کرده و توانسته است خود را از مسلمانان دیگر جدا کند، در اعتقادات خود نسبت به ائمه غلّو کرده و آنان را تا مقام خدایی بالا برده است، تا جایی که یکی از نویسندگان کتب رجال - شیخ عبدالله مامقانی- در کتاب معروف خود «تنقیح المقال» هر جا که به نام کسی می‌رسد که علمای گذشتۀ شیعه او را غالی شمرده‌اند، به دفاع از او برخاسته و می‌گوید:

«دارای این عقیده را غالی‌شمردن، عقیدۀ شیعیان قدیم بود، اما اکنون این عقیده (غلّو) از ضروریات مذهب شیعه است، که یعنی آنچه علمای سلف شیعه غلو می‌شمردند، آن از ضروریات امروزۀ مذهب شیعه است».

معلوم می‌شود که مذهب شیعه بدون این که در این فاصله پیامبر و امامی داشته باشد، خودبه‌خود رشد کرده، تا به این حد رسیده است.

تو گویی که این طایفه، دین را عبارت از ستایش اشخاص معلومی می‌شمارند که علی الدوام، باید مردم به یاد آنان باشند، و در مدایح آنان، از پیش خود چیزهایی ببافند، و به دشمنان خیالی ایشان نیز لعنت کنند، و دیگر هیچ. و همه روزه کتاب‌هایی منتشر سازند در ولایت تکوینی آنان، و بدگویی کسانی که به چنان موهوماتی معتقد نباشند، آثاری مانند: «أمراء هستی»، «تجلی ولایت» و «بحثی در ولایت»، و در اثبات این قبیل مطالب بی‌فایده، متشبث به آیات قرآن شوند و به قول خودشان، آن را از موردِ خود خارج کرده و بدان تعدّی کنند. با اینکه غالیان دین، هزاران از این کتاب‌ها نوشته‌اند، کم‌ترین نتیجه‌ای از آن نبرده‌اند، زیرا موضوعِ عملی ندارد. ولایتِ علی÷اگر خلافت باشد، که دیگر اثبات آن فایده‌ای برای او ندارد، زیرا نه خلافتی هست، و نه ابوبکر و عمری که از ایشان گرفته شود و به علی تسلیم گردد. اگر مراد، دوستیِ آن‌حضرت است، کدام مسلمان، بلکه کدام انسانِ با وجدان است، که علی را که دارای آن همه کمالات نفسانی بود، دوست نداشته و دشمن دارد. صرف‌نظر از این که امروز دوستی و دشمنی با آن حضرت چه فایده و ضرری دارد، آن روز که رسول خداصآن همه سفارش به دوستی با علی می‌کرد، و از دشمنی او برحذر می‌داشت، نظرش آن بود که آن جناب را در آن همه گرفتاری و گرد و غبار اختلاف و تشتت، تنها نگذارند. امروز دوستی آن‌حضرت نفعی به او نمی‌رساند، و دشمنی‌اش ضرری. اما اگر مراد، دوستی فضایلِ اوست، تا شاید مردم بدان فضایل رغبت کنند، متأسفانه بیشترِ تبلیغ‌کنندگانِ این دوستی، خودشان فاقد، و بلکه، ضد آن فضایلند.

در هر صورت، اگر امامت، معنی راهنماییِ راه خدا باشد، کسی آن را از علی÷نگرفته و نمی‌تواند بگیرد، و اگر مقصود از ولایت وی این است که او متصرّف در کون و مکان، و مدبّر امور زمین و آسمان است، این خود کفری است صریح. زیرا فرضاً که آن جناب دارای ولایتی چنین باشد، چه نفعی به حال اینان دارد؟ علی که خویشاوند آنان نیست که از فضایل خود بهره‌ای به ایشان ببخشد، هر چند که آن جناب، نه به پسرخاله، و نه حتی به برادر و فرزندانش نیز از این ولایت چیزی نمی‌بخشید، و نمی‌توانست ببخشد. زیرا چنین ولایتی، بخشیدنی نیست. علاوه بر آنکه، هیچ فایده‌ای برای معتقدین آن ندارد، بلکه این عقیده، زیانِ دنیوی و خسران اخروی در پی دارد. از آن جهت که در دنیا سایر مسلمانان، شیعه را مشرک دانسته و تا سرحد امکان در صدد آزار و اذیت ایشان می‌باشند، و مال و جان و ناموسشان را بر خود حلال می‌شمارند. اما خسران اخروی آن، این است که چنین عقیده‌ای، اگر شرک صریح نباشد، حداقل شرک خفیّ است، و گناه شرک، هرچه باشد، نابخشودنی است. اگر عقلاً و وجداناً علی متصرّف در کَون و مکان و مدبّر زمین و آسمان نباشد، چه ضرری برای او دارد، و چه ننگ و خفّتی برای شیعیان او و چه نقصی برای عالم وجود است؟ عجیب آن است که ولایت تکوینی را از آی: ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ.... بیرون می‌آوردند، اما مثل این که اخیراً بعد از هزار سال متوجه شده‌اند که کافی نیست که این آیه را برای رسیدن به منظورشان به عنوان مدرک ارائه کنند، زیرا مرجع ضمیرِ «کُم» در این آیه، مؤمنین هستند، و اگر بنا باشد خدا و رسول و علی، فقط بر مؤمنین ولایت تکوینی داشته باشند، پس برکفار و سایر موجودات ندارند، لذا نمی‌توان در ولایت تکوینی بدان آیه دل بست.

أخیراً یکی از آنان به آیه ۴۱ سوره رعد متشبث شده است:

﴿وَيَقُولُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ لَسۡتَ مُرۡسَلٗاۚ قُلۡ كَفَىٰ بِٱللَّهِ شَهِيدَۢا بَيۡنِي وَبَيۡنَكُمۡ وَمَنۡ عِندَهُۥ عِلۡمُ ٱلۡكِتَٰبِ ٤٣[الرعد: ۴۳].

«و کسانی که کافر شدند می‌گویند تو فرستاده نیستی بگو کافی است خدا و آن کس که نزد او علم کتاب است میان من و شما گواه باشد».

و از این آیه، ولایتِ تکوینی را بیرون آورده است. خلاصۀ سخن او این است که چون به موجب بعضی احادیث، مراد از ﴿وَمَنۡ عِندَهُۥ عِلۡمُ ٱلۡكِتَٰبِعلی÷است، و مراد از ﴿قَالَ ٱلَّذِي عِندَهُۥ عِلۡمٞ مِّنَ ٱلۡكِتَٰبِآصف برخیا می‌باشد، و آصف قادر بود با علم کتاب، تخت بلقیس را از سرزمین سبأ به فلسطین بیاورد، لذا ولایت تکوینی دارد. پس علی که تمام علم الکتاب را دارد، ولایت تکوینیِ تام و مطلق دارد.

به این عاشقان ساختن ولایت تکوینی باید گفت: اولاً، به چه دلیلی جز چند خبر و حدیث غیر صحیح و مجعول که از یک مشت جعّال غالی و کذّاب، در کتب اخبار باقی مانده است، مراد از ﴿وَمَنۡ عِندَهُۥ عِلۡمُ ٱلۡكِتَٰبِعلی است؟ بنده با دقت، تمام آن احادیثی را که سند داشت، مطالعه و تحقیق کردم، حتی یک حدیث صحیح در تمام آنها از حیث سند یافت نشد و اکثر راویان آن ضعیف و غالی و کذابند، تا چه رسد به متن آنها که خود گواه برکذب خود است. ثانیاً، آیۀ مزبور همچون ده‌ها آیۀ دیگر است که برای اثبات نبوت پیامبر اسلام، از علمای یهود و نصاری و کتب انبیای پیشین دلیل و شاهد می‌آورد. چنان که اولین آیه‌ای که گزارش می‌کند که اهل کتاب، پیامبر بزرگوار اسلامصرا می‌شناسند، و علمای ربانی آنان بدان گواهی می‌دهند، آیات شریفۀ ۱۹۳ تا ۱۹۷ سورۀ شعراء است که به تصدیق تمام دانشمندان علوم قرآنی، چهل و پنجمین سورۀ نازل شده بر پیامبر در مکۀ معظمه است، که صریحاً در آن نام علمای بنی اسرائیل برده شده، و ایشان را به گواهی بر صدق نبوت خود شاهد گرفته است:

﴿وَإِنَّهُۥ لَفِي زُبُرِ ٱلۡأَوَّلِينَ ١٩٦ أَوَ لَمۡ يَكُن لَّهُمۡ ءَايَةً أَن يَعۡلَمَهُۥ عُلَمَٰٓؤُاْ بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ ١٩٧[الشعراء: ۱۹۶-۱۹۷]

«و [وصفِ] آن در کتاب‌های پیشینیان آمده است (۱۹۶) آیا برای آنان این خود دلیلی روشن نیست که علمای بنی‏اسرائیل از آن اطلاع دارند».

یعنی در همان ابتدای بعثت رسول خداص[۱۵ سال قبل از آنکه سوره رعد در مدینه نازل گردد] سوره شعراء در سال چهارم بعثت در مکه نازل شده است. پس این آیات، در هنگامی به رسول خداصنازل شده که علی÷هنوز به سن پانزده سال که بلوغ شرعی است نرسیده بوده است و فقها چنین سنّی را برای شهادت اموری که خیلی کم اهمیت‌تر از تصدیق نبوت است، در فقه اسلامی کافی نمی‌دانند.

آیات بسیاری در قرآن مبیّن این حقیقت است که علمای یهود و نصاری پیامبر اسلام را می‌شناختند و بسیاری از ایشان به آن حضرت ایمان آوردند. و قرآن ۱۵ سال قبل از نزول آیه ۴۱ سورۀ رعد، در آیه ۱۹۷ سورۀ شعراء صریحاً می‌فرماید:

﴿ أَوَ لَمۡ يَكُن لَّهُمۡ ءَايَةً أَن يَعۡلَمَهُۥ عُلَمَٰٓؤُاْ بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ ١٩٧[الشعراء: ۱۹۷].

آیا کافی نیست که تفسیر ﴿وَمَنۡ عِندَهُۥ عِلۡمُ ٱلۡكِتَٰبِعلی÷نیست، و مراد از آن، همان دانشمندان اهل کتابند؟ آیا جایز است که شخصی عاقل و بالغ، این گونه با آیات خدا بازی کند، و خود را در نزد دانایان مسخره نماید، و از چنین آیه‌ای ولایت تکوینی بیرون بیاورد؟

در تاریخ اسلام، شواهد بسیاری هست که رسول خداصدر گواهی صدق نبوت خود، منکرین را حواله به علمای یهود و نصاری می‌کرد، و قضیۀ اسلام آوردنِ «عبدالله بن سلام» از بارزترین آنهاست. آیا کوچک‌ترین دلیل یا حتی حدیث دروغی وجود دارد که رسول خدا برای اثبات نبوت خود، مردم را به گواهی علی÷حواله دهد؟ آیا عقلاً ممکن است مردمی که پیامبر را به رسالت تصدیق نمی‌کردند، بشارت و گواهی علی را، که در آن هنگام کودکی ۱۴ ساله بود، برای قبول رسالت آن‌حضرت بپذیرند؟ آیا پیامبر چنین امری را به علی احاله داده‌است؟ مردمی که خود پیامبر را تصدیق نمی‌کردند، چگونه گواهی علی را می‌پذیرفتند؟ آخر نباید آن قدر تاخت، و به قول اینان، با تمسک به «نحن نتعدی منه» از حد سخن تجاوز نمود، که گوینده را مسخره کنند و قول احمد کسروی را باور کنند که:

«مذهب شیعه از نخستین روز با عقل و خرد ارتباطی نداشته و ندارد».

وانگهی معجزات انبیاء چه ربطی به ولایت تکوینی دارد؟ بزرگ‌ترین معجزات، که هیچ گونه تأویل‌بردار نیست، معجزۀ حضرت موسی بن عمران÷است، که عصای چوبی‌اش اژدها می‌شد، درحالی که در انجام این عمل، شخص موسی هیچ دخالتی نداشت، و به نص آیات شریفۀ قرآن، موسی از آن بی‌خبر بود، و از وقوع چنین حالتی ترسید و نمی‌دانست سرانجام چه می‌شود، چنان که در آیات ۱۹ تا ۲۱ سوره طه و آیه۱۰ سوره نمل گزارش شده است، که به روشنی معلوم می‌شود هنگامی که موسی عصای خود را انداخت و دید که چون جانوری می‌جنبد، از ترس، پا به فرار گذاشت، زیرا نمی‌دانست که آن عصا به چنان صورتی درخواهد آمد. آیا ولایت تکوینی همین است؟ حتی هنگامی که در مقام ارائه حجّت با ساحران فرعون برآمد، باز هم می‌ترسید که نتواند از عهدۀ امری که به دستور پروردگارش به انجام آن مأموراست، آشکارا معجزه انجام دهد. چنان که آیه ۶۷ سوره طه می‌فرماید:

﴿فَأَوۡجَسَ فِي نَفۡسِهِۦ خِيفَةٗ مُّوسَىٰ ٦٧[طه: ۶۷].

«و موسی در خود بیمی احساس کرد».

تا این که به وسیلۀ وحی، خدا به او اطمینان می‌دهد که تو پیروزی، چنان که در آیه ۶۸ می‌فرماید:

﴿قُلۡنَا لَا تَخَفۡ إِنَّكَ أَنتَ ٱلۡأَعۡلَىٰ ٦٨[طه: ۶۸].

«گفتیم مترس که تو خود برتری».

همچنین تمام انبیاء که در تمام موارد، دست دعایشان به طرف خدا بود و عاجزانه از او امری را درخواست می‌نمودند، اگر خدا صلاح می‌دانست، آن امر صورت می‌گرفت، و گرنه، خیر.

اما در خصوص اولیای خداوند، کمترین دلیلی وجود ندارد که از ایشان معجزه‌ای صادر شده باشد، زیرا به آن نیازی نبوده است. حضرت علی و اولاد پاکشمدّعی چیزی نبودند که اثبات آن، به معجزه صورت گیرد، و تاریخ هیچ گونه ادعایی را از ایشان ضبط نکرده است، و هیچ روزی در ملأ عام ادّعای هیچ مقامی - از قبیل آنچه که امروز شیعیان غالی به آنان نسبت می‌دهند- ننموده‌اند. تمام آنچه در کتاب‌هایی چون «عیون المعجزات» و «مدینة المعاجز» و امثال آن آمده است، مفتریاتی است عاری از صدق و راستی. اگر کراماتی مانند استجابت دعا یا حل مشکلی از مسائل دین بود، چیزی نبود که منحصر به ایشان باشد. کسی نمی‌داند این جنونِ معجزه‌‌تراشی و ولایت تکوینی ساختن، چه دردی را دوا می‌کند، و چه انگیزه‌ای دارد، جز استهزاء و استخفاف حقایق دین.

علی÷از فضایل اخلاقی و کمالات انسانی چه کم دارد، که با این فضیلت‌تراشی‌ها می‌خواهند کمبودِ آن را جبران کنند؟ علی امام مسلمانان است، یعنی امامی که باید در گفتار و کردار، از او پیروی کرد. او به عنوان یک الگوی تربیت ‌شده اسلام برای همه است، و خدا از مسلمانان می‌خواهد که مانند او، تا آنجا که می‌توانند از اسلام پیروی کنند. یعنی دین اسلام قادر است افرادی همچون علی بپرورد. پس مسلمانان باید همچون آن‌حضرت، تابع واقعی و حقیقی قرآن باشند. آیا معنی امام غیر از این است؟ آیا آن شخصی که متصرّف در کون و مکان و مدبّر امور زمین و آسمان است، می‌تواند امام متبوع مسلمانان باشد؟ و خدا - العیاذ بالله- آن قدر ظالم است که در قیامت، از مردم مؤاخذه کند که چرا شما چون علی که اما‌متان بود رفتار نکردید، آن علی که ولایت تکوینی داشت و متصرّف در کون و مکان بود؟ خدایا، این چه جنون و حماقتی است!.

در خاتمه می‌گوییم که ایراد و اشکالی که آقای رضا استادی به کتاب خمس وارد کرده‌اند، چنان که گذشت، چنگی به دل نمی‌زند، و مثل این که بی‌جهت متحمّل این همه زحمت شده‌اند. اگر گفته شده که فقهای عامّه و خاصّه، در کلمۀ «غنیمت» گفته‌اند که مراد از آن، غنیمت جنگی است، این کلمه نباید ایشان را آن قدر عصبانی کند که جزوه‌ای بدین تفصیل تهیه نمایند. خوب بود می‌دیدند که برخی از فقهای شیعه، در برخی مسائل، ادعای اجماع و اتفاق کرده‌اند، حال اینکه چنین قضیه‌ای هرگز نبوده است. مثلاً یکی از ایشان در رساله‌ای که در حرمتِ نماز جمعه نوشته است، در صفحۀ ۷۴ آن از قول سید جواد عاملی آورده است که آن‌جناب، ۳۳ اجماع بر نفی وجوبِ عینی نماز جمعه قائل است، و در صفحه ۲۸۰ ادعای ۲۴۴ تا ۳۶۰ اجماع کرده است، که یقیناً چنین چیزی نیست. اما ادّعای ما ادعایی روشن است، که فقهای اسلام متّفقند که مراد از کلمه «غنیمت» در آیه شریفه، غنیمت جنگی است، هیچ مخالفی ندارد، و آنچه دیگران خواسته‌اند با «یمکن الاستدلال» و «نحن نتعدّی منه» به آیه بچسبانند، وجداناً و عقلاً و انصافاً چنین نیست، و همان تجاوز و تعدّی‌ای است که مدّعیان ادعا می‌کنند.

اما این که ما را فحّاش خوانده‌اند بدان جهت که از برخی از نویسندگان فقه ایراد گرفته‌ایم، در حالی که هرگز پای از مرز نزاکت بیرون نگذاشته‌ایم. خوب بود به کتب خود فقها مراجعه می‌کردند که مخالفان خود، از علمای شیعه را اهل عناد و حتی شیاطین خوانده‌اند. ابن جنید اسکافی کتابی دارد به نام «إظهار ما ستره أهل العناد من الروایة عن أئمة العشرة في أمر الجهاد» که پاره‌ای از فقهای شیعه را اهل عناد دانسته است، چرا که روایات ائمه اهل بیت را در وجوبِ جهاد، پنهان نموده‌اند. ملا محسن فیض، که مخالفین وجوب عینی نماز جمعه را در زمان غیبت، «شیاطین» نامیده است. وی کتابی در این باب دارد به نام «الشهاب الثاقب رجوماً للشّیاطین»، و صدها از این قبیل که بی‌نیاز از تفصیل است.

آری، ممکن است ما مرتکب اشتباهاتی شده باشیم، که از آن جمله، شیخ یوسف بحرانی را در ردیف علمایی آورده‌ایم که قائلند که مراد از «یتامی و مساکین و ابن سبیل» در آیۀ ۴۱ سوره انفال، یتیمان و مستمندان و در‌راه‌ماندگانِ عموم مسلمین هستند، و این اشتباه است، زیرا وی چنین عقیده‌ای نداشت، و از شخص ناشناسی که به وسیله یادداشتی ما را بدین اشتباه آگاه نمود، صمیمانه سپاسگزارم. همچنین اگر کسانی دیگر ما را به اشتباهاتمان آگاه کنند، از ایشان ممنونیم. اما همچنان که گفتیم، از مخالفین عنود و بی‌منطق، که روی تعصب جاهلانه و تقلید کورکورانه، بدون دلیل و منطق بر ما میتازند، هیچ باکی نداریم. چنان که در اولین تألیف خود گفته‌ایم، در راه حفظ و حمایت حقایق دین و احکام جاویدان قرآن، تا پای جان ایستاده‌ایم، و هرچه ملامت بشنویم و متهم شویم و متحمل زیان و خسران دنیوی گردیم، مزد و اجر و جبران آن را از پروردگار خود چندان هزار برابر امیدواریم، زیرا دین، عزیزترین چیزی است که در راه آن هر چه داده شود، کم است، و ما دین عزیز خود را با این آرایش‌های کودکانه و جاهلانه، ذلیل و بلکه قتیل می‌بینیم.

روزی که به تألیف چنین کتاب‌هایی پرداختیم، به خوبی به وخامتِ اوضاع، آگاه بودیم، و خود را آمادۀ همه گونه مخالفت و مخاصمت نمودیم، و چون به منطقِ سست و بی‌پایۀ مخالفان خود آگاهیم، یقین داریم اگر کسانی قلم به دست بگیرند، با این بیان و برهان، مرد این میدان نیستند. فقط با این کرّوفرّ و برانگیختن گرد و غبار، می‌توانند اعوان و انصاری از عوام کوچه و بازار علیه ما تحریک نمایند و کاری ناهنجار به دست آنان انجام دهند. ما از این قبیل پیش‌آمدها باکی نداریم، زیرا توکل بر پروردگار داریم و ملاقات او را در انتظاریم.

وما توفیقی إلا بالله علیه توکلت وإلیه أنیب

ذيحجة الحرام ۱۳۹۶

آذرماه ۱۳۵۵

[۴۷۲] ﴿ وَمَا خَلَقۡتُ ٱلۡجِنَّ وَٱلۡإِنسَ إِلَّا لِيَعۡبُدُونِ ٥٦[الذاریات: ۵۶]. «و جن و انس را نيافريدم جز براى آنكه مرا بپرستند». [۴۷۳] شرح ارشاد: ص ۲۷۸. [۴۷۴] همان: ص۲۷۷.‌ [۴۷۵] لوامع صاحبقرانی: ج۲، ص۶۸۲. [۴۷۶] و به طور خلاصه، می‌توان گفت که دلالت این آیه بر وجوب[پرداختِ] خمس، بعید نیست، جز آنکه دلیل دیگری باشد، خصوصاً با لحاظ نمودن اینکه غنیمت، در لغت و عرف، به معنی مطلقِ سود است. [۴۷۷] یعنی: «باید به متن توجه کنید، نه به حاشیه‌های کتاب». [۴۷۸] ج۲، ص۷۶. [۴۷۹] «ظاهراً غنیمت چیزی است که از میدان جنگ گرفته شده باشد، و آیات قبل و بعد [از آیه ۴۱ سوره انفال] این نکته را تأیید می‌کنند، و بدین دلیل، بیشترِ مفسران معنای ظاهری آن را برداشت کرده‌اند». [۴۸۰] «غنیمت در لغت و عرف، به طور مطلق، به سود گفته می‌شود». [۴۸۱] «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد چون در راه خدا سفر مى‏كنيد [خوب] رسيدگى كنيد و به كسى كه نزد شما [اظهار] اسلام مى‏كند مگوييد تو مؤمن نيستى [تا بدين بهانه] متاع زندگى دنيا را بجوييد چرا كه غنيمت‌هاى فراوان نزد خداست قبلا خودتان [نيز] همين گونه بوديد و خدا بر شما منت نهاد پس خوب رسيدگى كنيد كه خدا همواره به آنچه انجام مى‏دهيد آگاه است». [۴۸۲] منظور آن است که باید به عمومِ لفظِ آیه نگاه کرد، نه به موردِ مخصوصی که برای آن نازل شده است. [۴۸۳] «ما [از معنای اصلیِ آن] فراتر می‌رویم». [۴۸۴] «می‌توان استدلال کرد». [۴۸۵] «غنیمت گرفتن یعنی: به دست آوردنِ چیزی، و اصلِ غنیمت، به دست آوردنِ چیزی است از دشمن، سپس معنیِ آن گسترش یافت و به هر چیزی که از ایشان به دست آید، اطلاق شد». [۴۸۶] «چیزی را غنیمت گرفت، یعنی آن را به دست آورد».